بیانات در دیدار مردم کاشان و آران و بیدگل
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا أبیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، الهداة المهدیّین المعصومین، سیّما بقیّةالله فیالأرضین.
خدا را سپاسگزارم که این توفیق را به این خدمتگزار حقیر عطا فرمود تا - هر چند با تأخیر - در این جمع پُرشورِ مرد و زن و پیر و جوان - مردم عزیز شهرهای کاشان و آران و بیدگل - حضور پیدا کنم و با شما عزیزان دیدار داشته باشم. امیدوارم مشمول لطف و فضل و قبول الهی قرار گیرد. البته بنا بر این بود که ما پیرو سفر اصفهان و در ضمن همان سفر، با شما عزیزان هم ملاقات کنیم؛ اما طول سفر و برنامههای متراکم آن اجازه نداد؛ لیکن بحمدالله قبل از پایان ماه مبارک شعبان این توفیق نصیب شد.
آنچه که من از فرصت استفاده میکنم و عرض میکنم، اولاً اظهار ارادت و علاقه به مردم این شهر و قدردانی و مباهات به گذشته مشحون از افتخارات این شهر است. شهرستان کاشان از جمله مناطق معدودی در کشور ماست که از اوایل قرون اسلامی با محبّت اهل بیت علیهمالسّلام و شناختن حقیقت آنها معروف شد و از آغاز توانست در بین امواج متراکم و متلاطم سیاستهای اموی و عباسی، حقیقت را بشناسد. آنطوری که معروف است، امام باقر علیهالصّلاةوالسّلام فرزند خود جناب علیبنمحمّدالباقر را که در مشهد اردهال مدفون است، برای توجّه دادن مردم و پاسخگویی به احساسات ارادتمندانه آنان به ساحت اهل بیت علیهمالسّلام، به این منطقه گسیل کردند. در جمع علما و دانشمندان - چه فقها و محدّثان، چه دانشمندان علوم ریاضی، چه فیلسوفان و حکیمان و متکلّمان - نام کاشان برجستگی دارد. این سوابق را ما برای این تکرار نمیکنیم که خود را به گذشته دلخوش کنیم و از حال غافل بمانیم؛ نه. سوابق و افتخارات علمی و فرهنگی و هنری و سایر افتخارات تاریخی یک شهر، نشاندهنده استعدادهایی است که در حال حاضر از آن استعدادها باید کمال استفاده بشود. به مردمِ دارای چنین ریشه تاریخیای نگویند که شما گذشته و تاریخ ندارید؛ چرا، همهجای کشور ما همینطور است. من مقیّدم در هر منطقهای روی نام پُرافتخار مفاخر و چهرههای علمی و فرهنگی آن شهر تکیه کنم. از زمان ائمه علیهمالسّلام در سلک روات، علیبنمحمّد قاسانی بود که در طریق بسیاری از روایات، نام شریف این محدّثِ بزرگ وجود دارد. در قرونی که تألیفات اسلامی رواج داشت، بزرگان و شخصیّتهای برجسته علمی در فقه و حدیث - مثل قطب راوندی، یا قبل از او، سیدابوالرّضا فضلالله راوندی - بودند. یا غیاثالدّین جمشید کاشانی، ریاضیدان برجسته و معروف قرون گذشته، متعلّق به این منطقه بوده است. در دورههای بعد، فقها و حکما و متکلّمان بزرگ، مفسّران برجسته و نامآور، شخصیّتهای سیاسی و مؤلّفان نامدار - امثال فیض کاشانی، ملامهدی نراقی و پسرش ملااحمد نراقی - در این منطقه استمرار پیدا کردهاند و انسان هیچ زمانی را نمیبیند که این زنجیره قطع شده باشد. مرتّب علمای بزرگ، مفسّران، مؤلّفان و شخصیتهای برجسته و عظیمالقدر حضور داشتند، تا نزدیک زمان ما میرسد: مرحوم ملا حبیبالله کاشانی، مرحوم آیةالله حاج میر سید علی یثربی کاشانی - که من تأسف میخورم از اینکه این بزرگان علم و معرفت به قدر ظرفیّت علمیشان شناخته شده نیستند - در عالم سیاست، مرحوم سید ابوالقاسم کاشانی، و همینطور فهرست طولانی شعرای گذشته و حتّی زمان ما، عرفا و انواع و اقسام معرفتها و دانشها. اینها برای یک شهر افتخار است.
