1386/10/15
بیانات در دیدار نخبگان استان یزد
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
قبل از شروع عرایضم دو نکتهی کوتاه را عرض بکنم:
یکی اینکه این مطلبی که اخیراً این دوست محترممان - که حالا انشاءاللَّه اسمشان هم بعداً بگویند که آشنا بشویم بیشتر - دربارهی مسئلهی ابرها گفتند، تصادفاً این دو سه روزه اشتغال ذهنی من، همین مطلب بود که چگونه میشود این شهر و این منطقه را که از لحاظ حضور ابرها هیچگونه کمبودی ندارد، اما از لحاظ بارندگی ابرها و فیض بارندگی جز مناطق محروم است؛ همیشه تشنه است؛ این زمین تشنه است، نجات داد. میخواستیم سفارش کنیم یک مرکز علمی این کارها را پی بگیرد، بلکه به سرانجامی برسد - کارهائی البته قبلاً شده در این زمینه - حیف است این سرزمین مستعد، این نیروی انسانی مستعد و آماده و علاقهمند به کار محروم باشند و محروم بمانند همچنان. بنابراین، من از جنابعالی ضمن اینکه تشکر میکنم از مطلبی که بیان فرمودید، خواهش میکنم آن چیزی که گفتید یا میخواستید مفصلتر بگوئید، روی کاغذ بنویسید، پایش را هم امضاء کنید، برای من بفرستید تا من این را مبدأ یک حرکت قرار بدهم.
نکتهی دوم در مورد آقای آذر یزدی است که الان اطلاع دادند ایشان در این جلسه نشستهاند و ظاهراً بیمار هم بودند و با حال بیماری زحمت کشیدهاند و آمدهاند. من چندی پیش در یک برنامهی تلویزیونی دیدم که از ایشان تجلیل کرده بودند. من با اینکه وقتم هم کم است، از وقتی تلویزیون را روشن کردم و دیدم که از ایشان دارد تجلیل میشود، پای آن برنامه نشستم، صحبتهای خود ایشان را هم گوش کردم. ایشان در آنجا میگفتند که در طول آن سالهای پیش از انقلاب هیچکس کمترین تشکری، تقدیری از این مرد زحمتکش و خدوم نکرده. آن برنامه را که من دیدم، نکتهای در ذهنم بود و دلم خواست که آن را یک وقتی به ایشان بگویم، فکر میکردم دیگر امکان ندارد و عملی نیست؛ کجا حالا ما آقای آذر یزدی را زیارت کنیم! حالا تصادفاً امشب ایشان اینجا هستند. آن نکته این است که من خودم را از جهت رسیدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم. آنوقتی که کتاب ایشان درآمد - اول هم به نظرم دو جلد، سه جلد، تا آنوقتی که من اطلاع پیدا کردم، از این کتاب درآمده بود؛ «قصههای خوب برای بچههای خوب» - من رفتم تورق کردم. بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دورهی طاغوت بود و همهی عوامل در جهت گمرهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را من پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم. به نظرم دو جلد یا سه جلد آنوقت چاپ شده بود، خریدم. بعد هم دنبالش گشتم تا اینکه جلد پنجم به نظرم یا ششم - حالا درست نمیدانم، یادم نیست - درآمد؛ بتدریج چاپ شد و من رفتم تهیه کردم و برای فرزندانم خریدم. نه فقط فرزندان، بلکه در سطح شعاع ارتباطات فامیلی و دوستانه، هرجا دستم رسید و فرزندی داشتند که مناسب بود با این قضیه، این کتاب ایشان را معرفی کردم. خواستم این حقشناسی را من به نوبهی خود کرده باشم. ایشان یک خلأئی را در یک برههی از زمان برای زنجیرهی طولانی فرهنگی این کشور پر کردند. این کار، باارزش است. خداوند از شما - آقای مهدی آذر یزدی! - این خدمت را قبول کند و مأجور باشید. این ستایشهای زبانی و اینها، اجر کارهائی که با اخلاص انجام گرفته باشد، نمیشود؛ اجر کار مخلصانه را خدا باید بدهد و خدا هم خواهد داد.
و اما جلسهی امشب برای من جلسهی شیرین و لذتبخشی بود؛ همیشه همینطور است. در سفرهای گوناگون در این فصل برنامه - که فصل دیدار با نخبگان است - من روحاً التذاذ پیدا میکنم و برای من، نوعی رفع خستگی است. اگر از برنامههای سفر خسته شده باشم، این در واقع یک نوع رفع خستگی است برای من.
امشب یک خصوصیتی داشت و آن اینکه اولاً یزد یک منطقهی نخبهخیز است و نخبگان این منطقه و این استان و این شهر، حقاً و انصافاً به نسبت، خیلی بیشتر از نخبگان بسیاری از مناطق دیگر کشورند؛ این یک. دوم اینکه آن صفا و صمیمیتی که ما در یزدیها سراغ داشتیم از دوران جوانی و نوجوانی تا امروز، بر این جلسه هم همین فضای صمیمیت حاکم بود. مطالبی هم که دوستان گفتید، در بین آنها مطالبی که من از آن استفاده بکنم و بهرهمند بشوم، بود؛ همچنانیکه مطالبی که من خود را موظف کنم که آنها را دنبال کنم نیز بود. حالا رئوس و خلاصه مطالب را من یادداشت کردم. البته تماماً ضبط شده است، ثبت شده است بیانات شما، اینها منتقل خواهد شد به دفتر ما. انشاءاللَّه مجموعهی بررسیها، آنچه را که باید دنبال بشود، آنها را دنبال خواهند کرد.
جلسه بیشتر از این کشش ادامه ندارد؛ یعنی الان سه ساعت تمام است که ما در خدمت شما دوستان هستیم، لذا دو سه جمله بیشتر من عرض نمیکنم. این جلسه، هم جنبهی واقعی دارد؛ جنبهی کاری دارد، هم جنبهی نمادین دارد. جنبهی واقعی و کاری او، این است که حقاً و انصافاً از مجموعهی نخبه بایستی تشکر کرد. حالا همهی نخبگان یزد امشب اینجا نیستند، لیکن شما یک گلچینی هستید از این نخبگان، تقدیر و تشکری هم که ما میخواهیم بکنیم، همین است که به شما عرض بکنیم ما قدر نخبگان و نخبگی را میدانیم در بخشهای مختلف؛ فعالیتهای علمی، فعالیتهای هنری، فعالیتهای قرآنی، فعالیتهای دینی، فعالیتهای ورزشی، فعالیتهای مربوط به علوم حوزهای، فعالیتهای مربوط به علوم دانشگاهی، فعالیتهای کارگری، فعالیتهای صنفی و کسبی یا خدماتی، فعالیتهای میدانهای انقلاب؛ ایثارگری و جهاد و شهادت و اسارت و اینها؛ هر کدام که در هر بخشی یک نخبگی بروز داده باشید، ما قدردان آن و طلبگار و مشتری آن و متشکر و سپاسگزار از دارندهی آن هستیم. این، آن کار واقعی است. این را ما به شما قولاً و عملاً اثبات میکنیم و این وظیفهی ماست. این، بخش عملىِ این کار.
بخش نمادین این کار برای این است که جامعهی ما که این جلسه را خواهند دید - همهی ملت ایران و جوانان بعداً در تلویزیون این جلسه را میبینند - از جمله و بویژه مسئولان کشور بدانند که اگر میخواهند کشور با گامهای بلند، با شتاب لازم به سمت آن آرمانهای تصویر شده حرکت کند، باید نخبه را نخبه بدانند و از او قدردانی کنند. این را ما پیامی میدانیم که این کار نمادین، حامل این پیام است. کارهای نمادین یک مضمونی باید داشته باشند و مضمون این کار ما، این است. خب، اینکه مربوط به خارج از فضای نخبگی شما.
