1395/12/10
اشعار شب دوم فاطمیه ۱۴۳۸
مرثیهسرایی جناب آقای محمدرضا طاهری
دومین شب مراسم عزاداری و سوگواری ایام فاطمیهی ۱۴۳۸ در حسینیهی امام خمینی (رحمهالله) برگزار شد. در این مراسم جناب آقای محمدرضا طاهری به مرثیهسُرایی و نوحهخوانی پرداخت. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن اشعار خواندهشده توسط ایشان را منتشر میکند.
یک
شعر از آقای جواد محمدزمانی
نافه از ایجاد دارم، بیقرارم کردهاند
آهوی صحرای امکانم، شکارم کردهاند
هر ورق مشق شکفتن را تبسم میکنم
غنچه هستم، شوق را آموزگارم کردهاند
سازم از صد کاروان آشوب زیر و بم گرفت
نغمهام، بر نالههای دل سوارم کردهاند
جان موسایم که در شور تجلیهای طور
شرح صدری خواستم امیدوارم کردهاند
همنشان با زخمی از جبر زمانم دیدهاند
همنشین با گریه بیاختیارم کردهاند
از ازل در ساغر وحدت نهانم دیدهاند
در تلاطمهای کثرت آشکارم کردهاند
سرمه خواهم شد به چشم پرفروغ آفتاب
تا به شوق آستان او غبارم کردهاند
چون غبارم کاروان منزل به منزل میبرد
بیشتر این کاروان از عاشقان دل میبرد
گفت گاهی چشمه در حجم خزف گم میشود
صوت قرآن در نوای چنگ و دف گم میشود
یک جو ایمانی که دارد گندم ری میبرد
آدمی گاهی پی آب و علف گم میشود
گاه راه حق و باطل، گاه راه خیر و شر
در سکوتِ مردمان بیطرف گم میشود
جان روشن را فدای آرزوی تن مکن
چون که میماند گهر اما صدف گم میشود
فتح در راه است چون آزادگی پیدا شود
شرم میماند به جا وقتی شرف گم میشود
عزت تو ایستادن در مصاف دشمن است
عزتت را چون ز کف دادی هدف گم میشود
راه ما راه علی هنگام بدر و خیبر است
تا علی داریم کی راه نجف گم میشود؟!
مثل آن بانو که جز شوق علی در سر نداشت
رفت در آتش ولی دست از امامش برنداشت
بر در این خانه اندوها! دریغا! آتش است
آن که از زهرا ندارد هیچ پروا آتش است
هر کسی بعد از پدر سهمی نصیبش میشود
ای مدینه! پس چگونه سهم زهرا آتش است؟
مردم از اجر ذویالقربی فراوان خواندهاند
آن چه اهلالبیت را کردند اعطا آتش است
روزگاری از تنور خانهاش نان خوردهاند
بر در این خانه مسکین بود و حالا آتش است
پهلویی – از میخ در خسته – سراسر زخمی است
سینهای – رنجور از هیزم – سراپا آتش است
سینهای گلهای آتش داشت در دریای خون
شعله خاموشی ندارد چون که دریا آتش است
ناگهان فریاد زد فضه بیا اما چه سان
فضهاش یاری کند وقتی که آن جا آتش است
با طناب از خانه مولا را به بیرون میکشند
ظاهرا ساکت ولی در جان مولا آتش است
جان مولا بیامان از داغ آن ریحانه سوخت
شمع شد خاموش اما تا ابد پروانه سوخت
دو
شعر از آقای محمد رسولی
در دفاع از تو
من که سربازم
افتخارم شد
اینکه جانبازم
ذوالفقار تو خودم هستم مولا
در حمایت از تو نشکستم مولا
گر شکسته پهلو و دستم مولا
ای علی جانم...
تو نگاهی بر
روز و حالم کن
می روم دیگر
پس حلالم کن
راضی ام که شد فدای تو جانم
بعد از این تویی و اشک طفلانم
حامی ات شوم به قبر پنهانم
ای علی جانم...
فاطمه دیدی
غربت من را
مزن ای بانو
حرف رفتن را
از غمت در شکسته مبهوت است
مرتضی خجل ز زخم پهلوت است
خواهشت چرا ز حیدر تابوت است
ای علی جانم...
سه
شعر از آقای پیمان طالبی
نورِ مصباحِ انوری چون تو
در بیان بشر نمی آید
آن زمان که سخن ز مدح تو هست
کاری از شعر بر نمی آید
بهره مند است قلب تاریخ، از
فیض قرآن روشنی چون تو
سیزده مرد آمدند از راه
تا بگویند از زنی چون تو!
