1397/06/12
سیرهی مدیریتی و اخلاقی شهید رجایی
با شناخت سیرهی شهید رجایی بعضی مسئولان خجالت خواهند کشید
دکتر سید محمد اصغری، وزیر دادگستری دولتهای آقایان رجایی، باهنر و مهدویکنی است. این استاد حقوق فعلی دانشگاه تهران، بهدلیل تصدی منصب وزارت، ماههایی را از نزدیک با شهید محمدعلی رجایی گذرانده و با بخشی از سیره و منش او آشنا شده است؛ بهویژه آن بخش از سیرهی آن شهید بزرگوار که به دوران در اختیار داشتن قدرت و مناصب حکومتی مربوط میشود. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در این گفتوگو میکوشد گوشههایی از این سیرهی گرانقدر را، که هنوز هم الگویی تاموتمام برای کارگزاران نظام اسلامی است، برای آگاهی آحاد مردم و مسئولان مطرح کند.
آشنایی شما با شهید رجایی از کجا شروع شد و روال انتخاب شما به چه صورت بود؟
من دورادور ایشان را میشناختم. لیکن شناخت بیشتر من بعد از معرفی شهید بهشتی اتفاق افتاد که در مهر و آبان سال 59 بنده را به شهید رجایی معرفی کردند. با شهید بهشتی و برخی آیات اعظام که در شورای عالی قضایی بودند، آشنایی بیشتری داشتم. به یاد دارم مقالهای تحتعنوان «مظلومی بر بالای دار» نوشته بودم که نام یک کتاب شد. مقاله را شهید بهشتی پیگیری کرده بود که چهکسی نوشته است و وقتی فهمید من نوشتهام، گفت ایشان از دوستان ما هستند، چون بهاسم کمتر مرا میشناخت. بهدلیل شناختی که شهید بهشتی از من داشت، بنده را خواست و گفت چنین چیزی را باید قبول کنید. گفتم سن من کم است و باور هم نمیکردم چنین پیشنهادی به من کنند. آیتالله بهشتی گفت من نامهی شما را برای شهید رجایی نوشتهام. هر صحبتی دارید، با ایشان مطرح کنید.
با شهید رجایی هم برای کار جلسه داشتید؟
بله. بعد که معرفی کردند، یک روز از طرف آقای رجایی زنگ زدند که ایشان شما را میخواهد ببیند. من باز با همان تردید که آیا عرضهی چنینکاری را دارم و میتوانم، خدمت شهید رجایی رفتم. سه نفر را برای وزارت دادگستری معرفی کرده بودند، منتها شهید رجایی فرمود با تحقیقاتی که کردیم، به مجلس میرویم و شما آماده باشید. این آمادهباش شهید رجایی باعث شد من با دوستانی مشورت کنم که چطور برنامه بنویسیم. ابتدا با گلآقا (کیومرث صابری)، که مشاور ایشان بود، صحبت کردم و ایشان هم گفتند آقای رجایی اینطور خواسته و شما آماده باشید و مجلس هم نظر بر شما دارد. خلاصه من را آماده کردند که برنامههای خود را از همان زمان شروع کنم.
آن روزی که میخواستیم برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس برویم، همانند جوان تازهبهمیدانرسیده گفتم به مجلس آمدهام و از من چیزهایی مثل مدرک، سابقهی فعالیت و غیره میخواهند. چیزهایی در دست داشتم. سوابق و کتابها و مقالههایی که نوشته بودم، همراه داشتم. از نخستوزیری که خواستیم بیرون بیاییم، شهید رجایی دید دست من چند مدرک است. نگاه حکیمانهای کرد و گفت آنها چیست. تا نگاه کرد، فهمید که به قول امروزیها، من سوابق، اسناد، ابتکارات و افتخارات خود را در دست گرفتهام تا نشان دهم و خودم را معرفی کنم. گفت هیچکدام از اینها لازم نیست، همه را زمین بگذار. من یکباره فهمیدم بهنوعی اظهار فضل میخواستم بکنم. مدارک را در اتاق شهید رجایی گذاشتم و همینطور باهم رفتیم. به مجلس رفتیم و ایشان صحبت کرد و دیگران از من سؤالاتی کردند و بههرحال رأی آوردیم.
شهید رجایی عمدتاً بهعنوان مسئول سادهزیست و ضداشرافیگری و تشریفات شناخته شده است. بهعنوان کسی که با ایشان بودید، بهتر میتوانید این مسائل را توضیح دهید.
اگر مطلب را درست مطرح کنیم، مفید است. برخی وقتی میگویند سادهزیست، بر ذهن جوانان نمینشیند. فکر میکنند آن فرد باید مثلاً لباس بد بپوشد و به نظافت خود نرسد. سادهزیستی به این معنا نیست. شهید بهشتی سادهزیست بود. این یعنی لباس کهنه میپوشید؟ مسئله اینها نیست. اینها سادهزیستیهای فردی است. غرض اصلی، سادهزیستیِ حکومتی است. غرض، سادهزیستی اجتماعی است. غرض این است که حالا که قدرت به دست ما رسیده است، میخواهیم با قدرت چه کنیم؟
شهید رجایی کوچکترین و بیقوارهترین اتاق را برای خود بهعنوان نخستوزیر برداشته بود. بعد به وزرا هم میگفت از شما خواهش میکنم بهعنوان نمونه و تعلیم، در وزارتخانهی خود، اتاقی کوچک برای خودتان انتخاب کنید. چرا این کار را میکرد؟ میخواست بگوید آن جامعهای که در فقر میسوزد و هیچ ندارد، نخستوزیر را ببیند که اینچنین است، عقدهای نمیشود.
من الآن برخیجاها میروم، مثلاً ساختمانی را با هزار اتاق میبینید که در 25 طبقه است و در بهترین نقطهی تهران هم قرار دارد. بعد در این هزار اتاق، مجموعاً صد نفر کار میکنند. جوانی که این را میبیند، وقتی میخواهد برای ازدواج خود وام بگیرد، باید یک سال برود و بیاید، سادهزیستی را چه معنا میکند؟
شهید رجایی این مطلب را بیان میکرد. میگفت اتاق کوچک بسازید، ولی به کار مردم برسید. الآن اگر کاری با ادارهای دارید که باید یکهفتهای پاسخ بگیرید، دو سال سرگردان میشوید. باید بروید و بیایید. شهید رجایی میگفت مردم را سرگردان نکنید. ساده را پیچیده نکنید. شما کار سادهای را چنان پیچیده میکنید که اصلاً مردم مرعوب میشوند. در اتاق ادارهی شما با این تشریفات و اینهمه از این اتاق به آن اتاق رفتن برای دیدن وزیر، فرد مرعوب میشود.
نوع رابطهی شهید رجایی در تعامل با مردمی که میدیدند یا آنها بهسراغشان میآمدند، چگونه بود؟
یکی از همراهان شهید رجایی میگفت به قم رفته بودیم. مردم میلیونی آمده بودند و این شهید رجایی را برای خود میدانستند و شعار میدادند رجایی رجایی حمایتت میکنیم. میگفت از ماشین پیاده شد و دو الی سه دقیقه صحبت کرد و گفت بگویید هدایتت میکنیم. این نمونهی رفتار است. میخواهد به مردم بگوید من کسی نیستم. من همان رجایی دیروز هستم که شما من را نمیشناختید. سادهزیستی این است. گاهی شهید رجایی جایی میرفت، نمیشناختند نخستوزیر است. این همان روش پیامبر (ص) است.
شهید رجایی از وزرای خود هم این سادهزیستی را میخواست؟
صد درصد میخواست. به یاد دارم میگفت هرکدام در وزارتخانهی خود اتاقی انتخاب کنید که در دسترس مردم باشد. کوچک باشد تا مراجعهکننده از آن نترسد.
به یاد دارم خانم شهید رجایی یک بار با پسر خود به آنجا آمده بودند. چند ساعت بعد که میخواستند بروند، خواستیم با ماشین آنها را برسانیم. شهید رجایی گفتند ایشان رئیسجمهور نیستند. آن ماشین برای سفر و رفتوآمد رئیسجمهور است که با مردم کار دارد؛ ایشان خودشان میروند. این معنیدار بود؛ یعنی وزیر، وکیل و کارگزار بیاموزید.
شهید رجایی نمونهی کارگزار اسلامی بود. شهید رجایی را تکهتکه کردند و سوزاندند و کسی ایشان را نمیشناخت. گویا خانم ایشان از دندان مصنوعی، ایشان را شناسایی میکند. خاکسترش کردند، ولی نتوانستند بزرگی شهید رجایی را از بین ببرند. ماندگار شد. اسوه شد. من مطمئنم الآن برخی از وزرا و نمایندگان هستند، وقتی زندگی شهید رجایی را مطرح میکنید، از خودشان خجالت میکشند. این یعنی شهید رجایی اسوه است. هنوز الگوست. هنوز برای نود درصد مردم الگوست. هنوز برای دشمنان هم الگوست.
این نکته را توجه کنید که دشمن نمیخواست اینها که مؤثر و مردمی بودند، بمانند. نمیخواستند شهید باهنر، که کاری و باعرضه بود، شهید رجایی، شهید بهشتی و ... بمانند. همه را تکچین کردند. یا آن 72 نفری که در حزب شهید شدند. شهید کلانتری، وزیر بود، اما واقعاً فکر میکردید از یاران علیابنابیطالب است.
مسئولان در دههی شصت اینچنین بودند
شهید قندی، شهید عباسپور، شهید کلانتری، شهید فیاضبخش و غیره افرادی بودند که وقتی نماز پشت سر آنها میخواندید، لذت میبردید و فکر میکردید خدا میبیند پشت سر چهکسی نماز میخوانید. سادهزیستی اینچنین بود. دشمن نمیخواست آنها بمانند. دشمن نمیخواست کسی مسئول باشد که به مردم خدمت میکند.
اتفاقاً منافقین هم آنها را از همان زمان مبارزه بهخوبی میشناختند
آقای هاشمی میگفت در دوران مبارزه، وقتی کسی دستگیر میشد، تمام آنهایی که آن شخص میشناخت فرار میکردند؛ چراکه میگفتند این دستگیر شده است و زیر شکنجه همهچیز را میگوید و شب برای دستگیری ما میآیند، ولی وقتی شهید رجایی و شهید عراقی دستگیر میشدند، ما شب راحت در خانه میخوابیدیم. شهید رجایی چند بار زندانی شد؛ چهار سال و یک بار هم بیست ماه و شانزده ماه در انفرادی بود. بیست ماه در انفرادی بودن میدانید یعنی چه؟ آقای هاشمی میگفت آن شبی که شهید رجایی را بازداشت کردند، راحت در خانه ماندم و میدانستم اگر بهحد مرگ شکنجه شود هم چیزی نمیگوید.
یکی از اتهامات شهید رجایی این بود که علمی مدیریت نمیکند و سواد چندانی ندارد
خیلی بنیصدر تلاش میکرد شهید رجایی را بیسواد نشان دهد، درحالیکه رجایی اینچنین نبود. اولاً دیپلم ریاضی گرفته بود. ثانیاً لیسانس در ریاضیات داشت. ثالثاً فوقلیسانس آمار داشت و رابعاً اگر اغراق نشود، یک مفسر بود. زندانهای مختلف هم از ایشان یک انسان کاملی ساخته بود. بسیار ورزیده، بسیار باهوش، بسیار روانشناس، بسیار قانع، بسیار متواضع و بسیار از نظر علمی و دینی آگاه بود.
پس مدیر بود، ولی شعار نمیداد. آگاهی و تخصص داشت
بله، شعار نمیداد، چون همهی راهها را رفته بود و دیده بود. در زمانی که چهار سال زندان بود، بسیار شکنجه شد، ولی حرفی نزد. در گوشهی سلول او را رها میکنند. یکی از منافقین که ردهبالا بوده است، دستگیر میشود و در قدمهای اول، شروع به افشاگری میکند که همهچیز زیر سر رجایی است و او همهی جزئیات را میداند. دوباره سراغ رجایی برمیگردند و شکنجههای وحشتناک میکنند. من جوان بودم بسیار سؤال میکردم. از شهید رجایی یک بار پرسیدم شما وقتی دوباره بهسراغتان آمدند، چه کردید؟ گفت بسیار من را اذیت کردند و اتفاقاً آن روز در یکی از شکنجههای بسیار وحشتناک، روزه بودم. آدمی که اینقدر صیانت نفس داشته باشد، نمیتواند مدیریت کند؟
کسی نمیتواند مدیریت کند که نقطهضعف داشته باشد. یکی از بلایای مدیریت نقطعهضعف است. موقعی که من خود از رانت استفاده میکنم، میتوانم به مدیرم بگویم نکند؟ نمیتوانم. مدیریت را شخص تنها انجام نمیدهد. ده مشاور و معاون دارد و گزارش میآید و میپرسد. بعد گفتم در آن حال به چهچیزی فکر میکردید؟ گفت با خود میگفتم الهی دست و بازوی من را برای خدمت به خودت و خلق خودت قوی کن. چنین فردی نمیتواند مدیریت کند؟ این اندازه ورزیده، ازخودگذشته و خودساخته بود.
بنیصدر میخواست به مردم بگوید رجایی تجربه و سواد ندارد، درحالیکه تجربههایی که ایشان دیده بود، بنیصدر در عمر خود ندیده بود.
یکی از چیزهایی که شهید رجایی روی آن تأکید داشت، بحث مکتبی و مقلد امام (ره) بودن بود
به یاد دارم بنیصدر در یک سخنرانی گفت «برخی از خشکسرها و برخی از بیسوادها» که منظور شهید رجایی بود. درحالیکه شهید رجایی یک بار در مجلس سخنرانی کرد و گفت من فرزند ملت، مقلد امام و برادر رئیسجمهور هستم؛ یعنی در جواب تمام آن توهینها، باز گفت من برادر رئیسجمهور هستم. ممکن است مخالف او باشد، اما اینچنین بازگو کرد. علت را پرسیدیم، گفت امام ما را میبیند، رفتار ما را میبیند و نباید باهم دعوا کنیم که رهبر انقلاب را ناراحت کنیم. مطیع امر مولا بود. واقعاً میدید این کار امام را خوشحال میکند و آن اختلافات امام را ناراحت میکند. مطیع بود، مقلد امام بود و مقلد واقعی هم بود. عجیب به امام (ره) علاقه داشت. علاقهی شهید رجایی به امام (ره) علاقهی مرید و مرادی بود. علاقهی محو شدن در امام (ره) بود. انصافاً علاقهی ذوب شدن در امام (ره) بود.
معتقد بود مکتبی بودن کمک میکند کشور بهتر اداره شود
قطعاً اینچنین بود. خیلی آن زمان تعهد و تخصص مسئله بود. در کنار تخصص، تعهد هم نیاز است که مصداق و مظهر بارز آن شهید رجایی بود. مرد بسیار متخصص و ورزیدهای بود. در نوجوانی دستفروشی میکرد و از همان سنین متصل شد که کجا پناهگاه جوان مسلمان است که برود. اولین همکاری ایشان فکر میکنم با فداییان اسلام بود. با فداییان اسلام مبارزه میکرد. بعد در جریان آیتالله کاشانی، همراه ایشان فداکاری میکرد. در جریان ملی شدن صنعت نفت کمک میکرد. در نهضت آزادی، که در آن زمان تنها تشکیلات اسلامی بود، کمک میکرد. نهضت آزادی در آن زمان در واقع پناهگاهی برای بچهمسلمانها بود. بعد از آن، ماجرای ملی شدن اتفاق افتاد و بعد از آن به شهید بهشتی و آیتالله خامنهای ارادت پیدا کرد. در واقع آیتالله خامنهای به شهید بهشتی پیشنهاد میکند که من یک نخستوزیر پیدا کردهام.
آیتالله خامنهای پیشنهاد نخستوزیری آقای رجایی را مطرح میکنند؟
بله، و البته زمان را باید بهتر شناخت. مثلاً شهید رجایی در چهزمانی ریاستجمهوری را به دست گرفت؟ شاید این مطلب توضیح داده نشده باشد. شهید رجایی زمانی این پست عظیم را برعهده گرفت که رئیسجمهور قبلی فرار کرده بود. بنیصدر با رجوی فرار کرده بود. رئیس قوهی دیگر که شهید بهشتی بود، تکهتکه شده بود. مجلس بهخاطر این جریانات، که نمایندگان بسیاری شهید شده بودند، گاه از اکثریت میافتاد و نمیتوانست جلسه تشکیل دهد. در گوشهوکنار کشور هم جنگ داخلی و خارجی بود و ناآرامیهای مختلف وجود داشت. شهادت امثال قندی، کلانتری، فیاضبخش و غیره هم بود که دولت را دچار صدمه کرده بود. در چنین زمانی، به شهید رجایی پیشنهاد شد باید پست ریاستجمهوری را قبول کند. واقعاً اگر فردی همانند من بود، میگفت در این وضعیت نمیتوانم.
پس دنبال مسئولیت و قدرتطلبی نبوده است؛ چراکه آن زمان برعهده گرفتن مسئولیتها فداکاری و قبول خطر میخواسته است
فداکاری عجیبی کرد. کسی باور نمیکرد. شهید رجایی در چنین وضعیتی ریاستجمهوری را پذیرفت و انصافاً با آن ورزیدگی و اخلاقی که داشت، این کشتی را به ساحل امن و راحتی مردم رساند، اما او را هم خاکستر کردند. مراسم تشییع او قیامتی بود. میلیونها نفر آمده بودند و وضع عجیبی بود.
آقای کشمیری، عامل انفجار نخستوزیری، را میشناختید؟
من اگر هم آن زمان آقای کشمیری را دیده باشم، شناختی روی او نداشتم. آن زمان خیلیجاها بودند و فقط اینجا نبودند. در حزب، قوهی مجریه و قوهی مقننه هم بودند و نفوذ کرده بودند و کسی نمیدانست. حتی میگفتند بهقدری با مهارت بازی کرده بود که گاهی شهید رجایی میدید کشمیری نماز میخواند، به او اقتدا میکرد. در این حد بود.
اگر از خصوصیات و سجایای شهید رجایی مطلب ناگفتهای دارید، بفرمایید.
روزی در هیئتدولت به ما گفت حقوق هرچقدر میخواهید، بنویسید. من آن زمان جوانی بودم که تازه ازدواج کرده و مستأجر بودم. گفت حقوقهای درخواستی خود را بنویسید. هیچکسی جرئت نکرد بنویسد و دکتر نمازی، حافظ قرآن، به شهید رجایی گفت خودتان اول بنویسید. گفت من حقوق خود را میگیرم. گفت از کجا؟ گفت از آموزشوپرورش حقوق میگیرم و تا آخر عمر هم چیزی غیر از آموزشوپرورش نگرفت. حتی یک ماشین پیکان از نخستوزیری برای خود نگرفت.
اولین کسی که جرئت کرد بنویسد، دکتر نمازی بود، چون رابطهی ایشان با آقای رجایی بسیار نزدیک بود. ایشان نوشت چون عائلهمند هستم، هفت هزار تومان حقوق میخواهم. معمول وزارتخانه در آن زمان همین مقدار بود. بقیه که عائلهی کمتر از دکتر نمازی داشتند، نمیتوانستند بیشتر بنویسند و نمینوشتند. وزرا خجالت میکشیدند. میگفتند من وام مسکن بگیرم و مردم بگویند وزیر برای خودش اول وام گرفته است؟! فضا اینچنین بود. همه حساس بودند.
الآن میگویند باید به وزرا خوب رسیدگی شود!
اگر سیرهی امام علی (ع) و ائمه و صحابه را ببینید، خواهید دید واقعیت، خلاف این است و الآن بهانه میکنند و سیر هم نمیشوند.
آشنایی شما با شهید رجایی از کجا شروع شد و روال انتخاب شما به چه صورت بود؟
من دورادور ایشان را میشناختم. لیکن شناخت بیشتر من بعد از معرفی شهید بهشتی اتفاق افتاد که در مهر و آبان سال 59 بنده را به شهید رجایی معرفی کردند. با شهید بهشتی و برخی آیات اعظام که در شورای عالی قضایی بودند، آشنایی بیشتری داشتم. به یاد دارم مقالهای تحتعنوان «مظلومی بر بالای دار» نوشته بودم که نام یک کتاب شد. مقاله را شهید بهشتی پیگیری کرده بود که چهکسی نوشته است و وقتی فهمید من نوشتهام، گفت ایشان از دوستان ما هستند، چون بهاسم کمتر مرا میشناخت. بهدلیل شناختی که شهید بهشتی از من داشت، بنده را خواست و گفت چنین چیزی را باید قبول کنید. گفتم سن من کم است و باور هم نمیکردم چنین پیشنهادی به من کنند. آیتالله بهشتی گفت من نامهی شما را برای شهید رجایی نوشتهام. هر صحبتی دارید، با ایشان مطرح کنید.
با شهید رجایی هم برای کار جلسه داشتید؟
بله. بعد که معرفی کردند، یک روز از طرف آقای رجایی زنگ زدند که ایشان شما را میخواهد ببیند. من باز با همان تردید که آیا عرضهی چنینکاری را دارم و میتوانم، خدمت شهید رجایی رفتم. سه نفر را برای وزارت دادگستری معرفی کرده بودند، منتها شهید رجایی فرمود با تحقیقاتی که کردیم، به مجلس میرویم و شما آماده باشید. این آمادهباش شهید رجایی باعث شد من با دوستانی مشورت کنم که چطور برنامه بنویسیم. ابتدا با گلآقا (کیومرث صابری)، که مشاور ایشان بود، صحبت کردم و ایشان هم گفتند آقای رجایی اینطور خواسته و شما آماده باشید و مجلس هم نظر بر شما دارد. خلاصه من را آماده کردند که برنامههای خود را از همان زمان شروع کنم.
آن روزی که میخواستیم برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس برویم، همانند جوان تازهبهمیدانرسیده گفتم به مجلس آمدهام و از من چیزهایی مثل مدرک، سابقهی فعالیت و غیره میخواهند. چیزهایی در دست داشتم. سوابق و کتابها و مقالههایی که نوشته بودم، همراه داشتم. از نخستوزیری که خواستیم بیرون بیاییم، شهید رجایی دید دست من چند مدرک است. نگاه حکیمانهای کرد و گفت آنها چیست. تا نگاه کرد، فهمید که به قول امروزیها، من سوابق، اسناد، ابتکارات و افتخارات خود را در دست گرفتهام تا نشان دهم و خودم را معرفی کنم. گفت هیچکدام از اینها لازم نیست، همه را زمین بگذار. من یکباره فهمیدم بهنوعی اظهار فضل میخواستم بکنم. مدارک را در اتاق شهید رجایی گذاشتم و همینطور باهم رفتیم. به مجلس رفتیم و ایشان صحبت کرد و دیگران از من سؤالاتی کردند و بههرحال رأی آوردیم.
شهید رجایی عمدتاً بهعنوان مسئول سادهزیست و ضداشرافیگری و تشریفات شناخته شده است. بهعنوان کسی که با ایشان بودید، بهتر میتوانید این مسائل را توضیح دهید.
اگر مطلب را درست مطرح کنیم، مفید است. برخی وقتی میگویند سادهزیست، بر ذهن جوانان نمینشیند. فکر میکنند آن فرد باید مثلاً لباس بد بپوشد و به نظافت خود نرسد. سادهزیستی به این معنا نیست. شهید بهشتی سادهزیست بود. این یعنی لباس کهنه میپوشید؟ مسئله اینها نیست. اینها سادهزیستیهای فردی است. غرض اصلی، سادهزیستیِ حکومتی است. غرض، سادهزیستی اجتماعی است. غرض این است که حالا که قدرت به دست ما رسیده است، میخواهیم با قدرت چه کنیم؟
شهید رجایی کوچکترین و بیقوارهترین اتاق را برای خود بهعنوان نخستوزیر برداشته بود. بعد به وزرا هم میگفت از شما خواهش میکنم بهعنوان نمونه و تعلیم، در وزارتخانهی خود، اتاقی کوچک برای خودتان انتخاب کنید. چرا این کار را میکرد؟ میخواست بگوید آن جامعهای که در فقر میسوزد و هیچ ندارد، نخستوزیر را ببیند که اینچنین است، عقدهای نمیشود.
من الآن برخیجاها میروم، مثلاً ساختمانی را با هزار اتاق میبینید که در 25 طبقه است و در بهترین نقطهی تهران هم قرار دارد. بعد در این هزار اتاق، مجموعاً صد نفر کار میکنند. جوانی که این را میبیند، وقتی میخواهد برای ازدواج خود وام بگیرد، باید یک سال برود و بیاید، سادهزیستی را چه معنا میکند؟
شهید رجایی این مطلب را بیان میکرد. میگفت اتاق کوچک بسازید، ولی به کار مردم برسید. الآن اگر کاری با ادارهای دارید که باید یکهفتهای پاسخ بگیرید، دو سال سرگردان میشوید. باید بروید و بیایید. شهید رجایی میگفت مردم را سرگردان نکنید. ساده را پیچیده نکنید. شما کار سادهای را چنان پیچیده میکنید که اصلاً مردم مرعوب میشوند. در اتاق ادارهی شما با این تشریفات و اینهمه از این اتاق به آن اتاق رفتن برای دیدن وزیر، فرد مرعوب میشود.
نوع رابطهی شهید رجایی در تعامل با مردمی که میدیدند یا آنها بهسراغشان میآمدند، چگونه بود؟
یکی از همراهان شهید رجایی میگفت به قم رفته بودیم. مردم میلیونی آمده بودند و این شهید رجایی را برای خود میدانستند و شعار میدادند رجایی رجایی حمایتت میکنیم. میگفت از ماشین پیاده شد و دو الی سه دقیقه صحبت کرد و گفت بگویید هدایتت میکنیم. این نمونهی رفتار است. میخواهد به مردم بگوید من کسی نیستم. من همان رجایی دیروز هستم که شما من را نمیشناختید. سادهزیستی این است. گاهی شهید رجایی جایی میرفت، نمیشناختند نخستوزیر است. این همان روش پیامبر (ص) است.
شهید رجایی از وزرای خود هم این سادهزیستی را میخواست؟
صد درصد میخواست. به یاد دارم میگفت هرکدام در وزارتخانهی خود اتاقی انتخاب کنید که در دسترس مردم باشد. کوچک باشد تا مراجعهکننده از آن نترسد.
به یاد دارم خانم شهید رجایی یک بار با پسر خود به آنجا آمده بودند. چند ساعت بعد که میخواستند بروند، خواستیم با ماشین آنها را برسانیم. شهید رجایی گفتند ایشان رئیسجمهور نیستند. آن ماشین برای سفر و رفتوآمد رئیسجمهور است که با مردم کار دارد؛ ایشان خودشان میروند. این معنیدار بود؛ یعنی وزیر، وکیل و کارگزار بیاموزید.
شهید رجایی نمونهی کارگزار اسلامی بود. شهید رجایی را تکهتکه کردند و سوزاندند و کسی ایشان را نمیشناخت. گویا خانم ایشان از دندان مصنوعی، ایشان را شناسایی میکند. خاکسترش کردند، ولی نتوانستند بزرگی شهید رجایی را از بین ببرند. ماندگار شد. اسوه شد. من مطمئنم الآن برخی از وزرا و نمایندگان هستند، وقتی زندگی شهید رجایی را مطرح میکنید، از خودشان خجالت میکشند. این یعنی شهید رجایی اسوه است. هنوز الگوست. هنوز برای نود درصد مردم الگوست. هنوز برای دشمنان هم الگوست.
این نکته را توجه کنید که دشمن نمیخواست اینها که مؤثر و مردمی بودند، بمانند. نمیخواستند شهید باهنر، که کاری و باعرضه بود، شهید رجایی، شهید بهشتی و ... بمانند. همه را تکچین کردند. یا آن 72 نفری که در حزب شهید شدند. شهید کلانتری، وزیر بود، اما واقعاً فکر میکردید از یاران علیابنابیطالب است.
مسئولان در دههی شصت اینچنین بودند
شهید قندی، شهید عباسپور، شهید کلانتری، شهید فیاضبخش و غیره افرادی بودند که وقتی نماز پشت سر آنها میخواندید، لذت میبردید و فکر میکردید خدا میبیند پشت سر چهکسی نماز میخوانید. سادهزیستی اینچنین بود. دشمن نمیخواست آنها بمانند. دشمن نمیخواست کسی مسئول باشد که به مردم خدمت میکند.
اتفاقاً منافقین هم آنها را از همان زمان مبارزه بهخوبی میشناختند
آقای هاشمی میگفت در دوران مبارزه، وقتی کسی دستگیر میشد، تمام آنهایی که آن شخص میشناخت فرار میکردند؛ چراکه میگفتند این دستگیر شده است و زیر شکنجه همهچیز را میگوید و شب برای دستگیری ما میآیند، ولی وقتی شهید رجایی و شهید عراقی دستگیر میشدند، ما شب راحت در خانه میخوابیدیم. شهید رجایی چند بار زندانی شد؛ چهار سال و یک بار هم بیست ماه و شانزده ماه در انفرادی بود. بیست ماه در انفرادی بودن میدانید یعنی چه؟ آقای هاشمی میگفت آن شبی که شهید رجایی را بازداشت کردند، راحت در خانه ماندم و میدانستم اگر بهحد مرگ شکنجه شود هم چیزی نمیگوید.
یکی از اتهامات شهید رجایی این بود که علمی مدیریت نمیکند و سواد چندانی ندارد
خیلی بنیصدر تلاش میکرد شهید رجایی را بیسواد نشان دهد، درحالیکه رجایی اینچنین نبود. اولاً دیپلم ریاضی گرفته بود. ثانیاً لیسانس در ریاضیات داشت. ثالثاً فوقلیسانس آمار داشت و رابعاً اگر اغراق نشود، یک مفسر بود. زندانهای مختلف هم از ایشان یک انسان کاملی ساخته بود. بسیار ورزیده، بسیار باهوش، بسیار روانشناس، بسیار قانع، بسیار متواضع و بسیار از نظر علمی و دینی آگاه بود.
پس مدیر بود، ولی شعار نمیداد. آگاهی و تخصص داشت
بله، شعار نمیداد، چون همهی راهها را رفته بود و دیده بود. در زمانی که چهار سال زندان بود، بسیار شکنجه شد، ولی حرفی نزد. در گوشهی سلول او را رها میکنند. یکی از منافقین که ردهبالا بوده است، دستگیر میشود و در قدمهای اول، شروع به افشاگری میکند که همهچیز زیر سر رجایی است و او همهی جزئیات را میداند. دوباره سراغ رجایی برمیگردند و شکنجههای وحشتناک میکنند. من جوان بودم بسیار سؤال میکردم. از شهید رجایی یک بار پرسیدم شما وقتی دوباره بهسراغتان آمدند، چه کردید؟ گفت بسیار من را اذیت کردند و اتفاقاً آن روز در یکی از شکنجههای بسیار وحشتناک، روزه بودم. آدمی که اینقدر صیانت نفس داشته باشد، نمیتواند مدیریت کند؟
کسی نمیتواند مدیریت کند که نقطهضعف داشته باشد. یکی از بلایای مدیریت نقطعهضعف است. موقعی که من خود از رانت استفاده میکنم، میتوانم به مدیرم بگویم نکند؟ نمیتوانم. مدیریت را شخص تنها انجام نمیدهد. ده مشاور و معاون دارد و گزارش میآید و میپرسد. بعد گفتم در آن حال به چهچیزی فکر میکردید؟ گفت با خود میگفتم الهی دست و بازوی من را برای خدمت به خودت و خلق خودت قوی کن. چنین فردی نمیتواند مدیریت کند؟ این اندازه ورزیده، ازخودگذشته و خودساخته بود.
بنیصدر میخواست به مردم بگوید رجایی تجربه و سواد ندارد، درحالیکه تجربههایی که ایشان دیده بود، بنیصدر در عمر خود ندیده بود.
یکی از چیزهایی که شهید رجایی روی آن تأکید داشت، بحث مکتبی و مقلد امام (ره) بودن بود
به یاد دارم بنیصدر در یک سخنرانی گفت «برخی از خشکسرها و برخی از بیسوادها» که منظور شهید رجایی بود. درحالیکه شهید رجایی یک بار در مجلس سخنرانی کرد و گفت من فرزند ملت، مقلد امام و برادر رئیسجمهور هستم؛ یعنی در جواب تمام آن توهینها، باز گفت من برادر رئیسجمهور هستم. ممکن است مخالف او باشد، اما اینچنین بازگو کرد. علت را پرسیدیم، گفت امام ما را میبیند، رفتار ما را میبیند و نباید باهم دعوا کنیم که رهبر انقلاب را ناراحت کنیم. مطیع امر مولا بود. واقعاً میدید این کار امام را خوشحال میکند و آن اختلافات امام را ناراحت میکند. مطیع بود، مقلد امام بود و مقلد واقعی هم بود. عجیب به امام (ره) علاقه داشت. علاقهی شهید رجایی به امام (ره) علاقهی مرید و مرادی بود. علاقهی محو شدن در امام (ره) بود. انصافاً علاقهی ذوب شدن در امام (ره) بود.
معتقد بود مکتبی بودن کمک میکند کشور بهتر اداره شود
قطعاً اینچنین بود. خیلی آن زمان تعهد و تخصص مسئله بود. در کنار تخصص، تعهد هم نیاز است که مصداق و مظهر بارز آن شهید رجایی بود. مرد بسیار متخصص و ورزیدهای بود. در نوجوانی دستفروشی میکرد و از همان سنین متصل شد که کجا پناهگاه جوان مسلمان است که برود. اولین همکاری ایشان فکر میکنم با فداییان اسلام بود. با فداییان اسلام مبارزه میکرد. بعد در جریان آیتالله کاشانی، همراه ایشان فداکاری میکرد. در جریان ملی شدن صنعت نفت کمک میکرد. در نهضت آزادی، که در آن زمان تنها تشکیلات اسلامی بود، کمک میکرد. نهضت آزادی در آن زمان در واقع پناهگاهی برای بچهمسلمانها بود. بعد از آن، ماجرای ملی شدن اتفاق افتاد و بعد از آن به شهید بهشتی و آیتالله خامنهای ارادت پیدا کرد. در واقع آیتالله خامنهای به شهید بهشتی پیشنهاد میکند که من یک نخستوزیر پیدا کردهام.
آیتالله خامنهای پیشنهاد نخستوزیری آقای رجایی را مطرح میکنند؟
بله، و البته زمان را باید بهتر شناخت. مثلاً شهید رجایی در چهزمانی ریاستجمهوری را به دست گرفت؟ شاید این مطلب توضیح داده نشده باشد. شهید رجایی زمانی این پست عظیم را برعهده گرفت که رئیسجمهور قبلی فرار کرده بود. بنیصدر با رجوی فرار کرده بود. رئیس قوهی دیگر که شهید بهشتی بود، تکهتکه شده بود. مجلس بهخاطر این جریانات، که نمایندگان بسیاری شهید شده بودند، گاه از اکثریت میافتاد و نمیتوانست جلسه تشکیل دهد. در گوشهوکنار کشور هم جنگ داخلی و خارجی بود و ناآرامیهای مختلف وجود داشت. شهادت امثال قندی، کلانتری، فیاضبخش و غیره هم بود که دولت را دچار صدمه کرده بود. در چنین زمانی، به شهید رجایی پیشنهاد شد باید پست ریاستجمهوری را قبول کند. واقعاً اگر فردی همانند من بود، میگفت در این وضعیت نمیتوانم.
پس دنبال مسئولیت و قدرتطلبی نبوده است؛ چراکه آن زمان برعهده گرفتن مسئولیتها فداکاری و قبول خطر میخواسته است
فداکاری عجیبی کرد. کسی باور نمیکرد. شهید رجایی در چنین وضعیتی ریاستجمهوری را پذیرفت و انصافاً با آن ورزیدگی و اخلاقی که داشت، این کشتی را به ساحل امن و راحتی مردم رساند، اما او را هم خاکستر کردند. مراسم تشییع او قیامتی بود. میلیونها نفر آمده بودند و وضع عجیبی بود.
آقای کشمیری، عامل انفجار نخستوزیری، را میشناختید؟
من اگر هم آن زمان آقای کشمیری را دیده باشم، شناختی روی او نداشتم. آن زمان خیلیجاها بودند و فقط اینجا نبودند. در حزب، قوهی مجریه و قوهی مقننه هم بودند و نفوذ کرده بودند و کسی نمیدانست. حتی میگفتند بهقدری با مهارت بازی کرده بود که گاهی شهید رجایی میدید کشمیری نماز میخواند، به او اقتدا میکرد. در این حد بود.
اگر از خصوصیات و سجایای شهید رجایی مطلب ناگفتهای دارید، بفرمایید.
روزی در هیئتدولت به ما گفت حقوق هرچقدر میخواهید، بنویسید. من آن زمان جوانی بودم که تازه ازدواج کرده و مستأجر بودم. گفت حقوقهای درخواستی خود را بنویسید. هیچکسی جرئت نکرد بنویسد و دکتر نمازی، حافظ قرآن، به شهید رجایی گفت خودتان اول بنویسید. گفت من حقوق خود را میگیرم. گفت از کجا؟ گفت از آموزشوپرورش حقوق میگیرم و تا آخر عمر هم چیزی غیر از آموزشوپرورش نگرفت. حتی یک ماشین پیکان از نخستوزیری برای خود نگرفت.
اولین کسی که جرئت کرد بنویسد، دکتر نمازی بود، چون رابطهی ایشان با آقای رجایی بسیار نزدیک بود. ایشان نوشت چون عائلهمند هستم، هفت هزار تومان حقوق میخواهم. معمول وزارتخانه در آن زمان همین مقدار بود. بقیه که عائلهی کمتر از دکتر نمازی داشتند، نمیتوانستند بیشتر بنویسند و نمینوشتند. وزرا خجالت میکشیدند. میگفتند من وام مسکن بگیرم و مردم بگویند وزیر برای خودش اول وام گرفته است؟! فضا اینچنین بود. همه حساس بودند.
الآن میگویند باید به وزرا خوب رسیدگی شود!
اگر سیرهی امام علی (ع) و ائمه و صحابه را ببینید، خواهید دید واقعیت، خلاف این است و الآن بهانه میکنند و سیر هم نمیشوند.