بیانات در دیدار جوانان استان اصفهان
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، سیّما بقیّةاللَّه فیالأرضین. اللّهم سدّد السنتنا بالصّواب والحکمة.
از نظر من، دیدار با شما جوانان، دیدارِ بسیار جذّاب و زیبایی است؛ بخصوص که جمع قابل توجّهی از شما حتماً اصفهانی هستید؛ فرزندان علم و ایمان و هنر و زاده محیط مفاخر بزرگ ملی و اسلامی. برنامههایی که عزیزان من اجرا کردند، خوب و جالب بود و از همه آنها تشکّر میکنم. یک نکته را در مورد این همخوانیها عرض کنم. البته این برادران عزیز، بسیار خوب اجرا کردند. شعری هم که خواندند، شعر خوبی بود؛ شعرِ «ها عَلىٌّ بَشَرٌ َکْیَف بَشَر». در حالی که آنها این شعر را با آهنگها و لهجه عربی میخواندند، این نکته به ذهنم خطور کرد که ای کاش به جای این شعر، شعر شهریار را میخواندند:
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
اتّفاقاً بلافاصله دیدم که این شعر را هم شروع به خواندن کردند. در این همخوانیها علاوه بر جنبه هنری، باید جنبه پیام هم کاملاً محفوظ باشد و هنر در اینجا هم مثل بقیه جاها، در خدمت ابلاغ و تبیین قرار گیرد. البته من خودم از چند سال قبل، این همخوانیهای عربی را تشویق کردهام؛ لیکن عقیده دارم در غیر مواردی که شعر عربی یک شعر فوقالعاده یا برجسته است و خصوصیاتی دارد، نیکو این است که از شعر فارسی با مضامین عالی استفاده شود. اتّفاقاً شاعر شعرِ«ها عَلىٌّ بَشَر» هم مثل خود شهریار، یک شاعر ترک تبریزی است؛ ملا مهرعلی تبریزی که در حدود صد یا صدوپنجاه سال پیش زندگی میکرده است:
ها عَلىٌّ بَشَرٌ َکْیَف بَشَر
رَبُّهُ فیه تَجَلّی و ظَهَر
شعر فارسی را با آهنگهای زیبای فارسی و با شیوه جذّاب هنری و با انتخاب مضامینی که این جمعیت کثیر از آن درس بگیرند، بخوانید؛ که البته در بخش فارسی که عزیزانِ من آن را خواندند، تا حدود زیادی این مقصود تأمین شد. این را گفتم، تا کسانی که این سخن را در سرتاسر کشور میشنوند، سراغ گزینش نمونههای هنرىِ پُرمغز و پُرمعنا بروند. امروز نیاز ما به فهمیدن و فهماندن، از همیشه بیشتر است.
جمع عزیزی هستید؛ غالباً دانشجو یا دانش آموز؛ اهل علم و سرشار از صفا. کار خوبی که دانشجویان اصفهان در این جلسه کردند - که من قلباً از آنها متشکّر شدم - این است که پوستر مشترکی منتشر کردند که هم بسیج دانشجویی، هم انجمن اسلامی دانشجویان، هم جامعه اسلامی دانشجویان و هم انجمن اسلامی دانشجویی، عناوینشان در کنار یکدیگر قرار گرفته است. بله، این درست است. ممکن است در ده مسأله اختلاف نظر داشته باشید، اما در مسائل بسیاری هم و حدت نظر دارید. آنجایی که وحدت نظر دارید، این اتّحاد را نمایان کنید. راهش نیز همین است. لزومی ندارد که اگر دو نفر در چند مسأله از مسائل بیشمارِ فکری و سیاسی با هم اختلاف نظر دارند، آن را حتّی در مسائلی که مورد اتّفاق نظر آنهاست، دخالت دهند؛ مثلاً اگر میخواهند مجلس جشن یا روضه خوانی یا سخنرانی و از این قبیل تشکیل دهند، حتماً دو جریان در مقابل هم قرار گیرند. کاری که شما کردید، بسیار خوب بود و من صمیمانه از شما فرزندان عزیزم تشکّر میکنم.
طولِ مدّت چهل و چند ساله معاشرت من با گروههای جوان موجب شده که من قلباً و عمیقاً جوانان را ستایش کنم. البته ستایش کردن جوانان با خوشامدگویی آنها تفاوت دارد. من با خوشامدگویی موافق نیستم؛ چیزی بگویم که شما خوشتان بیاید، یا چیزی را که ممکن است شما از آن ناراحت شوید و بدتان بیاید، بر زبان جاری نکنم؛ نه. من به این چیزها عقیده ندارم؛ بلکه معتقدم که ستایش جوان به جای خود درست است و ستایشی واقعی و حقّ است و نقاط مورد ستایش هم از نظر من مشخّص و روشن است و بعضی از آنها را خواهم گفت؛ اما ستایشگری جوان نباید به خوشامدگویی او تبدیل شود. شما فرزندان من هستید. انسان فرزند خودش را خواه و ناخواه دوست دارد؛ چه آن فرزند بداند، چه نداند؛ چه بخواهد، چه نخواهد؛ چه از محبّت پدر یا مادر متشکّر شود، یا نشود. این دوست داشتن موجب این نیست که اگر در کار او خطایی وجود دارد، گفته نشود تا مبادا بدش بیاید؛ نه. اتّفاقاً انسان با فرزند خودش بسیار راحتتر از دیگران است. بنابراین من جوانی و ویژگیهای عمده جوانی را در شما از ته دل دوست دارم و با همه وجود آن را ستایش میکنم؛ اما به خدا پناه میبرم از اینکه به دام خوشامدگویىِ جمعی که در مقابل من هستند یا جماعتهای فراوانی که من به محبّت آنها احترام میگذارم، بیفتم.
نقاط ستایشبرانگیز جوانان کدام است؟ اگر ما یک فهرست صد نقطهای را هم فراهم کنیم، باز زیادی نرفتهایم. من در اینجا چند نقطه از نقاط ستایشبرانگیز جوانان را عرض میکنم.
جوان، حق را آسان میپذیرد. این بسیار مهم است. جوان، راحت و صادقانه اعتراض میکند و بیدغدغه و بدون هیچگونه گرفتاری درونی، اقدام میکند. این هم بسیار مهم است. پذیرش آسان، اعتراض صادقانه و اقدام بیدغدغه را شما کنار هم بگذارید، ببینید چه حقیقت زیبایی به وجود میآید و چه کلیدی برای حلِّ مشکلات است.
جوان بهطور طبیعی طالب اصلاح است. البته من به تعبیرهای رایج اصلاحطلب و محافظهکار و امثال اینها هیچ کاری ندارم؛ اصلاحطلبی به عنوان یک پُز سیاسی، مورد نظر من نیست. بعضی کسان دم از اصلاحطلبی میزنند، در حالی که اصلاً نمیدانند چه میخواهند و دنبال چه هستند. بعضی کسان دم از اصلاحطلبی میزنند، در حالی که آن چیزی که ته ذهنشان قرار دارد، در واقع اصلاحطلبی نیست؛ نوعی ارتجاع و برگشت به عقب است. میبینید که بعضی کسان زیر نام زیبا و جذّاب اصلاحطلبی، دنبال این هستند که به دورانی برگردند که دین فقط جنبه تشریفات در زندگی انسان داشته باشد و نه بیشتر! این دیگر اصلاحطلبی نیست؛ این نقطه مقابل اصلاحطلبی است. اصلاحطلبی با تکامل و پیشرفت همراه است، نه با عقبگرد.
البته بعضی افراد هم هستند که اسم اصلاحطلبی را میآورند؛ اما مقصودشان اصلاحات امریکایی است! من یکی دو سال پیش در نماز جمعه مطرح کردم که ما اصلاحات انقلابی داریم و اصلاحات امریکایی. اصلاح امریکایی مظهرش این است که جرثومه فسادی مثل محمّدرضای پهلوی، دوباره به ایران برگردد و امور را در قبضه خود بگیرد؛ بعد هم کلید طلایی سلطه اجنبی بر کشور را در سینی نقره به اربابان امریکایی تقدیم کند! اینکه شما میبینید رسانههای امریکایی و انگلیسی و سیاستمدارانشان دم از اصلاحات در ایران میزنند، منظورشان چنین چیزی است؛ یعنی جرثومه فسادی که تابع و مرید و آلت دست و کوچک اَبدال آنها باشد، در کشور بر سرِ کار بیاید و همه چیز را در خدمت آنها قرار دهد.
البته بعضی هم هستند که صادقانه اصلاح طلبند؛ در این شکّی نیست. واقعاً از کمبودها، نارساییها، عقدهها و انحرافها رنج میبرند و دنبال اصلاح آنها هستند، که این به جای خود مطلوب است. جوان، اینگونه اصلاحطلب است؛ یعنی بهطور طبیعی طالب عدالت، آزادیهای مشروع و تحقّق آرمانهای اسلامی است. حقایق و آرمانهای اسلامی، او را به هیجان میآورد و در او جاذبه ایجاد میکند. تصویری که در ذهن او از سیمای امیرالمؤمنین علیهالسّلام نقش بسته، او را به هیجان میآورد؛ نواقص موجود را با او تطبیق و مقایسه میکند و طالب اصلاح میشود. این ویژگی بسیار برجستهای است.
