1385/07/16
دیدار شاعران ۸۵ | شعرخوانی آقای ابوالفضل زرویی نصراباد
گوش کن ای مدیر بعد از این
نور چشمان من، حسام الدّین
به ریاست اگر شدی منصوب
می شوی بین مردمان، محبوب
بعد از آن می شود به ناچاری
سیل تبریک و تهنیت، جاری
می شود در جریده ها اعلان
بغل کلّ من علیها فان
حضرت مستطاب والای
یا برادر، جناب آقای
چه شکوهی، چه قدّ و بالایی
«چه سری، چه دمی، عجب پایی!»
انتخاب شما ربوبی بود
چقدر انتخاب خوبی بود
دلمان شد به نحو بایسته
شاد از این انتخاب شایسته
تا شود خاطر شما ارضا
مخلصان، شصت و هشت تا امضا
آگهی از سر تواضع نیست
عرض تبریک، بی توقّع نیست
رفته ای زیر بار منّتشان
در بیا فوری از خجالتشان
بعد از آن فکر راه و چاه بکن
توی پرونده ها نگاه بکن
مانده حتماً هنوز چند عدد
پیرمرد فهیم کار بلد
بحث حیثیت است و بی تردید
باید از کار کشته ها ترسید
می شوند این گروه وقت خطر
دایۀ مهربان تر از مادر
یا طلبکار حقّ آب و گلند
یا رفیق مدیر منفصلند
سرکشی می کنند و استدلال
می رود قدرت تو زیر سؤال
باید از ابتدا به آسانی
ریشۀ فتنه را بخشکانی
پس به پا کن به پاس خدمتها
جشن تجلیل پیشکسوت ها
باطنی هم نشد تظاهر کن
از همه یک به یک تشکّر کن
بعد فالی بگیر با حافظ
بعد از آن هم بگو خداحافظ
گر که تعدادشان در آن حد نیست
دو سه تا سکّه هم بدی، بد نیست
می شود با همین تظاهرها
منقرض نسل دایناسورها
می شود با سرور و با خنده
کلک پیرمردها، کنده
در محیط اداره مثل خروس
تا توانی عجول باش و عبوس
گر کسی وقت خواهد از دفتر
منشی ات با زبان معجزه گر
باید آن شخص را جواب کند
نکند آدمش حساب کند
بی صدا کن موبایل را از رینگ
باش نو ریسپانس تو پیجینگ
بهر کار اداری ات بگذار
ساعت پنج و شش صبح، قرار
تا بگویند عبرت آموز است
چقدر این مدیر دلسوز است
ساعت کاری اش ندارد سقف
کرده خود را برای مردم، وقف
این چنین وانمود کن که به چوب
کرده اندت به این سمت منصوب
به تو با التماس یا تحمیل
داده اند آن خرابه را تحویل
یا بگو توی این پریشانی
من شدم گوسفند قربانی
تا شود خالصانه باورشان
که تو منّت گذاشتی سرشان
وقت صحبت بکن به حدّ وفور
انگلیسی برایشان بلغور
حرف لاتین اگر که پیش نبرد
عربی هم به درد خواهد خورد
می کنند استفاده اهل تمیز
اصطلاحات فلسفی یکریز
کلمات قلمبه در گفتار
دو سه تا محض احتیاط بیار
این تنعّم برای من کافیست
که دلم پاک و نیّتم صافیست
پسرم ای بسا به کسب سمت
از تو گردد دریغ این نعمت
بعضاً از این و آن شنیده شده
یا بسا بوده است و دیده شده
که مدیری به رشوه یا ترفند
شده سرمایه دار و دولتمند
با کمی چشم پوشی از قانون
برده نزدیک چند صد میلیون
با پس انداز کارمند فقیر
کرده ویلای خویش را تعمیر
بعد از آن دم به انتقاد زده
بر سر کارمند داد زده
که چرا با مداد بیت المال
روی کاغذ کشیده عکس بلال
آبرو برده از فقیر کذا
که چرا از اداره برده غذا
وای اگر دلشکسته ای گاهی
کشد از دلشکستگی، آهی
پسرم گاه می شود که بشر
می رود از فرشته بالاتر
همچنین می شود که از انسان
به خدا شِکوه می برد شیطان
از خدا گر نباشد اصلاً ترس
آدمی می دهد به شیطان، درس
من ندیدم به وقت ظلم و ستم
از خدا بی خبرتر از آدم
با طرب خانه می کند خنّاس
خاصّه در سینۀ خدا نشناس
آن سؤال و جواب و آن سر پل
رود از یاد آدمی بالکل
وضع دیروز و بخت خاموشش
همچنین می شود فراموشش
دل آدم که سرد و سخت شود
دیگر آدم سیاه بخت شود
در نهایت سلوک و سیری نیست
پشت آدم دعای خیری نیست
پیش ما نام نیک و نان و تره
خوشتر از لعنت و کباب بره
پس حساب و کتاب با خود تو
نور چشمان من، حسام الدّین
به ریاست اگر شدی منصوب
می شوی بین مردمان، محبوب
بعد از آن می شود به ناچاری
سیل تبریک و تهنیت، جاری
می شود در جریده ها اعلان
بغل کلّ من علیها فان
حضرت مستطاب والای
یا برادر، جناب آقای
چه شکوهی، چه قدّ و بالایی
«چه سری، چه دمی، عجب پایی!»
