1393/11/30
گفتوگو با دکتر کچویان
نسیم | شکلگیری مصاف جدید میان اسلام و غرب
نامه اخیر رهبر معظم انقلاب خطاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی بی شک ابعاد و مقاصد گسترده ای را در بر می گیرد. نامه ای که برخی آن را پیروی از سیره رسول الله دانسته و آن را با نامه پیامبر به خسروپرویز و نامه امام خمینی (ره) به گورباچف مقایسه نمودند. دکتر حسین کچویان؛ جامعه شناس، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران که چندسالی تجربه زندگی در غرب را داشته در گفتگویی به تبیین و تحلیل ابعاد و لایه های عمیق تر این نامه پرداخته است. بخشهایی از این مصاحبه به گزینش KHAMENEI.IR تقدیم میشود.
زمینه های پذیرش پیام رهبری را در نسل متأخر اروپا و غرب چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر منظور این باشد که آیا پذیرش دارند یا خیر و کمیت و کیفیت پذیرش مد نظر باشد، باید اذعان داشت که به طور کلی از دهه شصت میلادی قرن گذشته که پنجاه و اندی سال از آن می گذرد، موجی در غرب برخاست که در برگیرنده دو جنبه بود.
یکی جنبه دلسردی و ناخشنودی از تمدن فعلی غرب یا تجدد بود و بعد دیگر میل به ابعادی از هستی و زندگی که در این تمدن مغفول واقع شده است. در آن مقطع نیز جوانان آن موج را به راه انداختند. بعد اول یا همان دلسردی و ناخشنودی از تمدن فعلی غرب منجر به تشکیل فضایی شد که بعدها به نگاه "پست مدرن" مشهور شد. به عبارت دیگر نقد تجدد و بحث بحران تجدد به میان آمد که جنبه های مختلفی هم داشت. اعم از بحران معرفت شناسی، بحران های ارزشی و...
در همان سال ها از بعد دوم گرایش شدیدی به مذهب در جوانان و نسل جدید غرب دیده شد که لزوما به شکل درستی ظاهر نمی شد و از سوی دیگر به شکل درستی هم پاسخ نمی یافت. میل به عرفان های شرقی، بودیزم و هندوئیزم و... از آن زمان در غرب شایع شد و جریان های مختلفی همچون هیپی ها شکل گرفت که جنبه ی اعتراضی داشت.
این دو جریان در تمام این سال ها تقویت شده است و تضعیفی در این جریانات دیده نمی شود. هر چه پیشتر میآئیم زمینه های نقد و ناخشنودی از نظام های موجود اعم از اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... گسترش یافته است. به نحوی که در تحولات اخیر همچون جنبش وال استریت شاهد هستیم که این جریانات به سطح عموم مردم منتقل شده است. زمانی تنها جوانان گرایشات اعتراضی از خود بروز می دادند لیکن اکنون این گرایشات به سطوح عامه مردم رسیده و ناخشنودی جنبه فراگیری پیدا کرده است.
اکنون جنبه ای از زندگی غربی وجود ندارد که نسبت به آن ناخشنودی ایجاد نشده باشد؛ این مسئله در خصوص مواردی همچون دموکراسی و دیگر مسائلی که از نظر ارزش های مدرن برای غربی ها مهم است نیز وجود دارد و نسبت به این موارد نیز موضع انتقادی شکل گرفته است.
در خصوص گرایشات مذهبی و دینی نیز به این ترتیب رو به گسترش بوده است و این مسئله بعد از انقلاب اسلامی بیشتر مشهود بود. بعد از وقوع انقلاب اسلامی موج عظیمی در جهان به راه افتاد که نه تنها به خیزش مسلمین و احیای مجدد دین اسلام منجر شد بلکه در تمام ادیان این خیزش و احیا رخ داد. هندوها، یهودیان، مسیحیان، بودیزم و... شامل این خیزش و احیا شدند. به طور مثال قضایای میانمار از تبعات احیای بودیزم بوده است. بودیزم که ادعا می کند دیانتی بدون خشونت است، احساس موجودیت ارزشمندی میکند و وارد صحنه سیاسی شده و از هویت خود دفاع میکند.
