1371/11/04
بیانات در دیدار با اعضاى حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی خوش آمدید؛ برادران و خواهران عزیز. انشاءالله خداوند به شما کمک کند که بتوانید این بارهای سنگین را - که توصیف کوتاهی از آن در گزارش قرائت شده منعکس بود - بردوش بگیرید و انشاءالله افتخار آن را ببرید؛ چون همواره افتخارات از آن بارهای سنگین است. حالا یک وقت کسی میگوید «من افتخارات میخواهم چه کار کنم؟» این هم حرفی از یک نوع آدم است. لکن یک وقت است که انسان با معیارهای صحیح و عقلانی و معنوی، مسائل و ارزشها را توزین میکند. به صحنهی بشری که نگاه میکنیم، میبینیم مرفهین و برخورداران، هزاران هزار بودهاند؛ پولداران و تجار و ثروتمندان و میلیونرها و خانهای گوناگون، در عرصههای بشری فراوان بودند. لکن بشریت، تداوم خودش را بسته به وجود آنها نمیداند. در سرتاسر دنیا، کسانی را که به نظر ما و شما، سازندگان تاریخ دورانهای اخیر هستند - حالا مبارزین و مجاهدین و شهدایشان را به کناری بگذاریم و مستثنی کنیم، که حساب دیگری دارند. اما ادبایشان، شعرایشان، نویسندگانشان، مورخینشان، دانشمندانشان و مکتشفینشان را - در دایرهی ملاحظه بگذارید و ببینید، آیا اینها هیچکدامشان جزو فئودالها و ثروتمندان و برخورداران و پولداران و لقمهی چرب و شیرین در دست گرفتهها بودهاند؟ حالا اگر تصادفاً یک وقت یکی از اینها به غلط روزگار برخورداریای داشته، در قبالش هزاران فیلسوف و دانشمند و مکتشف و مخترع و شاعر و ادیب و موسیقیدان و آدمهای حسابی دنیا، با فقر و فلاکت زندگی میکردهاند. اما نه شما و نه هیچ انسان با شعوری نمیآید در توزین انسانی خود، یک نفر از این گدا گرسنههای درمانده و به نان شب محتاج را، در مقابل صدها و هزاران از آن برخورداران و لذتبران بگذارد. چرا؟ چون اینهایند که تاریخ ملتها را رقم زدهاند؛ ملتها را پیش بردهاند و برای ملتها آبرو درست کردهاند.
البته اینکه ما میگوییم، در مقیاسهای بالاست. یعنی اینطور نیست که هر نویسنده یا هنرمندی، آن کسی باشد که در پیشرفت کشور خودش و در تاریخ بشریت مؤثر است؛ نه. خیلیها هم هستند و به این دلخوشند که از ریزهخواران خوان و کاسهلیسان همان ثروتمندان و تجار و از این قبیل باشند. آنها را هم داریم، که در محاسبهی ما باید وارد شوند. مقصودم از این بیان این بود که هرچه بار سنگینتر، هرچه غم و غصه و دغدغهی کار بیشتر، ارزش معنوی کار بالاتر، و شاید تأثیر آن در روند عمومی تاریخ و تمدن و معرفت بشری و خصوصیاتی که در تقدیر صحیح عقلانی مورد احترام قرار میگیرد، والاتر و بالاتر.
از اینکه بگذریم، البته ثواب الهی در جای خود محفوظ است که آن فراتر از همهی اینهاست. یعنی شمایی که با تحمل زحمت خدمتی را انجام میدهید، با آن کسیکه بدون آن تحمل زحمت همان خدمت را انجام میدهد، مساوی نیستید. ما اعتقاد داریم که ثواب خدا، هم بهتر، هم ماندگارتر و هم با ارزشتر است. این فاصلهی مابین ولادت و گورستانی که ما طی میکنیم، اساساً برای این است که بتوانیم زندگی بعد را بسازیم؛ بتوانیم به آن تکامل بشری و انسانی برسیم؛ آن بشویم که خدای متعال از ما خواسته است؛ تا بتوانیم به «ثوابالله» برسیم. این، مبنای اعتقاد ادیان است و هیچ دینی هم نیست که این را نداشته باشد.
حالا اگر ما بیاییم در همین روال زندگی؛ در عالم شعر، ادبیات، موسیقی، نقاشی، گرافیک، داستاننویسی و هنر و ادبیات، کاری پیدا کنیم که هم دل غمگین ما را شاد کند، هم احساس انجام وظیفه به ما بدهد، هم در سرنوشت کشور و ملت و ادب و تاریخمان اثر بگذارد، هم یک عده گمراه بیچاره را نجات بدهد و هم رضای الهی را کسب کند، چه چیزی را با این میتوانید برابر کنید؟ چیزی را دارید که با این مقابله کند؟ این، والاترین است. این، بهترین است. چیزی است که اگر کسی به آن دست پیدا کرد، باید هر لحظه هزاران بار خدای متعال را شکر بگزارد؛ و البته نخواهد توانست؛ زیرا زبان از شکرگزاری قاصر است. آن انسانی که توانسته کاری پیدا کند که هم میبیند در مقابل چشم خودش گمراهانی، لغزندگانی، بیدست و پاها و سرگشتگانی به وسیلهی کار او هدایت میشوند و راه پیدا میکنند و میتوانند به سعادت برسند؛ هم این کار مورد علاقهی اوست و بر او تحمیل نیست - چون آدم هنری و انسان اهل ذوق و هنر و ادب، باید آن کاری که میخواهد انجام دهد از درون خودش بجوشد - و هم کرامالکاتبین و کروبیان ملأ اعلی و شهدایی که خدای متعال ناظر بر اعمال ریز و درشت ما گذاشته - «و انت الرقیب علی من ورائهم(۱)» - از این کار راضی و خشنودند و صد احسنت و مرحبا میگویند که آقا، شما یک سطر این قصه را نوشتید؛ یا پنج دقیقه از این فیلم را ساختید؛ یا دو بیت از این شعر را گفتید؛ یا فلان خط را در فلانجا نوشتید و فلان نقاشی را کشیدید؛ یعنی خدای متعال هم تفاخر میکند به این فرزند خاک، که با افلاکیان در مجاهدتش برابری میکند؛ این اگر نصیب کسی شده باشد، چیز کمی است؟ البته چنین اخلاص و چنین توجهی، به این آسانی نصیب همه نمیشود. اما اگر نصیب کسی شد، باید آن را روی چشم بگذارد و از همهی تنخواههای عالم، ارزشمندترش بداند.
همانطور که اشاره شد، تقریباً از اولی که حوزهی هنری بهوجود آمد، چشم بنده را گرفت و جذب کرد. این تعبیر درستی است. یعنی احساس کردم جزو آن صوابهایی که بنده در طول تاریخ کار و تلاش فکری و عملی خودم سراغ دارم - در همان تعداد معدودی که هست - یکی همین است. از همان اول فهمیدم که این یکی، آن چیزی است که «اصلهاثابت وفرعهافی السماء(۲)». باید باشد و یک کلمهی طیبه است. حوزه را از اول اینطور احساس کردم و علتش هم این بود که من قبل از انقلاب، با جامعهی هنری و ادبی، کم و بیش مرتبط و آشنا بودم. نه از دور و از لحاظ آثارشان؛ بلکه آدمهایشان را میشناختم. با خیلی از این چهرههای نام و نشاندار ادب و هنر کشور از نزدیک نشستهام، برخاستهام، حرف زدهام، ذهنیتها و عقلیتهایشان را که گاهی از دور، لابهلای صدتا کاغذ زرورق پوشانده میشود تابه دست ما میرسد، از نزدیک دیدهام. آدم این زرورقها را که کنار بزند، میبیند مقواست و آن نقش و نگارها را هم ندارد!
