1394/06/07
| یادداشت |
خاورمیانه آمریکایی؛ از نظم تا آنارشی
از زمانی که غربیها به ارزش ژئوپلیتیک غرب آسیا پیبردند و نام «خاورمیانه» را بر آن نهادند، این منطقه شاهد جنگها، ائتلافها، رقابتها و رفاقتهای متعددی بوده است. تمامی قدرتهای بزرگ جهانی در دورههای مختلف تاریخی، سعی در حضور و مدیریت سیاسی و اقتصادی این منطقه داشتهاند که مهمترین و پیچیدهترین تحولات سیاسی و ژئوپلتیکی غرب آسیا هم به دلیل حضور قدرتهای بزرگ و تلاش آنها برای بقای منافع سیاسی و اقتصادیشان شکل گرفته است. ایالات متحده آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. این منطقه برای این کشور از جهات گوناگونی دارای اهمیت راهبردی است که از دو حیث، اهمیت فوقالعاده دارد: ۱. وجود بخش اعظم و مهم جهان اسلام (اسلام سیاسی) به عنوان بزرگترین رقیب ایدئولوژیک تمدن غرب؛ ۲. وجود بخش اعظمی از ذخایر انرژی نفت و گاز دنیا در این منطقه.
تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مهمترین مسأله برای آمریکا استفاده حداکثری از نفت و گاز غرب آسیا بوده است. اما با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و درپی آن رشد اسلام سیاسی در منطقه، نگرانیهای آمریکا درباره ظهور و قدرت یافتن یک رقیب ایدئولوژیک افزایش یافت. آرنولد توینبی، متفکر انگلیسی در سال ۱۹۴۵ یعنی اواخر جنگ دوم جهانی گفته بود که «علیالاصول در تاریخ بشریت، مجموعاً حدود پانزده نوع تمدن به وجود آمده است و این تمدنها عمدتاً تمدنهای فسیلی شدند و دیگر وجود ندارند. اما وقتی به اسلام میرسد، میگوید اسلام تمدن فسیلی نشده و مثل یک شیری است که فعلاً زمینگیر شده است. اگر به همین حالت بماند، خیال غرب میتواند راحت باشد، اما اگر اسلام بیدار شود، غرب باید بداند که روزگار بسیار سختی خواهد داشت.»۱
این نگرانی با توجه به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه ۹۰ میلادی، ایالات متحده آمریکا را بر آن داشت تا سرمست از شکست استخوانهای کمونیسم، درپی ایجاد «نظم نوین جهانی» باشد. اولین هدف هم برای استقرار این نظم، حضور در غرب آسیا بود. نگرانی از رشد اسلام سیاسی در منطقه و نیز سراپاماندن جمهوری اسلامی ایران علیرغم وقوع جنگ تحمیلی، اعمال تحریمها و درگذشت بنیانگذار انقلاب، به علاوه تضمین فروش و امنیت انرژی در خلیج فارس بهخصوص با توجه به تجربه تلخ شوکهای نفتی اول و دوم، انتخاب این منطقه را برای آمریکا بیش از بیش مهم و راهبردی مینمود. به همین دلیل در سال ۱۹۹۰ و به بهانه حمله عراق به کویت، آمریکا حضور نظامی خود را در منطقه با مجوز سازمان ملل رسمیت و مشروعیت بخشید. در سال ۲۰۰۱ میلادی نیز با فروریختن برجهای نیویورک و به بهانه مبارزه با تروریسم، موج دوم حضور نظامی آمریکا در غرب آسیا با حمله به افغانستان شکل گرفت که در سال ۲۰۰۳ به عراق هم کشیده شد؛ اما این بار بدون مجوز از سازمان ملل. البته این حضور به هیچ وجه نتایج دلخواه آمریکا را رقم نزد و این کشور برای اولین بار در تاریخ اشغالگریهای خود، بدون عقد قرارداد نظامی با کشور اشغالشده یعنی عراق، مجبور به ترک این کشور شد.
