1395/04/01
دیدار شاعران ۹۵ | شعرخوانی آقای علی موسوی گرمارودی
در شب خجسته میلاد حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام محفل شعرخوانی جمعی از شاعران کشورمان در حضور حضرت آیتالله خامنهای برگزار شد. آقای علی موسوی گرمارودی از پیشکسوتان عرصه شعر کشورمان در این دیدار شعری را قرائت نمود که پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن این شعر را منتشر میکند.
چون پشت به خورشید کنی سایهپرستی
بی نور محبت نبری راه به هستی
چون تاک مده تکیه به دیوار که مستم
تا باده ننوشی نتوان گفت که مستی
چرخی بزن از خویش برون خیز چو گرداب
یا همچو چناری بتکان پنجه دستی
شبنم ز دم صبح سفر کرد به خورشید
ای دل تو چرا بهر سفر بار نبستی؟
زین جنگل وارونهام ای عشق! برون بر
رُستی اگر از شاخه پر نور برستی
ای آن که به بوی حرمش سوی وی آیی
رهتوشه چه آوردی و رهبار چه بستی؟
داشت میرفت، خم شد و بوسید
طفل خود را که گرم بازی بود
و کلاه خیال بر سر داشت
نگهش سوی همسرش چرخید
که رخ از اشک دیدگان تر داشت
مرد از عمق سینه آه کشید
چرخش دیدگان مشتاقش
سوی همسر به روی ماه کشید
با خدا گفت: ای بزرگ برین!
هرچه دارم ز مهر و نعمت توست
همسر خوب و کودک شیرین
عشق و آرامش و قرار و قرین
بانگی اما رسد به گوش، مرا
گویدم با حرامیان جنگ است
بازمیخواندم به همیاری
دشمن اکنون کنار خانه ماست
نادرست است خویشتنداری
جنگ با او وظیفه من و توست
وز حریم حرم نگهداری
سر چشمه توان گرفت به بیل
پر شود کی توان گذشت به پیل؟
تو سر همرهی ما داری؟
هیچ آیا کمک توانی کرد؟
گفتهام من به پاسخش: آری!
کودکم گرچه نیک شیرین است
همسرم گرچه همچو مه زیباست
همه چیزم فدای راه خداست
همه را مینهم، حرم تنهاست
چون پشت به خورشید کنی سایهپرستی
بی نور محبت نبری راه به هستی
چون تاک مده تکیه به دیوار که مستم
تا باده ننوشی نتوان گفت که مستی
چرخی بزن از خویش برون خیز چو گرداب
یا همچو چناری بتکان پنجه دستی
شبنم ز دم صبح سفر کرد به خورشید
ای دل تو چرا بهر سفر بار نبستی؟
زین جنگل وارونهام ای عشق! برون بر
رُستی اگر از شاخه پر نور برستی
ای آن که به بوی حرمش سوی وی آیی
رهتوشه چه آوردی و رهبار چه بستی؟
داشت میرفت، خم شد و بوسید
طفل خود را که گرم بازی بود
و کلاه خیال بر سر داشت
نگهش سوی همسرش چرخید
که رخ از اشک دیدگان تر داشت
مرد از عمق سینه آه کشید
چرخش دیدگان مشتاقش
سوی همسر به روی ماه کشید
با خدا گفت: ای بزرگ برین!
هرچه دارم ز مهر و نعمت توست
همسر خوب و کودک شیرین
عشق و آرامش و قرار و قرین
بانگی اما رسد به گوش، مرا
گویدم با حرامیان جنگ است
بازمیخواندم به همیاری
دشمن اکنون کنار خانه ماست
نادرست است خویشتنداری
جنگ با او وظیفه من و توست
وز حریم حرم نگهداری
سر چشمه توان گرفت به بیل
پر شود کی توان گذشت به پیل؟
تو سر همرهی ما داری؟
هیچ آیا کمک توانی کرد؟
گفتهام من به پاسخش: آری!
کودکم گرچه نیک شیرین است
همسرم گرچه همچو مه زیباست
همه چیزم فدای راه خداست
همه را مینهم، حرم تنهاست