اینها را من دیدم. در محیط انقلاب فهمیدم که با همهی نیاز شدید و مبرم و عطشگونهای که انقلاب نسبت به یک حرکت هنری دارد - که اعتقاد و باور قلبی من این است که بدون این، تفکر انقلاب نمیتواند به آنجایی که ممکن است برود - فضا، گرفته است. در یک برهه از زمان، در آن اوایل پیروزی انقلاب، همه چیز در این کشور در جهت حزب توده بود. یعنی در داخل جمهوری اسلامی؛ زیر حکومت جمهوری اسلامی؛ زیر قدرت ظاهری پاسدار و کمیته و سپاه و جبههی جنگ و رزمندگان و هیاهوی سیاسی و دیپلماسی و از این حرفها - که همهی ظواهر متعلق به اسلام بود - زیر جوی آب را که نگاه میکردیم، میدیدیم حرکت و جریانی، علیرغم جریان ظاهر، به یک سمت دیگر میرود! - اروند رود ما همینطور است. اروندرود در بسیاری از اوقات یک جریان ظاهری دارد و جریانی هم در آن زیر دارد. گاهی قطر این جریان ظاهری شش، هفت متر است. لکن آن جریان واقعی، یک چیز دیگر است؛ یعنی از یک طرف به یک طرف دیگر میرود! آن از طرف دریا میآید، این به طرف دریا میرود! - چنین حالتی را در آن زمان حس کردم، و هرکس، در اوایل انقلاب چنین چیزی را حس میکرد. تودهایها و جریان چپ، بر همهی کارها، تقریباً مسلط بودند و حرکت انقلاب را به سمت مورد نظر خودشان میبردند.
آن اوایل کار، در آن بلبشوی همه طرفهای که خیلیها هم ملتفت نبودند مسائل هنری حضور، وجود و نقش دارد، ناگهان دیدیم یک گیاه سرسبز خوشچهرهی شاداب صحیحالعمل، در جایی روییده است! ممکن هم بود صد مورد نظیر آن را یا در حد بالقوه یا بالفعل ضعیف، در تهران یا در سراسر کشور داشته باشیم، لکن ما چشممان این یکی را تصادفاً دید و بنده به این امید بستم. البته نباید من و هیچ کس دیگر ادعا کند که کسی غیر از خود آن تشکیلات و نیروهای درونیاش، در رشد آن مؤثر بوده است. ارتباط ما با این تشکیلات، فقط در حد آشنایی بود. این را من در مورد خودم باید عرض کنم. ما فقط فهمیدیم و خوشحال شدیم. گرفتاریها بیش از آن بود که کسی مثل بنده را، در آن حد و در آن سطح اشتغال، رها کند تا بتوانم به رعایت این گیاه تازه روییده برسم. اگرچه قلباً دوست میداشتم؛ ولی نمیشد. حالا این گیاه بحمدالله روزبهروز رشد کرده و آن مزاج سالمش توانسته است عناصر مستعد را بگیرد و توسعه و رشد پیدا کند و کارهای زیادی انجام دهد.
آنچه که در کار حوزهی هنری مهم است - و البته همهی برادران و خواهران به این نکته متوجهند، و آقای زم هم الان در بیاناتشان اشاره کردند و گفتند و درست هم هست - این است که مرزبندیها در حوزه حفظ شود. یعنی باید ببینید شما برای چه این حوزه را تشکیل دادهاید؟ برای چه آنجا جهاد و مبارزه و تلاش میکنید و با کمبودهایی که اشاره شد میسازید؟ در آنجا برادرانی هستند که با نهایت دشواری - که در آثارشان هم منعکس میشود و آدم میفهمد - کار سختی را با دلخوشی انجام میدهند. شما چرا آنجا هستید؟ چرا این مجموعه تشکیل شده است؟ جز این است که شما مرزبانی میکنید؟ شما مرزی به وجود آوردید و این مرز را میخواهید حفظ کنید. میخواهید نگذارید که هنر، وابسته به جناح زر و زور استکبار و آلوده به انواع ابتلائات بشری و حیوانی، بر ذهنیت مردم جامعهی شما مسلط شود. آن هدفهایی را که امروز در بسیاری از جاها دنبال میشود، نمیخواهید دنبال کنید. این را میخواهید دیگر! «هنر اسلامی» که ما میگوییم یعنی چه؟ یعنی اینکه هنری با محتوا، با هدفها و غایات و آرمانهای اسلامی به وجود آید تا در مقابل هنری که انسانها را گمراه میکند؛ جوانان را گمراه میکند؛ بشر را سرگرم به امور غیر واقعی و دروغ میکند؛ انسان را از آن آرمانها و کمال مطلوبهای خودش - که باید به آن سمت حرکت کند - باز میدارد؛ در صحنهی عملی، کمک به ظلمهی عالم میکند؛ از مظلومین عالم هرگز دفاعی نمیکند و در خدمت زر و زور استکبار است، بایستد و نگذارد که آن هنر بر ذهنیت مردم تسلط پیدا کند. ما که جز این هدف دیگری نداریم.
پس، در مرز، همه چیز باید مستحکم باشد. حرف ما با حوزه این است: شما مرزبانید. ما ممکن است در داخل خیابانهای شهر تهران و در رفت و آمدها، برخی مراقبتها را اصلاً نه خودمان بکنیم و نه از مردمی که در کنارمان رفت و آمد میکنند توقع داشته باشیم؛ اما وقتی که در مرزهای کشور باشیم، بخصوص مرزهایی که از آنجا مورد تهاجم قرار میگیریم - فرض بفرمایید مرز عراق - آنجا دیگر نمیتوانیم راحت و بیخیال و بیهوا راه برویم. ای بساکه در اینجا شما حتی چکمه هم پایتان نکنید؛ اما آنجا ناگزیرید اسلحه هم داشته باشید. چنانچه اگر روزی آنجا خبر از جنگ نبود و روزی انشاءالله مرزها امن و دشمن دور شد و قدرت تهاجم پیدا نکرد، همان جا را هم مزرعه درست میکنیم؛ لب مرزها را باغ درست میکنیم؛ قالیچهای پهن میکنیم و مینشینیم گل میگوییم و میشنویم. اما الان چه؟ الان آنجا مرز حساس ماست. آنجا وقتی که راه میرویم، اگر شعری هم بنا شد برایمان بخوانند، باید شعر جنگی باشد تا دائماً دشمن را به یادمان بیاورد؛ ما را دائم تذکر دهد که «آقا، اسلحهات ربوده نشود»!
طبیعت مرز این است. طبیعت مرز، غیر از داخل محدودهی زندگی عادی است. در زمینهی هنر، اگر گروه مرزبانمان آن دقت وسواسگونه را در حفظ و رعایت معیارها از دست بدهد، آن وقت مرزهایمان آسیبپذیر خواهد شد. این، آن نکتهای است که در ضمن صحبتها هم بود و من هم صددرصد تأیید میکنم. مبادا بگذارید دشمن، که حالا به هر دلیل از امکاناتی برخوردار است - یا خودی بد عمل کرده یا دشمن سرمایه گذاری زیادتری در این مقوله میکند؛ والّا آن چرب و چیلی که شما در سفرهی آنها میبینید، از کجاست؟ چگونه ممکن است تأمین شود؟ لابد جناحی، روی آن سرمایهگذاری میکند. حالا هرکه هست، این خودش نشاندهندهی اهمیت بیشتر قضیه است - فضا را طوری برای ما بسازد که ما هم احساس کنیم گویا ناچاریم دنبال او حرکت کنیم!
یک وقت شما آقایان به من گفتید: در فیلمهایی که بعضی میسازند - چون امروز در جمهوری اسلامی، زن بیحجاب قهراً در فیلمها نمیتواند وارد شود - برای آنکه بالاخره آن مسألهی جاذبهی جنسی را - که حسابش در جای خودش معین شده و دربارهاش بحث شده است - به گونهای در فیلمها وارد کنند، همان زن چارقد بسته را بهگونهای وارد فیلم میکنند که آن مقصود را تأمین کند! زن، بالاخره در چادر هم زن است. اگر کسی بخواهد زن را با جاذبهی جنسی ارائه دهد، در چادر هم میتواند؛ چه رسد با روسری! آنها در فیلم خودشان، برطبق همان نسخه و سرمشق شناخته شدهی قدیمی که همواره در اروپا و فضای هنر غربی وجود داشته که «زن بایستی به شکل متهتر وجود داشته باشد و جاذبهی جنسی بایستی در فیلمها به شکل غالب باشد» عمل میکنند. حتی در بسیاری از آثار دیگر هنری هم، این کار انجام میشود.
باری؛ به این طریق زن را به صورت رندانهای وارد فیلم میکنند که اگر کسی به ظاهرش نگاه کند نمیتواند بگوید آقا این چادر ندارد و یا مثلاً روسری ندارد! دارد؛ اما دلبری و عیاری لازم برای این فیلم را هم بهگونهای، در آن داخل میکنند و به این طریق فیلم را از «محدودهی مجاز» وارد «محدودهی ممنوع» میسازند؛ منتها با پوشش مجاز! این را شما برادران، یک وقت به من گفتید.
حال چنانچه دشمن آمد و این کار را کرد و اتفاقاً وزارت ارشاد هم غفلت کرد و اینگونه فیلمها پشت سر هم ارائه شدند و مشتری بیشتر، درآمد بیشتر و پول بیشتری کسب کردند، باید چه کار کنیم؟ آیا صحیح است بگوییم دشمنان ما آدمهای ناجور و ناباب دارند و اینگونه فیلمها را با همین ترفندها میسازند و این همه مشتری برایش درست میکنند، ولی فیلم ما که اکران میشود اینقدر تماشاگر ندارد، چون فاقد جاذبههای آن چنانی است»! این درست است؟ این منطق، به نظر شما منطق صحیحی است که بگوییم خوب؛ حالا ما هم گوشهای از آن جاذبههای کذایی را نشان بدهیم تا فیلممان خشک خشک نباشد!؟ آیا از این طریق میشود آن مرزی را که شما میخواهید حفظ کنید، حفظ کرد؟ البته که نمیشود. پایبندی به اصول، آن چیزی است که در یک جهاد حقیقی، شرط لازم است. اول تا آخر، بایستی پایبند بود. امام رضواناللهتعالیعلیه، حکیم واقعی بود. ما، در معنای حکمت و تفسیر حکمت، چه در آثار فلسفی و چه در آثار اسلامی، مطلبها دیدهایم. لکن تجسم این حکمت را، در امام دیدیم. حکیم کسی است که حرف آخر را، که ما با مقدماتی باید به آن برسیم، در همان اول، با یک جملهی خیلی کوتاه بیان میکند و یک قاعدهی کلی به دست انسان میدهد. ایشان بارها و بارها، در جاهای مختلف گفتند - همهی شما هم قاعدتاً شنیدید - که «ما برای تکلیفمان کار میکنیم. ما برای وظیفهمان کار میکنیم. ما حتی برای نتیجه هم کار نمیکنیم.» ببینید این حرف، چقدر حکمتآمیز است! ...خیلی خوب؛ حالا ما دلمان میخواست فیلممان پرفروش شود که جوانان استفاده کنند. فیلم با این ترفند، پرفروشتر خواهد شد و بیشتر به نتیجه خواهیم رسید، که گوشهای از آن جاذبهی جنسی را ما هم به شکل نجیبانهتری، وسط بیاوریم. نتیجه، بیشتر مطلوب میشود. اما آیا این، تکلیف است؟ تکلیف این است؟ نه؛ تکلیف این نیست. تکلیف این است که ما اصلی را که به آن اعتقاد پیدا کردیم، پای آن را امضا کردیم - با خون هم امضا کردیم - رها نکنیم.
هشت سال جنگ بود. شوخی که نیست! ما برای چه این همه در مقابل دشمن مقاومت کردیم؟ دشمن از ما چه میخواهد که اینطور فشار وارد میکند؟ اینکه دیگر جای ابهامی ندارد. پای این فکر و پای این «بلی» را گفت: گفتی این بلی روز الست - با خرید هزاران «بلا» امضا کردند و خودتان بیشتر از همه باید پای این اصول بایستید. باید مقاومت کرد. البته من قبول دارم که مقاومت سخت است و عدهی کمتری آن را برمیتابند. اما این عدهی کمتر، همان کسانی هستند که «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله(۳)». و شما، آنهایید. در این، شک نداشته باشید. در این، هیچ تردید نداشته باشید. اینگونه است که این «فئهی قلیله» از «فئهی کثیره»، که دارای این ویژگی، این خصوصیت و این پایداری نباشد، جلوتر خواهد رفت و بیشتر غلبه خواهد کرد.
من آثار شما را که میبینم - بخصوص این نوشتههای «دفتر مقاومت» را - دعا میکنم. واقعاً شاید کمتر باری است که یکی از این آثار را بخوانم و به نویسنده و ناشر و مجموعهی عوامل، از ته دل دعا نکنم. من شما برادران حوزهی هنری را بهطور خاص دعا میکنم. اگرچه دعای بنده ارزش ذکر ندارد، اما برای این عرض میکنم که شما بدانید چقدر به شماها و کارتان دل بستهام، و بهطور ویژه، با اسم، شما را دعا میکنم. مجموعهی شما را دعا میکنم و از خدای متعال درخواست میکنم که کمکتان کند، هدایتتان کند و امیدها و توفیقات خودش را به شما بدهد. کار، زیاد دارید میکنید و خودتان هم خوب میدانید آنچه را که من عرض میکنم مورد قبولتان است. از باب تأکید و تأیید اینها را عرض میکنم؛ نه این است که شما اینطور نیستید. بههرحال، باید راه را به طور مستقیم دنبال کرد و در صراط مستقیم ماند.