آمریکا و گردش به شرق
اما نگاهی به سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۱۵، نشان از تغییر رویکرد آمریکا نسبت به منطقه غرب آسیا میدهد. این سند میگوید: «ما در حال تغییر توازن رویکرد خود به سمت آسیا و اقیانوسیه هستیم»۲؛ راهبردی که به سیاست «گردش به شرق» آمریکا شهرت یافته است. به نظر میرسد این تغییر راهبرد از یک سو ناشی از هراس آمریکا نسبت به افزایش قدرت اقتصادی چین نشأت میگیرد؛ چراکه «اقتصاد» یکی از پایههای مهم و شاید مهمترین پایه تمدن آمریکایی است. به همین دلیل «آمریکا تلاش میکند تا حوزه نفود خود را از حوزه آتلانتیک به حوزه پاسیفیک تغییر دهد تا با توجه به این تغییر ژئوپلیتیکی، کماکان برتری خود را به دیگر قدرتهای آسیایی تحمیل کند.»۳ از سوی دیگر، سیاستها و رویکردهای روسیه پوتینی نیز مزید بر علت شده است.
البته نگاه دیگری هم به چین وجود دارد که معتقد است، علیرغم رشد اقتصادی چین، این کشور نهایتاً به عنوان یک رقیب برای آمریکا محسوب میشود و نه یک تهدید. زیرا قدرت یافتن چین در حوزه اقتصادی در ذیل همین نظام سرمایهداری است و هرچه این نظام بهتر و بیشتر بچرخد، چین هم نفع بیشتری خواهد برد. اما به هر حال سیاست اعلامی ایالات متحده آمریکا حکایت از این تغییر راهبردی دارد.
اما با توجه به اهمیت تاریخی، سیاسی و اقتصادی غرب آسیا، آیا بهراستی آمریکا میخواهد این منطقه را به حال خود رها کند؟ اگرچه آمریکا در چند سال اخیر وابستگی خود به نفت و گاز غرب آسیا را کاهش داده بهطوری که در سند امنیت ملی آمریکا آمده است: «بازار جهانی انرژی به طور چشمگیری تغییر کرده است. آمریکا اکنون بزرگترین تولید کننده نفت و گاز طبیعی جهان است. وابستگی ما به نفت خارجی در بیست سال گذشته به پایینترین حد خود رسیده است و باز هم در حال کاهش است و ما در حال تکیه به یک اقتصاد انرژی پاک جدید هستیم.» اما در اهمیت ژئوپلتیک غرب آسیا، تنها متغیر انرژی دخیل نبوده و نیست. اتصال سه قاره به یکدیگر، حمل و نقل دریایی، رشد اسلام سیاسی، دشواریهای ناشی از تضمین امنیت رژیم اشغالگر قدس، تحولات پس از بیداری اسلامی و از همه مهمتر، تبدیل شدن جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهمترین و پرنفوذترین قدرت منطقهای از دیگر متغیرهای مهم این منطقه است که توجه به آنها، اتخاذ این سیاست توسط اوباما را -فارغ از راستیآزمایی آن- با انتقاداهای فراوانی در محافل سیاسی و اندیشکدههای آمریکا مواجه ساخته است.
به هر حال حتی اگر باراک اوباما فرمان سیاستهای بینالمللی خود را به سمت شرق جهان بچرخاند، اما اهمیت غرب آسیا برای رهبری نظام سلطه به دلیل متغیرهای فوقالذکر کم نخواهد شد و تلاش خود را برای حفظ و گسترش نفوذ خود در منطقه افزایش خواهد داد. بنابراین آمریکا نمیتواند صحنه را به نفع رقیب خود ترک کند؛ بهخصوص اینکه هیچ کشوری به مانند ایران توانایی مدیریت منطقه را ندارد. پس یا باید ایران سازش کند و در چارچوب تعاملی با آمریکا منطقه را به او بسپارد و یا اینکه منطقه آنقدر شلوغ و بیثبات شود تا اینکه هیچ کدام از قدرتهای منطقهای نتوانند مدیریت امور را در دست بگیرند و از طرفی هزینههای رقابت هم بیش از پیش افزایش بیابد. به عبارت دیگر آمریکایی که از بهوجود آمدن «نظم آمریکایی» در منطقه ناامید است، اکنون از «آنارشی» بهوجودآمده در منطقه حمایت میکند.