از جمله نقاط ستایشبرانگیز جوانی، نیرو، قدرت، ابتکار و نشاط در وجود جوان است. اینها در شما بهطور طبیعی وجود دارد. اینها بخشی از فهرست طولانی امتیازات جوانی است. آیا جوان این امتیازات را کسب کرده است؟ نه. شما برای اینکه امتیاز حقطلبی، نیرو، نشاط، حوصله و همّت جوانی را به دست آورید، تلاش بخصوصی نکردهاید. این یک مرحله طبیعی از عمر و زندگی است. پس یک موهبت است و در مقابل آن، تکلیف وجود دارد و باید جواب داد.
در اینجا مغالطهای وجود دارد که جزو همان خوشامدگوییهای به قصد عوامفریبی است؛ و آن این است که منطق اسلامی همهاش میگوید «تکلیف». در حالی که گفتمان جدید دنیا میگوید «حق»؛ چرا همهاش از تکلیف میگویید؟ بعضی کسان این حرف را رایج کردند و قصدشان این است که عدّهای که از تکلیف گریزانند، از خوشامدگوییهای اغواگرانه و غیرصادقانه خوششان بیاید.
اوّلاً حقّ و تکلیف، دو روی یک سکّهاند. هیچ حقّی بدون تکلیف وجود ندارد. هر کس حقّی دارد و در قبال آن، تکلیفی هم برعهده دارد. بنابراین، اینکه از حق بگویید؛ اما از تکلیف نگویید، حرف سخیف و بیمحتوا و بیمنطقی است. ثانیاً در اینجا صحبت از حق نیست. تکلیفی که ما در اینجا مطرح میکنیم، در مقابل یک حق نیست؛ در مقابل یک امتیاز است. شما امتیازی دارید و این امتیاز تکلیفی را به طور طبیعی بر دوش شما بار میکند. من که امتیاز جوانی شما را ندارم، برخی از تکالیف شما را هم ندارم. البته ممکن است در بخشی دیگر، من از امتیازاتی برخوردار باشم؛ لذا در مقابل آن تکالیفی هم دارم. بنابراین در اینجا تقابل حقّ و تکلیف نیست؛ تلازم امتیاز و تکلیف است. تکلیف، ناشی از امتیازی است که شما در این مرحله از عمر دارید؛ ناشی از موهبتی است که خدا به شما داده است. توجّه کنیم که این تکلیف در دوران کنونی، سنگینتر از همیشه است. چرا؟ چون قشر جوان به طور ویژه در جامعه نقشآفرین شده است؛ چون جمعیت جوان افزایش پیدا کرده است؛ چون کفّه جوان در معادلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور، یک کفّه سنگین است. بنابراین در اینجا مسأله این نیست که جوان در رابطه با شخصِ خود تکلیفی دارد یا ندارد؛ نه. مسأله این است که جمعیت عظیم جوانان و حضور آنها در صحنه و بخصوص آگاهیای که امروز جوانان متعهّد کشور ما از آن برخوردارند - که در کمتر جایی در دنیا، این آگاهی، حسّاسیت و برانگیختگی وجود دارد - تکالیف آنها را سنگین و مهم میکند. البته به شما بگویم؛ این تکلیف، از جمله تکالیفی است که اتّفاقاً برای جوان هیجانانگیز هم هست. از آن تکلیفهای خستهکننده کسلکننده نیست. تکلیفی است که با طبیعت جوانی هم همراه است و برای جوان، مشوّق و پیشبرنده است.
ما میخواهیم جوانان را به چه چیزی دعوت کنیم؟ نمیخواهیم شعارهای کلّی بدهیم. بعضی از شعارها، بسیار کلّی و مبهم است. مثل دعوت کردن به میدانی است که راه ورودی آن معلوم نیست یا بسته است. البته بخشی از تکالیفی که ما متوجّه جوانان میدانیم، تکالیف شخصی آنهاست. خودسازی علمی، خودسازی اخلاقی، خودسازی جسمی. اینها تکالیف مهمی است؛ مطالباتی است که ما حق داریم از جوان بکنیم و جوان هم به این خودسازیها احتیاج دارد. فعلاً بحث ما این نیست.
آنچه را که من امروز به عنوان یک تکلیف برای جامعه جوان کشور حس میکنم، این است که جوانان باید از سرمایه هویّت ملی و جمعی کشور، با همه وجود و همّتِ خود دفاع کنند. هر مجموعهی انسانی به یک هویّت جمعی احتیاج دارد و باید احساس اجتماع و بستگی و هویّت جمعی کند. در کشورهای دنیا معمولاً روی مفهوم ملیّت تکیه میکنند. بعضی جاها هم روی قومیّت تکیه میکنند. ملیّت چیست؟ یک هویّت جمعی است که با برخورداری از آن، هر کشور میتواند از همه امکانات خود برای پیشرفت و موفقیّت استفاده کند. اگر این احساسِ هویّت جمعی وجود نداشته باشد، بسیاری از مشکلات برای آن مجموعه پیش میآید و بسیاری از موفقیّتها برای آنها حاصل نخواهد شد؛ یعنی پارهای از موفقیّتها در یک کشور، جز با احساس هویّت جمعی به دست نخواهد آمد. این هویّت ملی و جمعی در کشور ما حتّی از ملیّت هم فراتر است. ما با اینکه ملیّت را محترم و مقدّس میشمریم و بسیار هم روی ملیّت - به معنای مثبت آن، نه به معنای منفی آن؛ همان چیزی که در عرف سیاسی دنیا به آن «ناسیونالیسم» گفته میشود - تکیه میکنیم؛ اما هویّت جمعی و ملی ملت ایران، نظام اسلامی است که حتّی از ملیّت ایرانی، کارایی و جذابیّت بیشتر و حوزه تأثیرِ وسیعتری دارد. اهمیت این هویّت جمعی به این است که هم در مقیاس ایرانی دارای بازده و تأثیر است، هم در مقیاس اسلامی چنین تأثیری دارد و هم در مقیاس جهانی مؤثر است؛ یعنی چیزی که دیگر ملیّتها هیچکدام اینها را ندارند؛ یک چیز فراملّی است. دایره بعضی از شعارهای فراملّی، محدود است. مثلاً عربها به هویّت عربی و ناسیونالیسم یا قومیّت عربی تکیه میکنند؛ اما این هویّت اوّلاً محدود در دایره عربهاست و فراتر از آنها را شامل نمیشود؛ ثانیاً چون عربیّت یک واقعیت است، حاوی و متضمّنِ یک آرمان فراملیّتی نیست که برای دیگر ملتهای جهان جاذبهای داشته باشد. لذا در یک کمربند، محصور میماند و حتّی با افرادی که آن سوی مرز هستند، تعارض هم پیدا میکند - عرب و غیر عرب، عرب و فارس، عرب و ترک - چون آرمانی در آن نیست که بتواند یک دایره وسیعتر از این هویّت را فرا بگیرد. اما نظام اسلامی اینگونه نیست. نظام اسلامی، هم دارای کاربُرد ملی است، هم دارای کاربُرد اسلامی است، هم دارای کاربُرد جهانی است؛ یعنی فرااسلامی است.
اهمیت ایرانىِ نظام اسلامی به خاطر این است که نظام سیاسىِ مستقرِّ پایدارِ ریشهداری است که به دست خود مردم به وجود آمده است. یک نظام تحمیل شده بر مردم نیست؛ ضدِّ ایدئولوژی سلطنت است. سلطنت یک ایدئولوژی دارد. ایدئولوژی سلطنت همان چیزی است که شما در همه سلطنتهای دنیا با انواع و اقسامش مشاهده میکنید؛ یعنی استبداد، بهرهمندیهای اختصاصی و زورگویی؛ آنجایی که به زورگویی نیاز داشته باشند. یک روز هم پیدا میشود که همین انوشیروان - که سعی کردند اسم او را عادل بگذارند - بهخاطر یک کینه شخصی از دوره جوانی، در یک روز دهها هزار مزدکی را به قتل میرساند! نقل میکند که در دوره جوانی، پدرم - قباد - گفت به پای مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوی گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیدهام، انتقام میگیرم؛ نه از خودِ مزدک، از دهها هزار مزدکی!
پادشاهان صفوی، مایه افتخار ما هستند - میدانید، ما برای پادشاهان صفوی ارزش و اعتباری قائلیم؛ چون پیرو مکتب اهلبیت بودند و استقلال و تمامیّت ارضی ایران را حفظ کردند - اما شما ببینید همین شاهعباس که یک چهره برجسته است، چقدر ظلمِ ناشی از خودکامگىِ محض کرده است. آنقدر از خویشاوندان خود را کُشت و کور کرد که بعضی اشخاص مجبور شدند برخی از شاهزادههای صفوی را به گوشهای ببرند و گم و گور کنند تا شاه از وجود آنها مطّلع نباشد! مثلاً دستور داد چهار پسر امام قلیخان را سر ببُرند و جلوِ او بگذارند؛ در صورتی که امام قلیخان جزو افرادی بود که به صفویه خیلی خدمت کرده بود؛ جزو خدّامِ قدیمی صفویه و سرداران و سیاستمداران صفویه بود؛ اما به خاطر وجود روح دیکتاتوری و استبداد در شاه، این بلا سرِ او آمد. ظلم و جور، مخصوص محمّدرضا و رضاخان نبود. در ایدئولوژی سلطنت، ظلم و جورِ ناشی از استبداد، قدرت مطلقه و متعهّد نبودن به هیچ مسؤولیتی و هیچ عهد الهی و مردمی وجود دارد. نظام اسلامی در مقابل ایدئولوژی سلطنت قیام کرد؛ در حالی که کشور ما قرنهای متوالی دچار این حالت بود؛ چه قبل از اسلام، چه حتّی بعد از آمدن اسلام. اسلام در مدینه به معنای واقعی کلمه، متضمّن آزادی و - به تعبیر امروز ما - مردمسالاری بود. در مدینه و زادگاه و پایگاه نبوّت، اینطور بود؛ اما در مناطق دوردستی که فلان سردار اموی در خراسان یا اصفهان یا فارس مشغول حکومت بود، این خبرها وجود نداشت؛ بلکه هر سرداری برای خود یک پادشاه مستبد بود و هر کاری میتوانست، میکرد. البته ایمان مردم ایران به اسلام، به خاطر این شخصیتها و این سردارها نبود؛ به خاطر پیام اسلام بود، که خود داستان و ماجرای دیگری دارد. از ایدئولوژی سلطنت که استبداد یک رکن ذاتی آن است، از صد سال پیش به این طرف، آفتهای دیگری هم در کشور ما بروز کرد که یکی از آنها وابستگی بود؛ دیگری فساد سلطنت و اطرافیان و درباریان بود؛ فساد جنسی، فساد اخلاقی و فسادهای فراوان مالی.
اینها برای مردم، شاه و قدرت مطلقه بودند؛ اما در مقابل بیگانگان تسلیم و مطیع: «اسد علىّ و فی الحروب نعامة»(1)! در مهمترین مسائل، مطلبی به آنها دیکته میشد؛ نه به وسیله یک رئیس جمهور، بلکه به وسیله سفیر! سفیر انگلیس به دربار مراجعه میکرد و میگفت مصلحت شما این است که اینطور باشد؛ شاه هم میفهمید «مصلحت شما این است» یعنی چه! در کنار وابستگی مطلق و مطیع بودن در مقابل بیگانگان، بیکفایتی هم الی ماشاءاللَّه وجود داشت.
من به شما عرض کنم؛ در صد سال اخیر، به معنای حقیقی کلمه، برای این کشور هیچ کار اساسیای قبل از انقلاب انجام نگرفته است. امروز در محیط دانشگاه چشم شما به حقایق علمی باز شده است؛ میبینید که ما چقدر کارِ نکرده و راهِ نرفته داریم. میشد این راهها را رفت، میشد با کاروان علم همراه شد، میشد علم و عالم و دانشمند و تحقیق و استقلال در علم و تحقیق را در کشور آزمایش کرد؛ اما این کار را نکردند؛ بلکه بعکس عمل کردند.
در دوران ورود دانش جدید به کشور ما، آنچه که وارد شد، عبارت بود از تقلید و ترجمه. البته منظورم ترجمه یک اثر ارزشمند نیست - که یک کار لازم است - منظورم فکر و ذائقه و روحیه ترجمهای است؛ یعنی قدرت ابتکار را از یک ملت گرفتن؛ شجاعت حرف نو را از یک ملت گرفتن؛ همهاش توی سر او زدن؛ به او اینطور تلقین کردن که اگر میخواهی به جایی برسی و آدم شوی، باید همان کاری را بکنی که غربیها کردند و از آن سر سوزنی تخطّی نکنی! به مردم ما و محیطهای علمی، اینگونه یاد دادند. اجازه ابتکار و نوآوری و خلاقیت علم را ندادند. علم و فکر را باید تولید کرد. اینها نه در علوم تجربی، نه در علوم انسانی و نه در علوم سیاسی و اجتماعی، برای آفرینش علمی میدان ندادند. لذا وضع اینگونه است که امروز ملاحظه میکنید.
البته در این بیست سال بعد از انقلاب، با همه گرفتاریهایی که وجود داشته، ورق برگردانده شده است؛ والّا قبل از آن که انقلاب به میدان بیاید و شجاعتِ خواستن، اندیشیدن، اعتماد به نفس و اتّکاء به استعداد ایرانی در کشور مطرح شود - که اینها از برکات انقلاب بود - غایت آمال و آرزوی یک انسان این بود که بتواند بر طبق نسخهای که غربیها عمل کردهاند، عمل کند؛ یعنی افراد اصلاً به خود اجازه نمیدادند که از آن روند تخطّی کنند! پس استبداد، وابستگی، فساد، عدم ابتکار، عدم پیشرفت و بیکفایتی وجود داشت؛ اما انقلاب و نظام اسلامی در مقابل همه اینها قد علم کرد و شورشی علیه همه اینها بود. این انقلاب و این نظام، کار یک دسته و یک گروه خاص نبود؛ کار ملت بود.
قرن بیستم، قرن تحوّلات کوچک و بزرگ سیاسی در دنیاست و انقلابها و کودتاها و تحوّلات زیادی در آن صورت گرفته است. در قرن بیستم هرچه که شما چشم بگردانید، هیچیک از این تحوّلات را نمیبینید که تحت تأثیر ساخت و پاختهای پشت پرده و اعمال نفوذ قدرتهای بیگانه نباشد. البته در بین همه اینها، انقلاب اکتبر شوروی مستثناست - که آن، نوع دیگری بود - اما بقیه تحوّلات سیاسی که در دنیا اتّفاق افتاد، یا تحت تأثیر گروههای حزبی و پشت سرش شوروی بود، یا یک کودتای قدرتطلبانه چند نفر نظامی بود. بنابراین کار مردم نبود؛ به شکلی که در ایران، انقلاب اتّفاق افتاد. انقلاب اکتبر شوروی هم مردمی نبود، و عرض کردم که تحلیل و تفسیر آن انقلاب، داستان مفصّل دیگری دارد.
انقلاب اسلامی ایران صددرصد مردمی بود. در دوران انقلاب، شما وقتی به هر روستایی از روستاهای این کشور میرفتید، میدیدید که در آنجا مردم برانگیختهاند، حرف دارند، مطالبه دارند، شعار دارند و همه این مطالبات و حرفها هم حول محور واحدی حرکت میکرد؛ حول پیام اسلام که مظهر آن را در امام عزیز و بزرگوار ما میدیدند. اهمیت نظام اسلامی از لحاظ ابعاد ایرانی در اینهاست: اوّلاً صددرصد مردمی است؛ ثانیاً نقطه مقابل چیزی است که قرنهای متمادی کشور ما از آن رنج برده بود؛ یعنی ایدئولوژی سلطنت و کارگزاران سلطنتی. شما هیچ ملیّتی را پیدا نمیکنید که بتواند چنین انگیزههای عمیقی را در دلهای تکتک مردم به وجود آورد. یکایک آحاد مردم، این انقلاب و این نظام را با همه وجودِ خود مطالبه و دنبال میکردند؛ بیتفاوتترین آدمها در این حرکت سهیم بودند. این در ابعاد ایرانی است.
و اما در ابعاد اسلامی. یک ملیّت معمولاً در داخل مرزهای خود زندانی است و بیرون مرز، هیچگونه ارزش و جاذبه و احترامی ندارد؛ اما نظام اسلامی در سرتاسر دنیای اسلام و هرجا که مسلمانی وجود داشت، هویّت اسلامی و احساس شخصیت را هم در افراد و هم در ملتها زنده کرد. اقلیتهای مسلمان که در دنیا متفرّق بودند، احساس شخصیّت کردند. ملتهای مسلمان، بخصوص در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا - یعنی در واقع اجزای امپراتورىِ متلاشی شده قدیمی عثمانی که سالهای سال رنج استعمار را تحمّل کرده بودند - احساس کردند مجدّداً نسیمی وزیده است. البته ما امپراتوری عثمانی را اصلاً تأیید نمیکنیم؛ یک حکومت سلطنتی بود مثل بقیه حکومتهای سلطنتی، با همان مشکلات و گرفتاریها؛ اما اروپاییها - فاتحان جنگ بینالملل اوّل - وقتی این حکومت بزرگ را که از منطقه بالکان تا تمام آسیای صغیر و خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش داشت - از بوسنی و هرزگوین تا مصر و ترکیه کنونی و عراق و سوریه و فلسطین - متلاشی نمودند، به این اکتفا نکردند که حکومت را زایل کنند؛ از ملتها انتقام کشیدند و آنها را تحقیر کردند! قطعه قطعه بخشهای این حکومت به دست یکی از دولتهای اروپایی افتاد و همان داستان غمبار استعمار تکرار شد؛ داستانی که هرگز از یاد این ملتها نخواهد رفت و از تاریخ آنها زایل نخواهد شد. در یک کشور، بیگانهای بیاید حکومت کند و تمام امکانات آن کشور در خدمت شخص بیگانه و دستگاه بیگانه و نظام بیگانه باشد و مردم آن کشور مجبور باشند از بیگانهای که بر آنها حکومت میکند، اطاعت کنند و جرأت نکنند اندکی برخلاف مصالح او حرف بزنند یا حرکت کنند. واقعیت استعمار این بود.
