• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1395/12/11
اشعار شب سوم مراسم فاطمیه ۱۴۳۸

مرثیه‌سرایی جناب آقای محمود کریمی

مراسم عزاداری و سوگواری دخت گرامی پیامبر اسلام، حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها در شب شهادت آن بزرگ بانوی اسوه‌ی زنان جهان، امشب (چهارشنبه) با حضور رهبر انقلاب اسلامی، جمعی از مسئولان کشور و مردم دلداده‌ی اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام در حسینیه‌ی امام خمینی رحمه‌الله برگزار شد.
در این مراسم جناب آقای محمود کریمی به مرثیه‌سرایی و نوحه‌خوانی پرداخت. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR متن اشعار خوانده‌شده توسط ایشان را منتشر می‌کند.

یک
من بحر نهفته در سبویم
فریاد شکسته در گلویم
خورشید در آبگینه دارم
صد قلزم خون به سینه دارم
یک جرم صغیر و یک جهان داد
یک حنجره و هزار فریاد
چون قطره متصل به دریا
یک‌باره نهاده دل به دریا
بحری شده‌ام تمام گوهر
در مدح و ثنای کفو حیدر
طوبای تمام‌قد احمد
زهرای علی، همان محمد
آن شمسه عالم هدایت
پیوند رسالت و ولایت
آن بهجت قلب قلب هستی
آیینه حق و حق‌پرستی
رکن دگر امام خلقت
مام پدر تمام خلقت
لبخند نماز بر لب اوست
صد لیله قدر، هر شب اوست
او مادر دودمان وحی است
خورشید ستارگان وحی است
جبریل بسی کند تعلم
تا در بر او کند تکلم
عنقای سحر بدان کمالش
دل بسته به نغمه بلالش
فردوس گدای فضه اوست
خاک کف پای فضه اوست
گر فاطمه رو به او کند باز
جنت به بهشت می‌کند ناز
احمد که خدا دهد سلامش
مأمور بُود به احترامش
در محضر او قیام می‌کرد
بر او به ادب سلام می‌کرد
وقتی به نماز بست قامت
کردند فرشتگان قیامت
دیدند خدای بی‌نیازش
فخریه نموده بر نمازش
از اوست به پا نظام اسلام
در اوست عیان تمام اسلام
احمد شده در ولاش پابست
چون دست خداست بوسدش دست
چون پرتو حق که تابد از طور
تابید شبی ز چادرش نور
زان نور که بود نور ایمان
هفتاد یهود شد مسلمان
در آل کسا یگانه محور
با بودن احمد است و حیدر
این کیست که محور رسالت
با آن همه عزت و جلالت
چون روح به بر بگیرد او را
گوید پدرت فدات زهرا
عالم همه بر درش فقیرند
مسکین و یتیم یا اسیرند
این لنگر یازده سفینه‌ست
این محور عرش در مدینه‌ست
خورشید گدای آفتابش
شرمنده حیاست از حجابش
از عصمت او حجاب جوشد
جز او که ز کور چهره پوشد
حیدر که ولایت و امامت
دارد به جهان بی‌نهایت
چون فاطمه‌اش دُر سخن گفت
رازی ز کمال خویشتن گفت
حیرت زده رو به قهقرا رفت
یکباره به نزد مصطفی رفت
احمد که ز قصه بود آگاه
لبخند زد و شکفت ناگاه
کای کل علوم را تجسم
بنشین به برم بزن تبسم
کاین راز نهفته با تو گویم
زهراست محمد و من اویم
با این همه داشت دستش آماس
گرداند ز بس به خانه دستاس
انداخته بود دست او پوست
با آن همه داشت کار را دوست
چون ذات خدای خود یگانه
با فضه شریک کار خانه
فضه که ورا کنیز بودی
چون زینب او عزیز بودی
ای روح لطیف جاودانی
ای جان و تن تو آسمانی
وی مادر انبیا ز آدم
وی قد نبی به محضرت خم
مرآت خدا تمام احمد
شایسته احترام احمد
نه‌ساله عروس بیت حیدر
آورده بر او دو مه دو اختر
ملک و ملکوت سائل تو
ما را نرسد فضائل تو
ما را نرسد ثنات، زهرا
خورشید کجا و مور صحرا
جایی که رسول بوسدت دست
باید که لب از سخن فرو بست
موساست عصا به کف، شبانت
خورشید گدای آستانت 
تو دست خدا در آستینی
تو یار امام راستینی
جز دست خدا کسی نشاید
کز دست علی گره گشاید
در راه علی که ظلم دیده‌ست
فرزند تو اولین شهید است
کی گفته که قبر تو نهان است
خاک تو فراتر از جهان است
بالله قسم ای رسول را اُم
عالم شده در مزار تو گم
بر عرشه فُلک تو فَلَک چیست
در وسعت مُلک تو مَلَک چیست
ارکان وجود محکم از توست
مُلک و ملکوت عالم از توست
مسکین تو ای ملیکه دین
صد باغ فدک دهد به مسکین
بالله، به بهشت، ناز داری
تو کی به فدک نیاز داری
تو بهر علی قیام کردی
خود را سپر امام کردی
احقاق فدک برای این بود
کان در ید دشمنان دین بود
دشمن ز شما فدک ستاند
تا دست علی تهی بماند
دردا که تو را به خانه کشتند
با ضربت تازیانه کشتند
خاکم به دهن، ز ضرب سیلی
خورشید مدینه گشت نیلی
تا چند کنایه و اشاره
والله شکست گوشواره
بر فرق فلک، شکاف شمشیر؟
بازوی تو و غلاف شمشیر؟
فریاد که پاره شد گلویم
بگذار همان به پرده گویم
تاریکی محض، نور را کشت
شیطان به بهشت حور را کشت
روح از تن عشق پر زد و رفت
بر جان علی شرر زد و رفت
مولا چو رسید در کنارش
تا دید به چشم اشکبارش
که فاطمه با قد خمیده
چادر به روی سرش کشیده
حس کرد که قدرتی ندارد
چون فاطمه حرکتی ندارد
آن یل که به فتح خیبر آمد
بی‌جان به کنار بستر آمد
از اشک شده‌ست خیس رویش
زد خنجر، بغض بر گلویش
یک لحظه نگاش کرد مولا 
آرام صداش کرد مولا
انگار فلک ز حرکت افتاد
مولای سخن به لکنت افتاد
کای دختر خاتم رسولان
من با توام ای رسول را جان
ای مادر زینبین! برگرد
بی تو چه کند حسین؟‌ برگرد
زد پرده کنار و دید بانوش
خوابیده و زخم روی ابروش
از بی‌کسی علی چه گویم؟
شد بسته به استخوان گلویم
بگذار بگویمت به فریاد
چون طفل علی به گریه افتاد
فرمود که چشم بسته وا کن
یک بار دگر مرا صدا کن
ای دُرّ یگانه پیمبر
رحمی به من علی کن آخر


دو
زهراست چراغ راه مردان
زهراست امید شاه مردان
چون ترس نبود در مرامش
شد فانی در ره امامش

از همت بانوی دو عالم
یک مو ز سر علی نشد کم
زهراست چراغ راه مردان
زهراست امید شاه مردان
شد کرد به خطبه اش نشد را
چون مرد گرفت حق خود را
چون ترس نبود در مرامش
شد فانی در ره امامش