اگرچه در سند مذکور اینگونه آمده که: «حل و فصل این بحرانهای مرتبط با هم و فراهم آوردن شرایط مساعد برای ثبات بلندمدت در منطقه مستلزم عوامل بیشتری از صرفاً حضور نیروهای نظامی آمریکایی و استفاده از این نیروها است. به عنوان مثال، این امر مستلزم داشتن همکارانی است که بتوانند از خودشان دفاع کنند. از اینرو، ما در حال سرمایهگذاری برای افزایش تواناییهای اسرائیل، اردن و همکاران (حاشیه) خلیج فارس با خود هستیم تا بتوانیم از تهاجمات جلوگیری کنیم»؛ اما اوضاع و احوال کشورهای منطقه نشان میدهد که جنگهای نیابتی آمریکایی تنها به بیثباتی کشورهای منطقه و حتی همپیمانان آمریکا منجر شده است. از همین رو تحولات اخیر منطقه و مذاکرات هستهای با ایران را میتوان در این چارچوب تحلیل کرد.
به نظر میرسد آمریکا دو طرح کلی را برای کنترل و مدیریت منطقه غرب آسیا در نظر داشته و دارد:
۱. تولد پسر خوب یا ایجاد حصار استراتژیک؟
روند مذاکرات هستهای نشان داد که هدف آمریکا از این مذاکرات برخلاف جمهوری اسلامی ایران، فراتر از موضوع هستهای بوده است. مطرح کردن حمایت ایران از گروههای مقاومت در منطقه، برنامه موشکی ایران و تحولات یمن و سوریه و تلاش و اشتیاق برای گنجاندن این موضوعات در مذاکرات نشاندهنده این مسأله است که آمریکا یا از طریق ایجاد «حصار استراتژیک» برای ایران و یا از طریق تبدیل جمهوری اسلامی ایران به «پسر خوب دهکده جهانی» سیاستهای خود را پیش ببرد.
از یک سو آمریکا در تلاش بوده است تا با کاهش عمق استراتژیک ایران در منطقه (خط نفوذ منطقهای آمریکا) بتواند «حصار استراتژیک» را دورتادور مرزهای ایران ایجاد کند تا قدرت ایران در تعامل با گروهها و کشورهای محور مقاومت تحدید شود. رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خود با اعضای مجمع جهانی اهل بیت (علیهمالسلام) گفتند: «در منطقه هم آنها میخواهند نفوذ ایجاد کنند؛ حضور برای خودشان دستوپا کنند و اهداف خودشان را در منطقه دنبال کنند. ما به حول و قوّهی الهی تا آنجایی که بتوانیم نخواهیم گذاشت این اتّفاق بیفتد. سیاستهای ما در منطقه، نقطهی مقابل سیاستهای آمریکا است.»
از سوی دیگر آمریکا در تلاش بوده تا بتواند جمهوری اسلامی ایران را از داخل مرزهایش مجاب کند تا با سیاستهای استکباری این کشور همگام شود (خط نفوذ داخلی). البته برخی نیز خواسته و ناخواسته در این زمین بازی میکنند. به نظر میرسد بهترین حالت برای آمریکا این است که جمهوری اسلامی به عنوان پرچمدار مقاومت در برابر نظم نظام سلطه، قواعد استکباری دهکده جهانی را قبول کرده و تن به تقسیم کار و نقشی بدهد که آمریکا برایش تعیین میکند. از این رو بسیار تلاش میکند تا در ایران نفوذ پیدا کند. حضرت آیتالله خامنهای در این باره گفتند: «آنها به خیال خودشان، در این جریان مذاکرات هستهای -این توافقی که حالا نه در اینجا هنوز تکلیفش معلوم است، نه در آمریکا؛ هم اینجا معلوم نیست که رد بشود یا قبول، هم آنجا معلوم نیست که رد بشود یا قبول- نیّت آنها این بود که از این مذاکرات و از این توافق، وسیلهای پیدا کنند برای نفوذ در داخل کشور. ما این راه را بستیم و این راه را به طور قاطع خواهیم بست؛ نه نفوذ اقتصادی آمریکاییها را در کشورمان اجازه خواهیم داد، نه نفوذ سیاسی آنها را، نه حضور سیاسی آنها را، نه نفوذ فرهنگی آنها را؛ با همهی توان -که این توان هم بحمدالله امروز توان زیادی است- مقابله خواهیم کرد؛ اجازه نخواهیم داد.»
اگر آمریکا موفق میشد روند مذاکرات هستهای را به این سمت پیش ببرد، با از بین بردن محور مقاومت، ایران را در حصار قرار میداد و با تضعیف جایگاه منطقهای ایران، به مرور او را وادار به پذیرفتن خواستههایش میکرد.
۲. افزایش هزینه برای قدرتهای منطقهای
وقتی آمریکا نتوانست توافقی همهجانبه که موجب تحدید قدرت ایران شود را تحمیل کند، رو به افزایش هزینه برای جمهوری اسلامی ایران آورده است. گویا بهترین روش برای عدم کامیابی ایران در پیشبرد سیاستهای منطقهای آمریکا، هزینهتراشی برای ایران یعنی ایجاد بیثباتی و آشوب درازمدت و فراگیر در منطقه است. در حالی که ایران همه تلاش خود را برای وحدت جهان اسلام بهکار بسته است اما اختلافافکنیهای مستمر بین مذاهب مختلف اسلامی، ایجاد و تقویت گروههای تکفیری، حضور وحشیانه داعش در منطقه، ایجاد جنگهای نیابتی، تلاش برای تجزیه برخی کشورهای منطقه نظیر عراق، همهوهمه برای بالابردن هزینه خط مقاومت در منطقه است. آمریکا به این ترتیب میخواهد کفه ترازو به نفع هیچ یک از قدرتهای منطقهای و بهخصوص ایران نچربد تا بهوسیله این آشوب، کشورهای مسلمان را بهجای ایجاد دغدغه برای مبارزه با سیاستهای آمریکایی، به تداوم درگیریهای مذهبی معطوف کند.
ختام
به نظر میرسد سیاستهای آمریکا در منطقه با چالشهای جدی و قابل تأملی مواجه است. از یک سو ایالات متحده آمریکا نتوانسته جمهوری اسلامی ایران را در چارچوب موردنظرش محصور و محدود کند تا به خیال خود بتواند او را وادار به انجام خواستههایش کند و از سوی دیگر آتش درگیریها و اختلافات مذهبی، بهشدت دامنگیر همپیمانان و نائبان آمریکا در منطقه شده است. به همین دلیل یکی از مهمترین وظیفهی ما علاوه بر جلوگیری از نفوذ آمریکا، از بین بردن محرکهای اختلافانگیز در بین مسلمانان باشد. امروز که شاید آمریکا مجبور است توجه بیشتری به شرق جهان بکند، بهترین موقعیت برای تنظیم منطقه غرب آسیا بر مدار منافع واقعی جهان اسلام است. اگر روزی به دلیل عدم آگاهی از سیاست انگلستان، مسلمانان در دام اختلافافکنی آنها افتادند، اما امروز نمیتوان توجیهی برای حرکت در ریل اختلافافکنی و آنارشی آمریکایی پیدا کرد.
پینوشتها:
۱. https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=۲۸۸۶۰
۲. http://www.tasnimnews.com/Home/Single/۶۴۷۳۲۶
۳. https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=۲۲۳۶۷
تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مهمترین مسأله برای آمریکا استفاده حداکثری از نفت و گاز غرب آسیا بوده است. اما با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و درپی آن رشد اسلام سیاسی در منطقه، نگرانیهای آمریکا درباره ظهور و قدرت یافتن یک رقیب ایدئولوژیک افزایش یافت. آرنولد توینبی، متفکر انگلیسی در سال ۱۹۴۵ یعنی اواخر جنگ دوم جهانی گفته بود که «علیالاصول در تاریخ بشریت، مجموعاً حدود پانزده نوع تمدن به وجود آمده است و این تمدنها عمدتاً تمدنهای فسیلی شدند و دیگر وجود ندارند. اما وقتی به اسلام میرسد، میگوید اسلام تمدن فسیلی نشده و مثل یک شیری است که فعلاً زمینگیر شده است. اگر به همین حالت بماند، خیال غرب میتواند راحت باشد، اما اگر اسلام بیدار شود، غرب باید بداند که روزگار بسیار سختی خواهد داشت.»۱
آرنولد توینبی، متفکر انگلیسی در اواخر جنگ دوم جهانی گفته بود که «علیالاصول در تاریخ بشریت، مجموعاً حدود پانزده نوع تمدن به وجود آمده است و این تمدنها عمدتاً تمدنهای فسیلی شدند و دیگر وجود ندارند. اما وقتی به اسلام میرسد، میگوید اسلام تمدن فسیلی نشده و مثل یک شیری است که فعلاً زمینگیر شده است. اگر به همین حالت بماند، خیال غرب میتواند راحت باشد، اما اگر اسلام بیدار شود، غرب باید بداند که روزگار بسیار سختی خواهد داشت.
این نگرانی با توجه به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه ۹۰ میلادی، ایالات متحده آمریکا را بر آن داشت تا سرمست از شکست استخوانهای کمونیسم، درپی ایجاد «نظم نوین جهانی» باشد. اولین هدف هم برای استقرار این نظم، حضور در غرب آسیا بود. نگرانی از رشد اسلام سیاسی در منطقه و نیز سراپاماندن جمهوری اسلامی ایران علیرغم وقوع جنگ تحمیلی، اعمال تحریمها و درگذشت بنیانگذار انقلاب، به علاوه تضمین فروش و امنیت انرژی در خلیج فارس بهخصوص با توجه به تجربه تلخ شوکهای نفتی اول و دوم، انتخاب این منطقه را برای آمریکا بیش از بیش مهم و راهبردی مینمود. به همین دلیل در سال ۱۹۹۰ و به بهانه حمله عراق به کویت، آمریکا حضور نظامی خود را در منطقه با مجوز سازمان ملل رسمیت و مشروعیت بخشید. در سال ۲۰۰۱ میلادی نیز با فروریختن برجهای نیویورک و به بهانه مبارزه با تروریسم، موج دوم حضور نظامی آمریکا در غرب آسیا با حمله به افغانستان شکل گرفت که در سال ۲۰۰۳ به عراق هم کشیده شد؛ اما این بار بدون مجوز از سازمان ملل. البته این حضور به هیچ وجه نتایج دلخواه آمریکا را رقم نزد و این کشور برای اولین بار در تاریخ اشغالگریهای خود، بدون عقد قرارداد نظامی با کشور اشغالشده یعنی عراق، مجبور به ترک این کشور شد.
آمریکا و گردش به شرق
اما نگاهی به سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۱۵، نشان از تغییر رویکرد آمریکا نسبت به منطقه غرب آسیا میدهد. این سند میگوید: «ما در حال تغییر توازن رویکرد خود به سمت آسیا و اقیانوسیه هستیم»۲؛ راهبردی که به سیاست «گردش به شرق» آمریکا شهرت یافته است. به نظر میرسد این تغییر راهبرد از یک سو ناشی از هراس آمریکا نسبت به افزایش قدرت اقتصادی چین نشأت میگیرد؛ چراکه «اقتصاد» یکی از پایههای مهم و شاید مهمترین پایه تمدن آمریکایی است. به همین دلیل «آمریکا تلاش میکند تا حوزه نفود خود را از حوزه آتلانتیک به حوزه پاسیفیک تغییر دهد تا با توجه به این تغییر ژئوپلیتیکی، کماکان برتری خود را به دیگر قدرتهای آسیایی تحمیل کند.»۳ از سوی دیگر، سیاستها و رویکردهای روسیه پوتینی نیز مزید بر علت شده است.
البته نگاه دیگری هم به چین وجود دارد که معتقد است، علیرغم رشد اقتصادی چین، این کشور نهایتاً به عنوان یک رقیب برای آمریکا محسوب میشود و نه یک تهدید. زیرا قدرت یافتن چین در حوزه اقتصادی در ذیل همین نظام سرمایهداری است و هرچه این نظام بهتر و بیشتر بچرخد، چین هم نفع بیشتری خواهد برد. اما به هر حال سیاست اعلامی ایالات متحده آمریکا حکایت از این تغییر راهبردی دارد.
اما با توجه به اهمیت تاریخی، سیاسی و اقتصادی غرب آسیا، آیا بهراستی آمریکا میخواهد این منطقه را به حال خود رها کند؟ اگرچه آمریکا در چند سال اخیر وابستگی خود به نفت و گاز غرب آسیا را کاهش داده بهطوری که در سند امنیت ملی آمریکا آمده است: «بازار جهانی انرژی به طور چشمگیری تغییر کرده است. آمریکا اکنون بزرگترین تولید کننده نفت و گاز طبیعی جهان است. وابستگی ما به نفت خارجی در بیست سال گذشته به پایینترین حد خود رسیده است و باز هم در حال کاهش است و ما در حال تکیه به یک اقتصاد انرژی پاک جدید هستیم.» اما در اهمیت ژئوپلتیک غرب آسیا، تنها متغیر انرژی دخیل نبوده و نیست. اتصال سه قاره به یکدیگر، حمل و نقل دریایی، رشد اسلام سیاسی، دشواریهای ناشی از تضمین امنیت رژیم اشغالگر قدس، تحولات پس از بیداری اسلامی و از همه مهمتر، تبدیل شدن جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهمترین و پرنفوذترین قدرت منطقهای از دیگر متغیرهای مهم این منطقه است که توجه به آنها، اتخاذ این سیاست توسط اوباما را -فارغ از راستیآزمایی آن- با انتقاداهای فراوانی در محافل سیاسی و اندیشکدههای آمریکا مواجه ساخته است.
به هر حال حتی اگر باراک اوباما فرمان سیاستهای بینالمللی خود را به سمت شرق جهان بچرخاند، اما اهمیت غرب آسیا برای رهبری نظام سلطه به دلیل متغیرهای فوقالذکر کم نخواهد شد و تلاش خود را برای حفظ و گسترش نفوذ خود در منطقه افزایش خواهد داد. بنابراین آمریکا نمیتواند صحنه را به نفع رقیب خود ترک کند؛ بهخصوص اینکه هیچ کشوری به مانند ایران توانایی مدیریت منطقه را ندارد. پس یا باید ایران سازش کند و در چارچوب تعاملی با آمریکا منطقه را به او بسپارد و یا اینکه منطقه آنقدر شلوغ و بیثبات شود تا اینکه هیچ کدام از قدرتهای منطقهای نتوانند مدیریت امور را در دست بگیرند و از طرفی هزینههای رقابت هم بیش از پیش افزایش بیابد. به عبارت دیگر آمریکایی که از بهوجود آمدن «نظم آمریکایی» در منطقه ناامید است، اکنون از «آنارشی» بهوجودآمده در منطقه حمایت میکند.
اگرچه در سند مذکور اینگونه آمده که: «حل و فصل این بحرانهای مرتبط با هم و فراهم آوردن شرایط مساعد برای ثبات بلندمدت در منطقه مستلزم عوامل بیشتری از صرفاً حضور نیروهای نظامی آمریکایی و استفاده از این نیروها است. به عنوان مثال، این امر مستلزم داشتن همکارانی است که بتوانند از خودشان دفاع کنند. از اینرو، ما در حال سرمایهگذاری برای افزایش تواناییهای اسرائیل، اردن و همکاران (حاشیه) خلیج فارس با خود هستیم تا بتوانیم از تهاجمات جلوگیری کنیم»؛ اما اوضاع و احوال کشورهای منطقه نشان میدهد که جنگهای نیابتی آمریکایی تنها به بیثباتی کشورهای منطقه و حتی همپیمانان آمریکا منجر شده است. از همین رو تحولات اخیر منطقه و مذاکرات هستهای با ایران را میتوان در این چارچوب تحلیل کرد.
به نظر میرسد آمریکا دو طرح کلی را برای کنترل و مدیریت منطقه غرب آسیا در نظر داشته و دارد:
۱. تولد پسر خوب یا ایجاد حصار استراتژیک؟
روند مذاکرات هستهای نشان داد که هدف آمریکا از این مذاکرات برخلاف جمهوری اسلامی ایران، فراتر از موضوع هستهای بوده است. مطرح کردن حمایت ایران از گروههای مقاومت در منطقه، برنامه موشکی ایران و تحولات یمن و سوریه و تلاش و اشتیاق برای گنجاندن این موضوعات در مذاکرات نشاندهنده این مسأله است که آمریکا یا از طریق ایجاد «حصار استراتژیک» برای ایران و یا از طریق تبدیل جمهوری اسلامی ایران به «پسر خوب دهکده جهانی» سیاستهای خود را پیش ببرد.
از یک سو آمریکا در تلاش بوده است تا با کاهش عمق استراتژیک ایران در منطقه (خط نفوذ منطقهای آمریکا) بتواند «حصار استراتژیک» را دورتادور مرزهای ایران ایجاد کند تا قدرت ایران در تعامل با گروهها و کشورهای محور مقاومت تحدید شود. رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خود با اعضای مجمع جهانی اهل بیت (علیهمالسلام) گفتند: «در منطقه هم آنها میخواهند نفوذ ایجاد کنند؛ حضور برای خودشان دستوپا کنند و اهداف خودشان را در منطقه دنبال کنند. ما به حول و قوّهی الهی تا آنجایی که بتوانیم نخواهیم گذاشت این اتّفاق بیفتد. سیاستهای ما در منطقه، نقطهی مقابل سیاستهای آمریکا است.»
از سوی دیگر آمریکا در تلاش بوده تا بتواند جمهوری اسلامی ایران را از داخل مرزهایش مجاب کند تا با سیاستهای استکباری این کشور همگام شود (خط نفوذ داخلی). البته برخی نیز خواسته و ناخواسته در این زمین بازی میکنند. به نظر میرسد بهترین حالت برای آمریکا این است که جمهوری اسلامی به عنوان پرچمدار مقاومت در برابر نظم نظام سلطه، قواعد استکباری دهکده جهانی را قبول کرده و تن به تقسیم کار و نقشی بدهد که آمریکا برایش تعیین میکند. از این رو بسیار تلاش میکند تا در ایران نفوذ پیدا کند. حضرت آیتالله خامنهای در این باره گفتند: «آنها به خیال خودشان، در این جریان مذاکرات هستهای -این توافقی که حالا نه در اینجا هنوز تکلیفش معلوم است، نه در آمریکا؛ هم اینجا معلوم نیست که رد بشود یا قبول، هم آنجا معلوم نیست که رد بشود یا قبول- نیّت آنها این بود که از این مذاکرات و از این توافق، وسیلهای پیدا کنند برای نفوذ در داخل کشور. ما این راه را بستیم و این راه را به طور قاطع خواهیم بست؛ نه نفوذ اقتصادی آمریکاییها را در کشورمان اجازه خواهیم داد، نه نفوذ سیاسی آنها را، نه حضور سیاسی آنها را، نه نفوذ فرهنگی آنها را؛ با همهی توان -که این توان هم بحمدالله امروز توان زیادی است- مقابله خواهیم کرد؛ اجازه نخواهیم داد.»
هدف آمریکا از این مذاکرات برخلاف جمهوری اسلامی ایران، فراتر از موضوع هستهای بوده است. مطرح کردن حمایت ایران از گروههای مقاومت در منطقه، برنامه موشکی ایران و تحولات یمن و سوریه و تلاش و اشتیاق برای گنجاندن این موضوعات در مذاکرات نشاندهنده این مسأله است که آمریکا یا از طریق ایجاد «حصار استراتژیک» برای ایران و یا از طریق تبدیل جمهوری اسلامی ایران به «پسر خوب دهکده جهانی» سیاستهای خود را پیش ببرد.
اگر آمریکا موفق میشد روند مذاکرات هستهای را به این سمت پیش ببرد، با از بین بردن محور مقاومت، ایران را در حصار قرار میداد و با تضعیف جایگاه منطقهای ایران، به مرور او را وادار به پذیرفتن خواستههایش میکرد.
۲. افزایش هزینه برای قدرتهای منطقهای
وقتی آمریکا نتوانست توافقی همهجانبه که موجب تحدید قدرت ایران شود را تحمیل کند، رو به افزایش هزینه برای جمهوری اسلامی ایران آورده است. گویا بهترین روش برای عدم کامیابی ایران در پیشبرد سیاستهای منطقهای آمریکا، هزینهتراشی برای ایران یعنی ایجاد بیثباتی و آشوب درازمدت و فراگیر در منطقه است. در حالی که ایران همه تلاش خود را برای وحدت جهان اسلام بهکار بسته است اما اختلافافکنیهای مستمر بین مذاهب مختلف اسلامی، ایجاد و تقویت گروههای تکفیری، حضور وحشیانه داعش در منطقه، ایجاد جنگهای نیابتی، تلاش برای تجزیه برخی کشورهای منطقه نظیر عراق، همهوهمه برای بالابردن هزینه خط مقاومت در منطقه است. آمریکا به این ترتیب میخواهد کفه ترازو به نفع هیچ یک از قدرتهای منطقهای و بهخصوص ایران نچربد تا بهوسیله این آشوب، کشورهای مسلمان را بهجای ایجاد دغدغه برای مبارزه با سیاستهای آمریکایی، به تداوم درگیریهای مذهبی معطوف کند.
ختام
به نظر میرسد سیاستهای آمریکا در منطقه با چالشهای جدی و قابل تأملی مواجه است. از یک سو ایالات متحده آمریکا نتوانسته جمهوری اسلامی ایران را در چارچوب موردنظرش محصور و محدود کند تا به خیال خود بتواند او را وادار به انجام خواستههایش کند و از سوی دیگر آتش درگیریها و اختلافات مذهبی، بهشدت دامنگیر همپیمانان و نائبان آمریکا در منطقه شده است. به همین دلیل یکی از مهمترین وظیفهی ما علاوه بر جلوگیری از نفوذ آمریکا، از بین بردن محرکهای اختلافانگیز در بین مسلمانان باشد. امروز که شاید آمریکا مجبور است توجه بیشتری به شرق جهان بکند، بهترین موقعیت برای تنظیم منطقه غرب آسیا بر مدار منافع واقعی جهان اسلام است. اگر روزی به دلیل عدم آگاهی از سیاست انگلستان، مسلمانان در دام اختلافافکنی آنها افتادند، اما امروز نمیتوان توجیهی برای حرکت در ریل اختلافافکنی و آنارشی آمریکایی پیدا کرد.
پینوشتها:
۱. https://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=۲۸۸۶۰
۲. http://www.tasnimnews.com/Home/Single/۶۴۷۳۲۶
۳. https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=۲۲۳۶۷