و اما شما. نخبه شدن یک امتیاز است بلاشک، عالم شدن یک امتیاز است، شاعر شدن یک امتیاز است؛ اما این امتیاز آنوقتی به هزار برابر خود ارزش پیدا خواهد کرد که مورد قبول و توجه پروردگار عالم قرار بگیرد و «قبول آنگه شود» به قول سعدی، که باید پیش خدای متعال قبول شود و راه قبول شدنش هم دشوار نیست. کاری را انتخاب کنید که به عقیدهی خودتان به سود کشورتان و آیندهی کشورتان است و در آن کار استعداد نخبهگون خود را به کار بیندازید و آن را دنبال کنید و قصدتان این باشد که از این کار به مردم سود برسانید؛ این شد کاری که برای خداست. کار برای خدا فقط این نیست که انسان با زبان بگوید و به زبان بیاورد: پروردگارا! من این کار را انجام میدهم محض رضای تو و برای خاطر تو. گاهی پس به زبان هم انسان این را میآورد؛ در حالی که دلش اینجور نیست. کار برای رضای خدا باشد. خدای متعال گفته است: «خیرکم انفعکم للنّاس»؛ بهترین شما برای مردم که سودمند بودید، در درگاه قرب الهی نزدیکترید؛ بالاترید. ببینید، نظام ارزشىِ اسلام این است. در درجات قرب الهی بالا میروید، وقتی کاری به نفع مردم انجام دادید.
خب، آدم مؤمن و دل خداشناس وقتی میداند خدا این را میخواهد، وقتی انجام میدهد، قهراً برای کی انجام میدهد؟ برای خدا انجام میدهد؛ پس مقصود حاصل خواهد شد. این یک نکته که نکتهی اصلی و اساسی است.
نکتهی دوم اینکه - همینطور که عرض کردیم - باید هنر، هویت خود، استقلال خود، عزت خود را حفظ کند. ممکن است هیچ کس هم طلبگار شما نباشد. شما آن کار باارزش را همت بگمارید تا بشود. نه اینکه من نمیدانم نقش تسریع کننده و پیش برندهی تشویقها و کمکها و استعدادهای مأمورین دولتی را؛ چرا، من سالیان متمادی تجربهی کارهای مدیریتی دارم در این کشور، میدانم؛ یقیناً اثرش زیاد است. این حرف برای این نیست که مسئولین را بیخیال کند؛ برای این است که شما را بیخیالِ کمک مسئولین کند. بخواهید؛ نه اینکه نخواهید، اما رویش این گیاه را متوقف نکنید به آن.
در جان یک انسان نخبه، پیدایش یک اندیشهی نو و خلق شدن یک فراوردهی تازه، یک رویش است؛ یک رویش طبیعی است. بگذارید این رویش انجام بگیرد. نباید لج کنیم، بگوئیم: حالا که مسئولین از کار ما استقبال نکردند، پس ما هم چه؛ نه، کار شما ارزشش بالاتر از این است که معیار ادامه یافتن یا نیافتنش این باشد که آیا مسئولین کمک میکنند یا نمیکنند. البته بدیهی است که کمک مسئولین گاهی حیاتی هم میشود، آن به جای خود محفوظ؛ توصیهی من به شما این است.
امروز کشور ما در حال پیشرفت است؛ چه بخواهند و چه نخواهند؛ آنهائی که دلشان با ما صاف نیست، با ملت ایران دلشان صاف نیست. این کشور در حال پیشرفت است؛ چه قبول کنند، بپذیرند؛ چه نپذیرند و انکار کنند؛ کسانی که در پی بهانهجوئی و وسوسهبازی هستند. این اتفاق دارد میافتد. قبول نکردن بعضی از آدمها؛ آدمهای وسواسی، آدمهای ایرادگیر، آدمهای جزئینگر، نفی نمیکند این پیشرفت را؛ این پیشرفت هست، و لو آنها نپذیرند. داریم میبینیم جلو چشممان. داریم میبینیم این حرکت وجود دارد؛ مثل وقتی که انسان سوار ماشین میشود و گاهی در یک بیابان بزرگ، سرعت را نمیفهمد؛ لیکن این شاخصها و علامتهای سر جاده؛ این سنگِ نشانها، یک جا نوشته هفتاد کیلومتر، چند دقیقه میگذرد، میبیند نوشته شصت کیلومتر تا مقصد. خب، ده کیلومتر پس جلو رفتهایم؛ و لو آدم احساس نکند؛ سرش گرم حرف زدن باشد. یک نفر دائم نق بزند که آقا! چرا جلو نمیرویم؛ چرا حرکت نمیکنیم؛ بفرما؛ این تابلوی راهنمائی جاده، دارد میگوید آنوقت هفتاد کیلومتر تا مقصد بود، حالا شصت کیلومتر است، بعد پنجاه کیلومتر است، بعد ده کیلومتر است. این نشاندهِ این است که داریم حرکت میکنیم. ما سنگِ نشانهامان - یعنی همین به تعبیر فرنگیاش تابلوهای جادهمان - دارند به ما نشان میدهند. ما داریم حرکت میکنیم و جلو میرویم. یک عدهای خوشحال میشوند، نوش جانشان این خوشحالی؛ یک عده هم ناراحت میشوند، چشمشان کور؛ ناراحت بشوند. ملت ایران دارد جلو میرود.
شما نخبگان در این پیشرفت باید سهم متناسب با نخبگی را ایفاء کنید. همهی میدانها هم مشمول این حرف است. بنده از آن آدمهای خشکی که بگویم حالا ما شعر میخواهیم چکار کنیم، هنر میخواهیم چکار کنیم، حالا فعلاً علم را راه بیندازیم، نیستم. با اینکه علم به نظر من در درجهی اول اهمیت قرار دارد در پیشرفت کشور که بارها هم به جوانهای دانشجو و دیگران - اساتید و غیره - گفتهام؛ در عین حال معتقدم همه چیز با هم؛ علم، دین، هنر، ذوق، صنعت، سازندگیهای گوناگون، کشاورزی، خدمات، روابط خارجی؛ اینها همه یک مجموعه است و باید با هم پیش برود؛ هر کدامی هم به نحوهای پیش خواهد رفت.
خب، دیگر بیشتر از این شما را خسته نکنیم. از دوستانی که صحبت کردند، تشکر میکنیم. از دوستانی که صحبت نکردند و احیاناً صحبتهائی داشتند، عذرخواهی میکنیم. از همهتان، بخصوص آنهائی که از شهرهای دیگر زحمت کشیدند تشریف آوردند، قدردانی میکنیم به خاطر اینکه محبت کردید این جلسه را گرم کردید. و امیدواریم انشاءاللَّه همهتان موفق و مؤید باشید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
قبل از شروع عرایضم دو نکتهی کوتاه را عرض بکنم:
یکی اینکه این مطلبی که اخیراً این دوست محترممان - که حالا انشاءاللَّه اسمشان هم بعداً بگویند که آشنا بشویم بیشتر - دربارهی مسئلهی ابرها گفتند، تصادفاً این دو سه روزه اشتغال ذهنی من، همین مطلب بود که چگونه میشود این شهر و این منطقه را که از لحاظ حضور ابرها هیچگونه کمبودی ندارد، اما از لحاظ بارندگی ابرها و فیض بارندگی جز مناطق محروم است؛ همیشه تشنه است؛ این زمین تشنه است، نجات داد. میخواستیم سفارش کنیم یک مرکز علمی این کارها را پی بگیرد، بلکه به سرانجامی برسد - کارهائی البته قبلاً شده در این زمینه - حیف است این سرزمین مستعد، این نیروی انسانی مستعد و آماده و علاقهمند به کار محروم باشند و محروم بمانند همچنان. بنابراین، من از جنابعالی ضمن اینکه تشکر میکنم از مطلبی که بیان فرمودید، خواهش میکنم آن چیزی که گفتید یا میخواستید مفصلتر بگوئید، روی کاغذ بنویسید، پایش را هم امضاء کنید، برای من بفرستید تا من این را مبدأ یک حرکت قرار بدهم.
نکتهی دوم در مورد آقای آذر یزدی است که الان اطلاع دادند ایشان در این جلسه نشستهاند و ظاهراً بیمار هم بودند و با حال بیماری زحمت کشیدهاند و آمدهاند. من چندی پیش در یک برنامهی تلویزیونی دیدم که از ایشان تجلیل کرده بودند. من با اینکه وقتم هم کم است، از وقتی تلویزیون را روشن کردم و دیدم که از ایشان دارد تجلیل میشود، پای آن برنامه نشستم، صحبتهای خود ایشان را هم گوش کردم. ایشان در آنجا میگفتند که در طول آن سالهای پیش از انقلاب هیچکس کمترین تشکری، تقدیری از این مرد زحمتکش و خدوم نکرده. آن برنامه را که من دیدم، نکتهای در ذهنم بود و دلم خواست که آن را یک وقتی به ایشان بگویم، فکر میکردم دیگر امکان ندارد و عملی نیست؛ کجا حالا ما آقای آذر یزدی را زیارت کنیم! حالا تصادفاً امشب ایشان اینجا هستند. آن نکته این است که من خودم را از جهت رسیدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم. آنوقتی که کتاب ایشان درآمد - اول هم به نظرم دو جلد، سه جلد، تا آنوقتی که من اطلاع پیدا کردم، از این کتاب درآمده بود؛ «قصههای خوب برای بچههای خوب» - من رفتم تورق کردم. بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دورهی طاغوت بود و همهی عوامل در جهت گمرهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را من پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم. به نظرم دو جلد یا سه جلد آنوقت چاپ شده بود، خریدم. بعد هم دنبالش گشتم تا اینکه جلد پنجم به نظرم یا ششم - حالا درست نمیدانم، یادم نیست - درآمد؛ بتدریج چاپ شد و من رفتم تهیه کردم و برای فرزندانم خریدم. نه فقط فرزندان، بلکه در سطح شعاع ارتباطات فامیلی و دوستانه، هرجا دستم رسید و فرزندی داشتند که مناسب بود با این قضیه، این کتاب ایشان را معرفی کردم. خواستم این حقشناسی را من به نوبهی خود کرده باشم. ایشان یک خلأئی را در یک برههی از زمان برای زنجیرهی طولانی فرهنگی این کشور پر کردند. این کار، باارزش است. خداوند از شما - آقای مهدی آذر یزدی! - این خدمت را قبول کند و مأجور باشید. این ستایشهای زبانی و اینها، اجر کارهائی که با اخلاص انجام گرفته باشد، نمیشود؛ اجر کار مخلصانه را خدا باید بدهد و خدا هم خواهد داد.
و اما جلسهی امشب برای من جلسهی شیرین و لذتبخشی بود؛ همیشه همینطور است. در سفرهای گوناگون در این فصل برنامه - که فصل دیدار با نخبگان است - من روحاً التذاذ پیدا میکنم و برای من، نوعی رفع خستگی است. اگر از برنامههای سفر خسته شده باشم، این در واقع یک نوع رفع خستگی است برای من.
امشب یک خصوصیتی داشت و آن اینکه اولاً یزد یک منطقهی نخبهخیز است و نخبگان این منطقه و این استان و این شهر، حقاً و انصافاً به نسبت، خیلی بیشتر از نخبگان بسیاری از مناطق دیگر کشورند؛ این یک. دوم اینکه آن صفا و صمیمیتی که ما در یزدیها سراغ داشتیم از دوران جوانی و نوجوانی تا امروز، بر این جلسه هم همین فضای صمیمیت حاکم بود. مطالبی هم که دوستان گفتید، در بین آنها مطالبی که من از آن استفاده بکنم و بهرهمند بشوم، بود؛ همچنانیکه مطالبی که من خود را موظف کنم که آنها را دنبال کنم نیز بود. حالا رئوس و خلاصه مطالب را من یادداشت کردم. البته تماماً ضبط شده است، ثبت شده است بیانات شما، اینها منتقل خواهد شد به دفتر ما. انشاءاللَّه مجموعهی بررسیها، آنچه را که باید دنبال بشود، آنها را دنبال خواهند کرد.
جلسه بیشتر از این کشش ادامه ندارد؛ یعنی الان سه ساعت تمام است که ما در خدمت شما دوستان هستیم، لذا دو سه جمله بیشتر من عرض نمیکنم. این جلسه، هم جنبهی واقعی دارد؛ جنبهی کاری دارد، هم جنبهی نمادین دارد. جنبهی واقعی و کاری او، این است که حقاً و انصافاً از مجموعهی نخبه بایستی تشکر کرد. حالا همهی نخبگان یزد امشب اینجا نیستند، لیکن شما یک گلچینی هستید از این نخبگان، تقدیر و تشکری هم که ما میخواهیم بکنیم، همین است که به شما عرض بکنیم ما قدر نخبگان و نخبگی را میدانیم در بخشهای مختلف؛ فعالیتهای علمی، فعالیتهای هنری، فعالیتهای قرآنی، فعالیتهای دینی، فعالیتهای ورزشی، فعالیتهای مربوط به علوم حوزهای، فعالیتهای مربوط به علوم دانشگاهی، فعالیتهای کارگری، فعالیتهای صنفی و کسبی یا خدماتی، فعالیتهای میدانهای انقلاب؛ ایثارگری و جهاد و شهادت و اسارت و اینها؛ هر کدام که در هر بخشی یک نخبگی بروز داده باشید، ما قدردان آن و طلبگار و مشتری آن و متشکر و سپاسگزار از دارندهی آن هستیم. این، آن کار واقعی است. این را ما به شما قولاً و عملاً اثبات میکنیم و این وظیفهی ماست. این، بخش عملىِ این کار.
بخش نمادین این کار برای این است که جامعهی ما که این جلسه را خواهند دید - همهی ملت ایران و جوانان بعداً در تلویزیون این جلسه را میبینند - از جمله و بویژه مسئولان کشور بدانند که اگر میخواهند کشور با گامهای بلند، با شتاب لازم به سمت آن آرمانهای تصویر شده حرکت کند، باید نخبه را نخبه بدانند و از او قدردانی کنند. این را ما پیامی میدانیم که این کار نمادین، حامل این پیام است. کارهای نمادین یک مضمونی باید داشته باشند و مضمون این کار ما، این است. خب، اینکه مربوط به خارج از فضای نخبگی شما.
و اما شما. نخبه شدن یک امتیاز است بلاشک، عالم شدن یک امتیاز است، شاعر شدن یک امتیاز است؛ اما این امتیاز آنوقتی به هزار برابر خود ارزش پیدا خواهد کرد که مورد قبول و توجه پروردگار عالم قرار بگیرد و «قبول آنگه شود» به قول سعدی، که باید پیش خدای متعال قبول شود و راه قبول شدنش هم دشوار نیست. کاری را انتخاب کنید که به عقیدهی خودتان به سود کشورتان و آیندهی کشورتان است و در آن کار استعداد نخبهگون خود را به کار بیندازید و آن را دنبال کنید و قصدتان این باشد که از این کار به مردم سود برسانید؛ این شد کاری که برای خداست. کار برای خدا فقط این نیست که انسان با زبان بگوید و به زبان بیاورد: پروردگارا! من این کار را انجام میدهم محض رضای تو و برای خاطر تو. گاهی پس به زبان هم انسان این را میآورد؛ در حالی که دلش اینجور نیست. کار برای رضای خدا باشد. خدای متعال گفته است: «خیرکم انفعکم للنّاس»؛ بهترین شما برای مردم که سودمند بودید، در درگاه قرب الهی نزدیکترید؛ بالاترید. ببینید، نظام ارزشىِ اسلام این است. در درجات قرب الهی بالا میروید، وقتی کاری به نفع مردم انجام دادید.
خب، آدم مؤمن و دل خداشناس وقتی میداند خدا این را میخواهد، وقتی انجام میدهد، قهراً برای کی انجام میدهد؟ برای خدا انجام میدهد؛ پس مقصود حاصل خواهد شد. این یک نکته که نکتهی اصلی و اساسی است.
نکتهی دوم اینکه - همینطور که عرض کردیم - باید هنر، هویت خود، استقلال خود، عزت خود را حفظ کند. ممکن است هیچ کس هم طلبگار شما نباشد. شما آن کار باارزش را همت بگمارید تا بشود. نه اینکه من نمیدانم نقش تسریع کننده و پیش برندهی تشویقها و کمکها و استعدادهای مأمورین دولتی را؛ چرا، من سالیان متمادی تجربهی کارهای مدیریتی دارم در این کشور، میدانم؛ یقیناً اثرش زیاد است. این حرف برای این نیست که مسئولین را بیخیال کند؛ برای این است که شما را بیخیالِ کمک مسئولین کند. بخواهید؛ نه اینکه نخواهید، اما رویش این گیاه را متوقف نکنید به آن.
در جان یک انسان نخبه، پیدایش یک اندیشهی نو و خلق شدن یک فراوردهی تازه، یک رویش است؛ یک رویش طبیعی است. بگذارید این رویش انجام بگیرد. نباید لج کنیم، بگوئیم: حالا که مسئولین از کار ما استقبال نکردند، پس ما هم چه؛ نه، کار شما ارزشش بالاتر از این است که معیار ادامه یافتن یا نیافتنش این باشد که آیا مسئولین کمک میکنند یا نمیکنند. البته بدیهی است که کمک مسئولین گاهی حیاتی هم میشود، آن به جای خود محفوظ؛ توصیهی من به شما این است.
امروز کشور ما در حال پیشرفت است؛ چه بخواهند و چه نخواهند؛ آنهائی که دلشان با ما صاف نیست، با ملت ایران دلشان صاف نیست. این کشور در حال پیشرفت است؛ چه قبول کنند، بپذیرند؛ چه نپذیرند و انکار کنند؛ کسانی که در پی بهانهجوئی و وسوسهبازی هستند. این اتفاق دارد میافتد. قبول نکردن بعضی از آدمها؛ آدمهای وسواسی، آدمهای ایرادگیر، آدمهای جزئینگر، نفی نمیکند این پیشرفت را؛ این پیشرفت هست، و لو آنها نپذیرند. داریم میبینیم جلو چشممان. داریم میبینیم این حرکت وجود دارد؛ مثل وقتی که انسان سوار ماشین میشود و گاهی در یک بیابان بزرگ، سرعت را نمیفهمد؛ لیکن این شاخصها و علامتهای سر جاده؛ این سنگِ نشانها، یک جا نوشته هفتاد کیلومتر، چند دقیقه میگذرد، میبیند نوشته شصت کیلومتر تا مقصد. خب، ده کیلومتر پس جلو رفتهایم؛ و لو آدم احساس نکند؛ سرش گرم حرف زدن باشد. یک نفر دائم نق بزند که آقا! چرا جلو نمیرویم؛ چرا حرکت نمیکنیم؛ بفرما؛ این تابلوی راهنمائی جاده، دارد میگوید آنوقت هفتاد کیلومتر تا مقصد بود، حالا شصت کیلومتر است، بعد پنجاه کیلومتر است، بعد ده کیلومتر است. این نشاندهِ این است که داریم حرکت میکنیم. ما سنگِ نشانهامان - یعنی همین به تعبیر فرنگیاش تابلوهای جادهمان - دارند به ما نشان میدهند. ما داریم حرکت میکنیم و جلو میرویم. یک عدهای خوشحال میشوند، نوش جانشان این خوشحالی؛ یک عده هم ناراحت میشوند، چشمشان کور؛ ناراحت بشوند. ملت ایران دارد جلو میرود.
شما نخبگان در این پیشرفت باید سهم متناسب با نخبگی را ایفاء کنید. همهی میدانها هم مشمول این حرف است. بنده از آن آدمهای خشکی که بگویم حالا ما شعر میخواهیم چکار کنیم، هنر میخواهیم چکار کنیم، حالا فعلاً علم را راه بیندازیم، نیستم. با اینکه علم به نظر من در درجهی اول اهمیت قرار دارد در پیشرفت کشور که بارها هم به جوانهای دانشجو و دیگران - اساتید و غیره - گفتهام؛ در عین حال معتقدم همه چیز با هم؛ علم، دین، هنر، ذوق، صنعت، سازندگیهای گوناگون، کشاورزی، خدمات، روابط خارجی؛ اینها همه یک مجموعه است و باید با هم پیش برود؛ هر کدامی هم به نحوهای پیش خواهد رفت.
خب، دیگر بیشتر از این شما را خسته نکنیم. از دوستانی که صحبت کردند، تشکر میکنیم. از دوستانی که صحبت نکردند و احیاناً صحبتهائی داشتند، عذرخواهی میکنیم. از همهتان، بخصوص آنهائی که از شهرهای دیگر زحمت کشیدند تشریف آوردند، قدردانی میکنیم به خاطر اینکه محبت کردید این جلسه را گرم کردید. و امیدواریم انشاءاللَّه همهتان موفق و مؤید باشید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته