1385/07/16
دیدار شاعران ۸۵ | شعرخوانی استاد مشفق کاشانی

با دستِ طلب پای تو در سلسله تا چند
آه ای دل من! غافلی از قافله تا چند
رهتوشۀ تو عشق و فراراه تو خورشید
نگشوده به تیغ سحری سلسله تا چند
زین آتش افروخته بر دامن فریاد
فریاد که بریان جگرِ حوصله تا چند
این شعلهزبانی که تو را سوخته چون شمع
گل کرده ز آتشکدۀ دل گله تا چند
زین دایره خورشیدسواران همه رفتند
ای سایهنشین! خواب در این مرحله تا چند
بر روزن جان تو فروغیست جهانتاب
در کلبۀ تن دور از این مشعله تا چند
برخیز که گل جوش زد از خون بهاران
با خار هوس همقدم آبله تا چند
در حضرت جانان دل ما یکدله باید
ای بیخبر از عالم جان، دهدله تا چند
بر بارۀ گلگون سرشک از سر جان خیز
ای سالک سودازده بیراحله تا چند
