• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1396/08/04

یک روز در «فیضیه‌ی ارتش»

روایتی از حضور رهبر انقلاب اسلامی در مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان افسری ارتش در دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام
مهدی امیری
https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif از قبل با دوستانی هماهنگ شده بودم که صبح روبروی دانشگاه افسری باشم، آنجا کارتم را بدهند تا بتوانم در یازدهمین مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان ارتش شرکت کنم. آمدم سر خیابان دیدم بهتر است با موتور بروم هم زودتر می‌رسم و هم خیالم راحت‌تر است که زود می‌رسم. نگاهم را چرخاندم تا موتوری را پیدا کنم که دیدم یکی از آن با هوش‌هایش آن طرف خیابان ایستاده، با این‌که من کت‌و‌شلوار مجلسی هم پوشیده بودم، ولی باز هم تشخیص داد که من به دنبالش هستم، اشاره‌ای کردم و جلدی خودش را بهم رساند، بی‌معطلی گفتم: «دانشگاه امام علی(ع)؟» سوال کرد: «همان که تو حسن‌آباد است؟» سر تکان دادم و سوار شدم. ازم سوال کرد: «آن‌جا کار می‌کنی؟» گفتم نه و او هم دیگر سوالی نپرسید تا رسیدیم مقابل دانشگاه و شلوغی‌های جلوی دانشگاه وادارش کرد سوال دوم و آخر را بپرسد، گفت: «اینجا خبری است؟» گفتم: «مراسم.» وقتی خواستم پیاده شوم، بی‌اختیار بهم گفت: «آقا التماس دعا.» نامش را پرسیدم جواب داد مجتبی و به او گفتم حتما برایش دعا خواهم کرد. از عرض خیابان امام خمینی که می‌گذشتم با خودم گفتم چرا دعا؟ من که نیامدم مسجد ارگ.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif از عرض خیابان که گذشتم، یحیی را دیدم. رفتیم توی صف. صف ما از صف دانشجوها جدا بود، دانشجوهای دانشگاه نیروی دریایی داشتند وارد می شدند؛ لباس مشکی با آرم و علائم طلایی رنگ، حتما بهترین ترکیب برای امروز بود و لباس مجلسی آن‌ها هم. انگار کردم طلای درون‌شان عیان می‌شد با این درجه‌ها و علایم. دیدن هیبت این اندام‌های یکسانِ ورزیده برایم غرور آفرین بود.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif به صف‌مان نگاه کردم. دیدم ده پانزده نفری که در صفیم تا برویم داخل، مثل هیچ‌کدام از صف‌های دیگر زندگی‌مان ناراحت نیستیم. وارد شدیم و به فاصله کوتاهی به میدان محلِّ اجرای دانشگاه رسیدیم. به محل اجرای مراسم رژه و دیگر اجزای جشن دانش‌آموختگی بود، میدان صبحگاه می‌گویند؛ آن قدر بزرگ که تک‌تک‌مان که کوچکی‌مان را دربرابر عظمت صحنه و جمع متوجّه می‌شدیم. با یحیی و دوست پزشکش گوشه‌ای نشستیم. همین جور که به صف‌های دقیق و منظّم یگان‌های نمونه از دانشگاه‌های افسری ارتش نگاه می‌کردم، سؤالی که خیلی وقت است ذهنم را درگیر کرده بود از دوستان پرسیدم: «می‌دانید چرا وقتی آقا با دانش آموخته‌های ارتش صحبت می‌کنند، رودررو هستند با آنها؟ ولی در کشوری دیگر که خیلی هم این روزها قلدری می‌کند و ارتشش را به رخ‌مان می‌کشد و از گزینه‌ها حرف می‌زند، همیشه سربازانش پشت سر پرزیدنتش نشسته‌اند و آقای پرزیدنت حرف‌هایش را تکرار می‌کند؟» پیش از آنکه درگیر شوند، خودم جواب دادم: «ظاهرا آنها می‌خواهند بگویند اگر سیاست‌مدار حاکمیت‌شان حرفی می‌زند پشتش به سربازان و قدرت نظامی‌شان گرم است... ولی نکته‌ای که امروز در ترک موتور مجتبی و در مقابل ساختمان اداره کل کنسولی وزارت خارجه در خیابان امام خمینی مکاشفه کردم این است که فرمانده اگر فرمانده باشد، روبه‌روی رزمندگانش می‌نشیند. حرف اگر ناحسابی بود آن‌وقت باید به رزمنده‌اش پشت کند و حرفش را به اعتبار زور و قلدری بزند نه از روی استدلال و منطق. آقا سال‌هاست که با مردم رو در رو سخن می‌گویند، نه پشت به مردم.»

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif صدای آزمایش‌کردن بلندگوها یادآوری می‌کرد که آغاز مراسم نزدیک است که به ناگاه صدای «به جای خود» افسر میدان به‌مان نوید داد که فرمانده دارد وارد می‌شود.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif افسر میدان با صدایی رسا و پرنفوذ این کلمات را ادا می‌کند: «به‌جای خود، میدان... خبردار». فرمانده وارد می‌شوند و گروه رزم‌نواز سرود ملی را می‌نوازد. آقا به همراه فرماندهان همراه، بر سر مزار شهدای گمنام دفاع هشت ساله حاضر شدند و فاتحه‌ای قرائت کردند. هم‌زمان سرود «شهید» دانشجوها فضای دانشگاه را پر کرد. فرمانده شروع کردند به سان‌دیدن از دانشجوها. لحظه‌ای که آقا از روبه‌روی ما گذشتند حس کردم ما مهمانیم و آقا میزبان. این‌طور با لبخندی دوست‌داشتنی خوش‌آمد گفتند تا رسیدند به جانبازان و یادگاران دفاع ۸ساله. آقا جانبازهای ارتش حزب‌الله را عمیقا می‌بوسیدند و از مجروحیت برخی‌شان پرسیدند.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif افسر میدان ورود آقا را خوش آمد گفت و انگار تازه بود فهمیدم که آقا در میان ماست و یاد مجتبی افتادم که التماس دعا گفته بود. دیشب با پدرم که از شهرستان آمده بود از راه ترمینال به منزل حین عبور از میدان شهدا و حسینیه آیت‌الله حق‌شناس خطابم کرد: «پسرم! قدر تهران را بدان. تهران مومن‌های خوبی دارد.» راست می‌گفت؛ تماما ذهنم پیش موتوری مؤمن است و رهبر مؤمن.  

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif فرماندهان، مدیران و دانشجویان نمونه دانشگاه‌های افسری ارتش حزب‌الله در دسته‌ای منظم بعد از خیر مقدم افسر میدان و تلاوت زیبای کلام وحی خودشان را به جایگاه رساندند تا از فرمانده جوایزشان را بگیرند. آقا با برخی‌شان سخن کوتاهی می‌گفت و آنها هم چندکلمه‌ای صحبت می‌کردند. وقتی هرکدام را بعد از گرفتن هدیه از زیر نظر می‌گذراندی، انگار مهم‌ترین خواسته زندگی‌شان برآورده شده بود و دیگر چیزی نمی‌خواستند.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif افسر میدان اعلام کرد که نمایش رزم میدانی و حرکات هماهنگ دفاع شخصی در معرض نگاه فرمانده قرار خواهد گرفت. افسران کلاه سبز با لباس‌های مشکی و با نظم و آرایش صف‌جمع خیره‌کننده‌ای در میدان حرکت می‌کنند و هم‌زمان با حالات جنگی و رزم انفرادی مانور می‌دادند. همه حرکات کاملا هماهنگ و خیره کننده بود.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif سخنرانی آقا شروع می‌شود؛ بعد از سلام، این دیدار را شیرین و نویدبخش می‌خوانند. آقا باز هم غافلگیرمان می‌کند و از فقدان امنیت در اقتصاد نفتی سخن می‌گوید و باز هم درد دل دیرینه آقا به شکلی دیگر تکرار می‌شود؛ اقتصادی که به نفت متکی باشد امن نیست!

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif فرمانده نمایش منظم دسته‌جمعیِ نظامی در میدان را با آن سرود معروف مرحوم دکتر افشین یداللهی «ایران اگر دل تو را شکستند...» که سالار عقیلی هم آن را خوانده است با عبارت «پر مغز» تحسین می‌کنند. تحسین آقا به دل می‌نشیند و بیشتر از ما دانشجوهای حاضر در میدان به وجد می‌آیند. آقا از دانشجوها می‌خواهند که قدر خودشان را بدانند چرا که حتما در آینده فرماندهی ارتش حزب‌الله از آنِ آنها خواهد بود. از همین اینجاست که آقا لقب «فیضیه ارتش» را به این دانشگاه می‌دهند. باز هم یاد مجتبی موتوری و التماس دعایش افتادم و باز هم حسرت خوردم. باید می‌گفتم من از او محتاج‌ترم.

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif افسر میدان از آقا تشکر می‌کند که جانی به حاضران در مراسم بخشیده‌اند و فرمان رژه را به یگان‌ها می‌دهد.
«یگان‌های مسلح به رژه! هر یگان به مسافت یک نماینده، یگان یکم رزم‌نوازان...»

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/li_star_1.gif رزم‌نوازان رژه می‌رود و هم زمان کارگاه‌های اعتماد‌به‌نفس هم شروع به اجرای حرکات‌شان می‌کنند؛ کارگاه راپل، نقاله، سنگ‌نوردی، دو طنابه و سه‌طنابه که بر روی هر کدام‌شان نزدیک به ۱۵نفر هم‌زمان حرکت می‌کردند. کارگاه‌هایی بودند که هم‌زمان با رژه فعال شدند و فرمانده با دقت حرکات‌شان را زیر نظر داشت. به پایان مراسم می‌رسیم. فرمانده دستی برای افسران تکان میدهند و با لبخند رضایتی میدان را ترک میکنند.