1398/07/15
یادداشتی درباره مصاحبه اخیر با دبیرکل حزبالله لبنان
عملیات روانی دشمنان علیه محور مقاومت
دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، اخیراً گفتگویی تفصیلی با جناب حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان دربارهی نحوهی ارتباط حزبالله لبنان با امام خمینی (رحمهالله) و حضرت آیتالله خامنهای، مهمترین تحولات منطقه طی چهار دهه گذشته و روند رشد و بلوغ جریان مقاومت داشت، که در نشریه مسیر به چاپ رسیده است.
آقای مسعود رضائی، کارشناس تاریخ معاصر یکی از افراد گفتگو کننده با دبیر کل حزبالله لبنان بود که در یادداشتی به بررسی موضوع «عملیات روانی دشمنان علیه محور مقاومت» پرداخته است.
گفتگو با جناب سیدحسن نصرالله و پخش آن در شبکههای تلویزیونی و اجتماعی، بازتابهای بسیار زیادی را به همراه داشت. اما در این میان، جا دارد به یک موضوع حاشیهای نیز در این زمینه پرداخته شود و آن رویکرد نظام جمهوری اسلامی ایران در سیاست خارجی خود بویژه شکل دادن به محور مقاومت در منطقه است. اگرچه اهمیت و ضرورت این اقدام با توجه به تحولات گستردهای که طی یکی دو دهه گذشته در این منطقه حساس شاهد آن بودهایم، کاملا مشهود و مشخص است، اما به هرحال هستند کسانی که بر مبنای برخی فرضیات، نسبت به این موضوع قانع نشده و در موضع شک و تردید و یا حتی رد و انکار آن هستند.
برای روشن شدن حقانیت و اهمیت این استراتژی منطقهای ایران، اولین نکتهای که باید به آن پرداخته شود، توجه دقیق به ذات و ماهیت غرب و صهیونیسم است. بعضیها چنین فرض و گمان میکنند که اگر ما کاری به آنها نداشته باشیم، آنها هم کاری به ما ندارند. این تصور کاملا غلط است. شواهد تاریخی بیشماری برای این مسأله میتوان آورد:
آیا ملتهای آفریقایی کاری به کار غربیها داشتند که میلیونها نفر از آنها توسط غربیها با بیرحمانهترین روشها به بردگی برده شدند و چنان رفتاری با آنها داشتند که روی بشریت را سیاه کردند.
آیا مردم هندوستان کاری به کار انگلیسیها داشتند که کشورشان را استعمار کردند و هرچه داشتند و نداشتند را بردند و خوردند و صدها هزار نفر از آنها را کشتند و نابود کردند؟
آیا مردم الجزایر کاری به کار فرانسویها داشتند که مورد هجوم استعماری آنها قرار گرفتند.
آیا مردم بسیاری از کشورهای آفریقایی در قرن نوزدهم و بیستم کاری به کار غربیها داشتند که کشورشان توسط اروپاییهای متمدن اشغال شد و جنایات بیشماری را در حقشان انجام دادند؟
آیا سرخپوستان کاری به کار اروپاییها داشتند که صدها هزار و بلکه میلیونها نفر از آنها توسط اروپاییان متجاوز و اشغالگر قتل عام و نسلکشی شدند؟
آیا مردم فلسطین کاری به کار صهیونیستها و اروپاییها داشتند که به خانه و کاشانهشان ریختند و جواب مهماننوازی آنها را با گلوله و قتل و غارت دادند؟
آیا مردم ایران در ماجرای جنگ جهانی اول کاری به کار غربیها داشتند که خاک ما را اشغال کردند و موجب قحطی شدند و بر اثر آن میلیونها ایرانی بیگناه جان خود را به دلیل گرسنگی و بیماری از دست دادند؟
آیا ویتنامیها کاری به کار آمریکا داشتند که با وحشیانهترین روشهای ممکن توسط آنها سرکوب و قتل عام شدند؟
و چرا راه دور برویم، آیا همین دکتر مصدق خودمان نبود که با خوشبینی صددرصد نسبت به آمریکاییها به آمریکا رفت و ۴۵ روز در آنجا ماند و البته آنها هم به ظاهر با او نشستند و گفتند و خندیدند و وعده دادند اما در عمل نه تنها حتی یک دلار هم به او کمک نکردند بلکه دست در دست انگلیسیها علیه او کودتا کردند و چنان بر زمینش کوفتند که کمر ملت ایران شکست. آیا دکتر مصدق تا آخرین روز نخستوزیری خود یعنی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مخالفتی و ضدیتی با آمریکا داشت که مورد هدف این کودتای سیاه قرار گرفت و سرنگون شد؟
از این دست نمونهها به وفور وجود دارد و تاریخ مملو از این ماجراهاست. غرض از بیان همین اندک، آن بود که خوشبینی نسبت به آمریکاییها و صهیونیستها و غربیها، یک اشتباه بسیار بزرگ با عواقب بسیار زیانبار و مرگبار است. مثل آن است که آدم نشانههای سرطان را در خود ببیند و به آن اعتنا نکند.
