1394/04/10
دیدار شاعران ۹۴ | شعرخوانی آقای سید سکندر حسینی از افغانستان
در شب ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام محفل شعرخوانی جمعی از شاعران کشور در حضور حضرت آیتالله خامنهای برگزار شد. در این دیدار تعدادی از شاعران کشورهای همسایه به شعرخوانی پرداختند که یکی از آنان آقای سید سکندر حسینی از کشور افغانستان بود. پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن و فیلم شعر ایشان را منتشر میکند.
این قصه از سواحل آمو شروع شد
با کوچ دستههای پرستو شروع شد
ناگاه در مسیر قریبالوقوع مرگ
تنها گذشته ثانیهای از شروع مرگ
وقتی که ریخت قطرهی خون در میان خاک
دیدم که رخنه کرده جنون در میان خاک
این است شهر خسته و دنیای مردگان
با من خوش آمدی به تماشای مردگان
غیر از کلاغ پیر نماندهست یک نشان
شهر من است خلوت متروکهی جهان
ما وارثان مردهی غزنین و کابلیم
حالا شدیم لاشه برای درندگان
بودای زخمخوردهی عصر تفنگ و مرگ
چشم تو هست راوی تاریخ باستان
وقتی کتاب کهنهی تاریخ زنده شد
سرگیجه میرود همهی شهر، ناگهان -
فصل مذاکرات سیاسی شروع شد
گویا علاج واقعه قبل از وقوع شد
از درد ما تمام جهان گریه میکند
بلخ غریب با هیجان گریه میکند
در رقص مرگ و گریهی چلدختران بلخ
خوابیده صد روایت و صد داستان تلخ
چون غصه راه خانه ما را بلد شدهست
بلخ بزرگ شهر مزار و جسد شدهست
مرگ هزار رابعه حالا به جرم عشق
غمنامههای تازهای از باربَد شدهست
این نالههای پیهم و ممتد شنیدنیست
تاریخ تلخ فیضمحمد شنیدنیست
خورشید روی مبدأ نصفالنهار بود
راوی زخمهای پیاپی غبار بود
در بین قصه جمله شاهان شهر ما
در دستشان جلیقهای از انتحار بود
خورشید ناپدید شد و رنگ شب گرفت
تاریخ از حکایت این قصه تب گرفت
دیگر مجال شعر و تغزل نمانده است
شهری به نام غزنه و کابل نمانده است
کابل مدام بر سر خود تخت و تاج داشت
آنجا که عشق مثل همیشه رواج داشت
حالا فقط مزارع خشخاش مانده است
جای سلام نفرت و پرخاش مانده است
این قصه تا سواحل آمو ادامه یافت
با کوچ دستههای پرستو ادامه یافت
با کوچ دستههای پرستو شروع شد
ناگاه در مسیر قریبالوقوع مرگ
تنها گذشته ثانیهای از شروع مرگ
وقتی که ریخت قطرهی خون در میان خاک
دیدم که رخنه کرده جنون در میان خاک
این است شهر خسته و دنیای مردگان
با من خوش آمدی به تماشای مردگان
غیر از کلاغ پیر نماندهست یک نشان
شهر من است خلوت متروکهی جهان
ما وارثان مردهی غزنین و کابلیم
حالا شدیم لاشه برای درندگان
بودای زخمخوردهی عصر تفنگ و مرگ
چشم تو هست راوی تاریخ باستان
وقتی کتاب کهنهی تاریخ زنده شد
سرگیجه میرود همهی شهر، ناگهان -
فصل مذاکرات سیاسی شروع شد
گویا علاج واقعه قبل از وقوع شد
از درد ما تمام جهان گریه میکند
بلخ غریب با هیجان گریه میکند
در رقص مرگ و گریهی چلدختران بلخ
خوابیده صد روایت و صد داستان تلخ
چون غصه راه خانه ما را بلد شدهست
بلخ بزرگ شهر مزار و جسد شدهست
مرگ هزار رابعه حالا به جرم عشق
غمنامههای تازهای از باربَد شدهست
این نالههای پیهم و ممتد شنیدنیست
تاریخ تلخ فیضمحمد شنیدنیست
خورشید روی مبدأ نصفالنهار بود
راوی زخمهای پیاپی غبار بود
در بین قصه جمله شاهان شهر ما
در دستشان جلیقهای از انتحار بود
خورشید ناپدید شد و رنگ شب گرفت
تاریخ از حکایت این قصه تب گرفت
دیگر مجال شعر و تغزل نمانده است
شهری به نام غزنه و کابل نمانده است
کابل مدام بر سر خود تخت و تاج داشت
آنجا که عشق مثل همیشه رواج داشت
حالا فقط مزارع خشخاش مانده است
جای سلام نفرت و پرخاش مانده است
این قصه تا سواحل آمو ادامه یافت
با کوچ دستههای پرستو ادامه یافت