«ابوحاتم رازی» کتابی دارد که در رد بر نظریات الحادآمیز «محمدبن زکریای رازی» نوشته است. این دو دانشمند در یک زمان میزیستند، هر دو هم اهل ری بودند و با هم درگیری داشتند. ظاهراً زکریا، با اینکه مسلمان و مؤمن بوده، اندکی حرفهای الحادآمیز به زبان آورده و ابوحاتم بنای رد کردن آن حرفها را گذاشته است. ابوحاتم نوشتههایی بسیار قوی و متین و زبده دارد. میگوید راه مستقیم جادهای است که در قدمبهقدم آن، پنجرهها و درها از دو طرف باز است، و انسان را همینطور تشویق میکنند به اینکه از این طرف برویم، از آن طرف برویم. اما در مقابل این درها و پنجرهها، حجاب و پردهی حرمات الله قرار داده شده؛ که میگوید این حرمات الهی را ندرید و نروید، والّا از صراط مستقیم دور خواهید شد. البته اگر پرده را پس زدید و به آن طرف رفتید، رفتهاید؛ امّا به هدف نخواهید رسید. هدف، فقط از این جادهی مستقیم پیموده خواهد شد، و لاغیر.
آن هدفی که بشریت به خاطر آن انسان است، این است که اشرف خلایق به سمت یک هدف بسیار والا، که حتی تصورش هم برای عقل و مزاج عقلانی و مادی ما کاملاً ممکن نیست، باید حرکت کند. این جاده هم، منحصراً صراط مستقیم است. اینکه شما میبینید در قرآن کریم اینقدر روی «صراط مستقیم» تکیه شده و پیغمبر را رهرو صراط مستقیم میداند - «یس والقرآن الحکیم انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم(۴)» -، یا «اهدنا الصراط المستقیم(۵)» در سورهی حمد هر روز بارها تکرار میشود، و آیات متعدد دیگر صراط مستقیم - برای این است که اهمیت صراط مستقیم را به ما نشان دهد. صراط مستقیم، همین صراطی است که از بین حرمات الله عبور میکند، که انسان دائم در حوزهی وسوسه و جاذبهی آنهاست. هدایت صراط مستقیم امر لازمی است. اما این هر روز گفتن و هر دقیقه گفتن و آن هم اصرار بر اینکه باید با حضور قلب بگویید - که اگر با حضور قلب نگفتید، فایده ندارد - برای چیست؟ در هر قدم از راه ما، حقیقتاً یک انشعاب وجود دارد؛ یک سهراهی، یک چهار راهی، یک چند راهی. این صراط مستقیم، گاهی اوقات ممکن است حقیقتاً گم شود. در جادهها گاهی برای انسان پیش میآید: انسان همینطور که میرود، راهی که علیالظاهر مستقیم است، راه یک کوره ده است و به یک کوره ده میرسد. راه اصلی واقعی، انحنایی دارد و آدمی ملتفت نیست که این، راه اصلی است؛ بلکه خیال میکند راه اصلی و مستقیم، همان راهی است که به کوره ده ختم میشود! شناختن راه مستقیم، کار بسیار مشکلی است و برای تشخیص آن، انسان از خدای متعال باید کمک بخواهد.
باری؛ کارهایی که در حوزه انجام شده، خیلی خوب و واقعاً مایهی خوشحالی است. من هر روز که در جلسهی درس عصر مینشینم، تا میرسم نگاه میکنم ببینم کتاب جدیدی را اینجا گذاشتهاند، یا نه. به این امر عادت کردهام. به نظرم تقریباً هر روز، یا هر دو روز، یکی دو جلد کتاب جدید اینجا میگذارند و من هم برمیدارم و فوراً آنها را تورقی میکنم. گاهی هم، فوراً میخوانم. از همین کتابهایی که اخیراً دادند، بعضی را فوراً خواندهام. یعنی بسته به این است که وقت چقدر باشد و آن کتاب، چه خصوصیاتی داشته باشد.
بههرحال خوشحالیم که الحمدلله، خدای متعال به شما توفیق داده، کمکتان کرده و شما را بهترینهایی قرار داده که این بار سنگین را بردوش بگیرید. انشاءالله خداوند باز هم بیشتر به شما کمک کند تا هرچه بیشتر بتوانید این راه را ادامه دهید. آن نشریهای هم که برای داستاننویسی و ادبیات داستانی منتشر میکنید، نگاه کردم. بسیار خوب بود و جایش هم خالی. لازم بود چنین نشریاتی به بازار فرهنگ بیاید. از این قبیل کارها، هرچه بتوانید بکنید، خوب است.
نکتهای را فراموش نکنم و به برادران و به همه -بخصوص به آقای زم- عرض کنم؛ که در زمینهی کار سازمانی و تشکیلاتی، از کاغذبازی و ادارهبازی پرهیز کنید. این توصیه را جدی بگیرید و هرچه میتوانید مورد توجه قرار دهید که بسیار مهم است. دیگر اینکه، تشکیلات را حجیم نکنید. در نظر داشته باشید که پر حجم کردن تشکیلات، وقتی که انسان نتواند به کارها برسد، مثل بدنهای خیلی بزرگی است که قلبهای ضعیفی دارند. صاحبان بدنهای بزرگ، غالباً سرانگشتان پاهایشان یخ کرده است و دچار نارسایی خون به قلب میشوند. آدمی از این، نگران است. حالا اگر مثلاً خون به آپاندیس نرسد، چندان جای نگرانی نیست؛ چون آپاندیس تقریباً یک عضو زاید است. یا مثلاً به کیسهی صفرا اگر یک وقت خون نرسد، انسان چندان نگران نمیشود. اما یک وقت است که خون به چشم نمیرسد. این، واقعاً غصه دارد. وقتی حجم کار زیاد شد گسترده شد، و روزبهروز هم گسترده ترش کردیم، همین مشکلات بهوجود میآید. «قلیل یدوم، خیر من کثیر یزول(۶)» آن کمی که استمرار داشته باشد، بهتر از آن زیادی است که گاه هست و گاه نیست. این، در روایات هست.
انشاءالله موفق باشید. ما حالا چشممان که به آقای معلم افتاد، یادمان آمد که خیلی وقت است از ایشان شعر نشنیدهایم. در انجمن ادبی مشهد که با دوستان بودیم، هرکس از شعرا میآمد، اول که میگفتیم آقا شعر بخوان، مکثی میکرد و میگفت: «ندارم، و دفتر شعرم همراهم نیست.» چنین شاعرانی، آنجا معروف شده بودند به «ناز الشعرا!» گاهی به بعضی میگفتند که «آقا، بعد از نازالشعرا بخوان!» حالا نمیدانم شعری دارید که بخوانید؟ معلوم بود که چیزی از این قبیل در چنتهتان هست ... خیلی خوب ... هر وقت که خواستید، عیبی ندارد. انشاءالله موفق و مؤید باشید.
۱) مفاتیحالجنان: دعای کمیل.
۲) ابراهیم: ۲۴
۳) بقره: ۲۴۹
۴) یس: آیات ۱ تا ۴.
۵) حمد: ۶.
۶) قال علی علیهالسّلام: «قلیل مدوم علیه خیر من کثیرٍ مملولٍ منهُ» / نهجالبلاغه / کلمات قصار.
