بیانات در خطبههای نمازجمعه
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه و نستغفره و نؤمن به و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه. سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. الهداة المهدیّین المعصومین. سیّما بقیةالله فی الارضین. اوصیکم عبادالله بتقویالله.
همه برادران و خواهران عزیزِ نمازگزار و خودم را به رعایت تقوا و پرهیزکاری و اجتناب از در افتادنِ در دام هوای نفس و اسارت در پنجههای شیطان توصیه میکنم. امیدوارم این اجتماع امروز، این نماز و آنچه که گفته و شنیده میشود، در رسیدن به این هدف والا به ما کمک کند.
امروز، هم روز دوم شهادت امیرالمؤمنین و امام المتّقین علیهالصّلاةوالسّلام است که برای همه مسلمین، بلکه همه آزادگان عالم، روز بسیار عظیم و مهمّی است؛ از طرفی هم روز قدس است که مسأله درجه اوّل امروز دنیای اسلام است. من در خطبه اوّل به شرح کوتاهی درباره امیرمؤمنان میپردازم؛ در خطبه دوم هم راجع به مسأله فلسطین و وضعیت امروز مسلمانان و تکلیف اسلامی و انسانیمان عرایضی عرض خواهم کرد.
امیرالمؤمنین علیهالسّلام جزو چهرههای جذّاب تاریخ است. انسان شاید کمتر شخصیت تاریخی را بتواند پیدا کند که به قدر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهالسّلام در میان همه آحاد بشر - نه فقط ملت اسلام - دلباخته داشته باشد. چه بسیار غیر مسلمانانی که اسلام و حتّی پیامبر اسلام را قبول ندارند؛ اما به علی علیهالسّلام عشق میورزند؛ به او احترام میکنند و او را ستایش میکنند. مسلمانان و بخصوص شیعیان هم که نسبت به آن بزرگوار، چه تکریم و تعظیمی در دل و جان و ذهن خودشان قائلند! در بین ما شیعیان و آحاد مسلمین، کسانی هستند که عامل به احکام اسلامی هم نیستند؛ اما امیرالمؤمنین را بزرگ میشمارند. این برای چیست؟ این به خاطر آن است که مجموعه خصوصیّات والای انسانی در این بزرگوار به قدری زیاد بوده است که هرکس که از علی علیهالسّلام چیزی شنیده است، در مقابل این خصوصیّات خاضع است. فقط یک دسته استثناء هستند که آنها علی را میشناسند؛ اما با او دشمنند. آنها کسانی هستند که با مبانیای که این انسان بزرگ برای آن جهاد کرده و همه عمر را صرف کرده است، بهشدّت دشمنند؛ طبعاً با سربازِ اوّلش هم دشمنند. یا در آن دورههای اوّل، کسانی که زخم خورده از آن شمشیر بیانعطاف و آن انسان آشتیناپذیر با بدی و زشتی بودند، با او دشمن بودند، والاّ آدمهای با انصاف و انسانهای فطری، همه محبّ و مشتاق این شخصیت عظیمند. البته این در صورتی است که از او چیزی شنیده باشند؛ آنهایی که نشنیدند و نمیدانند، طبعاً خارجند.
در اینجا یک نکته وجود دارد و آن این است که ما معمولاً وقتی شخصیتها یا خصوصیّات را به صورت جمعبندی شده از دور مینگریم، آنها را ستایش میکنیم؛ اما وقتی نزدیک میشویم و پای عمل و پای پیروی به میان میآید، دچار مشکل میشویم. عیب کار آحاد بشر این است. اگر همان قدری که مردم دنیا به عدالت و به انصاف و به شجاعت امیرالمؤمنین، به طرفداری از مظلوم که در او بود، به طرفداری از حقیقت که در او بود، به ظلم ستیزی که در او بود، علاقه و محبّت دارند، چنانچه در مقام عمل، خود را به این خصوصیّات نزدیک میکردند - ولو یک قدم - دنیا گلستان میشد؛ اما ما آدمها - یعنی همین ما، همین امثال بنده؛ آدمهایی که اینطور از دور امیرالمؤمنین را ستایش میکنیم - در جایی در زندگی و در قضاوت معمولی خودمان، به یکی از همین کارهایی که از امیرالمؤمنین ستایش میکنیم؛ یا از کسی که میخواهد راه امیرالمؤمنین را برود، برخورد کنیم، معلوم نیست که دیگر آن قدر ستایش کنیم؛ در دل برمیآشوبیم و با او به مقابله برمیخیزیم. اگر خدای نکرده شقاوت بر ما غلبه داشته باشد، به روی او شمشیر هم میکشیم! عیب کار اینجاست. لذا جا دارد که ما همان قدری که از جمعبندی شده خصال امیرالمؤمنین سخن میگوییم، از ریز خصوصیّات آن بزرگوار هم مطّلع شویم. این امیرالمؤمنین که عادل بود، عدل او چگونه بود؟ این عدلی که این قدر تعریف دارد، در مقام عمل چگونه بود؟ در قدم بعد سعی کنیم که در مقام عمل، خودمان را به او نزدیک کنیم. این درست است؛ این مایه تکامل است. شما شنیدهاید که در بعضی از روایات(۱) آمده است کسانی به ائمه علیهمالسّلام عرض میکردند ما شیعیان شما هستیم - کما این که طبق روایتی، کسانی آمدند و به خود امیرالمؤمنین هم این را گفتند - اما ائمّه بنابر این روایات، در جواب اینها استنکار میکردند: کجای شما به دوستان و پیروان ما شبیه است؟ شما این خصلت و این خصوصیت و این رفتار و این گفتار را دارید. به عبارت دیگر، اینها از ما مطالبه عمل میکنند؛ عمل هم تابع اعتقاد است. انسان باید به چیزی معتقد باشد.
البته امروز ملت ایران باید خدا را خیلی شکر کند که زمینه پیروی از امیرالمؤمنین و از اسلام در این کشور فراهم است. غالب جمعیت این کشور، دل به سمت حقیقت دارند. اکثریت عظیمِ نزدیک به اتّفاقی در این کشور اینطورند. ولو حالا در میان آنها کسانی هم عامل به بعضی از فروع نباشند؛ اما دلها، روحها، اعتقادها و ایمانها به همان سمتی گرایش دارد که انگشت اشاره امیرالمؤمنین به آن سمت مردم را هدایت میکرد.
من امروز روایتی را انتخاب کردم که بخوانم؛ این روایت در «ارشاد مفید» است. البته من متن حدیث را از کتاب «چهل حدیث» امام بزرگوارمان - که کتاب بسیار خوبی است - نقل میکنم؛ لیکن با «ارشاد» هم تطبیق کردهام. روایت را شیخ مفید نقل میکند. راوی میگوید که ما در خدمت امام صادق علیهالصّلاةوالسّلام بودیم، صحبت امیرالمؤمنین شد. «و مدحه بما هو اهله»؛ امام صادق زبان به ستایش امیرالمؤمنین گشود و آنچنان که مناسب او بود، امیرالمؤمنین را مدح کرد. از جمله چیزهایی که گفت - که این راوی یادش مانده و مثلاً در همان مجلس یا در بیرون آن مجلس نوشته است - اینهاست. من نگاه کردم، دیدم هر کدام از این فقرههایی که در این حدیث به آن تکیه شده است، تقریباً به یک بُعد از زندگی امیرالمؤمنین اشاره میکند؛ به زهد آن بزرگوار، عبادت آن بزرگوار و خصوصیاتی که حالا اینها را میخوانیم. ببینید؛ طبق این روایت، امام صادق در مقام تعریف از امیرالمؤمنین حرف میزند. اولین جملهای که فرمود، این بود: «والله ما أکل علی بن ابی طالب علیهالسّلام من الدنیا حراماً قطّ حتی مضی لسبیله(۲)»؛ امیرالمؤمنین تا آخر عمر، یک لقمه حرام در دهان نگذاشت؛ یعنی اجتناب از حرام، اجتناب از مال حرام، اجتناب از دستاورد حرام. البته مراد، حرام واقعی است؛ نه آن حرامی که برای آن بزرگوار حکمش هم منجز شده باشد؛ یعنی مشتبه را هم به خود نزدیک نکرد. ببینید؛ اینها را به عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل - و بالاتر از آن در فکر - برای ما بیان کردهاند. امام صادق و امام باقر و امام سجاد هم اعتراف میکنند که ما نمیتوانیم اینطوری زندگی کنیم! حالا نوبت به امثال بنده که میرسد، دیگر واویلاست! بحث سرِ این نیست که من یا شما بخواهیم اینطور زندگی کنیم؛ نه، آن زندگی، زندگی این قلّه است؛ این قلّه را نشان میدهد. معنای نشان دادن قلّه این است که همه باید به این سمت حرکت کنند. البته چه کسی هست که به آن بالا برسد!؟ در همین حدیث هم میخوانیم که امام سجاد فرمود: من قادر نیستم اینطور زندگی کنم.
«و ما عرض له امران قطهما لله رضی الا اخذ بأشدهما علیه فی دینه»؛ یعنی هر وقت دو کار و دو انتخاب در مقابل امیرالمؤمنین قرار میگرفت که هر دو مورد رضای خدا بود - نه این که یکی حرام، یکی حلال باشد؛ نه. هر دو حلال باشد؛ مثلاً هر دو عبادت باشد - علی آن یکی را که برای بدن او سختتر بود، آن را انتخاب میکرد؛ اگر دو غذای حلال بود، آن پستتر را انتخاب میکرد؛ اگر دو لباس جایز بود، آن پستتر را انتخاب میکرد؛ اگر دو کار جایز بود، آن سختتر را برمیگزید. ببینید؛ این صحبت یک گوینده معمولی نیست که حرف بزند. طبق این حدیث، این امام صادق است که میگوید؛ یعنی دقیق است. ببینید این سختگیری بر خود در زندگی دنیا و در تمتّعات دنیوی، چه قدر مهمّ است!
«و ما نزلت برسول الله صلی الله علیه و آله نازلة قطّ الاّ دعاه فقدمه ثقة به»؛ هر وقت مسأله مهمّی برای پیامبر پیش میآمد، پیامبر او را صدا میکرد و جلو میانداخت؛ به خاطر این که به او اعتماد داشت و میدانست که اوّلاً خوب عمل میکند؛ ثانیاً از کار سخت سرپیچی ندارد؛ ثالثاً آماده مجاهدت در راه خداست. مثلاً در «لیلة المبیت» - آن شبی که پیامبر مخفیانه از مکه به مدینه آمد - یک نفر باید آنجا در آن رختخواب میخوابید. پیامبر علی را جلو انداخت. در جنگها، امیرالمؤمنین را جلو میفرستاد. در کارهای مهم - هر مسأله اساسی و مهمّی که پیش میآمد - علی را جلو میانداخت: «ثقة به»؛ چون اطمینان داشت و میدانست که او برنمیگردد؛ نمیلرزد و خوب عمل خواهد کرد. ببینید؛ صحبتِ این نیست که امثال بنده - آدمهای حقیر و ضعیف - ادّعا کنیم که میخواهیم اینطوری عمل کنیم؛ نه. صحبتِ این است که ما باید در این جهت حرکت کنیم. انسانِ مسلمانِ پیروِ علی، خطّش باید این خط باشد و هرچه بتواند، جلو برود. بعد فرمود: «و ما اطاق احد عمل رسول الله صلیاللهعلیهوآله من هذه الأمة غیره»؛ هیچ کس از این امّت طاقت این را نداشت که مثل پیامبر عمل کند، مگر او. او بود که مثل پیامبر در همه جا میرفت. هیچکس دیگر نمیتوانست به دنبال پیامبر و پا جای پای آن حضرت حرکت کند. «و ان کان لیعمل عمل رجل کان وجهه بین الجنة و النار»؛ با همه این کارهای بزرگ و خداپسند و مؤمنانه، رفتار او، رفتار یک انسان بین خوف و رجا بود؛ از خدا ترسناک بود، کانّه او را بین بهشت و جهنّم قرار دادهاند؛ در یک طرف بهشت را میبیند، در یک طرف جهنّم را میبیند. «یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه». خلاصه این جمله این است که به این همه مجاهدت، به این همه انفاق، به این همه عبادت، مغرور نمیشد. ما حالا دو رکعت نافله و چند جمله دعا که بخوانیم - و اگر دو قطره اشک بریزیم - فوراً مغرور میشویم که بله دیگر: «این منم طاووس علیّین شده»! اما امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمیشد.
البته این که چرا شخصی مثل امیرالمؤمنین، شخصی مثل پیامبر، شخصی مثل امام سجّاد - که خدا اصلاً بهشت را برای خاطر اینطور انسانها آفریده - باز از آتش جهنّم میترسند و به خدا پناه میبرند، این خودش بحث جداگانهای دارد. ما کوچکیم؛ دید ما قاصر است؛ ما نزدیک بین هستیم؛ ما عظمت الهی را نمیفهمیم؛ ما مثل بچه کوچک و غیرممیّزی هستیم که در مقابل یک شخص عظیمِ علمی بازی میکند؛ میآید و میرود و اصلاً عین خیالش هم نیست؛ چون نمیشناسد که این شخص کیست؛ اما شما که پدر او هستید و عقلتان صدبرابر اوست، در مقابل آن شخصیت خضوع میکنید. ما در مقابل خدای متعال وضعیتمان این است. ما مثل بچهها، مثل آدمهای غافل، مثل آدمهای پست، عظمت الهی را نمیفهمیم؛ اما آن کسانی که از مرحله علم، به مرحله ایمان رسیدهاند؛ از مرحله ایمان، به مرحله شهود رسیدهاند؛ از مرحله شهود، به مرحله فناءِ لله رسیدهاند؛ آنها هستند که عظمت الهی در چشمهایشان آنچنان جلوه میکند که هر عمل صالحی از آنها سربزند، بهنظرشان نمیآید؛ اصلاً میگویند ما کاری نکردهایم. همیشه بدهکار ذات مقدس احدیّتند.
«ولقد اعتق من ماله الف مملوک»؛ بتدریج، هزار غلام و کنیز را که از مال شخصی خود خریده بود، آزاد کرد؛ «فی طلب وجه الله والنجاة منالنار»؛ برای این که رضای خدا را جلب نماید و از آتش جهنّم خود را دور کند. «مما کد بیدیه و رشح منه جبینه»؛ این پولهایی که میداد، پولهایی نبود که مفت گیرش آمده باشد. امام صادق طبق این روایت میگوید: «مما کد بیدیه»؛ با کدّ یمین و عرق جبین و با کار سخت، پول بهدست آورده بود. چه در زمان پیامبر، چه در زمان فترت بیست و پنج سال، چه در زمان خلافت - که از بعضی از آثار فهمیده میشود که امیرالمؤمنین در زمان خلافت هم کار میکرد - آن حضرت کار میکرد؛ مزرعه آباد مینمود، قنات میکَند و پول در میآورد و این پولها را در راه خدا انفاق میکرد. از جمله مرتّب برده میخرید و آزاد میکرد؛ هزار برده را اینطور خرید و آزاد کرد. «ان کان لیقوت اهله بالزیت و الخل والعجوة»؛ غذای معمولی خانه امیرالمؤمنین اینها بود: زیتون، سرکه، خرمای متوسّط و یا پایین؛ که حالا مثلاً در عرف جامعه ما نان و ماست، یا نان و پنیر است. «و ما کان لباسه الاّ کرابیس»؛ لباس معمولیش کرباس بود. «اذا فضل شیء عن یده من کمه دعا بالجلم فقصه»؛ اگر آستینش مقداری بلند بود، قیچی میخواست و آستین بلند را میبرید؛ یعنی حتّی به زیادی آستین برای خودش راضی نمیشد. میگفت این زیادی است؛ این پارچه را در جایی مصرف کنند و به کاری بزنند! آن روز پارچه هم خیلی کم بود و مردم مشکلاتی در زمینه پوشش داشتند؛ این بود که یک تکّه پارچه کرباس هم میتوانست به دردی بخورد.
بعد راجع به عبادت حضرت صحبت میکند. آن حضرت، قلّه اسلام است؛ اسوه مسلمین است. در همین روایت فرمود: «و ما اشبهه من ولده و لا اهل بیته احد اقرب شبها به فی لباسه و فقهه من علی بن الحسین علیهما السّلام». امام صادق میگوید: در تمام اهل بیتمان - اهل بیت و اولاد پیامبر - از لحاظ این رفتارها و این زهد و عبادت، هیچ کس به اندازه علی بن الحسین به امیرالمؤمنین شبیهتر نبود؛ امام سجّاد، از همه شبیهتر بود. امام صادق فصلی در باب عبادت امام سجّاد ذکر میکند؛ از جمله میفرماید: «و لقد دخل ابوجعفر ابنه علیهما السلام علیه»؛ پدرم حضرت ابی جعفر باقر یک روز پیش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. «فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه احد»؛ نگاه کرد، دید پدرش از عبادت حالی پیدا کرده که هیچ کس به این حال نرسیده است. شرح میدهد: رنگش از بیخوابی زرد شده، چشمهایش از گریه درهم شده، پاهایش ورم کرده و... امام باقر اینها را در پدر بزرگوارش مشاهده کرد و دلش سوخت: «فلم املک حین رأیته بتلک الحال البکاء»؛ میگوید وقتی وارد اتاق پدرم شدم و او را به این حال دیدم، نتوانستم خودداری کنم؛ بنا کردم زار زار گریه کردن: «فبکیت رحمة له». امام سجّاد در حال فکر بود - تفکّر هم عبادتی است - به فراست دانست که پسرش امام باقر چرا گریه میکند؛ خواست یک درس عملی به او بدهد؛ سرش را بلند کرد: «قال یا بنی اعطنی بعض تلک الصحف التی فیها عبادة علی بن ابیطالب علیهالسلام»؛ در میان کاغذهای ما بگرد و آن دفتری که عبادت علی بن ابی طالب را شرح داده، بیاور. ظاهراً از دوران امام علی بن ابی طالب علیهالسّلام نوشتهها و کتابهایی در باب قضاوتهای آن حضرت، در باب زندگی آن حضرت، در باب احادیث آن حضرت، در اختیار ائمّه بود. از مجموع روایات دیگر، آدم اینطور میفهمد که در موارد گوناگونی از آن استفاده میکردند. اینجا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشتهای را که مربوط به عبادت علیبن ابیطالب است، بردار بیاور. امام باقر میفرماید: «فاعطیته»؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فیها شیئاً یسیرا ثم ترکها من یده تضجرا»؛ مقداری به این نوشته نگاه کرد - امام سجّاد، هم به امام باقر درس میدهد، هم به امام صادق درس میدهد، هم به من و شما درس میدهد - با حال ملامت آن را بر زمین گذاشت؛ «و قال من یقوی علی عبادة علی علی بن ابی طالب علیهالسّلام»؛ فرمود چه کسی میتواند مثل علی بنابیطالب عبادت کند؟ امام سجّادی که آن قدر عبادت میکند که امام باقر دلش به حال او میسوزد - نه مثل من و شما؛ ما که کمتر از اینها هم به چشممان بزرگ میآید - امام باقری که خودش هم امام است و دارای آن مقامات عالی است، از عبادت علیبن الحسین دلتنگ میشود و دلش میسوزد و نمیتواند خودش را نگه دارد و بیاختیار زار زار گریه میکند، آن وقت علیبنالحسینِ با اینطور عبادات میگوید: «من یقوی علی عبادت علی بن ابی طالب»؛ چه کسی میتواند مثل علی عبادت کند؟ یعنی بین خودش و علی فاصلهای طولانی میبیند.
علیای که من و شما عاشق او هستیم، دنیا عاشق اوست، مسیحی عاشقانه برایش کتاب مینویسد، آدمی که به مبانی دینی هم عملاً خیلی پایبند نیست، درباره او زبان به ستایش باز میکند، این علی را شما چرا از دور نگاه میکنید؛ نزدیک بروید. هرکس این قلّه دماوند را از دور نگاه کند، میگوید به به، عجب چیزی است! قدری از این پیچوخمها بالا برو، ببینم چه کارهای! باید نزدیک شد؛ باید راه افتاد؛ باید حرکت کرد. امروز بشریت به همین خصلتهایی که امیرالمؤمنین پرچمدارش بود، احتیاج دارد. این خصلتها، با پیشرفت علم، با پیشرفت فناوری، با پدید آمدن روش جدید زندگی در دنیا کهنه نمیشود. عدالت کهنه نمیشود؛ انصاف و حقطلبی کهنه نمیشود؛ دشمنی با زورگو کهنه نمیشود؛ پیوند دل با خدا کهنه نمیشود. اینها رنگ ثابت وجود انسان در همه تاریخ است. امیرالمؤمنین این پرچمها را در دست داشت. امروز بشر تشنه این حرفها و تشنه این حقایق است. راه چیست؟ راه، نزدیک شدن است. مبادا اگر من و شما در جایی حرفی برای حق زدیم، این به نظرمان زیاد و بزرگ بیاید؛ نه. علی این است. مبادا اگر ساعتی از شبی، روزی، نیمهشبی، توانستیم عبادتی کنیم، به چشممان بزرگ بیاید و ما را عُجب بگیرد؛ نه. علی این است. مبادا اگر در صحنه خطری وارد شدیم، خودمان را خیلی بزرگ ببینیم؛ نه. علی این است. هرچه میتوانید، نزدیک شوید. ای روزهداران، ای نمازگزاران، ای نافلهگزاران، ای مجاهدان فی سبیلالله، ای حاضر شوندگان در میدانهای خطر، ای زاهدان در دنیا، ای شیران روز، ای عبادت کنندگان شب! خوشا بهحالتان؛ شما به علی نزدیکترید؛ اما شما هم میتوانید باز نزدیکتر شوید.
دنیای اسلام، بلکه دنیای بشریت سالم، در مقابل او خاضع است. اینهاست که در تاریخ اثرش میماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش بود؛ آن قاطعیتش در راه خدا بود. آنجایی که لازم بود، با شمشیر به جان دشمنان حقیقت و دشمنان دین و دشمنان خدا میافتاد و از هیچ چیز باک نداشت: «لا تأخذه فی الله لومة لائم(۳)». آنجایی که آدمِ منحرفِ مضرِّ مخلّی بر سر راه حرکت بهسوی خدا وجود داشت، شمشیر او فیصله دهنده بود. آنجایی که مظلومی بود، آنجایی که مصلوبالحقّی بود، امیرالمؤمنین به رقیقترین انسانها تبدیل میشد. در روایتی هست که آن قدر امیرالمؤمنین با دست خودش به دهان یتیمان غذا گذاشت که یک نفر - لابد مثلاً جوانکی بوده - گفت آرزو کردیم کاش ما هم یتیم میشدیم تا امیرالمؤمنین این طور به ما لطف میکرد! آنقدر ناشناس به خانه فقرا و مساکین و گرفتارها و از راهماندهها سر زد که معروف است بعد از ضربت خوردن آن حضرت، فهمیدند آن انسانِ رحیم چه کسی بوده که میآمده است و او را نمیشناختهاند!
