1395/09/03
گفتوگوی خواندنی با یکی از رهبران مقاومت اسلامی عراق
راز پیروزی حزبالله
قرار بود محور گفتوگوی ما با حجتالاسلاموالمسلمین سید هاشم الحیدری، مراسم پیادهروی اربعین و فرصتهای آن باشد، اما روز موعد، او آنقدر گرم و صمیمانه برخورد کرد که ترجیح دادیم از فرصت استفاده کنیم و سؤالات دیگری هم از ایشان بپرسیم. سؤالاتی دربارهی تغییرات جدید در منطقه، وضعیت محور مقاومت، رفتار حاکمان سعودی، نقشه آمریکا در منطقه و چرایی دو نامهی رهبر انقلاب به جوانان غربی، رئوس اصلی پرسشهای ما بود. خواندن جوابهایی که سید به این سؤالات داد، خالی از لطف نیست.
به نظر میرسد در سالهای اخیر، تحولات و تغییرات گستردهای در جهان و بهطور خاص در منطقهی غرب آسیا اتفاق افتاده است. مهمترین این تحولات از نظر شما کدام است؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی رحمهاللهعلیه، قدرت تکقطبی آمریکا و اتحادیهی جماهیر شوروی رو به افول گذاشت. شوروی سقوط کرد و اینک در مرحله افول یا بهتر است بگویم در آغاز سقوط قدرت تکقطبی آمریکای مستکبر هستیم. به صراحت میگویم که سبب اصلی این سقوط، جمهوری اسلامی است. به اعتقاد من، امام خمینی رحمهاللهعلیه نقشهی سیاسی جهان را تغییر داد. امام از منظر قرآن مینگریست، نه از منظر سیاست دروغین و متغیر. قرآن میگوید: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ».
من معتقدم امام خمینی رحمهاللهعلیه و انقلاب اسلامی، کلیددار و آغازگر این تغییر بودهاند و رشد این دگرگونی و سعی و تلاش برای دگرگونی بیشتر، به دست رهبر معظم انقلاب انجام گرفته شده است. پس از آنکه ایشان رهبر شدند و جمهوری اسلامی راه خود را پیدا کرد و پس از پایان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، ایشان با نگاهی نو که متناسب با زمانهی خود بود، به مرحلهی جدیدی گام گذاشتند که نگاه و استراتژی جدیدی در خود داشت که البته تکمیلکنندهی استراتژی امام خمینی رحمهاللهعلیه بود.
امروز جهان شروع به تغییر کرده است. آمریکا کاملاً در حال از دست دادن سیطرهی خود بر بسیاری از پایگاههایش است. امروز اگر به منطقهی خود نگاهی بیندازیم، موضعی را نمییابیم که آمریکا در آن پیروز باشد. در فلسطین موفق نیست. اسرائیل امروز متزلزل است. فلسطین انتفاضهی سوم را هم پشت سر گذاشته است.
در این شرایط، معتقدم که ما بهعنوان مسلمان و پیرو خطمشی مقاومت و ولایت، میبایست نخست جرئت فکر کردن، دوم جرئت سخن گفتن و سوم جرئت اقدام را به دست بیاوریم. در اروپا بیش از سی زبان وجود دارد. بااینحال اتحادیهی اروپا در آن به وجود آمده است. این کشورها علیرغم تفاوت فرهنگ، زبان، دین، مواضع و حتی علیرغم جغرافیای دور از هم، با هم میاندیشند و عمل میکنند. از واحد پول یکسانی استفاده میکنند. اتحادیهی اروپا به سطح ناتوی آمریکا هم ارتقا پیدا کرده است.
ما با وجود جمهوری اسلامی ایران، جنبشهای مقاومت حزبالله لبنان، انصارالله یمن، نیروهای مقاومت مردمی در عراق، جنبش مردم بحرین و انتفاضه در فلسطین میتوانیم به اتحاد اسلامی بیندیشیم. یعنی میتوانیم حرکت کنیم و حضور اسلامی بیشتری، نسبتبه این چیزی که اکنون وجود دارد، خلق کنیم.
ما اکنون در بهترین حالت خطمشی ترسیم شده توسط امام خمینی رحمهاللهعلیه و ولایتفقیه در منطقه هستیم. طبیعتاً این خطمشی امام خمینی رحمهاللهعلیه و سیره فکری و عملی رهبر معظم انقلاب، خطی است که همهی صفوف را با هم متحد میکند. این خطمشی تکرو نیست. این خطمشی دینی و اصیل است و میان اهل تسنن و شیعه اتحاد به وجود میآورد، و به تعبیر رهبری، جذب حداکثری را در نظر دارد. علما، مراجع و حوزهها را با هم متحد میکند. همهی حوزهها را تقویت میکند. خطمشی ولایت، گسترش اسلام است. ولایت میخواهد همهی مسلمانان سنی و شیعه وحدت و قدرت داشته باشند. از منظر ولایت اگر اهل سنّت در برابر آمریکا قدرت بگیرند، اشکالی ندارد. فلسطین شیعه نیست، اما تنها گرایش اسلامی (و نه یکی از گرایشها) که از فلسطین حمایت حقیقی کرده میکند، ولایتفقیه است؛ از زمان تأسیس انقلاب اسلامی تا به امروز.
نقشهی عملیات ایالاتمتحده علیه جهان اسلام و محور مقاومت چگونه است؟
آمریکا از دو شیوه و از دو راه استفاده میکند. نخست جنگ نرم است که منجر به انواع نفوذ در کشورها میشود. نفوذ رسانهای، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی نفوذ فکری یا دینی شامل این مورد میشود. یعنی دشمن در دین نفوذ میکند. سال گذشته، رهبر معظم انقلاب مثالی دربارهی عالمی زدند که در نجف بود و یک انگلیسی خدمتکار وی بود. این خدمتکار زبان عربی را یاد گرفته بود و به نجف نفوذ کرده بود. از آن زمان، یعنی حتی پیش از اشغال عراق، انگلیسیها با این شیوه به عراق نفوذ کرده بودند. این یکی از شیوههای آنهاست.
گزارش تصویری: گفتوگو با حجتالاسلام سید هاشم الحیدری
شیوهی دوم جنگ سخت است. آمریکا نخست طالبان و سپس القاعده را به وجود آورد. بعدها نیز از این جو برای زشت جلوه دادن اسلام و سیطره بر جهان اسلام استفاده کردند. پس از آن به مرحلهی داعش رسیدند؛ تکفیری که اسلام را بسیار فجیع و شنیع و زشت جلوه میدهد. داعش در سوریه و بهشکل کلی در عراق و همچنین یمن، مانند سگ دیوانهای است که با سلاح و امکانات قوی بر منطقه رها شده باشد. این شیوهی کار آمریکاست که در واقع از ثروتهای فراوان آلسعود و نفت این کشور و موقعیتش در منطقه سود میبرد. داعش یک پروژهی تکفیری است. در مدارس دینی و حوزههای پاکستان، افغانستان و چچن و مناطق دیگر، تبلیغات رسانهای گستردهای انجام دادهاند تا جنگجویان و انتحاریهایی را با این اندیشهی تکفیری دور هم جمع کنند.
به همین دلیل، اکنون میبینیم مرکز داعش و گروههای تکفیری، غرب آسیا و شمال آفریقاست؛ از لیبی گرفته تا منطقهی سینا در مصر تا منطقهی جولان که در دست جبهه النصره است و از سوی اسرائیل حمایت میشود، تا سوریه و مناطق دیگری مثل موصل، الرمادی و مناطق غرب عراق که داعش در آنها منتشر است. من معتقدم هدف اصلی آنها محاصره و احاطهی جمهوری اسلامی ایران است. آنها از افغانستان شروع کردند، چون همسایهی ایران اسلامی است؛ از طرف دیگر هم صدام را عراق داشتند، اما در این موضوع موفق نشدند.
با این وجود، معتقدم داعش اکنون از فرصت چندانی برخوردار نیست؛ نه از نظر نظامی و نه از نظر جذب و پذیرش. به همین علت، آمریکا به فکر نفوذ افتاده است و در اینجا باید هشدار رهبر معظم انقلاب را در نظر داشت. نفوذ از اشغال نظامی خطرناکتر است. اکنون پایگاههای آمریکا در منطقه، یعنی در خلیجفارس، کشورهای عربی خلیج فارس و حتی پایگاههای قطر، ناوهای جنگی آمریکایی در دریای عدن، در مصر و در دریای مدیترانه همهوهمه کوچکترین اهمیتی ندارند. کافی است یک تیر به جمهوری اسلامی ایران شلیک شود تا همهی این موارد در نیم ساعت یا یک ساعت از بین برود. به همین دلیل، برای آمریکا راهی جز نفوذ باقی نمیماند؛ نفوذ به جمهوری اسلامی ایران و اخلال در روند انقلاب اسلامی از طریق رسانهها و برخی نخبگان و اندیشمندان مسلمان و عرب که به آمریکا اعتقاد دارند.
آنها در حقیقت میخواهند جلوی نفوذ ایران در منطقه را بگیرند. البته تصور میکنند که نفوذ ایران، نفوذ نظامی است، اما من بهصراحت میگویم که نفوذ ایران و مقاومت، نفوذ نظامی نیست. ایران حضور نظامی در منطقه ندارد. اما از نفوذ روحی و عاطفی برخوردار است. بصیرت و آگاهی ایران نفوذ میکند. این درایت و هوشمندی ایران است که در میان بسیاری از جوانان عراقی، سوریه، لبنان، یمن و بحرین نفوذ کرده است. ایران در یمن حضور ندارد. ایران در بحرین حضور ندارد. حتی ایران در عراق و فلسطین نیز حضور ندارد، اما در این اماکن نسبتبه ولایت و رهبری آقای خامنهای و جمهوری اسلامی، احساس علاقه و مقبولیت وجود دارد.
در سالهای اخیر، ایران و عراق از نظر سیاسی-فرهنگی، بیش از گذشته به هم نزدیک شدهاند. دلیل آن چیست؟
در عراق قلبهای مردم پس از پیروزی انقلاب، بهطور عموم با انقلاب و امام خمینی رحمهاللهعلیه همراه بوده است. اما جنگ تحمیلی علیه ایران، که از سوی غرب و استکبار جهانی تحریک و حمایت میشد، بیشک تأثیراتی بر هر دو ملت داشته است. پس از سقوط نظام صدام، باز شدن مرزها و سفرهای زیارتی میان دو کشور (هم از سوی زائران عراقی به جمهوری اسلامی و هم از سوی زائران ایرانی به عتبات مقدسه در عراق) باعث شد که دوستی به رابطهی میان دو کشور بازگردد.
پس از ورود داعش به موصل و چپاول سرزمینها و اشغال عراق، من از همان روزهای نخست گفتم و هنوز هم میگویم تنها کشوری که از فتوای آیتالله سیستانی دربارهی جهاد در مقابل داعش حمایت کرد، جمهوری اسلامی ایران بود. تمام کشورهای دیگر، از آمریکا گرفته تا عربستان سعودی، دروغ میگویند. گذشت زمان نیز نشان خواهد داد که اینها برای رسیدن به منفعتهای استکباریشان خواهان باقی ماندن و استمرار داعش هستند. فقط جمهوری اسلامی از این موضوع حمایت کرده است. اولین شخصیت اسلامی و رهبری که از فتوای این مرجع حمایت کرد، حضرت آیتالله خامنهای است.
وقتی فتوا اعلام شد، پاسخها و حمایتهای سیاسی، چه در سطح مشورت، چه در سطح کمک نظامی و چه در سطح کمکهای مالی، از سوی ولیفقیه و جمهوری اسلامی از راه رسید. همه میدانند که جمهوری اسلامی به عراق ارتش نفرستاد، بلکه مجموعهای از مشاوران را فرستاد که از تجربهی مردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حوزههای مختلف برخوردار بودند. این کار با اجازه و درخواست دولت عراق انجام گرفت. مرجعیت در نجف اشرف از این مطلب اطلاع داشت. مشورتهای لازم با بزرگان انجام گرفته بود. همه خواهان کمک ایران بودند. در آن زمان نه آمریکا بود، نه عربستان و نه هیچ کشور دیگری. در اینجا رابطه میان دو کشور خود را نشان میدهد. رابطه میان رهبر معظم انقلاب اسلامی و مرجعیت در نجف، رابطهی بسیار مستحکمی است. صراحتاً میگویم که رهبری از همان روز نخست سقوط صدام، دغدغهی تأیید مرجعیت در نجف را داشتهاند؛ مرجعیتی که در حضرت آیتالله سیستانی حفظهالله متجلی شده است.
بسیار میشنیدیم که رهبری در دیدار با بسیاری از دولتمردان سیاسی عراق یا مسئولان، توصیهی حضرت آیتالله سیستانی را به آنها میکردند که به خواسته و نظرشان توجه شود. این رفتار رهبر برآمده از شرافت و حکمت ایشان است. بهویژه در شرایط عراق که بحث ولایت بهخاطر اقدامات صدام، بعثیها و آمریکا زشت جلوه داده شده بود. البته هنوز هم دشمنان به زشت جلوه دادن ولایتفقیه در عراق ادامه میدهند.
همچنین هماهنگی وسیعی میان مرجعیت نجف و ارکان مختلف نظام جمهوری اسلامی ایران به وجود آمده است. در مدت این سیزده سال، بسیاری از مسئولان ایرانی از رؤسای دولت جمهوری اسلامی گرفته تا وزارت امور خارجه و دیگر وزرای جمهوری اسلامی ایران و بسیاری از مجتهدان و علمای حوزهی قم با حضرت آیتالله سیستانی و دیگر مراجع نجف دیدار کردهاند. در مقابل نیز دولتمردان عراقی با رهبری و نیز علما و مراجع قم دیدار کردهاند. در واقع بهدلیل فرهنگ و سرنوشت مشترک، دین و مرز مشترک، و حتی منافع سیاسی و دینی مشترک، میان دو کشور پیوند وجود دارد. صرفنظر از دولتهایی که بر این کشورها حکومت کردهاند، میان این دو کشور و ملت اشتراکات بسیاری وجود دارد.