خیلی خوش آمدید؛ برادران و خواهران عزیز. انشاءالله خداوند به شما کمک کند که بتوانید این بارهای سنگین را - که توصیف کوتاهی از آن در گزارش قرائت شده منعکس بود - بردوش بگیرید و انشاءالله افتخار آن را ببرید؛ چون همواره افتخارات از آن بارهای سنگین است. حالا یک وقت کسی میگوید «من افتخارات میخواهم چه کار کنم؟» این هم حرفی از یک نوع آدم است. لکن یک وقت است که انسان با معیارهای صحیح و عقلانی و معنوی، مسائل و ارزشها را توزین میکند. به صحنهی بشری که نگاه میکنیم، میبینیم مرفهین و برخورداران، هزاران هزار بودهاند؛ پولداران و تجار و ثروتمندان و میلیونرها و خانهای گوناگون، در عرصههای بشری فراوان بودند. لکن بشریت، تداوم خودش را بسته به وجود آنها نمیداند. در سرتاسر دنیا، کسانی را که به نظر ما و شما، سازندگان تاریخ دورانهای اخیر هستند - حالا مبارزین و مجاهدین و شهدایشان را به کناری بگذاریم و مستثنی کنیم، که حساب دیگری دارند. اما ادبایشان، شعرایشان، نویسندگانشان، مورخینشان، دانشمندانشان و مکتشفینشان را - در دایرهی ملاحظه بگذارید و ببینید، آیا اینها هیچکدامشان جزو فئودالها و ثروتمندان و برخورداران و پولداران و لقمهی چرب و شیرین در دست گرفتهها بودهاند؟ حالا اگر تصادفاً یک وقت یکی از اینها به غلط روزگار برخورداریای داشته، در قبالش هزاران فیلسوف و دانشمند و مکتشف و مخترع و شاعر و ادیب و موسیقیدان و آدمهای حسابی دنیا، با فقر و فلاکت زندگی میکردهاند. اما نه شما و نه هیچ انسان با شعوری نمیآید در توزین انسانی خود، یک نفر از این گدا گرسنههای درمانده و به نان شب محتاج را، در مقابل صدها و هزاران از آن برخورداران و لذتبران بگذارد. چرا؟ چون اینهایند که تاریخ ملتها را رقم زدهاند؛ ملتها را پیش بردهاند و برای ملتها آبرو درست کردهاند.
البته اینکه ما میگوییم، در مقیاسهای بالاست. یعنی اینطور نیست که هر نویسنده یا هنرمندی، آن کسی باشد که در پیشرفت کشور خودش و در تاریخ بشریت مؤثر است؛ نه. خیلیها هم هستند و به این دلخوشند که از ریزهخواران خوان و کاسهلیسان همان ثروتمندان و تجار و از این قبیل باشند. آنها را هم داریم، که در محاسبهی ما باید وارد شوند. مقصودم از این بیان این بود که هرچه بار سنگینتر، هرچه غم و غصه و دغدغهی کار بیشتر، ارزش معنوی کار بالاتر، و شاید تأثیر آن در روند عمومی تاریخ و تمدن و معرفت بشری و خصوصیاتی که در تقدیر صحیح عقلانی مورد احترام قرار میگیرد، والاتر و بالاتر.
از اینکه بگذریم، البته ثواب الهی در جای خود محفوظ است که آن فراتر از همهی اینهاست. یعنی شمایی که با تحمل زحمت خدمتی را انجام میدهید، با آن کسیکه بدون آن تحمل زحمت همان خدمت را انجام میدهد، مساوی نیستید. ما اعتقاد داریم که ثواب خدا، هم بهتر، هم ماندگارتر و هم با ارزشتر است. این فاصلهی مابین ولادت و گورستانی که ما طی میکنیم، اساساً برای این است که بتوانیم زندگی بعد را بسازیم؛ بتوانیم به آن تکامل بشری و انسانی برسیم؛ آن بشویم که خدای متعال از ما خواسته است؛ تا بتوانیم به «ثوابالله» برسیم. این، مبنای اعتقاد ادیان است و هیچ دینی هم نیست که این را نداشته باشد.
حالا اگر ما بیاییم در همین روال زندگی؛ در عالم شعر، ادبیات، موسیقی، نقاشی، گرافیک، داستاننویسی و هنر و ادبیات، کاری پیدا کنیم که هم دل غمگین ما را شاد کند، هم احساس انجام وظیفه به ما بدهد، هم در سرنوشت کشور و ملت و ادب و تاریخمان اثر بگذارد، هم یک عده گمراه بیچاره را نجات بدهد و هم رضای الهی را کسب کند، چه چیزی را با این میتوانید برابر کنید؟ چیزی را دارید که با این مقابله کند؟ این، والاترین است. این، بهترین است. چیزی است که اگر کسی به آن دست پیدا کرد، باید هر لحظه هزاران بار خدای متعال را شکر بگزارد؛ و البته نخواهد توانست؛ زیرا زبان از شکرگزاری قاصر است. آن انسانی که توانسته کاری پیدا کند که هم میبیند در مقابل چشم خودش گمراهانی، لغزندگانی، بیدست و پاها و سرگشتگانی به وسیلهی کار او هدایت میشوند و راه پیدا میکنند و میتوانند به سعادت برسند؛ هم این کار مورد علاقهی اوست و بر او تحمیل نیست - چون آدم هنری و انسان اهل ذوق و هنر و ادب، باید آن کاری که میخواهد انجام دهد از درون خودش بجوشد - و هم کرامالکاتبین و کروبیان ملأ اعلی و شهدایی که خدای متعال ناظر بر اعمال ریز و درشت ما گذاشته - «و انت الرقیب علی من ورائهم(۱)» - از این کار راضی و خشنودند و صد احسنت و مرحبا میگویند که آقا، شما یک سطر این قصه را نوشتید؛ یا پنج دقیقه از این فیلم را ساختید؛ یا دو بیت از این شعر را گفتید؛ یا فلان خط را در فلانجا نوشتید و فلان نقاشی را کشیدید؛ یعنی خدای متعال هم تفاخر میکند به این فرزند خاک، که با افلاکیان در مجاهدتش برابری میکند؛ این اگر نصیب کسی شده باشد، چیز کمی است؟ البته چنین اخلاص و چنین توجهی، به این آسانی نصیب همه نمیشود. اما اگر نصیب کسی شد، باید آن را روی چشم بگذارد و از همهی تنخواههای عالم، ارزشمندترش بداند.
همانطور که اشاره شد، تقریباً از اولی که حوزهی هنری بهوجود آمد، چشم بنده را گرفت و جذب کرد. این تعبیر درستی است. یعنی احساس کردم جزو آن صوابهایی که بنده در طول تاریخ کار و تلاش فکری و عملی خودم سراغ دارم - در همان تعداد معدودی که هست - یکی همین است. از همان اول فهمیدم که این یکی، آن چیزی است که «اصلهاثابت وفرعهافی السماء(۲)». باید باشد و یک کلمهی طیبه است. حوزه را از اول اینطور احساس کردم و علتش هم این بود که من قبل از انقلاب، با جامعهی هنری و ادبی، کم و بیش مرتبط و آشنا بودم. نه از دور و از لحاظ آثارشان؛ بلکه آدمهایشان را میشناختم. با خیلی از این چهرههای نام و نشاندار ادب و هنر کشور از نزدیک نشستهام، برخاستهام، حرف زدهام، ذهنیتها و عقلیتهایشان را که گاهی از دور، لابهلای صدتا کاغذ زرورق پوشانده میشود تابه دست ما میرسد، از نزدیک دیدهام. آدم این زرورقها را که کنار بزند، میبیند مقواست و آن نقش و نگارها را هم ندارد!