سوز هر روضه تو می سازد
بیشتر از همیشه ساز مرا
ای که تسبیح یادگاری تو
آبرو داده هر نماز مرا
ریشه طاهر امامتی و
این سرآغاز، از وجودت رست
عزتی را که شیعه می جوید
در تو و عزت تو باید جست
عزتی جلوه گر، که باعث شد
کفر از اصل دین فرار کند
سیلی و آتش و غلاف، آن را
نتوانست خدشه دار کند
عزت تو که ارتباطی با
سرفرازی، دلیری ات دارد
عزتی که بدون شک، ریشه
در ولایت پذیری ات دارد!
مرد آن نیست که زمان نزاع،
آتش فتنه را زیاد کند
مرد آن بود که به عشق ولی
پشت در رفت، تا جهاد کند
عرشیان از ظهور عزت تو
ذهن تاریخ را خبر کردند
آن چهل تن بدون شک بانو!
خودشان را حقیرتر کردند
ان که از خوبی تو رو گرداند
مطمئنم که با خودش بد کرد
این همان عزتی ست که امروز
شیعه را نیز حفظ خواهد کرد!
شیعه نام تو را به لب دارد
این چنین دل شده ست سرمستش
شیعه بالاست پرچمش، تا هست
بیرق فاطمیه در دستش!
شیعیانت شهید راه تو اند
زین سبب باغ لاله ای دارند
به همین دلخوشند که با خود
از تبارت سلاله ای دارند
شیعه آن نیست که بدون سبب
غرق باشد درون حاشیه ها
شیعه یعنی جهاد زهرایی
شیعه یعنی جهاد مغنیه ها!
چهار
شعر از آقای محمد رسولی
جا داره آسمون، زیر بالشون
بودن بزرگتر از، سن و سالشون
تا عرش پر زدن، خوش به حالشون
دل کندن از دنیا، بالا رفتن
با شوق دیدارِ، زهرا رفتن
فرقى نداره تو دل شلمچه
یا که کنار بانوى دمشقه
هرجایى که نشونى از شهیده
اونجا همیشه سرزمینه عشقه
حسین، لبیک یا حسین...
این بغض حسرته، تو گلوی ما
راه رهاییه، روبروی ما
تنها شهادته، آرزوی ما
تو چشم بیدار و روشن اشکه
راز شهادت رو گفتن اشکه
تو قلب تهرانم میشه شهید شد
رو دلمونه داغشون هنوزم
سربند آتش نشونا همینه
منم به عشق فاطمه میسوزم
حسین، لبیک یا حسین...
وصیت شهید، یادمون نره
تو گوش ما فقط، امر رهبره
حرف ولیه که، حرف اخره
فتح نهاییمون توی این راه
آزادی قدسه ان شاء الله
منتظرای موعد ظهورن
اونایی که تشنه ی این نبردن
یه روز امام و شهدا ایشالا
با مهدی فاطمه برمیگردن
حسین، لبیک یا حسین...
یک
شعر از آقای جواد محمدزمانی
نافه از ایجاد دارم، بیقرارم کردهاند
آهوی صحرای امکانم، شکارم کردهاند
هر ورق مشق شکفتن را تبسم میکنم
غنچه هستم، شوق را آموزگارم کردهاند
سازم از صد کاروان آشوب زیر و بم گرفت
نغمهام، بر نالههای دل سوارم کردهاند
جان موسایم که در شور تجلیهای طور
شرح صدری خواستم امیدوارم کردهاند
همنشان با زخمی از جبر زمانم دیدهاند
همنشین با گریه بیاختیارم کردهاند
از ازل در ساغر وحدت نهانم دیدهاند
در تلاطمهای کثرت آشکارم کردهاند
سرمه خواهم شد به چشم پرفروغ آفتاب
تا به شوق آستان او غبارم کردهاند
چون غبارم کاروان منزل به منزل میبرد
بیشتر این کاروان از عاشقان دل میبرد
گفت گاهی چشمه در حجم خزف گم میشود
صوت قرآن در نوای چنگ و دف گم میشود
یک جو ایمانی که دارد گندم ری میبرد
آدمی گاهی پی آب و علف گم میشود
گاه راه حق و باطل، گاه راه خیر و شر
در سکوتِ مردمان بیطرف گم میشود
جان روشن را فدای آرزوی تن مکن
چون که میماند گهر اما صدف گم میشود
فتح در راه است چون آزادگی پیدا شود
شرم میماند به جا وقتی شرف گم میشود
عزت تو ایستادن در مصاف دشمن است
عزتت را چون ز کف دادی هدف گم میشود
راه ما راه علی هنگام بدر و خیبر است
تا علی داریم کی راه نجف گم میشود؟!