سخن او نهجالبلاغه است؛ فصیحترین کلام آدمی در میان عرب. «نهج البلاغه» اوج هنر و اوج زیبایی است؛ زیبایی لفظ و زیبایی معناست. انسان مبهوت میماند! هیچ شاعر بزرگ عرب، هیچ نویسنده هنرمند عرب، نتوانسته بگوید که من از مراجعه به نهجالبلاغه بینیازم.
بههرحال، دیروز مردم کوفه به عزای این بزرگمرد نشستند. جنازه آن بزرگوار در کوفه تشییع نشد. اجتماع مردم گرد جنازه امیرالمؤمنین بهوجود نیامد. شاید امیرالمؤمنین دوران تسلّط دشمنان بر کوفه را میدید. ده سال بعد از آن، بیست سال بعد از آن، در کوفه چه خبر بود؟ همان کسانی که دختران امیرالمؤمنین را در بازارهای کوفه گرداندند، همان کسانی که سرِ جگرگوشگان امیرالمؤمنین را بر سر نیزهها کردند، چه بُعدی داشت اگر قبر علی بن ابی طالب را میشکافتند و اهانت و جسارتی میکردند!؟ لذا قبر آن بزرگوار هم مخفی بود؛ تا بعد از گذشت مدّتهای طولانی، آن قبر پیدا شد.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قل هوالله احد. الله الصّمد، لم یلد و لم یولد. و لم یکن له کفوا احد. (۴)
نسئَلک الّلهم و ندعوک. باسمک العظیم الأعظم. الأعزّ الأجلّ الأکرم و بعلىّ و اولاده الطیّبین الطّاهرین یا الله یا الله یا الله یا رحمن یا رحیم.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، میان ما و علی بن ابی طالب در دنیا و آخرت جدایی نینداز؛ توفیق پیروی از آن قلّه عظمت و زیبایی و شکوه را به ما عنایت کن. پروردگارا! اسلام و مسلمین را نصرت کن؛ مسلمانان مبارز در راه خودت را در هر نقطهای از دنیا که هستند، نصرت عطا کن. پروردگارا! دلهای مسلمانان را به هم نزدیک کن؛ ملتهای اسلامی را به هم نزدیک کن. پروردگارا! ملت بزرگ و عظیمالشّأن ایران را در همه میدانها پیروز کن؛ دشمنانش را منکوب فرما. پروردگارا! گرفتاریها را از کار این ملت بزرگ و مؤمن و همه مسلمین باز کن؛ خدمتگزاران به این مردم و به این کشور را موفق و منصور و پیروز گردان. پروردگارا! توفیق خدمت در راه خودت و خدمت به مردم را به همه ما عنایت کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ما را مسلمان زنده بدار و با بهترین مرگهایی که برای یک مسلمان مطرح است، ما را بمیران.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. و علی علىّ امیرالمؤمنین و علی الصّدیقة الطّاهرة سیّدة نساءالعالمین و علی الحسن و الحسین سیّدی شباب اهل الجنّة و علیبنالحسین و محمّدبنعلی و جعفربنمحمّد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمّدبنعلی و علیبنمحمّد و الحسنبنعلی و الخلف القائم المهدی. حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک. و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عبادالله بتقویالله و استغفرالله لی و لکم.
امروز، روز قدس است و ملت ما در اجابت به دعوت اسلام، دعوت امام راحل و استغاثه مظلومانه یک ملت مغصوب الحق و مظلوم، مثل هر سال به خیابانها آمد. تا آنجا که تاکنون به من اطّلاع داده شده است، حضور مردم در همه جا، حضور بسیار پُرشور و چشمگیری در این راهپیماییها بوده است؛ لابد خبرهای بعدی هم خواهد رسید و در رسانهها منعکس خواهد شد. در سایر نقاط عالم هم حتماً جماعاتی از مسلمانان، این روز را گرامی داشتهاند که تفاصیل آن را لابد بعداً به ما اطّلاع خواهند داد. من امروز راجع به این مسأله میخواهم قدری صحبت کنم:
اوّلاً باید عرض کنیم که قضیه فلسطین، یکی از لکّههای ننگ بزرگِ این قرنی است که همین چند روزه تمام شد. البته لکههای ننگ این قرن بیش از اینهاست: دو جنگ بزرگ در این قرن اتّفاق افتاده است؛ چقدر در دنیا حکومتهایی در این قرن بهدست استعمارگرانِ دیروز بهوجود آمد؛ از جمله کشور خود ما. در همین قرن بود که حکومت خشن و سرکوبگر و غیرانسانی و فاسد و وابسته پهلوی بهوجود آمد؛ لیکن در میان زشتیهایی که در این قرن بر ما گذشت - که البته در کنارش محسّناتی هم در این قرن اتّفاق افتاده است که حالا مورد بحث ما نیست - یکی از زشتترین، یا شاید بشود گفت زشتترین آنها، مسأله فلسطین بود. چرا؟ چون در این قضیه، یک ملت را از کشور خودش بیرون کردند. من خواهش میکنم جوانانی که با مسأله فلسطین خیلی آشنایی و سابقه ذهنی ندارند، روی این کلمات تأمّل و درنگ کنند. یک ملت را از خانه و از کشور خود بیرون کنند و یک عدّه آدمهایی را از اطراف دنیا جمع کنند و به جای آن افراد در آن کشور بگذارند. چرا؟ چون آن جماعتی که از اطراف دنیا جمع کردند، از یک نژادند؛ نژاد اسرائیلی، نژاد یهودی! یعنی یک حرکت نژادگرایانه زشت که هر جای دنیا بهوسیله هر کسی در ابعاد کوچکتر از این پیش میآمد، مایه ننگ و سرافکندگی بود؛ اما این را در ابعاد یک کشور بهوجود آوردند. چه کسی بهوجود آورد؟ در حقیقت انگلیس؛ بعد هم آمریکا.
البته امروز بعضیها میخواهند اینطور وانمود کنند که چرا مسأله فلسطین را بحث میکنید؛ این مسأله خاتمه یافته است! بنده عرض میکنم که مسأله فلسطین به هیچ وجه خاتمه یافته نیست. اینطور نیست که شما خیال کنید تا ابد باید فلسطینیها - صاحبان سرزمین - خود و اولادشان بیرون از سرزمین خودشان باشند؛ یا اگر در آن داخلند، بهصورت یک اقلیّتِ مقهور زندگی کنند و آن بیگانههای غاصب در اینجا بمانند؛ نه، چنین چیزی نیست. کشورهایی که صدسال در تصرّف قدرتی بودند - همین قزّاقستانی که الان شما ملاحظه میکنید، همین گرجستانی که الان شما ملاحظه میکنید؛ این کشورهای تازه استقلال یافته آسیای میانه - بعضی در اختیار شوروی، بعضی قبل از شوروی در اختیار روسیه - آن وقتی که هنوز شوروی بهوجود نیامده بود - اینها دوباره مستقل شدند و برگشتند و متعلّق به مردم خودشان شدند؛ بنابراین هیچ بُعدی ندارد و حتماً باید اینکار اتّفاق بیفتد و انشاءالله اتّفاق خواهد افتاد و فلسطین به مردم فلسطین برمیگردد. لذا مسأله خاتمه یافته نیست؛ این خطاست.
البته امروز ترفند صهیونیستها و پشتیبانانشان - که دولت امریکا مهمترین پشتیبان آنهاست - این است که از نام زیبای صلح استفاده میکنند: آقا صلح کنید؛ این حرفها چیست!؟ بله؛ صلح چیز خیلی خوبی است؛ اما صلح کجا و با چه کسی!؟ کسی وارد خانه شما شده، بهزور در را شکسته و شما را کتک زده، به عیال و اولادتان اهانت کرده و از سه اتاقی که شما دارید، دو تا و نصفش را گرفته نشسته است؛ بعد بگوید شما چرا بیخودی مرتّب به این و آن شکایت میکنید؛ مرتّب دعوا و معارضه میکنید؛ بیایید با هم صلح کنیم. آیا این صلح شد!؟ صلح این است که شما از خانه بیرون بروید؛ اگر با هم جنگی داشتیم، آن وقت بیایند صلحمان بدهند. شما در خانه ما نشستهاید؛ شما در این جا این همه جنایت کردهاید؛ شما همین حالا هم اگر دستتان برسد، کوتاهی ندارید. همین الان رژیم صهیونیستی تقریباً روزانه به جنوب لبنان حمله میکند؛ نه به مبارزان لبنان، بلکه به روستاهای جنوب لبنان، به مدرسههای جنوب لبنان. همین چند روز قبل از این، به یک مدرسه جنوب لبنان حمله کرد و جمعی از بچههای کوچک را کشت! اینها که تجاوزی نکرده بودند، اینها که اسلحهای به دست نگرفته بودند. طبیعت، طبیعت متجاوز است. آن روزی که صهیونیستها وارد لبنان شدند و در دیریاسین و بقیه جاها آنطور قتل عام کردند، کسی با آنها کاری نکرده بود. اقلاًّ آن عدّه مردم کاری نکرده بودند؛ البته چرا، یک عدّه جوانان غیور عرب با آنها میجنگیدند. همان روز هم میگفتند چرا داخل خانه ما آمدهاید و این کارها را میکنید؛ اما آن مردمی که مورد ستم آنها قرار میگرفتند و از مزارع و روستاهایشان آنطور با قتلعام اخراج میشدند که کاری نکرده بودند. بنابراین، طبیعت این رژیم، تجاوز است. رژیم صهیونیستی، اصلاً برپایه زورگویی و خشونت و قساوت بنا شده است و پیش میرود. بدون این، پیشرفتی نمیداشت و بعد از این هم نخواهد داشت. میگویید با این رژیم صلح کنید!؟ چه صلحی!؟ اگر آنها به حقّ خودشان قانع شوند - یعنی خانه را که فلسطین است، به صاحبان خانه واگذار کنند و سراغ کار خودشان بروند؛ یا از دولت فلسطین اجازه بگیرند و بگویند به ما اجازه دهید تعدادی از ما، یا همه ما در این کشور بمانیم - کسی با آنها جنگی نخواهد داشت. جنگ این است که آنها غاصبانه و زورگویانه وارد خانه دیگران شدهاند؛ آنها را از خانه بیرون کردهاند و الان هم به آنها ظلم میکنند. الان هم به همه کشورهای منطقه ظلم میکنند و تهدیدی برای همه هستند. بنابراین، اینها صلح را هم مقدّمهای برای تجاوز بعدی میخواهند! اگر صلحی برقرار شود، مقدّمهای است برای اینکه بعد بتوانند طور دیگری تجاوز و تعدّی کنند.
یکی از مسائلی که امروز مطرح میشود، برای این که قضیه فلسطین بهدست فراموشی سپرده شود و از طرح آن در افکار عمومی امّت اسلامی جلوگیری کند، همین مذاکرات به اصطلاح صلحی است که بین گروهی از فلسطینیها - یعنی همین عرفات و دارودسته او - با اسرائیلیها در جریان است؛ یعنی قضیه سازش و حکومت بهاصطلاح خودمختار فلسطینی و از این حرفها. این هم یکی از آن زشتترین فریبها و ترفندهای اسرائیلیهاست که متأسّفانه عدّهای از مسلمانان و عدّهای از خود فلسطینیها به دام آن افتادهاند. یکی از حرفهایی که امروز مطرح میکنند، همین مسأله مذاکرات سازش بین این جماعت و سران اسرائیل است، که یکی از آن زشتترین ترفندهاست. چرا؟ بهخاطر این که براساس بهترین فرضها در آخرین مذاکراتی که اینها انجام دادند - به قول خودشان «وای ریور ۲» - اگر همه این تعهّداتی که اسرائیلیها کردند، تحقّق پیدا کند، آنچه که گیر این جماعت فلسطینىِ بیچاره میآید، اندکی بیش از چهار درصد سرزمین فلسطین است! یعنی از این کشور فلسطینی که متعلّق به فلسطینیهاست و همهاش را مردم فلسطین مالکند و حقّ آنهاست، چهاردرصدش را به اینها میدهند؛ آن هم چطور چهاردرصدی!؟ این چهاردرصد، در یک جا مجتمع نیست؛ شاید در ده جا تکّهتکّه شده و متفرّق است! به آن کسانی هم که گفتند بیایید شما اینجا حکومت تشکیل دهید - که همین دارودسته این روسیاهان باشند - به هیچوجه اجازه ندادند که مثل یک حکومت عمل کنند. از اینها خواستند به آنجا بروند و مواظب باشند که فلسطینیهای این منطقه علیه دولت اسرائیل اقدامی نکنند! یعنی منطقه محدودِ کوچکِ متفرّقِ غیرقابل ادارهای را بهعنوان یک کشور، بهصورت ناقص و نیمهکاره در اختیار اینها قرار دادند! آنچه اینها در مقابل باید انجام دهند، این است که علاوه بر خود آن دستگاههای امنیتی اسرائیل، اینها هم علیه فلسطینیهای مبارزِ داخل سرزمین اشغالی، اقداماتی بکنند! خیانت از این بالاتر!؟
خیانت این کسانیکه بهنام فلسطینیها این کار را انجام میدهند، از همه خیانتهایی که تا امروز به فلسطین شده، زشتتر و سهمگینتر و بدتر است! هیچ کاری هم برای آن مردم، نه کردند و نه میتوانند بکنند. یک نویسنده فلسطینىِ عربِ ساکن امریکا نوشته است که این دارودسته عرفات هنوز نتوانستهاند زبالههای شهر غزّه را از خیابانها جمع کنند؛ اما در همین مدّت، پنج سازمان امنیتی و اطّلاعاتی تشکیل دادند که جاسوسی مردم را میکنند! این شد دولت فلسطین!؟ این شد بازگشت مردم فلسطین!؟ این شد احقاق حقّ فلسطین!؟ اینقدر اینها بیشرمند! همان وقتی که این شخص، اوّلین مذاکرات را با اسرائیلیها کرد، من گفتم او، هم خائن است و هم احمق! اگر خائن بود، اما عاقل بود، بهتر از این عمل میکرد! البته بنده درست نمیدانم؛ حدس میزنم که امریکاییها و سازمانهای جاسوسی اسرائیل از نقاط ضعف اینها استفاده کردند. اینها نقاط ضعف زیاد دارند؛ اهل دنیایند. وقتی دین در کار نباشد، همینطور میشود. اینها در طول این چند سالی که مشغول اداره سازمان آزادیبخش فلسطین بودند، خدا میداند که از لحاظ مالی و از لحاظ رفتاری و اخلاقی چه مشکلاتی داشتند؛ آنها هم ظاهراً روی همان نقاط تکیه کردند. از طرفی هم خسته شدن و بریدن و از آرمانها چشم پوشیدن، اینها را به این ورطه هولناک و این مرداب هلاکت و بدبختی و لعنت ابدی انداخت. شما خیال میکنید هیچ فلسطینیای ممکن است وجود داشته باشد که اینها را از ته دل لعن نکند؛ مگر این که جزو عمله و اکره خود اینها و در منافع با اینها سهیم باشد؟ بین چهار تا پنج میلیون نفر آواره فلسطینی بیرون از فلسطینند؛ در حدود سه میلیون نفر فلسطینی در داخلند. باید دید اینها درباره فلسطین چه نظری دارند. اینها مشتهایشان محکم است؛ اینها دلهایشان پُر خون است.