انتخاب شما ربوبی بود
چقدر انتخاب خوبی بود
دلمان شد به نحو بایسته
شاد از این انتخاب شایسته
تا شود خاطر شما ارضا
مخلصان، شصت و هشت تا امضا
آگهی از سر تواضع نیست
عرض تبریک، بی توقّع نیست
رفته ای زیر بار منّتشان
در بیا فوری از خجالتشان
بعد از آن فکر راه و چاه بکن
توی پرونده ها نگاه بکن
مانده حتماً هنوز چند عدد
پیرمرد فهیم کار بلد
بحث حیثیت است و بی تردید
باید از کار کشته ها ترسید
می شوند این گروه وقت خطر
دایۀ مهربان تر از مادر
یا طلبکار حقّ آب و گلند
یا رفیق مدیر منفصلند
سرکشی می کنند و استدلال
می رود قدرت تو زیر سؤال
باید از ابتدا به آسانی
ریشۀ فتنه را بخشکانی
پس به پا کن به پاس خدمتها
جشن تجلیل پیشکسوت ها
باطنی هم نشد تظاهر کن
از همه یک به یک تشکّر کن
بعد فالی بگیر با حافظ
بعد از آن هم بگو خداحافظ
گر که تعدادشان در آن حد نیست
دو سه تا سکّه هم بدی، بد نیست
می شود با همین تظاهرها
منقرض نسل دایناسورها
می شود با سرور و با خنده
کلک پیرمردها، کنده
در محیط اداره مثل خروس
تا توانی عجول باش و عبوس
گر کسی وقت خواهد از دفتر
منشی ات با زبان معجزه گر
باید آن شخص را جواب کند
نکند آدمش حساب کند
بی صدا کن موبایل را از رینگ
باش نو ریسپانس تو پیجینگ
بهر کار اداری ات بگذار
ساعت پنج و شش صبح، قرار
تا بگویند عبرت آموز است
چقدر این مدیر دلسوز است
ساعت کاری اش ندارد سقف
کرده خود را برای مردم، وقف
این چنین وانمود کن که به چوب
کرده اندت به این سمت منصوب
به تو با التماس یا تحمیل
داده اند آن خرابه را تحویل
یا بگو توی این پریشانی
من شدم گوسفند قربانی
تا شود خالصانه باورشان
که تو منّت گذاشتی سرشان
وقت صحبت بکن به حدّ وفور
انگلیسی برایشان بلغور
حرف لاتین اگر که پیش نبرد
عربی هم به درد خواهد خورد
می کنند استفاده اهل تمیز
اصطلاحات فلسفی یکریز
کلمات قلمبه در گفتار
دو سه تا محض احتیاط بیار
این تنعّم برای من کافیست
که دلم پاک و نیّتم صافیست
پسرم ای بسا به کسب سمت
از تو گردد دریغ این نعمت
بعضاً از این و آن شنیده شده
یا بسا بوده است و دیده شده
که مدیری به رشوه یا ترفند
شده سرمایه دار و دولتمند
با کمی چشم پوشی از قانون
برده نزدیک چند صد میلیون
با پس انداز کارمند فقیر
کرده ویلای خویش را تعمیر
بعد از آن دم به انتقاد زده
بر سر کارمند داد زده
که چرا با مداد بیت المال
روی کاغذ کشیده عکس بلال
آبرو برده از فقیر کذا
که چرا از اداره برده غذا
وای اگر دلشکسته ای گاهی
کشد از دلشکستگی، آهی
پسرم گاه می شود که بشر
می رود از فرشته بالاتر
همچنین می شود که از انسان
به خدا شِکوه می برد شیطان
از خدا گر نباشد اصلاً ترس
آدمی می دهد به شیطان، درس
من ندیدم به وقت ظلم و ستم
از خدا بی خبرتر از آدم
با طرب خانه می کند خنّاس
خاصّه در سینۀ خدا نشناس
آن سؤال و جواب و آن سر پل
رود از یاد آدمی بالکل
وضع دیروز و بخت خاموشش
همچنین می شود فراموشش
دل آدم که سرد و سخت شود
دیگر آدم سیاه بخت شود
در نهایت سلوک و سیری نیست
پشت آدم دعای خیری نیست
پیش ما نام نیک و نان و تره
خوشتر از لعنت و کباب بره
پس حساب و کتاب با خود تو
پسرم انتخاب با خود تو