من به جوانِ امروز نمیگویم بنشین به نام گذشتگان افتخار کن؛ اما به جوان اهل کاشان میگویم تو بازمانده آن سلسله پُرافتخار دانش و معرفتی. آنها در زمان خود توانستند فقط شخص خود یا شهر کاشان و بلکه دانش را به مرحله بالایی برسانند. امروز هم جوان کاشانی، دانشجوی اهل کاشان، طلبه اهل کاشان، صنعتگر اهل کاشان، زن و مرد بااستعداد اهل کاشان، باید همان خط و همان راه و همان سلسله تمامنشدنی معرفت و دانش و استعداد را دنبال کند. کاشان، مقصود همه این منطقه است. امروز کاشان اسم یک شهرستان است که در کنارش شهر آران و بیدگل قرار دارد؛ اما در تاریخ، نام کاشان شامل مجموعه این مناطق میشود. منطقه از همه جهت سرشار از استعداد است؛ به طوری که این منطقه همسایه کویر، با کمآبی سنّتی و تاریخی، امروز با گسترش صنایع و جمعیت محسوس شده است؛ والاّ کمآبی که عارضه جدید برای کاشان نیست. با وجود کمآبی و همسایگی کویر، این شهر، چند هزار سال سرِ پاست. آثار تمدّن قبل از اسلام با حضور مجتمع انسانی و زندگی بشری بر روی این سرزمین، تا رسیدن به اوج فعّالیتهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و غیره، نشاندهنده این استعداد تمام نشدنی و تاریخی است. همهجای کشور ما سرشار از همین گنجینههای استعداد است. اینکه من به مسؤولان کشور و آحاد مردم - هر دو - بارها تأکید کردهام که امروز وظیفه ما کار است و کار است و کار، به خاطر این است که این سرزمین، این منطقه عظیم و این نقطه جغرافیایىِ فوقالعاده حسّاس، به قدری استعداد دارد که اگر سالهای متمادی، کار شبانه روزی و خستگی ناپذیر بشود، باز زمینه کار در این کشور باقی است.
به بعضی از شخصیّتهای تاریخی کاشان ظلم شده است؛ یعنی حقّ آنها چنان که باید، شناخته نشده است. یکی از آنها مرحوم فیض کاشانی است. فیض کاشانی، یکی از شخصیّتهای کم نظیر و انسانی است که در چندین علم مختلف، جزو سرآمدان است. یک حکیم و فیلسوف بزرگ، یک متکلّم برجسته، یک محدّث نامآور، یک رجالىِ صاحب مبنا و مکتب، یک فقیه صاحب آراء برجسته، یک شاعر و یک عارف است. همه این خصوصیات در این مرد جمع است. در کتیبه شخصیّتهای برجسته مملکت و در چشم خواص و عوام، فیض کاشانی این جلوه را ندارد که در واقع در مقابل چشم کسانی که او را میشناسند، دارد. حتّی شنیدم مقبره این عالم بزرگ و فنّان در کاشان از آن آبادی و عمرانی که شایسته آن است، برخوردار نیست. البته گویا فیض وصیت کرده است که روی مقبره او سقف نباشد. به هر حال ستایش بزرگانی از قبیل فیض، ستایش علم و معرفت است.
نمونه دیگری که من فرصت حضور در کاشان را برای طرح آن مناسب میدانم، مرحوم آیةالله کاشانی است. آیةالله کاشانی کسی است که اگر او نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمیپیوست. من به جوانان عرض میکنم، با تاریخ گذشته نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار بهوفور صورت میگیرد. مرحوم کاشانی کسی است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملی شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ والاّ حمایت مردم جلب نمیشد. کسی مصدّق را نمیشناخت؛ کسی معنای ملی شدن صنعت نفت را نمیدانست؛ تودههای عظیم مردم که رأی و حضور و اقدام آنها در تحوّلات اجتماعی تعیین کننده است، در جریان وارد نبودند و برای آنها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالف چیزفهمىِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسیها بود. روشنفکران و سیاسیّونی که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهی نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمیکردند. مرحوم آیةالله کاشانی وارد میدان شد. سابقه این مرد را، علما میشناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسی بود که به وسیله قشون غاصبِ مداخلهگرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود. شما ببینید آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سیاسی ملت ایران نگاه کنید، ببینید هیچ قدرتی در دنیا نمیتواند هیچگونه موضعگیریای - حتّی موضعگیری زبانی - را بر دولتمردان ما تحمیل کند؛ اما آن موقع چنین بود که یک دولت بیگانه در دنباله جنگ بینالملل دوم - که انگلیسیها و امریکاییها و روسها در زمان حکومت محمد رضای پهلوی از چند طرف وارد کشور ما شده بودند - به خودش جرأت میداد که یک عالم دینی را به خاطر مخالفت با سیاست انگلیس بگیرد و به خارج از کشور تبعید کند! البته قبلاً او را در قلعه فلکالافلاک خرمآباد زندانی کردند، که من رفتم آن سلولی را که میگفتند مرحوم آقای کاشانی در آنجا زندانی بود، از نزدیک دیدم. وقتی که از تبعید به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به این روحانی مجاهد و مبارز، چنان توفانی به راه انداخت که همه دشمنان را پس زد و انگلیسیها و دیگران حساب کار خود را کردند و فهمیدند که مبارزه با این عالم روحانی به جایی نخواهد رسید. بعد، مرحوم آیةالله کاشانی به عنوان نماینده مردم تهران و رئیس مجلس آن روز، پشتیبان طرح ملی شدن صنعت نفت شد. نمایندگان مرحوم آیةالله کاشانی به سرتاسر کشور مسافرت میکردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نماینده مرحوم آیةالله کاشانی به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دلهای مردم را مثل مغناطیس به خود جذب میکرد که هیچ عامل دیگری نمیتوانست جای این حرکت را بگیرد. و به این ترتیب در سال 1329 شمسی - یعنی پنجاه و یک سال قبل که شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است - مردم طرفدار ملیشدن صنعت نفت ایران شدند و علیرغم اینکه محمدرضا موافق نخستوزیری مصدّق نبود، به پشتیبانی حمایت مردمی، مصدّق نخستوزیر شد. اگر مرحوم آیةالله کاشانی این حمایت عظیم مردمی را برای مصدّق به وجود نمیآورد، او نخستوزیر نمیشد. بعد در سال 1331 که ضدّ حمله دربار علیه مصدّق شروع شد و او از نخستوزیری برکنار گردید، فقط یک عامل توانست مجدّداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آیةالله کاشانی بود. اینها جزو واضحات تاریخ است؛ جزو حوادثی است که کسانی که آن روز بودند، دیدهاند و از قضایای آن خبر دارند و بهروشنی میدانند چه گذشته است؛ لیکن عدّهای عمداً اینها را کتمان میکنند و نمیگذارند این حرفها به گوش نسل حاضر برسد؛ که البته مقاصدشان معلوم است. وقتی شاه، قوامالسلطنه را به جای مصدّق به نخستوزیری انتخاب کرد، مرحوم آیةالله کاشانی در مقابل قوامالسلطنه اعلامیه داد؛ مردم کفن پوشیدند و در تهران و شهرهای دیگر به خیابانها آمدند؛ لذا قوامالسلطنه سه روز بیشتر نتوانست به عنوان نخستوزیر بماند. اصلاً مگر میشد در مقابل امواج عظیم مردم که آیةالله کاشانی راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوامالسلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سرِ کار آمد. انگلیسیها نفت ایران را مِلک شخصی خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفاده غاصبانه میکردند و مال ملت ایران را تقریباً مفتِ مفت میبردند و دربار سلطنت هم برای اینکه چهار روز بیشتر به حکومت ننگین خود ادامه دهد، با انگلیسیها همکاری میکرد. اما این بساط را نهضت ملی شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمه اصلی جوشش در این نهضت، همین مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آیةالله سید ابوالقاسم کاشانی.
بخش بسیار مهم این ماجرا این است که الان عرض میکنم و این مطلبی است که میخواهم بخصوص جوانان ما به آن توجّه کنند. دشمن فهمید که راز پیروزی ملت ایران چیست؛ لذا درصدد برآمد تا سیاسیّون و سردمداران دولتی را از روحانیت و دین جدا کند. آنها را از آیةالله کاشانی جدا کردند و بینشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سی تیر 1331 که مرحوم آیةالله کاشانی توانست ملت ایران را آنطور به صحنه بیاورد، تا 28 مرداد 1332 که عوامل امریکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هیچ حرکتی از خود نشان ندادند، یک سال و یک ماه بیشتر طول نکشید. در این یک سال و یک ماه، با وساطت ایادی ضدّ استقلال این کشور و با توطئه دشمنان این ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصله خود را با آقای کاشانی زیاد کرد، تا اینکه مرحوم آیةالله کاشانی چند روز قبل از ماجرای 28 مرداد نامه نوشت - همه این نامهها موجود است - و گفت من میترسم با این وضعی که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلی به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانی مردم ایران هستم! اشتباه او همینجا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت - کسی مثل آیةالله کاشانی - وادار میکرد که صحنهها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در 28 مرداد که کاشانی منزوی و خانهنشین بود - و در واقع دولت مصدّق او را منزوی و از خود جدا کرده بود - عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچیهای مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و بهراحتی بخشی از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتورىِ محمدرضاشاهی به وجود آمد که بیستوپنج سال این ملت زیر چکمههای دیکتاتوری او لگدمال شد و ملی شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومی دادند که امریکاییها طرّاحی آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. اینها عبرت است.
شبیه همین قضیه در صدر مشروطیت اتفاق افتاد. آنجا هم کار را مردم کردند و حضور آنها بود که مشروطیت را بر حکّام مستبد قاجار تحمیل کرد؛ والّا مظفرالدین شاه کسی نبود که مشروطیت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطیت را بپذیرد. روحانیون و علمای بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آنکه مشروطیت به وجود آمد، جمعی از روشنفکران خودباخته در مقابل انگلیس، با تبلیغات و روزنامهها و روشهای خود، کاری کردند که روحانیت و مردم متدیّن را نسبت به نهضت مشروطیت بدبین و مأیوس کردند. نتیجه این شد که در ابتدا یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج، چند سال بعد هم دیکتاتوری سیاه دوران رضاخان بر این ملت مسلّط شد. این دو واقعه، دو تجربه است که البته هر کدام تحلیل و داستان جداگانهای دارد.
من از اینکه میبینم جوانان ما از این قضایا بیاطّلاعند، رنج میبرم. همیشه اطّلاع از آنچه که دشمن در گذشته عمل کرده است، موجب میشود که انسان ترفندهای دشمن را در زمان خودش هم بداند. البته روشها عوض میشود. شما میبینید که در مبارزات ورزشی هم مربّیان مینشینند و عملکرد فلان تیم رقیب را با دقّت نگاه میکنند تا روشهای او را بشناسند. ملت ایران در طول صد سال اخیر اقلاً در دو قضیه مهم قبل از انقلاب اسلامی با امریکا و انگلیس روبهرو شده است. یک قضیه، قضیه مشروطیت است؛ یک قضیه، قضیه نهضت ملی شدن صنعت نفت است. در هر دو قضیه، آنها ترفندی زدند و ملت ایران را از لذت بردن از پیروزی خود محروم کردند و یک دیکتاتورىِ سخت و سیاه را در هر کدام از این دو مقطع در کشور به وجود آوردند.
ماجرای سوم، ماجرای انقلاب اسلامی بود که امام هشیاری بهخرج داد و نگذاشت. عدّهای اوّلِ انقلاب به تلقینِ همان دشمنان، تبلیغ میکردند که بسیار خوب، امام آمد، انقلاب را پیروز کرد، مردم را به صحنه آورد و دولت جمهوری اسلامی تشکیل شد؛ کار امام دیگر تمام شد؛ امام به قم برود و مشغول درس و بحث و کارهای خود باشد! معنایش این بود که همان کاری که در مشروطیت شد، در انقلاب اسلامی هم بشود. امام بزرگوار ما، ملت مؤمن، مبارزان آبدیدهای که تجربههای تاریخی را داشتند و بزرگان سیاستمدار انقلاب که میفهمیدند چه میکنند و دشمن از کدام منفذ ممکن است هجوم و حملهای دوباره به این کشور بکند، ترفند دشمن را فهمیدند. قانون اساسی تدوین شد و امام بزرگوار در همه جریان کار، بر استحکام این پایه اشراف و نظارت داشت. در طول این مدت، مردم در کنار حقایق دینی و پرچمداران معرفت دینی باقی ماندند. جوانان ما به جای اینکه طبق خواسته دشمن، به حقایق و زیباییهای معرفت دینی و به برجستگیهای اسلامی که پرچم عدالت را در دنیای امروز بلند کرده است، پشت کنند، از همه قشرهای دیگر آگاهانهتر و با اصرار بیشتر، پرچم اسلام و اسلامخواهی را در کشور برافراشته و به دست گرفتهاند.
مردم و جوانان ما نگذاشتند فرمول قدیمی دشمن، در انقلاب اسلامی تحقّق پیدا کند. این فرمول چیست؟ قدم اوّل، جدایی دستگاه سیاست و نهضت از دین و روحانیت است. قدم دوم، مأیوس شدن مردم از تحوّلی که به وجود آمده است؛ مثل مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت. مأیوس شدن مردم موجب میشود که در صحنه حضور نداشته باشند. قدم سوم، در غیاب مردم، پدید آمدن یک دیکتاتوری ظالمانه و بیرحم و در مشت دشمن و استکبار و استعمار قرار گرفتن است. در تحوّلاتی که دین نقشی نداشته است، راحت توانستهاند این فرمول را پیاده کنند: مردم را مأیوس کنند؛ آنها را از صحنه دور کنند؛ در غیاب آنها هر کاری که میخواهند بکنند و عوامل مورد نظر خود را سر کار بیاورند. در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی نتوانستند این کار را بکنند؛ نتوانستند عنصر دین را از اساس حکومت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جدا کنند؛ نتوانستند مردم را مأیوس کنند؛ مردم در صحنه ماندند و تا مردم در صحنه هستند، دشمن مجال هیچ تحرّک واقعی و حقیقی را در کشور ما ندارد.
چالش عمده امروز کشور ما چیست؟ هم جوانان کشور، هم همه آحاد مردم، هم کارگران، هم کشاورزان، هم صنعتگران، هم روحانیون و هم دانشجویان باید به این نکته توجّه داشته باشند که امروز مهمترین کار این است که ما در زیر سایه اسلام و حکومت اسلامی که به آراء و عواطف مردم متّکی است، بتوانیم کشور را از لحاظ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی، آنچنان بسازیم که زبان بدخواهان و بدگویان و بوقهای تبلیغاتی گسترده دشمن به خودی خود بریده شود.
بزرگترین تبلیغ برای یک نظریه سیاسی چیزی است که در میدان عمل اتّفاق میافتد. من در اصفهان خطاب به جوانان و مردم این مطلب را تکرار کردم و گفتم امروز بزرگترین ضربهای که به اعتبار لیبرال دمکراسی رایج در دنیای غرب وارد میشود، این دنیای آغشته از کشته و خون و جسد و ظلم است که براساس لیبرال دمکراسی در دنیا به وجود آمده است. مرکز و اطراف هر دو جنگ جهانی، اروپا بود؛ یعنی مرکز لیبرال دمکراسی. استعمار، دخالت در کشورها، قضایای کشورهای امریکای لاتین، از همه مهمتر قضایای فلسطین و حال قضیه افغانستان، در همین ارتباط به وجود آمد. در مقابل این حوادث، نظریه لیبرال دمکراسی پاسخی ندارد. به بحث نظری و فلسفی و نشستن پشت میز مناظره احتیاجی نیست؛ مردم دنیا وقتی نگاه میکنند، میبینند این نظریه سیاسی نتیجهاش این است و کارایی ندارد.
در این شرایط، شما میخواهید نظریه سیاسی اسلام و نظام جمهوری اسلامی - یعنی مردمسالاری دینی - را به دنیا معرفی کنید. جمهوری، یعنی مردمسالاری؛ اسلامی، یعنی دینی. بعضی خیال میکنند ما که عنوان مردمسالاری دینی را مطرح کردیم، حرف تازهای را به میدان آوردیم؛ نه. جمهوری اسلامی یعنی مردمسالاری دینی. حقیقت مردمسالاری دینی این است که یک نظام باید با هدایت الهی و اراده مردمی اداره شود و پیش برود. اشکال کار نظامهای دنیا این است که یا هدایت الهی در آنها نیست - مثل به اصطلاح دمکراسیهای غربی که اراده مردمی علیالظّاهر هست، اما هدایت الهی را ندارند - یا اگر هدایت الهی را دارند یا ادّعا میکنند که دارند، اراده مردمی در آن نیست؛ یا هیچکدام نیست، که بسیاری از کشورها اینگونهاند؛ یعنی نه مردم در شؤون کشور دخالت و رأی و ارادهای دارند، نه هدایت الهی وجود دارد. جمهوری اسلامی، یعنی آنجایی که هدایت الهی و اراده مردمی توأم با یکدیگر در ساختِ نظام تأثیر میگذارند. بر این نظریه، هیچگونه خدشه و اشکالی در بحثهای دانشگاهی و محافل تحقیقاتی وارد نمیشود؛ اما اگر شما بخواهید حقّانیت این نظریه را برای مردم دنیا ثابت کنید، در عمل باید ثابت کنید. چالش عمده نظام جمهوری اسلامی این است.
عزیزان من! بدانید همه تلاش دشمنان جمهوری اسلامی این است که این کار اتّفاق نیفتد؛ یعنی این سازندگی بر اساس نظام جمهوری اسلامی تحقّق پیدا نکند. این محاصره اقتصادی که میشنوید، برای این است. این کارشکنیهای گوناگون در قضیه نفت و بقیه مسائل دیگری که از سوی دشمنان برای کشور ما پیش میآید، به خاطر این است. میخواهند نگذارند نظام جمهوری اسلامی و کشور ایران در پرتو این نظام به نقطه مورد نظر خود از آبادانی و عمران و پیشرفت و ترقّی و توسعه برسد، تا برای کشورهای دیگر الگو نشود و نظریه سیاسی اسلام در دنیا رواج پیدا نکند.
وظیفه ما چیست؟ وظیفه ما این است که درست نقطه مقابل خواست آنها عمل کنیم. مسؤولان دولتی باید یک لحظه از کار برای مردم و تلاش پیگیر برای آبادسازی مملکت و توسعه همهجانبه کشور غفلت نکنند. من همیشه هشدار دادهام که منازعات سیاسی نمیگذارد مسؤولان کار کنند. آن مسؤولی که سرگرم «آری» یا «نه»های حزبی و گروهی و جناحی و سیاسی است، فرصت ندارد وقت خود را صرف امور مردم کند. البته ما پیشرفتهای فراوانی داشتهایم. من مخالفم که کسی پیشرفت دولتهای متوالی جمهوری اسلامی را از اوّل انقلاب تا امروز ندیده بگیرد و تحقیر کند. خود کوچکبینی، درست مثل خود بزرگبینی، یک بیماری ملی است. همواره دشمنان سعی کردهاند تا ما خود را تحقیر کنیم؛ پیشرفتهای خود را ندیده بگیریم و کارهایی را که شده است، با چشمِ کم نگاه کنیم، یا اصلاً به حساب نیاوریم. این کشور بعد از انقلاب در همه شؤون عمرانی و آبادانی و فرهنگی، آنچنان به جلو حرکت کرده است که اگر به سالهای متمادىِ عمر آن رژیمهای ظالم و سلطهگر نگاه کنید، بخشی از آنچه را که در این بیست سال اتّفاق افتاده است، نمیبینید. بنابراین نباید اینها را ندیده گرفت.
نگاه مسؤولان دولتی در رژیم پهلوی و قبلش در رژیم قاجار به کشور، نگاه یک مالک به ملک خود بود؛ یعنی هر مقدار برای جیبشان فایده میداشت، برای آن تلاش میکردند. مالکی را فرض کنید که هزاران هکتار زمین دارد؛ یک جا حاصل بیشتری دارد، زحمت کمتری دارد، لذا اعتبار بیشتری برای او میآورد و در آنجا سرمایهگذاری میکند؛ یک جا اینطور نیست، نه جلوِ چشم است و نه برای او محصول چندانی دارد، لذا در آنجا سرمایهگذاری نمیکند. در کشور ما مسأله این بود: هر جا جلوِ چشم دشمن بود، هرجا مربوط به اشخاص خودشان بود، هرجا مربوط به منافع درباریان و وابستگان بود، هرجا مربوط به شرکتهای متعلّق به مراکز اقتصادی دنیا بود، هرجا مربوط به صهیونیستها بود، آباد بود، از امکانات دولتی برخوردار بود، از تلاش برخوردار بود، از بودجه کشور برخوردار بود؛ اما هرجا اینگونه نبود، اصلاً به چشم نمیآمد؛ نه جاده، نه سد، نه کارهای زیربنایی دیگر، نه دانشگاه، نه دانشجو، نه علم، نه فرهنگ، نه صنعت، نه هنر و نه هیچ چیز دیگری به آنها معطوف نمیشد.
