1396/07/18
یادداشتی از دکتر حامد حاجیحیدری:
جنبش دانشجویی کجای تاریخ ایستاده است؟
«دانشجوی انقلابی مسلمان، دانشگاه را فتح کرد؛ یعنی دانشجوهای مسلمان، هم در مباحثات توانستند دانشگاه را فتح کنند، هم در مبارزات جنگی؛ یعنی در همین اتفاقاتی که افتاد، دانشجوها توانستند دانشگاه را فتح کنند. منتها بعد، در بین خود مجموعهی دانشجویان مسلمان، یک اختلالاتی به وجود آمد. دانشجویان مسلمان، دانشگاه را فتح کردند، لانهی جاسوسی را فتح کردند، امّا خودشان از درون مغلوب شدند! این به نظر من نکتهی قابل توجهی است. چرا؟ برای خاطر اینکه دچار ضعف تحلیل و ضعف محتوا بودند؛ هیجانات بود، خیلی هم تند -بعضی از بچههای دانشجو در آن روز، ماها را که آنوقت تازه از زیر زندان و تبعید و این قبیل چیزها بیرون آمده بودیم، انقلابی نمیدانستند؛ یعنی در مقام قضاوت، ماها را تخطئه میکردند؛ همینهایی که الآن هم هستند؛ حالا بعضیهایشان هنوز هم هستند؛ یعنی واقعاً اُرتدُکس بودند، یک انقلابی اُرتدُکسِ سفت و سخت، خیلی قرص و محکم- منتها آن ذهنیت، از محتوای لازم خالی بود، لذا، در یک نقطهی حسّاسی ضربه خورد»(۱۳۹۶/۳/۱۷)
کاوش در قضیه:
کاوش اول: شمار وسیعی از تحلیلگران اجتماعی، پس از هزیمت جنبشهای دانشجویی ۱۹۶۸، باور داشتهاند که عصر «جنبشهای دانشجویی» و اساساً عصر «جنبشهای اجتماعی» سپری شده است؛ دلیل آن هم بر میگشت به رسوخ و نفوذ مدرنیت، در لباس (۱)بازار آزاد و (۲)دموکراسی تودهوار و (۳)جهانبینی تکنیکی و عملگرا، که نهایتاً به اضمحلال روایتهای کلان لازم برای درگیر شدن افراد در جنبشهای اجتماعی منجر میشود. دغدغهی خاطر مردم به سود و رفاه و پول و حساب و کتاب، رفتهرفته ذهن آنها را در فهم مفاهیم کلانی مانند عدالت و انسانیت و حقانیت و ازخودگذشتگی و... کند و ناتوان میکند، و بدون ادراک این دست مفاهیم، سخن گفتن از جنبشهای اجتماعی علیالاصول عبث خواهد بود.
کاوش دوم: دقیقاً به دلیل عمومیت این برداشت بود که وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، یعنی یازده سال پس از هزیمت جنبشهای دانشجویی و کارگری ۱۹۶۸ در سه کشور فرانسه و آمریکا و آلمان، توجه تحلیلگران بدبینی که به آنها اشاره شد را به خود جلب کرد که در رأس آنها، میشل فوکو، استاد عالیرتبهی «کلژ دو فرانس/اکول نرمال سوپریور» و پرارجاعترین دانشمند علوم انسانی بود. او انقلاب اسلامی را «روح دنیای بیروح» شمرد. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، محصول یک جنبش اجتماعی گسترده و پر فروغ بود که البته بدنهی دانشجویی نیرومندی هم داشت. تنها یک دلیل نیرومندی این بدنهی دانشجویی همین است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که امروز نه فقط یک نهاد نظامی مهم و تاریخساز، بلکه یک نهاد سیاسی قابل اعتنا در سطح جهان به حساب میآید، بخشی از آن، محصول شاخهی دانشجویی انقلاب اسلامی بوده است.