اینها را من دیدم. در محیط انقلاب فهمیدم که با همهی نیاز شدید و مبرم و عطشگونهای که انقلاب نسبت به یک حرکت هنری دارد - که اعتقاد و باور قلبی من این است که بدون این، تفکر انقلاب نمیتواند به آنجایی که ممکن است برود - فضا، گرفته است. در یک برهه از زمان، در آن اوایل پیروزی انقلاب، همه چیز در این کشور در جهت حزب توده بود. یعنی در داخل جمهوری اسلامی؛ زیر حکومت جمهوری اسلامی؛ زیر قدرت ظاهری پاسدار و کمیته و سپاه و جبههی جنگ و رزمندگان و هیاهوی سیاسی و دیپلماسی و از این حرفها - که همهی ظواهر متعلق به اسلام بود - زیر جوی آب را که نگاه میکردیم، میدیدیم حرکت و جریانی، علیرغم جریان ظاهر، به یک سمت دیگر میرود! - اروند رود ما همینطور است. اروندرود در بسیاری از اوقات یک جریان ظاهری دارد و جریانی هم در آن زیر دارد. گاهی قطر این جریان ظاهری شش، هفت متر است. لکن آن جریان واقعی، یک چیز دیگر است؛ یعنی از یک طرف به یک طرف دیگر میرود! آن از طرف دریا میآید، این به طرف دریا میرود! - چنین حالتی را در آن زمان حس کردم، و هرکس، در اوایل انقلاب چنین چیزی را حس میکرد. تودهایها و جریان چپ، بر همهی کارها، تقریباً مسلط بودند و حرکت انقلاب را به سمت مورد نظر خودشان میبردند.
آن اوایل کار، در آن بلبشوی همه طرفهای که خیلیها هم ملتفت نبودند مسائل هنری حضور، وجود و نقش دارد، ناگهان دیدیم یک گیاه سرسبز خوشچهرهی شاداب صحیحالعمل، در جایی روییده است! ممکن هم بود صد مورد نظیر آن را یا در حد بالقوه یا بالفعل ضعیف، در تهران یا در سراسر کشور داشته باشیم، لکن ما چشممان این یکی را تصادفاً دید و بنده به این امید بستم. البته نباید من و هیچ کس دیگر ادعا کند که کسی غیر از خود آن تشکیلات و نیروهای درونیاش، در رشد آن مؤثر بوده است. ارتباط ما با این تشکیلات، فقط در حد آشنایی بود. این را من در مورد خودم باید عرض کنم. ما فقط فهمیدیم و خوشحال شدیم. گرفتاریها بیش از آن بود که کسی مثل بنده را، در آن حد و در آن سطح اشتغال، رها کند تا بتوانم به رعایت این گیاه تازه روییده برسم. اگرچه قلباً دوست میداشتم؛ ولی نمیشد. حالا این گیاه بحمدالله روزبهروز رشد کرده و آن مزاج سالمش توانسته است عناصر مستعد را بگیرد و توسعه و رشد پیدا کند و کارهای زیادی انجام دهد.
آنچه که در کار حوزهی هنری مهم است - و البته همهی برادران و خواهران به این نکته متوجهند، و آقای زم هم الان در بیاناتشان اشاره کردند و گفتند و درست هم هست - این است که مرزبندیها در حوزه حفظ شود. یعنی باید ببینید شما برای چه این حوزه را تشکیل دادهاید؟ برای چه آنجا جهاد و مبارزه و تلاش میکنید و با کمبودهایی که اشاره شد میسازید؟ در آنجا برادرانی هستند که با نهایت دشواری - که در آثارشان هم منعکس میشود و آدم میفهمد - کار سختی را با دلخوشی انجام میدهند. شما چرا آنجا هستید؟ چرا این مجموعه تشکیل شده است؟ جز این است که شما مرزبانی میکنید؟ شما مرزی به وجود آوردید و این مرز را میخواهید حفظ کنید. میخواهید نگذارید که هنر، وابسته به جناح زر و زور استکبار و آلوده به انواع ابتلائات بشری و حیوانی، بر ذهنیت مردم جامعهی شما مسلط شود. آن هدفهایی را که امروز در بسیاری از جاها دنبال میشود، نمیخواهید دنبال کنید. این را میخواهید دیگر! «هنر اسلامی» که ما میگوییم یعنی چه؟ یعنی اینکه هنری با محتوا، با هدفها و غایات و آرمانهای اسلامی به وجود آید تا در مقابل هنری که انسانها را گمراه میکند؛ جوانان را گمراه میکند؛ بشر را سرگرم به امور غیر واقعی و دروغ میکند؛ انسان را از آن آرمانها و کمال مطلوبهای خودش - که باید به آن سمت حرکت کند - باز میدارد؛ در صحنهی عملی، کمک به ظلمهی عالم میکند؛ از مظلومین عالم هرگز دفاعی نمیکند و در خدمت زر و زور استکبار است، بایستد و نگذارد که آن هنر بر ذهنیت مردم تسلط پیدا کند. ما که جز این هدف دیگری نداریم.
پس، در مرز، همه چیز باید مستحکم باشد. حرف ما با حوزه این است: شما مرزبانید. ما ممکن است در داخل خیابانهای شهر تهران و در رفت و آمدها، برخی مراقبتها را اصلاً نه خودمان بکنیم و نه از مردمی که در کنارمان رفت و آمد میکنند توقع داشته باشیم؛ اما وقتی که در مرزهای کشور باشیم، بخصوص مرزهایی که از آنجا مورد تهاجم قرار میگیریم - فرض بفرمایید مرز عراق - آنجا دیگر نمیتوانیم راحت و بیخیال و بیهوا راه برویم. ای بساکه در اینجا شما حتی چکمه هم پایتان نکنید؛ اما آنجا ناگزیرید اسلحه هم داشته باشید. چنانچه اگر روزی آنجا خبر از جنگ نبود و روزی انشاءالله مرزها امن و دشمن دور شد و قدرت تهاجم پیدا نکرد، همان جا را هم مزرعه درست میکنیم؛ لب مرزها را باغ درست میکنیم؛ قالیچهای پهن میکنیم و مینشینیم گل میگوییم و میشنویم. اما الان چه؟ الان آنجا مرز حساس ماست. آنجا وقتی که راه میرویم، اگر شعری هم بنا شد برایمان بخوانند، باید شعر جنگی باشد تا دائماً دشمن را به یادمان بیاورد؛ ما را دائم تذکر دهد که «آقا، اسلحهات ربوده نشود»!
