1387/06/25
دیدار شاعران ۸۷ | شعرخوانی آقای خدا بخش صفادل

رفته بودیم شبی سمت حرم، یادت هست؟
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست؟
توی این عکس بهجامانده عصا دستم نیست
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست؟
رنگ و رو رفتهترین تاقچۀ خانۀمان
مهر و تسبیه و کتاب پدرم یادت هست؟
خانۀ کوچکمان گاهکلی بود، جنون...
در همان خانه شبی زد به سرم، یادت هست؟
قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم، یادت هست؟
خواهر کوچک من تند قدم برمیداشت
گریه میکرد که او را ببرم، یادت هست؟
گریه میکرد، در آن لحظه عروسک میخواست
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست؟
راستی شاعر همسنگرمان! اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم، یادت هست؟
شعرهایش همه از جنس کبوتر... باران...
دیرگاهیست از او بیخبرم، یادت هست؟
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست؟
توی اروند در آن نیمۀ شب با قایق
چاردهساله «علی» همسفرم یادت هست؟
نالهای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن حادثه خم شد کمرم، یادت هست
سرخ شد چهرۀ اروند و تلاطم میکرد
جستجوهای غمانگیزترم یادت هست؟
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بستهای داد برایش ببرم یادت هست؟
بعد یک ماه همان کوچه... همان مادر بود...
ضجههای پسرم... هی پسرم... یادت هست؟
چارده سال از آن حادثهها میگذرد
چارده سال چه آمد به سرم یادت هست؟
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن
توی صف از همه دنبالترم، یادت هست؟
لحظهای بود که از دسته جدا افتادم
لحظۀ بعد که بیبال و پرم یادت هست؟
اتفاقی که مرا خانهنشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم، یادت هست؟