پدیدهی مراسم اربعین نیز به نظر میرسد یکی از مؤلفههای نزدیکی بیشتر میان مردم این دو کشور و دو ملت است. این پدیده را چگونه ارزیابی میکنید؟
بیشک حضور زائران ایرانی یا گستردهتر بگویم حضور زائران، امسال از سراسر جهان بیشتر است. حضرت آیتالله خامنهای هم سالهای گذشته به اهمیت این مسئله اشاره کرده بودند. این مراسم فرصتی برای اتحاد بیشتر است؛ فرصتی برای نزدیک شدن فرهنگها و اندیشهها و بیشتر شدن محبت میان کشورهایی که به مسیر امام حسین علیهالسلام و به مسیر ولایت بهطور کل ایمان دارند. سال گذشته، رهبر معظم انقلاب بهشکل واضح به مسئلهی اربعین پرداختند و به بُعد احساسی میان دو کشور بیشتر اشاره کردند. بهویژه آنکه یکی دو سال گذشته مصادف شده بود با حملهی داعش و بهموازات آن، حضور حاج قاسم سلیمانی در عراق. تصاویر این شخصیت و مشاوران همراه او، مبارزان او و تصاویرشان در همهجا پخش شد و اربعین بهعنوان اولین ایستگاه این مطلب بود و محبت بیشتری میان این دو کشور متجلی شد. برای همین، در اربعین مهماننوازی عراقیها شاید برای نخستینبار بود که نسبت به ایرانیان خود را بیشتر نشان داد. گویی مردم عراق از حضور ایرانیان ولایتمدار و مسلمان بهطور کل تشکر میکردند. سامرا، کربلا، نجف و کاظمین مقدسات همهی مسلمانان هستند. همینطور مشهد امام رضا علیهالسلام برای همهی مسلمانان مقدس است. مانند حج که برای همهی مسلمانان است. این مطلب شامل همهی موارد اینچنینی میشود. حتی در سال گذشته، بسیاری از ایرانیان به بغداد رفتند و در بسیاری از خانههای کاظمین و مناطق اطراف کاظمین مهمان شدند، اگرچه زمان اربعین هم به پایان رسیده بود. معتقدم تا جایی که میشود، بهتر است حضور ایرانیها بیشتر شود.
در موضوع اربعین به نظرم از این به بعد میبایست بیشتر از گذشته روی موضوعات فرهنگی تمرکز شود؛ یعنی صرفاً به خدمات رفاهی و غذایی نباید بسنده کنیم. البته این مسئله کار بسیار مهمی است. چون مثلاً سه میلیون ایرانی یا دو میلیون خارجی و میلیونها عراقی به زیارت اربعین میروند و هیچ دولتی نمیتواند در مدت دو هفته یا ده روز سه وعدهی غذا به این تعداد زائر بدهد و مکان خوابی برایشان مهیا کند. به همین خاطر، هیئتداران و صاحبان مواکب، در این مهمانی کار بسیار بزرگی انجام میدهند. رهبر معظم انقلاب نیز به این مهماننوازی و کَرَم عراقیها اشاره کردهاند.
گفته میشود بیش از ۲۵ میلیون نفر طی دو هفته از یک منطقه عبور میکنند. این فرصت بسیار خوبی برای توصیه به حق و آگاهیبخشی نسبت به امور منطقه است. درست مانند حج، به نظرم در تجمع عظیم اربعین باید برائت از مشرکین و استکبار انجام بگیرد. تشخیص یزید زمان، نزدیک شدن به هم و گفتوگو باید در این زمان انجام گیرد. اگر بشود نشستی در ایام اربعین برگزار شود و اجتماعی از مجتهدین قم و نجف و کربلا و سایر علمای ایران و برخی اندیشمندان در همایش اربعین به وجود آورد، بسیار خوب است. اجتماعی برای حضور دو حوزهی قم و نجف و نزدیکی فقهی، فکری و عاطفی که در آن برای پس از اربعین نیز برنامهریزی شود.
مواضع آلسعود و دولت عربستان در سالهای اخیر، مواضعی دقیقاً خلاف مصلحت جهان اسلام بوده است. دلیل این موضعگیریها از سوی دولت عربستان چیست؟
بهروشنی مشخص است که دولت عربستان سعودی با غرب مرتبط است. برخی معتقدند که اساس تأسیس نظام آلسعود از سالها و یا دههها پیش برای حمله به اسلام بوده است. اکنون این مطلب در حال روشن شدن است. معتقدم یکی از نشانههای از بین رفتن نظام آلسعود، سرگردانی و دیوانگی آن است. این نظام اکنون سرگردان است؛ در مسئلهای ساده دیوانهوار و یا همچون کودکان رفتار میکند. یعنی همانطور که رهبری از آن تعبیر کردند، اکنون این نظام همچون کودک نابالغی است که نه از سیاست سر درمیآورد و نه خردی دارد. ممکن است با دشمنی برخورد کنیم که از ما بیزار باشد و با ما سر جنگ داشته باشد، اما حداقل از حکمت و تدبیری برخوردار است. اکنون آلسعود وارد مرحلهای شده که حتی از تدبیر هم بیبهره است.
طبیعتاً از نشانههای دولت آلسعود، حمایت و سرسپردگی نسبتبه استکبار جهانی و بهویژه آمریکاست. این دولت بهشکل واضح و مشخصی مزدور آمریکاست. آلسعود در سوریه از تروریستها حمایت کرد و صدها هزار نفر را کشت و آواره کرد و مردم را دردمند کرد و وضعیت سوریه را اینچنین آشفته ساخت. حوادثی که در لبنان روی میدهد نیز اینچنین است. حتی دسیسهچینیها برای تعطیلی رئیسجمهوری لبنان در چند سال گذشته، همه کار آلسعود بوده است و اینها مطلب تازهای نیستند. جنایتهایی که بیش از یک سال است در یمن روی میدهد نیز اینچنین است.
از سوی دیگر، آلسعود به حوادث سوریه اعتراض میکند. اگر وضعیت سوریه و یمن را با هم مقایسه کنیم، تفاوتها، دوگانگیها و نبود معیار درست در تعامل عربستان با یمن را خواهیم یافت. طبیعتاً همهی دولتهای واپسگرای مرتبط با آمریکا اینچنین هستند. مثلاً اگر شبکههای ماهوارهای عربستان را دنبال کرده باشید، عربستان همیشه میگوید در ایران دموکراسی وجود ندارد. این مطلبی است که حتی زن داغدیده را هم به خنده میاندازد! عربستان به ایران اعتراض میکند که در این کشور انتخابات و دموکراسی وجود ندارد، درحالیکه عربستان دولتی است که در آن نه زنان حق رانندگی دارند و نه در آن کشور انتخابات، آزادی، حقوق بشر و امثالهم وجود دارد. یک نظام وراثتی بدون هیچگونه آزادیای که هر اعتراض و انتقادی در آن به اعدام یا زندان ختم میشود؛ آنوقت چنین دولتی به نبود دموکراسی در ایران اعتراض میکند و به جمهوری اسلامی اتهاماتی مثل استبدادی بودن و... نسبت میدهد!
در بحرین مهمترین چیزی که مانع احقاق حقوق مردم شده، نظام آلسعود است. این نظام سعودی در کمال وقاحت در برابر برخی از مسئولان بحرینی که میخواهند کمی عقبنشینی کنند، میایستد. آنچه در برخی از کشورهای خلیجفارس، منطقه، لیبی و مصر نیز میگذرد، همینطور است. بیانیههای تحریککننده علیه ایران، رفتارهای طایفهای و تکهتکهکنندهی اجزای این امت، همگی یا توسط آلسعود انجام میگیرد و یا اگر توسط کشورهای دیگر انجام میگیرد، به تشویق عربستان سعودی است.
رهبر انقلاب در سالهای اخیر، این دو نامه را خطاب به جوانان غربی منتشر کردند. از نظر شما، دلیل این اقدام ایشان چه بوده است؟
بیشک دو نامهی امام خامنهای حاکی از نگاه و معرفت ایشان نسبتبه فعالیتهای فرهنگی و فکری است که در جهان امروز علیه اسلام روی میدهد. حملات غرب و تهاجم فرهنگی آنان دارای دو رویکرد است. رویکرد نخست علیه مسلمانان است؛ مسائلی مانند تضعیف ارادهی مسلمانان، ایجاد تفرقه در میان مسلمانان، از بین بردن امید در میان مسلمانان، منحرف کردن جوانان بهسمت مسائل جنسی، فساد و مدپرستی و موارد اینچنینی.
اما حمله یا تهاجم فرهنگی دیگری نیز وجود دارد. اگر اندیشههای برخی از کشورهای غربی و بهخصوص اروپا را بررسی کنیم، متوجه میشویم بسیاری از اروپاییها به اسلام گرایش دارند؛ حال یا به انتخاب خودشان مسلمان شدهاند و یا اینکه اسلام آنها را قانع میکند. منظور از اسلام، پروژهی اسلامی اصیلی است که در جمهوری اسلامی ایران پدیدار شده است. بنابراین غرب نسبتبه انقلاب اسلامی و صدای امام خمینی رحمهاللهعلیه و صدای اسلام ناب احساس خطر کرده است. مثلاً دربارهی برخی کشورهای غربی گفته میشود در فلان سال، تعداد مسلمانان به نصف کل جمعیت آن کشور خواهد رسید. در برخی از کشورها اینچنین است. مثلاً در بیست یا بیستوپنج سال آینده، اینطور خواهد شد. به همین علت، من به دشمنان حق میدهم که سعی کنند اسلام را زشت جلوه دهند. غرب احساس خطر کرده است و لذا میخواهد از طریق داعش و گروههای تکفیری، اسلام را زشت جلوه دهد. بمبگذاریها و حوادت تروریستی در پاریس و سایر مناطق اروپا نیز تلاشی بود برای خدشه وارد کردن به چهره اسلام.
به همین دلیل، رهبر معظم انقلاب نشان دادند که پروژهی دیگری در کار است و نامهای دیگر نوشتند و این نامه بیشک کاملکنندهی نامهی نخست است. این نامه در عین ارزشمندی، از نظر منطق و دقت، خیرهکننده بود. در این نامه سخنی از آیه و حدیثی نیامده است، بلکه در آن با عقل، سیاست، منطق و فطرت سخن گفته شده است.
این نامه خطاب به جوانان است. رهبر معظم انقلاب با عقل، فطرت و وجدان جوانان سخن گفته است و بیشک این نامه تأثیر خود را خواهد داشت. به شرط اینکه ما بهعنوان جوانان، نخبگان، اندیشمندان، علما، طلبههای علوم دینی و سیاستمداران به پروژهی اسلام ناب ایمان داشته باشیم و بهشکل واقعی درد اسلام را احساس کنیم. ما باید از این نامه حمایت کنیم؛ آن را ترجمه کنیم و توضیح بدهیم. باجوانان اروپایی ارتباط برقرار کنیم؛ در اسپانیا، آمریکای شمالی و جنوبی، کانادا، یونان و همهجا.
اگرچه این نامه خطاب به غرب است، اما معتقدم که حتی جوانان عربی که از کشورهایشان دور هستند، میبایست از این نامه اطلاع پیدا کنند. این نامه را باید به دست جوانان غربی و عربی و البته به دست جوانان مسلمان نیز برسانیم. جوانان بسیاری هستند که اطلاعی از اسلام ناب ندارند، چرا که فقط برنامههای شبکههای تابع عربستان سعودی یا کشورهای مختلف را دنبال میکنند. در نتیجه، این نامه بسیار مهم و تکمیلکنندهی نامه نخست است و بهدلیل حساسیت زمانی، از اهمیت و عمق و منطق بیشتری برخوردار است. این نامه فرصتی برای ماست تا تهدیدی را که غرب شروع کرده، به یک فرصت تبدیل کنیم.
آینده را چگونه ارزیابی میکنید؟
راز پیروزی حزبالله در اطاعت نهفته است. اساس پیروزی، نخست شناخت ولی و سپس اطاعت از اوست. سید حسن نصرالله به من گفتند که من هر روز (سپس از باب احتیاط گفتند تقریباً هر روز، شاید گاهی روزها از یاد ببرم)، از خداوند سبحان و متعال میخواهم که از عمر من، همسرم، فرزندان و نوههایم بکاهد و بر عمر امام خامنهای بیفزاید.
سید حسن نصرالله میگوید که قضیهی ولایتفقیه صرفاً مسئلهی اطاعت نیست؛ چراکه این جزو مسلمات و بدیهیات است. ولایتفقیه یعنی اینکه با شادی او شاد شوی و با اندوهش اندوهگین گردی. ایشان در همهی حالاتشان با ولیفقیه اینگونه هستند. صراحتاً بگویم در هیچجا، چه نزدیک به رهبر و چه دور از ایشان، من کسی را مثل سید حسن نصرالله در علاقه نسبتبه رهبر معظم انقلاب ندیدهام.
محبّت و علاقهی سید حسن نصرالله به مقام معظم رهبری، نه علاقهای صرفاً احساسی و بهدور از عقیده، که علاقه و اعتقادی مبتنی بر فقه و عقل و معرفت است. هر کسی که با سید حسن نصرالله دیداری داشته باشد، این محبت را حس خواهد کرد.
به نظر میرسد در سالهای اخیر، تحولات و تغییرات گستردهای در جهان و بهطور خاص در منطقهی غرب آسیا اتفاق افتاده است. مهمترین این تحولات از نظر شما کدام است؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی رحمهاللهعلیه، قدرت تکقطبی آمریکا و اتحادیهی جماهیر شوروی رو به افول گذاشت. شوروی سقوط کرد و اینک در مرحله افول یا بهتر است بگویم در آغاز سقوط قدرت تکقطبی آمریکای مستکبر هستیم. به صراحت میگویم که سبب اصلی این سقوط، جمهوری اسلامی است. به اعتقاد من، امام خمینی رحمهاللهعلیه نقشهی سیاسی جهان را تغییر داد. امام از منظر قرآن مینگریست، نه از منظر سیاست دروغین و متغیر. قرآن میگوید: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ».
من معتقدم امام خمینی رحمهاللهعلیه و انقلاب اسلامی، کلیددار و آغازگر این تغییر بودهاند و رشد این دگرگونی و سعی و تلاش برای دگرگونی بیشتر، به دست رهبر معظم انقلاب انجام گرفته شده است. پس از آنکه ایشان رهبر شدند و جمهوری اسلامی راه خود را پیدا کرد و پس از پایان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، ایشان با نگاهی نو که متناسب با زمانهی خود بود، به مرحلهی جدیدی گام گذاشتند که نگاه و استراتژی جدیدی در خود داشت که البته تکمیلکنندهی استراتژی امام خمینی رحمهاللهعلیه بود.
ما با وجود جمهوری اسلامی ایران، جنبشهای مقاومت حزبالله لبنان، انصارالله یمن، نیروهای مقاومت مردمی در عراق، جنبش مردم بحرین و انتفاضه در فلسطین میتوانیم به اتحاد اسلامی بیندیشیم. یعنی میتوانیم حرکت کنیم و حضور اسلامی بیشتری، نسبتبه این چیزی که اکنون وجود دارد، خلق کنیم.
امروز جهان شروع به تغییر کرده است. آمریکا کاملاً در حال از دست دادن سیطرهی خود بر بسیاری از پایگاههایش است. امروز اگر به منطقهی خود نگاهی بیندازیم، موضعی را نمییابیم که آمریکا در آن پیروز باشد. در فلسطین موفق نیست. اسرائیل امروز متزلزل است. فلسطین انتفاضهی سوم را هم پشت سر گذاشته است.
در این شرایط، معتقدم که ما بهعنوان مسلمان و پیرو خطمشی مقاومت و ولایت، میبایست نخست جرئت فکر کردن، دوم جرئت سخن گفتن و سوم جرئت اقدام را به دست بیاوریم. در اروپا بیش از سی زبان وجود دارد. بااینحال اتحادیهی اروپا در آن به وجود آمده است. این کشورها علیرغم تفاوت فرهنگ، زبان، دین، مواضع و حتی علیرغم جغرافیای دور از هم، با هم میاندیشند و عمل میکنند. از واحد پول یکسانی استفاده میکنند. اتحادیهی اروپا به سطح ناتوی آمریکا هم ارتقا پیدا کرده است.
ما با وجود جمهوری اسلامی ایران، جنبشهای مقاومت حزبالله لبنان، انصارالله یمن، نیروهای مقاومت مردمی در عراق، جنبش مردم بحرین و انتفاضه در فلسطین میتوانیم به اتحاد اسلامی بیندیشیم. یعنی میتوانیم حرکت کنیم و حضور اسلامی بیشتری، نسبتبه این چیزی که اکنون وجود دارد، خلق کنیم.
ما اکنون در بهترین حالت خطمشی ترسیم شده توسط امام خمینی رحمهاللهعلیه و ولایتفقیه در منطقه هستیم. طبیعتاً این خطمشی امام خمینی رحمهاللهعلیه و سیره فکری و عملی رهبر معظم انقلاب، خطی است که همهی صفوف را با هم متحد میکند. این خطمشی تکرو نیست. این خطمشی دینی و اصیل است و میان اهل تسنن و شیعه اتحاد به وجود میآورد، و به تعبیر رهبری، جذب حداکثری را در نظر دارد. علما، مراجع و حوزهها را با هم متحد میکند. همهی حوزهها را تقویت میکند. خطمشی ولایت، گسترش اسلام است. ولایت میخواهد همهی مسلمانان سنی و شیعه وحدت و قدرت داشته باشند. از منظر ولایت اگر اهل سنّت در برابر آمریکا قدرت بگیرند، اشکالی ندارد. فلسطین شیعه نیست، اما تنها گرایش اسلامی (و نه یکی از گرایشها) که از فلسطین حمایت حقیقی کرده میکند، ولایتفقیه است؛ از زمان تأسیس انقلاب اسلامی تا به امروز.
نقشهی عملیات ایالاتمتحده علیه جهان اسلام و محور مقاومت چگونه است؟
آمریکا از دو شیوه و از دو راه استفاده میکند. نخست جنگ نرم است که منجر به انواع نفوذ در کشورها میشود. نفوذ رسانهای، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی نفوذ فکری یا دینی شامل این مورد میشود. یعنی دشمن در دین نفوذ میکند. سال گذشته، رهبر معظم انقلاب مثالی دربارهی عالمی زدند که در نجف بود و یک انگلیسی خدمتکار وی بود. این خدمتکار زبان عربی را یاد گرفته بود و به نجف نفوذ کرده بود. از آن زمان، یعنی حتی پیش از اشغال عراق، انگلیسیها با این شیوه به عراق نفوذ کرده بودند. این یکی از شیوههای آنهاست.
گزارش تصویری: گفتوگو با حجتالاسلام سید هاشم الحیدری
شیوهی دوم جنگ سخت است. آمریکا نخست طالبان و سپس القاعده را به وجود آورد. بعدها نیز از این جو برای زشت جلوه دادن اسلام و سیطره بر جهان اسلام استفاده کردند. پس از آن به مرحلهی داعش رسیدند؛ تکفیری که اسلام را بسیار فجیع و شنیع و زشت جلوه میدهد. داعش در سوریه و بهشکل کلی در عراق و همچنین یمن، مانند سگ دیوانهای است که با سلاح و امکانات قوی بر منطقه رها شده باشد. این شیوهی کار آمریکاست که در واقع از ثروتهای فراوان آلسعود و نفت این کشور و موقعیتش در منطقه سود میبرد. داعش یک پروژهی تکفیری است. در مدارس دینی و حوزههای پاکستان، افغانستان و چچن و مناطق دیگر، تبلیغات رسانهای گستردهای انجام دادهاند تا جنگجویان و انتحاریهایی را با این اندیشهی تکفیری دور هم جمع کنند.
به همین دلیل، اکنون میبینیم مرکز داعش و گروههای تکفیری، غرب آسیا و شمال آفریقاست؛ از لیبی گرفته تا منطقهی سینا در مصر تا منطقهی جولان که در دست جبهه النصره است و از سوی اسرائیل حمایت میشود، تا سوریه و مناطق دیگری مثل موصل، الرمادی و مناطق غرب عراق که داعش در آنها منتشر است. من معتقدم هدف اصلی آنها محاصره و احاطهی جمهوری اسلامی ایران است. آنها از افغانستان شروع کردند، چون همسایهی ایران اسلامی است؛ از طرف دیگر هم صدام را عراق داشتند، اما در این موضوع موفق نشدند.