امروز با گذشت دو دهه از انقلاب اسلامی، سرتاسر کشور از لحاظ کارهای زیربنایی، عمرانی، رسیدگی به عمیقترین و دورترین بخشهای این کشور، از لحاظ فرهنگ و دانشگاه و از همه جهاتی که برای آینده یک کشور مورد اهتمام است، کارهای فوقالعادهای شده است. اینها را نباید ندیده گرفت.
من یک بار به یکی از رؤسای کشورهای خارجی که در تهران به دیدن من آمده بود، گفتم الان در آنِ واحد هفتاد سد در برنامه ساخت قرار دارد. گفتم شما این را تصوّر میکنید که از دولت قبل مبالغی از ساخت سد برای این دولت ماند؛ این دولت هم تعدادی را تمام کرد و تعدادی را در برنامه آورد؛ در حدود هفتاد سد در آنِ واحد؟ تعجّب کرد و گفت آیا این واقعیّت دارد؟! گفتم بله، اینها چیزهایی است که نمیشود ندیده گرفت. تحقیر دستاوردهای انقلاب چیزی نیست که به نفع ملت باشد؛ بلکه موجب ناامیدی و یأس مردم خواهد شد و این کاری است که دشمنان میخواهند آن را انجام دهند. ضعفها را بزرگ و کمبودها را برجسته کنند؛ اما پیشرفتها را مورد نظر قرار ندهند.
درعینحال من معتقدم همچنان که پیشرفتها و موفقیّتها را نباید ندیده گرفت، مسؤولان باید کارهای نشده، کارهای ضعیف، کارهای تأخیر شده و فراموش شده را با توجّه مضاعف و با اهتمامِ دو برابر در برنامه کار خود قرار دهند؛ و این نمیشود، مگر اینکه مسؤولان همه همّت خود را برای کار بگذارند. آب شرب، آب کشاورزی، صنایع نساجی، صنایع قالیبافی و مخملبافی - که جزو افتخارات قدیمی کاشان است و همیشه با این شهر همراه بوده است - دچار مشکلات جدّی است؛ اما همه این مشکلات به نحوی قابل حلّ است. مسؤولان با پیگیری میتوانند این گرهها را باز کنند. نمیگوییم در کوتاه مدت این گرهها باز خواهد شد؛ نه. ممکن است زمان ببرد؛ اما مهم این است که این زمان مدتی تمام میشود. مشکلات یکی پس از دیگری حل خواهد شد و این تلاش مسؤولان را میخواهد. بخش مربوط به مردم این است که آنها با دیدن کمبودها و نقاط ضعف، یأس به خود راه ندهند. به همه چیز بدبین شدن و همه کارهای مثبت را ندیده گرفتن، درست همان چیزی است که دشمن میخواهد. چالش عمدهی امروز کشور ما این است.
کشور امکانات فراوانی دارد. ما امروز بحمدالله از امکانات انسانىِ شگفتآوری برخورداریم؛ این همه جوان، این همه نیروی تازه نفس، این همه بازوی کار، این همه استعداد، این همه فکر. از اینها میشود برای پیشرفت کشور و باز کردن گرهها استفاده کرد. ما این همه دانشجو و محصّل داریم. همانطور که اشاره کردند(1)، در شهری مثل کاشان، کسی تصوّر نمیکرد که چهاردههزار دانشجو مشغول تحصیل باشند؛ اما امروز واقعیت پیدا کرده است. در همه جای کشور همینطور است. امروز در دورترین نقاط کشور، مراکز عالی تحصیلی وجود دارد؛ یا دانشگاه هست، یا کلاسهای عالیرتبه دانشگاهی. اینها سرمایههای کشور است. بنابراین امروز وظیفه مسؤولان کشور، کار بیوقفه است. وظیفه مردم هم مأیوس نشدن و دنبال کارها را گرفتن و تلاش کردن و از مسؤولان به نحو منطقی مطالبه کردن است. هر کس هر چه میتواند، باید کار و تلاش کند. اگر همه ما - هم مردم، هم مسؤولان - به وظیفه خود عمل کنیم، این کشور به نقطهای خواهد رسید که پرچم جمهوری اسلامی، خواه و ناخواهِ قدرتهای مداخلهگر و سلطه طلب، در دنیا به اهتزاز در خواهد آمد.
امروز دنیا به عدالت و معنویتی که ایران اسلامی پرچم آن را به اهتزاز در آورده است، نهایت احتیاج را دارد. امروز مهمترین خلأ دنیا، خلأ معنویت و عدالت است. مردم دنیا صلح را دوست دارند. سیاستمداران غربی و پیروان آنها، ریاکارانه دم از صلح میزنند؛ اما خودشان آتش جنگ را برمیافروزند. امروز در فلسطین و افغانستان چه خبر است؟ مسأله فلسطین چیست؟ جز اینکه ملتی میخواهد در خانه خود زندگی کند؟ ملتی میخواهد در وطن خود زندگی کند؛ اما نمیگذارند و خانه او را خراب میکنند. دولت غاصبِ اسرائیل از امریکا چک سفید امضاء دارد؛ از پیش، همه جنایات او تأیید شده است و میداند که امریکا هیچ اعتراضی به او نمیکند. خیلیهای دیگر هم به ملاحظه امریکا، اعتراضی نمیکنند. به همین خاطر است که دنیا هر روز خبر جنایتها را در شهرهای فلسطین میشنود؛ اما هیچ اقدامی نمیکند. افغانستان هم نمونه دیگری است. مردم افغانستان چه گناهی کردهاند؟ مردم افغانستان به کدام دولت یا ملتی تعرّض کردهاند که باید اینگونه مورد تهاجم قرار گیرند؟ دنیا این حوادث را میبیند، اعتراض هم میکند، حرف هم میزند؛ اما مقابلهای نمیکند. ملتها وقتی این چیزها را مشاهده میکنند، احساس میکنند که در این دنیا یک کمبود بزرگ وجود دارد و آن کمبود عدالت است. جمهوری اسلامی ایران نباید فریاد عدالتخواهی و معنویتطلبی خود را از دست بدهد.
شما جوانان عزیز - که امروز بخش عمده ملت ایران را همین نسل تشکیل میدهد - باید بدانید این راهی که در پیش دارید، راهی بسیار پُرافتخار است و اگر با ثبات قدم، با امید، با اراده قاطع، با تصمیم خللناپذیر و با بهکارگیری دانش و تجربه خود و گذشتگان آن را ادامه دهید، دنیا پشت سر شما به راه خواهد افتاد.
عزیزان من! ماه رمضان در پیش است. تا چند روز دیگر مؤمنان - کسانی که لیاقت آن را دارند - در پای سفره ضیافت الهی حاضر میشوند. خودِ روزه، توجّه به خدای متعال، ذکرها و دعاهایی که در این ماه غالباً دلها به آنها متمایل و متوجّه میشوند، جزو سفره ضیافت الهی است. از این سفره حداکثر استفاده را بکنید و خود را آماده نمایید. ماههای رجب و شعبان، ماههای آماده شدن دل انسان برای ماه رمضان است. از ماه شعبان چند روز بیشتر نمانده است. عزیزان من! فرزندان من! جوانان عزیز! از همین چند روز هم استفاده کنید. از خداوند بخواهید، دلهای باصفای خود را متوجّه خدا کنید و با او حرف بزنید. زبان حرف زدن با خدا، زبان مخصوصی نیست؛ اما معصومین ما - کسانی که پایگاههای قرب الهی را یکی پس از دیگری طی کردند - با زبانهای خوبی با خدا حرف زدند. آنها راه سخن گفتن با خدا را به ما یاد دادند. این مناجات شعبانیّه، این دعاهای ماه رجب و ماه شعبان، این مضامین عالی، این معارف رقیق و نورانی با الفاظ زیبا و معجزهگون، وسیلهای برای دعاکردن ماست. من همه شما عزیزان را به توجّه به دعا در این ایام، توجّه به نماز، اقبال به روزه و استفاده از روزها و شبهای ماه رمضان دعوت میکنم.
امیدوارم خدای متعال همه شما را مشمول فضل و لطف خود قرار دهد. از اجتماع عظیم شما مردم عزیز کاشان و آران و بیدگل و از احساسات پاک و صمیمانه شما مرد و زن عزیز، صمیمانه متشکّرم و همه شما را به خدا میسپارم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته