1395/03/31
دیدار شاعران ۹۵ | شعرخوانی آقای غلامعلی حداد عادل
در شب خجسته میلاد حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام محفل شعرخوانی جمعی از شاعران کشورمان در حضور حضرت آیتالله خامنهای برگزار شد. آقای غلامعلی حداد عادل در این دیدار شعری را قرائت نمود که پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن این شعر را منتشر میکند.
محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی
«جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی»
حکایتی که تو داری به هیچ چامه نگنجد
فزون ز طاقتِ اندیشه و زبان و بیانی
ندانمت چه بنامم، ندانمت چه بخوانم
که هرچه گویم و خوانم، چو بنگرم، به از آنی
تو در خیال نیایی، تو در قیاس نگنجی
که خود حقیقت برتر ز فهم و وهم و گمانی
تویی که رشتۀ پیوند آسمان و زمینی
تویی که پنجرۀ روشنِ زمین و زمانی
تویی که صاحب خُلق عظیم و طبع کریمی
تویی که صاحب صبر جمیل و قدر گرانی
تویی که در شبِ تاریکِ دهر نور امیدی
تویی که در تن دنیای خسته روح و روانی
پیامآورِ توحید و عدل و حکمت و عقلی
رسول رحمت پروردگار عالمیانی
تو آن درخت برومند بوستان بهشتی
که میوۀ گل اخلاق بر زمین بفشانی
به راه حقّ و عدالت دمی ز پا ننشینی
مگر نهال عدالت به دست خود بنشانی
روا به کیش تو هر چیز پاک و طیب و طاهر
حرامْ هر چه پلیدی بر او نشانده نشانی
تو بندِ بردگی از پای خَلقِ خسته گشایی
نجاتبخش خلایق ز رنجِ بارِ گرانی
ز ابر تیره ببارد به آبروی تو باران
نگاهدارِ یتیمان، پناهِ بیوهزنانی
به باغ عشق و محبّت، گل همیشه بهاری
نه آفتی به بهار تو میرسد نه خزانی
نشسته نزد فقیران، به مهربانی و نرمی
ستاده بر سرِ راهِ ستمگران جهانی
لطیف و نرم، چو باران، به خاک خشک بیابان
به دشت تشنۀ ایمان، تو جویبار روانی
تویی که محرم رازی، تویی که اهل نمازی
خوشا شبِ تو که هر شب نماز عشق بخوانی
نماز خواندی و از دیده سیل اشک گشودی
فدای قطرۀ اشکی که در نماز فشانی
محمّدا تو کریمی، محمّدا تو رحیمی
محمّدا تو امینی، محمّدا تو امانی
سعیدْ آن که تو او را بهسوی خویش بخوانی
شقیاست آن که تواَش از حریم خویش برانی
تو عزّت و شرف و مجد و فخر و فرّ و شکوهی
تو پشتوانه و پشتوپناه و توشوتوانی
ستونِ خانۀ ایمانِ بندگان خدایی
عمودِ خیمۀ اسلامِ مسلمین جهانی
هزار چشمۀ حکمت، هزار زمزم رحمت
ز قلب پاک تو جوشیده آشکار و نهانی
غبار هیچ پلیدی به دامنت ننشیند
تو پاکدامن و پاکیزهطبع و پاکزبانی
خدای خواسته تا قدر و منزلت به تو بخشد
خدای خواسته قرآن بماند و تو بمانی
به پنج نوبت، گلدستهها ز مشرق و مغرب
زنند بانگ «محمّد» بدان زبان که تو دانی
ستوده آمد نامت، شنوده باد پیامت
بلند باد مقامت، که سرو باغ جنانی
تویی که ریشه و اصلی، تویی که حلقۀ وصلی
نشسته در دلِ خُرد و کلان و پیر و جوانی
جهان پُر است ز خشم و خروش و خیزش امّت
رسیده موج رهایی ز هر کران به کرانی
بِهِل که خصمِ سیهدل زبان بههرزه گشاید
کجا رسد به تو ای مه ز بانگ هرزه زیانی
بریده باد دو دستی که در جفای تو کوشد
شکسته باد اگر وا شود بهیاوه دهانی
چگونه لاف سخن در ستایش تو توان زد
تویی که لایقِ مدح تو نیست هیچ زبانی
سزد که عذر ز تقصیر خویش خواهم و زین پس
سپر بیفکنم و زه نیفکنم به کمانی
فرود آیم و بار دگر بلند بگویم:
محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی
محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی
«جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی»
حکایتی که تو داری به هیچ چامه نگنجد
فزون ز طاقتِ اندیشه و زبان و بیانی
ندانمت چه بنامم، ندانمت چه بخوانم
که هرچه گویم و خوانم، چو بنگرم، به از آنی
تو در خیال نیایی، تو در قیاس نگنجی
که خود حقیقت برتر ز فهم و وهم و گمانی
تویی که رشتۀ پیوند آسمان و زمینی
تویی که پنجرۀ روشنِ زمین و زمانی
تویی که صاحب خُلق عظیم و طبع کریمی
تویی که صاحب صبر جمیل و قدر گرانی
تویی که در شبِ تاریکِ دهر نور امیدی
تویی که در تن دنیای خسته روح و روانی
پیامآورِ توحید و عدل و حکمت و عقلی
رسول رحمت پروردگار عالمیانی
تو آن درخت برومند بوستان بهشتی
که میوۀ گل اخلاق بر زمین بفشانی
به راه حقّ و عدالت دمی ز پا ننشینی
مگر نهال عدالت به دست خود بنشانی
روا به کیش تو هر چیز پاک و طیب و طاهر
حرامْ هر چه پلیدی بر او نشانده نشانی
تو بندِ بردگی از پای خَلقِ خسته گشایی
نجاتبخش خلایق ز رنجِ بارِ گرانی
ز ابر تیره ببارد به آبروی تو باران
نگاهدارِ یتیمان، پناهِ بیوهزنانی
به باغ عشق و محبّت، گل همیشه بهاری
نه آفتی به بهار تو میرسد نه خزانی
نشسته نزد فقیران، به مهربانی و نرمی
ستاده بر سرِ راهِ ستمگران جهانی
لطیف و نرم، چو باران، به خاک خشک بیابان
به دشت تشنۀ ایمان، تو جویبار روانی
تویی که محرم رازی، تویی که اهل نمازی
خوشا شبِ تو که هر شب نماز عشق بخوانی
نماز خواندی و از دیده سیل اشک گشودی
فدای قطرۀ اشکی که در نماز فشانی
محمّدا تو کریمی، محمّدا تو رحیمی
محمّدا تو امینی، محمّدا تو امانی
سعیدْ آن که تو او را بهسوی خویش بخوانی
شقیاست آن که تواَش از حریم خویش برانی
تو عزّت و شرف و مجد و فخر و فرّ و شکوهی
تو پشتوانه و پشتوپناه و توشوتوانی
ستونِ خانۀ ایمانِ بندگان خدایی
عمودِ خیمۀ اسلامِ مسلمین جهانی
هزار چشمۀ حکمت، هزار زمزم رحمت
ز قلب پاک تو جوشیده آشکار و نهانی
غبار هیچ پلیدی به دامنت ننشیند
تو پاکدامن و پاکیزهطبع و پاکزبانی
خدای خواسته تا قدر و منزلت به تو بخشد
خدای خواسته قرآن بماند و تو بمانی
به پنج نوبت، گلدستهها ز مشرق و مغرب
زنند بانگ «محمّد» بدان زبان که تو دانی
ستوده آمد نامت، شنوده باد پیامت
بلند باد مقامت، که سرو باغ جنانی
تویی که ریشه و اصلی، تویی که حلقۀ وصلی
نشسته در دلِ خُرد و کلان و پیر و جوانی
جهان پُر است ز خشم و خروش و خیزش امّت
رسیده موج رهایی ز هر کران به کرانی
بِهِل که خصمِ سیهدل زبان بههرزه گشاید
کجا رسد به تو ای مه ز بانگ هرزه زیانی
بریده باد دو دستی که در جفای تو کوشد
شکسته باد اگر وا شود بهیاوه دهانی
چگونه لاف سخن در ستایش تو توان زد
تویی که لایقِ مدح تو نیست هیچ زبانی
سزد که عذر ز تقصیر خویش خواهم و زین پس
سپر بیفکنم و زه نیفکنم به کمانی
فرود آیم و بار دگر بلند بگویم:
محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی