• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1374/09/13

بیانات در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی

 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم

و الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدالانبیاء و المرسلین. سیدنا و نبینا ابی القاسم محمّد و اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین. سیما بقیةاللَّه فی الارضین.
 
جلسه‌ی بسیار بزرگ و مهم و به یاد ماندنیای است. ارکان و اعیانِ بزرگترین حوزه‌ی علمیه‌ی شیعه، مجتمع شده‌اند و فضلا و نخبگان و برجستگانِ شاغل در این حوزه‌ی مبارکه، تشریف آورده‌اند تا من که افتخار دارم طلبه‌ی این حوزه و جزو آحاد شما برادران عزیز و طلاّب این مدرسه‌ی عظیم الشّأن هستم، عرایض خود را که عمدتاً هم در اطراف همین حوزه‌ی مبارکه است، مطرح کنم.
 
در انتخابِ مطلب دچار تردید نشدم. حرف برای گفتن هست؛ ولی آنچه که من ترجیح دادم مطرح شود و از این فرصت مغتنم استفاده کنم، سخنی است که به اعتقاد من، اهمّ و اقدم و اولی از هر سخنی در چنین محفلی است و آن،سخن، درباره‌ی حوزه‌ی علمیه و جامعه‌ی روحانیت و پایگاه رفیع علمی و دینی و تبلیغی و هدایتیای است که به دست بندگان بزرگ و صالحی در این نقطه بنا شده است. لذا بحث من درباره‌ی حال و آینده‌ی حوزه است.
 
حوزه‌ی علمیه‌ی قم که ما امروز نام آن را با افتخار و تعظیم و تجلیل میبریم، در واقع مصطفی و مستحصل حوزه های شیعه در طول تاریخ حوزه‌هاست. یعنی از اواخر قرن دوم و حدّاقل اوایل قرن سوم هجری که مراکزی به عنوان حوزه‌ی علمیه درست شده است، حوزه‌ی قم در دوران ائّمه‌ی ثلاثه‌ی اخیر (حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت عسکری علیهم السّلام) که دوران قمیین است، یک حوزه‌ی علمیه به معنای حقیقی کلمه است که در آن، درس و بحث و جمع و تدوین و اشاعه و نشر و استادی و شاگردی به چشم میخورد. با این حال، از اجتماعات صحابه و محدّثین و حَمَله‌ی علم در اطراف ائّمه علیهم السّلام در شهرهایی مثل مدینه و کوفه و... میگذریم و نمیخواهیم اصطلاح حوزه‌ی علمیه را بر این مراکز اطلاق کنیم.
 
بنابراین، شاید قدیمیترین حوزه های علمیه‌ی ما، همین قمِ قمیین است که در آن، آثار بزرگانی مثل اشعریین و آل بابویه و دیگران، تا امروز باقی است. البته بعد از آن، حوزه‌ی علمیه با این عظمت باقی نمانده است و به اکناف دیگری از عالم، مثل شرق دنیای اسلام و ماوراءالنّهر و شرق خراسان منتقل شده است و رجالی مثل «شیخ عیاشی»، «شیخ کشّی» و سمرقندیین و نساییین و دیگر اسمهایی که ما آنها را در زمره‌ی محدّثین و روات و مؤلّفین میشناسیم، در آن به سر برده‌اند. همچنین به حوزه‌ی بغداد باید اشاره کردکه حوزه‌ی «شیخ مفید» و بعد از او، «سید مرتضی» و «شیخ طوسی» (علیهم‌الرّحمةوالرضوان) است و نیز حوزه‌ی نجف که با هجرت «شیخ طوسی» به این شهر در حدود سال 450 یا 448 یا 449 و تشکیل مرکزی به نام حوزه‌ی علمیه‌ی فقاهت و حدیث و دیگر علوم اسلامی،رونقی میگیرد و مقطع مهمّی به‌وجود می‌آید.
 
بعداً حوزه‌ی علمیه‌ی شیعه در شامات و طرابلس و حلب و سپس در حلّه تشکیل میشود که بزرگان فقهای حلّىِ ما، اسمشان در تاریخ و آثارشان در کتابخانه‌های عظیم فقاهت شیعه محفوظ و موجود است و این روند ادامه پیدا میکند تا زمانی که سلطنت صفویه در ایران تشکیل میشود و مقطعی عظیم به وجود می‌آید.
 
علی‌رغم کسانی که سعی کردند صفویه را ضّد شیعه و اسلام و مفاهیم و ارزشهای دینی معرفی کنند، سلاطین صفویه با همه‌ی بدیهایی که در جانب حکومت و شخصیتهای خودشان داشتند، حرکتهای بزرگِ ماندگارِ فراموش نشدنیای انجام دادند که یکی از آنها گسترش حوزه‌هاىِ علمی شیعه است که در آن وقت، حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان و خراسان و قم و نجف و بقیه‌ی مناطق، به برکت آنها آباد شد که اگر کسی وارد مطالعه شود، شگفتیهای عظیمی را خواهد دید. اگر شما تا قبل از دوران صفویه، فقهای شیعه را نگاه کنید، تعداد ایرانیان انگشت شمار است؛ امّا بعد از صفویه، هر کدام از بزرگان علما را که نگاه کنید شاید نود درصد آنان فقهای ایرانی هستند.
 
بعد از این دوره، اوج حوزه‌ی نجف و کربلا و حضور تلامذه‌ی مرحوم «وحید بهبهانی» و سپس «شیخ» و «صاحب جواهر» و تلامذه‌ی این بزرگواران تا دوره‌ی اخیر است. بعد مرکزیت عظمای حوزه‌ی فقاهت به وسیله‌ی مرحوم «آیةاللَّه حایری» و بعد مرحوم «آیةاللَّه بروجردی»، باز به قم منتقل میشود و تا امروز ادامه دارد. این حوزه، محصول این سیر تاریخی و نتیجه و مستحصل و زبده گُزینِ همه‌ی این حرکت عظیم علمی است که با مهاجرت و تحقیق و علم، همراه بوده است و امروز در اختیار شماست.
 
حوزه های علمیه، موضوع یک بحث تاریخی و علمىِ بسیار مهمّی است که بجاست کسانی از فضلای حوزه و بزرگانی از اهل نظر، به این مسأله به شکل متقن و محقَّقی بپردازند که میبینم بحمداللَّه به این مسائل پرداخته میشود.
 
ما امروز در قبال چنین حوزه‌ای که میراث دوازده قرن است، وظیفه داریم. من به سه وظیفه در کنار هم اشاره میکنم که اینها از بدیهیات است و استدلال و بحث نمیخواهد : اوّل حفظ. دوّم ترمیم. سوّم بالندگی و رشد دادن و تنمیه و پیش بردن.
 
حفظِ حوزه، بحمداللَّه حاصل است و نسبت به گذشته کمّاً و کیفاً افزایش پیدا کرده است. فی الجمله، در این جای تردید نیست؛ لیکن ترمیم قدری دقیقتر و سخت تر است و از آن سخت‌تر، بالندگی و رشد دادن و پیش بردن است. کفایت نمیکند که شما فقط میراث گذشتگان را نگه دارید و به آیندگان تحویل دهید؛ چون نفس توقّف در چنین قضیه‌ای، عقبگرد است.
 
ترمیم یعنی چه؟ یعنی پس از ثلمه‌ی حاصل از فقدانها، حوزه عناصری را تربیت کند تا موجودىِ فعلی، جایگزین آنها باشد و نیز پس از اِندراسِ مفاهیم منسوخ، مفاهیمی بیافریند که جایگزین مفاهیم مندرس و کهنه شده باشد. مفاهیم، کهنه میشوند و نشاط و شادابی را بتدریج و با مرور زمان، از دست میدهند. باید بعد از آن‌که فکری به خاطر ورود انظار و دقّتهای گوناگون بر آن، به مرور زمان دچار خدشه شد و از استحکام اوّلیه افتاد، جای آن مفاهیم نویی گذاشته شود.
 
این، کفایت نمیکند که ما - فرضاً - در علم اصول، کتاب صاحب فصول (رحمةاللَّه علیه) یا صاحب قوانین را نگاه کنیم و بسیاری از مباحث آن را منسوخ به حساب آوریم؛- همچنان که این گونه هم هست. حالا کدام فاضل و ملاّ و اصولىِ بحّاثی است که در طول تأمّلات اصولی خود، نسبت به کتاب فصول یا به بسیاری از ابواب قوانین، احساس احتیاج کند؟ آنها کهنه‌اند و بسیاری از آن حرفها از رونق و بها افتاده و بهتر از آنها وارد بازار شده است. پس، مفاهیم منسوخ میشوند. در همه‌ی علوم، چنین چیزهایی هست. برای پرکردن خلأ حرفها و مباحث و مسائل منسوخ، باید مباحث جدیدی مطرح شود و فضای ذهنی در هر علمی، از لحاظ حجم مفاهیم ذهنىِ لازم، به کمال برسد. این، ترمیم است که تلاش و فعّالیت زیادی لازم دارد.
 
از آن مهمتر، مسأله‌ی بالندگی است. بالندگی به معنای پیشرفت و یک قدم جلو رفتن و آفاق تازه‌ای را کشف کردن است. بالندگی به این نیست که ما در یک بحث، دقّت بیشتری به خرج دهیم. فرض کنید مسأله‌ای را ملاّی قرن ششم به گونه‌ای استدلال میکرد؛ ما امروز دقّت بیشتری به خرج دهیم و بعضی از استدلالهای او را تحکیم و بعضی را رد کنیم و مسأله را از آب درآوریم. کار، فقط این نیست؛ بلکه باز شدن آفاق نویی - هم در خودِ علم؛ یعنی فقاهت و هم در محصولِ علم؛ یعنی مباحث فقهی - است. اصول و کلام و دیگر مباحث نیز همین‌طور است. این، به حیات احتیاج دارد.
 
حوزه های علمیه، وقتی میتوانند خود را ترمیم کنند و رشد و بالندگی یابند که زنده باشند. حوزه‌ی مرده، قادر به چنین کاری نیست. واقعیتهای بشری، مثل خود انسانند و حیات و مرگ و ضعف و قوّت و بیماری و صحّت دارند. حوزه‌ی علمیه نیز همین‌طور است. حوزه‌ی بیمار و سالم و ضعیف و قوی و زنده و مرده، وجود دارد. حوزه باید زنده و سالم و قوی باشد تا بتواند رشد کند و آفاق جدیدی را بگشاید و منطقه‌ی جدیدی را در اختیار مستفیدین از فواید خود قرار دهد.
 
وقتی سابقه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم را توضیح میدهیم، نمیخواهیم فقط بگوییم از لحاظ زمانی و تاریخی، آنها سَلَف این حوزه‌اند؛ بلکه از لحاظ محتوایی نیز همین‌طور است. تحقیقاتِ «شیخ طوسی» و بعد ابداعات «ابن‌ادریس» و «محقّق حلّی» و آن فعّالیت فقهی وسیع «علاّمه» و دیگر کارهایی که دیگران کردند، امروز همه در این حوزه متبلور است. هر کسی در طول این دوازده قرن، در فقه و اصول، فعّالیتی کرده و هنری را بروز داده است، امروز در درس و بحث و تألیف و کتابِ این حوزه‌ی علمیه متبلور است.
 
حوزه‌ای که این، سابقه و ریشه و شجره و نسب علمی آن است، الان در چه وضعی است؟ این، آن چیزی است که ما باید دائماً به آن بپردازیم. واقعاً اگر کسی به سرنوشت اسلام و مسلمین علاقه‌مند است، باید به این قضیه بپردازد. این، از آن قضایایی نیست که بشود آن را به دستِ اِهمال سپرد و بگوییم حالا چه کار داریم. نه؛ این از آن مسائلی نیست که بشود گفت چه کار داریم! هم شما آقایانی که خودتان از بزرگان و اعاظم و فضلا و طلاّب این‌جا هستید باید به این موضوع فکر کنید و هم هر طلبه‌ای که در هر گوشه‌ای از این دنیای بزرگ، خودش را وامدار این‌جا میداند و دوش خود را زیر بار منّت این حوزه‌ی بزرگ میبیند و هم هر مسلمانی که از برکات این حوزه استفاده کرده است یا میخواهد بکند؛ باید به این موضوع فکر کند.
 
البته اگر غیر روحانی به این قضیه فکر کند، راه به جایی نخواهد برد؛ همچنان که اگر کارِ کارستانی بخواهد انجام گیرد،باید در خود این حوزه انجام گیرد. کار بزرگ و اساسی و ریشه‌ای و موفّق، کاری است که شما در این حوزه بکنید. حال ممکن است هوادارانی هم - امثال من - در بیرون داشته باشید که اینها هم باید از شما پشتیبانی کنند و کمک کارتان باشند. درعین‌حال، کار را خود حوزه باید انجام دهد. لذا ما از اوّل بحث تا این‌جا و از این‌جا تا آخر، همواره بر روی ترمیم حوزه و ساختن آن توسّط خودش، تکیه میکنیم. دیگری از بیرون نمیتواند این کار را بکند.
 
امروز، حوزه چگونه است؟ فردا چگونه خواهد بود و یا چگونه باید باشد؟ امروز، حوزه نسبت به گذشته خیلی پیشرفت کرده است و هیچ کس نمیتواند این حقیقت را منکر شود. یعنی اگر ما قدر مطلق را حساب کنیم، قابل مقایسه با گذشته نیست. همان‌طور که حضرت «آیةاللَّه مشکینی» فرمودند، این حوزه کمّاً و کیفاً پیش رفته است. آن روز، چهار صد نفر طلبه داشت، ولی امروز هزاران طلبه و فاضل مشغول تحصیلند. فضلای امروز از فضلای آن روز کمتر نیستند. بعضی از طلاّبِ امروز از طلاّبِ آن روز کم شوقتر نیستند. کاری که فضلا و طلاّبِ امروز میکنند، بعضی اوقات دهها برابر کاری که آن روز طلاّب و فضلا میکردند، اهمیت عملی و بعضاً علمی دارد.
 
کسی نمیتواند بگوید که حوزه دچار عقبگرد است؛ نه. از این جهتی که بررسی میکنیم، حوزه پیشرفت کرده است. حرفهای گذشتگان هم دست علمای امروز است. امروز، این کتاب مکاسبی که شما میخوانید، درس خارج «شیخ» است. عالیترین تحقیقات «شیخ»، همینهاست. کفایه‌ای که شما میخوانید، اوج افکار اصولی «محقّق خراسانی» است. اگر امروز طلبه‌ی کفایه خوان ما، کفایه را که میخواند آن را بفهمد، مثل اکابر شاگردان «آخوند» که آن روز آن حرفها را بلد شدند، فهمیده است. منتها باید بداند که امروز پلّه‌ی آخر نیست؛ ولی آن روز، پلّه‌ی آخر بود. بنابراین، حوزه در فقه و اصول و در کار حوزه‌اىِ کمّی و در تبلیغات و گسترش خود و توسعه در اطراف عالم و مسؤولیتهایی که بر عهده گرفته است، با گذشته تفاوت زیادی دارد و پیشرفت زیادی کرده است.
 
امّا از لحاظ یک دیدگاه دیگر، حوزه دو اشکال اساسی دارد که یکی از آنها حتماً در گذشته نبوده و متعلّق به امروز است و دیگری هم به احتمال زیاد، این گونه است. امّا اشکالی که حوزه‌ی ما، دیروز آن را نداشت و امروز دارد، این است که حوزه‌ی دیروز از دنیای زمان خود عقبتر نبود؛ بلکه جلوتر هم بود.
 
شما نگاه کنید در آن روز علمای ما چقدر محصول علمی و فقهی و کلامی برای مردمِ زمان خودشان دارند. همان عدّه‌ی کمی که در گذشته بودند، کارهای بزرگی انجام دادند. اگر در نیشابور یا بلخ یا هرات یا طوس که اقصی نقاط دنیای اسلام نسبت به بغدادِ آن روز بود، چند نفر شیعه زندگی میکردند و سؤال فقهی یا کلامی داشتند، «شیخ مفید» آنان را از بغداد هدایت و راهنمایی میکرد. یعنی «شیخ مفید» از زمان خودش عقب نبود.
 
یا در زمان «شیخ طوسی»، اگر دشمنِ مکتبِ اهل بیت میگفت : «أن لا مصنَّفَ لکم»؛ شما کتاب و تصنیف ندارید، «شیخ طوسی» خودش به تنهایی وارد میدان میشد و بزرگترین کتاب رجالی را تلخیص میکرد و اختصاصاً یک کتاب و فهرست رجالی دیگر مینوشت. یعنی بدون معطّلی، رجال «کشّی» را تلخیص کرد، رجال خود را نوشت و فهرست «شیخ» را هم نگاشت!
 
هنوز پاسخ در خانه‌ی اشکال کننده بود که میگفت فقه ندارید؛ ناگهان یک کتاب عظیم پرفرع پر تحقیق - به حسب سطح تحقیق آن روز - مبسوط از آب در میآمد. اگر «محمدبن زکریای رازی»، چهار کلمه‌ی الحادی بر زبانش جاری میشد، فوراً «سید مرتضای رازی» در ردّ او کتاب مینوشت و نمیگذاشت حرف او بیجواب بماند. اگر فلان نویسنده‌ی معاند اهل بیت، کتابی مینوشت و حقایق و اعمال شیعه را مسخره میکرد، بلافاصله «عبدالجلیل رازی قزوینی» حقّش را کف دستش میگذاشت و کتاب «النقض» را مینوشت. بنابراین، هرکسی که در زمینه‌های فقهی و کلامی - بخصوص - چیزی به شیعه میگفت، شیعه با قدرت و قوت، به زبان علمی به او جواب میداد و سخن تلخِ رقیب و حریف و معاند را به خانه نمی‌برد.
 
تا اواخر هم وضعیت این گونه بوده است. در هند یک نفر پیدا شد و کتاب «تحفه‌ی اثنی عشریه» را که بر ضدّ و ذّم شیعه و در قدح اهل بیت است، نوشت. «سید حامد حسین»، کتاب «عبقاتِ» به آن عظمت را در جوابش نگاشت و آن‌طور که به نظرم میرسد، شاید حدود ده ردّ بر کتاب «تحفه‌ی اثنی عشریه» نوشته شده است.
 
من فهرستی را نگاه میکردم که متعلّق به کتب علمای هندىِ شیعه بود که البته بزرگان و اَعلام درجه‌ی یک هم در میان آنان بودند. به نظرم ده ردّ و شاید هم بیشتر علیه این کتاب نوشتند. بنابراین، حوزه های علمیه از زمان خودشان عقب نبودند. یک نفر پیدا میشد حرفی را در یک کتاب خطّی میزد و یک نسخه مینوشت و دیگری پخش میکرد و دیگری میخواند و چهار نفر در طول زمان از آن مطّلع میشدند؛ عالم شیعه هم برمی‌داشت همین کار را عیناً جواب میداد و گاهی تندتر و سریعتر و بهتر از او اقدام میکرد و عقب نمی‌ماند.
 
تا زمان «شهید اوّل» کتب فقهی ما غالباً متضمّن آرای فقهای اهل سنّت - مثل کتب «علاّمه» و «فخرالمحقّقین» - هم بوده است؛ ولی بعد از آن زمان، کتب شیعه غالباً دیگر آرای اهل سنّت را ذکر نمیکنند. وقتی شما نگاه میکنید، میبینید که در آن کتابها، رأی فقهای اهل سنّت، با اَدلّه‌ی متعدّد جواب گفته شده است. فقط کتاب «خلاف» را نگاه نکنید که «شیخ طوسی» در آن‌جا فقط به اجماع تمسّک کرده است. غالباً استدلالهای محکمِ کتب «علاّمه» و دیگران و نیز کتاب خودِ«شیخ»، مبسوط است.
 
اما امروز، این گونه نیست. امروز، حوزه‌ی علمیه از زمان خودش خیلی عقب است. حساب یک ذرّه و دو ذرّه نیست. مثل این است که دو نفر سوار بر اسب، در وادی ای همراه یکدیگر بروند و یکی اسبش از دیگری تندروتر باشد و آن‌که اسبش کندروتر است، بعداً به اتومبیل دست پیدا کند. طبیعی است آن‌که اسبش تندروتر است، به گرد او هم نمیرسد. الان وضعیت این گونه است. در حال حاضر، امواج فقه و فلسفه و کلام و حقوق، دنیا را فرا گرفته است. ما وقتی به خودمان برگردیم، خیلی فاصله داریم.
 
حتّی در «اخلاق» هم این گونه است. یکی از اَعلام حوزه (عَظم‌اللَّه بقائه) - که الان در این‌جا تشریف دارند - چند سال قبل از این، سفری به انگلستان کرده بودند و در آن‌جا کتابخانه‌ای را دیده بودند. به من فرمودند: «یک طبقه از این کتابخانه، کتب اخلاقی بود که فرنگیها در چند سالِ اخیر نوشته‌اند»! در آن چند سال، حوزه‌ی علمیه‌ی قم، چند کتاب اخلاق بیرون داده بود؟ یک هزارم آن؟ یک ده هزارم آن؟ گمانم هنوز هم کمتر از این مقدار است! این تازه اخلاق است که میدانید غرب با اخلاق، چندان سرآشتی ندارد. البته کتب اخلاقی آنها بیشتر، فلسفه‌ی اخلاق و ردّ اخلاق و بیان اخلاقِ غیرمعنوی و اخلاق مادّی است. ما بعد از «معراج السعادة» و «جامع السعادات»، در حوزه هایمان، چه کتابی نوشتیم؟ البته بعدها در چند سال اخیر، چند کتاب اخلاق نوشته شده است؛ چیزی که بشود به عنوان یک کتاب علمی ارائه کرد.
 
عین همین قضیه در «حقوق» هم مشاهده میشود. شما ببینید چقدر در باب حقوق مدنی، حقوق جزا و انواع و اقسام مباحث حقوقی، تحقیقات گوناگون شده است. این کار، هم در غرب و هم در دنیای اسلامِ غیرشیعه شده است. ما در این زمینه ها انصافاً باید بگویم خیلی عقبیم. حال، این رشته‌ی تخصّصی ماست و بیشترِ تخصّصِ حوزه‌ها تقریباً فقه است.
 
چقدر در زمینه‌ی فلسفه و کلام و کلامِ جدید و فلسفه‌ی دین و مباحث دین شناسی و سایر زمینه‌ها، مطلب نوشته‌اند و چقدر کار کرده‌اند! ممکن است همه‌ی اینها هم غلط باشد؛ اما بالاخره یک متاع فکر و موج فکری است که بخشی از فضای ذهن جامعه را اشغال خواهد کرد. شما در حال حاضر کجایید؟ چطور میخواهید با اینها مقابله کنید؟ کجاست آن «عبدالجلیل رازی قزوینی» که «النقضِ» مناسب این زمان را هم بنویسد و نه یک کتاب، بلکه ده هزار کتاب در این زمینه ها نوشته شود.
 
امروز دنیا، دنیای امواج است. با امواج و رایانه، همه‌ی مفاهیم از این طرف به آن طرفِ دنیا منتقل میشود. الان دورترین کتابخانه‌های دنیا میتوانند در ظرف مدّت پنچ دقیقه، مطالب کتابی را که در کتابخانه‌ی کنگره‌ی امریکاست، روی صفحه‌ی کاغذ خود چاپ کنند! این گونه، مطالب منتقل میشود. ما از این دنیا عقبیم؛ دیگر چرا این را منکر شویم!؟ این یک عیب قطعی است که حوزه‌ی امروز ما، آن را دارد.
 
عیب دوم که احتمال میدهم این عیب هم مخصوصِ ما باشد و در گذشته نبوده است، این است که از موجودی انسانی کنونی حوزه، استفاده‌ی بهینه نمیشود. همین حالا در همین حوزه‌ی علمیه‌ی قم، هزاران استعداد برجسته و طلاّب فاضل و جوانان خوب وجود دارد که اگر اندکی به آنان توجّه شود و در جای خود قرار گیرند و کار بایسته‌ای از آنان خواسته شود و از تضییع وقتشان به زواید، جلوگیری شود، هر کدامشان خواهند توانست بخشی از این خلأ را پر کنند.
 
البته این عیب، زمانِ ما هم بود. آن زمان که ما ساکن حوزه بودیم، همین عیب وجود داشت؛ اما احتمال میدهم که در گذشته ها این گونه نبوده است. مثلاً «علاّمه‌ی حلّی»، مدرسه‌ی سیار درست کرده بود و با «الجایتوی خدابنده» به اطراف راه میافتاد و طلبه ها را با خودش به مدرسه می‌برد. بعضی از قضایای تاریخی، واقعاً انسان را به شک میاندازند که شاید در آن وقت، واقعاً از موجودىِ انسانىِ خود، استفاده‌ی درست میکردند.
 
حوزه، نارساییهای آشکاری دارد که حاکی از عیوب موجود در آن است. اوّل این نارساییها را مشاهده کنیم و ببینیم که آیا آنها را قبول داریم یا نه؟ یکی از این نارساییها، عدم گسترش کمّىِ متناسب روحانیت است. درست است که الان روحانیت نسبت به آن وقتها، ده برابر یا به اعتباری صد برابر شده است؛ اما درعین‌حال، هنوز ما گسترش کمّىِ لازم را نداریم. یعنی مسجد و دانشگاه و روستا و کارخانه و سربازخانه‌ای که روحانی ندارد و کشوری که مسلمانانش از وجود روحانی بیبهره‌اند، زیاد داریم. بنابراین، همین حجم عظیمی هم که امروز مشاهده میکنید، از لحاظ کمّی گسترش لازم را ندارد. این، نارسایىِ آشکاری است که کسی هم نمیتواند منکر آن شود.
 
در گذشته، در بعضی از شهرهای بزرگ، ده نفر مجتهد وجود داشتند که هر کدام از آنان برای اداره‌ی دویست شاگردِ خوب کافی بودند؛ اما امروز یک نفر هم مثل چنین افرادی در آن شهرها نیست. در بعضی از جاها، روحانیونی هستند که توانایی علمی و فکری لازم را ندارند و یا چندان تن به کار نمیدهند. البته بعضی کسان هم هستند که خیلی خوبند؛ اما جاهایی هم این اشکال وجود دارد.
 
یکی دیگر از نارساییهای حوزه، نارسایىِ آشکارِ عدم گسترش محتوای حوزه است. ما مسائل حل نشده‌ی فقهی و کلامی،زیاد داریم. مجموعه‌ی لازم معارف برای عالِم دین را هم خیلی کم داریم. در جاهای مختلف، روحانیونی را داریم که آنچه را که باید بدانند تا یک عالم متناسب با امروز باشند، نمیدانند. این را هم تحت عنوان عدم گسترش کیفی - یعنی کمبود محتوایی حوزه - قرار میدهیم.
 
عدم گسترش در نشر و تبلیغ، یکی دیگر از نارساییهای حوزه است. کتاب و امواج و روزنامه و مجلّه، به قدر کافی از حوزه منتشر نمیشود. مبلّغ به قدر کافی از حوزه گسیل نمیگردد. الان در آفاق دنیا - آفریقا و اروپا و آسیا - مرتّب از ما روحانی میخواهند. من در سال هفتاد که همین جلسه را با شما داشتم، مطرح کردم که بعضی از آقایان اَعلام که برای کاری به خارج از کشور تشریف میبرند، وقتی برمیگردند میگویند: «دانشجویان فلان جا را دیدیم که چقدر به روحانی احتیاج داشتند. چرا کسی را به آن‌جا نمیفرستید؟». میگوییم: پس خوب شد که شما برای معالجه به آن‌جا تشریف بردید و این حقیقت را به چشم خودتان دیدید.
 