کاوش سوم: اما اگر امروز میشل فوکو، سر از گور بردارد، و به صحنهی دانشگاههای ما بنگرد، چه میگوید؟ لااقل خواهد گفت که متن جنبش، جابجا شده است و هر جا هست، دیگر دانشگاه نیست. اگر همچنان از سیاست ایران، بویی استشمام میشود که با بوی مندرس (۱)بازار آزاد و (۲)دموکراسی تودهوار و (۳)جهانبینی تکنیکی و عملگرای حاکم بر جهان فرق دارد، باید منشاء این رایحه را در جای دیگری جست. علت این قضاوت هم روشن است: اینکه روح دانشجویی که فارغ از بستگی به پایههای سهگانه دنیای مدرن، طوری که بتواند به دنبال «جهان آرمانی» یا همان «جهان انقلابی» باشد، کم و بیش رویاروی روح عافیتجویانهی سه رکن دنیوی پیشگفته تسلیم شده است.
کاوش چهارم: اگر اینچنین شد، اگر روح دانشجویی در مقابل دنیاطلبی تسلیم گردید، آنگاه عارضهی بعدی پدید میآید. اینکه دانشجو در قضاوتهای اجتماعی خود، اسیر حلقههای نخبگان سیاسی یا ابتذالهای فرهنگ عوام میشود. در واقع «جنبش دانشجویی»، فاقد یک طرح بنیادین برای «اصلاح اجتماعی» خواهد شد و بهطور موردی نسبت به امور واکنش نشان میدهد. این یک خسران است که فعالان دانشجویی، اسیر موضوعات موردی مانند «کنسرت» شوند که اساساً یک دغدغهی سیاسی و غیرفرهنگی است، و در مورد موضوعات مهمی مانند «عروج نسل سوم شهیدان وطن یا همان مدافعان حرم»، «کودکان کار»، «امواج اعتیاد که آشکارا از خارج از مرزها خط میگیرند»، «ارتباط با امریکا یعنی همان قاتلان ۲۸مرداد و هواپیمای ایرباس و ویتنام» و... هیچ نظر مبتنی بر طرح اصولی بهبود جامعه نداشته باشند. آیا واقعاً برخی فعالان دانشجویی که در مقابل این موضوعات سکوت میکنند، قادر به فهم و درک مصائب نهفته در این نمودها نیستند؟ یا بهواسطهی فقدان یک طرح «اصولی و جامع» برای بهبود اجتماعی، توان معرفتی برای انتقاد و عبور کردن از دگمهای نخبگی و جناحی-سیاسی را ندارند؟
منظور از «انقلابی ماندن» جنبش دانشجویی دقیقا همین است؛ اینکه نگاه غیر انتقادی و انفعالی به این رویدادها که اصل اعتبار و حیثیت دانشگاه و اجتماع را هدف قرار میدهند را از خود دور کنند، و فارغ از خط و خطبازی، مهیای انتقاد و ارزیابی منصفانه به هدف بنبستگشایی از مسائل جامعه باشند؛ و این میسر نمیشود مگر اینکه آنها یک طرح «اصولی و جامع» برای شناخت و تفسیر و حل مسائل اجتماعی داشته باشند.
کاوش پنجم: این نکته که رایحهی «روح دنیای بیروح» بودن، قدری از متن دانشگاه ما جابجا شده است و از نقاط دیگری به مشام میرسد، نکتهی مهمی است. یک نمونهی این جابجایی، پدیدهی «اردوهای جهادی» است که هر چند این اردوها، اغلب، مرکب از طلاب و دانشجویان و دانشآموزان است، ولی پایگاه اصلی خود را در جایی خارج از دانشگاه مییابد و عمدهی تشکلها و نهادهای شناختهشدهی دانشجویی و دانشگاهی چندان نقشی در آنها ندارند.
