1387/06/25
دیدار شاعران ۸۷ | شعرخوانی آقای قاسم رفیعا

مو رِ میبینی که شر و باصفایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
زلزلهیُم، حادثهیُم، بِلایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
هر روزِ جمعه دلُمه میبندُم به پنجرهی طِلا و ورمِگردُم
کار و بارم ردیفه باخدایم، بچهمحلۀ امامرضایُم
به مو بگو بیا به قلۀ قاف، اصلاً مو رِ بذار همان جه الاف
قرار مرار هر چه بگی مو پایهُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
دروغ مروغ نیس میون ما با هم، الان به عنوان مثال تو حرم
چند روزه که تو نخ کفترایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
چشم مو رِ گرفته چند تا کفتر،گفته خودش چندتاشه خواستی وردَر
الان دارم خادما رِ میپایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
کفترا رِ که بردُم از رو گنبد، مورم مو باز تو نخ رفت و آمد
تو نقشۀ او گنبد طلایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
گنبد نصفهشب مده به دستم، او گفته هر وقت که بیای مو هستم
مو هم که قانع و بیادعایم، بچهمحلۀ امامرضایُم
وقتی میبینم توی عالم همه، ازش میگیرن و میگن باز کمه
گنبدشه اگر بده رضایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
گنبد و مُنبد نِموخوام باصفا، سی ساله پای سفرۀ ای آقا
منتظر یک ژتون غذایُم، بچهمحلۀ امامرضایُم