آنجاهایی که استعمارِ مستقیم نکردند - مثل عراق - حکومت پادشاهی درست کردند و آدم غیر عراقی را (خانواده فیصل، خانواده سلطنتىِ عراقی نبودند) آوردند و بر مردم حاکم کردند؛ اما در واقع انگلیسیها حکومت میکردند. سیاست، سیاست انگلیسیها بود؛ خواست، خواست انگلیسیها بود و مردم عراق تسلیم و مقهور سرپنجه یک حکومت بیگانه بودند. شما ببینید برای یک ملت، کدام تحقیر از این بالاتر است؟ همه چیزشان را تحقیر کردند و دین و دنیا و شخصیت و ادب و فرهنگ و استقلالشان را بهکلّی از بین بردند.
آن روزی هم که به اصطلاح موج مدرنیته را وارد این منطقه کردند، در واقع باید گفت فاضلابهای مدرنیته را به این منطقه فرستادند! علم و ابتکار و اختراعات جدید و پیشرفت فکری و دانشگاههای پیشرو را که به کشورهای الجزایر و مصر و عراق و بقیه مناطق تحت استعمار نیاوردند. اوّل چیزی که آوردند، ابتذال فرهنگی، کشف حجاب و کالاهای مصرفی پسمانده بود؛ یا حدّاکثر نظامهای نسخشده درجه دو و سه آموزش و پرورش خود را آوردند؛ یعنی مردم را از همه جهت تحقیر کردند.
وقتی موج چپ در دنیا بلند شد، بسیاری از روشنفکران در دنیای اسلام، شعارهای چپ - شعارهای سوسیالیستی و مارکسیستی - میدادند و در واقع میخواستند از غرب انتقام بگیرند؛ اما وقتی نظام اسلامی و انقلاب اسلامی پدید آمد، غوغا به پا شد و تمام کشورهای اسلامی از اینکه دیدند یک ملت آمده و پرچم اسلام را بلند کرده و در مقابل سختترین تهدیدها ایستاده است؛ نه فقط در مقابل غرب، بلکه در مقابل شرق و غرب، شعار «نه شرقی، نه غربی» میدهد و در مقابل جذّابترین تطمیعها، بیاعتنایی نشان میدهد، یکپارچه هیجان شدند.
عزیزان من! عکسالعمل امریکا و غرب در مقابل انقلاب اسلامی، ناشی از چنین حقایقی بود. انقلاب در ابتدا آنچنان انفجاری در دنیای اسلام به وجود آورد که همه را به وحشت فرو برد. تحلیل کردند و گفتند اگر جلوِ این انقلاب را سد نکنیم و این نظام را از پا نیندازیم، دنیای اسلام را تسخیر و منافع غرب را در دنیای اسلام تهدید خواهد کرد. راست هم میگفتند؛ لذا توطئهها علیه انقلاب اسلامی شروع شد. پس، نظام اسلامی و انقلاب اسلامی همان کاری را کرد که ملیّت برای یک ملت میکند؛ یعنی همه احساس خودمانیگری کردند و شعار دادند. در کشورهای دوردست، نام فرزندان خود را، نام شخصیتهای انقلاب گذاشتند. شعرای بزرگ عرب که ما نام آنها را نشنیده بودیم و مطلقاً با ایران ارتباطی نداشتند، در وصف تهران، ایران و مردم ایران قصاید غرّایی سرودند. نزار قبّانی(2) - که شاعر بسیار برجستهای بود و سه چهار سال پیش فوت شد - به این معروف بود که شعرش دائم با قدرتهای عربی گلاویز است. او در شعرهایش - که بسیار هم جاذبه داشت - خاندانهای سلطنتی و حرمسراهای آنها را تحقیر میکرد. البته او هیچ وقت به ایران نیامده بود و هیچ رگ ایرانی هم نداشت؛ اما درباره تهران - تهرانی که ندیده بود و نمیشناخت، و ایرانی که ناسیونالیسم عربی همیشه با آن مقابله کرده است - قصیده مفصّلی دارد.
و اما در ابعاد جهانی. در ابعاد جهانی - حتّی در دنیای غیر اسلام - هم انقلاب اسلامی تأثیر گذاشت و توجّه به قدرت مذهب در بسیج انسانها را در دنیا مطرح کرد. مذهب - که یک پدیده منزوی و تشریفاتىِ محض بود - ناگهان آنچنان یک ملت را بسیج کرد که توانست یک نظام متّکی به حمایتهای بینالمللی را بهکلّی به خاک سیاه بنشاند و اجازه ندهد بر روی ویرانههای آن، خلأ به وجود آید؛ بلکه نظامی با حرفهای نو بر سر پا کند. قائلین همه حرفهایی که برای بشریّت ایدهآل بود - مسأله عدالت، انسانیّت و تکریم انسان، برابری انسانها، برابری نژادها، لزوم مبارزه و مقابله با زورگوییهای بینالمللی - و کسانی که در دلهایشان حرفهایی بود، ولی جرأت نمیکردند آنها را ابراز کنند و یا میدانی برای ابراز نمییافتند، دیدند نظام سیاسىِ مستقرّىِ در یک گوشه از دنیا به وجود آمده، این حرفها را روی پلاکارد نوشته و در مقابل چشم جهانیان بلند کرده است. این برای آنها، بسیار فوقالعاده بود.
در زمان جنگ ویتنام که علیه امریکا تبلیغات زیاد بود، اما کسی گوشش بدهکار نبود و اعتنا نمیکرد، ژان پل سارتر(3) نویسنده و فیلسوف فرانسوی و برتراندراسل(4) فیلسوف و نویسنده انگلیسی و چند نفر دیگر دور هم جمع شدند و گفتند بیاییم علیه امریکا دادگاهی تشکیل دهیم و جنایات این رژیم در ویتنام را در این دادگاه محاکمه کنیم. آنطور که به ذهنم میآید، برتراندراسل به عنوان دادستان، ژان پل سارتر به عنوان رئیس دادگاه، و چند نفر دیگر هم از متفکران سیاسی دنیای غرب بودند. آنها در دنیا هیچ نقطهای را پیدا نکردند که این دادگاه را در آنجا تشکیل دهند! کشورهای غربی - از جمله فرانسه و انگلیس - کشورهای خودِ اینها بود و شریک جرم امریکا بودند؛ بنابراین معنا نداشت چنین دادگاهی در این کشورها تشکیل شود. در کشورهای کمونیستی هم اگر این دادگاه تشکیل میشد، صبغه کمونیستی پیدا میکرد و چون اینها ضدّ مارکسیسم بودند، نمیخواستند در این کشورها برگزار شود. بنابراین هیچ نقطه آزادی در دنیا وجود نداشت که اینها دادگاه را در آنجا تشکیل دهند. راه حلّی که به نظرشان رسید، این بود که رفتند یک کشتی اجاره کردند و در آبهای آزاد اقیانوسها این دادگاه نمایشی را تشکیل دادند! بنابراین وقتی عدّهای متفکّر میخواستند به جنایات آشکار امریکا در ویتنام اعتراض کنند، یا باید به اعتراضات خیابانی متوسّل میشدند - مثل همین کارهایی که امروز در دنیا علیه جهانیگری میشود. هرجا کنفرانس جهانیسازی (گلوبالیسم تحت رهبری امریکا) تشکیل میشود، تظاهرات خیابانی شکل میگیرد و عدّهای شعار میدهند و چهار نفر پلیس هم با باتوم میآیند؛ ولی این تظاهرات چندان اهمیتی ندارد و تأثیرگذار نیست؛ صرف یک ابراز اعتراض است - یا اگر میخواستند کاری بکنند که بتواند در افکار عمومی دنیا اثر بگذارد، هیچ نقطهای در دنیا وجود نداشت که آنها بتوانند به آن متّکی باشند؛ لذا یک کشتی انتخاب کردند و وسط آبها رفتند و بدون اتّصال به هیچ مردمی و بدون داشتن امتداد ملّیای، این کار را کردند. در چنین دنیایی؛ در قحط یک فضا و محیط مناسب برای زدن یک حرف حساب، ناگهان بر روی خاک، روی همین زمین، آن هم نه در یک زمین اجارهای یا میدان فوتبال؛ بلکه در یک کشور، آن هم نه در یک نقطه دورافتاده دنیا؛ بلکه در خاورمیانه و حسّاسترین منطقه جغرافیای سیاسی دنیا، یک ملت چند ده میلیونی، با یک انگیزه تمام نشدنی، ناگهان وسط میدان آمد و نه فقط به امریکا و پشتیبانان او اعتراض کرد و به همه انگیزههای استکباری امریکا «نه» گفت که حتّی به شوروی هم که قطب مقابل امریکا بود، اعتراض میکرد!
من در زمان ریاست جمهوری، در کنفرانس غیر متعهّدها در زیمباوه شرکت کردم. کنفرانس غیر متعهّدها عمدتاً در اختیار چپها بود. البته دولتهای متمایل به غرب و امریکا هم در آنجا بودند؛ اما کارگردان عمده، یکی رابرت موگابه و دیگری فیدل کاسترو بود - که اینها چپ بودند - بقیه رؤسای جمهورِ چپ دنیا هم که طرفدار شوروی بودند، حضور داشتند و عمده کارگردانی در دست اینها بود. من رفتم در آنجا سخنرانی کردم. سخنرانی من صددرصد ضدّ امریکایی و ضدّ استکباری بود. حقایق انقلاب، حقایق کشور، جرایم امریکا، جرایم علیه ملت ایران، مسائل مربوط به جنگ تحمیلی و امثال اینها را گفتم. بعد با همان صراحت و شدّت، به تجاوز شوروی به افغانستان حمله کردم. اینها مبهوت مانده بودند! یکی از همان رؤسای جمهور چپ به من گفت، تنها غیر متعهّد در این کنفرانس، ایران است. ببینید؛ نظام اسلامی در ابعاد جهانی، اینطور اهمیت و جلوه پیدا میکند و حتّی دشمنانش مجبور میشوند به آن احترام کنند.
علاوه بر اینها، آن چیزی که بخصوص برای تودههای مردم در جهان غیر اسلامی جاذبه داشت، معنویّت بود. درست است که معنویّت را از زندگی مردم زدودهاند؛ اما همان مردمی که از معنویّت محرومند و در زندگی مادّی غوطهورند، احساس خلأ و کمبود میکنند. مثل آدم معتادی که حاضر نیست ترک اعتیاد کند؛ اما اگر به او بگویند یک نفر با زور تو را وادار میکند تا اعتیادت را ترک کنی، خوشحال میشود و از خدا میخواهد که با زور دستش را ببندند و به او مواد نرسانند تا راحت شود! بسیاری از جوامع غربی در چنین حالتی بودند و هستند. آری؛ آنها در مادیّت غرق و از معنویت دورند؛ اما احساس خلأ و کمبود میکنند. آنها دیدند که نظامی با این قدرت سیاسی، با این روحیه بالا، با این همه حرفهای نو برای دنیا و با این نَفَس تازه به میدان آمده و معنویّت هم همراه اوست؛ کار را با نام خدا آغاز میکند و برای خدا به پایان میبرد؛ میخواهد دنیا را با نام خدا بسازد و از دنیا هم مثل دستگاه رهبران کلیسایی عبور نمیکند. ببینید؛ هویّت جمعی ملت ایران - یعنی نظام اسلامی - داستانش این است. چیزی است که هم از لحاظ ملی، هم از لحاظ اسلامی و هم از لحاظ جهانی اهمیت دارد. این نظام در آغاز پیدایش، آنچنان دنیا را به خودش جذب کرد که به همان اندازه که دلهای بیطرف و بیغرض جذب آن شدند، کارگردانان و سردمداران و نگهبانان سلطه بینالمللی و جهانی از آن نگران و ناراحتند و در مقابلش ایستادگی میکنند.
عزیزان من! راجع به دشمنی سلطهگران و نظام استکبار با جمهوری اسلامی خیلی حرف زدهام و خیلی تکرار کردهام. دلم میخواهد روی این جمله قدری تأمّل و فکر کنید؛ مسأله بسیار مهم است. کار مهمّی در اینجا صورت گرفته و میگیرد. حقیقتاً سردمداران سلطه جهانی که همه دنیا و منافع آن را برای خود مباح میدانند، احساس میکنند در دردسر بزرگی افتادهاند. نمونهای که همه دنیا را مال خودشان میدانند، همین چیزی است که ملاحظه میکنید. امریکاییها میگویند ما ناوگان خود را به خلیج فارس آوردیم، چون منافع ما در آنجاست! سلطه و استکبار جهانی، خود را محتاج این نمیبیند که از روشهای متداول و قانونی و متعارفِ کسب منفعت استفاده کند. همه دنبال منافع خودشان هستند؛ منتها به دنبال منافع رفتن، راه دارد. انسان میرود چیزی میدهد و چیزی میگیرد؛ مذاکرهای میکند و امتیازی میدهد؛ اما اینها حاضر نیستند از این قوانین پیروی کنند؛ کشتی جنگی میفرستند! هر جا منافع نظام سلطه اقتضاء کند، باید در آنجا حضور قدرتمندانه پیدا کند! اگر اندکی این منافع تهدید شود، چنانچه بتوانند، همان کاری را میکنند که در افغانستان کردند؛ بدون هیچگونه اشکال و مانع و رادعی برای خودشان. هیچ فکر نمیکنند. مگر سرشان به سنگ بخورد؛ والّا مانعی در راه خودشان نمیبینند و آن را حس نمیکنند؛ اصلاً احتیاجی نمیبینند. به امریکا میگویند آیا شما در قضیه حمله به افغانستان، از شورای امنیّت مجوّز دارید؟ وزیر محترمشان(!) مصاحبه میکند و میگوید احتیاجی به شورای امنیّت نیست! شما که ادّعا میکنید فلان کس یا فلان گروه یا فلان سازمان، برجهای دو قلوی عزیزتان را در نیویورک هدف قرار داده و نابود کرده و به خاک سیاه نشانده است، آیا دلیل و شاهد و مدرکی هم به کسی ارائه کردهاید؟ میگویند احتیاج به ارائه مدرک نیست! یعنی دیکتاتوری در سطح بینالمللی. ملتها با دیکتاتورهای کشور خود مبارزه میکنند و جان میدهند، برای اینکه دیکتاتور را از بین ببرند و یک حاکم مردمی بر سرِکار بیاورند؛ بعد همین مردم مجبور باشند دیکتاتوری بینالمللىِ بیگانه امریکا را در امور کشور خود قبول کنند. اینکه من بارها دشمنىِ سلطه جهانی با ایران را تکرار کردهام، با توجّه به این حقایق است.
امروز نظامی وجود دارد که هم مستقرّ است، هم مستحکم است و هم پشتوانه عظیم مردمی دارد. با پشتوانه عظیم مردمی هم بسیار مبارزه کردهاند. برای دستگاه استکبار غیر قابل تحمّل است که میبیند جمعیتهایی مثل شما جوانان مینشینید و به سخن یک مسؤول در کشورتان صمیمانه گوش میدهید. نظامی که به افکار و آراء و عواطف و همّت و انگیزه و آگاهی مردم متّکی است، در یک نقطه بسیار حسّاس جغرافیایی نشسته و بدون هیچگونه ترس و بیمی، حرف خود را میزند و کار خودش را میکند. اگر با این نظام دشمنی نکنند، چه کنند؟! باید دشمنی کنند. من و شما هستیم که باید این دشمنی را بشناسیم.
همانطور که آن روز در میدان امام به آن جمعیت عظیم عرض کردم، آنها مکر و توطئه میکنند؛ ما باید در مقابل آنها ضدّ مکر، ضدّ توطئه و ضدّ حمله کنیم؛ «و مکروا و مکراللَّه»؛(5) «انّهم یکیدون کیدا و أکید کیدا».(6) اگر از دشمنی آنها غفلت کردیم، باختهایم. اگر برای ضدّ حمله آنها چارهای نیندیشیم، دشمن را به دست خود موفّق کردهایم. اینکه من مرتّب به مسؤولان، به مردم و بخصوص به جوانان هشدار میدهم، به این خاطر است.
ما امروز در دوران حساسی هستیم. آیا جوان میتواند بیتفاوت بماند؟ حمله دشمن به ما یک امر طبیعی است. هیچ لازم نیست که ما دستگاههای ویژهای داشته باشیم تا از اعماق کارهای آنها برای ما خبر بیاورند - که البته خبرهای ویژه هم داریم؛ اینطور نیست که نداشته باشیم - اما اگر آن خبرها را هم نداشتیم، خیلی واضح و منطقی و طبیعی است که دشمن علیه ما توطئه کند. عدّهای میآیند و بحث توهّم توطئه را مطرح میکنند. در دانشگاه و محیط روشنفکری کشور، انسانی خجالت نکشد و بگوید توطئه توهّم است؛ دشمن علیه ما توطئه نمیکند؛ امریکا علیه ما توطئه نمیکند! گفت: مادر من چه اشتباه کند به خیالش که گربه هم لولوست! امریکاییهای به این نازنینی!
در دوره جنگ تحمیلی، شخصیّتهای متعدّدی به ایران میآمدند و میرفتند. یکی از شخصیّتهایی که من او را فراموش نمیکنم، احمد سکوتوره است. او رئیس جمهور گینه کوناکری در غرب آفریقا و یکی از شخصیّتهای برجسته و بسیار محترم در قارّه آفریقا بود. متأسفانه مطالعات تاریخی، سیاسی جوانان ما ضعیف است. اینها را باید شما خیلی مطالعه کنید و بدانید. در کشور غنا در غرب آفریقا انقلاب شد و شخصیت آفریقایىِ بسیار برجستهای به نام قوام نکرومه بر سر کار آمد که بعد علیه او توطئههای زیادی - توطئههای غربی و امریکایی و غیرامریکایی - صورت گرفت. در یکی از سفرهایی که قوام نکرومه به خارج رفته بود، در غیاب او یک کودتای دستِ راستىِ غربی در این کشور راه انداختند که او دیگر مجبور شد به کشورش نیاید. همان موقع احمد سکوتوره از قوام نکرومه دعوت کرد و گفت به کشور من بیا و تو رئیس جمهور کشور من باش. چنین شخصیتی، قوام نکرومه را به کشور خودش آورد. در زمان ریاست جمهوری و آن دورهای که بنده در سیاست خارجی به طور اجرایی و عملی فعّال بودم، از رجال سیاسی دنیا، کمتر شخصیتی را به قوّت او دیدم. او تقریباً سه مرتبه به ایران آمد. البته فشار آورده بودند تا برای میانجیگری جنگ به ایران بیاید. او در دیدارهای خصوصی - داخل اتومبیل و در رفت و آمدها - حرفهای خوبی میزد. میگفت اگر بعد از انقلاب به شما حمله نظامی نمیشد، من تعجّب میکردم؛ بنابراین تعجبی ندارد که به شما حمله کردهاند. تصریح میکرد که حمله عراق علیه شما، سازمانیافته، از پیش طرّاحی شده و کار بینالمللی است، نه کار کشور عراق. راست هم میگفت، همینطور بود. حمله نظامی کردند، به خیالشان قضایا تمام میشود، اما نشد. محاصره اقتصادی کردند، اما نشد. این بیستودو سال مرتّب فشار میآورند و اذیّت میکنند. این دشمنیها طبیعی است. راه مقابله با این دشمنیها تسلیم شدن نیست.
این نکته را داخل پرانتز بگویم؛ عدّهای نگویند دشمنی که اینقدر اذیّت میکند، شما چه داعیای دارید؟ بروید با او کنار بیایید! در قضایای مهم سیاسی که به سرنوشت ملتها ارتباط پیدا میکند، کنار آمدن یعنی تسلیم شدن؛ یعنی همان چیزی را که دشمن میخواهد، عمل کردن. مثل یک نفر که میخواهد خانه شما را بگیرد و شما زیر بار نمیروید؛ مرتّب سنگ میاندازد و شیشهها را میشکند و اذیّت میکند. آن وقت یکی به شما بگوید با دشمنی که اینقدر اذیّت میکند، کنار بیایید! کنار آمدن این است که شما از خانه بیرون بروید و کلید خانه را به او بدهید! کنار آمدن، یعنی تحقیر و به اسارت دادن یک ملت؛ یعنی تأمین خواسته دشمن درباره یک ملت. نجات از این دغدغهها و مشکلات، یک راه بیشتر ندارد و آن، فکر کردن، اندیشیدن، ضدّ حمله فراهم کردن و دشمن را به ستوه آوردن است. نسل جوان در چنین میدانی است که تکلیف و مسؤولیت دارد.
اگر کسی در مقابل جوانان ادّعا کند و بگوید نظام اسلامی ما هیچ عیبی ندارد و همان قالبی را که اسلام خواسته، ما پیاده میکنیم، گزاف گفته است. بههیچوجه اینطور نیست. خود ما انسانهای ضعیفی هستیم. وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیهالسّلام یا اسم مبارک ولىّعصر روحیفداه را میآورند، بعد اسم ما را هم دنبالش میآورند، بنده تنم میلرزد. آن حقایق نور مطلق، با ما که غرق در ظلمتیم، بسیار فاصله دارند. ما گیاه همین فضای آلوده دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچکترین شاگردان آنها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آنها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشىِ فداشده در کربلای امام حسین علیهالسّلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمیشویم. اما آنچه که حقیقت است، این است که ما به عنوان مسلمانانی که راهمان را شناختهایم، تصمیم خود را گرفتهایم و نیروی خود را برای این راه گذاشتهایم؛ با همه وجود در این راه حرکت میکنیم و ادامه خواهیم داد. نواقصی در کار ما وجود دارد؛ همه این نواقص هم قابل حلّ است. البته وقتی این نواقص را حل کنیم، اینطور نیست که به غایت مطلوب رسیدهایم؛ نه، راه کمال تمامنشدنی است. در این جادهای که ما حرکت میکنیم، هر کیلومتر به کیلومترِ آن توقّف ممنوع است؛ نباید توقف کرد؛ همچنان باید جلو رفت. بسیاری از مشکلات کنونی که ملت و کشور ما با آنها دست به گریبان است، قابل حلّ است. مقداری از آنها برعهده من و امثال من و برعهده دولتمردان است؛ یک مقدار از آن هم برعهده مردم است.
مهمترین نقاط ضعفی که در زمینه مسؤولان وجود دارد - که من آن روز هم در میدان امام اشاره مختصری به آن کردم و الان آن را برای شما جوانان بیشتر باز میکنم - چند مورد است:
یکی مسأله سستی بینش و ایمان انقلابی و اسلامی در بعضی از مسؤولان است. اینها مجذوب نسخههای سیاسی غربند؛ آن هم نسخههای غلط از آب درآمده. لیبرال دمکراسی غرب که یک روز گفته میشد اوج تکامل فکر و عمل انسان است و بالاتر از آن چیزی وجود ندارد - که به نظر من خود این حرف نشانه کوتهفکری است که آدم نقطهای را پیدا کند و بگوید از این بالاتر ممکن نیست انسان حرکت کند؛ نه. انسان در حرکت خود بینهایت است - امروز به دست خود، خودش را رسوا کرده است. این لیبرالیسم، همان چیزی است که امروز ماجرای افغانستان و سالهاست مسأله فلسطین را به وجود آورده است. این اومانیسمِ دروغینِ غرب، همان چیزی است که پنجاه سال ملت فلسطین را ندیده میگیرد و میخواهد آن را بهکلّی حذف کند. از خودشان سؤال نمیکنند که اصلاً ملت فلسطین در دنیا وجود داشته یا دروغ است. اگر قبول دارید سرزمینی به نام فلسطین وجود دارد، پس کو آن ملت؟ خواستند یک ملت و یک نام جغرافیایی را بهکلّی از روی کره زمین حذف کنند. امروز اومانیسم و لیبرالیسم و دمکراسىِ آنها به اختناق و خفقانی رسیده است که حتّی نمیخواهند به یک رسانه خارجی اجازه دهند که اخبار افغانستان را پخش کند! این، جریان آزاد خبر از نظر غرب است. این نسخه، رسواشده و غلط از آب درآمده است؛ درعینحال فلان مسؤول ما که به برکت انقلاب اسلامی عزّت و احترامی پیدا کرده و به خاطر اظهار طرفداری از اسلام و امام و انقلاب، ممکن است چهار نفر به او احترامی بگذارند، ناگهان طرفدار لیبرال دمکراسی غربی بشود که نقطه مقابل مردمسالاری اسلامی است! اصلاً مردمسالاری اسلامی و آزادی در اسلام، آن نیست؛ یک حقیقت دیگر است. گاهی چنین مواردی بهندرت پیدا میشود. البته من خدا را شکر میکنم که مسؤولان طراز اوّلِ کشور، عمیقاً معتقد به مبانی اسلامیاند. دشمن نتوانسته است نفوذ فکری و سیاسی خود را به جاهای حسّاس برساند. امروز رؤسای سه قوّه و مسؤولان طراز اوّل، عمیقاً به آرمان امام و انقلاب معتقدند؛ اما در بعضی از دستگاهها چنین مواردی پیدا میشود که من آن روز هم اشارهای کردم.
در حوزه اندیشه، قانونشکنی میکنند. حوزه اندیشه و فکر هم قوانینی دارد و باید از آن قوانین پیروی کرد. اگر کسی درباره یک مبنای فکری شبههای دارد، قانونش این است که آن را در مراکز تخصّصی و محافل علمی مطرح کند. یا باید شبهه را برطرف کرد و از ذهن خود زدود، یا اگر شبهه اشکال واقعی است، آن را به یک نظریّه تبدیل کرد و ذهنهای اهل علم و اهل نظر را نسبت به آن منقاد نمود. این حضرات از این قانون پیروی نمیکنند. شبههای به ذهن آنها میآید، خودشان دچار بیاعتقادی میشوند و بر اثر هزار گونه ابتلاء و گرفتاری، پایههای ایمان عمیق قلبیشان را موریانه هوی و هوس و رفاهزدگی و دنیاطلبی میجود و میخورد و شبههدار میشوند؛ آنگاه میآیند شبهه را در افکار عمومی مطرح میکنند و اسمش را هم تجدیدنظر میگذارند! این خیانت به افکار عمومی است. تجدیدنظر یعنی چه؟ یک وقت معنای تجدیدنظر این است که انسان از خطایی، اندیشمندانه و منصفانه برمیگردد. این امر بسیار خوبی است؛ اما تجدیدنظرهای سیاسی، مصلحتی و ناشی از تغییر موقعیّتها و تطمیع دشمن، تجدیدنظر نیست؛ اینها هُرهُریمسلکی است.
ما در اسلام اجتهادِ دائم داریم. اجتهاد دائم، یعنی انسانِ صاحبنظر همیشه در صدد تکمیل فکر خود است. در راه تکامل، گاهی انسان خطایی را تصحیح میکند؛ این درست و خوب است. در طریق فکر اسلامی، صاحبنظران، اندیشمندان و انسانهایی که قدرت اجتهاد و استنباط در مبانی فکری و نظری انقلاب را دارند - نه هر کسی که ادّعا دارد، نه کسی که صلاحیتهای علمی و فکری لازم را کسب نکرده است - دائم باید فکر کنند و اندیشه را تکمیل نمایند. این امر خوبی است.
نباید تابع حزب باد باشیم و هر روز، باد به هر طرف که وزید، آنگونه تصمیم بگیریم؛ یا نگاه کنیم ببینیم دشمن چه ژستی میگیرد، ما هم ژست خود را با او تطبیق کنیم؛ اگر او اخم کرد، ما چهره ترسآلود بگیریم؛ اگر او حرف تندی زد، ما چهره معذرتطلبانه به خود بگیریم! اینکه نشد.
انسان اگر زندگی سیاسی بعضی افراد را از اوّلِ انقلاب تا بهحال نگاه کند، میبیند ملغمه عجیبی از انواع و اقسام فکرهاست! یک روز بود که چنین آدمهایی به این اکتفا نمیکردند که در شعارها، مردم فقط «مرگ بر امریکا و مرگ بر شوروی» بگویند. میگفتند باید بگوییم «مرگ بر شرق و غرب»! ما میگفتیم شوروی سمبل یک تفکّر و یک راه غلط است؛ امریکا سمبل جنایت و ستم است؛ چه دلیلی دارد شما بگویید «مرگ بر شرق و غرب»؟! میگفتند شما محافظهکار و سازشطلبید! از جمله همین حضرات، امروز کسانی هستند که حاضرند بروند رسماً در مقابل امریکا و انگلیس عذرخواهی کنند و بگویند ما غلط کردیم، اشتباه کردیم به شما بدگویی کردیم؛ ما را ببخشید! بعضی از همین افراد، آن روز در اوایل انقلاب، روی تندیهای بیرویّه، چنان نظرات عجیب و غریب اقتصادیای مطرح میکردند که انسان شاخ درمیآورد! میگفتیم اینها کجایش اسلامی است؟ میخواستند تفکّرات بسیار تندِ چپِ سوسیالیستی را به اسم اسلام تحمیل و پیاده کنند. بعضی از آنها که مسؤولیت داشتند، کارهای بدی هم در آن روز انجام دادند. من فراموش نمیکنم، ما در شورای انقلاب - سالهای 57 و 58 - قانونی داشتیم که سرمایهداران قبل از انقلاب را به چهار دسته تقسیم کرده بود: بند (الف)، بند (ب)، بند (ج)، بند (د). بند (ب) کسانی بودند که سرمایههای آنها از طریق نامشروع و غیرقانونی به دست آمده بود؛ حکمش هم این بود که دولت باید آن سرمایهها را تصرّف کند. بند (ج) کسانی بودند که سرمایههای آنها از راه نامشروع به دست نیامده بود؛ لیکن وامهای کلانی از بانکها گرفته بودند، تقلّب کرده بودند و پول را پس نداده بودند. بنابراین آنها میبایست وامهای خود را ادا میکردند. اگر ادا میکردند، کارخانهها مال خودشان میشد؛ اما اگر پرداخت نمیکردند، کارخانههای آنها تصرّف میشد. اوایل ریاست جمهورىِ من گروهی مسؤول تشخیص بند (ب) و (ج) و اینطور کارها بودند. البته این کارها دست بنده به عنوان رئیس جمهور نبود؛ دست نخستوزیر و دستگاه هیأت دولت بود. من اطّلاع پیدا کردم یک عدّه در این هیأت هستند و اصرار دارند که بند (ج) را به بند (ب) تبدیل کنند؛ یعنی کارخانهای که میشد صاحب آن بدهکاریاش را به بانک بدهد، بعد کارخانهاش را راه بیندازد و کار کند و کارگرانش هم بیکار نباشند، میخواستند نگذارند این کار انجام گیرد. در آن موقع، چنین گرایش چپ ضدّ سرمایهداری افراطىِ نابحق وجود داشت. همان آدمها امروز کسانی هستند که حاضرند در مقابل کمپانیداران و سرمایهداران صهیونیستی فرش قرمز پهن کنند تا به ایران بیایند و سرمایهگذاری کنند! انسان از چپترین ایده مارکسیستی، به افراطیترین ایده دست راستىِ اقتصادی متحوّل شود؛ اسمش را هم تجدیدنظر بگذارد! این تجدیدنظر نیست؛ این هُرهُری مسلکی است. آن روز افراط بود، امروز هم افراط است. وجود این آدمهای تجدیدنظرطلب در برخی از دستگاههای گوناگون، اسباب زحمت و خطر است. اگر در دانشگاه باشند، ضرر میرسانند؛ اگر در دولت باشند، ضرر میرسانند؛ اگر در مجلس باشند، ضرر میرسانند؛ هرجا و در هر نقطهای باشند، ضرر میرسانند. یکی از آسیبهای ما این است.
یک آسیب دیگر، دنیازدگی است. خیلی از ما - آنهایی که قدرت و پست را طعمه دانستند - متأسفانه دچار دنیازدگی شدهایم. پنج، شش سال پیش از این، در پیامی به انجمن اسلامی دانشجویان - چون آن روز چیزهایی را حس میکردم - به این نکته تصریح کردم و گفتم بعضی افراد باید مواظب باشند اسیر چرب و شیرین دنیا نشوند. کسی که برای خود مسؤولیتی قائل است، اگر دنیازده و رفاهزده شد، کارش زار خواهد شد و کار مردم را هم زار خواهد کرد.
بعضی از مشکلات ما ناشی از ضعف بعضی از مدیریّتهاست که به کارهای جزئی و فعّالیتهای سیاسی و حزبی سرگرم و مشغول میشوند. اینقدر که من در این خصوص تأکید میکنم، بعضی کسان میگویند فلانی با حزب و تحزّب مخالف است؛ در صورتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اوّلین حزب را ما درست کردیم. اگر تحزّب به معنای واقعی کلمه وجود داشته باشد، من طرفدار آن هستم. منتها من تحزّب را این نمیدانم که عدّهای از داعیهداران سیاسی، به دنبال کسب قدرت، دور هم جمع شوند - ده نفر، پانزده نفر، بیست نفر - و با شعار و ایجاد هیجان و جذّابیتهای دروغین، مردم یا گروههایی از مردم را به این طرف و آن طرف بکشانند و مرتّب دعوا و اختلاف راه بیندازند و برای اینکه بیکار نمانند، یک مسأله کوچک را بزرگ کنند؛ یک چیز کماهمیت را پُراهمیت جلوه دهند و روزها و هفتهها دربارهاش بحث و تحلیل کنند؛ بر اساس آن، دوست و دشمن معیّن کنند؛ فلان کس، فلان طرفی است، پس دشمن است؛ فلان کس، فلان طرفی است، پس دوست است. بنده اینها را تحزّب نمیدانم. اینها روشهای غلط سیاسی است که در دنیا هم رایج است. دل ما خوش بوده است که در ایران این چیزها رایج نباشد؛ اما متأسفانه بعضی کسان به این چیزها دلبستگی دارند. بسیار خوب؛ اما اگر کسی مسؤولیتی را قبول کرد، چنانچه بنا شد چنین دلبستگیای پیدا کند، به آن مدیریّت ضربه خواهد زد. من یک وقت به بعضی از مسؤولان دولتی پیغام دادم و گفتم ساعاتی را که شما در جلسه حزبىِ خود صرف میکنید - البته نمیگویم پول و امکانات میگیرید - متعلّق به دولت و مردم است. شما حق ندارید آن را صرف مسائل حزبی و جناحی و گروهی و امثال اینها بکنید. یک مقدار ضعفهای ما ناشی از اینهاست؛ والّا ما مدیران خوبی داریم. بعضی افراد به مدیران دولتی ایراد میگیرند؛ نه. مدیران ما در بخشهای مختلف بر روی هم خوشبختانه مدیران خوبی هستند. بعضی از آنها حقیقتاً در جاهایی همّت میگمارند، که من نمیخواهم از آنها اسم بیاورم؛ والّا جا داشت این کار را بکنم. از همین مسؤولان دولتی افرادی هستند که میشود اسمشان را آورد و به عنوان آدمهای موفّق به مردم معرفی کرد. منتها اسم آوردن از بعضی، ممکن است نفی بعضی دیگر تلقّی شود؛ بنابراین اسم نمیآورم؛ اما خوشبختانه از اینگونه افراد داریم؛ به شرطی که آن کارهایی که گفتم، نباشد.
یکی دیگر از عیوب و آفتها، عدم اتّحاد کلمه است. اتّحاد کلمه هم لازم است، که من چون آن روز در میدان امام، بیشتر روی این نکته تکیه کردم، دیگر نمیخواهم آن را در اینجا تکرار کنم. لازم است مسؤولان مواضع واحدی اتّخاذ کنند؛ بخصوص در مسائل جهانی و مسائل عمده کشور. وقتی اندک اختلافی در حرف مسؤولان پیدا میشود، شما میبینید رادیوهای بیگانه چگونه اینها را بزرگ و چند برابر میکنند. حتّی آنجایی که اختلافی نیست، اختلاف را جعل میکنند؛ برای اینکه نشان دهند بین مسؤولان اتّحاد کلمه نیست. آنها از جمع منسجمی که با هم کار کنند و همدل باشند، خیلی میترسند. خوشبختانه ترکیب قانون اساسی ما، راه حلّ مشکلات را معیّن کرده و رهبری را به عنوان محور، در نقطه مرکزی همه مسؤولان قرار داده است. این امکان و فرصتِ بسیار بزرگی است تا مسؤولان بتوانند با وحدت کلمه، با همدیگر کار کنند.
از جوان چه انتظاری وجود دارد؟ ما از جوان میخواهیم راه را گم نکند. نقد، اشکالی ندارد؛ اما نفی، بزرگترین ظلم به این ملت است. بعضی کسان به زبان نقد، نظام اسلامی را نفی میکنند. بعضی کسان انتقادی که بر فلان مدیر و مسؤول وارد است، انتقاد به نظام میدانند. این غیرمنصفانه است. نظام اسلامی یعنی ترکیب قانون اساسی. روشهای اجرایی و عملیاتی این نظام، در خود قانون اساسی هست و بهطور واضح در وصیتنامه و سیره و بیانات امام بزرگوار وجود دارد. مهمترین وظیفه این است که از کمربند تأمینىِ بسیار مستحکم ملت ایران که هویّت جمعی ما را به وجود میآورد - یعنی نظام اسلامی - با همه وجود پاسداری کنیم. جوان، با هوشیاری و حوصله و همت جوانیاش باید در محیط کار و تحصیل و مسؤولیتهای آینده، همه همّتش این باشد که از نظام حراست کند. تکمیل و برطرف کردن عیوب نظام یک حرف است؛ مقابله و نفی و همراهی با براندازان نظام حرف دیگری است. انسان از ته دل غمگین میشود که بشنود در یک محفل دانشگاهی، یک وقت یک عنصر به اصطلاح دانشگاهی بگوید: مرد کسی است که در کشور بماند و با این نظام مبارزه کند تا ریشه آن را بخشکاند! کسی که تلاش میکند ریشه این نظام اسلامی و الهی و مردمی را خشک کند، مَرد است؟! آن هم نظامی که این همه تلاش انسانی و مردمی در راهش به کار رفته؛ نظامی که این همه جوان برای آن فداکاری کردهاند؛ نظامی که خونهای این همه شهید در راهش بر زمین ریخته شده است؛ نظامی که دلسوزان این کشور، این همه سختی و ناهمواری و ناگواری را در راه استحکام آن تحمّل کردهاند؛ نظامی که یک ملت بزرگ با همه وجود خود، آن را سر پا نگه داشته است؛ نظامی که در دنیا مایه عزّت اسلام و شرف و سربلندی ایران شده است. تلاش برای خشکاندن ریشه این نظام، مردانگی است؟! این بزرگترین نامردی است. البته این پندارهای کاملاً کوتهنظرانه، جز از دلهای معلول و معیوب صادر نمیشود. ریشه این نظام، بسیار مستحکم است؛ جزو عمیقترین ریشههاست و دشمنیهای بزرگ هم به فضل الهی نتوانسته آن را تکان دهد.
نقاط کلیدی که باید مورد توجّه شما عزیزان قرار گیرد، اینهاست: حفظ قانون اساسی و خطّ امام - که در وصیتنامه آن بزرگوار مجسّم و متبلور است - و شعارهای اساسی و سیاستهای کلی کشور. اینها چیزهایی است که باید با همه وجود از آنها پاسداری کرد و آنها را گرامی داشت.
از جوانان این انتظار وجود دارد که عدالتخواهی را از یاد نبرند. آزادی را با همان مفهوم بسیار والای اسلامی - چه آزادی فردی، چه آزادی اجتماعی و سیاسی، چه آزادی معنوی و روحی - جزو خواستهای همیشگی خود بدانند و از یاد نبرند. مبارزه با فقر و ایجاد رفاه عمومی را جزو مطالبات خود بدانند. امر به معروف و نهی از منکر هم جزو مهمترین مسائلی است که جوانان باید به آن اهتمام کنند. همچنین در برابر فریب رسانهها در واژگونه جلوه دادن حقایق، تسلیم نشوند. امروز مهمترین تلاش دشمن این است که از پیشرفتهترین ابزار و روشهای ارتباطاتىِ مدرن و فوق مدرن استفاده کند؛ برای اینکه حقایق کشور ما را واژگونه جلوه دهد. تسلیم خواسته آنها نشوید و اندیشمندانه با مسائل برخورد کنید. تسلیم اختلافاتی که بین بعضی از مسؤولان وجود دارد و متأسفانه بعضی از مطبوعات هم به آن دامن میزنند، نشوید. بین دو نفر مسؤول، مسألهای پیش میآید؛ چنان به آن پر و بال میدهند که به یک مسأله اجتماعی و عمومی تبدیل میشود و ذهنها را به خود مشغول میکند. آن روز من اشاره کردم که سر قضیهای، رئیس قوّه مجریّه و رئیس قوّه قضایّیه نظرات مختلفی دارند که هم در قانون راه حلّ آن مشخّص است و هم راه حلّ نظری و عملی آن مشخّص است. من شنیدم که رئیس جمهور محترم از اینکه نامهشان به رئیس قوّه قضایّیه در رسانهها پخش شده، نگران و ناراحت بودهاند. آنطور که به من خبر دادند، از طرف دفتر ایشان پخش نشده بود. شما ببینید همین را دستمایه اختلاف قرار دادند و جنجال به پا کردند. در مجلس بارها آن را تکرار کردند و مطبوعات هم مکرّراً به آن دامن زدند و به یک مسأله اساسی مملکت تبدیل کردند؛ در حالی که مشکل مملکت، این نیست. مشکل مملکت، مسأله ایجاد اشتغال، آبادانی کشور، آب کشاورزی و امثال اینهاست. ما در کشور این همه مشکل داریم؛ پرداختن به این مسائل کوچک چه اهمیتی دارد؟ در جریان همکاری قوا با همدیگر، از این گونه مواردِ اختلاف بارها پیش میآید. آیا باید روزنامهها و افراد سیاسیکار این را به مشغله عمده ذهنی جوانان تبدیل کنند؟! شما تسلیم نشوید و این چیزها را مشغله عمده خود ندانید. مشغله عمدهای که باید جوان را به خود متوجّه کند، همینهایی است که گفتم: عدالتطلبی، حفظ نظام اسلامی، دشمنشناسی، اهمیت دادن به استقلال کشور، اهمیت دادن به پیوند و ارتباط بین مسؤولان و مردم. البته چیزهایی هم هست که مخصوص جوانان عزیز ماست؛ بخصوص جوانانی که مشغول تحصیل علم هستند؛ و آن پرداختن به خود است.
عزیزان من! کمبود علم و عقبافتادگی علمی ما را جبران کنید؛ و این با درس خواندن، فکر کردن، کار کردن و شجاعت علمی داشتن حاصل میشود. ایمان خود را تقویت کنید. احساسات پاک و دلهای روشن و نورانی و صفاهای شما، بهترین فرصت برای شماست تا پایههای ایمان را در دلهای خود مستحکم کنید، که بحمداللَّه وجود دارد. خدا را شکر میکنیم که بسیاری از جوانان ما - شاید بشود گفت اکثریت بزرگی از آنها - پاکدامنند. مواظب باشید آلودهدامن طلبانِ عالم - که میخواهند همه جوانان دنیا آلودهدامن باشند - نتوانند به آرزوی خود در مورد شما برسند. نیروی اراده خود را تقویت کنید. به ورزش اهمیت دهید. من بخصوص روی ورزش تأکید میکنم. من ورزش را به عنوان یک کار بینالمللی، نمایشی و هیجانی، در درجه دوم میدانم؛ در درجه اوّل، ورزش برای تقویت و سلامت جسم است، که این را برای همه جوانان کشورمان - از زن و مرد - لازم میدانم. خود را برای رساندن این بار به منزل آماده کنید. این بار مربوط به شماست؛ این کشور و این نظام متعلّق به شماست. بخشی از راه را نسل قبل از شما طی کرده است. کسی که باید بخشِ بیشتر این راه را انشاءاللَّه با آگاهی وسیعتر طی کند، شما هستید.
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، روزبهروز بر نورانیت این جوانان بیفزا. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، آینده روشن و سربلند و پیروز ایران را به دست مقتدر این جوانان رقم بزن. پروردگارا ! سعادت دنیا و آخرت را به آنها عنایت کن و همه آنها را سربازان ولىّعصر عجّلاللَّهلهالفرج قرار بده و دعای آن بزرگوار را در حقّ ما و همه این جوانان مستجاب فرما.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) .
2) ابونواس (نزار قبّانی) از شاعران معاصر عرب که در سال 1923 میلادی در دمشق به دنیا آمد و در سال 1998 میلادی درگذشت.
3) ژان پل سارتر (1980 م - 1905 م) برنده جایزه نوبل در سال 1964 که از قبول آن امتناع کرد.
4) آرتور ویلیام برتراندراسل (1970 م - 1872 م) برنده جایزه نوبل در سال 1950.
5) آل عمران: 54
6) الطارق: 15 و 16