1397/07/09
میزگرد بررسی نقش زنان در روایت دفاع مقدس
نقش زنان در روایت جنگ
ظهر یکشنبه هشتم مهرماه ۹۷، پس از رونمایی از تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «فرنگیس»، خانمها فرنگیس حیدرپور، راوی کتاب و مهناز فتاحی، نویسندهی کتاب با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. در این دیدار بسیاری از بانوان راوی و نویسندهی دفاع مقدس، از جمله خانم معصومه سپهری و خانم بهناز ضرابیزاده نیز حضور داشتند.
عصر همانروز با خانمها فتاحی، ضرابی زاده و سپهری میزگردی تشکیل دادیم تا به بررسی نقش زنان در ادبیات دفاع مقدس بپردازیم که گزیدهای از آن را در ادامه مشاهده میکنید.
عصر همانروز با خانمها فتاحی، ضرابی زاده و سپهری میزگردی تشکیل دادیم تا به بررسی نقش زنان در ادبیات دفاع مقدس بپردازیم که گزیدهای از آن را در ادامه مشاهده میکنید.
مجری: در خدمت چند تن از خانمهای نویسندهی حوزهی دفاع مقدس هستیم؛ سرکار خانم سپهری که کتابهای «نورالدین پسر ایران» و «لشکر خوبان» از ایشان است، سرکار خانم فتاحی که کتاب «فرنگیس» ایشان تازگی تقریظ گرفته و سرکار خانم ضرابیزاده که دو کتاب خوب ایشان سالها پرفروش و رسانهای بوده؛ «دختر شینا» و «گلستان یازدهم». قطعاً نگاه ارزشمند زنانهای که ایشان در این آثار به ماجرا داشتهاند، جزئیات و ریزهکاریهای خاص خود را همراه داشته که چهبسا کیفیت و ماندگاری اثر را بیشتر میکند؛ حتی اگر کتاب دربارهی یک قهرمان مرد باشد.
پرسش اول من این است که نقش خانمها در دفاع مقدس را چطور میبینید؟ آیا به عنوان خانمهایی که آن دوران را تجربه کردید و آدمهای دفاع مقدس برای شما حرف زدند، اصلاً برای این نقش لزومی قائل هستید؟
خانم فتاحی: من چون خودم روزهای جنگ را تجربه کردم، دیدم که خانمهای ما درکنار آقایان، مادر بودند، همسر بودند، فرزندانشان جبهه رفتند. بخشی این بود که کار پشتیبانی یا امدادی میکردند. حتی گاهی پیش آمد که اسلحه دست گرفتند و جنگیدند. نقش آنها پرستاری بود، امدادی بود، پشتیبانی بود و حتی جنگیدن بود. بخشی هم این که پشت جبهه را نگهدارند، بچهها و خانواده را نگهدارند تا آن رزمنده با خیال راحت بجنگد. من فکر میکنم در همهی این قسمتها خانمها نقشهای پررنگی داشتند و در هر جایی که ورود کردند، سعی داشتند خوب کار کنند.
خانم ضرابیزاده: فکر میکنم جامعه در زمانهای مختلف، نقشهای مختلفی را به انسانها میدهد. این که ممکن است در یک زمانی نقش یک خانم نقش مادری باشد و این که خانه و خانواده را سامان بدهد، اما اگر ناگهان جنگی اتفاق بیفتد، این نقشها تغییر کند. یعنی انتظاراتی که اجتماع از یک فرد دارد، ممکن است او را در یک لباس دیگری بطلبد و لازم باشد او کارهای دیگری بکند. در زمان جنگ ممکن بود یک زن کردنشین که قبلاً وظایف خاصی داشت، ناگهان سرباز شد و تبر دستش گرفت و رفت جنگ. اینها به نظر من رسالتها و وظایفی است که تغییر میکند و این طور نیست که بگوییم نقش زنان در دفاع مقدس فقط همین بود و غیر از این نبود.
شاید ما هنوز به خیلی از زوایا نپرداختهایم و زنها کارهای بزرگی انجام دادند که از نگاه ما دور مانده است. ما باید ورود کنیم و خاطرات این زنان را ببینیم و بشنویم و استخراج کنیم و نقشهای متفاوتشان را در آن زمان ثبت و ضبط کنیم. همان طور که خانم فتاحی فرمودند، بانوان ما پشتیبانی میکردند از پشت جبهه. خانمهایی بودند که شاید صدها کیلومتر با جنگ فاصله داشتند، ولی هر روز برای جبهه نان پختند، ترشی و مربا درست کردند و لباسهای رزمندهها را شستند. خیلی از زنان ما هم که مثلاً در خرمشهر بودند، ناگهان جنگ اتفاق افتاد و آنها سرباز شدند، ولی تا این لحظه از آنها حرفی زده نشده. مثلاً زنان خرمشهری که اسیر یا جانباز هستند، ولی به خاطرات آنها کمتر پرداختهایم. لذا اینها یک نقشهایی است که ما کمتر دربارهی آن صحبت کردهایم. به نظر من زنان ما همانقدر در پیشبرد جنگ موثر بودند که مردها. لذا نباید غافل باشیم از حضور زنانمان در جنگ و اگر بخواهیم صحبت کنیم، خیلی حرفهای تازهتری را میتوانیم به میان بیاوریم.
آیا به نظر شما آن طور که باید، نقش زنان ما در دفاع مقدس دیده نشده یا پوشیده مانده است؟
خانم ضرابیزاده: بخش بسیاری از این موضوع پوشیده مانده. علتش هم نپرداختن به آن بوده. خوشبختانه در سالهای اخیر نویسندگان ما ورود خوب و نگاه زنانهای به این حوزه داشتهاند. یعنی خود زنان آمدهاند و خاطرات زنان را نوشتهاند و این جریان خوبی بوده است. من فکر میکنم اگر نویسندهها ورود جهادی داشته باشند به این حوزه، اتفاقهای خیلی خوبی میافتد و همین طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند که شما برای ۲۰ سال آینده افقی را تصور کنید و سعی کنید برای ۲۰ سال آینده کار کنید و بعد آن موقع میبینید چه اتفاقهای خوبی در این حوزه خواهد افتاد، من هم واقعاً احساس میکنم همین اتفاق باید بیفتد.
خانم سپهری: وقتی از جنگ صحبت میکنیم، از یک موضوع پیچیده و گستردهای صحبت کردهایم که اگرچه از نظر زمانی در یک بازهای تمام شده، ولی اثراتش تا نسلهای آینده بر فرهنگ و روابط اجتماعی مردم و حتی بر علم و گرایشهای آن ماندگار است. در مورد جنگ ما با توجه به نزدیکی آن به انقلاب اسلامی و تنهایی کشور ما در مقابل ابرقدرتها و کسانی که واقعاً نمیخواستند این انقلاب اوج بگیرد و سر پا بایستد، بسیار جنگ پیچیدهای شد. یعنی دشمنی که روز اول حمله کرده بود، با روز آخر جنگ خیلی فرق داشت و رفتهرفته بسیار قویتر میشد؛ چه از لحاظ نیروی نظامی، چه تجهیزاتش و چه مستشارانی که به او کمکهای نظامی و همه چیز میدادند. یعنی این جنگ رفتهرفته پیچیدهتر میشد.