بنده از زمان ریاست جمهورىِ خودم این چالش را با بعضی از این کشورهای عربی داشتم. حرفی را مطرح کردم، اما دولتهای این کشورها میگفتند ما از فلسطینیها که فلسطینیتر نیستیم! هرچه خود آنها بخواهند، باید انجام شود. البته آن وقت مذاکرات سازش به این شکل مطرح نبود؛ اما نشانههای سازش پیدا بود. اوّلاً مسأله فلسطین، یک مسأله دنیای اسلام است. غیر از جنبههای سیاسی و امنیتی و اقتصادی، مسأله تکلیف الهی و اسلامی است. بالاتر از همه، مسأله خدایی است؛ اما اگر کسی به خدا هم اعتقادی نداشته باشد و بخواهد فقط برای مردم فلسطین کار کند، باید ببیند آحاد مردم فلسطین چه میگویند. امروز ملت فلسطین همانهایی هستند که دستگیر شدههایشان در زندانهای دولت غاصب هستند و دهها برابر آنها در خیابانها و در مسجدالاقصی و در بازارها و در سرتاسر سرزمین غصب شده شعار میدهند و عملیات میکنند. یک اقلیتِ کوچکِ تطمیع شده که رفتند سازش کردند، ملت فلسطین نیستند که ما بگوییم ما از فلسطینیها فلسطینیتر نیستیم. در همان سیزده، چهارده سال پیش، من یادم است یکی از دولتهای عرب - حالا نمیخواهم اسم بیاورم - که آن روز نشان نمیداد یک دولت رو به فسادی است - چون سوابق انقلابی داشت - این حرف را زد. بنده همان وقت استشمام کردم اینها انحراف پیدا میکنند؛ بعد هم انحرافشان آشکارتر شد. که حالا دیگر نمیخواهیم بعضی از خصوصیات را ذکر کنیم.
اصل ماجرای فلسطین چیست؟ اصل ماجرا این است که یک عده از یهودیان متنفّذ در دنیا به فکر ایجاد یک کشور مستقل برای یهودیها افتادند. از فکر اینها دولت انگلیس استفاده کرد و خواست مشکل خود را حل کند. البته آنها قبلاً به فکر بودند به اوگاندا بروند و آنجا را کشور خودشان قرار دهند. مدّتی به فکر افتادند به طرابلس، مرکز کشور لیبی بروند؛ لذا رفتند با ایتالیاییها - که آن وقت طرابلس در دست آنها بود - صحبت کردند؛ اما ایتالیاییها به اینها جواب رد دادند؛ بالاخره با انگلیسیها کنار آمدند. انگلیسیها آن وقت در خاورمیانه اغراض بسیار مهمِّ استعماری داشتند؛ دیدند خوب است که اینها به این منطقه بیایند. اوّل به عنوان یک اقلیت وارد شوند، بعد بتدریج توسعه پیدا کنند و گوشهای را، آن هم گوشه حسّاسی را بگیرند - چون کشور فلسطین در نقطه حساسی قرار دارد - و دولت تشکیل دهند و جزو متّحدین انگلیس باشند و مانع شوند از این که دنیای اسلام - بخصوص دنیای عرب - در آن منطقه اتّحادی بهوجود آورد. درست است که اگر دیگران هوشیار باشند، دشمن میتواند اتّحاد ایجاد کند؛ اما دشمنی که از بیرون آنطور حمایت میشود، با ترفندهای جاسوسی و با روشهای گوناگون میتواند اختلاف ایجاد کند که همین کار را هم کرد: به یکی نزدیک شود، یکی را بزند، یکی را بکوبد، با یکی سختی کند. بنابراین، در درجه اوّل کمک کشور انگلیس و بعضی کشورهای غربی دیگر بود. بعد اینها بتدریج از انگلیس جدا و به امریکا متّصل شدند. امریکا هم اینها را تا امروز زیربال خودش گرفته است. اینها به این معنا کشوری بهوجود آوردند و آمدند کشور فلسطین را تصرّف کردند. تصرّفشان هم اینطوری بود: اوّل با جنگ نیامدند؛ اوّل با حیله آمدند، رفتند زمینهای بزرگ فلسطین را که زارعان و کشاورزان عرب روی آنها کار میکردند و خیلی هم سرسبز و آباد بود، با قیمتهای چند برابر قیمت اصلی، از صاحبان و مالکان اصلی این زمینهای بزرگ - که در اروپا و امریکا بودند - خریدند؛ آنها هم از خدا خواستند و زمینها را به این یهودیها فروختند. البته دلاّلهایی هم داشتند که نقل کردهاند یکی از دلالهایشان همین «سیّدضیاء» معروف، شریک رضاخان در کودتای ۱۲۹۹ بود که از اینجا که به فلسطین رفت، آنجا دلاّل خرید زمین از مسلمانان برای یهودیها و اسرائیلیها شد! زمینها را خریدند؛ زمینها که ملک اینها شد، با روشهای واقعاً بسیار خشن و همراه با سبعیّت و سنگدلی، بتدریج شروع به اخراج زارعان از این زمینها کردند. در جایی میرفتند، میزدند، میکشتند و در همین هنگام افکار عمومی دنیا را هم با دروغ و فریب به طرف خودشان جلب میکردند.
این تسلّط غاصبانه صهیونیستها بر فلسطین سه رکن داشت: یک رکنش عبارت از قساوت با عربها بود. برخوردشان با صاحبان اصلی، با قساوت و با سختی و خشونت شدید همراه بود. با اینها هیچگونه مدارا نمیکردند.
رکن دوم، دروغ به افکار عمومی دنیا بود. این دروغ به افکار عمومی دنیا، یکی از آن حرفهای عجیب است. این قدر اینها بهوسیله رسانههای صهیونیستی که دست یهودیها بود، دروغ گفتند - هم قبل از آن و هم بعد از آن، این دروغها گفته میشد - که به خاطر همین دروغها بعضی از سرمایهداران یهودی را گرفتند! خیلیها هم دروغهای آنها را باور کردند. حتّی این نویسنده فیلسوف اجتماعی فرانسوی - «ژان پلسارتر» - را نیز که خودمان هم در جوانی چندی شیفتهی این آدم و امثال او بودیم، فریب دادند. همین «ژان پلسارتر» کتابی نوشته بود که بنده در سی سال قبل آن را خواندم. نوشته بود: «مردمی بی سرزمین، سرزمینی بیمردم»! یعنی یهودیها مردمی بودند که سرزمینی نداشتند؛ به فلسطین آمدند که سرزمینی بود و مردم نداشت! یعنی چه مردم نداشت؟ یک ملت در آنجا بود و کار میکرد. شواهد زیادی هم هست. یک نویسنده خارجی میگوید در سرتاسر سرزمین فلسطین، مزارع گندم مثل دریای سبزی بود که تا چشم کار میکرد، دیده میشد. سرزمین بیمردم یعنی چه!؟ در دنیا اینطور وانمود کردند که فلسطین یک جای متروکه مخروبه بدبختی بود؛ ما آمدیم اینجا را آباد کردیم! دروغ به افکار عمومی! همیشه سعی میکردند خودشان را مظلوم جلوه دهند؛ الان هم همینطور است! در این مجلاّت امریکایی - مثل «تایم» و «نیوزویک» - که بنده گاهی به اینها مراجعه دارم، اگر کوچکترین حادثهای علیه یک خانواده یهودی اتّفاق بیفتد، عکس و تفصیلات و سنّ کشته شده و مظلومیت بچههایش را بزرگ میکنند؛ اما صدها و هزارها مورد قساوت نسبت به جوانان فلسطینی، خانوادههای فلسطینی، بچههای فلسطینی، زنهای فلسطینی، در داخل فلسطین اشغال شده و در لبنان اتّفاق میافتد، ولی کمترین اشارهای به آنها نمیکنند!
رکن سوم هم ساخت و پاخت، مذاکره - و به قول خودشان «لابی» - است. بنشین با این دولت، با آن شخصیت، با آن سیاستمدار، با آن روشنفکر، با آن نویسنده، با آن شاعر، صحبت و ساخت و پاخت کن! کار اینها تا بهحال سه رکن داشته است که توانستهاند این کشور را با این فریب و با این خدعه بگیرند. آن وقت قدرتهای خارجی هم با اینها همراه بودند؛ که عمده انگلیس بود. سازمان ملل و قبل از سازمان ملل، جامعه ملل هم - که بعد از جنگ برای به اصطلاح مسائل صلح تشکیل شده بود - همیشه از اینها حمایت کردند؛ مگر در موارد معدودی. در همان سال ۱۹۴۸، جامعه ملل قطعنامهای صادر نمود و فلسطین را بدون دلیل و بدون علّت تقسیم کرد. گفت پنجاه و هفت درصد از سرزمین فلسطین متعلّق به یهودیهاست؛ در حالی که قبل از آن، در حدود پنج درصد زمینهای فلسطین متعلّق به اینها بود! آنها هم دولت تشکیل دادند و بعد هم قضایای گوناگون و حمله به روستاها و شهرها و خانهها و حمله به بیگناهان اتّفاق افتاد. البته دولتهای عرب هم کوتاهیهایی کردند. چند جنگ اتّفاق افتاد. در جنگ ۱۹۶۷، اسرائیلیها توانستند با کمک امریکا و دولتهای دیگر، مبالغی از زمینهای مصر و سوریه و اردن را تصرّف کنند. بعد، در جنگ ۱۹۷۳ که اینها شروع کردند، باز به کمک آن قدرتها توانستند نتیجه جنگ را به نفع خودشان قرار دهند و زمینهای دیگری را تصرّف کنند.
هدف اسرائیل، توسعه است. دولت صهیونیستی به سرزمین فلسطین فعلی هم قانع نیست. اوّل یک وجب جا میخواستند، بعد نصف زمین فلسطین را گرفتند، بعد همه سرزمین فلسطین را گرفتند، بعد به کشورهای همسایه فلسطین - مثل اردن و سوریه و مصر - تجاوز کردند و زمینهای آنها را گرفتند. الان هم هدف اساسی صهیونیزم، ایجاد اسرائیل بزرگ است. البته این روزها کمتر اسم میآورند؛ سعی میکنند کتمان کنند. باز هم به افکار عمومی دروغ میگویند. چرا؟ چون در این مرحلهای که الان هستیم، احتیاج دارند که هدفهای توسعهطلبانه خود را کتمان کنند! گرفتاریای که امروز صهیونیستها دارند، این است که به صلح احتیاج مبرم دارند. چرا؟ چون بعد از سال ۱۹۴۷ تا سال ۱۹۶۷ مبارزهای نبود و آن بیست سال در حال خوبی نگذشت. بعد هم که مبارزات مسلّحانه شروع شد. این مبارزات مسلّحانه از بیرون سرزمین فلسطین بود؛ همین سازمان آزادیبخش و بقیه گروهها، مرکزشان در اردن یا در سوریه یا در جاهای دیگر بود. گروههایی را میفرستادند و حملهای میکردند و ضربهای میزدند و عقب میکشیدند. در داخل سرزمین فلسطین، سازمان مبارزی شکل نگرفته بود. در داخل سرزمین، مردم مرعوب بودند و نمیتوانستند هیچ حرکتی بکنند؛ اما بعد از انقلاب اسلامی دو اتّفاق مهم افتاد. یکی اینکه نهضت فلسطین - که یک نهضت غیر دینی بود - به یک نهضت اسلامی تبدیل شد و مقاومت اسلامی بهوجود آمد و رنگ اسلامی گرفت. همان مبارزانی هم که از بیرون مبارزه میکردند - مثل کسانی که از لبنان یا مناطق دیگر به اسرائیل حمله میکردند و به آنها ضربه میزدند - با انگیزه اسلامی، که یک انگیزه بسیار قوی است، وارد میدان شدند. ثانیاً «انتفاضه» بهوجود آمد. «انتفاضه»، یعنی قیام و شورش در داخل سرزمین و وطن مغصوب. از این قیام میترسند؛ چون برایشان خیلی مهمّ است. البته سعی میکنند مطلب را آنچنان که هست، منعکس نکنند؛ اما مبارزات مردم فلسطین در داخل سرزمین فلسطین، برای رژیم صهیونیستی شکننده و کوبنده است؛ ستون فقراتشان را میشکافد. چرا؟ بهخاطر این که اینها به یهودیانی که از سراسر دنیا در این منطقه جمع کردهاند، وعده دادند که در اینجا امنیت و راحتی و زندگی خوش هست و گفتند بیایید در اینجا آقایی کنید؛ اما حالا اینها طاقت برخورد با این نسل نوخاسته و صاحبان اصلی این سرزمین را که امروز بیدار شدهاند، ندارند. ارکان نظام صهیونیستی متزلزل است؛ لذا اینها الان مجبورند که با دولتهای منطقه هرطور هست، مسأله صلح را تمام کنند، تا بتوانند به مسأله داخلی خودشان برسند. این قضیه بهاصطلاح صلح با سازمان آزادیبخش فلسطین و قضیه عرفات هم دنباله همین است. آنها خواستند یک عنصر فلسطینی را داخل طرح سازش بیاورند؛ شاید بتوانند فلسطینیهای مبارز را در داخل سرزمینهای اشغالی ساکت کنند؛ اما نتوانستند. امروز با این خصوصیات، دیگر دولت غاصب صهیونیست جرأت نمیکند مسأله اصلی خودش را - که توسعه نیل تا فرات است - مطرح کند. سرزمین موعود صهیونیستها، به گمان باطلشان، از رود نیل تا فرات ادامه دارد. هرچهاش را نگرفتند، باید بعد از این بگیرند؛ برنامهشان این است! الان جرأت نمیکنند این را به زبان بیاورند.
آنچه که امروز حرف و مسأله ماست، این است: مسأله فلسطین از لحاظ اسلامی برای همه مسلمانان - از جمله برای ما - یک مسأله اساسی و یک فریضه است. همه علمای شیعه، سنّی، گذشته و قدما، تصریح دارند که اگر بخشی از میهن اسلامی در تصرّف دشمنان اسلام قرار گرفت، اینجا وظیفه همه است که دفاع کنند، تا بتوانند سرزمینهای غصب شده را برگردانند. هرکس هرطور میتواند، به هر کیفیّتی که میتواند، در قبال مسأله فلسطین وظیفه دارد. اوّلاً از جهت اسلامی وظیفه دارد. زمین، زمین اسلامی است؛ در تصرّف دشمنان اسلام است و باید برگردانده شود. ثانیاً هشت میلیون مسلمان، بعضی آوارهاند و بعضی در داخل سرزمینهای اشغالی وضعشان از آواره بدتر است. نه جرأت دارند رفت و آمد معمولی خودشان را بکنند؛ نه اجازه دارند حرف خودشان را بزنند؛ نه اجازه دارند نمایندهای در اداره کشور خودشان داشته باشند؛ در موارد زیادی جلوِ نمازخواندنشان هم گرفته میشود. مسجدالاقصی را که قبله مسلمانان است، تهدید کردند؛ در سالها پیش یک روز آن را آتش زدند؛ بعد هم که بهاصطلاح به حفّاری آنجا پرداختهاند و کارهای خلاف انجام میدهند و میخواهند اصلاً مسجدالاقصی - قبله مسلمانان - را از شکل اسلامی خارج کنند. از جنبه اسلامی، همه اینها برای مسلمان وظیفهآور است. هیچ مسلمانی نمیتواند شانه خودش را از زیر بار این وظیفه خالی کند. هر مقدار که میتواند، باید به وظیفهاش عمل کند.
امروز ملت ایران کاری که میتواند بکند - که از همه کارها هم مهمتر است، تظاهرات - مثل همین تظاهرات امروز - است. این کار بسیار مهمّی است. از هدفهای اینها این است که نام فلسطین را به دست فراموشی بسپارند. کاری کنند که اصلاً فراموش شود که چنین چیزی وجود داشت؛ اما شما نمیگذارید؛ روز قدس نمیگذارد؛ امام بزرگوار ما با تدبیر خودش نگذاشت. این کار بزرگی بود. از جنبه انسانی هم مظلومیت خانوادههای فلسطینی برای هر انسانی وظیفهآور است؛ مظلومیت مردمی که در داخل فلسطینند، که بعضی از فیلمها و نوارهایش را شما همین روزها دیدید که چقدر اینها نسبت به مردمِ فلسطین ظالمانه رفتار میکنند و عجیب این است که این سازمانهای حقوق بشر هم مردهاند! این امریکاییها و بعضی از این غربیها و اینهایی که ادّعا میکنند رسالت گسترش دمکراسی را در دنیا دارند، در این قضیه آبروی خودشان را بردند؛ بهخاطر این که ملتی الان وجود دارد که در هیچ شأنی از شؤون کشور و وطن خودش، قدرت تأثیرگذاری ندارد و حرفش در هیچ جا خوانده نمیشود؛ و آن ملت فلسطین است. از نظر انسانی، مردمی مظلوم؛ از آن طرف در مقابلشان حکومتی نژادپرست با آن همه ظلم؛ و این هم دروغ بزرگی که امریکا و سازمانهای جهانی و متفکّران به اصطلاح غربی در ادّعایی از دمکراسی میگویند!
از جهت امنیتی، مسأله اسرائیل، یک خطر امنیتی، نه فقط برای مردم خودش، بلکه برای کلّ منطقه است؛ برای اینکه اینها الان زرّادخانه اتمی دارند و باز هم تولید میکنند! سازمان ملل هم چند بار هشدار داده، اما اعتنا نکردهاند؛ البته عمدهاش هم بهخاطر پشتیبانی امریکاست؛ یعنی گناهِ کارهای صهیونیستها و دولت غاصب، به میزان زیادی به گردن رژیم امریکاست. شما این را بدانید؛ در طول این پنجاه سالی که اینها سرِکارند، در شورای امنیت سازمان ملل، بیست و نه قطعنامه علیه اسرائیل صادر شده، که امریکا هر بیست و نه مورد را «وتو» کرده است! الان هم حدود ده سالی است - از بعد از فروپاشی شوروی سابق تاکنون - که دیگر اصلاً اجازه نمیدهد که در شورای امنیت، قطعنامهای علیه اسرائیل مطرح شود! پس، گناه این جرائم به گردن امریکاست. امریکا که این قدر چهره صلحطلبانه به خودش میگیرد و گاهی هم لبخندهای زهرآگینی را به همه ملتها - از جمله به ملت شریف و مظلوم ما - نشان میدهد، در قضیه فلسطین، مجرم درجه یک است؛ یکی از گناهانش این است. امروز دست امریکا تا مرفق در خون فلسطینیها فرورفته است. اینها کشورهای منطقه را تهدید میکنند. البته دولتهای سوریه و لبنان و دیگر کشورهایی که در آنجا هستند، گرفتاریها و تنگناهایی دارند. بحث دولتها از بحث ملتها جداست. ملتها همه جا دلشان پُر است و دولتها هم حالا زیر بار بعضی از فشارها ناچار میشوند گاهی حرفهایی بزنند، مذاکراتی بکنند و مواضعی بگیرند. از لحاظ اقتصادی هم، اسرائیل برای منطقه، خطر است. چندی است که صهیونیستهای حاکم بر فلسطین، تزی را به نام «تز خاورمیانه جدید» مطرح کردهاند. خاورمیانه جدید، یعنی چه؟ یعنی خاورمیانه بر محور کشور اسرائیل شکل بگیرد و اسرائیل بتدریج بر کشورهای عربی و کشورهای منطقه و مناطق نفتی در خلیج فارس سیطره اقتصادی داشته باشد! این هدف اسرائیلیهاست. بعضی از دولتها غافلند. وقتی به آنها اعتراض میشود، میگویند ما که رابطه برقرار نکردیم؛ ما به تجّارشان اجازه دادیم بیایند! اتّفاقاً آنها همین را میخواهند. آنها میخواهند اسرائیل با حمایت امریکا و با پشتیبانی از زرّادخانه خطرناک خودشان، از غفلت و ضعف بعضی از دولتها استفاده کند و به آنجا وارد شود و مراکز اقتصادی و منابع مالی را در دست گیرد. این خطر خیلی بزرگی برای منطقه است. بزرگتر از همه خطرها این است. خدا آن روز را نیاورد و نخواهد آورد و ملتهای مسلمان اجازه نخواهند داد که چنین اتّفاقی بیفتد؛ اما نقشه آنها این است که با تکیه بر اقتصاد بتوانند همه مراکز قدرت را در این کشورها در دست گیرند. بنابراین، از لحاظ اسلامی، از لحاظ انسانی، از لحاظ اقتصادی، از لحاظ امنیتی، از لحاظ سیاسی، امروز وجود اسرائیل، یک خطر بزرگ برای ملتها و کشورهای منطقه است.
برای مسأله خاورمیانه هم یک راه بیشتر وجود ندارد و آن انحلال و زوال دولت صهیونیستی است. باید آوارههای فلسطینی به کشورشان برگردند. این هشت میلیون نفر، صاحبان اصلی فلسطینند. البته اکثریت قاطع مردم فلسطین، مسلمانند و در میانشان تعداد کمی هم از فلسطینیهای یهودی و مسیحی هستند. صاحبان فلسطین و ملت فلسطین، دولت تشکیل دهند؛ آن دولت تصمیم بگیرد که آیا مهاجرانی را که از سایر کشورها به داخل فلسطین آمدهاند و در حال حاضر در آنجا هستند، نگهدارد - با چه شرایطی نگهدارد - یا برگرداند. عکس قضیه این است که باید یک دولت فلسطینی در همه سرزمین فلسطین تشکیل شود. بازیهایی از قبیل دولت خودمختار و از این حرفها هم امروز نمیتواند هیچکس را فریب دهد؛ مگر آدمهای خیلی سادهلوح را! اینها کار نیست؛ کار اصلی و واقعی که باید انجام گیرد، این است. امروز نسلهای جوان فلسطینی بیدار شدهاند و میفهمند که مبارزاتشان اثر دارد. در داخل فلسطین، در بیرون فلسطین، در لبنان، در اردن، در سوریه و در مناطق دیگر مشغول مبارزهاند و میدانند که مبارزاتشان دارای اثر است و ملتها دلشان با آنهاست؛ بخصوص موضع شرافتمندانه و پُرشکوه ملت و دولت ایران و نظام جمهوری اسلامی، اینها را دلگرم میکند. اینها مبارزه را ادامه خواهند داد و به فضل پروردگار به نتایج اصلی و مطلوب خودشان هم خواهند رسید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۹۲؛ کنزالفوائد، ج ۱، ص ۸۹
۲) الارشاد، ج ۲، ص ۱۴۲
۳) الاقبال سیدبن طاووس، ج ۱، ص ۵۰۷
۴) اخلاص: ۴ - ۱