1389/06/03
دیدار شاعران ۸۹ | شعرخوانی آقای محمد علی جوشایی

دوباره جان به لب التهابم آمده است
درخت پستۀ کوهی به خوابم آمده است
چنان برآمده از موج سبزهها که پری
چنان که تازهغزالان به وقت عشوهگری
چنان سبک که به صحرا دَود نسیم بهار
چنان که شب بگذارد قدم به گندمزار
درخت پستۀ کوهی قسم به برگ و برت
قسم به سرخی آوازهای شعلهورت
قسم به رقص تو وقتی که باد میآید
قسم به غصّه که گاهی زیاد میآید
قسم به خاطرههایی که رفتهاند از یاد
قسم به سایۀ شمشادهای شورآباد
درخت پستۀ کوهی درخت باور من
بخند ریشۀ در خوابها شناور من
بخند شوکت شبنم، بخند روح بهار
بخند دختر افسانههای دامنهدار
دوباره سینۀ صحرا پر است از هوست
چه کار کرده کمرتای کوه را نفست؟
ز ماه غرقهبهخونم که روسپیدتر است؟
که در چمن ز گل پرپرم شهیدتر است؟
چراغ لالۀ سوزان دشتهای وطن
تو را به سینه فشردم چنان که زخم کهن
تو را به مرگ نگفتم که داغدار شود
تو را به سنگ نگفتم که سوگوار شود
تو را به بوی نم کوچههای کاهگلی
تو را به بیسر و سامانی و شکستهدلی
تو را به عطر علفزار پاک میسپرم
کنار پرچم میهن به خاک میسپرم
بخند پستۀ کوهی درخت باور من
بخند ریشۀ در خوابها شناور من