با این وجود، معتقدم داعش اکنون از فرصت چندانی برخوردار نیست؛ نه از نظر نظامی و نه از نظر جذب و پذیرش. به همین علت، آمریکا به فکر نفوذ افتاده است و در اینجا باید هشدار رهبر معظم انقلاب را در نظر داشت. نفوذ از اشغال نظامی خطرناکتر است. اکنون پایگاههای آمریکا در منطقه، یعنی در خلیجفارس، کشورهای عربی خلیج فارس و حتی پایگاههای قطر، ناوهای جنگی آمریکایی در دریای عدن، در مصر و در دریای مدیترانه همهوهمه کوچکترین اهمیتی ندارند. کافی است یک تیر به جمهوری اسلامی ایران شلیک شود تا همهی این موارد در نیم ساعت یا یک ساعت از بین برود. به همین دلیل، برای آمریکا راهی جز نفوذ باقی نمیماند؛ نفوذ به جمهوری اسلامی ایران و اخلال در روند انقلاب اسلامی از طریق رسانهها و برخی نخبگان و اندیشمندان مسلمان و عرب که به آمریکا اعتقاد دارند.
پس از ورود داعش به موصل و چپاول سرزمینها و اشغال عراق، تنها کشوری که از فتوای آیتالله سیستانی دربارهی جهاد در مقابل داعش حمایت کرد، جمهوری اسلامی ایران بود. تمام کشورهای دیگر، از آمریکا گرفته تا عربستان سعودی، دروغ میگویند. فقط جمهوری اسلامی از این موضوع حمایت کرده است. اولین شخصیت اسلامی و رهبری که از فتوای این مرجع حمایت کرد، حضرت آیتالله خامنهای است.
آنها در حقیقت میخواهند جلوی نفوذ ایران در منطقه را بگیرند. البته تصور میکنند که نفوذ ایران، نفوذ نظامی است، اما من بهصراحت میگویم که نفوذ ایران و مقاومت، نفوذ نظامی نیست. ایران حضور نظامی در منطقه ندارد. اما از نفوذ روحی و عاطفی برخوردار است. بصیرت و آگاهی ایران نفوذ میکند. این درایت و هوشمندی ایران است که در میان بسیاری از جوانان عراقی، سوریه، لبنان، یمن و بحرین نفوذ کرده است. ایران در یمن حضور ندارد. ایران در بحرین حضور ندارد. حتی ایران در عراق و فلسطین نیز حضور ندارد، اما در این اماکن نسبتبه ولایت و رهبری آقای خامنهای و جمهوری اسلامی، احساس علاقه و مقبولیت وجود دارد.
در سالهای اخیر، ایران و عراق از نظر سیاسی-فرهنگی، بیش از گذشته به هم نزدیک شدهاند. دلیل آن چیست؟
در عراق قلبهای مردم پس از پیروزی انقلاب، بهطور عموم با انقلاب و امام خمینی رحمهاللهعلیه همراه بوده است. اما جنگ تحمیلی علیه ایران، که از سوی غرب و استکبار جهانی تحریک و حمایت میشد، بیشک تأثیراتی بر هر دو ملت داشته است. پس از سقوط نظام صدام، باز شدن مرزها و سفرهای زیارتی میان دو کشور (هم از سوی زائران عراقی به جمهوری اسلامی و هم از سوی زائران ایرانی به عتبات مقدسه در عراق) باعث شد که دوستی به رابطهی میان دو کشور بازگردد.
پس از ورود داعش به موصل و چپاول سرزمینها و اشغال عراق، من از همان روزهای نخست گفتم و هنوز هم میگویم تنها کشوری که از فتوای آیتالله سیستانی دربارهی جهاد در مقابل داعش حمایت کرد، جمهوری اسلامی ایران بود. تمام کشورهای دیگر، از آمریکا گرفته تا عربستان سعودی، دروغ میگویند. گذشت زمان نیز نشان خواهد داد که اینها برای رسیدن به منفعتهای استکباریشان خواهان باقی ماندن و استمرار داعش هستند. فقط جمهوری اسلامی از این موضوع حمایت کرده است. اولین شخصیت اسلامی و رهبری که از فتوای این مرجع حمایت کرد، حضرت آیتالله خامنهای است.
وقتی فتوا اعلام شد، پاسخها و حمایتهای سیاسی، چه در سطح مشورت، چه در سطح کمک نظامی و چه در سطح کمکهای مالی، از سوی ولیفقیه و جمهوری اسلامی از راه رسید. همه میدانند که جمهوری اسلامی به عراق ارتش نفرستاد، بلکه مجموعهای از مشاوران را فرستاد که از تجربهی مردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حوزههای مختلف برخوردار بودند. این کار با اجازه و درخواست دولت عراق انجام گرفت. مرجعیت در نجف اشرف از این مطلب اطلاع داشت. مشورتهای لازم با بزرگان انجام گرفته بود. همه خواهان کمک ایران بودند. در آن زمان نه آمریکا بود، نه عربستان و نه هیچ کشور دیگری. در اینجا رابطه میان دو کشور خود را نشان میدهد. رابطه میان رهبر معظم انقلاب اسلامی و مرجعیت در نجف، رابطهی بسیار مستحکمی است. صراحتاً میگویم که رهبری از همان روز نخست سقوط صدام، دغدغهی تأیید مرجعیت در نجف را داشتهاند؛ مرجعیتی که در حضرت آیتالله سیستانی حفظهالله متجلی شده است.
بسیار میشنیدیم که رهبری در دیدار با بسیاری از دولتمردان سیاسی عراق یا مسئولان، توصیهی حضرت آیتالله سیستانی را به آنها میکردند که به خواسته و نظرشان توجه شود. این رفتار رهبر برآمده از شرافت و حکمت ایشان است. بهویژه در شرایط عراق که بحث ولایت بهخاطر اقدامات صدام، بعثیها و آمریکا زشت جلوه داده شده بود. البته هنوز هم دشمنان به زشت جلوه دادن ولایتفقیه در عراق ادامه میدهند.
گفته میشود بیش از ۲۵ میلیون نفر طی دو هفته از یک منطقه عبور میکنند. این فرصت بسیار خوبی برای توصیه به حق و آگاهیبخشی نسبت به امور منطقه است. درست مانند حج، به نظرم در تجمع عظیم اربعین باید برائت از مشرکین و استکبار انجام بگیرد. تشخیص یزید زمان، نزدیک شدن به هم و گفتوگو باید در این زمان انجام گیرد.
همچنین هماهنگی وسیعی میان مرجعیت نجف و ارکان مختلف نظام جمهوری اسلامی ایران به وجود آمده است. در مدت این سیزده سال، بسیاری از مسئولان ایرانی از رؤسای دولت جمهوری اسلامی گرفته تا وزارت امور خارجه و دیگر وزرای جمهوری اسلامی ایران و بسیاری از مجتهدان و علمای حوزهی قم با حضرت آیتالله سیستانی و دیگر مراجع نجف دیدار کردهاند. در مقابل نیز دولتمردان عراقی با رهبری و نیز علما و مراجع قم دیدار کردهاند. در واقع بهدلیل فرهنگ و سرنوشت مشترک، دین و مرز مشترک، و حتی منافع سیاسی و دینی مشترک، میان دو کشور پیوند وجود دارد. صرفنظر از دولتهایی که بر این کشورها حکومت کردهاند، میان این دو کشور و ملت اشتراکات بسیاری وجود دارد.
پدیدهی مراسم اربعین نیز به نظر میرسد یکی از مؤلفههای نزدیکی بیشتر میان مردم این دو کشور و دو ملت است. این پدیده را چگونه ارزیابی میکنید؟
بیشک حضور زائران ایرانی یا گستردهتر بگویم حضور زائران، امسال از سراسر جهان بیشتر است. حضرت آیتالله خامنهای هم سالهای گذشته به اهمیت این مسئله اشاره کرده بودند. این مراسم فرصتی برای اتحاد بیشتر است؛ فرصتی برای نزدیک شدن فرهنگها و اندیشهها و بیشتر شدن محبت میان کشورهایی که به مسیر امام حسین علیهالسلام و به مسیر ولایت بهطور کل ایمان دارند. سال گذشته، رهبر معظم انقلاب بهشکل واضح به مسئلهی اربعین پرداختند و به بُعد احساسی میان دو کشور بیشتر اشاره کردند. بهویژه آنکه یکی دو سال گذشته مصادف شده بود با حملهی داعش و بهموازات آن، حضور حاج قاسم سلیمانی در عراق. تصاویر این شخصیت و مشاوران همراه او، مبارزان او و تصاویرشان در همهجا پخش شد و اربعین بهعنوان اولین ایستگاه این مطلب بود و محبت بیشتری میان این دو کشور متجلی شد. برای همین، در اربعین مهماننوازی عراقیها شاید برای نخستینبار بود که نسبت به ایرانیان خود را بیشتر نشان داد. گویی مردم عراق از حضور ایرانیان ولایتمدار و مسلمان بهطور کل تشکر میکردند. سامرا، کربلا، نجف و کاظمین مقدسات همهی مسلمانان هستند. همینطور مشهد امام رضا علیهالسلام برای همهی مسلمانان مقدس است. مانند حج که برای همهی مسلمانان است. این مطلب شامل همهی موارد اینچنینی میشود. حتی در سال گذشته، بسیاری از ایرانیان به بغداد رفتند و در بسیاری از خانههای کاظمین و مناطق اطراف کاظمین مهمان شدند، اگرچه زمان اربعین هم به پایان رسیده بود. معتقدم تا جایی که میشود، بهتر است حضور ایرانیها بیشتر شود.
در موضوع اربعین به نظرم از این به بعد میبایست بیشتر از گذشته روی موضوعات فرهنگی تمرکز شود؛ یعنی صرفاً به خدمات رفاهی و غذایی نباید بسنده کنیم. البته این مسئله کار بسیار مهمی است. چون مثلاً سه میلیون ایرانی یا دو میلیون خارجی و میلیونها عراقی به زیارت اربعین میروند و هیچ دولتی نمیتواند در مدت دو هفته یا ده روز سه وعدهی غذا به این تعداد زائر بدهد و مکان خوابی برایشان مهیا کند. به همین خاطر، هیئتداران و صاحبان مواکب، در این مهمانی کار بسیار بزرگی انجام میدهند. رهبر معظم انقلاب نیز به این مهماننوازی و کَرَم عراقیها اشاره کردهاند.
گفته میشود بیش از ۲۵ میلیون نفر طی دو هفته از یک منطقه عبور میکنند. این فرصت بسیار خوبی برای توصیه به حق و آگاهیبخشی نسبت به امور منطقه است. درست مانند حج، به نظرم در تجمع عظیم اربعین باید برائت از مشرکین و استکبار انجام بگیرد. تشخیص یزید زمان، نزدیک شدن به هم و گفتوگو باید در این زمان انجام گیرد. اگر بشود نشستی در ایام اربعین برگزار شود و اجتماعی از مجتهدین قم و نجف و کربلا و سایر علمای ایران و برخی اندیشمندان در همایش اربعین به وجود آورد، بسیار خوب است. اجتماعی برای حضور دو حوزهی قم و نجف و نزدیکی فقهی، فکری و عاطفی که در آن برای پس از اربعین نیز برنامهریزی شود.
مواضع آلسعود و دولت عربستان در سالهای اخیر، مواضعی دقیقاً خلاف مصلحت جهان اسلام بوده است. دلیل این موضعگیریها از سوی دولت عربستان چیست؟
بهروشنی مشخص است که دولت عربستان سعودی با غرب مرتبط است. برخی معتقدند که اساس تأسیس نظام آلسعود از سالها و یا دههها پیش برای حمله به اسلام بوده است. اکنون این مطلب در حال روشن شدن است. معتقدم یکی از نشانههای از بین رفتن نظام آلسعود، سرگردانی و دیوانگی آن است. این نظام اکنون سرگردان است؛ در مسئلهای ساده دیوانهوار و یا همچون کودکان رفتار میکند. یعنی همانطور که رهبری از آن تعبیر کردند، اکنون این نظام همچون کودک نابالغی است که نه از سیاست سر درمیآورد و نه خردی دارد. ممکن است با دشمنی برخورد کنیم که از ما بیزار باشد و با ما سر جنگ داشته باشد، اما حداقل از حکمت و تدبیری برخوردار است. اکنون آلسعود وارد مرحلهای شده که حتی از تدبیر هم بیبهره است.
طبیعتاً از نشانههای دولت آلسعود، حمایت و سرسپردگی نسبتبه استکبار جهانی و بهویژه آمریکاست. این دولت بهشکل واضح و مشخصی مزدور آمریکاست. آلسعود در سوریه از تروریستها حمایت کرد و صدها هزار نفر را کشت و آواره کرد و مردم را دردمند کرد و وضعیت سوریه را اینچنین آشفته ساخت. حوادثی که در لبنان روی میدهد نیز اینچنین است. حتی دسیسهچینیها برای تعطیلی رئیسجمهوری لبنان در چند سال گذشته، همه کار آلسعود بوده است و اینها مطلب تازهای نیستند. جنایتهایی که بیش از یک سال است در یمن روی میدهد نیز اینچنین است.
از سوی دیگر، آلسعود به حوادث سوریه اعتراض میکند. اگر وضعیت سوریه و یمن را با هم مقایسه کنیم، تفاوتها، دوگانگیها و نبود معیار درست در تعامل عربستان با یمن را خواهیم یافت. طبیعتاً همهی دولتهای واپسگرای مرتبط با آمریکا اینچنین هستند. مثلاً اگر شبکههای ماهوارهای عربستان را دنبال کرده باشید، عربستان همیشه میگوید در ایران دموکراسی وجود ندارد. این مطلبی است که حتی زن داغدیده را هم به خنده میاندازد! عربستان به ایران اعتراض میکند که در این کشور انتخابات و دموکراسی وجود ندارد، درحالیکه عربستان دولتی است که در آن نه زنان حق رانندگی دارند و نه در آن کشور انتخابات، آزادی، حقوق بشر و امثالهم وجود دارد. یک نظام وراثتی بدون هیچگونه آزادیای که هر اعتراض و انتقادی در آن به اعدام یا زندان ختم میشود؛ آنوقت چنین دولتی به نبود دموکراسی در ایران اعتراض میکند و به جمهوری اسلامی اتهاماتی مثل استبدادی بودن و... نسبت میدهد!
راز پیروزی حزبالله در اطاعت نهفته است. اساس پیروزی، نخست شناخت ولی و سپس اطاعت از اوست. سید حسن نصرالله به من گفتند که من هر روز، از خداوند سبحان و متعال میخواهم که از عمر من، همسرم، فرزندان و نوههایم بکاهد و بر عمر امام خامنهای بیفزاید.
در بحرین مهمترین چیزی که مانع احقاق حقوق مردم شده، نظام آلسعود است. این نظام سعودی در کمال وقاحت در برابر برخی از مسئولان بحرینی که میخواهند کمی عقبنشینی کنند، میایستد. آنچه در برخی از کشورهای خلیجفارس، منطقه، لیبی و مصر نیز میگذرد، همینطور است. بیانیههای تحریککننده علیه ایران، رفتارهای طایفهای و تکهتکهکنندهی اجزای این امت، همگی یا توسط آلسعود انجام میگیرد و یا اگر توسط کشورهای دیگر انجام میگیرد، به تشویق عربستان سعودی است.
رهبر انقلاب در سالهای اخیر، این دو نامه را خطاب به جوانان غربی منتشر کردند. از نظر شما، دلیل این اقدام ایشان چه بوده است؟
بیشک دو نامهی امام خامنهای حاکی از نگاه و معرفت ایشان نسبتبه فعالیتهای فرهنگی و فکری است که در جهان امروز علیه اسلام روی میدهد. حملات غرب و تهاجم فرهنگی آنان دارای دو رویکرد است. رویکرد نخست علیه مسلمانان است؛ مسائلی مانند تضعیف ارادهی مسلمانان، ایجاد تفرقه در میان مسلمانان، از بین بردن امید در میان مسلمانان، منحرف کردن جوانان بهسمت مسائل جنسی، فساد و مدپرستی و موارد اینچنینی.
اما حمله یا تهاجم فرهنگی دیگری نیز وجود دارد. اگر اندیشههای برخی از کشورهای غربی و بهخصوص اروپا را بررسی کنیم، متوجه میشویم بسیاری از اروپاییها به اسلام گرایش دارند؛ حال یا به انتخاب خودشان مسلمان شدهاند و یا اینکه اسلام آنها را قانع میکند. منظور از اسلام، پروژهی اسلامی اصیلی است که در جمهوری اسلامی ایران پدیدار شده است. بنابراین غرب نسبتبه انقلاب اسلامی و صدای امام خمینی رحمهاللهعلیه و صدای اسلام ناب احساس خطر کرده است. مثلاً دربارهی برخی کشورهای غربی گفته میشود در فلان سال، تعداد مسلمانان به نصف کل جمعیت آن کشور خواهد رسید. در برخی از کشورها اینچنین است. مثلاً در بیست یا بیستوپنج سال آینده، اینطور خواهد شد. به همین علت، من به دشمنان حق میدهم که سعی کنند اسلام را زشت جلوه دهند. غرب احساس خطر کرده است و لذا میخواهد از طریق داعش و گروههای تکفیری، اسلام را زشت جلوه دهد. بمبگذاریها و حوادت تروریستی در پاریس و سایر مناطق اروپا نیز تلاشی بود برای خدشه وارد کردن به چهره اسلام.
به همین دلیل، رهبر معظم انقلاب نشان دادند که پروژهی دیگری در کار است و نامهای دیگر نوشتند و این نامه بیشک کاملکنندهی نامهی نخست است. این نامه در عین ارزشمندی، از نظر منطق و دقت، خیرهکننده بود. در این نامه سخنی از آیه و حدیثی نیامده است، بلکه در آن با عقل، سیاست، منطق و فطرت سخن گفته شده است.
این نامه خطاب به جوانان است. رهبر معظم انقلاب با عقل، فطرت و وجدان جوانان سخن گفته است و بیشک این نامه تأثیر خود را خواهد داشت. به شرط اینکه ما بهعنوان جوانان، نخبگان، اندیشمندان، علما، طلبههای علوم دینی و سیاستمداران به پروژهی اسلام ناب ایمان داشته باشیم و بهشکل واقعی درد اسلام را احساس کنیم. ما باید از این نامه حمایت کنیم؛ آن را ترجمه کنیم و توضیح بدهیم. باجوانان اروپایی ارتباط برقرار کنیم؛ در اسپانیا، آمریکای شمالی و جنوبی، کانادا، یونان و همهجا.
اگرچه این نامه خطاب به غرب است، اما معتقدم که حتی جوانان عربی که از کشورهایشان دور هستند، میبایست از این نامه اطلاع پیدا کنند. این نامه را باید به دست جوانان غربی و عربی و البته به دست جوانان مسلمان نیز برسانیم. جوانان بسیاری هستند که اطلاعی از اسلام ناب ندارند، چرا که فقط برنامههای شبکههای تابع عربستان سعودی یا کشورهای مختلف را دنبال میکنند. در نتیجه، این نامه بسیار مهم و تکمیلکنندهی نامه نخست است و بهدلیل حساسیت زمانی، از اهمیت و عمق و منطق بیشتری برخوردار است. این نامه فرصتی برای ماست تا تهدیدی را که غرب شروع کرده، به یک فرصت تبدیل کنیم.
آینده را چگونه ارزیابی میکنید؟
راز پیروزی حزبالله در اطاعت نهفته است. اساس پیروزی، نخست شناخت ولی و سپس اطاعت از اوست. سید حسن نصرالله به من گفتند که من هر روز (سپس از باب احتیاط گفتند تقریباً هر روز، شاید گاهی روزها از یاد ببرم)، از خداوند سبحان و متعال میخواهم که از عمر من، همسرم، فرزندان و نوههایم بکاهد و بر عمر امام خامنهای بیفزاید.
سید حسن نصرالله میگوید که قضیهی ولایتفقیه صرفاً مسئلهی اطاعت نیست؛ چراکه این جزو مسلمات و بدیهیات است. ولایتفقیه یعنی اینکه با شادی او شاد شوی و با اندوهش اندوهگین گردی. ایشان در همهی حالاتشان با ولیفقیه اینگونه هستند. صراحتاً بگویم در هیچجا، چه نزدیک به رهبر و چه دور از ایشان، من کسی را مثل سید حسن نصرالله در علاقه نسبتبه رهبر معظم انقلاب ندیدهام.
محبّت و علاقهی سید حسن نصرالله به مقام معظم رهبری، نه علاقهای صرفاً احساسی و بهدور از عقیده، که علاقه و اعتقادی مبتنی بر فقه و عقل و معرفت است. هر کسی که با سید حسن نصرالله دیداری داشته باشد، این محبت را حس خواهد کرد.