• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1398/01/23
پرونده‌ «متفکر نابغه»

پاسخ‌گویِ نیازهای زمانه مردم

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttps://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اعضاى پژوهشگاه تخصصى شهید سید محمدباقر صدر فرمودند: «مرحوم آقاى صدر (رضوان‌الله‌علیه) به نظر بنده قطعاً نابغه بود؛ یعنى کارى که از عهده‌ى او برمى‌آمد، از عهده‌ى خیلى از فقها و علما و متفکّرین حوزه‌هاى ما برنمى‌آید: فضاى دید بسیار وسیع، فهم نیازهاى دنیاى اسلام، پاسخگویى سریع و آماده به خواسته‌ها.» ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
به مناسبت ایام سالگرد شهادت شهید صدر (۱۹ فروردین ۱۳۵۹) بخش فقه و معارف پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در پرونده «متفکر نابغه» به
معرفی ابعاد مختلف شخصیت شهید صدر می‌پردازد، در سومین مطلب این پرونده گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اصغر اوحدی از شاگردان شهید صدر انجام شده که به بیان چند خاطره از ایشان پرداخته‌اند.

* کتاب «فسلفتنا» و «اقتصادنا» در جواب به تفکرات حزب کمونیست نوشته شد
عراق تا یک دوره‌ای شاهنشاهی بود، مثل ایران قبل انقلاب، پادشاهی اداره میشد. از زمانی که عبدالکریم قاسم با کودتا جمهوریت را بر سر کار آورد و شاهنشاهی را سرنگون کرد، این جمهوریت یک فضای چند صدایی و چند حزبی را در عراق فراهم کرد. لذا فضای عراق از حالت یکدستی درآمد و جریانات سیاسی در صحنه‌ی عراق پدید آمد، از جمله حزب کمونیست خیلی نشاط و فعالیت پیدا کرد. «الشعوبیة» که گفته میشود یعنی کمونیستی. کمونیسم در عراق در زمان عبدالکریم قاسم به اوج خودش رسید، به گونه‌ای که در نجف که مرکز و پایتخت علمای شیعه بود، آنجا خیمه زدند و برای حزب کمونیستی ثبت‌نام می‌کردند، حزب کمونیستی ادعایش ماتریالیسم دیالکتیکی است، ماتریالیست‌ یعنی مادی‌گرا،‌ یعنی نفی آخرت، نفی خدا و نفی مسائل معنوی جهان دیگر.

دانشگاهی‌ها به کمونیسم علاقمند شده بودند، به دلیل اینکه کمونیسم در مقابل امپریالیسم سرمایه‌داری قیام کرده بود یعنی شعارشان ضد امپریالیستی بود و به عنوان یک حزب انقلابی خودشان را مطرح کرده بودند. عوام مردم هم آنهایی که ناآگاه بودند جذب این شعار و این هیجان شده بودند. این حوادث منجر به آن فتوای تاریخی آیت‌اللّه سید محسن حکیم شد که فرمودند «الشعوبیة کفر و الحاد». ایشان فتوا دادند که حواستان جمع باشد، حزب کمونیستی و ماتریالیستی و مادی‌گرایی، الحاد و کفر است. این فتوا در قشر مردم مؤمن و متدیّن و عوام جامعه تأثیرگذار بود. ولی کمونیسم در درجه‌ی اول در دانشگاه و بین فرهنگی‌ها و دانشجویان نفوذ پیدا کرده بود و فتوا نمی‌توانست برای تأثیر در این قشر مؤثر باشد. اینجا بود که شهید صدر که در سن جوانی بود، تدریسشان را به مدت بیشتر از ۹ ماه ترک کردند و دو کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» را نوشتند.

در کتاب «فلسفتنا» ابتدا فلسفه‌ی سرمایه‌‌داری را مورد بحث قرار داده و بطلان این فلسفه را در حل مشکل اجتماعی انسان به اثبات رسانده است. بعد از نقد سرمایه‌داری و فلسفه‌ی مارکسیسم که همان الشعوبیة است، ماتریالیسم تاریخی را مورد نقد قرار داده، فلسفه و جهان‌بینی مارکسیسم را ابطال کرده و بعد فلسفه‌ی اسلامی را به عنوان فلسفه‌ی برتر به اثبات رسانده و اسم کتاب را هم «فلسفتنا» گذاشته، یعنی فلسفه‌ی ما مسلمانها.

همچنین چون مارکسیسم مدعی این بود که ما طرح اقتصادی جهان را برای برقراری مساوات و عدالت در مقابل نظام کاپیتالیسم سرمایه‌داری به ارمغان آوردیم، لذا ایشان کتاب «اقتصادنا» را تألیف کردند. در بخش اول نظریه‌ی اجتماعی و اقتصادی کاپیتالیسم را مورد نقد علمی بر اساس نظریه‌ی خودشان قرار دادند و در بخش دوم ماتریالیسم تاریخی را بر اساس مبانی و صحبت‌های مارکس و انگلس مورد نقد قرار دادند و بعد هم اقتصاد اسلامی را به عنوان یک اقتصاد برتر مورد بحث قرار دادند.

این دو کتاب توانست موجی را در بین تحصیل‌کرده‌ها و دانشگاهی‌ها و فرهنگی‌ها به وجود بیاورد و اینها را دوباره به اندیشه‌های اصیل اسلامی برگرداند. این دو کتاب جاودانه است و هنوز بی‌نظیر است و در موضوعی که مورد بحث قرار داده حرف آخر را زده است، نظریه‌ی اسلامی را به عنوان یک نظریه‌ی اصیل و منسجم ارائه داده است. تا الآن هیچ کسی از مارکسیست‌ها و کاپیتالیست‌ها نتوانسته ایرادی بر این کتابها بگیرد.


* شهید صدر موجب شد آیت‌الله خویی برخی نظراتش را عوض کند
شهید صدر ارتباط معنوی خاصی با آیت‌الله خویی داشت. سیدمحمدباقر حکیم از نزدیک‌ترین افراد به شهید صدر بود، هم شاگرد و هم‌فکر ایشان بود و هم از جوانی تا شهادت همراه ایشان بود. سیدمحمدباقر حکیم نقل می‌کند و می‌گوید تعبیر شهید صدر از آقای خویی «استادنا» بوده است. البته مقطعی که از آقای خویی تلمذ کرده بسیار کوتاه بوده است. خاطره‌ای از زبان خود شهید صدر نقل می‌کند، شهید صدر می‌گفت که من شب‌ها بعد از درس منزل آقای خویی می‌رفتم و یکسری اشکالات را به درس و آرای ایشان مطرح می‌کردم، گاهی این بحث و مشاجره و مناقشه به درازا می‌کشید و تا نصف شب طول می‌کشید، در این هنگام خادم خانه دیگر عاجز می‌شد، فکر می‌کرد که ایشان یکی از شاگردان مزاحم است که اینقدر استاد را خسته کرده و نگه داشته است و اجازه میخواست که چراغ‌ها را خاموش بکند اما آقای خویی می‌گفت نه! شما کار نداشته باش، من خودم مایل به ادامه‌ی بحث هستم. حتی شهید صدر در بعضی آرای فقهی آقای خویی را قانع کرده بود و نظرش را عوض کرده بود.

* آیت‌الله خویی سؤال‌کنندگان درس خارج را به شهید صدر ارجاع می‌داد
آقای سیدمحمدباقر حکیم از خود آقای صدر نقل می‌کند که یک طلبه‌ی جوانی تازه وارد درس خارج آقای خویی شده بود، این طلبه‌ی جوان بنابر هوش و استعدادی که داشت گاهی در اثناء درس و گاهی هم بعد از درس می‌آمد و سؤالاتش را با آقای خویی مطرح می‌کرد. یک روز آقای خویی به آن طلبه گفت من از این استعداد شما تقدیر می‌کنم ولی بعد از این سؤالها را از سیدمحمدباقر صدر بپرسید، هر چه ایشان به شما گفت مطمئن باشید جواب من است. این جوان می‌گوید من تعجب کردم، ولی به درس آقای صدر رفتم و سؤالاتم را مطرح کردم و دیدم واقعاً‌ همین‌طور است، سؤالها را براساس مبانی آقای خویی جواب می‌داد و من واقعاً قانع می‌شدم و بعد این جوان شیفته‌‌ی آقای صدر می‌شود.

* شهید صدر از استادش ناراضی بوده و تمام دروس سطح را خود میخواند
شهید صدر ابتدا در ساکن کاظمین بودند و به یک مدرسه‌ی ابتدایی متعارف غیرانتفاعی به نام منتدی النشر می‌روند ولی قانع نمی‌شوند و اصلاً رضایت خاطر از ادامه‌ی این منهج درسی نداشتند و لذا دیگر آرام آرام مطالعه‌ی کتاب‌های حوزوی و دینی را شروع می‌کنند.
یکی دیگر از خاطرات سیدمحمدباقر حکیم از شهید صدر درباره تحصیلات ایشان است. مرحوم شیخ مرتضی آل‌یاسین مرجع تقلید و دایی شهید صدر بود، شهید صدر در سنین کوچکی از ایشان خواهش می‌کند که یک نفر را برای تدریس معرفی بکند. شیخ مرتضی آل‌یاسین هم یکی از شاگردهایش را معرفی می‌کند. وقتی درس را شروع می‌کند، شهید صدر احساس می‌کند خود استاد مطالب کتاب را خوب نمی‌فهمد. با وجود اینکه شهید صدر کتاب را نخوانده بود و برای شاگردی آمده بود، منتها به دلیل اخلاق حمیده و بالایی که دارد به روی خود و استاد نمی‌آورد. شهید صدر از این درس رضایتی نداشت، به دلیل اینکه وقتش تلف می‌شد و ناگزیر به درس این استاد تن می‌دهد، ولی به این درس اکتفا نمی‌کند و این سبب می‌شود که تمام دروس مقطع سطح را شخصاً مطالعه کند، همین‌طور مراحل عالیه‌ی سطوح یعنی کتابهای کفایةالاصول و رسائل و مکاسب را مطالعه میکند که عالی‌ترین سطح دروس حوزه‌ای قبل از خارج هستند. برای اینکه اطمینان پیدا کند متن را درست فهمیده از چند نفر فضلا درخواست می‌کند که به تقریرات ایشان گوش بدهند، یعنی خدمت اینها بیاید و مطالب کتاب را تقریر و بیان بکند.
درواقع تحصیل ایشان در مراحل سطح اینگونه بوده است و از طریق مطالعه کتاب‌ها و تکیه بر فهم و درک خودشان بوده و به همین شکل هم پیش رفتند. لذا ایشان در سن ۱۸، ۱۹ سالگی درس خارج می‌گفتند. با استعدادترین طلبه‌ها اگر بخواهند سطح عالی را تمام بکنند، رسائل و مکاسب ده سال زمان می‌برد، اما ایشان در ۱۸ سالگی درس خارج می‌داد. درس خارج یعنی رسائل و مکاسب و کفایه طی شده و به مرحله‌ای رسیده که در مسائل فقهی و اصولی صاحب‌نظر هست. واقعاً ایشان یک نبوغ خدادادی داشته‌اند که به ندرت در تاریخ بشریت این نبوغ را دیده‌ایم، مثلاً امثال ابن‌سینا این‌طور نبوغ داشته‌اند.

* شهید صدر به خاطر موضع‌گیری نسبت به انقلاب به شهادت میرسد
درباره‌ی اتفاقاتی که به شهادت ایشان منجر شد، شرحش به این ترتیب است که یک بار برای مدت کوتاهی ایشان را به بغداد می‌برند و سپس آزاد می‌شود. درواقع بیشتر خواسته‌ی رژیم بعث، در رابطه با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و لزوم موضع‌گیری شهید صدر در مقابل انقلاب بود. حتی صدام سعی می‌کند بعضی از آخوندهای عرب اهواز که با صدام رابطه داشتند را با لطایف‌الحیلی خدمت شهید صدر بفرستد که ایشان از طریق خواسته‌ی علمای اهواز نسبت به ایران موضع منفی بگیرد. این عده مطالب دروغی درباره‌ی تبعیضی که انقلاب اسلامی و امام نسبت به عرب‌های خوزستان روا می‌دارند مطرح کرده بودند اما ایشان با کمال هوشیاری و بصیرت پاسخ می‌دهد و می‌گوید به هیچ‌وجه در سایه‌ی اسلام چنین چیزهایی اتفاق نخواهد افتاد و اسلام و نظام حکومتی اسلامی عدل و داد را بر پا می‌کند و به هیچ‌وجه این حرف‌هایی که شما می‌گویید قابل قبول نیست.
در مرحله‌ی آخری که ایشان را به همراه همشیره‌شان به بغداد می‌برند، صدام محاجه‌ای با ایشان می‌کند و مطالبات خودش را تکرار می‌کند و به نتیجه نمی‌رسد، اینگونه نقل کرده‌اند که صدام چنان عصبانی می‌شود که با دست خودش ایشان را ترور می‌کند.
در ابتدا پیکر ایشان را در یک محل گمنام دفن می‌کنند، بعد از سقوط صدام آن کسانی که مشرف بر دفن ایشان بودند، نزد خواص انقلابیون عراقی می‌آیند و آن مکان را نشان می‌دهند که روی آن آسفالت و خیابان کشیده شده بود، لذا پیکر ایشان را در می‌آورند و می‌برند در مقبره‌ای که الآن نمایان هست و آنجا دفن می‌کنند.