تاریخ انقلاب اسلامی نشان میدهد که یک اجتماع پویا و انقلابی، با هیچ گروه نخبهای عقد اخوت نبسته است و تنها خود را متعهد به «آرمان»ها میداند، و اگر نخبگان به هر دلیل از پایبندی به آرمانها شانه خالی کنند، اجتماع متعهد و انقلابی، آمادگی دارد که از این دست نخبگان و نهادهای نخبگانی عبور کند. اینکه نخبگان دانشگاهی کشور، امروز به جای انجام تکلیف تاریخی خود در ایجاد طرحهای «اصولی و جامع» برای حل مسائل مردم، درگیر مسائل بیارتباط به مسائل مردم شوند که یا به دگمهای روشنفکری فراملی مربوط میشود، یا به دغدغههای جناحی-سیاسی سرویس میدهند، و یا فقط اقتضائات شغلی آکادمیک را محقق میسازند، موجب بیاعتمادی جامعه به آکادمی میگردد. در شرایطی که شماری از اقطاب این جامعه، به جای تعهد به آرمانها، تخصص خود را برای دریافتهای نجومی به رخ میکشند؛ در شرایطی که برخی نخبگان ورزشی به جای مرام پهلوانی و گلریزانی، در گرماگرم تحریمزدگی مردم، رکورد جهانی خرید «پورشه» را به ثبت میرسانند و پیش چشم فقرا دور دور میکنند؛ در شرایطی که برخی هنرمندان، جامهی زهد را میدرند و برای «پول» و «پولداران» و «قدرت» و «قدرتمندان» موضع میگیرند؛ در این شرایط، سکوت فعالان دانشجویی در نقد توأمان «سیاست» و «اجتماع» به چه معناست؟ اگر دانشجو، متوجه شأن شگرف «دانش+جویی» خود باشد، باید بداند که این منافع و شهوات و اغراض هستند که باید تابع او باشند، نه او تابع آنها. اگر در مورد «انقلابی ماندن» چیزی به نام «جنبش دانشجویی» سخن بگوییم، شرط لازم آن، مستقل ماندن جنبش دانشجویی از نیروهای سیاسی خارج از دانشگاه و تولید آزادانه راهحلهای آرمانی، برای مسائل اجتماعی، بدون ملاحظه منافع و شهوات و اغراض است.
الحاصل: امروز «فعالان دانشجویی» برای «انقلابی ماندن»، باید در سه جبهه «جهاد» کنند؛ هم باید تمایل اصحاب منافع و اغراض را برای سوءاستفاده از جنبش دانشجویی مهار نمایند، و هم باید با دیو بزرگتری مشغول «جهاد کبیر» شوند و تسلیم مظاهر رفاه و عافیتطلبی نگردند، و نهایتاً، باید دست بر زانو بگذارند و طراحیهای نو به نوشونده برای حس مسائل اجتماعی با اتکاء به یک طرح جامع از تکامل جامعه مطرح نمایند.
کاوش اول: شمار وسیعی از تحلیلگران اجتماعی، پس از هزیمت جنبشهای دانشجویی ۱۹۶۸، باور داشتهاند که عصر «جنبشهای دانشجویی» و اساساً عصر «جنبشهای اجتماعی» سپری شده است؛ دلیل آن هم بر میگشت به رسوخ و نفوذ مدرنیت، در لباس (۱)بازار آزاد و (۲)دموکراسی تودهوار و (۳)جهانبینی تکنیکی و عملگرا، که نهایتاً به اضمحلال روایتهای کلان لازم برای درگیر شدن افراد در جنبشهای اجتماعی منجر میشود. دغدغهی خاطر مردم به سود و رفاه و پول و حساب و کتاب، رفتهرفته ذهن آنها را در فهم مفاهیم کلانی مانند عدالت و انسانیت و حقانیت و ازخودگذشتگی و... کند و ناتوان میکند، و بدون ادراک این دست مفاهیم، سخن گفتن از جنبشهای اجتماعی علیالاصول عبث خواهد بود.
کاوش دوم: دقیقاً به دلیل عمومیت این برداشت بود که وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، یعنی یازده سال پس از هزیمت جنبشهای دانشجویی و کارگری ۱۹۶۸ در سه کشور فرانسه و آمریکا و آلمان، توجه تحلیلگران بدبینی که به آنها اشاره شد را به خود جلب کرد که در رأس آنها، میشل فوکو، استاد عالیرتبهی «کلژ دو فرانس/اکول نرمال سوپریور» و پرارجاعترین دانشمند علوم انسانی بود. او انقلاب اسلامی را «روح دنیای بیروح» شمرد. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، محصول یک جنبش اجتماعی گسترده و پر فروغ بود که البته بدنهی دانشجویی نیرومندی هم داشت. تنها یک دلیل نیرومندی این بدنهی دانشجویی همین است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که امروز نه فقط یک نهاد نظامی مهم و تاریخساز، بلکه یک نهاد سیاسی قابل اعتنا در سطح جهان به حساب میآید، بخشی از آن، محصول شاخهی دانشجویی انقلاب اسلامی بوده است.
کاوش سوم: اما اگر امروز میشل فوکو، سر از گور بردارد، و به صحنهی دانشگاههای ما بنگرد، چه میگوید؟ لااقل خواهد گفت که متن جنبش، جابجا شده است و هر جا هست، دیگر دانشگاه نیست. اگر همچنان از سیاست ایران، بویی استشمام میشود که با بوی مندرس (۱)بازار آزاد و (۲)دموکراسی تودهوار و (۳)جهانبینی تکنیکی و عملگرای حاکم بر جهان فرق دارد، باید منشاء این رایحه را در جای دیگری جست. علت این قضاوت هم روشن است: اینکه روح دانشجویی که فارغ از بستگی به پایههای سهگانه دنیای مدرن، طوری که بتواند به دنبال «جهان آرمانی» یا همان «جهان انقلابی» باشد، کم و بیش رویاروی روح عافیتجویانهی سه رکن دنیوی پیشگفته تسلیم شده است.
کاوش چهارم: اگر اینچنین شد، اگر روح دانشجویی در مقابل دنیاطلبی تسلیم گردید، آنگاه عارضهی بعدی پدید میآید. اینکه دانشجو در قضاوتهای اجتماعی خود، اسیر حلقههای نخبگان سیاسی یا ابتذالهای فرهنگ عوام میشود. در واقع «جنبش دانشجویی»، فاقد یک طرح بنیادین برای «اصلاح اجتماعی» خواهد شد و بهطور موردی نسبت به امور واکنش نشان میدهد. این یک خسران است که فعالان دانشجویی، اسیر موضوعات موردی مانند «کنسرت» شوند که اساساً یک دغدغهی سیاسی و غیرفرهنگی است، و در مورد موضوعات مهمی مانند «عروج نسل سوم شهیدان وطن یا همان مدافعان حرم»، «کودکان کار»، «امواج اعتیاد که آشکارا از خارج از مرزها خط میگیرند»، «ارتباط با امریکا یعنی همان قاتلان ۲۸مرداد و هواپیمای ایرباس و ویتنام» و... هیچ نظر مبتنی بر طرح اصولی بهبود جامعه نداشته باشند. آیا واقعاً برخی فعالان دانشجویی که در مقابل این موضوعات سکوت میکنند، قادر به فهم و درک مصائب نهفته در این نمودها نیستند؟ یا بهواسطهی فقدان یک طرح «اصولی و جامع» برای بهبود اجتماعی، توان معرفتی برای انتقاد و عبور کردن از دگمهای نخبگی و جناحی-سیاسی را ندارند؟
منظور از «انقلابی ماندن» جنبش دانشجویی دقیقا همین است؛ اینکه نگاه غیر انتقادی و انفعالی به این رویدادها که اصل اعتبار و حیثیت دانشگاه و اجتماع را هدف قرار میدهند را از خود دور کنند، و فارغ از خط و خطبازی، مهیای انتقاد و ارزیابی منصفانه به هدف بنبستگشایی از مسائل جامعه باشند؛ و این میسر نمیشود مگر اینکه آنها یک طرح «اصولی و جامع» برای شناخت و تفسیر و حل مسائل اجتماعی داشته باشند.
کاوش پنجم: این نکته که رایحهی «روح دنیای بیروح» بودن، قدری از متن دانشگاه ما جابجا شده است و از نقاط دیگری به مشام میرسد، نکتهی مهمی است. یک نمونهی این جابجایی، پدیدهی «اردوهای جهادی» است که هر چند این اردوها، اغلب، مرکب از طلاب و دانشجویان و دانشآموزان است، ولی پایگاه اصلی خود را در جایی خارج از دانشگاه مییابد و عمدهی تشکلها و نهادهای شناختهشدهی دانشجویی و دانشگاهی چندان نقشی در آنها ندارند.
تاریخ انقلاب اسلامی نشان میدهد که یک اجتماع پویا و انقلابی، با هیچ گروه نخبهای عقد اخوت نبسته است و تنها خود را متعهد به «آرمان»ها میداند، و اگر نخبگان به هر دلیل از پایبندی به آرمانها شانه خالی کنند، اجتماع متعهد و انقلابی، آمادگی دارد که از این دست نخبگان و نهادهای نخبگانی عبور کند. اینکه نخبگان دانشگاهی کشور، امروز به جای انجام تکلیف تاریخی خود در ایجاد طرحهای «اصولی و جامع» برای حل مسائل مردم، درگیر مسائل بیارتباط به مسائل مردم شوند که یا به دگمهای روشنفکری فراملی مربوط میشود، یا به دغدغههای جناحی-سیاسی سرویس میدهند، و یا فقط اقتضائات شغلی آکادمیک را محقق میسازند، موجب بیاعتمادی جامعه به آکادمی میگردد. در شرایطی که شماری از اقطاب این جامعه، به جای تعهد به آرمانها، تخصص خود را برای دریافتهای نجومی به رخ میکشند؛ در شرایطی که برخی نخبگان ورزشی به جای مرام پهلوانی و گلریزانی، در گرماگرم تحریمزدگی مردم، رکورد جهانی خرید «پورشه» را به ثبت میرسانند و پیش چشم فقرا دور دور میکنند؛ در شرایطی که برخی هنرمندان، جامهی زهد را میدرند و برای «پول» و «پولداران» و «قدرت» و «قدرتمندان» موضع میگیرند؛ در این شرایط، سکوت فعالان دانشجویی در نقد توأمان «سیاست» و «اجتماع» به چه معناست؟ اگر دانشجو، متوجه شأن شگرف «دانش+جویی» خود باشد، باید بداند که این منافع و شهوات و اغراض هستند که باید تابع او باشند، نه او تابع آنها. اگر در مورد «انقلابی ماندن» چیزی به نام «جنبش دانشجویی» سخن بگوییم، شرط لازم آن، مستقل ماندن جنبش دانشجویی از نیروهای سیاسی خارج از دانشگاه و تولید آزادانه راهحلهای آرمانی، برای مسائل اجتماعی، بدون ملاحظه منافع و شهوات و اغراض است.
الحاصل: امروز «فعالان دانشجویی» برای «انقلابی ماندن»، باید در سه جبهه «جهاد» کنند؛ هم باید تمایل اصحاب منافع و اغراض را برای سوءاستفاده از جنبش دانشجویی مهار نمایند، و هم باید با دیو بزرگتری مشغول «جهاد کبیر» شوند و تسلیم مظاهر رفاه و عافیتطلبی نگردند، و نهایتاً، باید دست بر زانو بگذارند و طراحیهای نو به نوشونده برای حس مسائل اجتماعی با اتکاء به یک طرح جامع از تکامل جامعه مطرح نمایند.