این که بر اساس باورهای ما شاید امدادگران در شکل محدودی در صحنههای جنگ و بیمارستانهای صحرایی حضور داشتند که درست هم همین است، ولی دقیقاً نقش خانمهای ما نقش مادرانه بود که اگر نباشد، نظم خانه بههم میریزد و هیچ چیزی سر جای خودش نیست. حداقل این است که این روحیهی انرژیبخشی و تهییجکنندگی و این که واقعاً زنانی که در آن شرایط جنگی حاضر میشدند داوطلبانه با جانبازانی ازدواج کنند که اصلاً معلوم نبود جامعه میخواهد با اینها چه برخوردی داشته باشد، ولی دوست داشتند این نقش را به عهده بگیرند و این وظیفه و این بار سنگین را از زمین بردارند. همهی اینها را میدیدند، بچههای بیپدر و مشکلات را میدیدند، ولی انتخاب میکردند و پیش میرفتند و به تعداد همهی اینها ما تنوع خاطرات داریم.
این که چرا ما کمتر به اینها پرداختهایم، شاید به این خاطر که ما واقعاً نویسنده کم داریم. باید خیلی بیشتر به این فکر میشد که چطور تعداد نویسندگان دفاع مقدس را زیاد کنیم. آیا با آموزش؟ آیا با تجربه؟ آیا باید با هم ارتباطات داشته باشند؟ یا حتی عزیزانی که سالهاست کار میکنند، جایگاه پدیدآوری اینها محترم دیده شود تا باز هم وسط میدان بمانند و به نوشتن به عنوان یک کار فرعی نگاه نکنند.
نکتهای که رهبر انقلاب فرمودند؛ در حوزهی ادبیات دفاع مقدس ظرفیت باید صد برابر شود و تأکید کردند که من اهل اغراق نیستم و وقتی میگویم صد برابر، یعنی حتماً باید صد برابر شود در حوزهی ادبیات دفاع مقدس. حالا روایت است، خاطرهنویسی است، داستان است یا فیلم و سینما.
به هر حال ایشان روی حوزهی ادبیات دفاع مقدس نظر دارند. به نظر شما که سالها درگیر نوشتن یک کتاب بودهاید و سختی این راه را با تمام وجودتان لمس کردهاید، لازمهی افزایش ظرفیت ادبیات دفاع مقدس تا صد برابر چیست؟
خانم سپهری: باور کنید هرچه پیشتر میرویم، سوژهها بیشتر خودشان را نشان میدهند. من الان چندین سال است روی کتاب یک شهید کار میکنم. قریب ۲۰۰ نفر را مصاحبه گرفتهام، چون شخصیت و سوژه این را میطلبید و این ظرفیت را داشت. شاید به شما بگویم ۷۰ درصد از این افراد این قابلیت را داشتند که زندگیشان و خاطراتشان بهتنهایی محور یک کتاب قرار بگیرد، آن هم کتابی بسیار خوب و نه متوسط یا ضعیف.
مدیریتهایی که اعمال نظر میکنند در این حوزه، احساس میکنم باید این مسئولیت را متوجه خود بدانند. دستیابی به اثر خوب در این حوزه، همان طور که فرمودید، مستلزم یک فرآیند است. باید آن شخصیت را بشناسید، باید مصاحبههای طولانیمدت با او داشته باشید و اگر یک جاهایی ایشان نتواند اطلاعاتش را به شما بدهد، باید مطالعات پیرامونی بکنید؛ کتاب بخوانید یا از دیگر افراد آن حوزه اطلاعات بگیرید. سپس هم پیادهسازی، درآوردن فیشها، تدوین، نگارش نهایی تا بالاخره یک مادهی خام به شکلی برسد که شما راضی هستید و در عین این که کمترین اثری از تخیل در آن نیست، ولی یک اثر و متن قابل خواندن و بر پایهی مستند است که بخشی از تاریخ ما و فرهنگ و هویت ما را مکتوب به دیگران میدهد.
من احساسم این است که امثال ما شاید واقعاً کوتاهی نکردهایم. الان فرصت خوبی است که این را پی بگیرید از کسانی که کتاب نوشتهاند. اکثراً خانمها با یکی دو کتاب دور شدند از این فضا و آنهایی که ماندند، تعدادشان کم است. دلایلش یکی مشکلاتی است که کتاب چاپش خیلی طول میکشد یا بعد از چاپ مورد توجه قرار نمیگیرد. ممکن است اصلاً کتاب خیلی عالی هم نباشد، ولی همین تحویلگرفتن یک نویسنده که در آغاز راه است، اعتماد به او و دادن سوژههای بهتر به او و حتی برگزاری کلاسهای آموزشی و کارگاههای همفکری و همافزایی، به ماندگاری و رشد او میانجامد.
من این را باقاطعیت میگویم که ما آموزش ندیدهایم که چطور بنویسیم. ما افتادیم در راهی که روشهایش را خودمان به دست آوردیم. شخص خود من واقعاً این جور شروع کردم. از جنگ چیزی نمیدانستیم و اصلاً اقتضاء سنّ ما نبود. هیچ اطلاعاتی نداشتیم، ولی چون دوست داشتیم و شیفتهی مظلومیت و صداقت و آن چیزهایی میشدیم که از شهدا میشنیدیم، دوست داشتیم آیینگی کنیم برای اینها. دوست داشتیم بقیه هم اینها را بدانند و هر چه از دست ما برآمد، انجام دادیم.
شما میتوانید از من بپرسید که مثلاً چرا نوشتن این کتابها این قدر طول میکشد؟ ممکن است بخشی از این به من برگردد به عنوان یک زن، یک همسر، یک مادر. کسی که کارهای دیگری دارد و کارمند جای دیگری است و شما تصور کنید چقدر وقت میخواهد بماند و متمرکز شود روی کار! در صورتی که اگر مدیران ما یک نگاه ملی داشتند به این قضیه و همدل میشدند، کسانی را که سوابق خوبی دارند در این زمینه، میشد اینها را فارغ کنند از کارها دیگر و بگویند شما کتاب تولید کنید و نیرو پرورش بدهید.
خود من میتوانم بگویم لااقل در شهر خود ما الان قریب به ۲۳ سال است که مینویسم، متأسفانه باید یا تنهایی تکوتوک افرادی را جذب کنیم و با آنها راهبیاییم تا راهبیفتند یا این که اینها با بیمهریهایی مواجه میشوند و حقوقشان نادیده گرفته میشود که گاهی تبعات و آثار مادی این کتابها آن قدر زیاد نیست و مجبور میشوند بروند دنبال کارهای دیگر. درنتیجه این عرصه خالی و خالیتر میشود. الحمدللّه چند سالی است که کتابهای خوبی مطرح شده و اقبال عمومی به آنها هست و این امید را به بچهها میدهد، ولی واقعیت این است که مدیران باید به فکر این باشند. واقعاً زمان و فرصت دارد از دست میرود و ما با انبوه سوژهها مواجهایم، در حالی که تعداد ما بسیار کم است.
خانم فتاحی شما به عنوان خانمی که سالها هم مسئولیت داشتید، هم مادر بودهاید و هم درگیر نویسندگی در حوزهی دفاع مقدس، به نظرتان چه گامهایی را لازم است برداریم برای عمل به این فرمایش رهبری که ظرفیت باید در حوزهی ادبیات دفاع مقدس صد برابر شود؟
خانم فتاحی: من در شهر خودمان کرمانشاه، جایی که مرز بود و جنگ در آن شروع شد و همان جا هم به پایان رسید و امروز هم صحبت شد که واقعاً حق مطلب دربارهاش اصلاً ادا نشده، به سالهای دور برمیگردم و سالهایی که کار را شروع کردیم. برای یک قطعه عکس میرفتیم ادارههای مختلف. برای یک اطلاعات اندک، کوچکترین همکاری نمیشد. خیلی راحت و بیتعارف بگویم حتی گاهی بیمهری و نامهربانی میدیدیم. به عنوان یک خانم اما شروع کردم و قلمم را برداشتم به جای اسلحه، ولی هیچ همکاری نمیدیدیم. یعنی این ضرورت را درک نکرده بودند. آنچه در استان من اتفاق افتاده، این است که این همه سوژهی زنده جلوی چشم همه است، اما یک تندیس را در استان میگذارند که مردم ببینند و میگویند این افتخار استان من است، اما چه فایده که هنوز نیمنگاهی به همین شخص زندهی افتخار استان نشده؟!
ما یک پناهگاه در شهر داریم به نام پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه که دو ماجرای خیلی بزرگ در دل خود دارد. کتاب بعدی من بعد از فرنگیس «کتاب پناهگاه» است. اینجا دو حادثهی بزرگ اتفاق افتاده که همواره جلوی چشم من است؛ یکی ماجرای فرنگیس است و یکی ماجرای موشکی که دقیقاً از هواکش آمد در پناهگاه غیر نظامی و ۳۰۰ نفر زن و بچه را شهید و زخمی کرد در ۲۶ اسفند سال ۶۶. اگر این پناهگاه را در هر کشور دیگری داشتند، سالیانه برای آن مراسم میگرفتند و معرفیش میکردند به جهان به عنوان یک سند. در اسناد بینالمللی هست که بمباران تمام پناهگاههای غیر نظامی بر خلاف قوانین است، اما این سند زنده جلوی چشم شما است و این پناهگاه موجود است و افرادش هم هستند! یادمان روی آن میسازیم، ولی از یادِمان میرود که قصهاش چیست و مردم هر روز از کنار این رد میشوند و نمیفهمند.
استان کرمانشاه واقعاً از بحث ثبت خاطرات عقب است. خانم سپهری عزیز درست میگویند، ما کم هستیم. البته امروز قدری نقطههای روشن بهتر شده و خدا را شکر که دارند فکرمیکنند که باید بنویسند، ولی نمونهاش را میگویم: من از روزی که کتاب فرنگیس را شروع کردم تا روز پایان، سه نفر از افرادی که قرار بود با آنها مصاحبه کنم، فوت کردند. یکی از آنها آقارحیم برادر فرنگیس بود. این راویها دارند میروند یا خاطرات و تاریخها در ذهنشان کمرنگ و پسوپیش میشود. شاید یک جورهایی کمی دیر شده، ولی باز هم میشود با سرعت بیشتر.
پس یکی بحث کمیت است که تأکید شده و واقعاً هم باید با سرعت بیشتر باشد، ولی کیفیت را هم باید در نظر بگیریم. من الان میبینم در یکی دو سال اخیر کارهای زیادی تولید میشود از جاهای مختلف، ولی چقدر میتوانند حق مطلب را ادا کنند؟ این بچهها علاقهمندند و دوست دارند در این حیطه قدم و قلم بزنند، ولی باید مجهز به علم نوشتن هم بشوند و شاید همان نوشتهها هم قدری جای کار دارد. کاش این حرکت و این حرفها از همان سالهای اول اتفاق میافتاد تا الان ما کلی جلو بودیم، ولی همین حالا هم باید یک تشکل، گروه یا انجمنی برای این نویسندگان در نظر گرفت و حمایتها و پشتیبانیهای لازم را انجام داد و دورههای مورد نیاز را برگزار کرد.
واقعاً یک عزم ملی میخواهد. من به عنوان نویسنده وظیفهام هست که به جوانان و علاقهمندان آموزش بدهم. باید حمایت شود. من امروز خیلی خوشحالم که کتابم تقریظ رهبر معظم را گرفته و میخواهد عنوان شود، ولی سالهاست که نه این کتاب، بسیاری از کتابهای دیگر هنوز هم خوب معرفی نشده. الان نویسندههایی هستند که کتابهای ارزشمندی را نوشتهاند، ولی آنچه تبلیغات و صداوسیما باید انجام میداده، اتفاق نیفتاده متأسفانه. هیچ جایی را من زیر سؤال نمیبرم، ولی کتاب فرنگیس چقدر در استان من معرفی شده؟ چند جلد از این کتاب را همانجا خریدهاند؟ چند جلد از کتاب من در نمایشگاههای استان هست؟ من میگردم و پیدا نمیکنم، چون میگویند ناشر شما اینجا شعبه ندارد. ناشر شعبه ندارد، ولی ادارات متولی کار کیست؟ اگر کتابی را مثلاً حوزهی هنری تولید میکند، ادارات و ارگانهای دیگر آیا فکر میکنند چون آنجا تولید کرده، وظیفهی تبلیغات و اطلاعرسانی بر عهدهی آنها نیست؟ اینجا بحث من و تویی و این اداره و آن اداره نیست؛ این کتابها برای این میهن و برای این سرزمین است.
وظیفهی ما این است که اگر کاری ارزشمند است، حمایت و معرفیاش کنیم. مخصوصاً کار جوانانی که تازه در این مسیر گام برمیدارند تا ایجاد انگیزه کنیم. گاهی بچههای من میگفتند چرا خودت را این قدر اذیت میکنی و چرا مثلا کتاب کودک نمینویسی؟ در حیطهی کودک و نوجوان کتاب اول من خیلی جوایز برد و کتاب موفقی شد. از هر نظری که حساب کنید، من میتوانستم به جای کتاب فرنگیس در سه سال، اقلاً پنج اثر کودک خلق کنم و بچههای من میگفتند چرا خودت را برای کتاب فرنگیس رنج میدهی مامان؟! میگفتم همه چیز این نیست که من فقط بگویم داستان تولید کردهام. اگر من کتاب فرنگیس را نمینوشتم، شاید امروز تازه باید افرادی فکر میکردند که بشود یا نشود. ما نیاز داریم که کارها دیده شود و در این کار تنها نباشیم. باید گروه شویم و واقعاً با همدلی قدم برداریم. انگار که همان بحث دفاع مقدس است؛ هیچ فرقی ندارد.
خانم ضرابیزاده: در راستای همین تأکید رهبر معظم انقلاب دربارهی صد برابر کردن ظرفیت ادبیات دفاع مقدس، ببینید، ما خانمها یاد گرفتهایم که در انزوا بنویسیم و کار کنیم و این که هیچوقت نق نزنیم. هیچوقت روحیهی مطالبهگری نداشته باشیم. هیچوقت از کسی انتظار نداشته باشیم. وقتی هم کارمان تمام شد، ارائه میدهیم و ناشری آن را چاپ میکند، ولی به نظرم ما کار خیلی درستی نمیکنیم. یعنی باید خیلی چیزها را بخواهیم و باید این روحیهی مطالبهگریمان را بالا ببریم. اگر این اتفاق بیفتد و اگر شرایط و وضعیت خوبی بر حوزهی ادبیات دفاع مقدس حاکم شود ، آن موقع افراد زیادی ورود میکنند، اما فعلاً یک حوزهی غریبی است با تعداد اندکی نویسنده.
من خودم حدود ده سال است که به شکل جدی در حوزهی خاطرهنگاری کار میکنم. قبل از آن در حوزهی داستان دفاع مقدس بودم. در این ده سال کلی تجربه آموختهام. به قول خانم سپهری کسی اینها را اصلاً به ما آموزش نداد و ما از کسی یاد نگرفتیم. آزمون و خطا بود و خودمان افتادیم زمین و خودمان بلند شدیم. حالا باید اینها را به دیگران منتقل کنیم تا اگر دیگران هم بخواهند ورود کنند، دوباره همین سختیها را طی و تحمل نکنند. ما باید دست افراد تازهنفس را در این حوزه بگیریم و راهنمایی و کمک کنیم.
من خودم در همدان زندگی میکنم، خانم سپهری در تبریز هستند و خانم فتاحی در کرمانشاه. ما همه از مرکز دوریم، اما در آن سکوت و انزوا کار خودمان را انجام میدهیم. داریم باعشق کار میکنیم و همهمان روحیهی جهادی داریم، اما امروز اگر یک اتفاق خوب برای یک کتاب میافتد، امروز اگر همهی دوستان دور ما هستند و با هم گپوگفت داریم، ولی این تمام میشود و میرود تا یک اثر دیگر منتشر شود و اتفاق دیگری بیفتد. گاهی هیچ احوال ما را نمیپرسند که شما کار میکنید و نیاز به همفکری و همکاری و کمک دارید یا نه؟ فکر میکنم اینها یک مقداری ما را ناراحت میکند. ما دوست داریم دوستان در کنارمان باشند. خدا خیر بدهد آقای سرهنگی را، من این روحیهی ایشان را باید ستایش کنم که هر از گاهی تماس میگیرند و احوال ما را میپرسند. ایشان جزو معدود کسانی هستند که این روحیه را دارند و برای ایشان از همین جا آرزوی توفیق بیشتر و سلامتی دارم.
من هم معتقدم که وقتش رسیده که ما یک تشکل با نام ادبیات دفاع مقدس داشته باشیم و بانوانی را که در این حوزه کار میکنند، متشکل کنیم. باید حمایت شویم از جاهایی که حامیان خوب و قوی برای ما هستند و ما را کمک دهند. خانم فتاحی میفرمایند که با چه مشقاتی برای تهیهی مصاحبه میرفتند و لابد حتماً با وسیلهی شخصی خودشان یا حتی با ماشینهای کرایهای یا مینیبوس و اتوبوس! وقتی کتاب درمیآید، رنجها را نمیبینیم، ولی یک سری کارها واقعاً برای خانمها سخت است. این که شما همسر و بچهها و زندگی را بگذارید و دو الی سه روز بخواهید بروید و برگردید، همه چیز به هم میریزد.
سرکار خانم ضرابیزاده من این سؤال را میخواستم انتهای جلسه بپرسم، ولی این قدر این عشق را در کلام تکتک شما میبینم که خودم مشتاق شدهام همین جا و همین لحظه از شما بپرسم که انگیزهی واقعی و درونی شما از این که باید قلم را بردارید، از کجا نشأت گرفته؟ این عشق از کجا جوشیده که حاضرید برایش این کار سخت را انجام بدهید؟
به نظر من واقعاً نگهداشتن چنین خاطرهای و تبدیلش به کتاب مثل یک گنج و یک سرمایهی ملی است که میتوانیم به نسلهای بعد منتقل کنیم. چرا این همه رنج را به خودتان دادید و این همه به زحمت افتادید و این همه از خودتان و خانواده و رفاه و آسایشتان زدید؟ میتوانستید در همان سالها کتابهای معمولی دیگری بنویسید که شاید حتی موفقتر باشد، ولی چرا ادبیات دفاع مقدس و ثبت این خاطرات؟
خانم ضرابیزاده: کودکی و نوجوانی من در انقلاب و جنگ بوده و اینها را با چشمان خودم دیدهام و با گوشت و استخوانم تجربه کردهام. علاوه بر این که من طعم تلخ جنگ را چشیدهام، دیدهام که چه انسانهای بزرگی دور و بر من بودند. حالا که فکر میکنم، انگار شبیه یک خواب است؛ شبیه یک رؤیا. ما بعد از آن سالها کمتر با آدمهای اینچنینی برخورد داشتیم. یک آدمهایی که آن روحیهی شهادتطلبی را داشتند و روحیهی ایثاری را که بچههای دههی ۶۰ داشتند. من خیلی وقتها و مخصوصاً وقتی تحریمها اتفاق میافتد یا تورمی که پیش آمده، همواره حس میکنم ایکاش ما همچنان آن روحیات را داشتیم. اگر آن روحیات را داشتیم، چه اتفاق خوبی برای ما میافتاد و چقدر ما میتوانستیم موفقتر عمل کنیم، اما متأسفانه کم شده است فعلاً. آن چیزی که مرا در این حوزه تشویق کرده و به من انگیزه داده، دقیقاً همین است؛ یعنی زندهنگهداشتن آن آدمهای به آن بزرگی. من احساس میکنم هر انسانی در زندگی محدود خودش در این دنیا یک رسالت و وظیفهای دارد. من همیشه به وظایفم فکر کردهام و به رسالتی که داشتهام. احساس کردهام اگر خوشبینانه ۷۰-۶۰ سال میخواهم زندگی کنم، باید چه کنم در این دنیا؟ وظیفه و مسئولیت من چیست؟ همیشه به این نکته فکر میکنم و پاسخ این سؤالم را این طوری جواب دادم. من باید چیزهایی را که دیدهام، بنویسم تا بماند و دنیا بداند. آن حوادث تلخی که با بیرحمیِ تمام بر سر مردم مظلوم ایران آوردند و آن زمان هیچ کس ندید و جهانیان نشنیدند، باید امروز گفته شود.
خانم فتاحی شما چطور؟ آیا نگاه ما این است که همان رسالت و وظیفهی ماست؟ این شاید یک پاسخ فلسفی باشد که میتوانم به این سؤال بدهم.
خانم فتاحی: من ادبیات جنگ و بحث دفاع مقدس را انتخاب نکردهام؛ آن مرا انتخاب کرد. روزهایی که پدرم در جبهه بود، اولین جرقههای ادبیات دفاع مقدس برایم رقم خورد و من احساس کردم برای این که این دردها و رنجها کاهش پیدا کند، باید خاطرات آن دوران سخت را بنویسم. در کتاب جدیدم آوردهام. به خودم میگویم چه خاطرهنگار کوچکی بودم! اصلاً کی به من الهام میشد و من باید مینوشتم؟ اصلاً این حس و حال از آن زمان با من بود. اولین کتاب من که طعم تلخ خرما است، خاطرات کوتاه خودم از دفاع مقدس برای کودکان و نوجوانان است.
من از ادبیات دفاع مقدس مینویسم برای روزهای روشن و شاد و پر از آرامش. من بچه بودم و موشکهای خمسهخمسه میآمد و من نمیدانستم یعنی چه. تجربه نداشتیم! در کتابهایی که الان برای بچهها مینویسم، گاهی به آنها میگویم که اینها واکسن است. درست است شاید اذیتتان میکند، شاید غمگین میشوید و از خواندن غمهای ما ناراحت میشوید، ولی حداقل قوی میشوید. فردا اگر بمبی یا موشکی آمد خدای ناکرده، میدانید موشک چیست و باید چه کنید! میدانید آژیر قرمز و سفید و زرد یعنی چه؟ اینها چیزهایی است که من احساس میکنم باید برای بچهها بنویسم. در بخش بزرگسال هم همین طور. من انتخاب شدهام از طرف همان ادبیات! این نیست که بگویم خودم انتخاب کردهام. یعنی او میآید سراغم. من در شهرم که قدم میزنم، شاید باورتان نشود، دهها سوژه در ذهن من چرخ میخورد. سوژههای بینظیری که ممکن است نوع نگاه مرا تغییر دهد که در این سوژهها یک سری محدودیتها دارم و ناچارم در قالب داستان بیانشان کنم.
شاید باور نکنید، من از کنار پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه که رد میشوم، احساس میکنم بچههایی که در آن پناهگاه شهید شدند، مرا صدا میزنند. نمیتوانتم رد شوم. یعنی صدای بچهها من را برمیگرداند. اینها چیزهای درونی من است که با خودم دارم. هر روز که قدم میزنم، هر روز که فکر میکنم، سوژهها سراغ من میآیند. اینها را یادداشت میکنم و نگهمیدارم. بعد میبینم اینها سراغ من میآیند و ذهن مرا درگیر میکنند که ما را بنویس. میگذارم تا بهنوبت انشاءالله به آنها برسم. واقعاً همان طور که خانم ضرابیزاده گفتند، کودکی ما در جنگ گذشته و تجربه و حس و سختیاش هنوز در یاد ما مانده و بخشی از زندگی ما و تاریخ و هویت ما است. مقاومت مردم در آن دورانی که هشت سال بود، به نظر من به اندازهی صد سال حرف برای گفتن دارد.
کتاب «باغ مادربزرگ» که خیلی به حال و هوای این روزها میخورد اگر مردم بخوانند، داستان یک عده از مردم است که با وجود تحریمها، با وجود سختیها و کمبودها -که الان آن کمبودها نیست- میایستند و پیروز میشوند. بعد میگویم خدایا چطور این کتاب تولید شده، تازه چاپ شده و چه وقتی چاپ شده؟ و کاش مردم «باغ مادربزرگ» را بخوانند که چطور میشود مدیریت کرد و با یک کیسه آرد صدها نفر را کنار هم مدیریت کرد و همدل بود. اگر من در کتابم توانسته باشم اینها را به مردمم انتقال بدهم، فکر میکنم حال خودم به عنوان یک نویسنده خوب است و حال مردمم هم بهتر میشود. لذا این را میگویم که سوژهها و ادبیات دفاع مقدس بخشی خودشان سراغ ما میآیند و بخشی زندگی ما است و نمیشود جدا کرد.
جنگ و دفاع مقدس یک قسمتی از زندگی همهی ما بوده. همان طور که از امید مینویسیم، همان طور که از مسائل و مشکلات اطراف مینویسیم، این هم بخشی از زندگی ما بوده که هیچ وقت از ما جدا نمیشود. خانم سپهری این همه انگیزه از کجا میآید؟
خانم سپهری: شاید ابتدای ورود ما به این بحث با هم فرق داشته باشد، ولی همهاش برمیگردد به حس حقیقتجویی آدمها و این که همه دوست داریم برای درستی و حقیقت کاری انجام دهیم. این در نهاد همهی ما هست که دوست داریم به آن چیزی که درست میدانیم، بپیوندیم و میدانیم این حقیقت و درستی و خوبی و فضیلت است.
آن موقع که من وارد این فضا شدم، در تبریز زندگی میکردم و تنها چیزی که از جنگ درک کرده بودم، بمباران بود، چون از اقوام نزدیکمان رزمنده نداشتیم. کلاً جوری نبود که زندگی من درگیر این موضوع باشد، مگر این جوانانی که عکسشان را روی در و دیوار دیده بودم. خود من در یک زمانی در حال و هوایی بودم و اگر الان بخواهیم صحبت کنیم، شاید بگوییم یک آدم روشنفکری که میگفتم آن دوره و آن مسائل تمام شده. خیلی اتفاقی من وارد این حوزه شدم. یکی از دوستانم گفت ما نوارهای رزمندهها را پیاده میکنیم و اگر دوست دارید، شما هم انجام دهید. چیزهایی که شنیدم، باورهای مرا تکان داد. قبلاً فکر میکردم کسانی که رفتند جنگ، شعر نمیدانستند، فلسفه نمیدانستند و به خیلی از زیباییهایی که ما فکر میکنیم، فکر نمیکردند. حالا این توهم ناقص خودم بود.
تقریباً ۲۰ یا ۲۱ ساله بودم که نگارش کتاب «لشکر خوبان» را شروع کردم و با آن کتاب دوباره متولد شدم. یعنی نهفقط نگاهم به جنگ تغییر کرد، چون جنگ یک اتفاقی است که معنی همه چیز را عوض میکند، بلکه معنی زندگی برای خودم هم عوض شد. زندگی میتواند خیلی عالی در جنگ تمام شود. سلامتی خیلی عالی میتواند تبدیل به رنج ابدی شود. شما بمانید و مجروح شوید تا آخر زندگیتان یا بمانید و شاهد شهادت خانواده و عزیزانتان باشید. معنی خوشی، معنی غم، معنی شادی عوض میشود. به نظرم خیلی آدمها صادقتر و رک و راستتر میشوند. دوستیها عمیقتر میشود. وقتی به اینها فکر میکردم، میدیدم همهی اینها پاکی و زیباییهای خاصی دارد که اگر با آن همراه شوم، میتواند مرا هم زیبا کند.
خیلی از چیزهایی که دارم، شاید برای هم سن و سالهای من سدهای غیر قابل عبور بود. یکی از اولین برکاتی که فکر کردن به مسألهی دفاع مقدس برای من داشت، این است که اصلاً غیر ممکنی وجود ندارد. اصلاً چیز سختی وجود ندارد. هیچ چیز سختتر از آن نیست که شما تنها و دست خالی و با تن زخمی بخواهید بمانید و مقاومت کنید تا خطی نشکند؛ در حالی که امیدوار هم نیستید که از پشت جبهه حامی هم برای شما بیاید، ولی میخواهید وظیفهی خود را انجام دهید. رسیدن به این ایمان و به این باور خیلی میتواند زندگی ما را دیگرگون کند و نجات دهد.
رشدی که همراه جملات و کلمات خود در کتابها داشتید، برای شما لذتبخش بود؟
خانم سپهری: دقیقاً. وقتی این اتفاق میافتد، گویی به قول دوستان، ما انتخاب میشویم. انگار به ما مأموریت میدهند تا به اندازهای که دوستش داریم، نمیدانیم چطور میتوان از این جدا شد؟ چطور میشود به مسألهی شهادت فکر نکرد؟ سوای مسألهی جنگ، خود مسألهی شهادت که تکامل یک انسان است. واقعاً روح شما به یک افقی فکر میکند که خیلی فرق دارد با مسائل مادی زندگی. چطور میشود فکر خود را از این محروم کنید؟ در حالی که اگر به این سؤال فکر کنید که آیا من هم میتوانم مثل آنها زندگی کنم و دوباره برای خودم انتخاب کنم که آری یا نه؟! اگر آری، پس باید یک کارهایی بکنید که آن کارها زندگی تو را معنی و جهت میدهد و زیبا میکند. البته سختیها و دشواریهایی هم دارد، بیمهریهایی هم دارد. ممکن است تنها بمانید و همراه و همزبانی پیدا نکنید. الان واقعاً جمعی هستیم که موافق این مسائل هستیم و میگوییم و میشنویم، اما شاید بیرون در جمعهایی قرار بگیریم که واقعاً سخت باشد با این ادبیات صحبت کنیم. خود من حتی یک مرحلهای این مقوله را نقد میکردم و نمیپذیرفتم، اما بعد وارد شدم.
مثلاً من شهید محمدرضا مهرپاک را شناختم که از بچههای واحد اطلاعاتوعملیات بود. جالب است که چطور او را شناختم. خیلی اتفاقی یک خاطرهای را یک رزمندهی آبادانی به نام آقای جمهیری در چند دقیقه برای من تعریف کرد. گفت ما برای شناسایی در منطقهای نزدیک آبادان بودیم قبل از عملیات والفجر هشت و یک رزمنده تبریزی به نام محمدرضا مهرپاک هم بود. ایشان «هشت کتاب» سهراب سپهری را در کولهپشتیاش داشت در کنار اندک وسایلش و مرتب میخواند. ما تعجب میکردیم، ولی او عاشق سهراب بود. همین شهید یک وصیتنامهای دارد که امکان ندارد شما آن را بخوانید و از یاد ببرید.
حال اگر دوست دارید مثل محمدرضا فکر کنید؛ به زندگی، به مرگ، به خدا و این رابطه را با خدا داشته باشید و البته پاسخ آن سؤال اول من هم که بله، خیلی از شهدای ما شاعر هم بودند و این چیزها را میدانستند، خیلیها مدارک عالی دانشگاهی داشتند. اگر ما نتوانستیم همه یا بیشتر اینها را بفهمیم یا نشان بدهیم، کوتاهی و قصور از ما بوده که گیر کردهایم در موانع و در محدودیتها و محکم نایستادهایم.
به یاد دارم اولین کتابی که به من پیشنهاد شد، دفتری بودیم و فردی که تماس گرفت با راوی، آقای مهدی گلیرضایی، من صحبتهای ایشان را نمیشنیدم، ولی این برادرمان میگفت ایشان انشاءالله میتواند بنویسد. معلوم بود ایشان میخواست بداند چه کسی میخواهد خاطرات ما را بنویسد. سال ۷۳ یا ۷۴. در حالی که من مصمم بودم که این چیزی را که باور کرده بودم، به بهترین نحو بنویسم. کتاب اولم بود و خدا را شکر وقتی که تمام شد، راضی بودم. یعنی کم نگذاشته بودم و الان هم انشاءلله خداوند بپذیرد از ما، جزو کتابهایی است که فکر میکنم اگر کسی حوصله کند و بخواندش، تکلیفش با بقیهی چیزها روشن میشود. در حالی که اولین مانع همین بود که ممکن بود آن راوی مرا نپذیرد. یک رزمندهای که ۸ سال در جنگ بوده، بگوید دختر ۲۱ سالهای که هیچ چیز نمیداند، میخواهد بپرسد خاکریز چیه، دژ چیه، سنگر، چیه، آن چیه، این چیه! کتاب تمام شد، ولی عرض کردم آن نیرویی که ما را میکشید، همان نیرویی بود که بالاخره کاروان انسانها دنبال آن حقیقت هستند.
توصیههای کاربردی شما برای خانمهای جوانی که قرار است وارد این حوزهی ادبیات دفاع مقدس شوند، چیست؟
خانم سپهری: اولاً عرض کنم ما دوست داریم که بپیوندند به این راه و ادعایی نداریم که ما همه چیز را میدانیم. ما نمونهای از جمع دوستانی هستیم مثل خانم سیده اعظم حسینی، خانم راحله صبوری، خانم فاطمه دوستخانی، خانم جعفریان و دوستان عزیزی که مینویسند. اگر قسمت بشود، اینجا خدمت شما هستیم، ولی کار الان از یک جهاتی آسانتر شده برای علاقهمندان به این حوزه. الان مراکز مختلفی کلاسهایی را برگزار میکنند، ولی آن روح و آن تشنگی باید در خود این دوستان باشد. واقعاً کسی اگر با نیّات دیگری بیاید در این عرصه، کارش تأثیرگذار نخواهد بود.
ما از چه چیزی شروع کردیم؟ من خودم با پیادهکردن مصاحبهها شروع کردم و چون آن فردی که ما این کار را انجام میدادیم، دیده بود که من تمیز و باحوصله و بادقت مینویسم، بعد از حدود یک سال به من گفت بیا این کتاب را خودت بنویس. این قدمهای کوچک باید طی شود. حالا مثلاً یک مصاحبه با خانوادهی شهدا که الان بهوفور قابل دسترس و پذیرای ما هستند.
این مراحل باید طی شود و کمکی که تجربه و البته مطالعه به ما میکند، چیز دیگری نمیکند. آن سالها ما کتاب خوب کم داشتیم، ولی الان تماسهایی که با ما برقرار میکنند، من با این که وقت زیادی هم نیست که کار میکنم، ولی میگویم گوشهای از مطلب را برای من بفرستید و من نظر میدهم و میتوانم بگویم اگر مشکلی هست، ممکن است کجا باشد. فکر میکنم همهی دوستان خواهان این هستند که کمک کنیم به دیگران و باز عرض میکنم کمک اصلی باید از سوی نهادهای مختلف مسئول باشد که در عنوان متکثر هستند، ولی هدفشان یکی است. بنیاد، حوزهی هنری، سپاه، بسیج هنرمندان و جاهای دیگر. اینها باید همکاری داشته باشند و بچهها را رها نکنند.
من دیدهام که با عوض شدن دولتها کلاسی که داشت به ثمر میرسید، تعطیل شد و معلوم نیست چه زمانی دوباره میخواهد و این کلاسها و کارگاهها برگزار شود تا از هر دورهای دو الی سه نفر بیایند و به کار بچسبند و به نتیجه برسند. متأسفانه ما اغلب دنبال کمیتها و دنبال آمار دادنها هستیم و این میشود که گاهی حتی تعداد کتابها زیاد میشود، ولی کتاب خوبی که سربلند شود و مردم بخوانند، کم است. اگر واقعاً حضرت آقا گفتند صد برابر شود، مبادا به سمت و سویی بروند این بزرگواران و مدیران که مثلاً تأکید کنند باید ۲۵ کتاب امسال چاپ شود! چطوری؟! چه کسی میخواهد بنویسد؟! با چه اعتمادی؟! من در اعتماد به جوانان هیچ مشکلی ندارم، ولی پشتیبانیها و نظارتها چه؟ اگر واقعاً کسی کار ضعیف انجام دهد، نباید آن را چاپ کنیم، بلکه باید فرصت بدهیم که اصلاحش کند.
من یادآوری میکنم که کتاب دا را خانم حسینی میفرمودند اول در ۳۶۰ صفحه نوشته بودم و تمام شده بود، ولی راضی نبودم و دوباره شروع کردم. اولاً راوی را قانع کردم و شروع کردم به مصاحبههای طولانیمدت و آن فایل قبلی را از حذف کردم تا به آن رجوع نکنم. دوباره نوشتم و نتیجهاش شد دا. کسی که توانایی دارد این راه را برود، چرا نرود و چرا نباید این کار اینگونه انجام دهد؟ چرا نباید بگوییم عزیزم این کار ضعیفی است و بیایید این کار را از ابتدا انجام دهید که خوبتر شود؟ بالاخره این جسارت و تحول باید در نگرش مدیران ما و برنامهریزی آنها انجام بگیرد.
خانم فتاحی شما به واسطهی شغلتان بیشتر با نوجوانها سروکار دارید. توصیههای کاربردیتان برای نویسندگان نوجوانی که میخواهند وارد حوزهی دفاع مقدس شوند، چیست؟
خانم فتاحی: خانم سپهری به نکتهی خوبی اشاره کردند. یک آسیبهایی در این موضوع هست. من با بچهها کار کردهام؛ باید با زبان خودشان با آنها حرف زد.
«چون که با کودک سر و کارت فِتاد پس زبان کودکی باید گشاد»
آسیبهایی در بحث موضوعات دفاع مقدسی هست. به نظر من همان اندازه که تأکید بر کمیّت هست، روی کیفیت هم باید باشد. یعنی اگر قبلاً یک کتابی را مینوشتیم و حساسیت کمتر بود، الان با حساسیت بیشتر کار کنیم و بتوانیم اثری را ارائه کنیم که بتواند مخاطب را جذب کند.
این صحبت شما بیشتر ناظر بر عملکرد نهادها است، اما منِ نویسنده که تنها هستم و میخواهم وارد این حوزه شوم، از کجا میتوانم شروع کنم؟
خانم فتاحی: از مطالعه. خود من بچهای بودم که میخواندم و همزمان مینوشتم؛ دقیقاً مانند سیاهمشق خطاطی و خوشنویسی که باید آرامآرام و خیلی زیاد مشق کنید تا خطتان رشد کند. در نوشتن هم اولین گام این است که تا ابد بخوانید. اول مطالعه است؛ مطالعهی کتابهای قوی و مناسب و نه همهی کتابها. کتابهای موفق و باکیفیت را بخوانند و همزمان مشق کنند.
ما در داستاننویسی میگوییم اگر میخواهید داستاننویس خوبی بشوید، یکدفعه و در گام اول رمان یا داستان بلند ننویسید. اول یک خاطره بنویسید؛ خاطرهی کوتاه. خاطره پایه است. ما منطقهی کرمانشاه هستیم و خیلیها دوست دارند خاطرات پدرانشان را بنویسند که شهید شدهاند یا فوت کردهاند. سوژههای قشنگی هم دارند، اما میبینم که خیلی بیتجربه نوشتهاند و این روند را طی نکردهاند. لذا به ایشان میگویم برو روی همین خاطرهی اول کار کن و بعد خاطرهی دوم و سوم را دست بگیر. یعنی از ساده به پیچیده، از کم به زیاد و عجله هم نباید داشته باشند.
بعد اگر میخواهند وارد حیطهی خاطرهنگاری شوند، این چند بخش دارد؛ بخش ضبط مصاحبهها که باید اصول مصاحبه را در آن لحاظ کنند که چطور مصاحبه کنیم و چطور و چه سؤالاتی بپرسیم. بعد باید تجربه کنند و تجارب دیگران به ایشان منتقل شود. مثلاً من به این بچهها گفتم جمع شوید با هم برویم مصاحبه. خودم مصاحبه را انجام میدادم و آنها فقط نگاه و دقت میکردند. یعنی باید به صورت عملی و کارگاهی یاد بگیرند که شکل درست مصاحبه چگونه است. به نظرم کار خاطرهنویسی دفاع مقدس ما بیشتر به صورت تجربی پیش رفته است.
من روی موضوعات و کار کودک و نوجوان خیلی حساسیت دارم. باید این کار را باحساسیت انجام دهیم. داستان و ماجرایی که برای کودک نوشته میشود، خصوصیات خاص خودش را دارد. زبان در ادبیات کودک و نوجوان خیلی مهم است؛ زبان صمیمیت و امید و روشنی. درست است که بحث شهادت و جانبازی است، اما نباید به بچه ناامیدی و یأس منتقل کنیم. یعنی همهی آن سختیها را نشان میدهیم، اما با درونمایهی امید و روشنی. من در کار جدیدی که خاطرات خودم هست، کار را دوسویه دیدهام و حتی تلاش کردهام طنز را چاشنی این کار کنم. یعنی در عین حالی که شما سختیها را مینویسید، ممکن است مثلاً در فصل بعدش بلافاصله وارد فضایی شوید که آن بچه تلخی و خوشی را کنار هم ببیند و آخرش هم نگاه بد و یأس و ناامیدی به او دست ندهد. همچنین خیلی ویژگیهای دیگری که در کار کودک و نوجوان باید واقعاً به آنها توجه کنیم.
خانم ضرابیزاده: دوستان به نکات خوبی اشاره کردند و من در ادامه خیلی کلیدی عرض میکنم که عشق خیلی مهم است در این کار. اگر کسی عاشق انجام کاری نباشد، موفق نمیشود. اولین ویژگی این افراد باید این باشد که عاشق کارشان باشند و بعد عشق به مطالعه داشته باشند. یکی از تمرینها، عادتها و برنامههای روزانهشان باید مطالعه باشد؛ همین که خانم فتاحی اشاره کردند. بعد هم تمرین نوشتن. البته نوشتنی که قرار نیست چاپ شود و قرار نیست به عنوان یک کار تولیدی به آن توجه و نگاه کنند. اغلب کسانی که ورود پیدا میکنند به حوزهی نویسندگی، ممکن است فکر کنند که اولین اثرشان باید چاپ شود، ولی لزوماً نباید این اتفاق بیفتد. خیلی وقتها باید چندین سال فقط بنویسند و کنار بگذارند و تمرین کنند.
بعد هم اگر کسانی باشند که برایشان فضای آموزش فراهم شود، قطعاً خیلی کمکشان میکند. یعنی اساتیدی که میتوانند الفبای کار را به آنها آموزش دهند، حتماً پرهیز نکنند و استقبال کنند و در کارگاههای آموزشی حتماً شرکت کنند.
به عنوان آخرین سؤال، حضرت آقا عنایت ویژهای به کتابهای هر سه شما بزرگواران داشتهاند، قطعاً بیان لحظهی شنیدن جملات ایشان دربارهی کتابهایتان شیرین است؛ هم آن جمله و هم حسی را که از آن گرفتید.
خانم فتاحی: دوازدهم بهمن سال گذشته وقتی کتاب فرنگیس کتاب سال دفاع مقدس شد، با تعدادی از نویسندهها خدمت ایشان رسیدیم. من خیلی دوست داشتم حضرت آقا کتاب مرا خوانده باشند و نظری بدهند. به ایشان گفتم حضرت آقا من کتاب فرنگیس را نوشتهام. گفتند برای همان خانمی که تندیسشان هست و خاطرهشان بود؟ گفتم حضرت آقا هنوز هیچ چیزی به دست من نرسیده و شما چیزی ننوشتهاید. ایشان خندیدند و گفتند من هنوز نخواندهام. اگر خواندم و دل من را لرزاند، حتماً برای شما مینویسم. بعد من آنجا به چندتا از کتابهایم اشاره کردم و گفتم کتاب «قلب کوچک سپهر» من دل خیلیها را لرزانده، مطمئنم کتاب فرنگیس هم دل شما را میلرزاند. بعد ایشان باز هم خندیدند و گفتند انشاءالله بخوانم و برایتان مینویسم. حالا امروز که خدمت ایشان بودم و برای کتابم نوشته بودند، روز خیلی خوبی است برای من و برای همهی زنان بزرگواری که هستند. خیلی برای من جالب بود که حضرت آقا یک جمله را چند بار تکرار کردند لابهلای صحبتهایشان. شلوغ هم بود. دقیقاً من میخواستم بپرسم چه جملهای شما را لرزاند؟ خیلی برایم شیرین بود که ایشان اول گفتند کار شما بسیار زیبا بود. ایشان از من تشکر میکردند و من هم از ایشان تشکر میکردم؛ از این که یک رهبر کتابخوان داریم. گفتم من از شما تشکر میکنم که توجه میکنید به کتاب.
باز هم داشتند صحبت میکردند و من دیدم ایشان یادشان آمد و گفتند این کتاب را خیلی قشنگ نوشتند. میخواستند صحبت کنند و مشخص بود. «خدا را شکر که کتاب خوبی بود» و این جمله را چند بار تکرار کردند. گفتم این همان پسرم سپهر است که گفتم. گفتند بله، کتابش را دیدهام، ولی هنوز نخواندهام. گفتم «قلب کوچک سپهر» ماجرای همین پسرم است که دچار بیماری قلبی است. خیلی برایم جالب بود که ایشان یادشان بود که من این کتاب را دادهام خدمتشان. خیلی بحث شیرینی بود و برای من خیلی ارزشمند بود که ایشان تشکر میکردند و تأکید میکردند که کتاب خیلی خوب نوشته شده.
خانم سپهری: دیدار امروز تقریباً مفصلترین دیداری بود که در پی رونمایی از کتاب لشکر خوبان و تقریظ آقا داشتیم. خوشحالی من هم از این بود که تقریباً ۱۶ نفر از رزمندگان لشکر خوبان که اسمشان زیاد در این کتاب آمده، در این جلسه حاضر بودند و با هم رفته بودیم. خانوادههای ما هم بودند و از این جهت هیچ حسرتی به دل ما نبود که کاش فلانی هم بود. اولاً ذوق و شوق این رزمندهها خیلی برایم دیدنی بود. خودشان میگفتند خستگی هشت سال بودن در خاکریزها و کوهها و دشتها امروز از تن ما دررفت، چون بچههای یگان اطلاعاتوعملیات بودند. من خدا را شکر میکردم که برای این کتاب دارد این اتفاق میافتد و آقا جملاتی ارزشمند فرمودند؛ نهفقط به من. فرمودند این کتابها را که میبینم، سجدهی شکر میکنم و این خیلی فوقالعاده است. یعنی کمکی شده به هدف متعالی جبههی اسلام.
جملهای که فرمودند و من واقعاً شرمندهی بزرگواری ایشان شدم و البته تأییدی بود بر حسّی که در این سالها در دل خودم داشتم، فرمودند این دو کتابی که از شما دیدم، مصداق جهاد فیسبیلالله است. واقعاً از خدا میخواهم این توفیق را از ما نگیرد. یعنی اگر ما خسته میشویم یا سرعت ما کم میشود یا مشغلههای ما زیاد میشود، باز هم اجازه بدهد در این راه حرکت کنیم و باز هم کمک کند به این که کتابهایی بمانند برای امروز و فردای ما. هیچ چیزی مثل کتاب نمیتواند سرگذشت یک ملت را به آیندگان برساند و امیدوارم در این راه موفق باشیم و مشمول لطف حضرت الهی و تأیید رهبر انقلاب و دیگر بزرگان و مخصوصاً خانوادهی شهدا باشیم.
خانم ضرابیزاده: من یادم میآید وقتی کتاب «دختر شینا» را نوشتم، همان ماههای اول بعد از چاپش خیلی گل کرد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت، اما من منتظر اتفاق دیگری بودم و احساس میکردم این کتاب باید تأیید دیگری بگیرد. ما به واسطهی همین کتاب با خانوادهی حاج ستار یعنی دختران مرحومه خانم محمدی آمدیم تهران و با رهبری دیدار داشتیم. یعنی حضرت آقا میخواستند دیداری داشته باشند و یادگاران این شهید را ببینند. بچههای قدمخیر خانم صحبت کردند، ولی این نکته خیلی جالب و جذاب بود که حضرت آقا وقتی بچهها داشتند خودشان را معرفی میکردند، فرمودند شما آقا مهدی هستید؟ یا شما معصومه خانم هستید؟ دومین فرزند؟ آنقدر بادقت کتاب را خوانده بودند که بچهها را خوب میشناختند. حتی ترتیب دنیا آمدنشان را. بعد ایشان پرسیدند نویسندهی این کتاب در جمع حاضر هستند؟ بعد خطاب به من فرمودند شما خیلی این کتاب را خوب و با جزئیات نوشتهاید و یک قصهی شیرین از این کتاب درآوردهاید.
این چند جملهای که فرمودند برای این کتاب، آنقدر حال مرا خوب کرد که انگیزهی بسیار فراوانی گرفتم برای آن که کارهای بعدی را انجام دهم و احساس میکنم مردم واقعاً نیاز به قصه دارند. مردم دوست دارند قصه بشنوند و همین توجه رهبر معظم انقلاب به جزئیات هم باعث شد من به این شکل ورود پیدا کنم به ادبیات دفاع مقدس. البته مهر تأیید را هم گرفتم و ادامه دادم.
اما وقتی که جلسهی رونمایی از تقریظ رهبری به این کتاب در استان همدان برگزار شد و این دو کتاب و کتابهای آقای حسام مورد عنایت قرار گرفتند، من یادم هست اول تقریظ «دختر شینا» قرائت شد و بعد «گلستان یازدهم» و تمام شد. بعد تقریظ ایشان به کتاب «آب هرگز نمیمیرد» نوشتهی آقای حمید حسام را که داشتند میخواندند و داشت پخش میشد، در پایان باز من متوجه شدم بار دیگر رهبر معظم انقلاب به بندهی کمترین اشاره کردند و «کتاب گلستان یازدهم» و یک بار دیگر آنجا من تقریظ دیگری گرفتم. این تقریظ سوم خیلی شیرینتر از دو تقریظ دیگر بود و بعدها دوستان لطف کردند و اسم کتاب گلستان یازدهم را گذاشتند گلستان تقریظها، چون سه بار تقریظ گرفته؛ یک بار قبل از این که کتاب خوانده شود، رهبر معظم یادداشتی روی کتاب داشتند. یک بار هم بعد از این که کتاب را خواندند و یک بار هم در کتاب «آب هرگز نمیمیرد».
در دیدار امروز هم دیدیم که شما چقدر ذوقزده شدهاید.
خانم ضرابیزاده: بله. بعد از شاید دو سال که ایشان کتاب را مطالعه فرموده بودند، همچنان وقتی یکی از دوستان مرا معرفی کردند و فرمودند ایشان نویسندهی کتاب گلستان یازدهم است، حضرت آقا فرمودند این کتاب را من خواندهام و خیلی خواندنی و زیبا است. چند بار این جمله را تکرار کردند و برای من خیلی جالب بود که بعد از گذشت دو سال و با این همه مشغلهای که ایشان دارند، همچنان این کتاب و اسم آن را به خاطر داشتند.