به اعتقاد اینجانب گناه ملتهایی که زیر دست و پای غربیها له شدند، دو چیز بوده و هست: اولا فقدان آگاهی و بصیرت، ثانیا فقدان قدرت و قوت. ملتهای بیبصیرت و ناتوان محکوم به مستعمره شدن، چپاول شدن، به اسارت گرفته شدن، فنا شدن و له شدن زیر دست و پای غربیها بوده و هستند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ملت ایران تصمیم گرفت مستقل باشد، نه مستعمره و گاو شیرده آمریکا. البته آمریکا و غرب هم این مقدر میفهمیدند که اگر این اتفاق بیافتد، در ادامه آن چه اتفاقهای دیگری خواهد افتاد. و صدالبته ایرانیها هم این بصیرت را پیدا کرده بودند که بازگشت به شرایط و مسیر سابق دیگر در شأن آنها نیست.
بدین سان رویارویی ما و غرب سلطهگر به رهبری آمریکا آغاز شد. ما پا پس نگذاشتیم. آنها هم عقب نکشیدند و فشارشان را بیشتر و بیشتر کردند. در این مسیر ما آنقدر مقاومت کردیم که مقاوم شدیم، و امروز آنقدر اقتدار و استحکام یافتهایم که فهمیدهاند حریفمان نیستند. پهبادشان را هم که میزنیم از ما تشکر میکنند که چه خوب شد آن دیگری را که چندین سرنشین داشت نزدید!
اما مبنای این اقتدار چیست؟ مسلما تلاش و صبر ملت ایران، هسته اصلی و مرکزی این اقتدار را تشکیل میدهد ولی عوامل دیگری هم در این میان دخیل هستند که نباید آنها را نادیده گرفت. یکی از مهمترین آنها، متحدان منطقهای ما هستند. در میان این متحدان، «حزبالله» رکن اصلی است.
ایجاد پیمانها و اتحادیههای منطقهای و بینالمللی، راه و روشی است که قبل از ما، خود آمریکا و اروپاییها دنبال کردهاند. معروفترین آنها «پیمان آتلانتیک شمالی» معروف به «ناتو» است که بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت برای ایجاد یک سپر دفاعی در مقابل «اتحاد جماهیر شوروی». همزمان، آمریکا که یک اروپای ویران شده را پیش روی خود داشت، بلافاصله تصمیم به اعطای کمکهای مالی بلاعوض به آنها گرفت تا بتوانند روی پای خود بایستند و مواجه با بحرانهای اقتصادی داخلی و تبعات اجتماعی و سیاسی ناشی از آنها نشوند. این کمکها در قالب «طرح مارشال» به آنها داده شد که عدد و رقم آن بسیار زیاد بود اما این مسأله برای آمریکا مهم نبود چراکه تمامی این کارها را در دفاع از آرمانهای اعتقادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی و صدالبته در جهت تأمین امنیت ملی خود انجام میداد.
نمونه دیگر ایجاد این گونه اتحادیهها، کاشتن «اسرائیل» در قلب سرزمینهای اسلامی است. امپراطوری عثمانی به مدت حدود چهارصد سال مثل خار در چشم یا به عبارت دقیقتر همچون خنجری در پهلوی غرب مسیحی بود. بالاخره بعد از این مدت شرایطی فراهم آمد تا آن را از پای درآورند و غربیها هم انصافا کوتاهی نکردند و آن را بکلی از هم پاشاندند! حتی به این مقدار هم راضی نشدند و تصمیم گرفتند تا پادگان و اردوگاه نظامی خود را در دل این منطقه ایجاد کنند. بدین ترتیب، خنجر صهیونیسم را در پهلوی کشورها و ملتهای اسلامی فرو کردند. در طول حدود یکصدساله اخیر هم آمریکا و غرب هیچ تردیدی در حمایت از استمرار حضور صهیونیسم و اسرائیل در این منطقه به خود راه ندادهاند ولو با حمایت کامل نظامی سیاسی از آن و نیز صرف هزینههای گزاف و کمکهای سالانه چندین و چند میلیارد دلاری.
بنابراین، یک کشور به تنهایی قادر نخواهد بود تبدیل به یک قدرت بزرگ شود و ایجاد اتحادیههای منطقهای و بینالمللی یکی از شروط اصلی آن است.
داستان شکلگیری حزبالله، بسیار طولانی است و در اینجا قصد ورود به آن را ندارم. اما در شرایط کنونی، حزبالله به مرحلهای از توانمندیهای سیاسی و نظامی و همچنین اقتصادی رسیده است که بیتردید به عنوان یک سد محکم در برابر تجاوز نظامی آمریکا و متحدانش به قلب محور مقاومت یعنی ایران محسوب میشود. امروز اگر آمریکا از حمله نظامی به ایران عاجز است، یکی از دلایل و عوامل مهم آن، وجود و حضور حزبالله قدرتمند در قلب خاورمیانه است.
به این ترتیب پرواضح است که اتحادیه سیاسی و نظامی غرب به رهبری آمریکا، مدتهاست که قافیه را باختهاند و صدالبته خودشان خوب میدانند که در چه مخمصهای گرفتار شدهاند.
در اینجا میرسیم به اصل بحث. وقتی صحبت از جنگ و درگیری و هماوردی است، وجوه و جنبههای مختلفی از آن را باید در نظر داشته باشیم. یکی از وجوه فوقالعاده مهم جنگ، عملیات یا جنگ روانی است. هدف عملیات روانی تأثیرگذاری بر فکر و روحیه طرف مقابل به منظور درهم شکستن احساس قدرت و مقاومت او و سوق دادنش به سمت احساس ترس و ضعف و در نهایت تسلیم شدن است. رجزخوانیهایی که در زمانهای قدیم صورت میگرفت، صورت سادهای از همین عملیات روانی بود. بدیهی است که امروزه، عملیات روانی از پیچیدگیها و ظرافتهای بسیار زیادی برخوردار شده است.
آمریکاییها و غربیهایی که سابقه طولانی مدت در طراحی و اجرای عملیات روانی دارند، از همان ابتدای انقلاب از این تکنیکها علیه ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی بهره گرفتهاند. اما باید گفت یکی از مهمترین و جدیترین و پیچیدهترین عملیات روانی آنها متمرکز بر تخریب افکار عمومی ملت ایران در مورد اتحادیه منطقهای ایران بوده است. به تعبیر یکی از صاحبنظران، ایران امروز برای اولین بار بعد از دوران هخامنشی، به مدیترانه راه پیدا کرده است. این وضعیت برای غربیها وحشتناک است و باید به هر ترتیب ممکن از بین برود.
هسته مرکزی عملیات روانی غربیها نیز روی حزبالله متمرکز بوده است. در اینجا قصد پرداختن به جنبههای مختلف این عملیات روانی را ندارم و فقط به یک جنبه از آن اشاره میکنم. آنها در این عملیات خود، به گونهای تبلیغ و ترویج کردهاند تا برای مردم ایران جا بیاندازند که هر مشکل و کمبود و نقیصهای در زمینه اقتصادی و صنعتی و معیشتی در ایران وجود دارد، ناشی از کمکهای ایران به حزبالله است.
متأسفانه باید گفت این حجم عظیم عملیات روانی آنها، توانسته تا حدودی هم به موفقیت دست پیدا کند و پیشرویهایی در بخشهایی از افکار عمومی داشته باشد به صورتی که امروز بعضیها این طور فکر میکنند اگر اتحاد میان ایران و حزبالله قطع شود، دیگر همه مشکلات حل خواهد شد: دیگر تورم نخواهیم داشت، بیکاری از بین خواهد رفت، تمامی دانشآموزان ایرانی در سراسر کشور در مدارس مدرن و مجهز با بهترین لباس و لوازمالتحریر درس خواهند خواند، فقر از سراسر ایران رخت برخواهد بست، همه مردم صاحب مسکن خواهند شد، همه مردم صاحب اتومبیلهای لوکس و مدرن خواهند شد، معضلی به نام ترافیک نخواهیم داشت، میزان تصادفات در کشور به صفر خواهد رسید، مسأله قاچاق مواد مخدر و اعتیاد بکلی از بین خواهد رفت و حتی سوراخ لایه اوزون هم بسرعت ترمیم خواهد شد!
گاهی دستاوردهای عملیات روانی بمراتب بیشتر و سنگینتر از عملیات نظامی است. اتفاقا هر جا که عملیات نظامی به بنبست برسد و یا اصلا امکان انجام آن نباشد، نقش عملیات روانی به مراتب بیشتر و سنگینتر خواهد شد.
در جنگ صفین، سپاهیان حضرت علی علیهالسلام در صحنه نظامی به پیروزی رسیده بودند و مالک اشتر در چند قدمی خیمه معاویه بود. پیروزی کاملا در دسترس قرار داشت اما عمروعاص دست به یک عملیات روانی زد و با کمال تأسف، به دلیل فریب خوردن جمعی از سپاهیان، حضرت علی علیهالسلام جنگ برده را باخت و معاویه جنگ باخته را برد. این یعنی نقش عملیات روانی در جنگ!
ما امروز در چنین وضعیتی به سر میبریم و عمروعاصهای زمان عملیاتهای روانی گستردهای را تدارک دیدهاند و بیوقفه در حال اجرای آنها هستند. هدف اصلی آنها این است که نقاط قوت ما را به صورت علت اصلی وجود ضعفها و کاستیهای موجود در کشور ما جلوهگر سازند و مردم را تحریک کنند که نظام جمهوری اسلامی دست از این نقاط قوت بردارد. در واقع به دست خودمان، نقاط قوتمان را نابود کنیم. یعنی دانش و تکنولوژی هستهای، صنعت موشکی، پیوندها و اتحادهای منطقهای را که نقاط قوت ما را تشکیل میدهند، چنان مورد هجوم عملیات روانی قرار دهند که مردم نه تنها به آنها افتخار نکنند بلکه نگاهشان به این موارد کاملا منفی باشد.
باید مراقب باشیم جنگ برده را نبازیم. آنها که امروز فریب این عملیات روانی را میخورند و شعار نه غزه نه لبنان را سر میدهند، در واقع در حال قطع کردن و از کار انداختن سپرهای دفاعی ایران هستند. فکر نکنیم که اگر ما از غزه و لبنان دست برداشتیم، آنها دست از ساختن و حمایت داعش و سپاه صحابه و امثالهم دست برمیدارند. فکر نکنیم اگر ما دست از انرژی هستهای برداشتیم، آنها ما را از این حیث کاملا پشتیبانی خواهند کرد. هرگز!
این کاری عاقلانه و مدبرانه نیست که ما نقاط قوت خود را از بین ببریم. عاقلانه و مدبرانه آن است که ضمن حفظ و ارتقاء نقاط قوت خود، برای برطرف کردن نقاط ضعفمان برنامههای سنجیده بریزیم و اجرا کنیم.
آقای مسعود رضائی، کارشناس تاریخ معاصر یکی از افراد گفتگو کننده با دبیر کل حزبالله لبنان بود که در یادداشتی به بررسی موضوع «عملیات روانی دشمنان علیه محور مقاومت» پرداخته است.
گفتگو با جناب سیدحسن نصرالله و پخش آن در شبکههای تلویزیونی و اجتماعی، بازتابهای بسیار زیادی را به همراه داشت. اما در این میان، جا دارد به یک موضوع حاشیهای نیز در این زمینه پرداخته شود و آن رویکرد نظام جمهوری اسلامی ایران در سیاست خارجی خود بویژه شکل دادن به محور مقاومت در منطقه است. اگرچه اهمیت و ضرورت این اقدام با توجه به تحولات گستردهای که طی یکی دو دهه گذشته در این منطقه حساس شاهد آن بودهایم، کاملا مشهود و مشخص است، اما به هرحال هستند کسانی که بر مبنای برخی فرضیات، نسبت به این موضوع قانع نشده و در موضع شک و تردید و یا حتی رد و انکار آن هستند.
برای روشن شدن حقانیت و اهمیت این استراتژی منطقهای ایران، اولین نکتهای که باید به آن پرداخته شود، توجه دقیق به ذات و ماهیت غرب و صهیونیسم است. بعضیها چنین فرض و گمان میکنند که اگر ما کاری به آنها نداشته باشیم، آنها هم کاری به ما ندارند. این تصور کاملا غلط است. شواهد تاریخی بیشماری برای این مسأله میتوان آورد:
آیا ملتهای آفریقایی کاری به کار غربیها داشتند که میلیونها نفر از آنها توسط غربیها با بیرحمانهترین روشها به بردگی برده شدند و چنان رفتاری با آنها داشتند که روی بشریت را سیاه کردند.
آیا مردم هندوستان کاری به کار انگلیسیها داشتند که کشورشان را استعمار کردند و هرچه داشتند و نداشتند را بردند و خوردند و صدها هزار نفر از آنها را کشتند و نابود کردند؟
آیا مردم الجزایر کاری به کار فرانسویها داشتند که مورد هجوم استعماری آنها قرار گرفتند.
آیا مردم بسیاری از کشورهای آفریقایی در قرن نوزدهم و بیستم کاری به کار غربیها داشتند که کشورشان توسط اروپاییهای متمدن اشغال شد و جنایات بیشماری را در حقشان انجام دادند؟
آیا سرخپوستان کاری به کار اروپاییها داشتند که صدها هزار و بلکه میلیونها نفر از آنها توسط اروپاییان متجاوز و اشغالگر قتل عام و نسلکشی شدند؟
آیا مردم فلسطین کاری به کار صهیونیستها و اروپاییها داشتند که به خانه و کاشانهشان ریختند و جواب مهماننوازی آنها را با گلوله و قتل و غارت دادند؟
آیا مردم ایران در ماجرای جنگ جهانی اول کاری به کار غربیها داشتند که خاک ما را اشغال کردند و موجب قحطی شدند و بر اثر آن میلیونها ایرانی بیگناه جان خود را به دلیل گرسنگی و بیماری از دست دادند؟
آیا ویتنامیها کاری به کار آمریکا داشتند که با وحشیانهترین روشهای ممکن توسط آنها سرکوب و قتل عام شدند؟
و چرا راه دور برویم، آیا همین دکتر مصدق خودمان نبود که با خوشبینی صددرصد نسبت به آمریکاییها به آمریکا رفت و ۴۵ روز در آنجا ماند و البته آنها هم به ظاهر با او نشستند و گفتند و خندیدند و وعده دادند اما در عمل نه تنها حتی یک دلار هم به او کمک نکردند بلکه دست در دست انگلیسیها علیه او کودتا کردند و چنان بر زمینش کوفتند که کمر ملت ایران شکست. آیا دکتر مصدق تا آخرین روز نخستوزیری خود یعنی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مخالفتی و ضدیتی با آمریکا داشت که مورد هدف این کودتای سیاه قرار گرفت و سرنگون شد؟
از این دست نمونهها به وفور وجود دارد و تاریخ مملو از این ماجراهاست. غرض از بیان همین اندک، آن بود که خوشبینی نسبت به آمریکاییها و صهیونیستها و غربیها، یک اشتباه بسیار بزرگ با عواقب بسیار زیانبار و مرگبار است. مثل آن است که آدم نشانههای سرطان را در خود ببیند و به آن اعتنا نکند.
به اعتقاد اینجانب گناه ملتهایی که زیر دست و پای غربیها له شدند، دو چیز بوده و هست: اولا فقدان آگاهی و بصیرت، ثانیا فقدان قدرت و قوت. ملتهای بیبصیرت و ناتوان محکوم به مستعمره شدن، چپاول شدن، به اسارت گرفته شدن، فنا شدن و له شدن زیر دست و پای غربیها بوده و هستند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ملت ایران تصمیم گرفت مستقل باشد، نه مستعمره و گاو شیرده آمریکا. البته آمریکا و غرب هم این مقدر میفهمیدند که اگر این اتفاق بیافتد، در ادامه آن چه اتفاقهای دیگری خواهد افتاد. و صدالبته ایرانیها هم این بصیرت را پیدا کرده بودند که بازگشت به شرایط و مسیر سابق دیگر در شأن آنها نیست.
بدین سان رویارویی ما و غرب سلطهگر به رهبری آمریکا آغاز شد. ما پا پس نگذاشتیم. آنها هم عقب نکشیدند و فشارشان را بیشتر و بیشتر کردند. در این مسیر ما آنقدر مقاومت کردیم که مقاوم شدیم، و امروز آنقدر اقتدار و استحکام یافتهایم که فهمیدهاند حریفمان نیستند. پهبادشان را هم که میزنیم از ما تشکر میکنند که چه خوب شد آن دیگری را که چندین سرنشین داشت نزدید!
اما مبنای این اقتدار چیست؟ مسلما تلاش و صبر ملت ایران، هسته اصلی و مرکزی این اقتدار را تشکیل میدهد ولی عوامل دیگری هم در این میان دخیل هستند که نباید آنها را نادیده گرفت. یکی از مهمترین آنها، متحدان منطقهای ما هستند. در میان این متحدان، «حزبالله» رکن اصلی است.
ایجاد پیمانها و اتحادیههای منطقهای و بینالمللی، راه و روشی است که قبل از ما، خود آمریکا و اروپاییها دنبال کردهاند. معروفترین آنها «پیمان آتلانتیک شمالی» معروف به «ناتو» است که بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت برای ایجاد یک سپر دفاعی در مقابل «اتحاد جماهیر شوروی». همزمان، آمریکا که یک اروپای ویران شده را پیش روی خود داشت، بلافاصله تصمیم به اعطای کمکهای مالی بلاعوض به آنها گرفت تا بتوانند روی پای خود بایستند و مواجه با بحرانهای اقتصادی داخلی و تبعات اجتماعی و سیاسی ناشی از آنها نشوند. این کمکها در قالب «طرح مارشال» به آنها داده شد که عدد و رقم آن بسیار زیاد بود اما این مسأله برای آمریکا مهم نبود چراکه تمامی این کارها را در دفاع از آرمانهای اعتقادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی و صدالبته در جهت تأمین امنیت ملی خود انجام میداد.
نمونه دیگر ایجاد این گونه اتحادیهها، کاشتن «اسرائیل» در قلب سرزمینهای اسلامی است. امپراطوری عثمانی به مدت حدود چهارصد سال مثل خار در چشم یا به عبارت دقیقتر همچون خنجری در پهلوی غرب مسیحی بود. بالاخره بعد از این مدت شرایطی فراهم آمد تا آن را از پای درآورند و غربیها هم انصافا کوتاهی نکردند و آن را بکلی از هم پاشاندند! حتی به این مقدار هم راضی نشدند و تصمیم گرفتند تا پادگان و اردوگاه نظامی خود را در دل این منطقه ایجاد کنند. بدین ترتیب، خنجر صهیونیسم را در پهلوی کشورها و ملتهای اسلامی فرو کردند. در طول حدود یکصدساله اخیر هم آمریکا و غرب هیچ تردیدی در حمایت از استمرار حضور صهیونیسم و اسرائیل در این منطقه به خود راه ندادهاند ولو با حمایت کامل نظامی سیاسی از آن و نیز صرف هزینههای گزاف و کمکهای سالانه چندین و چند میلیارد دلاری.
بنابراین، یک کشور به تنهایی قادر نخواهد بود تبدیل به یک قدرت بزرگ شود و ایجاد اتحادیههای منطقهای و بینالمللی یکی از شروط اصلی آن است.
داستان شکلگیری حزبالله، بسیار طولانی است و در اینجا قصد ورود به آن را ندارم. اما در شرایط کنونی، حزبالله به مرحلهای از توانمندیهای سیاسی و نظامی و همچنین اقتصادی رسیده است که بیتردید به عنوان یک سد محکم در برابر تجاوز نظامی آمریکا و متحدانش به قلب محور مقاومت یعنی ایران محسوب میشود. امروز اگر آمریکا از حمله نظامی به ایران عاجز است، یکی از دلایل و عوامل مهم آن، وجود و حضور حزبالله قدرتمند در قلب خاورمیانه است.
به این ترتیب پرواضح است که اتحادیه سیاسی و نظامی غرب به رهبری آمریکا، مدتهاست که قافیه را باختهاند و صدالبته خودشان خوب میدانند که در چه مخمصهای گرفتار شدهاند.
در اینجا میرسیم به اصل بحث. وقتی صحبت از جنگ و درگیری و هماوردی است، وجوه و جنبههای مختلفی از آن را باید در نظر داشته باشیم. یکی از وجوه فوقالعاده مهم جنگ، عملیات یا جنگ روانی است. هدف عملیات روانی تأثیرگذاری بر فکر و روحیه طرف مقابل به منظور درهم شکستن احساس قدرت و مقاومت او و سوق دادنش به سمت احساس ترس و ضعف و در نهایت تسلیم شدن است. رجزخوانیهایی که در زمانهای قدیم صورت میگرفت، صورت سادهای از همین عملیات روانی بود. بدیهی است که امروزه، عملیات روانی از پیچیدگیها و ظرافتهای بسیار زیادی برخوردار شده است.
آمریکاییها و غربیهایی که سابقه طولانی مدت در طراحی و اجرای عملیات روانی دارند، از همان ابتدای انقلاب از این تکنیکها علیه ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی بهره گرفتهاند. اما باید گفت یکی از مهمترین و جدیترین و پیچیدهترین عملیات روانی آنها متمرکز بر تخریب افکار عمومی ملت ایران در مورد اتحادیه منطقهای ایران بوده است. به تعبیر یکی از صاحبنظران، ایران امروز برای اولین بار بعد از دوران هخامنشی، به مدیترانه راه پیدا کرده است. این وضعیت برای غربیها وحشتناک است و باید به هر ترتیب ممکن از بین برود.
هسته مرکزی عملیات روانی غربیها نیز روی حزبالله متمرکز بوده است. در اینجا قصد پرداختن به جنبههای مختلف این عملیات روانی را ندارم و فقط به یک جنبه از آن اشاره میکنم. آنها در این عملیات خود، به گونهای تبلیغ و ترویج کردهاند تا برای مردم ایران جا بیاندازند که هر مشکل و کمبود و نقیصهای در زمینه اقتصادی و صنعتی و معیشتی در ایران وجود دارد، ناشی از کمکهای ایران به حزبالله است.
متأسفانه باید گفت این حجم عظیم عملیات روانی آنها، توانسته تا حدودی هم به موفقیت دست پیدا کند و پیشرویهایی در بخشهایی از افکار عمومی داشته باشد به صورتی که امروز بعضیها این طور فکر میکنند اگر اتحاد میان ایران و حزبالله قطع شود، دیگر همه مشکلات حل خواهد شد: دیگر تورم نخواهیم داشت، بیکاری از بین خواهد رفت، تمامی دانشآموزان ایرانی در سراسر کشور در مدارس مدرن و مجهز با بهترین لباس و لوازمالتحریر درس خواهند خواند، فقر از سراسر ایران رخت برخواهد بست، همه مردم صاحب مسکن خواهند شد، همه مردم صاحب اتومبیلهای لوکس و مدرن خواهند شد، معضلی به نام ترافیک نخواهیم داشت، میزان تصادفات در کشور به صفر خواهد رسید، مسأله قاچاق مواد مخدر و اعتیاد بکلی از بین خواهد رفت و حتی سوراخ لایه اوزون هم بسرعت ترمیم خواهد شد!
گاهی دستاوردهای عملیات روانی بمراتب بیشتر و سنگینتر از عملیات نظامی است. اتفاقا هر جا که عملیات نظامی به بنبست برسد و یا اصلا امکان انجام آن نباشد، نقش عملیات روانی به مراتب بیشتر و سنگینتر خواهد شد.
در جنگ صفین، سپاهیان حضرت علی علیهالسلام در صحنه نظامی به پیروزی رسیده بودند و مالک اشتر در چند قدمی خیمه معاویه بود. پیروزی کاملا در دسترس قرار داشت اما عمروعاص دست به یک عملیات روانی زد و با کمال تأسف، به دلیل فریب خوردن جمعی از سپاهیان، حضرت علی علیهالسلام جنگ برده را باخت و معاویه جنگ باخته را برد. این یعنی نقش عملیات روانی در جنگ!
ما امروز در چنین وضعیتی به سر میبریم و عمروعاصهای زمان عملیاتهای روانی گستردهای را تدارک دیدهاند و بیوقفه در حال اجرای آنها هستند. هدف اصلی آنها این است که نقاط قوت ما را به صورت علت اصلی وجود ضعفها و کاستیهای موجود در کشور ما جلوهگر سازند و مردم را تحریک کنند که نظام جمهوری اسلامی دست از این نقاط قوت بردارد. در واقع به دست خودمان، نقاط قوتمان را نابود کنیم. یعنی دانش و تکنولوژی هستهای، صنعت موشکی، پیوندها و اتحادهای منطقهای را که نقاط قوت ما را تشکیل میدهند، چنان مورد هجوم عملیات روانی قرار دهند که مردم نه تنها به آنها افتخار نکنند بلکه نگاهشان به این موارد کاملا منفی باشد.
باید مراقب باشیم جنگ برده را نبازیم. آنها که امروز فریب این عملیات روانی را میخورند و شعار نه غزه نه لبنان را سر میدهند، در واقع در حال قطع کردن و از کار انداختن سپرهای دفاعی ایران هستند. فکر نکنیم که اگر ما از غزه و لبنان دست برداشتیم، آنها دست از ساختن و حمایت داعش و سپاه صحابه و امثالهم دست برمیدارند. فکر نکنیم اگر ما دست از انرژی هستهای برداشتیم، آنها ما را از این حیث کاملا پشتیبانی خواهند کرد. هرگز!
این کاری عاقلانه و مدبرانه نیست که ما نقاط قوت خود را از بین ببریم. عاقلانه و مدبرانه آن است که ضمن حفظ و ارتقاء نقاط قوت خود، برای برطرف کردن نقاط ضعفمان برنامههای سنجیده بریزیم و اجرا کنیم.