طبیعت مرز این است. طبیعت مرز، غیر از داخل محدودهی زندگی عادی است. در زمینهی هنر، اگر گروه مرزبانمان آن دقت وسواسگونه را در حفظ و رعایت معیارها از دست بدهد، آن وقت مرزهایمان آسیبپذیر خواهد شد. این، آن نکتهای است که در ضمن صحبتها هم بود و من هم صددرصد تأیید میکنم. مبادا بگذارید دشمن، که حالا به هر دلیل از امکاناتی برخوردار است - یا خودی بد عمل کرده یا دشمن سرمایه گذاری زیادتری در این مقوله میکند؛ والّا آن چرب و چیلی که شما در سفرهی آنها میبینید، از کجاست؟ چگونه ممکن است تأمین شود؟ لابد جناحی، روی آن سرمایهگذاری میکند. حالا هرکه هست، این خودش نشاندهندهی اهمیت بیشتر قضیه است - فضا را طوری برای ما بسازد که ما هم احساس کنیم گویا ناچاریم دنبال او حرکت کنیم!
یک وقت شما آقایان به من گفتید: در فیلمهایی که بعضی میسازند - چون امروز در جمهوری اسلامی، زن بیحجاب قهراً در فیلمها نمیتواند وارد شود - برای آنکه بالاخره آن مسألهی جاذبهی جنسی را - که حسابش در جای خودش معین شده و دربارهاش بحث شده است - به گونهای در فیلمها وارد کنند، همان زن چارقد بسته را بهگونهای وارد فیلم میکنند که آن مقصود را تأمین کند! زن، بالاخره در چادر هم زن است. اگر کسی بخواهد زن را با جاذبهی جنسی ارائه دهد، در چادر هم میتواند؛ چه رسد با روسری! آنها در فیلم خودشان، برطبق همان نسخه و سرمشق شناخته شدهی قدیمی که همواره در اروپا و فضای هنر غربی وجود داشته که «زن بایستی به شکل متهتر وجود داشته باشد و جاذبهی جنسی بایستی در فیلمها به شکل غالب باشد» عمل میکنند. حتی در بسیاری از آثار دیگر هنری هم، این کار انجام میشود.
باری؛ به این طریق زن را به صورت رندانهای وارد فیلم میکنند که اگر کسی به ظاهرش نگاه کند نمیتواند بگوید آقا این چادر ندارد و یا مثلاً روسری ندارد! دارد؛ اما دلبری و عیاری لازم برای این فیلم را هم بهگونهای، در آن داخل میکنند و به این طریق فیلم را از «محدودهی مجاز» وارد «محدودهی ممنوع» میسازند؛ منتها با پوشش مجاز! این را شما برادران، یک وقت به من گفتید.
حال چنانچه دشمن آمد و این کار را کرد و اتفاقاً وزارت ارشاد هم غفلت کرد و اینگونه فیلمها پشت سر هم ارائه شدند و مشتری بیشتر، درآمد بیشتر و پول بیشتری کسب کردند، باید چه کار کنیم؟ آیا صحیح است بگوییم دشمنان ما آدمهای ناجور و ناباب دارند و اینگونه فیلمها را با همین ترفندها میسازند و این همه مشتری برایش درست میکنند، ولی فیلم ما که اکران میشود اینقدر تماشاگر ندارد، چون فاقد جاذبههای آن چنانی است»! این درست است؟ این منطق، به نظر شما منطق صحیحی است که بگوییم خوب؛ حالا ما هم گوشهای از آن جاذبههای کذایی را نشان بدهیم تا فیلممان خشک خشک نباشد!؟ آیا از این طریق میشود آن مرزی را که شما میخواهید حفظ کنید، حفظ کرد؟ البته که نمیشود. پایبندی به اصول، آن چیزی است که در یک جهاد حقیقی، شرط لازم است. اول تا آخر، بایستی پایبند بود. امام رضواناللهتعالیعلیه، حکیم واقعی بود. ما، در معنای حکمت و تفسیر حکمت، چه در آثار فلسفی و چه در آثار اسلامی، مطلبها دیدهایم. لکن تجسم این حکمت را، در امام دیدیم. حکیم کسی است که حرف آخر را، که ما با مقدماتی باید به آن برسیم، در همان اول، با یک جملهی خیلی کوتاه بیان میکند و یک قاعدهی کلی به دست انسان میدهد. ایشان بارها و بارها، در جاهای مختلف گفتند - همهی شما هم قاعدتاً شنیدید - که «ما برای تکلیفمان کار میکنیم. ما برای وظیفهمان کار میکنیم. ما حتی برای نتیجه هم کار نمیکنیم.» ببینید این حرف، چقدر حکمتآمیز است! ...خیلی خوب؛ حالا ما دلمان میخواست فیلممان پرفروش شود که جوانان استفاده کنند. فیلم با این ترفند، پرفروشتر خواهد شد و بیشتر به نتیجه خواهیم رسید، که گوشهای از آن جاذبهی جنسی را ما هم به شکل نجیبانهتری، وسط بیاوریم. نتیجه، بیشتر مطلوب میشود. اما آیا این، تکلیف است؟ تکلیف این است؟ نه؛ تکلیف این نیست. تکلیف این است که ما اصلی را که به آن اعتقاد پیدا کردیم، پای آن را امضا کردیم - با خون هم امضا کردیم - رها نکنیم.
هشت سال جنگ بود. شوخی که نیست! ما برای چه این همه در مقابل دشمن مقاومت کردیم؟ دشمن از ما چه میخواهد که اینطور فشار وارد میکند؟ اینکه دیگر جای ابهامی ندارد. پای این فکر و پای این «بلی» را گفت: گفتی این بلی روز الست - با خرید هزاران «بلا» امضا کردند و خودتان بیشتر از همه باید پای این اصول بایستید. باید مقاومت کرد. البته من قبول دارم که مقاومت سخت است و عدهی کمتری آن را برمیتابند. اما این عدهی کمتر، همان کسانی هستند که «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله(۳)». و شما، آنهایید. در این، شک نداشته باشید. در این، هیچ تردید نداشته باشید. اینگونه است که این «فئهی قلیله» از «فئهی کثیره»، که دارای این ویژگی، این خصوصیت و این پایداری نباشد، جلوتر خواهد رفت و بیشتر غلبه خواهد کرد.
من آثار شما را که میبینم - بخصوص این نوشتههای «دفتر مقاومت» را - دعا میکنم. واقعاً شاید کمتر باری است که یکی از این آثار را بخوانم و به نویسنده و ناشر و مجموعهی عوامل، از ته دل دعا نکنم. من شما برادران حوزهی هنری را بهطور خاص دعا میکنم. اگرچه دعای بنده ارزش ذکر ندارد، اما برای این عرض میکنم که شما بدانید چقدر به شماها و کارتان دل بستهام، و بهطور ویژه، با اسم، شما را دعا میکنم. مجموعهی شما را دعا میکنم و از خدای متعال درخواست میکنم که کمکتان کند، هدایتتان کند و امیدها و توفیقات خودش را به شما بدهد. کار، زیاد دارید میکنید و خودتان هم خوب میدانید آنچه را که من عرض میکنم مورد قبولتان است. از باب تأکید و تأیید اینها را عرض میکنم؛ نه این است که شما اینطور نیستید. بههرحال، باید راه را به طور مستقیم دنبال کرد و در صراط مستقیم ماند.