امروز، از همه جای دنیا، درخواست فراوان است. این نارساییها وجود دارد و نمیشود آنها را منکر شد. این موارد، حاکی از وجود عیوبی در درون کالبد عظیم این حوزه‌ی با عظمت است. به‌هرحال، این عیوب در کنار این محسّنات و این موجودىِ علمی و این اعیان از فضلا و محقّقان و تلاشهای خوبی که انجام میگیرد، وجود دارد.
 
البته در همین حوزه، افراد متعدّدی هستند که به این کارها میرسند و واقعاً مینشینند کتاب مینویسند. اگر دستشان رسید مسافرت میکنند، گرسنگی و خستگی میکشند؛ اگر جبهه‌ی جنگ باز میشود، به جبهه‌ی جنگ میروند؛ اگر جبهه‌ی تبلیغ باز میشودند، به جبهه‌ی تبلیغ میروند؛ اگر از آنها برای سفر به خارج دعوت میشود، قبول میکنند؛ اگر به روستا دعوت میشود، میپذیرند. از این قبیل افراد هم داریم. اینها، حرکات فردی است و کافی نیست. اینها، نارساییهایی است که وجود دارد. این نارساییها حاکی از وجود علّتهایی در داخل است که بایستی بگردیم آنها را پیدا کنیم.
 
علّتِ اوّل این است که «فقه» که کار اصلىِ ماست، به زمینه‌های نوظهور گسترش پیدا نکرده، یا خیلی کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلی از مسائل وجود دارد که فقه باید تکلیف اینها را معلوم کند؛ ولی معلوم نکرده است. فقه، توانایی دارد؛ لیکن روال کار طوری بوده است که فاضلِ محقّقِ کارآمد، به این قضیه نپرداخته است؛ مثل قضیه‌ی پول. اصلاً پول چیست؟ درهم و دینار که این همه در ابواب مختلف فقهی - مثل زکات و دیات و مضاربه - اسم آنها آمده، چیست؟ باید به موضوع درهم و دینار پرداخت و باید تکلیف آن روشن شود. خیلی راحت است اگر ما عملیات بانکی - غیر از مسأله‌ی پول - و ودیعه گذاریها را تحت عنوان قرض و آن هم قرض رَبَوی بگذاریم و دورش را خط بکشیم! آیا جای این نیست که قدری بیشتر در عمقش فرو برویم و ببینیم که آیا واقعاً قرض است یا خیر. ما در بانک پول میگذاریم و به بانک قرض میدهیم؛ بانک از ما قرض میگیرد. چه کسی این را قبول دارد؟ شما در بانک ودیعه میگذارید؛ قرض که به او نمیدهید.
 
از این قبیل مسائل زیاد است. بحث ارزش پول در هنگام تورّمهای سرسام‌آور و سنگین - نه آن تورّمی که به‌طور قهری در حرکت عمومی هر جامعه وجود دارد و موجب رشد است - چه میشود؟ بدون تورّم، جامعه به رکود خواهد انجامید. آن موارد را نمیگوییم. منظور، این تورمهای بیست و سیوپنجاه درصدی و تورّمهای سه رقمی است که از این هفته تا آن هفته، از ارزش پول کم میشود. در این حالتها، قضیه‌ی پول چه میشود؟ بدهکاریهای پولی و قرضهایی که از هم میگیریم چه میشود؟ اگر شش ماه پیش صد تومان از شما قرض گرفتیم و حالا میخواهیم بدهیم، آن صد تومان با صد تومان حالا فرق دارد. بالاخره تکلیف این مسأله، در فقه باید روشن شود. باید برای این کارها، مبنا درست کرد. البته انسان میتواند کار خودش را به اطلاقات و عمومات، آسان کند؛ اما مسائل این گونه حل نمیشود.
 
بسیاری از مباحثِ حکومتی، مبحث دیات، مبحث حدود و دیگر مسائل قضا برای دستگاه با عظمتِ قضاوت ما، حل فقهی نشده و تکلیفش معلوم نگردیده است. البته کسی در گذشته تقصیر نداشته است؛ چون قضا و دیات و حدودی نبود؛ ولی ما امروز تقصیر داریم. مرحوم «محقّق اردبیلی» وقتی وارد بحث جهاد میشوند، میگویند این بحث مورد احتیاج ما نیست. آن بزرگوار بیشتر از ما واقفند و خودشان میدانند که چگونه باید جهاد کنند؛ اما درعین‌حال مورد نیاز و ابتلایشان نبود.با این همه لطف میکنند و مسأله‌ی جهاد را در چند ورق بیان میکنند. امروز، جهاد مورد ابتلای ماست. خودِ همین مسأله‌ی جهاد، در فقه ما روشن نیست. بسیاری از مسائل امر به معروف و نهی از منکر، مسائل حکومتی و بسیاری از مباحث مربوط به زندگی مردم همین مسأله‌ی پیوندها و تشریحها مباحثی هستند که فقه باید وارد این میدانها شود. نمیشود با نظر سریعی به آنها نگاه کرد و خیال کنیم که حل خواهند شد. نه؛ اینها هم مثل بقیه‌ی ابواب فقهی هستند.
 
شما ببینید در باب عبادات و طهارت و صلات، فقهای ما چه دقّتهایی کرده‌اند! این ذهنِ جوّال آنهاست. این، عیب هم نیست. میپرسند که چرا آنها، این همه دقّت کردند؟ پاسخ این است که ذهنِ جوّال است که کار میکند؛ منتها ممکن است اولویت و تقدّمِ امروز، با گذشته متفاوت باشد. امروز، چیزهایی تقدّم دارد که باید ذهن را جولان داد و کار کرد و آن موارد را به بحثهای عمومی گذاشت.
 
عدم تحوّل، یعنی عدم پرداختنِ فقه به خود مسأله‌ی فقاهت. فقاهت، یک شیوه و روش برای استنباط آن چیزی است که ما اسمش را فقه میگذاریم. همان چیزی است که تا این درس را نخوانید، یاد نمیگیرید که چگونه باید از کتاب و سنّت استنباط کرد. فقاهت یعنی شیوه‌ی استنباط. خودِ این هم به پیشرفت احتیاج دارد. این‌که چیز کاملی نیست؛ بلکه متکامل است. نمیشود ادعا کرد که ما امروز دیگر به اوج قلّه‌ی فقاهت رسیده‌ایم و این شیوه، دیگر بهتر از این نخواهد شد. نه؛ از کجا معلوم است؟ «شیخ طوسی» - ملّای به آن عظمت - فقاهت داشت. فتاوای ایشان را در یک مسأله‌ی فقهی ببینید! امروز، کدام مجتهد حاضر است آن گونه بحث کند؟ آن فتاوا، ساده و سطحی است. مجتهدِ امروز، هرگز راضی نمیشود آن طور کار کند و استنباط نماید.
 
فقاهت، در دوره‌های متعدّدی تکامل پیدا کرده است. انسان، همین‌طور که به تاریخ فقاهت نگاه میکند، مقاطعی را مییابد. البته نظرات، مختلف است. من تصوّرم این است که زمانِ «شیخ»، یک مقطع است و زمان «علاّمه»، مقطع دیگری است. «علّامه» میگوییم، «محقّق» نمیگوییم؛ در حالی که قاعدتاً اینها یکی هستند؛ برای این‌که بحث استدلالی در بساط «علاّمه» زیادتر است و انسان بیشتر میتواند بفهمد که با مسأله چگونه برخورد میکرده است؛ ولی در مورد «محقّق» به این روشنی نمیشود فهمید.
 
بعد، یک دوره‌ی تقریباً 250 ساله میگذرد. زمان «محقّق کرکی» باز یک مقطع دیگر است و به طور واضح انسان میفهمد که کیفیت استنباط «محقّق کرکی» با کیفیت استنباط «علاّمه» فرق دارد. همان فقاهت است؛ ولی کامل شده است. بعد به مقطع بعدی میرسد که مقطع تلامذه‌ی «وحید بهبهانی» است که آن، شکوفایی فقاهت اصولی است. صاحبِ«ریاض» و صاحبِ «قوانین» و «شیخ جعفر» و «سید بحرالعلوم» و ... در این مقطع هستند. بعد به زمان «شیخ انصاری» و صاحبِ «جواهر» میرسد که البته این مقطع و تحول در شیوه‌ی فقاهت، در کار «شیخ» نسبت به کار صاحب «جواهر»، بیشتر آشکار است. هر چند کار صاحب «جواهر» هم کار نو و جدیدی است؛ اما بعد از «شیخ انصاری» - به گمان قاصر این حقیر - اگر بخواهیم از مقطعی اسم بیاوریم و بگوییم که تحّولی در فقاهت انجام شده است، آن مقطع، مقطعِ مرحوم «آیةاللَّه بروجردی» است که یک مقطع و باب جدیدی است که آن بزرگوار در کار فقاهت باز کرد.
 
چه دلیلی دارد که فضلا و بزرگان و محقّقان ما نتوانند بر این شیوه بیفزایند و آن را کامل کنند؟ ای بسا خیلی از مسائل، مسائل دیگر را غرق خواهد کرد و خیلی از نتایج عوض خواهد شد و خیلی از روشها دگرگون میشود. روشها که عوض شد، جوابهای مسائل نیز عوض خواهد شد و فقه، طور دیگری میشود. این از جمله کارهایی است که باید بشود.
 
محقّقِ امروز نباید به همان منطقه‌ای که مثلاً شیخ انصاری (علیه‌الرّحمه) کار کرده است؛ اکتفا کند و در همان منطقه‌ی عمیق، به طرف عمقِ بیشتر برود. این، کافی نیست. محقّق، باید آفاق جدید پیدا کند. این کار در گذشته هم شده است. مثلاً شیخ انصاری حکومت را در نسبت بین دو دلیل کشف و ابداع کرده است. بعد دیگران آمدند و تعمیق کردند و آن را گستراندند و مورد مداقّه قرار دادند.
 
آفاق و گستره‌های جدید در امر فقاهت لازم است. چه دلیلی دارد که بزرگان و فقها و محقّقان ما نتوانند این کار را بکنند؟ حقیقتاً بعضی از بزرگانِ این زمان و نزدیک به زمان ما، از لحاظ قوّت علمی و دقّت نظر، از آن اسلاف کمتر نیستند. منتها باید این اراده در حوزه راه بیفتد. باید این گستاخی و شجاعت پیدا شود و حوزه آن را بپذیرد. البته این طور نباشد که هر کس هر صدایی را بلند کرد، حوزه آن را قبول کند. درعین‌حال، نباید حرف جدید در حوزه و در چارچوبهای مورد قبول، مستنکر باشد.
 
عیب دوم، عدم گسترش کافی و لازم در باب کلام است که این، حقیقتاً فاجعه است. از این بالاتر و تلختر، فراموش شدن کلام است. حوزه‌ی اسلام و حوزه‌ی علمیه‌ی اهل بیت، در درجه‌ی اوّل، حوزه‌ی کلام و بعد حوزه‌ی فقه بود و بزرگانِ فقهای ما، متکلّمین بودند. شما نگاه کنید، در حوزه‌های ما «کلام» منسوخ است؛ در حالی که امروز بیشترین تهاجم از سمت مباحث کلامی است.
 
همان‌طور که مطرح کردم، ما در گذشته عقب نبودیم و هر کس چیزی میگفت، فوراً جوابش حاضر بود؛ ولی امروز این قدر مباحث کلامی در دنیا مطرح میشود که حوزه‌ی علمیه از آنها مطّلع نیست. میدانید امروز چقدر در دنیا مسأله‌ی دین شناسی و فلسفه‌ی دین، مورد بحث است و چه کسانی مینویسند و میگویند و تحقیق میکنند و ما خبر نداریم؟ این عیب بزرگی است.
 
البته کسانی از آحاد منتسب به حوزه، کارهای با ارزشی کردند و میکنند؛ اما این کار، کار حوزه - در شکل نظام یافته‌ی آن - نیست. کارهای افراد، غیر از کارِ نظام است. نظام حوزه بایستی جواب بدهد. حالا یک نفری پیدا شد و وارد منطقه‌ای گردید و کاری کرد و محصولی هم داد؛ نمیشود این را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در این زمینه کاری نمیکند.
 
اگر از کار کلامی صحبت میکنیم، فوراً ذهن به نوشتن چهار کتاب بحث کلامی نرود. کار حوزه، نشر بیشتر نیست؛ بلکه تولید فکر تکاملی است. چنانچه تولید افزایش یافت، نوبت به نشر هم میرسد. نشر، مسأله‌ی دوم است. این طور نباشد که خیال کنیم مثلاً ده کتاب درباره‌ی مسأله‌ای نوشتیم و قضیه تمام شد؛ نه. حوزه باید در زمینه‌های کلامی، فکرهای نو تولید کند.
 
عزیزان من! امروز شبهه‌های نو و خطرناکی وجود دارد. آن شبهه‌های قدیمی تمام شد. امروز، شبهه‌ی «ابن کمونه» را کسی مطرح نمیکند. امروز شبهات عظیم در تمام زمینه‌های کلامی وجود دارد. از اصل توحید و لزوم دین بگیرید تا به وجود صانع و نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه و بعد مسأله‌ی ولایت و مسائل گوناگونی که در زمینه‌های دینی و اسلامی وجود دارد، برسید. همه‌ی اینها مورد بحث است و امروز نسبت به همه‌ی اینها شبهه وجود دارد. چه کسی باید به این شبهات پاسخ دهد؟ مگر علما، مرزداران عقیده نیستند؟ آیا مرزهای عقیده مدافع ندارد و رهاست؟ چه کسی در مقابل ایتام آل محمّد صلوات‌اللَّه علیهم اجمعین که بیدفاع در معرض این امواج قرار گرفته‌اند، جواب خدا را خواهد داد؟
 
نتیجه این میشود که وقتی کسی بر جامعه‌ی ما گستاخی کرد و یک شبهه را به صدای بلند گفت، به جای این‌که ناگهان از ده نفر صدایی بلند شود و بدون عصبانیت و خشم، جواب شبهه را بدهند، عصبانی میشویم و دعوا و جنجال میکنیم؛ در حالی که اگر دست ما پُر بود، چرا دعوا کنیم؟ یک نفر مقاله‌ای مینویسد و حرف بیمنطق و بیاستدلالی را بیان میکند و یا با استدلال غلط و مغالطه جلو می‌آید - مثل قضیهِ معروفِ کشیدن عکس مار به جای نوشتن آن - آن گاه بلافاصله ده، بیست مقاله و یا صد مقاله از حوزه‌ی علمیه قم بیرون می‌آید و در هر روزنامه و مجلّه‌ای جوابش داده میشود و تمام میشود میرود.
 
برای کسی که عصبانی شود، جایی باقی نمی‌ماند. چرا عصبانی شویم؟ حیف نیست که حوزه‌ی اسلام و این دینِ منطقی و مستدل را متّهم کنند که استدلالی نیست و شما اهل دعوا هستید!؟یک دروغ هم رویش بگذارند و بگویند شما اهل تکفیرید! ما چه کسی را تکفیر کردیم؟ چقدر کافر هستند که ما تکفیرشان هم نکردیم؟ امروز، حوزه کسی را تکفیر نمیکند. پس عیب اوّل مربوط به فقه بود و عیب دوم که به نظر من بیش از عیب اوّل است و واقعاً درد بزرگی است،مربوط به کلام است که باید زودتر به دادش برسیم. شما هم باید چنین کنید.
 
سومین عیبی که وجود دارد، نارسایی در امر تبلیغ است. حوزه، یک عیب اساسی در امر تبلیغ دارد و آن این است که تبلیغ از آن جدا شده است. البته عدّه‌ای از حوزه‌ی علمیه در فصل تابستان یا در ایام محرّم و یا ماه رمضان، بر اساس بعضی از انگیزه‌ها و نیازها، مجبور میشوند به تبلیغ بروند؛ ولی درعین‌حال، حوزه تبلیغ و درس مربوط به آن را ندارد. تبلیغ هم یک کار و فّن است و میتواند یک علم باشد و هست و باید تدریس شود. یکی خوب و یکی بد در می‌آید، یکی حرفی که میخواهد بزند، عکس او را میزند. خیلی اتّفاق میافتد که بر اثر بلد نبودن، فردی چیزی بگوید و آن چیزی که از حرف او استنتاج میشود، عکس چیزی باشد که نیت اوست و خودش هم ملتفت نیست! یا مثلاً میرود تبلیغ کند؛ ولی روانشناسی تبلیغی ندارد و با مردم حرفی را میزند که حرف آنها نیست! حرفی را که باید در دانشگاه زد، در روستا میزند و حرفی که باید در روستا زده شود، در کارخانه میزند! بنابراین، تعلیم و روش‌یابی علمی و فراهم کردن مقدّمات علمی برای تبلیغ - مثل روانشناسی اجتماعی - در حوزه نیست.
 
فراهم کردن مواد تبلیغ، مثل دسته بندی و مشخّص کردنِ مباحثی که لازم است برای انواع مستمعین انجام گیرد، وجود ندارد. مثلاً اگر خواستید به فلان کشور بروید، این مطالب لازم است؛ ولی در فلان کشور دیگر، این مطالب مفید نیست و به درد نمیخورد. در داخل کشور و در روستا یک طور است و در شهر بزرگ، طور دیگر. در تهران و دانشگاه و محیط طلبگی یک طور است و در روضه‌ی زنانه، طور دیگر. این دسته‌بندی در حوزه انجام نگرفته است. انواع تبلیغ - صوتی و تصویری - باید از این‌جا صادر شود.
 
من از آدمهایی نیستم که هر چیزی مطرح میشود، آن را با بیگانه‌ها مقایسه کنم و به خودیها سرکوفت بزنم؛ این را بدانید. من معتز به حقایقی هستم که در جامعه‌ی خود ما وجود دارد. من هیچ قائل نیستم که دیگران پیش رفته‌اند؛ اما چیزهایی است که انسان میبیند در دنیا چگونه عمل میکنند.
 
کلیسا از لحاظ علمِ دین صفر است. البته در بین کشیشها کسانی هستند که پروفسورند و در رشته‌های گوناگون - مثلاً بیولوژی و گیاه شناسی - درس خوانده‌اند. این علوم، علومی نیست که به روحانیت کاری داشته باشد؛ ولی به‌هرحال عدّه‌ای از روحانیون مسیحی، دنبال آن رفته‌اند. در بین مکتشفین معروف، تعدادی کشیش هستند و مثلاً ریاضی و تاریخ خوانده‌اند؛ اما کلیسا دارای علمِ دین به صورت مدوّن و عمیق و استدلالی نیست؛ ولی درعین‌حال، از لحاظ تبلیغی جلو است.
 
آنها بسیاری از فیلمها را ساخته‌اند که ظاهرش هم نشان نمیدهد؛ اما تبلیغِ مسیحیت است. حتی دوستانِ خودِ ما در تلویزیون، ایام ژانویه و کریسمس که میشود، به مناسبت این‌که عدّه‌ای از هم میهنان ما مسیحی هستند، از روی ملاطفت و یا مثلاً مجامله با آنها، چند فیلم مسیحی و کلیسایی را پخش میکنند. من نگاه کردم، دیدم اغلب اینها تبلیغ کلیساست. آن‌که این فیلم را گذاشته، نفهمیده است؛ اما کسی که این فیلم را میبیند متأثر میشود. کشیشی را در یک چهره‌ی نورانی نشان میدهد که فلان کار را میکند. البته همه نوع کشیش داریم و من از آنها بی‌اطّلاع نیستم. هم کشیش خوب و هم کشیش بد داریم؛ اما غرضم «تبلیغات» است که ما آن را نداریم.
 
این کارها، کارهایی نیست که یک شبه انجام گیرد. امروز اگر شما در این زمینه‌ها شروع به کار کردید و تولید امواج صوتی و تصویری - بخصوص تصویری - داشتید، شاید ده سال دیگر، این توانایی برای حوزه به وجود آید؛ ولی ما فعلاً این را نداریم. از هنر استفاده نمیکنیم؛ کتاب و مقاله و مجلّه هم نداریم! آن موارد، چیزهای مدرن و جدید و دور از دسترس بود؛ اما کتاب و مقاله که دور از دسترس نیست. اینها را هم نداریم! حوزه به عنوان حوزه، در زمینه‌ی تبلیغ دین، کتاب و مطبوعات و مجلّه هم ندارد! نارسایی در امر تبلیغ وجود دارد؛ ولی اهتمام به امر تبلیغ به عنوان امری که مربوط به نظام است، در حوزه نیست. نکات گفتنی درباره‌ی حوزه بسیار است؛ ولی به فصل آخر - که علاج این نارساییهاست - میپردازم. عزیزان من! امروز این کار قابل علاج است. ممکن است دیروز قابل علاج نبود و - نستجیر باللَّه - ممکن است فردا هم نباشد. «قم فاغتنم الفرصة بین العدمین». چهار سال پیش که این‌جا آمدم، صحبت کردم و گفتم ما در دوران جوانی که تازه این افکار را یاد گرفته بودیم و با افکار نوِ مربوط به حوزه‌ها آشنا شده بودیم، موقعیت مناسبی برای اجرای طرحهای نو نداشتیم. آن وقتها هم این افکار بود. اینها حرفهای جدیدی نیست. یکی از دردهای ما نیز همین است که سالهاست انگیزه‌ها وجود دارد؛ ولی به تناسب آن انگیزه‌ها، کار کمی شده است.
 
اولین نفر مرحوم آیةاللَّه بروجردی (رضوان اللَّه علیه) بود که در آن روزها، امام (رضوان اللَّه علیه) و مرحوم «آیةاللَّه محقّق داماد» و «مرحوم آیةاللَّه حاج آقا مرتضی حایری» - فضلای جوان و پرنشاط آن روز حوزه - با همین انگیزه‌ها دور آقای«بروجردی» را گرفتند؛ ولی بعد به دلایلی نتوانستند و رها کردند و کنار آمدند. در آن وقتها، این حرفها بوده است و مرحوم آیةاللَّه امینی (رضوان اللَّه علیه) برای خود من نقل میکرد که در زمان «آسید ابوالحسن»، در نجف هم همین افکار بوده است که مرحوم «آیةاللَّه خویی» و بعضی آقایان دیگر، جزو همان جوانهاىِ پرشورِ آن روز بودند که این حرفها را میزدند.
 
حرفی که میتوانیم بزنیم این است که آن روز، اینها نمیتوانستند کاری بکنند؛ چون حکومت ظالمی بر سرِ کار بود و پول و امکانات در اختیار ما نبود و اجازه‌ی کار نمیدادند و هر روحانی که میخواست در این زمینه‌ها اقدامی کند، به دهانش میزدند. بزرگانِ حوزه هم میترسیدند که اصلِ حوزه از بین برود. اگر عدّه‌ای میگفتند بیایید اصلاح کنید، میگفتند اصلِ حوزه در خطر است و ظالمین که بر سر کارند، حوزه را میبلعند. ولی امروز، این حرفها نیست.
 
البته این نکته را نیز بگویم که امروز هم تا ما یک کلمه حرف میزنیم، بدخواهان میگویند اینها میخواهند حوزه را دولتی کنند! خیر؛ من قویاً این ادّعا را تکذیب میکنم. البته دولت، دولت اسلامی است، رئیس دولت هم یک فردِ فاضل و طلبه‌ی خودِ این حوزه است. رئیس جمهور ما، خودىِ این حوزه است و بیگانه نیست؛ اما من اعتقاد ندارم که حوزه باید وابسته به یک تشیکلات دیگری شود. این اعتقاد، متعلّق به حالا نیست. از سابق - قبل از انقلاب و بیشتر پس از انقلاب - که این قضیه مطرح میشد که آیا اگر دولت اسلامی باشد، باز هم حوزه باید تشکیلات جدایی داشته باشد یا خیر؟ من جزو کسانی بودم که مستدلاًّ و با تکیه بر ادلّه‌ی قوی، معتقد بودم که حوزه باید مستقل باشد. الان هم عقیده‌ام همین است. از کسی هم نمیخواهم تقیه کنم؛ ملاحظه‌ی کسی را هم نمیکنم.
 
به دهن کسانی که در مقابل هر حرف اصلاحی، وسوسه‌ای را در وسط میگذارند، بزنید. دشمن به طور قطعی و روشن، همه چیز را می‌برد. نمیگویید شاید هر فریاد اصلاحی و هر سخن دردآلودی که از دل دردمندی بلند میشود، فوراً چیزی به آن بچسبانند؟ این مسأله، علاج دارد. امروز میشود این علاج را انجام داد. امروز، حکومتی الهی و اسلامی و متّکی و معتقد به حوزه و قدردان و پشتیبان آن داریم. من آماده هستم تا هر حرکت خوبی را در این زمینه پشتیبانی کنم. بنابراین امروز، روز علاج است. باید علاج کنیم. اگر نکردیم، خدای متعال مؤاخذه خواهد کرد. این، عقیده‌ی من است.
 
آنچه را که به نظر میرسد علاج این موارد است؛ فهرست‌وار مطرح میکنم:
 
اوّلاً، قبولِ درد است. کسانی نیایند بگویند این حرفها چیست و مطرح کنند که «شیخ انصاری» و «میرزای نائینی» و «آخوند» و «امام» و دیگر بزرگان، در همین حوزه‌ها پرورش پیدا کرده‌اند و شما حرف تازه‌ای میزنید! اگر آنها درد را قبول نکردند، درمان درست نخواهد شد. این کار، به دست شما - بخصوص فضلای جوان - است. بگویید، تکرار کنید، بنویسید، استدلال نمایید؛ با کسانی که این موارد را قبول ندارند، مباحثه کنید، مجادله‌ی بحق کنید و ثابت نمایید که این بیمار، واقعاً بیمار است و این موجود زنده، درد دارد. اگر درد را نفهمیدند، این بیمار درمان نخواهد شد.
 
ثانیاً، گماشتن همّت به علاج است. نگویند: بله؛ درد هست؛ ولی حالا چه کار کنیم؟! حدود سی سال پیش، یکی از بزرگان حوزه - که رضوان خدا بر او باد و من با دل و جان به او ارادت داشتم درباره‌ی مسأله‌ای میفرمود: «بله؛ یک گناه یا جرم بزرگی -تعبیر درست یادم نیست انجام شده است؛ لیکن حالا دیگر چه کار میتوانیم بکنیم؟» این، یعنی نگاه کردن، مشکل را دیدن؛ اما همّت به علاج آن نگماشتن. راهش همین است که کسانی - بخصوص جوانان - که احساس درد میکنند، آن درد را گسترش دهند، منتشر کنند، به دیگران منتقل نمایند، با کار آمدان و متنفّذین حوزه آن را در میان بگذارند و وادار کنند کار انجام گیرد.
 
ثالثاً، بیدار شدن روحِ کار در جوانان حوزه است. وقتی میگوییم جوان، منظور این نیست که هر جوانِ خامِ از راه رسیده‌ای، علاج کننده‌ی درد است. منظور من فضلای جوانند که الان بحمداللَّه در حوزه، طبقه‌ی بزرگی را تشکیل میدهند و سنّشان در حدود چهل و حول و حوش آن است و کفایه و مکاسب و درس خارج تدریس میکنند و سالهاست که پای درس فقه و اصول نشسته‌اند و بعضی مباحث دیگر هم دارند. روحِ کار، بایستی در اینها زنده شود. کسانی که مخاطبان ما هستند، باید روح کار را در آنها زنده کنند. اگر نکردند، خود اینها بایستی حرکت و تلاش کنند و همّت بگمارند.
 
رابعاً، مرکزی به طور مشخّص، متصدّىِ سررشته دارِ انجامِ این کارها شود. چهار سال قبل، بحث ما بر سر تأسیس این مرکز بود که بحمداللَّه امروز حاصل شده است. امروز، حوزه یک شورای عالی و یک مدیر دارد که من در همین جا فرصت را مغتنم میشمارم و از زحمات جناب آقای مؤمن (ادام‌اللَّه‌بقائه‌الشّریف) به خاطر زحمات چند ساله‌شان در سمت مدیریت حوزه تشکّر میکنم و هم به جناب آقای استادی (دامت برکاته) که عزیزِ ما هستند و این بار مهم را به دوش گرفتند و من واقعاً از صمیم دل به ایشان اخلاص دارم، خوشامد عرض میکنم. حوزه باید مرکز و سررشته دارِ این حرکتها باشد. مدیریت، دو گونه کار میتواند بکند: یک گونه، کارهای قانونی و آیین‌نامه‌ای است که مثلاً امتحانات و گزینش و شهریه این طور باشد. یکی هم کارهای بزرگ و عظیمی است که شاید تحت یک آیین نامه و نظامنامه‌ای هم نیاید؛ بلکه حرکتی جهادی و بسیجی و به کارگیرىِ افراد گوناگون و راه انداختنِ امور است. به‌هرحال، باید مرکزی مباشرت مستقیم و مشخّص کند و به نظر من، امروز این مرکز، مدیریت حوزه است.
 
خامساً، ایجاد محیطهای باز برای پرورش افکار است. باید این کار در حوزه انجام شود و از چیزهایی است که حوزه را زنده خواهد کرد و آن نتایج، مترتّب خواهد شد. باید برای فقه و کلام و علوم عقلی، مجمعهایی تشکیل شود و مثلاً برای فقه، مجمعِ بررسىِ مباحثِ تازه‌ی فقهی مرکّب از هفت، هشت، ده نفر طلبه‌ی فاضل ایجاد شود و اینها مرکزی داشته باشند و جلساتی تشکیل دهند و سخنرانیهای فقهی بگذارند تا هر کس هر خطابه و مطلب و فکر جدیدی در فلان مسأله‌ی فقهی دارد - از طهارت تا دیات، کوچک و بزرگ - به آن‌جا بیاورد و آنها نگاه کنند؛ اگر دیدند ارکانش درست است (نه این‌که خودِ حرف درست باشد) و متّکی به بحث و استدلال طلبگی است و عالمانه طرح شده است، آن را در فهرست بنویسند و در نوبت بگذارند تا این‌که آن فرد، روزی بیاید و در حضور جماعتی که اعلان میشود خواهند آمد، سخنرانی کند و آن مسأله را آزادانه تشریح نماید و یک عدّه هم آن‌جا اشکال کنند.
 
ممکن است کسانی که در آن جلسه هستند، از خود آن شخص فاضلتر باشند. هیچ اشکالی ندارد. یک مسأله که بحث میشود، این فکر پراکنده میگردد. این طور نباشد که تا کسی یک فکر و یا فتوای جدید فقهی - ولو غلط - داد، برخورد اوّل ما نفی باشد و بگوییم ببینید فلان کس چه فتوای چرندی در فلان مسأله داده است! بالاخره یک نظر فقهی باید طرح شود و مورد بحث قرار گیرد و برای ابداع افکار جدید فقهی، میدان باز شود. البته این کار باید با ضابطه و قانون باشد؛ نه این‌که هر کسی بیاید برای خودش حرفی بزند.
 
مجمعی شبیه همین، برای کلام باشد. افکار و حرفهای کلامی جلو بیایند و طلبه‌ها یکدیگر را برای طرح آن، خبر کنند. باید حرفها در فضای حوزه قابل بیان شود و کسانی که حرف تازه‌ای دارند، بیایند بگویند. «رُبَّ حامل فقهٍ الی مَن هُوَ اَفقَهُ مِنه». ای بسا کسانی که یک مطلب فقهی را ابراز میکنند، کسی میشنود و از او منتقل میگردد و بعد به یک مطلب خوب میرسد. ممکن است آن مطلبی که القا شده، اصلش غلط و حرف بیربطی باشد؛ اما کسی که آن‌جا نشسته، به یک مطلب جدیدی برسد و میدان و عرضه‌ی افکار جدیدی باز شود. در زمینه‌ی علوم عقلی نیز همین‌طور است.
 
سادساً، تغییر جدّىِ کتب درسی است. مسأله‌ی کتابهای درسی را باید جدّی گرفت. باید کتابهای درسی تغییر کند. بنای بر تغییر هم باید بر صرفه‌جویی در وقت طلبه باشد. طلبه‌ی ما «مُغنی» را میخواند؛ در حالی که همین مطالبی که در «مُغنی» است؛ مقدار لازمِ آن در کتاب کوچکتر دیگری وجود دارد که به زبان خیلی خوبی نوشته شده و یک نفر نویسنده‌ی معاصر، آن را نوشته است. چه لزومی دارد که ما حرف «ابن هشام» را بخوانیم؟ این کار، چه خصوصیتی دارد؟ «مُغنی» درسِ خارجِ نحو است. میبینید که استدلال میکند آیا «واو» برای فلان معنا می‌آید یا خیر. فلان کس گفته است می‌آید، دلیلش این است. فلان کس هم پاسخ او را داده است. این، درسِ خارج است. مگر ما میخواهیم خارجِ نحو بخوانیم؟ ما میخواهیم بدانیم «واو» در چه معنایی استعمال میشود. این نکته را در کتاب نوشته‌اند.
 
چرا ما بیخود، در «مُغنی» یا «مطوّل» این همه وقت تلف کنیم؟ آنچه را که باید در «مطوّل» یاد گرفت، در کتابی حدود یک دهم «مطوّل» هست. آن را بخوانید. چه لزومی دارد که ما کتاب «معالم» را بر اساس اوّلین کتاب اصولی بخوانیم که مثلاً متعلّق به چهار قرن پیش است؟ در حالی که کتاب «معالم»، علاوه بر این‌که مطلبش یک مطلب اصولی است و بالاخره برای متعلّم جدید است، عبارات آن هم عبارات مشکلی است. چرا ما طلبه را به عبارت معطّل کنیم؟
 
امروز در دنیا تمرین میکنند که مشکلترین مطالب را به آسانترین زبانها بیان و فرموله کنند. رمز میگذارند تا با گفتن یک کلمه، مخاطب ده کلمه را بفهمد؛ اما ما بیاییم عبارتِ مشکلی را برای بیان مطلبی انتخاب کنیم. همین مطالبی راکه مرحوم صاحب«معالم» به عبارتِ مشکل بیان کرده است، فرد دیگری در کتاب اصولىِ دیگری که از «معالم» کوچکتر و جدیدتر هم هست، چهار صد سال بعد از «معالم» نوشته و همه‌ی مطالب لازم «معالم» را به زبان ساده بیان کرده است. این‌که بهتر از آن است. چه استدلالی پشت سر این وجود دارد که ما کتابها را عوض نکنیم؟
 
باید لَجنه‌ای از فضلای بزرگ حوزه‌ی علمیه بنشیند و یک دوره فقه - از طهارت تا دیات - به زبان ساده بنویسند که کار «شرح لُمعه» را بکند و کیفیت استدلال را نشان دهد. «شرح لمعه»، کتاب نسبتاً مشکلی است. ما چرا برای این عبارت، طلبه را معطّل کنیم؟ کتابهای درسی دیگر نیز همین گونه‌اند. این کتابها که از آسمان نازل نشده است. یک روز هم کتابهای درسی دیگری بود. مگر «ریاض» کتاب بدی است؟ میگویند کتاب «مکاسبِ» شیخ، کتاب خیلی خوبی است.البته که کتاب خوبی است؛ ولی مگر «ریاض» کتاب بدی است؟ یک روز در حوزه‌های علمیه، «ریاض» میخواندند که البته زمان ما نبود؛ بلکه زمانِ پدران ما بود. از جمله کتابهای معمولی که طلبه‌ها در حوزه میخواندند، دو جلد کتاب «ریاض» بود. آیا حالا هم ما «ریاض» بخوانیم؟ آنها «قوانین» و «فصول» میخواندند؛ اما حالا نمیخوانند و منسوخ شده است. این کار چه مانعی دارد؟
 
باید لَجنه و هیأتی بنشینند و مباحثی که شما در «مکاسب» میخواهید یاد بگیرید، در کتابی که خیلی هم به مشکلىِ «مکاسب» نباشد و آن مطالب و استدلالها را هم داشته باشد؛ بنویسند و آن کتاب در حوزه‌ها خوانده شود. ما میخواهیم کاری صورت گیرد که طلبه وقتی به پای درس خارج - که اوّلِ شروعِ کارِ جدّی است، والاّ بقیه مقدّمات درس خارج است - میرسد، اگر استاد در درس خارج کلمه‌ای گفت و اشاره‌ای کرد، او گیج و گم نباشد. مسأله‌ی اصولی را بداند. کتاب اصول خوانده باشد. فقه بلد باشد. ذهنش با استدلالها آشنا باشد و مبنای «شیخ» و «آخوند» را بداند.
 
این، هدفِ طلبه‌ای است که سطوحِ مقدّماتی و عالیه را میخواند. اگر بتواند همه‌ی اینها را در ظرف چهار سال بخواند، مگر عیب دارد؟ طلبه را از دیپلم بپذیریم، پنج سال درس مقدّمات و ادبیات و سطوح را بخواند و بعد وارد درسِ خارج شود و کار اصلی را شروع کند. ما اگر زمان را کوتاه کنیم، بعد در این مدّت چیزهای دیگری هم یاد خواهد گرفت.
 
الان اگر بگوییم«طلبه زبان خارجی لازم دارد و امروز در دنیایی که این همه به هم وصل است، اگر کسی بخواهد به طور کامل مفید باشد، باید زبان خارجی بداند» میگویند: طلبه وقت ندارد. راست هم میگویند. واقعاً با این وضعیت، طلبه وقت ندارد؛ ولی اگر در وقت صرفه جویی کنیم، طلبه میتواند به تعلیم زبان خارجی هم بپردازد.
 
بنابراین، تغییر جدّی در کتب درسی باید صورت گیرد؛ چون تحوّل از پایه باید شروع شود. در خودِ کتب درسی باید کار شود و در درس خارج فقه هم مباحث کاربُردی و مورد استفاده باید مطرح گردد. بعضی از مباحث - مخصوصاً در اصول و در فقه - وجود دارد که واقعاً مورد احتیاج نیست؛ ولی در اصول و فقه، این مباحث را میخوانند. یک فقیه، در تمام طول بیست سال هم که استنباط کند، ممکن است یک بار حاجتش به بحثی، یا به مبنای معانی حروف، یا در حقیقت و مجاز و یا مبانی دیگر بیفتد. چه لزومی دارد ما این همه در مباحثِ غیر لازمِ اصولِ، معطّل شویم؟ در این زمینه، مرحوم شهید صدر (رضوان اللَّه علیه) کار خوبی کرده‌اند. آن کاری که ایشان در باب اصول کردند و آن پیشنهادی که در زمینه‌ی درس و تعلیم اصول دادند، پیشنهاد خوبی است.
 
سابعاً، ایجاد رشته‌های مستقل - مثل فقه - برای کلام است. فقه، یک رشته‌ی اصلی در حوزه‌ی علمیه است. کلام هم باید یک رشتهّ اصلی باشد. نگویید که حالا چند ساعت هم کلام میگذاریم؛ نه. طلبه باید تا جایی بخواند، بعد طرف فقه یا کلام برود. به عنوان یک رشته‌ی اصلی در حوزه، باید مجتهد در کلام هم داشته باشیم.
 
ثامناً، وارد کردن زبان بیگانه در درسهای اجباری حوزه است که آن را مطرح کردم.
 
تاسعاً، تقسیم تدریجی طلّاب بر حسب اهداف است. آماری که من دریافت کردم، حدود بیست و سه چهار هزار طلبه را در حوزه نشان میدهد. اگر این آمار را ملاک محاسبه قرار دهیم، از این تعداد، حدود هفت، هشت هزار نفر جزو فضلای بزرگ و علما هستند که در این تقسیم بندی نمیگنجند. این افراد، کسانی هستند که مراحلی را گذرانده‌اند و به مدارج عالی علمی رسیده‌اند. بخش دیگر، کسانی هستند که در جوانی اهل درس خواندن نبودند و حالا هم دیگر وقتش را ندارند.
 
فرض کنید اگر پانزده هزار طلبه در قم وجود داشته باشد، بر اساس ضابطه‌ی قبلی، حدود هزار نفر از آنها را گزینش کنیم تا فقیه و مجتهد بزرگ تربیت شوند. البته این کار باید در زمان و وقت خودش انجام گیرد. مثلاً یک دوره‌ی بیست ساله را در نظر بگیریم که طبیعتاً هر سال، جمع جدیدی اضافه خواهند شد و جمع دیگری هم خارج خواهند گردید؛ ولی میانگین تقریباً همین بیست سال است. این افراد باید افراد مستعدی باشند که استعداد و شوق فقاهت داشته باشند و اهل انصراف از فقاهت نباشند. باید اینها را گزینش کرد و روی آنها کار ویژه‌ی فقاهتی انجام داد. از بین اینها، مدرّسین و مؤلّفینِ بزرگِ فقه و مراجع تقلید در خواهند آمد. هزار نفر فقیه، کم نیست که این حوزه بتواند در ظرف مدت بیست سال بیرون بدهد. این، خیلی زیاد است.
 
اگر شما بیست سال یا چهل سال پیش تاکنون را نگاه کنید، متوجّه میشوید هزار فقیه زبده‌ی برجسته‌ی بزرگی که بتوانند دنیای اسلام را از لحاظ فقاهت علمی بپوشانند و هزار نفر متکلّمِ مجتهد در کلام، نیازهای جهان اسلام را تأمین کنند؛ کم نیستند. کسانی که شوق و علاقه دارند، اینها را پیدا کنند. باید به اینها درسِ مخصوص داده شود. اگر لازم است، دوره‌های خارج بروند و یا در دانشگاهها بورسیه شوند و بورس بگیرند.
 
از این تعداد که بگذریم، در مرحله‌ی بعد، پنج هزار نفر عالم شهری در حدود متوسّط تربیت کنیم. در میان این افراد، مجتهد و قریب الاجتهاد و مجتهد متجزّی هست و آنچه که لازم دارند، تأمین میشود. البته این هم یک دوره‌ی مشخّص خواهد داشت. ممکن است مثلاً یک دوره‌ی بیست ساله لازم داشته باشند. اگر آن دو دسته‌ی اوّل، حدود بیست سال طول میکشد، این دسته‌ی دوم کمتر خواهد بود. همه‌ی اینها قابل برنامه ریزی است.
 
پنج هزار نفر هم به عنوان مبلّغ و منبری و نویسنده و گوینده‌ی عالِم و فاضل انتخاب شوند و سه هزار نفر هم به منظور تبلیغ در خارج از کشور و در سطح دنیا گزینش شوند. مجموع اینها پانزده هزار نفر میشود. البته، فردا این کار نخواهد شد. اگر ما امروز شروع کنیم، ممکن است پنج سال دیگر بتوانیم چنین تقسیم‌بندیای را بکنیم؛ لیکن حوزه باید به این‌جا برسد و بالاخره هر روز که چنین کاری را انجام ندهیم، دیر است. میدانم که کار پیچیده و دشواری است؛ اما اگر حوزه - نه یک نفر - تصمیم بگیرد، این کار خواهد شد.
 
مخاطب عرایض من، سه دسته هستند:
 
یک دسته بزرگان حوزه‌اند که بحمداللَّه جمع کثیری از حضرات، این‌جا تشریف دارند. از قدیم نسبت به اکثر این آقایان ارادت داریم و بعضی از آنها، هنگامی که من طلبه‌ی جوانی بودم، در همین حوزه، جزو بزرگان و فضلا بودند و همیشه آنها را به بزرگی و عظمت و تقوا و علم شناخته‌ایم. اینها چون در حوزه منتفّذند، مخاطبِ اوّل هستند.
 
مخاطب دوم، فضلای جوان حوزه هستند. شما مستقلاًّ مخاطبید. شما هم باید در این زمینه کمر همّت ببندید.
 
مخاطب سوم، دستگاه مدیریت و شخص مدیر عزیز و محترم حوزه و شورای عالی حوزه‌ی علمیه هستند که اینها بیشترین بار را خواهند داشت و برای این‌که این کار راه بیفتد، باید اجتماعات علمی تشکیل شود.
 
من در آن سفر قبلی هم عرض کردم که برای هر مسأله‌ای که میخواهید حل کنید، یک سمینار - به معنای واقعی کلمه - درست کنید. نه سمیناری که دو سه نفر بیایند سخنرانی کنند و بروند! این‌که سمینار نیست؛ جلسه‌ی سخنرانی است. سمینار، یعنی یک موضوعِ محتاج به تأمّلِ عقلی انتخاب شود و افراد صاحب نظری بروند فکر و مطالعه و آمارگیری و ... کنند و بیایند این‌جا بحث کنند و نظراتشان را بگویند. بعد آن جمعی که اداره کننده‌ی سمینارند، این نظرات را جمع‌بندی کنند تا یک دستاورد به وجود آید.
 
البته، آن دفعه یک سمینار تشکیل شد که نتایجش هم بحمداللَّه خوب بود؛ اما با گذشت مدّت زمانی، تعقیب نشد. شما باید افرادِ مناسب برای این کار را انتخاب کنید، روشها را بسنجید و برگزینید و علاج مشکل را بیابید. صد نفر یا پنجاه نفر صاحب نظر را انتخاب کنید، کسانی که مدیریت این کار را به عهده میگیرند، دعوت کنید تا دو سه روز دور هم بنشینند و تفکّر و بحث و استدلال کنند. حوزه‌ی علمیه، حوزه‌ی استدلال است. بحث طلبگی کنید تا از نتایجش استفاده شود.
 
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد ما را در راه رضای خودت موفّق بدار. خدایا! ما را بیامرز. نیتهای ما را خالص کن. نصیب ما را از این مجلس، نصیب وافری نزد خودت قرار بده. پروردگارا! حوزه‌ی علمیه را پایدار بدار و آن را همواره مبارک و منظور حضرت بقیةاللَّه ارواحنافداه قرار بده. پروردگارا! نصیب ما را از این شهر پرخیر و برکت، نصیب وافری قرار بده.
 
اللّهم اقسِم لَنا فی شهرِنا هذا خَیرَ ما قَسَمتَ. وَ اقسِم لَنا مَن قَضائکَ خیرَ ما خَتَمتَ. وَ اقسِم لنا بالسَّعادةِ فیمَن خَتَمَت. وَ اَحینا ما اَحییتَنا مَوفوراً و اَمِتنا مَسروراً وَ مَغفُوراً.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته