1394/10/02
دکتر حامد حاجی حیدری:
راه مقابله با شبیهسازی فرهنگی
در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیرد که فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. (۱۳۹۴/۰۹/۰۸)
نامهی دوم مقام معظم رهبری خطاب به جوانان غربی، در تحلیلی از شرایط امروز، به موضوع نقش ابزارهای پیشرفته بر شبیهسازی فرهنگی جهان تأکید دارد. ایشان در این مرقومه، شبیهسازی فرهنگی را نحوی خشونت خاموش و بسیار زیانبار از سوی فرهنگ غرب علیه فرهنگهای غنی مستقل دانستهاند. این در حالی است که فرهنگ غرب و بهویژه فرهنگ آمریکایی با پیشینهی تاریخی اندک خود، ابداً غنای لازم برای تبدیل به یک فرهنگ بسندهی جهانی را ندارد.
آغاز موضوع شبیهسازی فرهنگی
آنچه اصطلاحاً شبیهسازی (Simulation) گفته میشود، مشخصاً با شکلگیری رسانههای جدید آغاز شد؛ بهویژه با برودکست و سخنپراکنی رادیو-تلویزیونی و بعد، ابداع و گسترش رایانهها و نهایتاً برآمدن وب و رسانههای تعاملی متکی بر تلفن همراه. رسانههای جدید، به اتکای توانمندی دگرگونکنندهی خود که عصری را به انقلاب ارتباطات موسوم کردند، توانستند سطحی از واقعیت را ایجاد کنند که به آن «واقعیت نمایشی» میتوان اطلاق کرد. این سطح اغلب تنها بهعنوان شبیهسازی متقابل عصبی وجود دارد و لزوماً مابهازایی در دنیای حقیقی ندارد. این نکتهی اول که آنها میتوانند واقعیتی را نمایش دهند که پایگاهی در عالم واقع ندارد، ولی این همهی ماجرا نیست.
نکتهی دوم این است که «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیهسازیشده»، ارزشی بیش از «واقعیت عینی» که خود افراد با چشم و گوش و حواس خود ملاحظه میکنند، مییابد؛ چراکه رسانهها متخصصان کشف و خلق واقعیت تلقی میشوند و افراد به اخبار و اطلاعات مندرج در آنها بیش از اخباری که خود به دست میآورند، اعتماد میکنند. رسانهها خبرنگارانی دارند که کار و تخصص آنها کشف و انتشار واقعیت است. پس ما به اخبار آنها بیش از اخبار خودمان، که متخصص امر کشف و انتشار خبر نیستیم، اعتماد خواهیم کرد. از این قرار، «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیهسازیشده»، واقعیتی معتبرتر از واقعیت مشهود خود ما دارد. به این معنا، واقعیت آنها اصطلاحاً ارزش «فراواقعی» مییابد.
نکتهی سوم این است که بخشی از قدرت «فراواقعی» واقعیت شبیهسازیشدهی رسانهها به این بازمیگردد که عملکرد رسانهها بهصورت شبکههای عصبی متقابل است. به این معنا که آنها شبکههایی میسازند که متقابلاً یکدیگر را تأیید میکنند. یکی از آنها خبری را جعل میکند و منبع خبر را به یک منبع دیگر استناد میدهد. وقتی شما بهعنوان مخاطب کنجکاو و سمج به منبع دیگر مراجعه میکنید، متوجه میشوید که منبع دیگر هم به منبع دیگری ارجاع میدهد و اگر بازهم حوصله داشتید به آن منبع مراجعه کنید، خواهید دید آنهم به منبع دیگری ارجاع میدهد و این ارجاعات متوالی آنقدر ادامه مییابد که مخاطب هرقدر کنجکاو و فرهیخته هم باشد، از نفس میافتد و واقعیت شبیهسازیشده را بالأخره باور میکند. اینطور است که مثلاً در جریان جنگ دوم خلیج فارس، بغداد قبل از تصرف واقعی، توسط رسانهها بهنحوی شبیهسازیشده فتحشده عنوان میشود و این موضوع روحیهی مدافعان شهر را فرومیریزد.
نکتهی چهارم اینکه ما رفتهرفته اتکای خود به واقعیتهای اکتشافی خودمان را از دست میدهیم و بالاجبار به رسانهها وابسته و وابستهتر میشویم. حجم وسیع و وسیعتری از اطلاعاتی که ما باید برمبنای آنها تصمیمات روزمره و غیرروزمرهی خود را بگیریم، به امور دوردستی منوط میشود که اطلاعیابی ما از آنها تنها به وساطت رسانهها میسر است. مردم دنیا باید در انتخابات شرکت کنند، ولی شرکت در انتخابات، منوط به اطلاعاتی است که از رسانهها در مورد نقاط دوردستی مانند افغانستان، عراق، سوریه، چین، آمریکا و... به دست میآورند. اما رسانهها میتوانند از طریق شبیهسازیهای متقابل عصبی، چیزهایی را به مردم نمودار کنند که منبع اسناد آنها فقط خود رسانههای مرتبط و متحد هستند و هیچ واقعیت ریشهداری ندارند. پس عملاً رفتار مردم جهان در رسانههایی متحد تعیین میشوند که از طریق ارتباطات خود، در جهانی که به نظر آزاد میرسد، کنترل نه همهچیز، بلکه اغلب چیزها را در دست دارند.
نکتهی آخر آنکه آنها سعی میکنند دفاعهای چندلایهای در مقابل تلاش افراد برای دستیابی به حقایق تدارک ببینند؛ طوری که تقریباً دستیابی به واقعیتها محال به نظر میرسد، هرچند که محال نیست. آنها از طریق انواع مختلفی از رسانهها، افراد رسته از یک رسانه را در نقطهای دیگر گیر میاندازند؛ طوری که کموبیش اطمینان حاصل شود که راه گریزی نیست.
واکنشهای انتقادی نسبت به شبیهسازی فرهنگی
واکنشهای انتقادی در مقابل این وضع، متعدد و گسترده بوده است. شاخصترین انتقاد را ژان بودریار مطرح کرده که رئوس نکات مدنظر او در آنچه تاکنون عرض کردم، ملحوظ است. یکی دیگر از متفکران مهم در این حیطه، «گی د بور» در کتاب مهم «جامعهی نمایش» است. او «نمایش» را حذف حدومرز راستین و دروغین میشمرد که نهایتاً با هدف کمک به سیطرهی یک اقتصاد کالایی و مصرفی ساخته میشود. گونهای ترور حقیقت در کار است؛ چراکه حقیقت راستین، دشمن این جامعهی نمایش است.
مجموعه طرح | مروری تصویری بر بخشهایی از نامه رهبر انقلاب به جوانان کشورهای غربی
نکتهی دیگر «د بور» در این رابطه، آن است که برای اینکه نمایش بتواند کار خود را انجام دهد، وحدت جهان و هرچیز متحدکنندهی قبلی از قبیل سنتها و زبانها و ذخایر و میراث فرهنگی را نابود میکند تا افراد رهاشده، متصاعدشده، از زمین جداشده و بیریشه را در قالبی جدید متحد کند. به قول د بور، «همهی نعمتهای منتخب نظام نمایشی، از اتومبیل تا تلویزیون، درعینحال حربههای او برای تقویت مداوم شرایط منزوی کردن انبوه تنهایان است.» عملکرد نظام نمایشی، در این زمینه خشونتبار و بیرحم است. سرمایهداری مصرفی نهتنها محیطزیست طبیعی، بلکه محیطزیست انسانی را به نابودی میکشاند تا بتواند بیشتر بفروشد. سرمایهداری نهتنها درختها را یکبهیک از بین میبرد، خانوادهها، سنتها، فرهنگها، آموزشها، سیاستها و سازمانهای محلی را که تمدن را به پایهی فعلی رساندهاند، بیرحمانه و خشن نابود میکند.
یک نکتهی دیگر مورد توجه گی د بور این است که در جامعهی نمایش، شما هرچه بیشتر نظاره میکنید، بیشتر از حقیقت دور میشوید. هرچه کمتر تلویزیون ببینید و هرچه کمتر در وب سیر کنید و هرچه کمتر تلفن همراه خود را به دست بگیرید، انسان فرهیختهتری خواهید بود. در واقع تجربهی بیشتر بهمعنای بیشتر گسیختن از همهچیز است. اینهم تجربهی قریبی است که میراث فرهنگی سراسر دنیا با آن بیگانه هستند. در دنیای جدید رسانهای، بهرغم دنیاهای قبل از انقلاب ارتباطات، تجربهی بیشتر مساوی بیگانگی بیشتر است و این یعنی انحلال منطق متعارف. اینهم خطر بزرگی است؛ چراکه علم را بهعنوان انباشت تجربه، در خدمت جامعهی نمایش قرار میدهد. علم هم به این سمت میرود که حقایقی را بیان نماید که قابلیت نمایشی داشته باشند. پس کسانی که به علم بهعنوان امری رهاییبخش مینگریستند، از این پس باید محتاطتر باشند. به همین قیاس، «جامعهی نمایش»، دموکراسی را هم به ابتذال کشانده است و آنچه در دموکراسی مهم است، حقیقت و اخلاق نیست، بلکه بستهبندی و برند سیاسی است.
متفکران مهم دیگری هم در این زمینه مطرح هستند که پرداختن به آنها مجال وسیعتر و بسیار وسیعتری میطلبد؛ هربرت شیلر و همکارانش، پرداخت واقعاً متمایز و الهامبخش یورگن هابرماس، دانیل بل و چارلز رایت میلز، ژان-فرانسوا لیوتار، پل ویریلیو، یان جیمز، جیانی واتیمو، مارک پاستر، مانوئل کستلز و بالأخره آنتونی گیدنز.
راهکار برونرفت: مردم همیشه در صحنه
آنتونی گیدنز وقتی دربارهی سرنوشت فعالیت سیاسی پس از شرایطی شبیه آنچه وصفش را گفتیم، تأمل میکند، به راهحلهایی فراسوی چپ و راست دست مییابد که نام آن را میتوان «سیاست زنده» گذاشت. واقعیت آن است که جهان شدیداً رسانهایشده همچون یک تریلی سنگین با سرعت بسیار زیاد است. کسی نمیتواند ادعا کند که این تریلی سنگین را میراند. شاید آمریکاییها ادعا کنند که این تریلی را کنترل میکنند، ولی این ادعایی بیش نیست. شاید آنها جای راننده نشسته باشند، ولی همه میدانند راننده در یک تریلی سنگین، با بار سنگینتر، با سرعتی بسیار بالا و با ترمز بریده، کارهای نیست. این راننده فقط فرمان را به دست دارد که چندان اهمیتی در مقایسه با ترمزی که دیگر نیست، ندارد. یک ریگ کوچک زیر چرخ جلو، باد لاستیکها، یک مهره و... تأثیر بیشتری نسبت به راننده دارند.
در سیاست زنده، این حقیقت پذیرفته میشود که آنچه جهت تریلی جهان را تعیین میکند، انسانهایی هستند که دغدغههای نیرومند اخلاقی دارند، همیشه در صحنهاند، مقاومت میکنند، تسلیم نمیشوند و به این تریلی مدام در جهتی که صحیح و اخلاقی میدانند، ضربه و تکانه وارد میکنند. شاید در صد ضربه، تنها یک ضربه تأثیری واقعی بر جهت این تریلی بگذارد، اما آن یک ضربه شاید بتواند یک نقطهی عطف تاریخی ایجاد کند و جهت تریلی را ۱۸۰ درجه بگرداند.
در سیاست زنده، «مردم همیشه در صحنه» مهمترین عنصر جهتدهنده به سیاست هستند. جوانانی که در فضای رسانهای حضور دارند و مدام از بینش و اخلاقی مبتنی بر یک زیربنای فکری مستحکم مانند اسلام نیرو میگیرند، به این تریلی قدرت جهانی ضربه میزنند و بالأخره در آزمونهایی تعیینکننده، جهت آیندهی جهان را تعیین خواهند کرد.
در سیاست زنده، آینده مهمتر از گذشته است. برای انسان همیشه اینطور بوده است که معاد و آینده مهمتر از گذشته بوده است، ولی اهمیت این موضوع امروز بیش از هر زمان دیگر است. انسان موجود اخلاقی و مسئول و ارادهمند است. پس باور ندارد که عدهای زورمند با رقم زدن گذشته، راه تعیین آینده را بر انسانها بسته باشند. انسان اخلاقی و مسئول، ایمان دارد که خداوند صاحب معاد و روز جزا، توش و توان کافی در معادسازی را در ارادهی انسانی قرار داده است. پس انسان مسئول، مستمر و آیندهساز است.
در واقع عنصر انسانی مؤمن در تعیین آیندهی جهان، مهمترین عامل است؛ چراکه میتواند در یک جهت ایمانی واحد، مستمراً در صحنه حضور داشته باشد و بکوشد جهان را به یک سمتوسو سوق دهد. ایمان این عنصر مسئول باعث میشود که همیشه در صحنه بماند و از شکستها دلسرد نشود. او برای نتیجه فعالیت نمیکند. او در جهت ایمانی خود راسخ است و همین «همیشه در صحنه بودن» در دنیای امروز سرنوشتساز است. این کلیدواژهی مهم در سیاست انقلابی امام خمینی رحمةاللهعلیه، یعنی «مردم همیشه در صحنه»، کلیدیترین عنصر فرمول «سیاست زنده» است. باید این عبارت را بارها و بارها تکرار کرد: «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»...
آغاز موضوع شبیهسازی فرهنگی
آنچه اصطلاحاً شبیهسازی (Simulation) گفته میشود، مشخصاً با شکلگیری رسانههای جدید آغاز شد؛ بهویژه با برودکست و سخنپراکنی رادیو-تلویزیونی و بعد، ابداع و گسترش رایانهها و نهایتاً برآمدن وب و رسانههای تعاملی متکی بر تلفن همراه. رسانههای جدید، به اتکای توانمندی دگرگونکنندهی خود که عصری را به انقلاب ارتباطات موسوم کردند، توانستند سطحی از واقعیت را ایجاد کنند که به آن «واقعیت نمایشی» میتوان اطلاق کرد. این سطح اغلب تنها بهعنوان شبیهسازی متقابل عصبی وجود دارد و لزوماً مابهازایی در دنیای حقیقی ندارد. این نکتهی اول که آنها میتوانند واقعیتی را نمایش دهند که پایگاهی در عالم واقع ندارد، ولی این همهی ماجرا نیست.
نکتهی دوم این است که «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیهسازیشده»، ارزشی بیش از «واقعیت عینی» که خود افراد با چشم و گوش و حواس خود ملاحظه میکنند، مییابد؛ چراکه رسانهها متخصصان کشف و خلق واقعیت تلقی میشوند و افراد به اخبار و اطلاعات مندرج در آنها بیش از اخباری که خود به دست میآورند، اعتماد میکنند. رسانهها خبرنگارانی دارند که کار و تخصص آنها کشف و انتشار واقعیت است. پس ما به اخبار آنها بیش از اخبار خودمان، که متخصص امر کشف و انتشار خبر نیستیم، اعتماد خواهیم کرد. از این قرار، «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیهسازیشده»، واقعیتی معتبرتر از واقعیت مشهود خود ما دارد. به این معنا، واقعیت آنها اصطلاحاً ارزش «فراواقعی» مییابد.
نکتهی سوم این است که بخشی از قدرت «فراواقعی» واقعیت شبیهسازیشدهی رسانهها به این بازمیگردد که عملکرد رسانهها بهصورت شبکههای عصبی متقابل است. به این معنا که آنها شبکههایی میسازند که متقابلاً یکدیگر را تأیید میکنند. یکی از آنها خبری را جعل میکند و منبع خبر را به یک منبع دیگر استناد میدهد. وقتی شما بهعنوان مخاطب کنجکاو و سمج به منبع دیگر مراجعه میکنید، متوجه میشوید که منبع دیگر هم به منبع دیگری ارجاع میدهد و اگر بازهم حوصله داشتید به آن منبع مراجعه کنید، خواهید دید آنهم به منبع دیگری ارجاع میدهد و این ارجاعات متوالی آنقدر ادامه مییابد که مخاطب هرقدر کنجکاو و فرهیخته هم باشد، از نفس میافتد و واقعیت شبیهسازیشده را بالأخره باور میکند. اینطور است که مثلاً در جریان جنگ دوم خلیج فارس، بغداد قبل از تصرف واقعی، توسط رسانهها بهنحوی شبیهسازیشده فتحشده عنوان میشود و این موضوع روحیهی مدافعان شهر را فرومیریزد.
نکتهی چهارم اینکه ما رفتهرفته اتکای خود به واقعیتهای اکتشافی خودمان را از دست میدهیم و بالاجبار به رسانهها وابسته و وابستهتر میشویم. حجم وسیع و وسیعتری از اطلاعاتی که ما باید برمبنای آنها تصمیمات روزمره و غیرروزمرهی خود را بگیریم، به امور دوردستی منوط میشود که اطلاعیابی ما از آنها تنها به وساطت رسانهها میسر است. مردم دنیا باید در انتخابات شرکت کنند، ولی شرکت در انتخابات، منوط به اطلاعاتی است که از رسانهها در مورد نقاط دوردستی مانند افغانستان، عراق، سوریه، چین، آمریکا و... به دست میآورند. اما رسانهها میتوانند از طریق شبیهسازیهای متقابل عصبی، چیزهایی را به مردم نمودار کنند که منبع اسناد آنها فقط خود رسانههای مرتبط و متحد هستند و هیچ واقعیت ریشهداری ندارند. پس عملاً رفتار مردم جهان در رسانههایی متحد تعیین میشوند که از طریق ارتباطات خود، در جهانی که به نظر آزاد میرسد، کنترل نه همهچیز، بلکه اغلب چیزها را در دست دارند.