مثل آن بانو که جز شوق علی در سر نداشت
رفت در آتش ولی دست از امامش برنداشت
بر در این خانه اندوها! دریغا! آتش است
آن که از زهرا ندارد هیچ پروا آتش است
هر کسی بعد از پدر سهمی نصیبش میشود
ای مدینه! پس چگونه سهم زهرا آتش است؟
مردم از اجر ذویالقربی فراوان خواندهاند
آن چه اهلالبیت را کردند اعطا آتش است
روزگاری از تنور خانهاش نان خوردهاند
بر در این خانه مسکین بود و حالا آتش است
پهلویی – از میخ در خسته – سراسر زخمی است
سینهای – رنجور از هیزم – سراپا آتش است
سینهای گلهای آتش داشت در دریای خون
شعله خاموشی ندارد چون که دریا آتش است
ناگهان فریاد زد فضه بیا اما چه سان
فضهاش یاری کند وقتی که آن جا آتش است
با طناب از خانه مولا را به بیرون میکشند
ظاهرا ساکت ولی در جان مولا آتش است
جان مولا بیامان از داغ آن ریحانه سوخت
شمع شد خاموش اما تا ابد پروانه سوخت
دو
شعر از آقای محمد رسولی
در دفاع از تو
من که سربازم
افتخارم شد
اینکه جانبازم
ذوالفقار تو خودم هستم مولا
در حمایت از تو نشکستم مولا
گر شکسته پهلو و دستم مولا
ای علی جانم...
تو نگاهی بر
روز و حالم کن
می روم دیگر
پس حلالم کن
راضی ام که شد فدای تو جانم
بعد از این تویی و اشک طفلانم
حامی ات شوم به قبر پنهانم
ای علی جانم...
فاطمه دیدی
غربت من را
مزن ای بانو
حرف رفتن را
از غمت در شکسته مبهوت است
مرتضی خجل ز زخم پهلوت است
خواهشت چرا ز حیدر تابوت است
ای علی جانم...
سه
شعر از آقای پیمان طالبی
نورِ مصباحِ انوری چون تو
در بیان بشر نمی آید
آن زمان که سخن ز مدح تو هست
کاری از شعر بر نمی آید
بهره مند است قلب تاریخ، از
فیض قرآن روشنی چون تو
سیزده مرد آمدند از راه
تا بگویند از زنی چون تو!
سوز هر روضه تو می سازد
بیشتر از همیشه ساز مرا
ای که تسبیح یادگاری تو
آبرو داده هر نماز مرا
ریشه طاهر امامتی و
این سرآغاز، از وجودت رست
عزتی را که شیعه می جوید
در تو و عزت تو باید جست
عزتی جلوه گر، که باعث شد
کفر از اصل دین فرار کند
سیلی و آتش و غلاف، آن را
نتوانست خدشه دار کند
عزت تو که ارتباطی با
سرفرازی، دلیری ات دارد
عزتی که بدون شک، ریشه
در ولایت پذیری ات دارد!
مرد آن نیست که زمان نزاع،
آتش فتنه را زیاد کند
مرد آن بود که به عشق ولی
پشت در رفت، تا جهاد کند
عرشیان از ظهور عزت تو
ذهن تاریخ را خبر کردند
آن چهل تن بدون شک بانو!
خودشان را حقیرتر کردند
ان که از خوبی تو رو گرداند
مطمئنم که با خودش بد کرد
این همان عزتی ست که امروز
شیعه را نیز حفظ خواهد کرد!
شیعه نام تو را به لب دارد
این چنین دل شده ست سرمستش
شیعه بالاست پرچمش، تا هست
بیرق فاطمیه در دستش!
شیعیانت شهید راه تو اند
زین سبب باغ لاله ای دارند
به همین دلخوشند که با خود
از تبارت سلاله ای دارند
شیعه آن نیست که بدون سبب
غرق باشد درون حاشیه ها
شیعه یعنی جهاد زهرایی
شیعه یعنی جهاد مغنیه ها!
چهار
شعر از آقای محمد رسولی
جا داره آسمون، زیر بالشون
بودن بزرگتر از، سن و سالشون
تا عرش پر زدن، خوش به حالشون
دل کندن از دنیا، بالا رفتن
با شوق دیدارِ، زهرا رفتن
فرقى نداره تو دل شلمچه
یا که کنار بانوى دمشقه
هرجایى که نشونى از شهیده
اونجا همیشه سرزمینه عشقه
حسین، لبیک یا حسین...
این بغض حسرته، تو گلوی ما
راه رهاییه، روبروی ما
تنها شهادته، آرزوی ما
تو چشم بیدار و روشن اشکه
راز شهادت رو گفتن اشکه
تو قلب تهرانم میشه شهید شد
رو دلمونه داغشون هنوزم
سربند آتش نشونا همینه
منم به عشق فاطمه میسوزم
حسین، لبیک یا حسین...
وصیت شهید، یادمون نره
تو گوش ما فقط، امر رهبره
حرف ولیه که، حرف اخره
فتح نهاییمون توی این راه
آزادی قدسه ان شاء الله
منتظرای موعد ظهورن
اونایی که تشنه ی این نبردن
یه روز امام و شهدا ایشالا
با مهدی فاطمه برمیگردن
حسین، لبیک یا حسین...