1372/05/07
بیانات در دیدار مسؤولان «آذربایجان شرقى»
بسماللهالرّحمنالرّحیم
اوّلاً لازم میدانم به شما برادران عزیزِ مسؤول و خدمتگزار در این منطقهی مهم و حسّاس کشور و برای این مردم بسیار خوب و عزیز و با ایمان «خسته نباشید» عرض کنم. حقّاً و انصافاً خدمت به مردم در همه جا با ارزش است و در جمهوری اسلامی، با ارزشتر است. زیرا اگر چه اینجا هم خدمت به مردم است؛ اما این خدمت در چهارچوب آرمانهای والا و ارزشمندی است که ارزش خدمت را مضاعف میکند. یک وقت است که شما به یک نفر به یک جوان کمکی میکنید برای اینکه مثلاً شکم خود را سیر کند. اما یک وقت همین کمک را میکنید برای اینکه او بتواند به این وسیله، مراحل عالیهی علمی را بپیماید. هر دو، سیر کردن شکمِ این جوان است؛ اما از لحاظ ارزش، از زمین تا آسمان با هم متفاوتند. خدمت به مردم، وقتی در چهارچوب و جهت آرمانهای والای انسانی و الهی قرار گیرد مثل آرمانهای جمهوری اسلامی ارزشِ چند برابر پیدا میکند.
ثانیاً، همین خدمتی که در چهارچوب این آرمانها این قدر قیمت پیدا میکند، وقتی برای مردمی مثل مردم آذربایجان انجام گیرد، باز قیمتش بیشتر میشود. من اگر بگویم که مردم این مرز و بوم، از لحاظ آن روحیاتی که برای یک انسانْ پشتوانهی اخلاقی و ارزشی به حساب میآید بر مردم بسیاری از بخشهایِ دیگرِ کشورمان ترجیح دارند، مبالغه نکردهام. تبریزیها و آذربایجانیها، از لحاظ پایبندی به ایمان، به اصول، به عفّت و عصمت، به غیرت، به مردانگی و دفاع از کشور؛ به محبتهای پرجوش و عواطف آتشین، ممتازند، که در این چند روز هم نشانهی اینها مشاهده شد.
خوشبختانه، هوشیاری و هوشمندی این مردم خیلی زیاد است. آن حربهای که استکبار جهانی، به خیال خود برای نفوذ در آذربایجان پیدا کرده بود که به سنگ خورد و شکست اگر برای بخشهای دیگر کشور پیدا شده بود، معلوم نبود که قضیه این طور فیصله پیدا میکرد و تمام میشد. آن فتنهای که در قضیهی «خلق مسلمان» در همین شهر بزرگ و میان همین مردم نقش بر آب گردید و نائرهی آن فرو نشانده شد، اگر در شهر دیگری از شهرهای ایران پیش میآمد، معلوم نبود آن طور فرونشانده شود. اینها را کسانی که اهل دقّت در نفسانیّات و روحیّات مردمند، باید مورد مداقّه قرار دهند.
البته برای بعضی، این مسائل تازگی ندارد. بحمدالله، بنده از آن بعض هستم. من از دیرباز این مردم را شناختهام و میدانم که دارای چه حقیقت باارزشی در درون و دل خود هستند. البته انقلاب، مسها را هم طلا کرد و جوهرها را حقیقتاً تعالی و ترقّی داد. گوهر را در همهی انسانها ارزشمندتر کرد. این مردم هم، متأثّر از همین کیمیای الهی و اسلامی و قرآنی شدند.
خدمت به این مردم، با ارزش است. بنده وقتی که در اجتماعات کارکنان دولت، در هر یک از استانها، شرکت میکنم، رسمم بر این است که برادرانه و دوستانه، آنچه را که مایهی افزایش ثواب الهی برای آنها میدانم، به آنها بگویم. شما میتوانید با این شغلی که امروز دارید، ثواب الهی را کسب و اجر بزرگ الهی را به دست آورید. اگر مدیرید، اگر مسؤولید و اگر در بخشهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و غیره هستید هر جا هستید و هر کاری که دارید میتوانید ضمن حفظِ همین امتیازاتی که یک کار برای انسان دارد اگر چه مأمورین جمهوری اسلامی، مثل خیلی جاهای دیگر و مثل دوران گذشتهی همین کشور، امتیازی هم از مدیریّت ندارند ثواب و اجر الهی و ذخیرهی اخروی را برای خودتان فراهم کنید. راه دارد و میشود این کار را کرد.
بنده چند سال مسؤول امور اجرایی این کشور بودهام و از دور و نزدیک، دیده و لمس کردهام که مشکلات اجرایی ما چه چیزهایی است. اگر یک مجری، خوب عمل کند، ایبسا بتواند کمبودهایی را که از لحاظ اقتصادی، مالی، مشکلات پولی، مشکلات علمی و فنّی و غیره وجود دارد، بپوشاند. اما اگر مأموری بد عمل کند، ایبسا همان امکانی را هم که موجود است، ضایع و باطل گرداند. اگر شما مواد غذایی زیادی در اختیار یک آشپز خوب نگذاشتید، باز غذای مطبوعی به شما خواهد داد. بهعکس، اگر برنج و روغن و گوشت و سایر مواد غذایی خوب را در اختیار یک آشپز بد بگذارید، آخر سر غذایی به شما میدهد که مجبورید نصف آن را دور بریزید! ما هر کدام یک آشپزیم مواد و مصالحی در اختیارمان است. تا چطور با این مواد و مصالح کار کنیم!
باید چیزهایی را در نظر داشت. مطلب اوّل این است که تصمیم بگیریم در مورد آنچه در اختیار ما گذاشته شده و ما بر عهده داریم، خوب عمل کنیم. یعنی اتقان در عمل را برای خودمان هدف قرار دهیم. یعنی سهلانگاری، کوچکانگاری، بیاهمیت انگاشتن و رها کردن کار، در کارِ ما نباشد. من یک حدیث را مکرّر برای کارگر و کارمند و روحانی و هر کس که کاری به دست میگیرد خواندهام. آن حدیث این است که از قول پیغمبر عَلیهوعلَیآلهالصّلاةوالسّلام، نقل شده که فرمود: «رحم الله امرء عمل عملاً فاتقنه(1)»؛ خدا رحمت کند کسی را که اگر کاری انجام میدهد، متقن و محکم انجام دهد. یعنی اگر کارگری که در کارخانهی ماشینسازی موظّف است فلان پیچ را محکم کند، آن را به قدر کافی محکم نکرد، وقتی ماشین بیرون آمد و شما آن را خریدید، چوب همان یک پیچ را که او محکم نکرده است، خواهید خورد. همچنین کفّاشی که کوکهای کفش را میزند، اگر یک کوک را به قدر لازم محکم نزند، کفشی که شما بعداً میخرید و میپوشید، کارتان را خواهد ساخت. یک سهلانگاری، گاهی یک مجموعهی کار را خراب میکند. سهلانگاری را ممنوع کنید. کاری را که به شما سپرده شده است، متقن، محکم، کامل و تمام انجام دهید، و از آن کم نگذارید.
دوم اینکه، در همهی کارها، نیّت ما این باشد که به مردم خدمت کنیم. یعنی «از سرِ خود باز کردن»، نباشد. قصد ما این باشد که این کارمان، در خدمت مردم انجام قرار گیرد. این، در کارهایی که بخصوص با مردم مواجههی بسیار دارند، اثرِ زیادی میبخشد. باید با مردم، خوب برخورد کنیم و بدانیم که این کار، برای آنهاست. همین آحادی که ملاحظه میکنید خیابانها را پر کردهاند و حالا که اینجا آمدهایم، اظهار لطف و محبّت میکنند؛ یا امروز عصر و دیروز عصر، مردان و زنان هزاران نفر یکی یکی آمدند با شور و شوق و گریه و اشک و آه، با بنده مصافحه کردند و رفتند، همینها کسانی هستند که گاهی به ما مراجعه دارند و از برخورد ما، ناراضیاند. همینهایی که ما در سیاستمان، در جنگمان و در سازندگی اقتصادیمان رویشان حساب میکنیم. البته روزنامههای دنیا، از سفر تبریز و استقبالِ مردم، چیزی نخواهند گفت. توطئهی سکوت، بالاخره معنایی دارد! در دنیا، نسبت به کارهای ما، توطئهی سکوت است. اما بدانید: بزرگترین طرّاحانِ سیاسیِ عالم، وقتی خبرش به آنها برسد، همین دو سه روزِ گذشتهی تبریز را زیر نظر میگیرند و روی این حساب میکنند. از لحاظ سیاسی، این شور و شوق مردم، این علاقهمندی مردم، این اظهار عشقشان به مسؤولین، دارای تأثیر است. همین مردمی که حضورشان در این صحنه، یا در راهپیمایی فلان مناسبت، برای ما تعیین کننده است، وقتی به ادارهی ما مراجعه میکنند، احیاناً ممکن است ناراحت باشند، ناراضی باشند، کارشان درست انجام نگیرد، به حرف آنها گوش داده نشود، شکایتشان جدّی گرفته نشود و با شکوهی آنها احیاناً با لبخند تمسخر برخورد شود. و این کارها، میشود.
بنده مکرّر، در زمان امام، در مواجهه با مسؤولین بالای کشور میگفتم: «مردم فلان روستا، امام را که نمیبینند. برای آنها، امام و نظام و رئیس جمهور و نخست وزیر و مسؤولین بالا، همان بخشدار ذیربط و فرماندهی پاسگاه ژاندارمری [نیروی انتظامی امروز] است. با او مواجهند. نظام برای آنها، همین است. آنها روی برخورد کوچکترین مأمور ما حساب و جمعبندی میکنند.» البته ملت تا کنون جمعبندی خوبی نسبت به دستگاه داشته است. لکن بالاخره باید مراقبت کرد.
پس، مسألهی دوم، برخورد با مردم است؛ حتّی آنجایی که کار مردم را نمیتوانیم انجام بدهیم. هزاران نامه به ما میدهند. از این هزاران نامه، ممکن است صدی شصت یا هفتاد یا کمتر و بیشتر، درخواستهای غیرمعقول باشد. قابل عمل نباشد. اما او باید بفهمد که به این درخواست توجّه و اعتنا شد و این اعتنا را، در کار شما و مأمورین زیردست شما باید بفهمد.
سوم اینکه، در این کاری که داریم، نفس شغل، هدف نباشد. البته سخت است. اگر نفس شغل هدف شد، ممکن است جاهایی نتیجهی بدی بار بیاورد و انسان برای حفظ نفس شغل، به محتوای شغل ضربه بزند. یک وقت لازم میشود که انسان برای حفظ این سمت و مسؤولیت، کاری کند که با مضمون این مسؤولیت سازگار نباشد. به قول مرحوم شهریار:
هر کیم سیه هر نه دورب آلو بدور
افلاطونان بیرقورود آد قالو بدور.
انشاءالله بین شما فارس وجود نداشته باشد؛ تا همه آن چیزی را که عرض کردیم بفهمند.
«حیدر بابا، دنیا یالان دو نیادی.
سلیمانان، نوحدان، قالان دو نیادی.
اوغول دوغال درده سالان دونیادی.
هر کیم سه هرن نه وروب آلوبدور افلاطونان بیرقور آدقالو بدور.
یعنی به همه چیز دنیا باید با این چشم و اینطور نگاه کنیم که این یک امانت است دست ما. باید به این برسیم.
پس، نکتهی سوم خدمت به نفس این سِمَت است. نه اینکه این سمَت را در خدمت خودمان قرار دهیم. ما باید خادم این سمَت باشیم؛ این سمت، خادمِ ما نباشد. همانطور که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در نامه به عامل خود فرمودند: «باید عمل برای ما طعمه نباشد». این عمل، این کار، این شغل، این مسؤولیت، طعمهای برای ما نباشد.
شما هوشمندید و میفهمید که این دو نوع برداشت، چقدر در کار تأثیر میگذارد. انسان وقتی کار را طعمه میداند، مال خود میداند، در خدمت خود میداند، آنوقتْ ممکن است کارهایی از او سر بزند که همانها، مشکلات ایجاد میکند. همانهاست که بنای یک تمدّن، یک نظام و یک تشکیلات را میلرزاند. به خلاف اینکه فردی بگوید: من در خدمت این کارم. من در خدمت این سمَت و شغلم. بنده کی هستم؟ طلبی از کسی ندارم. من حالا از خودم، برای شما میگویم:
این طور جاها، گفتنِ شرح حال، نباید تعریف به حساب بیاید. بد نیست. من برای بعضیتانْ مثل برادر و برای بعضیتان مثل پدرم. این شرح حالها، عیبی ندارد. ما، قبل از ورود امام رضواناللهتعالیعلیه، که در دانشگاه تهران تحصّن کرده بودیم چهار، پنج روز مانده به ورود امام، جلسهای با دوستان تشکیل دادیم. اغلبِ دوستان هم از روحانیون بودند گفتیم: «خوب؛ فردا امام وارد تهران میشوند. مردم میریزند سرمان؛ هر کس کاری دارد، مراجعهای دارد، حرفی دارد. باید از حالا آماده باشیم و تشکیلات بیت امام را منظّم کنیم. هر کس مسؤولیتی به عهده بگیرد.» همه قبول کردند که بیاییم دربارهی این قضیه فکر کنیم.
جلسه گذاشتیم. بنده گفتم: «من میشوم قهوهچی.» رفقا خندیدند و گفتند: «شوخی میکنی؟» گفتم: «نه؛ شوخی نمیکنم. اتفاقاً چون اهل چای هستم، چای خوب درست میکنم. من میشوم قهوهچی.» گفتند: «حالا شوخی نکن.» گفتم: «من شوخی نمیکنم؛ جدّی میگویم. بالاخره منزل امام، یک چای ریز میخواهد! آن چای ریز، من باشم.» این حرف موجب شد که جلسهی ما به یک سمت خوب رفت.» فرق است بین اینکه هر کس بنشیند جایی و هدف بگیرند که «رئیس این تشکیلات کی باشد؟» من توی دلم بگویم: «بالاخره من مناسبترم.» شما بگویید: «من مناسبترم.» اینجا یک معارضه و دعوا میشود. ما در این دعوا، به قول زورخانهچیها، لُنگ انداختیم. گفتیم: «ما نیستیم. شغل ما قهوهچیگری.» همه لنگ انداختند و کار، سامان گرفت. باید خودمان را در خدمت شغل قرار دهیم. شغل را در خدمت خودمان نخواهیم و ندانیم. این هم یک نکته.
نکتهی دیگری که خیلی مهم است، ابتکار و خلاقیّت در هر کار است. امید به دگرگونسازی هر نابسامانی است. من با بعضی از مسؤولین درجهی متوسّط که گاهی پیش بنده میآیند، برخورد میکنم. متأسّفانه میبینم طوری از واقعیّاتِ کاریِ خودشان حرف میزنند، کانّه تمام راهها بنبست است. این چه فکری است!؟ چرا باید اینطور فکر کنیم!؟ هیچ بنبستی وجود ندارد! مرحوم آقای امینی(2) رحمةاللهعلیه صاحب «الغدیر»، که او هم جزو افتخارات آذربایجان و تبریز بود یک وقت که به مشهد آمده بود، برای ما بیان میکرد و میفرمود: «من در نجف به دوستانمان گفتم: «هیچ کاری در دنیا وجود ندارد که نشود آن را انجام داد. همهی کارها را میشود انجام داد.» میگفت: «رفقا بعضی میخندیدند و قبول نداشتند.» کار رسید به اینجا که ایشان کتابخانهی مفصّلی به نام «مکتبة امیرالمؤمنین، علیهالسّلام، العامة» در نجف ساختند. لعنت خدا بر این بعثیهای ضدّ همه چیز؛ ضدّ فرهنگ و دین که گویا بخش زیادی از کتابخانه را نابود کردند. بسیاری از آن را غارت کردند و از بین بردند. کتابخانهای درجهی یک که در نجف اوّل کتابخانه بود و ظاهراً از هم پاشیده شده است. اگر قسمتهایی از آن هم در گوشه و کنار باشد، دیگر آن کتابخانه نیست. ایشان با زحمت زیاد، کتابهای عزیز و نفیسی را از سرتاسر دنیای اسلام در نجف جمع کردند. ایشان میگفتند: «نوبت به اینجا رسید که میبایست در بزرگی را که ارتفاعش چند متر بود، میبردند و نصب میکردند.» کسانی که دیدهاند، میدانند که کوچههای نجف، کوچههای تنگ و تاریکی است. بخصوص، آن روزها، تنگ و تارتر هم بود. بنده خودم آن کوچهها و آن وضعیت را دیده بودم. کوچههای خیلی تنگ و تاریک که به زحمت میشود چیزی را که کمی عریض باشد، در آنجا حرکت داد. میفرمود: «رفقا به من گفتند حالا این در و پنجره را میخواهند ببرند آنجا نصب کنند و نمیشود برد! من گفتم نخیر! همین در و پنجره، با اینکه به نظر شما بردنش محال است، خواهد رفت و آنجا نصب خواهد شد!» میگفت: «بالاخره ترتیبی دادیم و در و پنجرهای را که عرض آن مثلاً ده متر بود، از لای این کوچههای تنگ و از معبرهایی که عرضش سه متر است و طبیعتاً نباید عبور کند، بردیم.»
وقتی انسان بخواهد، میتواند. بیش از این هم میتواند بشود. همهی شگفتیهای دانش امروز، مؤیّد همین نکته است. هنر بشر عبارت است از ابتکار. ابتکار یعنی چه؟ یعنی بنبست گشایی. نگوییم «این کار را نمیشود کرد؛ این وضع را نمیشود عوض کرد.» مثلاً ما در آموزش و پرورش هستیم یا در فلان بخش دیگر. میگوییم مشکلی وجود دارد که قابل درست شدن نیست. خیر! همهی مشکلات قابل حل شدن است. نگوییم که «قابل حل شدن است؛ امّا با فلان قدر بودجه و امکانات.» خیر! با فلان قدر بودجه و امکانات که مشکل نیست! میگوییم «مشکل» قابل حلّ است. اگر گفتیم این قدر بودجه و امکانات باشد که دیگر مشکل نیست. با نبودن امکانات قابل حل است. امّا متأسفانه به فکر و ذهن خیلی از مردم چنین رفته است که نمیشود.
حالا امشب، مرتّب شعر ترکی یادمان میآید. البته شعر را به لهجهی زنجانی گفته که تبریزیها آن لهجه را خیلی نمیپسندند. مرحوم «هیدجی» میگوید: «اولماز اوله گول تیکان تیکان گول گرایسترین آغلا، استیرن گل.» اصلاً هیچ تغییر نمیشود داد. «اوتیکان دی، اوده گلولهیاولماز اولا گول تیکان، تیکان، گول.» یک ترجیعبند گفته و آن را مرتب آورده است. ما میگوییم: «نخیر! آدم اگر بتواند به نیروی ارادهی خودش متکی باشد، «تیکانی دی البهبیلر گوله تبدیل السین، گولی در تیکانابتدیل السین، کمااینکه الیروح نه قدر گوللریی تبیدل الیریگ تیکانا.»
یک نکته را بنده امشب به استاندار پرشور و پرنشاط و فعّال عزیزمان آقای «عبدالعلیزاده» که انصافاً استاندار بسیار خوب و بحمدالله جزو مأمورین خوب این نقطه هستند، گفتم. و آن مسألهی پیگیری است. ما نباید کار را شروع و بعد رها کنیم. پیگیری کردن کارها خیلی مهم است. من میبینم مثلاً خانمی آنجا مطلبی دارد؛ یک مشکل خیلی کوچک دارد. من هم به او میگویم که خیلی خوب، این مشکل را حل میکنم. باز هی اصرار میکند، هی التماس میکند، خواهش میکند. چون باورش نمیآید که ممکن است این قضیه، دنبال شود. میگویم به فلانی میگویم پیگیری کند. میگوید: «نه؛ خودت انجام بده.» یعنی حاضر نیست من به کس دیگری بگویم. این، بد تجربهای است که خدای ناکرده برای مردم به وجود بیاوریم. یعنی این طور باورشان بیاید که «آقا؛ اینها چیزی میگویند؛ بعد دنبالش را نمیگیرند.» لذا، به وعدهها باید عمل کرد. کارها را باید پیگیری کرد. برای خدا، در خدمت مردم. و شما ببینید با همّت و ابتکار و داشتن پشتکار، چه گلستانی درست خواهد شد! چیزی که به هیچ وجه، قابل شکست خوردن نیست.
در بسیاری از کشورهای دنیا، دستگاههای اداریشان، با اینکه سالیان متمادی از عمر آن گذشته و دیگر باید جاافتاده باشند، هنوز کارهایشان روان نیست. دستگاهها و تشکیلات اداری، وقتی جاافتاده شود، کارها روانتر و آسانتر انجام خواهد گرفت، تا دستگاههای تازه کار. اما بنده میدانم و میبینم در بسیاری از کشورهای دنیا، با اینکه سالهای متمادی از تشکیلات اداریشان گذشته، هنوز کارهایشان به درستی راه نیفتاده است. خیال نکنید که حالا در فلان کشور در امریکا مثلاً همه چیز درست است. چند سال قبل از این در زمان ریاست جمهوری یک طرح یا لایحه طرح بود گویا درست شد برای تعیین اختیارات ریاست جمهور و مشخّص کردن رابطهی او با مجلس و با نخستوزیر و با دولت و این نهادها. من آنوقت یک خرده کسل بودم؛ که حالا این چگونه میشود. حالا برویم دنبال کنیم؟ نکنیم؟ این، نشاندهندهی این است که ما هنوز روابطمان منظّم و مشخّص نیست. تصادفاً در همان وقت، اطّلاعاتی به دست من رسید که فهمیدم تا اندکی قبل از همان سال اینکه عرض میکنم، مربوط به سال 65 و 66 و یا اندکی قبل از آن است که حالا دقیق یادم نیست در امریکا بین اختیارات رئیس جمهور و کنگره در برداشت قانون اساسی اختلاف بوده و این امر روشن نبوده است. نامههایی را آوردند به بنده نشان دادند که رئیس جمهور نوشته است و استدلال میکند که به این دلیل، فلان اختیار متعلّق به من است و متعلّق به کنگره نیست. طرفهای مقابل هم استدلال دیگری داشتند. یعنی آنها دویست سال است که تشکیلاتشان و دولتشان سابقه دارد و هنوز این مسأله برایشان حل نشده بود؛ با اینکه نظامشان جاافتاده بود.
ما نباید تصوّر کنیم که در دنیا، دستگاههای دولتی و اداری و اینها، مشکلات ما را ندارند. نه؛ آنها هم مشکلات گوناگونی دارند و بزرگترین مشکلات آنها، عدم اتّکا به یک مبدأ ایمان غیبی است. این، مشکل بسیار بزرگی است.
آقایان! قدرِ این ایمان مذهبی و اسلامی و این ایمان به غیب را بدانید. این چیزِ بسیار باارزشی است. بیخود نیست که در اوّل قرآن سورهی «بقره» صحبت «الذین
یؤمنون بالغیب» آمده است. ایمان به غیب. ایمان به آنچه که خارج از این معادلات محسوسِ دستمالی شدهی بشر است. ایمان به چیزی ماورای اینها. ایمان به خدای قادرِ عالمِ متعالِ حکیمِ خبیرِ سمیعِ بصیر. این چیزِ بسیار باارزشی است که متأسفانه دنیای امروز از آن محروم است. بسیاری از مشکلات آنها هم ناشی از همین است.
من بعضی از آدمهای ساده دل و سادهلوح را دیدهام که بعد از پیروزی انقلاب و عظمت جمهوری اسلامی و معجزنمایی این ایمان غیبی، به خودشان تلقین میکنند که «موضوع ایمان مذهبی و اینها را کنار بگذاریم. اینها برای خودمان، البته مقدّس و عزیز است، اما در معادلاتِ کاری، این را داخل نکنیم.» این، سادهلوحی است. این، حماقت است. یک وسیلهی به این کارایی و پرارزشی را انسان از محیط کار بیرون کند!؟
در رابطهی بین آمر و مأمور، در رابطهی بین مأمور و مردم، در رابطهی بین مأمور و کار، در رابطهی بین مأمور و محیط کار، در همهجا، این اعتقاد به غیب و این ایمان معنوی، کارایی دارد و معجزنماست. این را در خودتان تقویت کنید. کارمندان دستگاههای دولتی، باید ایمانشان از مردم عادّی بیشتر باشد. در دوران طاغوت البته این «دوران طاغوت» که عرض میکنم، مال همهی دورانهای گذشته نیست. در برخی از دورانهای قبل از پهلوی، در بعضی جاها، خلاف اینکه عرض میکنم بوده است بخصوص در دوران حاکمیت منحوس پهلوی، یک چیز باور عمومی شده بود و آن اینکه بعضی از محیطها، با دین سازگار نیست. کسانی که در این محیطها هستند، لزومی ندارد که خیلی دیندار باشند؛ یا نمیشود دیندار باشند. یکی از آنها، ادارات دولتی است. از نظر مردم، اداری یعنی یک آدم بیدین! هر فردی میتواند متدیّن باشد. قاعدهاش، متدیّن بودن است؛ اما اداری، نه. یکی محیط ادارات است یکی هم محیط دانشگاهها!
جوان مذهبیِ متدیّنِ متعبّد، وقتی وارد دانشگاه میشد، به خودش تلقین میکرد که اینجا دیگر انسان از دین و قیود دینی و اینها، باید خودش را آزاد نگهدارد. یا آزاد است، یا باید آزاد باشد، یا نمیشود از قیود دینی آزاد نبود و نباید مقیّد به دین بود! لذا وقتی آن زمانها در یک دانشگاه، مسجدی درست شد، همه تعجّب میکردند: «عجب! مسجد! توی دانشگاه!؟ دانشجو و نماز!؟»
یکی دیگر، محیط ارتش بود. باورشان شده بود که ارتشی، لزومی ندارد دین داشته باشد و نمیشود دین داشته باشد. اگر یک ارتشی، ته ریشی داشت، همه تعجّب میکردند. اگر یک ارتشی، در نماز جماعتی شرکت میکرد و شلوار روییاش را میکند و با زیرشلواری میایستاد نماز میخواند، میگفتند: «به به! آقا را ببینید چه متدیّن است!» در حالی که اگر یک کاسب بازاری این گونه بود، تعجب نمیکردند.
این طرز تفکّر، غلط است. البته در آن نظام، آن طور بود. در رأس آن نظام، کسانی بودند که با دین سرِ ناسازگاری داشتند. دستگاه سلطنت، ضدّ دین بود؛ دشمنِ دین بود.
دوران قاجار نیز، همینطور بود. منتها دوران قاجار، دشمنِ عملِ فردیِ دین نبودند؛ دشمن نفوذِ دین بودند. همین «فتحعلی شاه» و «محمّدشاه» و اینها هم که در شرح حالشان میخوانید شب جمعه، فتحعلی شاه یک آخوند مخصوص داشت که میآمد برایش دعای کمیل میخواند؛ اگر یک دینداری، اندکی با قدرت و سلطنت او اصطکاک پیدا میکرد، یا در محیط کار او خودی نشان میداد، با مشت میکوبید توی مغز دین و دیندار. اینطوری بودند اینها! محمّد شاه نیز همین گونه بود. «ناصرالدین شاه» هم از همهشان بدتر بود. «مظفرالدین شاه» نیز همینطور بود. اینها در عمل شخصی خودشان، تدیّن ظاهری داشتند. به دوران پهلوی که رسید، به کلّی همه چیز از بیخ و بن کنده شد. چون بنای تقلید از اروپاییها و از «مصطفی کمال پاشا» و امثال اینها بود.
«مصطفی کمال» چون با دین دشمنی کرده بود، آن احمق ما(3) هم آمد، با دین بنا کرد دشمنی کردن. یک بیعقل، از یک بیعقل دیگر، یک خائن، از یک خائن دیگر و یک مزدور، از یک مزدور دیگر درس میگرفت. آن دستگاه با دین، با ظاهر و باطنش، با تظاهرش، شخصیاش، اجتماعیاش، مخالف بود و مبارزه میکرد. دستگاههایی که به آنها نزدیک بود، هرچه نزدیکتر بود، باید با دین فاصله میداشت. طبعاً ارتش به آنها نزدیک بود؛ دستگاههای اداری نزدیک بود و لذا باید از دین فاصله میداشت. اما امروز چه؟
امروز من عرض میکنم: هر کس، ادنی ارتباطی با دستگاه حکومت دارد، باید از لحاظ تدیّن، برجستهتر باشد. دیانت او، در اعمال او، مشهودتر باشد. باید بتدریج به طرفی برویم که کارمندان دولت، مثالِ تقوا و پرهیزگاری و ورع شوند. این گونه باید باشد و میشود. نگوییم: «نمیشود.» الان نگاه کنید: بعضی از این نهادهای انقلابی، مثل سپاه و جهاد و بعضی جاهای دیگر، کارمندانش کارمندان دولتند و از مردم معمولی، متدیّنترند؛ پایبندترند؛ اهل نماز شبند. خیلیشان اهل توسّلند، اهل توجّهند، اهل فداکاری در راه خدایند.
نظام اسلامی، باید اینگونه باشد. دیانت را در محیط کار خودتان زنده کنید. من به ارتشیها هم این را گفتم؛ به ادارات هم این را عرض میکنم، به دانشگاهیها از دانشجو و استاد هم این را گفتم. محیط را محیط دینی کنید. این بد است که در ادارهای نماز خانه باشد و شما که رئیس اداره هستید در آن حضور پیدا نکنید. بروید نماز را در نمازخانه بخوانید. نماز را که باید خواند. اوّلِ وقت که بهتر از ثانی وقت است. به جماعت که بهتر از تنهاست. نماز فریضه، که در ملأ بهتر است تا در خلوت. بله؛ نماز نافله و اینها را در خلوت میخوانند؛ اما نماز فریضه را باید در ملأ بخوانند. شما اوّل ظهر فقط ده دقیقه از اتاقتان بیرون بیایید. قبلاً وضو بگیرید و آماده شوید. البته من با آن روشی هم که چند سال قبل از این بود، همان وقت هم مخالف بودم. حالا هم هر کس استفتا و سؤال میکند، میگویم آن روش را قبول ندارم که گویا حالا زنگ تفریح است؛ آقایان از اتاقها بیرون بیایند، بگویند، بخندند، سیگار بکشند؛ یواش یواش بروند دستشویی، یواش یواش وضو بگیرند. یک ساعت وقت مردم را تلف کنند که میخواهند چهار رکعت نماز بخوانند! من، با این مخالفم... خودشان را آماده کنند. قبلاً وضو بگیرند، آماده شوند. اوّل وقتِ نماز که شد، بروند توی مسجد، بلافاصله نماز بخوانند. نماز ظهر و عصر، حدّاکثر یک ربع ساعت طول میکشد. یک ربع بعد، بیایند در اتاقهایشان. اول کسی هم که میرود، شما باشید که رئیسید. این، خیلی خوب است. محیط ادارات ما، باید محیط دینی و اسلامی شود.
راجع به خانمهای به اصطلاح بدحجاب، خیلی بحث است. در رسانهها میگویند، روزنامهها مینویسند، حزبالّلهیها میگویند، خانوادهی شهدا هم هر وقت با آنها مینشینیم به ما شکایت میکنند. این، البته بحث دیگری است و تدابیر دیگری دارد. من عرض میکنم: در ادارات، خیلی از این خانمها هستند که شما اوّل باید مراقبت کنید، ترتیبی برای وضع حجابشان بدهید. یعنی مقیّد باشند به اینکه حجابشان را حفظ کنند. ما البته لباس خاصّی را به کسی تحمیل نمیکنیم. اگر سلیقهی من را سؤال کنند، من چادر را بر هر حجاب دیگری برای زن ترجیح میدهم. اما این، سلیقهی من است. حجاب، محلّ کلام است؛ محلّ حکم الهی است. خانمها، محجّبه، با مواظبت و بدون داشتن تظاهراتی از لاابالی گری ظاهر شوند. از کارهای خیلی بد این است که بعضی از خانمها ناخنهایشان را بلند میگذارند، کأنّهُ میخواهند مثلاً از فلان وسیلهی موسیقی استفاده کنند! شما که اهل این نیستید، ولی این تشبّه است. این تشبّه، چیز بدی است. «ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.» البته تقلید در امر تخصّصی، یک امر لازم است. آن، حکم عقل است. چیزی که بلد نیستیم، باید از آنکه بلد است یاد بگیریم و از او تبعیت و تقلید کنیم. اما نه تقلید در این آداب و رفتار و سنّتها و حرف زدن و کار کردن و نشست و برخاست کردن از این آدمهای لاابالی. یا مثلاً فرض کنید بعضی لاکهایی به ناخنهایشان میزنند. آدمی که اهل وضوست، نمیتواند این لاکها را بزند. اینها چیزها واضحی است. باید مواظب و مقیّد باشند. خانمها را مواظبت کنید. مقیّدشان کنید. به آنها بگویید و تذکر بدهید. یا مثلاً در محیط کار، رفتارهای جلف زن و مرد نباید وجود داشته باشد. شما اگر در محیط کارتان این رفتارها را مواظبت کنید، کار، بهتر و روانتر انجام میگیرد. مشکل بدحجابی، شاید صدی پنجاه، صدی شصتش، همینطور حل میشود. این را بعید ندانید. غرض، محیط را محیط دینی کنید.
امروز دشمن به این نتیجه رسیده است که باید ملت ایران را زیر فشار قرار دهد. خودش این طور میگوید. من عرض میکنم: این آقایی(4) که حالا سرِ کار آمده، چون جوان و خام و بیاطّلاع است، نمیداند که اسلاف او هم که از آن حزب دیگر بودند، همین نیّت و همین هدف را داشتند. حالا خیال میکند شاخ غول را شکسته است. میگوید: «تصمیم گرفتهایم که نگذاریم ملت ایران از لحاظ اقتصادی وضع درستی داشته باشد.» در دورهی جمهوریخواهان هم که مثل شما بداخلاق و بد دهان بینشان بود، یک وزیر خارجهی بیعقل پیدا شد و جملهی تحقیرآمیزی نسبت به ملت ایران گفت. یک چیز خیلی چرند راجع به ملت ایران گفت. همین هفت، هشت سال پیش یا شش، هفت سال پیش، آنها هم به این فکرها بودند. نه اینکه اینها تازه به این فکر افتاده باشند. نتوانستند هیچ غلطی بکنند. باز هم نمیتوانند هیچ غلطی بکنند. اما شرطش چیست؟ شرطش این است که من و شما که خودمان هدف آن حملات هستیم ما ملت ایرانیم دیگر نگذاریم. ما باید کشور را بسازیم. ما باید کارهای کشور را بپردازیم. ما باید همهی امور را درست و مرتّب کنیم. ما باید تحرّک پیدا کنیم. میگوید: «ما مانع میشویم از اینکه به شما چیزی بفروشند.» بگو: بیعقل! در دوران جنگ که همهتان شرق و غرب دستتان در دست هم بود و تصمیم جدّی داشتید که به ما سلاح نفروشید به طور رسمی که واقعاً هم نمیفروختند! حتّی شوروی در آن روز، سیم خاردار به ما نفروخت. میگفتند به این دلیل که در جنگ مورد استفاده قرار میگیرد! اینقدر اینها خباثت کردند مگر ما نتوانستیم سلاح گیر بیاوریم؟ این قدر شما بیعقلید و نمیفهمید!؟ نمیدانید آنوقت که همهتان دست به دست هم دادید که نگذارید از دنیا یک فشنگ بخریم، ما توانستیم سلاحهای پیچیده را از قلب کشورهای شما بخریم و به اینجا بیاوریم!؟ این را نمیفهمید!؟ نمیدانید که حالا هم اگر تلاش کنید، به فضل الهی ما میتوانیم آنچه را که لازم داریم اگر بنا شد از جایی بخریم بخریم و بیاوریم!؟ ما اگر تلاش کنیم، ما اگر همّت کنیم، ما اگر زیرکی به خرج دهیم، ما اگر خودمان را ول نکنیم و دستخوش حوادث ندانیم و دارای قدرت ابتکار و خلاقیّت و تأثیرگذاری بر روی حوادث بدانیم، میتوانیم این کارها را بکنیم. اما به شرطی که بخواهیم.
آنکه میتواند به این ملت ضربه بزند، امریکا نیست. اتّحاد غرب هم نیست. همچنان که اتّحاد شرق و غرب هم نتوانست به ما ضربه بزند. او خدای ناکرده و پناه بر خدا خودِ ما هستیم.
در جنگلی تبری پیدا شد و نهالهای جوان، دلشان از اضطراب بنا کرد به تپیدن و با هم پچپچ کردند که «این تبر به جنگل آمد و پدر ما در خواهد آمد.» درخت تناوری که تجربهاش از نهالها بیشتر بود، دید آنها خیلی ترسیدهاند و دلشان را از دست دادهاند. گفت: «نترسید. ناراحت نباشید. مادام که از خود شما تکّهای کنده نشود و به عنوان دستهی این تبر قرار نگیرد، از این تبر هیچ کاری برنمیآید. مواظب باشید تبر به وسیلهی شما دسته پیدا نکند.» از تبرِ بیدسته، چه کار میآید!؟ چه غلطی میتواند بکند؟ ما هستیم که تبر را ممکن است تبر کنیم. مواظب باشید با کارمان، با حرفمان، با فکر غلطمان، با منش نامناسبمان، با دوریمان از آرمانهای انقلاب، با گرایشمان به پایههای غلط و متزلزل نظامهای ضدّ دینی و غیر دینی، تبر دشمن را تبر نکنیم. آنوقت، دشمن هیچ غلطی نمیتواند بکند.
نمیخواستم این قدر صحبت طولانی شود؛ اما دیدار شما و دلهای مهربان و گیرا و آمادهتان، مرا تشویق کرد قدری بیش از آنچه که مایل بودم، صحبت کنم.
امیدواریم خداوند همهی شما را موفّق و محفوظ بدارد و هدایت کند. گامهای شما را استوار و از خطا و اشتباه محفوظ و مصون بدارد. نیّتهای همهی ما را خالص کند و ما را جزو خدمتگزاران واقعی جمهوری اسلامی قرار دهد.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
1) بحارالانوار: ج 22، صفحهی 157
2) علّامه عبدالحسین امینی
3) مقصود «رضا شاه» است.
4) مقصود «بیل کلینتون» رئیس جمهور وقت امریکاست.
اوّلاً لازم میدانم به شما برادران عزیزِ مسؤول و خدمتگزار در این منطقهی مهم و حسّاس کشور و برای این مردم بسیار خوب و عزیز و با ایمان «خسته نباشید» عرض کنم. حقّاً و انصافاً خدمت به مردم در همه جا با ارزش است و در جمهوری اسلامی، با ارزشتر است. زیرا اگر چه اینجا هم خدمت به مردم است؛ اما این خدمت در چهارچوب آرمانهای والا و ارزشمندی است که ارزش خدمت را مضاعف میکند. یک وقت است که شما به یک نفر به یک جوان کمکی میکنید برای اینکه مثلاً شکم خود را سیر کند. اما یک وقت همین کمک را میکنید برای اینکه او بتواند به این وسیله، مراحل عالیهی علمی را بپیماید. هر دو، سیر کردن شکمِ این جوان است؛ اما از لحاظ ارزش، از زمین تا آسمان با هم متفاوتند. خدمت به مردم، وقتی در چهارچوب و جهت آرمانهای والای انسانی و الهی قرار گیرد مثل آرمانهای جمهوری اسلامی ارزشِ چند برابر پیدا میکند.
ثانیاً، همین خدمتی که در چهارچوب این آرمانها این قدر قیمت پیدا میکند، وقتی برای مردمی مثل مردم آذربایجان انجام گیرد، باز قیمتش بیشتر میشود. من اگر بگویم که مردم این مرز و بوم، از لحاظ آن روحیاتی که برای یک انسانْ پشتوانهی اخلاقی و ارزشی به حساب میآید بر مردم بسیاری از بخشهایِ دیگرِ کشورمان ترجیح دارند، مبالغه نکردهام. تبریزیها و آذربایجانیها، از لحاظ پایبندی به ایمان، به اصول، به عفّت و عصمت، به غیرت، به مردانگی و دفاع از کشور؛ به محبتهای پرجوش و عواطف آتشین، ممتازند، که در این چند روز هم نشانهی اینها مشاهده شد.
خوشبختانه، هوشیاری و هوشمندی این مردم خیلی زیاد است. آن حربهای که استکبار جهانی، به خیال خود برای نفوذ در آذربایجان پیدا کرده بود که به سنگ خورد و شکست اگر برای بخشهای دیگر کشور پیدا شده بود، معلوم نبود که قضیه این طور فیصله پیدا میکرد و تمام میشد. آن فتنهای که در قضیهی «خلق مسلمان» در همین شهر بزرگ و میان همین مردم نقش بر آب گردید و نائرهی آن فرو نشانده شد، اگر در شهر دیگری از شهرهای ایران پیش میآمد، معلوم نبود آن طور فرونشانده شود. اینها را کسانی که اهل دقّت در نفسانیّات و روحیّات مردمند، باید مورد مداقّه قرار دهند.
البته برای بعضی، این مسائل تازگی ندارد. بحمدالله، بنده از آن بعض هستم. من از دیرباز این مردم را شناختهام و میدانم که دارای چه حقیقت باارزشی در درون و دل خود هستند. البته انقلاب، مسها را هم طلا کرد و جوهرها را حقیقتاً تعالی و ترقّی داد. گوهر را در همهی انسانها ارزشمندتر کرد. این مردم هم، متأثّر از همین کیمیای الهی و اسلامی و قرآنی شدند.
خدمت به این مردم، با ارزش است. بنده وقتی که در اجتماعات کارکنان دولت، در هر یک از استانها، شرکت میکنم، رسمم بر این است که برادرانه و دوستانه، آنچه را که مایهی افزایش ثواب الهی برای آنها میدانم، به آنها بگویم. شما میتوانید با این شغلی که امروز دارید، ثواب الهی را کسب و اجر بزرگ الهی را به دست آورید. اگر مدیرید، اگر مسؤولید و اگر در بخشهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و غیره هستید هر جا هستید و هر کاری که دارید میتوانید ضمن حفظِ همین امتیازاتی که یک کار برای انسان دارد اگر چه مأمورین جمهوری اسلامی، مثل خیلی جاهای دیگر و مثل دوران گذشتهی همین کشور، امتیازی هم از مدیریّت ندارند ثواب و اجر الهی و ذخیرهی اخروی را برای خودتان فراهم کنید. راه دارد و میشود این کار را کرد.
بنده چند سال مسؤول امور اجرایی این کشور بودهام و از دور و نزدیک، دیده و لمس کردهام که مشکلات اجرایی ما چه چیزهایی است. اگر یک مجری، خوب عمل کند، ایبسا بتواند کمبودهایی را که از لحاظ اقتصادی، مالی، مشکلات پولی، مشکلات علمی و فنّی و غیره وجود دارد، بپوشاند. اما اگر مأموری بد عمل کند، ایبسا همان امکانی را هم که موجود است، ضایع و باطل گرداند. اگر شما مواد غذایی زیادی در اختیار یک آشپز خوب نگذاشتید، باز غذای مطبوعی به شما خواهد داد. بهعکس، اگر برنج و روغن و گوشت و سایر مواد غذایی خوب را در اختیار یک آشپز بد بگذارید، آخر سر غذایی به شما میدهد که مجبورید نصف آن را دور بریزید! ما هر کدام یک آشپزیم مواد و مصالحی در اختیارمان است. تا چطور با این مواد و مصالح کار کنیم!
باید چیزهایی را در نظر داشت. مطلب اوّل این است که تصمیم بگیریم در مورد آنچه در اختیار ما گذاشته شده و ما بر عهده داریم، خوب عمل کنیم. یعنی اتقان در عمل را برای خودمان هدف قرار دهیم. یعنی سهلانگاری، کوچکانگاری، بیاهمیت انگاشتن و رها کردن کار، در کارِ ما نباشد. من یک حدیث را مکرّر برای کارگر و کارمند و روحانی و هر کس که کاری به دست میگیرد خواندهام. آن حدیث این است که از قول پیغمبر عَلیهوعلَیآلهالصّلاةوالسّلام، نقل شده که فرمود: «رحم الله امرء عمل عملاً فاتقنه(1)»؛ خدا رحمت کند کسی را که اگر کاری انجام میدهد، متقن و محکم انجام دهد. یعنی اگر کارگری که در کارخانهی ماشینسازی موظّف است فلان پیچ را محکم کند، آن را به قدر کافی محکم نکرد، وقتی ماشین بیرون آمد و شما آن را خریدید، چوب همان یک پیچ را که او محکم نکرده است، خواهید خورد. همچنین کفّاشی که کوکهای کفش را میزند، اگر یک کوک را به قدر لازم محکم نزند، کفشی که شما بعداً میخرید و میپوشید، کارتان را خواهد ساخت. یک سهلانگاری، گاهی یک مجموعهی کار را خراب میکند. سهلانگاری را ممنوع کنید. کاری را که به شما سپرده شده است، متقن، محکم، کامل و تمام انجام دهید، و از آن کم نگذارید.
دوم اینکه، در همهی کارها، نیّت ما این باشد که به مردم خدمت کنیم. یعنی «از سرِ خود باز کردن»، نباشد. قصد ما این باشد که این کارمان، در خدمت مردم انجام قرار گیرد. این، در کارهایی که بخصوص با مردم مواجههی بسیار دارند، اثرِ زیادی میبخشد. باید با مردم، خوب برخورد کنیم و بدانیم که این کار، برای آنهاست. همین آحادی که ملاحظه میکنید خیابانها را پر کردهاند و حالا که اینجا آمدهایم، اظهار لطف و محبّت میکنند؛ یا امروز عصر و دیروز عصر، مردان و زنان هزاران نفر یکی یکی آمدند با شور و شوق و گریه و اشک و آه، با بنده مصافحه کردند و رفتند، همینها کسانی هستند که گاهی به ما مراجعه دارند و از برخورد ما، ناراضیاند. همینهایی که ما در سیاستمان، در جنگمان و در سازندگی اقتصادیمان رویشان حساب میکنیم. البته روزنامههای دنیا، از سفر تبریز و استقبالِ مردم، چیزی نخواهند گفت. توطئهی سکوت، بالاخره معنایی دارد! در دنیا، نسبت به کارهای ما، توطئهی سکوت است. اما بدانید: بزرگترین طرّاحانِ سیاسیِ عالم، وقتی خبرش به آنها برسد، همین دو سه روزِ گذشتهی تبریز را زیر نظر میگیرند و روی این حساب میکنند. از لحاظ سیاسی، این شور و شوق مردم، این علاقهمندی مردم، این اظهار عشقشان به مسؤولین، دارای تأثیر است. همین مردمی که حضورشان در این صحنه، یا در راهپیمایی فلان مناسبت، برای ما تعیین کننده است، وقتی به ادارهی ما مراجعه میکنند، احیاناً ممکن است ناراحت باشند، ناراضی باشند، کارشان درست انجام نگیرد، به حرف آنها گوش داده نشود، شکایتشان جدّی گرفته نشود و با شکوهی آنها احیاناً با لبخند تمسخر برخورد شود. و این کارها، میشود.
بنده مکرّر، در زمان امام، در مواجهه با مسؤولین بالای کشور میگفتم: «مردم فلان روستا، امام را که نمیبینند. برای آنها، امام و نظام و رئیس جمهور و نخست وزیر و مسؤولین بالا، همان بخشدار ذیربط و فرماندهی پاسگاه ژاندارمری [نیروی انتظامی امروز] است. با او مواجهند. نظام برای آنها، همین است. آنها روی برخورد کوچکترین مأمور ما حساب و جمعبندی میکنند.» البته ملت تا کنون جمعبندی خوبی نسبت به دستگاه داشته است. لکن بالاخره باید مراقبت کرد.
پس، مسألهی دوم، برخورد با مردم است؛ حتّی آنجایی که کار مردم را نمیتوانیم انجام بدهیم. هزاران نامه به ما میدهند. از این هزاران نامه، ممکن است صدی شصت یا هفتاد یا کمتر و بیشتر، درخواستهای غیرمعقول باشد. قابل عمل نباشد. اما او باید بفهمد که به این درخواست توجّه و اعتنا شد و این اعتنا را، در کار شما و مأمورین زیردست شما باید بفهمد.
سوم اینکه، در این کاری که داریم، نفس شغل، هدف نباشد. البته سخت است. اگر نفس شغل هدف شد، ممکن است جاهایی نتیجهی بدی بار بیاورد و انسان برای حفظ نفس شغل، به محتوای شغل ضربه بزند. یک وقت لازم میشود که انسان برای حفظ این سمت و مسؤولیت، کاری کند که با مضمون این مسؤولیت سازگار نباشد. به قول مرحوم شهریار:
هر کیم سیه هر نه دورب آلو بدور
افلاطونان بیرقورود آد قالو بدور.
انشاءالله بین شما فارس وجود نداشته باشد؛ تا همه آن چیزی را که عرض کردیم بفهمند.
«حیدر بابا، دنیا یالان دو نیادی.
سلیمانان، نوحدان، قالان دو نیادی.
اوغول دوغال درده سالان دونیادی.
هر کیم سه هرن نه وروب آلوبدور افلاطونان بیرقور آدقالو بدور.
یعنی به همه چیز دنیا باید با این چشم و اینطور نگاه کنیم که این یک امانت است دست ما. باید به این برسیم.
پس، نکتهی سوم خدمت به نفس این سِمَت است. نه اینکه این سمَت را در خدمت خودمان قرار دهیم. ما باید خادم این سمَت باشیم؛ این سمت، خادمِ ما نباشد. همانطور که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در نامه به عامل خود فرمودند: «باید عمل برای ما طعمه نباشد». این عمل، این کار، این شغل، این مسؤولیت، طعمهای برای ما نباشد.
شما هوشمندید و میفهمید که این دو نوع برداشت، چقدر در کار تأثیر میگذارد. انسان وقتی کار را طعمه میداند، مال خود میداند، در خدمت خود میداند، آنوقتْ ممکن است کارهایی از او سر بزند که همانها، مشکلات ایجاد میکند. همانهاست که بنای یک تمدّن، یک نظام و یک تشکیلات را میلرزاند. به خلاف اینکه فردی بگوید: من در خدمت این کارم. من در خدمت این سمَت و شغلم. بنده کی هستم؟ طلبی از کسی ندارم. من حالا از خودم، برای شما میگویم:
این طور جاها، گفتنِ شرح حال، نباید تعریف به حساب بیاید. بد نیست. من برای بعضیتانْ مثل برادر و برای بعضیتان مثل پدرم. این شرح حالها، عیبی ندارد. ما، قبل از ورود امام رضواناللهتعالیعلیه، که در دانشگاه تهران تحصّن کرده بودیم چهار، پنج روز مانده به ورود امام، جلسهای با دوستان تشکیل دادیم. اغلبِ دوستان هم از روحانیون بودند گفتیم: «خوب؛ فردا امام وارد تهران میشوند. مردم میریزند سرمان؛ هر کس کاری دارد، مراجعهای دارد، حرفی دارد. باید از حالا آماده باشیم و تشکیلات بیت امام را منظّم کنیم. هر کس مسؤولیتی به عهده بگیرد.» همه قبول کردند که بیاییم دربارهی این قضیه فکر کنیم.
جلسه گذاشتیم. بنده گفتم: «من میشوم قهوهچی.» رفقا خندیدند و گفتند: «شوخی میکنی؟» گفتم: «نه؛ شوخی نمیکنم. اتفاقاً چون اهل چای هستم، چای خوب درست میکنم. من میشوم قهوهچی.» گفتند: «حالا شوخی نکن.» گفتم: «من شوخی نمیکنم؛ جدّی میگویم. بالاخره منزل امام، یک چای ریز میخواهد! آن چای ریز، من باشم.» این حرف موجب شد که جلسهی ما به یک سمت خوب رفت.» فرق است بین اینکه هر کس بنشیند جایی و هدف بگیرند که «رئیس این تشکیلات کی باشد؟» من توی دلم بگویم: «بالاخره من مناسبترم.» شما بگویید: «من مناسبترم.» اینجا یک معارضه و دعوا میشود. ما در این دعوا، به قول زورخانهچیها، لُنگ انداختیم. گفتیم: «ما نیستیم. شغل ما قهوهچیگری.» همه لنگ انداختند و کار، سامان گرفت. باید خودمان را در خدمت شغل قرار دهیم. شغل را در خدمت خودمان نخواهیم و ندانیم. این هم یک نکته.
نکتهی دیگری که خیلی مهم است، ابتکار و خلاقیّت در هر کار است. امید به دگرگونسازی هر نابسامانی است. من با بعضی از مسؤولین درجهی متوسّط که گاهی پیش بنده میآیند، برخورد میکنم. متأسّفانه میبینم طوری از واقعیّاتِ کاریِ خودشان حرف میزنند، کانّه تمام راهها بنبست است. این چه فکری است!؟ چرا باید اینطور فکر کنیم!؟ هیچ بنبستی وجود ندارد! مرحوم آقای امینی(2) رحمةاللهعلیه صاحب «الغدیر»، که او هم جزو افتخارات آذربایجان و تبریز بود یک وقت که به مشهد آمده بود، برای ما بیان میکرد و میفرمود: «من در نجف به دوستانمان گفتم: «هیچ کاری در دنیا وجود ندارد که نشود آن را انجام داد. همهی کارها را میشود انجام داد.» میگفت: «رفقا بعضی میخندیدند و قبول نداشتند.» کار رسید به اینجا که ایشان کتابخانهی مفصّلی به نام «مکتبة امیرالمؤمنین، علیهالسّلام، العامة» در نجف ساختند. لعنت خدا بر این بعثیهای ضدّ همه چیز؛ ضدّ فرهنگ و دین که گویا بخش زیادی از کتابخانه را نابود کردند. بسیاری از آن را غارت کردند و از بین بردند. کتابخانهای درجهی یک که در نجف اوّل کتابخانه بود و ظاهراً از هم پاشیده شده است. اگر قسمتهایی از آن هم در گوشه و کنار باشد، دیگر آن کتابخانه نیست. ایشان با زحمت زیاد، کتابهای عزیز و نفیسی را از سرتاسر دنیای اسلام در نجف جمع کردند. ایشان میگفتند: «نوبت به اینجا رسید که میبایست در بزرگی را که ارتفاعش چند متر بود، میبردند و نصب میکردند.» کسانی که دیدهاند، میدانند که کوچههای نجف، کوچههای تنگ و تاریکی است. بخصوص، آن روزها، تنگ و تارتر هم بود. بنده خودم آن کوچهها و آن وضعیت را دیده بودم. کوچههای خیلی تنگ و تاریک که به زحمت میشود چیزی را که کمی عریض باشد، در آنجا حرکت داد. میفرمود: «رفقا به من گفتند حالا این در و پنجره را میخواهند ببرند آنجا نصب کنند و نمیشود برد! من گفتم نخیر! همین در و پنجره، با اینکه به نظر شما بردنش محال است، خواهد رفت و آنجا نصب خواهد شد!» میگفت: «بالاخره ترتیبی دادیم و در و پنجرهای را که عرض آن مثلاً ده متر بود، از لای این کوچههای تنگ و از معبرهایی که عرضش سه متر است و طبیعتاً نباید عبور کند، بردیم.»
وقتی انسان بخواهد، میتواند. بیش از این هم میتواند بشود. همهی شگفتیهای دانش امروز، مؤیّد همین نکته است. هنر بشر عبارت است از ابتکار. ابتکار یعنی چه؟ یعنی بنبست گشایی. نگوییم «این کار را نمیشود کرد؛ این وضع را نمیشود عوض کرد.» مثلاً ما در آموزش و پرورش هستیم یا در فلان بخش دیگر. میگوییم مشکلی وجود دارد که قابل درست شدن نیست. خیر! همهی مشکلات قابل حل شدن است. نگوییم که «قابل حل شدن است؛ امّا با فلان قدر بودجه و امکانات.» خیر! با فلان قدر بودجه و امکانات که مشکل نیست! میگوییم «مشکل» قابل حلّ است. اگر گفتیم این قدر بودجه و امکانات باشد که دیگر مشکل نیست. با نبودن امکانات قابل حل است. امّا متأسفانه به فکر و ذهن خیلی از مردم چنین رفته است که نمیشود.
حالا امشب، مرتّب شعر ترکی یادمان میآید. البته شعر را به لهجهی زنجانی گفته که تبریزیها آن لهجه را خیلی نمیپسندند. مرحوم «هیدجی» میگوید: «اولماز اوله گول تیکان تیکان گول گرایسترین آغلا، استیرن گل.» اصلاً هیچ تغییر نمیشود داد. «اوتیکان دی، اوده گلولهیاولماز اولا گول تیکان، تیکان، گول.» یک ترجیعبند گفته و آن را مرتب آورده است. ما میگوییم: «نخیر! آدم اگر بتواند به نیروی ارادهی خودش متکی باشد، «تیکانی دی البهبیلر گوله تبدیل السین، گولی در تیکانابتدیل السین، کمااینکه الیروح نه قدر گوللریی تبیدل الیریگ تیکانا.»
یک نکته را بنده امشب به استاندار پرشور و پرنشاط و فعّال عزیزمان آقای «عبدالعلیزاده» که انصافاً استاندار بسیار خوب و بحمدالله جزو مأمورین خوب این نقطه هستند، گفتم. و آن مسألهی پیگیری است. ما نباید کار را شروع و بعد رها کنیم. پیگیری کردن کارها خیلی مهم است. من میبینم مثلاً خانمی آنجا مطلبی دارد؛ یک مشکل خیلی کوچک دارد. من هم به او میگویم که خیلی خوب، این مشکل را حل میکنم. باز هی اصرار میکند، هی التماس میکند، خواهش میکند. چون باورش نمیآید که ممکن است این قضیه، دنبال شود. میگویم به فلانی میگویم پیگیری کند. میگوید: «نه؛ خودت انجام بده.» یعنی حاضر نیست من به کس دیگری بگویم. این، بد تجربهای است که خدای ناکرده برای مردم به وجود بیاوریم. یعنی این طور باورشان بیاید که «آقا؛ اینها چیزی میگویند؛ بعد دنبالش را نمیگیرند.» لذا، به وعدهها باید عمل کرد. کارها را باید پیگیری کرد. برای خدا، در خدمت مردم. و شما ببینید با همّت و ابتکار و داشتن پشتکار، چه گلستانی درست خواهد شد! چیزی که به هیچ وجه، قابل شکست خوردن نیست.
در بسیاری از کشورهای دنیا، دستگاههای اداریشان، با اینکه سالیان متمادی از عمر آن گذشته و دیگر باید جاافتاده باشند، هنوز کارهایشان روان نیست. دستگاهها و تشکیلات اداری، وقتی جاافتاده شود، کارها روانتر و آسانتر انجام خواهد گرفت، تا دستگاههای تازه کار. اما بنده میدانم و میبینم در بسیاری از کشورهای دنیا، با اینکه سالهای متمادی از تشکیلات اداریشان گذشته، هنوز کارهایشان به درستی راه نیفتاده است. خیال نکنید که حالا در فلان کشور در امریکا مثلاً همه چیز درست است. چند سال قبل از این در زمان ریاست جمهوری یک طرح یا لایحه طرح بود گویا درست شد برای تعیین اختیارات ریاست جمهور و مشخّص کردن رابطهی او با مجلس و با نخستوزیر و با دولت و این نهادها. من آنوقت یک خرده کسل بودم؛ که حالا این چگونه میشود. حالا برویم دنبال کنیم؟ نکنیم؟ این، نشاندهندهی این است که ما هنوز روابطمان منظّم و مشخّص نیست. تصادفاً در همان وقت، اطّلاعاتی به دست من رسید که فهمیدم تا اندکی قبل از همان سال اینکه عرض میکنم، مربوط به سال 65 و 66 و یا اندکی قبل از آن است که حالا دقیق یادم نیست در امریکا بین اختیارات رئیس جمهور و کنگره در برداشت قانون اساسی اختلاف بوده و این امر روشن نبوده است. نامههایی را آوردند به بنده نشان دادند که رئیس جمهور نوشته است و استدلال میکند که به این دلیل، فلان اختیار متعلّق به من است و متعلّق به کنگره نیست. طرفهای مقابل هم استدلال دیگری داشتند. یعنی آنها دویست سال است که تشکیلاتشان و دولتشان سابقه دارد و هنوز این مسأله برایشان حل نشده بود؛ با اینکه نظامشان جاافتاده بود.
ما نباید تصوّر کنیم که در دنیا، دستگاههای دولتی و اداری و اینها، مشکلات ما را ندارند. نه؛ آنها هم مشکلات گوناگونی دارند و بزرگترین مشکلات آنها، عدم اتّکا به یک مبدأ ایمان غیبی است. این، مشکل بسیار بزرگی است.
آقایان! قدرِ این ایمان مذهبی و اسلامی و این ایمان به غیب را بدانید. این چیزِ بسیار باارزشی است. بیخود نیست که در اوّل قرآن سورهی «بقره» صحبت «الذین
یؤمنون بالغیب» آمده است. ایمان به غیب. ایمان به آنچه که خارج از این معادلات محسوسِ دستمالی شدهی بشر است. ایمان به چیزی ماورای اینها. ایمان به خدای قادرِ عالمِ متعالِ حکیمِ خبیرِ سمیعِ بصیر. این چیزِ بسیار باارزشی است که متأسفانه دنیای امروز از آن محروم است. بسیاری از مشکلات آنها هم ناشی از همین است.
من بعضی از آدمهای ساده دل و سادهلوح را دیدهام که بعد از پیروزی انقلاب و عظمت جمهوری اسلامی و معجزنمایی این ایمان غیبی، به خودشان تلقین میکنند که «موضوع ایمان مذهبی و اینها را کنار بگذاریم. اینها برای خودمان، البته مقدّس و عزیز است، اما در معادلاتِ کاری، این را داخل نکنیم.» این، سادهلوحی است. این، حماقت است. یک وسیلهی به این کارایی و پرارزشی را انسان از محیط کار بیرون کند!؟
در رابطهی بین آمر و مأمور، در رابطهی بین مأمور و مردم، در رابطهی بین مأمور و کار، در رابطهی بین مأمور و محیط کار، در همهجا، این اعتقاد به غیب و این ایمان معنوی، کارایی دارد و معجزنماست. این را در خودتان تقویت کنید. کارمندان دستگاههای دولتی، باید ایمانشان از مردم عادّی بیشتر باشد. در دوران طاغوت البته این «دوران طاغوت» که عرض میکنم، مال همهی دورانهای گذشته نیست. در برخی از دورانهای قبل از پهلوی، در بعضی جاها، خلاف اینکه عرض میکنم بوده است بخصوص در دوران حاکمیت منحوس پهلوی، یک چیز باور عمومی شده بود و آن اینکه بعضی از محیطها، با دین سازگار نیست. کسانی که در این محیطها هستند، لزومی ندارد که خیلی دیندار باشند؛ یا نمیشود دیندار باشند. یکی از آنها، ادارات دولتی است. از نظر مردم، اداری یعنی یک آدم بیدین! هر فردی میتواند متدیّن باشد. قاعدهاش، متدیّن بودن است؛ اما اداری، نه. یکی محیط ادارات است یکی هم محیط دانشگاهها!
جوان مذهبیِ متدیّنِ متعبّد، وقتی وارد دانشگاه میشد، به خودش تلقین میکرد که اینجا دیگر انسان از دین و قیود دینی و اینها، باید خودش را آزاد نگهدارد. یا آزاد است، یا باید آزاد باشد، یا نمیشود از قیود دینی آزاد نبود و نباید مقیّد به دین بود! لذا وقتی آن زمانها در یک دانشگاه، مسجدی درست شد، همه تعجّب میکردند: «عجب! مسجد! توی دانشگاه!؟ دانشجو و نماز!؟»
یکی دیگر، محیط ارتش بود. باورشان شده بود که ارتشی، لزومی ندارد دین داشته باشد و نمیشود دین داشته باشد. اگر یک ارتشی، ته ریشی داشت، همه تعجّب میکردند. اگر یک ارتشی، در نماز جماعتی شرکت میکرد و شلوار روییاش را میکند و با زیرشلواری میایستاد نماز میخواند، میگفتند: «به به! آقا را ببینید چه متدیّن است!» در حالی که اگر یک کاسب بازاری این گونه بود، تعجب نمیکردند.
این طرز تفکّر، غلط است. البته در آن نظام، آن طور بود. در رأس آن نظام، کسانی بودند که با دین سرِ ناسازگاری داشتند. دستگاه سلطنت، ضدّ دین بود؛ دشمنِ دین بود.
دوران قاجار نیز، همینطور بود. منتها دوران قاجار، دشمنِ عملِ فردیِ دین نبودند؛ دشمن نفوذِ دین بودند. همین «فتحعلی شاه» و «محمّدشاه» و اینها هم که در شرح حالشان میخوانید شب جمعه، فتحعلی شاه یک آخوند مخصوص داشت که میآمد برایش دعای کمیل میخواند؛ اگر یک دینداری، اندکی با قدرت و سلطنت او اصطکاک پیدا میکرد، یا در محیط کار او خودی نشان میداد، با مشت میکوبید توی مغز دین و دیندار. اینطوری بودند اینها! محمّد شاه نیز همین گونه بود. «ناصرالدین شاه» هم از همهشان بدتر بود. «مظفرالدین شاه» نیز همینطور بود. اینها در عمل شخصی خودشان، تدیّن ظاهری داشتند. به دوران پهلوی که رسید، به کلّی همه چیز از بیخ و بن کنده شد. چون بنای تقلید از اروپاییها و از «مصطفی کمال پاشا» و امثال اینها بود.
«مصطفی کمال» چون با دین دشمنی کرده بود، آن احمق ما(3) هم آمد، با دین بنا کرد دشمنی کردن. یک بیعقل، از یک بیعقل دیگر، یک خائن، از یک خائن دیگر و یک مزدور، از یک مزدور دیگر درس میگرفت. آن دستگاه با دین، با ظاهر و باطنش، با تظاهرش، شخصیاش، اجتماعیاش، مخالف بود و مبارزه میکرد. دستگاههایی که به آنها نزدیک بود، هرچه نزدیکتر بود، باید با دین فاصله میداشت. طبعاً ارتش به آنها نزدیک بود؛ دستگاههای اداری نزدیک بود و لذا باید از دین فاصله میداشت. اما امروز چه؟
امروز من عرض میکنم: هر کس، ادنی ارتباطی با دستگاه حکومت دارد، باید از لحاظ تدیّن، برجستهتر باشد. دیانت او، در اعمال او، مشهودتر باشد. باید بتدریج به طرفی برویم که کارمندان دولت، مثالِ تقوا و پرهیزگاری و ورع شوند. این گونه باید باشد و میشود. نگوییم: «نمیشود.» الان نگاه کنید: بعضی از این نهادهای انقلابی، مثل سپاه و جهاد و بعضی جاهای دیگر، کارمندانش کارمندان دولتند و از مردم معمولی، متدیّنترند؛ پایبندترند؛ اهل نماز شبند. خیلیشان اهل توسّلند، اهل توجّهند، اهل فداکاری در راه خدایند.
نظام اسلامی، باید اینگونه باشد. دیانت را در محیط کار خودتان زنده کنید. من به ارتشیها هم این را گفتم؛ به ادارات هم این را عرض میکنم، به دانشگاهیها از دانشجو و استاد هم این را گفتم. محیط را محیط دینی کنید. این بد است که در ادارهای نماز خانه باشد و شما که رئیس اداره هستید در آن حضور پیدا نکنید. بروید نماز را در نمازخانه بخوانید. نماز را که باید خواند. اوّلِ وقت که بهتر از ثانی وقت است. به جماعت که بهتر از تنهاست. نماز فریضه، که در ملأ بهتر است تا در خلوت. بله؛ نماز نافله و اینها را در خلوت میخوانند؛ اما نماز فریضه را باید در ملأ بخوانند. شما اوّل ظهر فقط ده دقیقه از اتاقتان بیرون بیایید. قبلاً وضو بگیرید و آماده شوید. البته من با آن روشی هم که چند سال قبل از این بود، همان وقت هم مخالف بودم. حالا هم هر کس استفتا و سؤال میکند، میگویم آن روش را قبول ندارم که گویا حالا زنگ تفریح است؛ آقایان از اتاقها بیرون بیایند، بگویند، بخندند، سیگار بکشند؛ یواش یواش بروند دستشویی، یواش یواش وضو بگیرند. یک ساعت وقت مردم را تلف کنند که میخواهند چهار رکعت نماز بخوانند! من، با این مخالفم... خودشان را آماده کنند. قبلاً وضو بگیرند، آماده شوند. اوّل وقتِ نماز که شد، بروند توی مسجد، بلافاصله نماز بخوانند. نماز ظهر و عصر، حدّاکثر یک ربع ساعت طول میکشد. یک ربع بعد، بیایند در اتاقهایشان. اول کسی هم که میرود، شما باشید که رئیسید. این، خیلی خوب است. محیط ادارات ما، باید محیط دینی و اسلامی شود.
راجع به خانمهای به اصطلاح بدحجاب، خیلی بحث است. در رسانهها میگویند، روزنامهها مینویسند، حزبالّلهیها میگویند، خانوادهی شهدا هم هر وقت با آنها مینشینیم به ما شکایت میکنند. این، البته بحث دیگری است و تدابیر دیگری دارد. من عرض میکنم: در ادارات، خیلی از این خانمها هستند که شما اوّل باید مراقبت کنید، ترتیبی برای وضع حجابشان بدهید. یعنی مقیّد باشند به اینکه حجابشان را حفظ کنند. ما البته لباس خاصّی را به کسی تحمیل نمیکنیم. اگر سلیقهی من را سؤال کنند، من چادر را بر هر حجاب دیگری برای زن ترجیح میدهم. اما این، سلیقهی من است. حجاب، محلّ کلام است؛ محلّ حکم الهی است. خانمها، محجّبه، با مواظبت و بدون داشتن تظاهراتی از لاابالی گری ظاهر شوند. از کارهای خیلی بد این است که بعضی از خانمها ناخنهایشان را بلند میگذارند، کأنّهُ میخواهند مثلاً از فلان وسیلهی موسیقی استفاده کنند! شما که اهل این نیستید، ولی این تشبّه است. این تشبّه، چیز بدی است. «ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.» البته تقلید در امر تخصّصی، یک امر لازم است. آن، حکم عقل است. چیزی که بلد نیستیم، باید از آنکه بلد است یاد بگیریم و از او تبعیت و تقلید کنیم. اما نه تقلید در این آداب و رفتار و سنّتها و حرف زدن و کار کردن و نشست و برخاست کردن از این آدمهای لاابالی. یا مثلاً فرض کنید بعضی لاکهایی به ناخنهایشان میزنند. آدمی که اهل وضوست، نمیتواند این لاکها را بزند. اینها چیزها واضحی است. باید مواظب و مقیّد باشند. خانمها را مواظبت کنید. مقیّدشان کنید. به آنها بگویید و تذکر بدهید. یا مثلاً در محیط کار، رفتارهای جلف زن و مرد نباید وجود داشته باشد. شما اگر در محیط کارتان این رفتارها را مواظبت کنید، کار، بهتر و روانتر انجام میگیرد. مشکل بدحجابی، شاید صدی پنجاه، صدی شصتش، همینطور حل میشود. این را بعید ندانید. غرض، محیط را محیط دینی کنید.
امروز دشمن به این نتیجه رسیده است که باید ملت ایران را زیر فشار قرار دهد. خودش این طور میگوید. من عرض میکنم: این آقایی(4) که حالا سرِ کار آمده، چون جوان و خام و بیاطّلاع است، نمیداند که اسلاف او هم که از آن حزب دیگر بودند، همین نیّت و همین هدف را داشتند. حالا خیال میکند شاخ غول را شکسته است. میگوید: «تصمیم گرفتهایم که نگذاریم ملت ایران از لحاظ اقتصادی وضع درستی داشته باشد.» در دورهی جمهوریخواهان هم که مثل شما بداخلاق و بد دهان بینشان بود، یک وزیر خارجهی بیعقل پیدا شد و جملهی تحقیرآمیزی نسبت به ملت ایران گفت. یک چیز خیلی چرند راجع به ملت ایران گفت. همین هفت، هشت سال پیش یا شش، هفت سال پیش، آنها هم به این فکرها بودند. نه اینکه اینها تازه به این فکر افتاده باشند. نتوانستند هیچ غلطی بکنند. باز هم نمیتوانند هیچ غلطی بکنند. اما شرطش چیست؟ شرطش این است که من و شما که خودمان هدف آن حملات هستیم ما ملت ایرانیم دیگر نگذاریم. ما باید کشور را بسازیم. ما باید کارهای کشور را بپردازیم. ما باید همهی امور را درست و مرتّب کنیم. ما باید تحرّک پیدا کنیم. میگوید: «ما مانع میشویم از اینکه به شما چیزی بفروشند.» بگو: بیعقل! در دوران جنگ که همهتان شرق و غرب دستتان در دست هم بود و تصمیم جدّی داشتید که به ما سلاح نفروشید به طور رسمی که واقعاً هم نمیفروختند! حتّی شوروی در آن روز، سیم خاردار به ما نفروخت. میگفتند به این دلیل که در جنگ مورد استفاده قرار میگیرد! اینقدر اینها خباثت کردند مگر ما نتوانستیم سلاح گیر بیاوریم؟ این قدر شما بیعقلید و نمیفهمید!؟ نمیدانید آنوقت که همهتان دست به دست هم دادید که نگذارید از دنیا یک فشنگ بخریم، ما توانستیم سلاحهای پیچیده را از قلب کشورهای شما بخریم و به اینجا بیاوریم!؟ این را نمیفهمید!؟ نمیدانید که حالا هم اگر تلاش کنید، به فضل الهی ما میتوانیم آنچه را که لازم داریم اگر بنا شد از جایی بخریم بخریم و بیاوریم!؟ ما اگر تلاش کنیم، ما اگر همّت کنیم، ما اگر زیرکی به خرج دهیم، ما اگر خودمان را ول نکنیم و دستخوش حوادث ندانیم و دارای قدرت ابتکار و خلاقیّت و تأثیرگذاری بر روی حوادث بدانیم، میتوانیم این کارها را بکنیم. اما به شرطی که بخواهیم.
آنکه میتواند به این ملت ضربه بزند، امریکا نیست. اتّحاد غرب هم نیست. همچنان که اتّحاد شرق و غرب هم نتوانست به ما ضربه بزند. او خدای ناکرده و پناه بر خدا خودِ ما هستیم.
در جنگلی تبری پیدا شد و نهالهای جوان، دلشان از اضطراب بنا کرد به تپیدن و با هم پچپچ کردند که «این تبر به جنگل آمد و پدر ما در خواهد آمد.» درخت تناوری که تجربهاش از نهالها بیشتر بود، دید آنها خیلی ترسیدهاند و دلشان را از دست دادهاند. گفت: «نترسید. ناراحت نباشید. مادام که از خود شما تکّهای کنده نشود و به عنوان دستهی این تبر قرار نگیرد، از این تبر هیچ کاری برنمیآید. مواظب باشید تبر به وسیلهی شما دسته پیدا نکند.» از تبرِ بیدسته، چه کار میآید!؟ چه غلطی میتواند بکند؟ ما هستیم که تبر را ممکن است تبر کنیم. مواظب باشید با کارمان، با حرفمان، با فکر غلطمان، با منش نامناسبمان، با دوریمان از آرمانهای انقلاب، با گرایشمان به پایههای غلط و متزلزل نظامهای ضدّ دینی و غیر دینی، تبر دشمن را تبر نکنیم. آنوقت، دشمن هیچ غلطی نمیتواند بکند.
نمیخواستم این قدر صحبت طولانی شود؛ اما دیدار شما و دلهای مهربان و گیرا و آمادهتان، مرا تشویق کرد قدری بیش از آنچه که مایل بودم، صحبت کنم.
امیدواریم خداوند همهی شما را موفّق و محفوظ بدارد و هدایت کند. گامهای شما را استوار و از خطا و اشتباه محفوظ و مصون بدارد. نیّتهای همهی ما را خالص کند و ما را جزو خدمتگزاران واقعی جمهوری اسلامی قرار دهد.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
1) بحارالانوار: ج 22، صفحهی 157
2) علّامه عبدالحسین امینی
3) مقصود «رضا شاه» است.
4) مقصود «بیل کلینتون» رئیس جمهور وقت امریکاست.