«ابوحاتم رازی» کتابی دارد که در رد بر نظریات الحادآمیز «محمدبن زکریای رازی» نوشته است. این دو دانشمند در یک زمان میزیستند، هر دو هم اهل ری بودند و با هم درگیری داشتند. ظاهراً زکریا، با اینکه مسلمان و مؤمن بوده، اندکی حرفهای الحادآمیز به زبان آورده و ابوحاتم بنای رد کردن آن حرفها را گذاشته است. ابوحاتم نوشتههایی بسیار قوی و متین و زبده دارد. میگوید راه مستقیم جادهای است که در قدمبهقدم آن، پنجرهها و درها از دو طرف باز است، و انسان را همینطور تشویق میکنند به اینکه از این طرف برویم، از آن طرف برویم. اما در مقابل این درها و پنجرهها، حجاب و پردهی حرمات الله قرار داده شده؛ که میگوید این حرمات الهی را ندرید و نروید، والّا از صراط مستقیم دور خواهید شد. البته اگر پرده را پس زدید و به آن طرف رفتید، رفتهاید؛ امّا به هدف نخواهید رسید. هدف، فقط از این جادهی مستقیم پیموده خواهد شد، و لاغیر.
آن هدفی که بشریت به خاطر آن انسان است، این است که اشرف خلایق به سمت یک هدف بسیار والا، که حتی تصورش هم برای عقل و مزاج عقلانی و مادی ما کاملاً ممکن نیست، باید حرکت کند. این جاده هم، منحصراً صراط مستقیم است. اینکه شما میبینید در قرآن کریم اینقدر روی «صراط مستقیم» تکیه شده و پیغمبر را رهرو صراط مستقیم میداند - «یس والقرآن الحکیم انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم(۴)» -، یا «اهدنا الصراط المستقیم(۵)» در سورهی حمد هر روز بارها تکرار میشود، و آیات متعدد دیگر صراط مستقیم - برای این است که اهمیت صراط مستقیم را به ما نشان دهد. صراط مستقیم، همین صراطی است که از بین حرمات الله عبور میکند، که انسان دائم در حوزهی وسوسه و جاذبهی آنهاست. هدایت صراط مستقیم امر لازمی است. اما این هر روز گفتن و هر دقیقه گفتن و آن هم اصرار بر اینکه باید با حضور قلب بگویید - که اگر با حضور قلب نگفتید، فایده ندارد - برای چیست؟ در هر قدم از راه ما، حقیقتاً یک انشعاب وجود دارد؛ یک سهراهی، یک چهار راهی، یک چند راهی. این صراط مستقیم، گاهی اوقات ممکن است حقیقتاً گم شود. در جادهها گاهی برای انسان پیش میآید: انسان همینطور که میرود، راهی که علیالظاهر مستقیم است، راه یک کوره ده است و به یک کوره ده میرسد. راه اصلی واقعی، انحنایی دارد و آدمی ملتفت نیست که این، راه اصلی است؛ بلکه خیال میکند راه اصلی و مستقیم، همان راهی است که به کوره ده ختم میشود! شناختن راه مستقیم، کار بسیار مشکلی است و برای تشخیص آن، انسان از خدای متعال باید کمک بخواهد.
باری؛ کارهایی که در حوزه انجام شده، خیلی خوب و واقعاً مایهی خوشحالی است. من هر روز که در جلسهی درس عصر مینشینم، تا میرسم نگاه میکنم ببینم کتاب جدیدی را اینجا گذاشتهاند، یا نه. به این امر عادت کردهام. به نظرم تقریباً هر روز، یا هر دو روز، یکی دو جلد کتاب جدید اینجا میگذارند و من هم برمیدارم و فوراً آنها را تورقی میکنم. گاهی هم، فوراً میخوانم. از همین کتابهایی که اخیراً دادند، بعضی را فوراً خواندهام. یعنی بسته به این است که وقت چقدر باشد و آن کتاب، چه خصوصیاتی داشته باشد.
بههرحال خوشحالیم که الحمدلله، خدای متعال به شما توفیق داده، کمکتان کرده و شما را بهترینهایی قرار داده که این بار سنگین را بردوش بگیرید. انشاءالله خداوند باز هم بیشتر به شما کمک کند تا هرچه بیشتر بتوانید این راه را ادامه دهید. آن نشریهای هم که برای داستاننویسی و ادبیات داستانی منتشر میکنید، نگاه کردم. بسیار خوب بود و جایش هم خالی. لازم بود چنین نشریاتی به بازار فرهنگ بیاید. از این قبیل کارها، هرچه بتوانید بکنید، خوب است.
نکتهای را فراموش نکنم و به برادران و به همه -بخصوص به آقای زم- عرض کنم؛ که در زمینهی کار سازمانی و تشکیلاتی، از کاغذبازی و ادارهبازی پرهیز کنید. این توصیه را جدی بگیرید و هرچه میتوانید مورد توجه قرار دهید که بسیار مهم است. دیگر اینکه، تشکیلات را حجیم نکنید. در نظر داشته باشید که پر حجم کردن تشکیلات، وقتی که انسان نتواند به کارها برسد، مثل بدنهای خیلی بزرگی است که قلبهای ضعیفی دارند. صاحبان بدنهای بزرگ، غالباً سرانگشتان پاهایشان یخ کرده است و دچار نارسایی خون به قلب میشوند. آدمی از این، نگران است. حالا اگر مثلاً خون به آپاندیس نرسد، چندان جای نگرانی نیست؛ چون آپاندیس تقریباً یک عضو زاید است. یا مثلاً به کیسهی صفرا اگر یک وقت خون نرسد، انسان چندان نگران نمیشود. اما یک وقت است که خون به چشم نمیرسد. این، واقعاً غصه دارد. وقتی حجم کار زیاد شد گسترده شد، و روزبهروز هم گسترده ترش کردیم، همین مشکلات بهوجود میآید. «قلیل یدوم، خیر من کثیر یزول(۶)» آن کمی که استمرار داشته باشد، بهتر از آن زیادی است که گاه هست و گاه نیست. این، در روایات هست.
انشاءالله موفق باشید. ما حالا چشممان که به آقای معلم افتاد، یادمان آمد که خیلی وقت است از ایشان شعر نشنیدهایم. در انجمن ادبی مشهد که با دوستان بودیم، هرکس از شعرا میآمد، اول که میگفتیم آقا شعر بخوان، مکثی میکرد و میگفت: «ندارم، و دفتر شعرم همراهم نیست.» چنین شاعرانی، آنجا معروف شده بودند به «ناز الشعرا!» گاهی به بعضی میگفتند که «آقا، بعد از نازالشعرا بخوان!» حالا نمیدانم شعری دارید که بخوانید؟ معلوم بود که چیزی از این قبیل در چنتهتان هست ... خیلی خوب ... هر وقت که خواستید، عیبی ندارد. انشاءالله موفق و مؤید باشید.
۱) مفاتیحالجنان: دعای کمیل.
۲) ابراهیم: ۲۴
۳) بقره: ۲۴۹
۴) یس: آیات ۱ تا ۴.
۵) حمد: ۶.
۶) قال علی علیهالسّلام: «قلیل مدوم علیه خیر من کثیرٍ مملولٍ منهُ» / نهجالبلاغه / کلمات قصار.