نکتهی آخر آنکه آنها سعی میکنند دفاعهای چندلایهای در مقابل تلاش افراد برای دستیابی به حقایق تدارک ببینند؛ طوری که تقریباً دستیابی به واقعیتها محال به نظر میرسد، هرچند که محال نیست. آنها از طریق انواع مختلفی از رسانهها، افراد رسته از یک رسانه را در نقطهای دیگر گیر میاندازند؛ طوری که کموبیش اطمینان حاصل شود که راه گریزی نیست.
واکنشهای انتقادی نسبت به شبیهسازی فرهنگی
واکنشهای انتقادی در مقابل این وضع، متعدد و گسترده بوده است. شاخصترین انتقاد را ژان بودریار مطرح کرده که رئوس نکات مدنظر او در آنچه تاکنون عرض کردم، ملحوظ است. یکی دیگر از متفکران مهم در این حیطه، «گی د بور» در کتاب مهم «جامعهی نمایش» است. او «نمایش» را حذف حدومرز راستین و دروغین میشمرد که نهایتاً با هدف کمک به سیطرهی یک اقتصاد کالایی و مصرفی ساخته میشود. گونهای ترور حقیقت در کار است؛ چراکه حقیقت راستین، دشمن این جامعهی نمایش است.
مجموعه طرح | مروری تصویری بر بخشهایی از نامه رهبر انقلاب به جوانان کشورهای غربی
نکتهی دیگر «د بور» در این رابطه، آن است که برای اینکه نمایش بتواند کار خود را انجام دهد، وحدت جهان و هرچیز متحدکنندهی قبلی از قبیل سنتها و زبانها و ذخایر و میراث فرهنگی را نابود میکند تا افراد رهاشده، متصاعدشده، از زمین جداشده و بیریشه را در قالبی جدید متحد کند. به قول د بور، «همهی نعمتهای منتخب نظام نمایشی، از اتومبیل تا تلویزیون، درعینحال حربههای او برای تقویت مداوم شرایط منزوی کردن انبوه تنهایان است.» عملکرد نظام نمایشی، در این زمینه خشونتبار و بیرحم است. سرمایهداری مصرفی نهتنها محیطزیست طبیعی، بلکه محیطزیست انسانی را به نابودی میکشاند تا بتواند بیشتر بفروشد. سرمایهداری نهتنها درختها را یکبهیک از بین میبرد، خانوادهها، سنتها، فرهنگها، آموزشها، سیاستها و سازمانهای محلی را که تمدن را به پایهی فعلی رساندهاند، بیرحمانه و خشن نابود میکند.
یک نکتهی دیگر مورد توجه گی د بور این است که در جامعهی نمایش، شما هرچه بیشتر نظاره میکنید، بیشتر از حقیقت دور میشوید. هرچه کمتر تلویزیون ببینید و هرچه کمتر در وب سیر کنید و هرچه کمتر تلفن همراه خود را به دست بگیرید، انسان فرهیختهتری خواهید بود. در واقع تجربهی بیشتر بهمعنای بیشتر گسیختن از همهچیز است. اینهم تجربهی قریبی است که میراث فرهنگی سراسر دنیا با آن بیگانه هستند. در دنیای جدید رسانهای، بهرغم دنیاهای قبل از انقلاب ارتباطات، تجربهی بیشتر مساوی بیگانگی بیشتر است و این یعنی انحلال منطق متعارف. اینهم خطر بزرگی است؛ چراکه علم را بهعنوان انباشت تجربه، در خدمت جامعهی نمایش قرار میدهد. علم هم به این سمت میرود که حقایقی را بیان نماید که قابلیت نمایشی داشته باشند. پس کسانی که به علم بهعنوان امری رهاییبخش مینگریستند، از این پس باید محتاطتر باشند. به همین قیاس، «جامعهی نمایش»، دموکراسی را هم به ابتذال کشانده است و آنچه در دموکراسی مهم است، حقیقت و اخلاق نیست، بلکه بستهبندی و برند سیاسی است.
متفکران مهم دیگری هم در این زمینه مطرح هستند که پرداختن به آنها مجال وسیعتر و بسیار وسیعتری میطلبد؛ هربرت شیلر و همکارانش، پرداخت واقعاً متمایز و الهامبخش یورگن هابرماس، دانیل بل و چارلز رایت میلز، ژان-فرانسوا لیوتار، پل ویریلیو، یان جیمز، جیانی واتیمو، مارک پاستر، مانوئل کستلز و بالأخره آنتونی گیدنز.
راهکار برونرفت: مردم همیشه در صحنه
آنتونی گیدنز وقتی دربارهی سرنوشت فعالیت سیاسی پس از شرایطی شبیه آنچه وصفش را گفتیم، تأمل میکند، به راهحلهایی فراسوی چپ و راست دست مییابد که نام آن را میتوان «سیاست زنده» گذاشت. واقعیت آن است که جهان شدیداً رسانهایشده همچون یک تریلی سنگین با سرعت بسیار زیاد است. کسی نمیتواند ادعا کند که این تریلی سنگین را میراند. شاید آمریکاییها ادعا کنند که این تریلی را کنترل میکنند، ولی این ادعایی بیش نیست. شاید آنها جای راننده نشسته باشند، ولی همه میدانند راننده در یک تریلی سنگین، با بار سنگینتر، با سرعتی بسیار بالا و با ترمز بریده، کارهای نیست. این راننده فقط فرمان را به دست دارد که چندان اهمیتی در مقایسه با ترمزی که دیگر نیست، ندارد. یک ریگ کوچک زیر چرخ جلو، باد لاستیکها، یک مهره و... تأثیر بیشتری نسبت به راننده دارند.
در سیاست زنده، این حقیقت پذیرفته میشود که آنچه جهت تریلی جهان را تعیین میکند، انسانهایی هستند که دغدغههای نیرومند اخلاقی دارند، همیشه در صحنهاند، مقاومت میکنند، تسلیم نمیشوند و به این تریلی مدام در جهتی که صحیح و اخلاقی میدانند، ضربه و تکانه وارد میکنند. شاید در صد ضربه، تنها یک ضربه تأثیری واقعی بر جهت این تریلی بگذارد، اما آن یک ضربه شاید بتواند یک نقطهی عطف تاریخی ایجاد کند و جهت تریلی را ۱۸۰ درجه بگرداند.
در سیاست زنده، «مردم همیشه در صحنه» مهمترین عنصر جهتدهنده به سیاست هستند. جوانانی که در فضای رسانهای حضور دارند و مدام از بینش و اخلاقی مبتنی بر یک زیربنای فکری مستحکم مانند اسلام نیرو میگیرند، به این تریلی قدرت جهانی ضربه میزنند و بالأخره در آزمونهایی تعیینکننده، جهت آیندهی جهان را تعیین خواهند کرد.
در سیاست زنده، آینده مهمتر از گذشته است. برای انسان همیشه اینطور بوده است که معاد و آینده مهمتر از گذشته بوده است، ولی اهمیت این موضوع امروز بیش از هر زمان دیگر است. انسان موجود اخلاقی و مسئول و ارادهمند است. پس باور ندارد که عدهای زورمند با رقم زدن گذشته، راه تعیین آینده را بر انسانها بسته باشند. انسان اخلاقی و مسئول، ایمان دارد که خداوند صاحب معاد و روز جزا، توش و توان کافی در معادسازی را در ارادهی انسانی قرار داده است. پس انسان مسئول، مستمر و آیندهساز است.
در واقع عنصر انسانی مؤمن در تعیین آیندهی جهان، مهمترین عامل است؛ چراکه میتواند در یک جهت ایمانی واحد، مستمراً در صحنه حضور داشته باشد و بکوشد جهان را به یک سمتوسو سوق دهد. ایمان این عنصر مسئول باعث میشود که همیشه در صحنه بماند و از شکستها دلسرد نشود. او برای نتیجه فعالیت نمیکند. او در جهت ایمانی خود راسخ است و همین «همیشه در صحنه بودن» در دنیای امروز سرنوشتساز است. این کلیدواژهی مهم در سیاست انقلابی امام خمینی رحمةاللهعلیه، یعنی «مردم همیشه در صحنه»، کلیدیترین عنصر فرمول «سیاست زنده» است. باید این عبارت را بارها و بارها تکرار کرد: «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»...