• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1398/05/19
|گفتگو با سرکار خانم زهرا هدایتی متین|

مادری با فعالیت‌های علمی و اجتماعی قابل جمع است

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif یکصد و پانزده نفر از مدال‌آوران المپیادهای علمی کشوری و جهانی صبح روز چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۵/۱۶ با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کردند. یکی از مدال‌آورانی که در این دیدار به ایراد سخنرانی پرداخت، سرکار خانم زهرا هدایتی متین دارنده مدال طلای المپیاد ادبیات دانش‌آموزی و دانشجویی بود. رهبر انقلاب نیز در پایان بیانات‌شان خطاب به حاضرین گفتند:
«حضور این خانم محترم به همراه همسر و فرزند خود، نشان می‌دهد خانمها با داشتن همسر و فرزند نیز می‌توانند به موفقیت‌های بزرگ دست یابند.»

به همین مناسبت بخش زن و خانواده‌ی پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR با این بانوی نخبه درباره‌ی جمع وظایف مادری و همسری با فعالیت‌های علمی و اجتماعی به گفتگو پرداخت که در ادامه می‌خوانید.

* یک معرفی کوتاه از خودتان و نیز موفقیت‌های علمی‌تان بفرمایید.
زهرا هدایتی متین هستم. دارای مدال طلای المپیاد دانش‌آموزی ۹۲ و دانشجویی ۹۷، دانشجوی ادبیات عرب دانشگاه تهران و فارغ‌التحصیل ادبیات فارسی دانشگاه تهران.

* درباره‌ی دیدار مدال‌آوران با رهبر انقلاب توضیح بفرمایید که ایده‌ی این دیدار از کجا شکل گرفت؟ تجربه حضور با یک فرزند خردسال چطور بود؟
زمانی که می‌خواستم برای المپیاد دانشجویی بروم، واقعاً شاید یکی از اهدافم این بود که محضر آقا بروم و از ایشان بخواهم که برای عاقبت‌بخیری دخترم دعا کنند. همیشه این لحظه را می‌دیدم و کاملاً در ذهنم بود. همین اتفاق هم افتاد. از اندیشکده‌ی المپیاد با ما تماس گرفتند و گفتند که یک سری‌ها می‌خواهند مدال‌هایشان را تقدیم آقا کنند و اگر شما هم مایلید، مدال‌هایتان را بفرستید. ما هم فرستادیم و چند روز بعد گفتند قرار است چهارشنبه روز دیدار باشد.

شب قبل از دیدار  ساعت یازده با من تماس گرفتند و گفتند که اسم شما درآمده برای این که در محضر حضرت آقا صحبت کنید. من نه متن آماده‌ای داشتم و نه وقتی بود؛ کوثر هم مدام بیدار می‌شد و مواظبت می‌خواست. تقریباً از ساعت یازده، دوازده شب شروع کردم به نوشتن تا پنج صبح که تمام شد و توانستم یک متن شُسته‌رُفته‌ای را برای سخنرانی آماده کنم.

صبح کلاً مردد بودم که کوثر را ببرم یا نه؟ به همه سپرده بودم فقط دعا کنند که دخترم آن‌جا آرام باشد. خیلی دلم می‌خواست ببرمش و همیشه در پس ذهنم این بود که با کوثر می‌روم و مدال را تقدیم حضرت آقا می‌کنم. آن روز ولی تمام مدت نگران بودم که چندین ساعتی که کوثر آن‌جاست در گرما و در سرما بی‌قراری نکند، کلافه نشود، گریه نکند. اگر گریه کرد آن‌جا چه کنم؟ چه‌جوری آرامش کنم؟ یا موقع سخنرانی ممکن اگر سر و صدا کند چه؟ یعنی مدام این استرس را داشتم و مردّد بودم، ولی آخر سر دلم را به دریا زدم و از مادرم و دیگران خواستم دعا کنند که کوثر همراهی کند. خدا را شکر واقعاً هم آن روز خیلی همراه بود؛ بی‌قراری نکرد و آرام بود و‌ خیلی خوب بود.

روز چهارشنبه از هفت صبح ما راه افتادیم. ساعت هشت با همسر و دخترم وارد بیت شدیم. آقایان آن‌جا و مأمورهای بیت از همان اول تا دیدند ما بچه دست‌مان است، مدام به‌مان جا می‌دادند تا بنشینیم و راحت باشیم. یک اتاق دادند که بتوانیم راحت مواظب بچه باشیم و در گرما و زیر آفتاب اذیت نشود. خیلی با ما همراهی کردند و همه چیز عالی پیش رفت.
آقا که آمدند، بچه‌ها صحبت‌هایشان را شروع کردند و فضا به نسبت دیدارهای عمومی نخبگان خیلی صمیمانه‌تر بود، چرا که جمعیت کمتر و بچه‌ها خیلی راحت‌تر بودند. کوثر هم همراهی کرد و گریه و بی‌قراری نکرد و باعث شد من از آن نگرانی و استرس دربیایم. حتی مدتی خوابید و بعد سر حال بیدار شد. البته این اتفاق نادری است، چون معمولاً دخترم در جمع اصلاً نمی‌خوابد. آن‌جا اما با این که سر و صدا بود و حتی صدای بلندگو بود، خوابید. البته یک وقت‌هایی سر و صداهایی می‌کرد که همسرم یا خودم او را انتهای سالن می‌چرخاندیم و این طوری آرام می‌شد.

* شما به عنوان بانویی که در این دیدار صحبت کردید، چه مطالبی را به نمایندگی از بانوان نخبه بیان داشتید؟
من به نکته‌هایی درباره‌ی المپیاد و ادبیات در سطح کشور پرداختم. همچنین نقدهایی به وضعیت المپیاد ادبی و نیز سختی‌های مادری وارد کردم. اگر بخواهم تیتروار بگویم، یکی در این مورد بود که المپیاد ادبی در کشور دست‌مایه‌ای شده است برای کنکور ندادن بچه‌ها، چون کسانی که مدال طلا بگیرند، می‌توانند بدون کنکور وارد دانشگاه بشوند و هر رشته‌ای از علوم انسانی یا هنر را که مایل باشند، بخوانند. تا چند سال پیش قانون این‌جور بود که بچه‌های المپیاد ادبی صرفاً می‌توانستند در دانشگاه وارد همان رشته‌ی المپیاد بشوند. به نظر من این قانون خوبی بود، زیرا کسانی وارد پروسه‌ی المپیاد می‌شدند که علاقه‌ی خیلی زیادی به ادبیات داشتند و واقعاً‌ می‌خواستند ادبیات را بخوانند و اگر کسی می‌خواست رشته‌ی دیگری را بخواند، کنکور می‌داد. در این پنچ یا شش سالی که این قانون را برداشته‌اند، بچه‌ها المپیاد ادبی را یک وسیله‌ای قرار می‌دهند برای این که صرفاً کنکور را دور بزنند و سریع‌تر دانشگاه بروند. این طور خیلی ادبیات مهجور واقع می‌شود.

بعد یک سری راهکار دادم که المپیاد در دیگر رشته‌های علوم انسانی مثل فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی و حقوق هم برگزار شود. به‌خصوص در حقوق و روانشناسی که اقبال بیشتری به آن‌ها وجود دارد.

مورد دیگر این که ادبیات خیلی در دانشگاه‌ها مهجور است و واقعاً آن ادبیاتِ ذوقی نیست و البته من با تماماً ذوقی‌بودن آن موافق نیستم، در حالی که فکر می‌کنم ذوق یک بخش جدایی‌ناپذیر ادبیات است و ادبیاتی که من در دانشگاه دیدم، خیلی خشک بود. باید مسئولین و رؤسای دانشگاه‌ها حتماً‌ به آن بپردازند.

نکته‌ی بعدی به غیر از مسأله‌ی المپیاد و ادبیات که راجع به آن صحبت کردم، همین مسأله‌ی فرزندآوری و وضعیت جمعیت کشور بود که حضرت آقا پیش‌تر فرموده بودند و راجع به آن خیلی صحبت کرده‌اند. من گفتم شرایط برای مادر در جامعه‌ی ما و در سطوح مختلف زیاد مطلوب نیست. برای منی که مادرم و یک بچه‌ی نوزاد یا نوپا دارم، واقعا بیرون رفتن دشوار است؛ چه دانشگاه و چه مسجد. یک وقت‌هایی حتی حرکت دادن کالسکه در خیابان‌ها و کوچه‌ها خیلی دشوار می‌شود؛ این قدر که پستی و بلندی هست و شاید آدم یک‌نفره نتواند از پسش بربیاید. یک مادر واقعاً نمی‌تواند خیلی راحت بیرون برود و به کارهایش بپردازد.

از مشکلات دیگری که وجود دارد، این است که مادران خیلی سخت می‌توانند ابتدایی‌ترین نیازهای کودکشان را رفع کنند. البته یک سری اتاق‌های مادر و کودک تعبیه شده که خیلی کمک‌کننده است، ولی هنوز خیلی جا نیفتاده. به طور کلی این‌ها نکته‌هایی بودند که دیروز مطرح کردم.

در آخر مراسم همراه همسر و دخترم محضر حضرت آقا رفتیم و آن لحظه‌ای که من همیشه در ذهنم داشتم که مدالم را تقدیم می‌کنم، اتفاق افتاد. برای ما چند ثانیه‌ی فرازمینی بود. حضرت آقا صورت دخترم را نوازش کردند و من از ایشان خواستم که برای دخترم و برای عاقبت بخیری او دعا کنند. گفتم که امکانش هست که چفیه و انگشترتان را ما داشته باشیم؟ آقا هم فرمودند بله امکانش هست. عالی بود. نمی‌شود این حس را اصلاً‌ منتقل کرد، ولی آن چند ثانیه‌ای که ما پیش حضرت آقا بودیم، واقعاً تجربه‌ی خیلی فوق‌العاده‌ای بود. همسرم هم به آقا یادآوری کردند که چند سال پیش عقدمان را خودشان خوانده‌اند و این توفیق را ما داشتیم که خطبه‌ی عقدمان را آقا بخوانند و زندگی‌مان را با نفس گرم ایشان شروع کنیم.
 
* تجربه‌ی خودتان را با توجه به این که هم نقش همسری و فرزندی دارید و هم به فعالیت‌های علمی و اجتماعی می‌پردازید، بفرمایید. به چه صورت جمع این‌ها ممکن بوده؟
من فکر می‌کنم مادامی که علاقه وجود داشته باشد، همه چیز ممکن است. من واقعاً ادبیات را عاشقانه دوست داشتم و هیچ چیز باعث نمی‌شد از آن باز بمانم. فکر می‌کنم در هر حوزه‌ای اگر این علاقه باشد، هیچ چیز نمی‌تواند جلودار آدم باشد. البته با وجود بچه واقعاً‌ شرایط خیلی سخت‌تر است، اصلاً منکر این نیستم. مثلاً در امتحانات ترم، دخترم یک ماهش بود و کل شب بیدار بود و شب و روز دخترم کاملاً جابه‌جا شده بود، هفت صبح می‌خوابید. من تا صبح با او بیدار بودم و صبح با دخترم و مادرم می‌رفتیم دانشگاه و من امتحان می‌دادم. سر امتحان اگر گریه می‌کرد و شیر می‌خواست، مجبور بودم بلند شوم و پیش دخترم بیایم. البته مسئولین دانشگاه خیلی با من همراهی می‌کردند و واقعاً لطف می‌کردند و به من این امکانات را می‌دادند که مادرم و دخترم در اتاقی بنشینند. هر وقت سر جلسه دخترم گریه می‌کرد، به من می‌گفتند و می‌توانستم راحت بلند شوم و کنار دخترم باشم و خیلی شرایط خوب بود، ولی سختی شرایط را نمی‌شود انکار کرد.

یک مسأله‌ای که می‌خواهم بگویم، این است که آدم اگر منطقی فکر کند و با دو دو تا چهارتای ما اگر بخواهیم همه چیز را حساب کنیم، واقعاً بچه‌داری و هم‌زمان با آن، کار یا تحصیل شاید غیر ممکن باشد. شاید هم سخت باشد و حداقلش این است که بالاخره مقداری از آن زمانی که آدم می‌تواند به بچه‌داری اختصاص بدهد، قطعاً به مطالعه اختصاص خواهد داد و بالاخره یک زمانی از آدم گرفته می‌شود. از طرفی منطقی‌اش این است که کمتر وقت دارد که درس بخواند، اما من فکر می‌کنم معادله‌های خدا یک‌ذره با ما متفاوت است.

واقعاً من شخصاً این را دیده‌ام که چطور بعد از تولد دخترم کوثر، برکت و خیر کثیر به وقت من و به معنویات من داده شده است. یعنی وقتم و ذهنم چقدر برکت پیدا کرده. البته وقتی المپیاد را شرکت کردم، چند ماه مانده بود که کوثر به دنیا بیاید و پس از آن هم امتحاناتی که با آن شرایط سخت، با دختر یک‌ماهه‌ام خیلی دشوار گذشت.

با این حال فکر می‌کنم شاید اگر کوثر نبود، من در المپیاد هم نمی‌توانستم این‌قدر خوب عمل کنم، چون المپیاد دانشجویی (حالا امیدوارم این نکته را پاک نکنید و بگویید) مثل المپیاد دانش‌آموزی نیست که احتیاج به مطالعه‌ی خیلی فراوان داشته باشد و شرایط خیلی سخت باشد و زحمت زیادی بخواهد. المپیاد دانشجویی این طور است که ما می‌رویم و اندوخته‌های قبلی‌مان را روی کاغذ می‌آوریم. یعنی واقعاً محصول یک عمر ادبیات خواندن بود که من روی کاغذ آوردم. این طور نبود که من در سه هفته یا یکی دو ماه مطالعه‌ی خیلی خاصی داشته باشم، ولی این را دیدم که چقدر خدا کمک کرد و شرایط بسیار عالی پیش رفت با وجود این که بالاخره بچه‌ای بود که وقت من را می‌گرفت و فارغ‌البال نمی‌توانستم درس بخوانم، ولی همه چیز خیلی عالی پیش رفت؛ حتی شاید بهتر از دوران مجردی و قبل از مادر شدنم.