منظورم تایید آن جریانات نیست، اشاره من به دلیل و ریشه آنهاست. قضایای میانمار از تبعات احیای بودیزم است؛ در اسرائیل (دین یهود) و جهان مسیحیت و دیگر ادیان تمام دنیا هم این چنین جریانی شکل گرفت.
جریان تکفیری را نیز در ادامه این خیزش می دانید؟
از دهه شصت به بعد در جهان به طور کل چنین گرایشاتی شروع به شکل گیری کرد. میتوان گفت انقلاب اسلامی نیز در چنین بستری به وجود آمد و بعد از وقوع انقلاب این مسئله به طور گسترده تقویت شد. وقوع انقلاب اسلامی باعث موجی شد که تمام مهاجرین مسلمان در اروپا که قبل از انقلاب اسلامی هیچ اشاره ای به هویت اسلامی خود نداشتند، به هویت اسلامی خود بازگردند. خیلی از روشنفکران مسلمان در گفته های خود به این موضوع اشاره کرده اند که اساسا قبل از انقلاب اسلامی خود را به عنوان مسلمان معرفی نمی کردند بلکه به عنوان فردی از اهالی پاکستان، سومالی، الجزایر یا... معرفی می کردند. مسلمانان پاکستانی، آفریقایی و... در کشورهایی همچون فرانسه، انگلیس و... به این هویت اسلامی بازگشتند.
این امر به عنوان تبعات انقلاب اسلامی است یا تبعات اقدامات مسئولان اجرایی است؟
نه، تبعات احیای مجدد اسلام بود که توسط انقلاب اسلامی رخ داد. مثلا مسیحیت که در آن سال ها به یک معنا جریان رو به زوالی بود، تحت تاثیر احیای مجدد دین در جهان اقبال قابل توجهی پیدا کرد که در مراسماتی که پاپ در آن شرکت می کرد، قابل مشاهده است.
این بازگشت به هویت اسلامی توسط مسلمانان در غرب، حس ترس فوق العاده ای در غربی ها ایجاد کرد که مبادا جوانان اروپایی و غربی به اسلام گرایش یابند. این مسئله شاید برای شما که در آن زمان نبودید محسوس نباشد، استشهاد عینی و قابل دسترسی هم در حال حاضر برای این ادعا در ذهن ندارم تا برای شما نقل کنم اما ما این را به وضوح احساس می کردیم.
از همان زمان است که موج اسلام هراسی و تبدیل اسلام به امری هیولایی و منفی آغاز شد. ترس عمده ی جهان غرب هم از گرایش خود غربی ها به اسلام بود و نه از مسلمانانی که در غرب بودند و موج بازگشت به هویت اسلامی در آنها شکل گرفته بود. این احساس وجود داشت که در افول مارکسیسم در غرب که پس از سال ها اثر آن در جوامع غربی از بین رفته بود، اسلام تهدیدی خیلی جدی ایجاد کرده است.
البته متاسفانه غربیها توانستند این امر را به یک معنا مهار کنند. اقدامات سازمان یافته و گسترده ای صورت گرفت که زمینه های بسیاری اعم از سینما، مطبوعات و محفل های سیاسی را در بر داشت و در برخی مواقع تابع عملکرد ما و در برخی مواقع تابع عمل های تبلیغاتی بر مسلمین بود. به طور مثال قضیه سلمان رشدی یکی از این موارد است. اگر کسی تهدیدی از سوی اسلام احساس نکند دلیلی وجود ندارد سراغ اسلام و پیامبر (ص) رفته و آنها را تخریب کند.
از آن زمان است که ساختن فیلمهای هالیوودی با محوریت تخریب اسلام آغاز می شود. وقتی خط مشی ثابتی وارد سینما می شود و به طور مستمر و برنامه ریزی شده در آن خصوص فیلم ساخته می شود به این معنا نیست که خطر مربوط به امروز و فردا است بلکه به معنای احساس خطری راهبردی است.
این مسیر از آن زمان آغاز شد و به طور دائم در حال تشدید است. به طور مثال در هر یک از کشورهای اروپایی هر روز یک مسئله مطرح می شود، یک روز مسئله حجاب، روز دیگر مسئله مناره های مساجد و روز بعد مسئله ای دیگر در خصوص مسلمانان به وجود می آورند و در این اواخر هم شاهد مسئله کاریکاتورهای توهین آمیز بودیم. این مسائل نشان دهنده آن است که غرب ترسی جدی را احساس می کند. این ترس تنها از مسلمینی که در این کشورها حضور دارند نیست بلکه فراتر از آن و از خود اسلام است.
وقتی آمار فروش قرآن را در سال های اخیر بررسی کنید در می یابید قرآن یکی از پر فروش ترین کتاب ها است. تمام مطالبی که بیان شد نشان می دهد روندی که در دهه شکل گرفته بود نه تنها ادامه داشته بلکه تقویت و گسترش نیز یافته است. از این منظر بسیار روشن است که زمینه های پذیرش نامه رهبری بسیار بالا است.
نکته دیگری که معمولا از آن غفلت می شود این است غربی ها هیچ گاه گوش شنوایی نسبت به مردم شرق نداشته اند. چرا که مردم شرق را انسان های درجه دومی می دانستند. همچنین غربی ها هیچگاه ارجاعی به حوادث و رخدادهای کشورهای شرقی نمی کردند و آنها را مهم نمی شمردند چه رسد به اینکه بخواهند به عنوان سند یا استشهاد به آنها اشاره کنند. اما در جریان وال استریت می بینید که نه تنها از کشورهای اسلامی الگو گرفتند و به همان شکل چادر زدند و اجتماعاتی را تشکیل دادند بلکه آشکارا در پلاکاردها، خود را با مصر و کشورهای اسلامی مقایسه میکردند. مفهوم تمام این مسائل این است که ذهنیت و هویتی که غربی ها را نگه می داشته، شکسته شده و غرب دریافته است که دیگر آن موقعیت برتر و احساس بی نیازی را برای خود ندارد. افرادی در شرق پیدا شده اند که نه تنها می توانند با غربی ها مقایسه شوند بلکه می توانند به غرب درس دهند.!
این مسائل خیلی مهم است و نشان از این دارد که نه تنها فضای غرب شکسته شده است بلکه نشان می دهد آنها به کدام سو می نگرند. غرب اکنون به شرق و خصوصا اسلام و جهان اسلام می نگرد. اینها همه مبین این امر است که غرب برای پذیرش این مفاهیم ارزشمند بسیار مستعد است.
اگر هیچ یک از شواهد بالا هم نبود، همین مسئله کاریکاتورها و توهین به پیامبر (ص) برای بیان ترس موجود از نفوذ دین و اسلام در غرب کافی بود. این ترس جدی است که سبب شده آنها این مقولات را به این اشکال لجن مال کنند. از قدیم سیاست غربی ها این گونه بود که به دین ما احترام می گذاشتند، چرا که به آن ها کاری نداشت و غرب به چپاول و غارت خود ادامه می داد. حتی خیلی رعایت می کردند و حرمت می گذاشتند. حال ببینید چه امری سبب شده است که از آن وضعیت به رویارویی مستقیم با دیانت و اعتقادات شرق منتقل شوند!؟ این امر مفهومی جز این ندارد که غرب تهدید از سوی دین و اسلام را کاملا جدی و اساسی حس کرده است که این خود از زمینه های مستعد پذیرش اسلام در غرب حکایت می کند.
دیدگاهی وجود دارد بر این مبنا که این نامه به این خاطر بود که غرب توانسته تا حدودی موفق عمل کند و افکار عمومی را از اسلام دور سازد و با توجه به این که اکنون وجهی از اسلام به نمایش در آمده است که اسلام ناب نیست، این خطر از سوی جمهوری اسلامی احساس شد و این نامه نوشته شد تا این فضا شکسته شود.
نه؛ تلقی من این نیست. رهبری نه از آن جهت که غرب موفق شده است که اسلام را تخریب کند بلکه از آن جهت که مصافی میان اسلام و غرب شکل گرفته است و در این مصاف نباید سکوت کرد، اقدام به این کار کرده اند. به عبارت بهتر گرم شدن کوران این مصاف سبب شده است که رهبری وارد صحنه شوند چراکه احساس کردند زمینه ی بیشتری برای سخن گفتن فراهم است. ناگهان نمی توان مردم جهان را مخاطب قرار داد و توصیه به انجام کاری کرد. باید زمینه های اجتماعی و تاریخی این امر وجود داشته باشد. رهبری هم زمینه و موقعیت را در حال حاضر بیش از پیش برای چنین اقدامی مساعد دیده اند. این ارزیابی کاملا روشن است که غرب در صدد تخریب اسلام است و رهبری هم با آگاهی به این مسئله که خودشان هم در این سال ها بارها به آن اشاره کرده اند، اخیرا و با گسترش بیش از پیش این مصاف و سطح درگیر کردن انسان ها در غرب و غیر غرب، زمینه را برای چنین اقدامی مساعد دیده اند.
غرب هیچگاه اجازه شناخت درست و صحیح از اسلام نداده است؛ در کتب علوم انسانی می بینیم که غرب اسلام را با شاخصه جهاد می شناسد و این امر نشان از دید خشن و تندرو دارد؛ به نظر شما با توجه به نامه رهبری کدام جنبه های اسلام زمینه جذب مخاطب غربی را دارد؟
غرب در هر زمینه تغییر کرده باشد در یک زمینه تغییر نکرده است. به عبارت دیگر غرب تجددی اگر در همه زمینه ها نظم ماقبل تجددی را به هم ریخته باشد و عوض کرده باشد در یک زمینه این کار را نکرده است. و آن این است که در قرون وسطی زمانی که اسلام ظهور کرد، غربی ها به دلیل ترسی که نسبت به نفوذ و گسترش آن داشتند ترسیدند و تصویری از آن ساختند که در بین متفکران آن ها نیز اندک هستند کسانی که متفاوت از این تصویر به اسلام بنگرند.
در این تصویر در یک سو اسلام که مظهر خشونت است و سوی دیگر مسیحیت که مظهر عشق است، وجود دارد. متفکران آنها هم چنین تصویری از اسلام دارند. به طور مثال متفکری همچون ماکس وبر در کارهای خود درباره اسلام، چنین تصویری دارد. در این تصویر اسلام از یک سو تنها شمشیر را می شناسد و با شمشیر پیش می رود و خشونت دارد و از سوی دیگر بسیار شهوتران است. چرا که نمی توانستند با اسلام هماوردی کنند و با ارائه این تصویر سعی کردند آن را تخریب کنند.
حتی تا همین اواخر - قرن نوزده - قرآن به خوبی در آنجا ترجمه نشده بود و مدام مطالب تحریک آمیزی نسبت به اسلام در آنجا منعکس می شد. این یک چارچوب و تصویری است که حدود نهصد سال پیش شکل گرفته است و در طول این سالها با حوادث مختلفی تشدید هم شده است.
اما نکتهای که ما باید به آنها توجه کنیم این است که اسلام یک دین دو وجهی است. با توجه به احادیث و نوع نگاهی که قرآن به ما داده است دیانتهای دیگر دیانتهایی یک وجهی و تک بعدی معرفی شده اند. اگرچه اقتضا و شرایط تاریخی ایجاب می کرد آن ادیان آن گونه بروز کنند.
گفته شده است که در اسلام با دو چشم دیده می شود در حالی که یهودیت و مسیحیت یک چشم هستند. در دین یهودیت خشونت موسی (ع) و در دین مسیحیت مهربانی عیسی (ع) منعکس شده است. یهودیان در مناسک خود بسیار خشن هستند و خشونت در آن ها بسیار بارز است اما در مسیحیت و در مناسک و زندگی روزمره اهتمام زیادی به رهباینت وجود دارد.
البته این به آن معنا نیست که مسیحیان جنایتی در طول تاریخ مرتکب نشده است. انگیزاسیون، کشتارهایی که در قرون وسطی داشتند، جنگ های صلیبی و... از جمله جنایت های مسیحیت است. در جنگ های صلیبی اسلام را با مسیحیت مقایسه کنید؛ زمانی که مسیحیت شهر قدس را تصرف می کند، خون راه می اندازد در حالی که اسلام کاری با ادیان مردم ندارد و غربی ها نیز به این امر اذعان دارند.
لذا اسلام دینی است که به اقتضاء عمل می کند و هر دو جنبه را توامان دارد. اساسا اسلام به یک معنا دین رحمت است چراکه رحمت همیشه نسبت به خشونت سبقت دارد، همانگونه که حضرت رسول (ص) هیچگاه شروع کننده جنگ نبودند و تلاش های بسیاری می کردند که جنگ رخ ندهد ولیکن با شروع جنگ، مرد جنگ بودند. پس نباید در مواجهه با غرب، دچار این آفت شویم که اسلام را به گونه ای معرفی کنیم که ناقص باشد یا جنبه های به اصطلاح جذاب را بیان کنیم. اسلام دینی ذو ابعاد است و باید ذو ابعاد معرفی شود.
خود من زمانی گمان می کردم که یکی از دلایل علاقه غربی ها به شبه مذاهبی همچون بودیزم و عرفان های شرقی این بوده است که با چنین جنبه هایی رشد یافته اند و این جنبه های عرفانی برای آنها جذاب تر است و نتوانند گرایش به اسلام پیدا کنند یا برای آن ها پذیرش اسلام سخت باشد. حتی شواهدی هم بر این امر وجود دارد که مثلا غربی ها به مولوی خیلی اقبال دارند یا متفکران غربی به جریان های نرمتر اسلام گرایش دارند، ولی اصل این نوع فکر اشتباه است.
من تصور می کنم با توجه به نیاز های موجود در غرب، جوانان غربی به هر دو جنبه اسلام دقت دارند. اتفاقا آنهایی که به اسلام تدین پیدا می کنند از آن جهت آن را می پذیرند که اسلام هر دو جنبه را دارد. این گونه نیست که فضای فکری آنها و مادیگرایی شدید غرب و خشونتهای موجود در آن، آنها را از جنبه مبارزه جویانه اسلام را دور کرده باشد. موج حرکت غربی ها به سمت سوریه نشان از خلاف بودن این مسئله دارد. اگر غربی ها از اسلام تنها جنبه محبت آمیز آن را دوست داشتند، چرا غربیهای مسلمان عاشق جهاد هستند؟ درست یا نادرست عشق جهاد آن ها را به سمت سوریه کشیده است. حتی برخی از اروپائیان از خود اعراب خشن تر هستند و رفتارهای بدتری دارند.
در هر صورت به نظر من هر دو جنبه اسلام را باید به طور کامل بازگو کرد هر چند چون که غربی ها تصویر غلطی از اسلام ارائه می دهند، ما نیز باید در همان ابعاد که ضعف و خلا وجود دارد کار و تاکید بیشتری انجام دهیم. زمانی که غربی ها جنبه و تصویر غلطی از اسلام به نمایش می گذارند، به طور طبیعی ما هم باید در آن جنبه ها اقدامات بیشتری انجام دهیم و اسلام را از آن وجه نشان دهیم ولیکن نباید این امر منتهی به غفلت از ابعاد دیگر اسلام شود.
چراکه اگر چنین غفلتی صورت گیرد اولا از آن جهت که ناقص است مطابق با دیانت اسلام نیست و ثانیا خیلی از تعریف ها در غرب از اسلام به سبب همین جنبه ها است. به طور مثال اگر نیچه از اسلام خوب می گوید و از مسیحیت بدگویی می کند به این دلیل است که می گوید اسلام دین زندگی است و اخلاق مسیحیت که مدام حرف از خوبی کردن و ذلت پذیرفتن می زند اخلاق برده ها است و دین انسانی نیست.
لذا در عین این که به اقتضاء باید بر جنبه هایی که تصویر نادرست و غلط از آن ارائه داده می شود باید دست گذاشت، نباید از نمایش و ارائه جنبه و ابعاد دیگر اسلام باز ماند و غفلت کرد.
با توجه به شباهت این نامه با نامه های تاریخی حضرت امام (ره)، در این برهه از زمان دلیل تکرار این اقدام چیست؟ میزان و مقطع اثرگذاری آن چگونه پیش بینی شده؟
به دو صورت می توان به سیاست نظر کرد؛ یک جنبه به طور معمول است که در قالب معمول دعوت به دیانت و پیامی از سوی رهبر یک کشور نمی گنجد؛ در قالب معمول حتی اقدام حضرت امام (ره) در خصوص سلمان رشدی نیز نمی گنجد. اگر کارهای تافلر یا بسیاری از افراد دیگر را نگاه کنید، در می یابید اقدام حضرت امام (ره) در خصوص سلمان رشدی یا پیام دادن به گورباچف را مبین ظهور یک نوع سیاست متفاوت می داند.
وقتی حرف شما در قالب سیاست های معمول دیپلماتیک نمی گنجد یا زمینه ندارد و اگر زمینه داشته باشد کارهای بزرگ از آن سر نمی زند و استمرار همان وضعیت های موجود است لذا به قالب جدید و نوع سیاست متفاوتی دست می زنید. همان طور که در وضعیت موجود بحث این است که بازیگران و عرصه های جدیدی در سیاست شکل گرفته است و سیاست در عرصه جهانی محدود به دولت ها نیست بلکه افراد، NGO ها و ... تبدیل به بازیگران صحنه سیاست شده اند. لذا در این وضعیت سیاست عمومی بسیار مهم می شود و اقدامات رهبری و حضرت امام (ره) در این قالب قابل تعریف است. یعنی در وضعیت جدید افراد و طرف هایی وجود دارند که در عالم سیاست موثرند، اما در قالب معمول نمی توان به آن ها دسترسی داشت و آنها را مخاطب قرار داد لذا اگر بخواهید اثرگذار باشید باید در قالب سیاست عمومی که مردم در آن مخاطب شما هستند اقدام کنید.
این یک جنبه از ماجراست، جنبه دیگر ماجرا که حضرت امام (ره) و رهبری نسبت به آن اهتمام دارند و شاید کار خود را در این قالب معنا می کنند این است که ما انقلاب خود را دنباله سنت نبوی می دانیم و برای آن یک هدف و داعیه جهانی تعریف کرده ایم. در این تعریف است که پیام دادن به گورباچف یا پیام به جوانان اروپا معنا پیدا می کند. منظور این اقدامات در این قالب صرفا یا حتما دفاع از اسلام نیست. حتی در قضیه سلمان رشدی نیز هدف حضرت امام ره صرفا دفاع از اسلام نیست. اگر چه ایشان اقدامی می کنند که از فعالیت های بعدی در این زمینه جلوگیری شود لیکن به نظر من حضرت امام (ره) احساس کردند یک نوع زورآزمایی در صحنه جریان پیدا کرده است و زمینه ای ایجاد شده است که نقش خود را ایفا کنند. لذا وارد این صحنه می شوند که جهان اسلام را در مسیر مورد نظر خود بسیج کنند و در غرب اثر خود را بگذارند.
نامه رهبری هم در همین زمینه قابل تحلیل است و مربوط به امروز و دیروز نیست. ذیل همان دید کلی که ما داعیه و هدف های جهانی برای خود تعریف کردیم و در این مقطع زمینه بروز آن فراهم شده است. بسیار از ایشان شنیده ایم که دموکراسی غربی و نظام لیبرالی افول کرده است و جمهوری اسلامی گزینه دیگری است که پیش روی جهان قرار دارد. لذا من مسئله را در چارچوب اهداف دراز مدت انقلاب و هماوردی جهانی و تاریخی آن در مقاطع مختلف در مسیر جایگزینی تمدن غرب می دانم.
اثر این نامه به چه میزان بوده و خواهد بود؟ برخی به استناد آمار منابع غربی مثل توییتر و ... انعکاس و بازخورد خبر را ضعیف دیدهاند.
نمی توان به استناد منابع غربی ارزیابی انجام داد چرا که اولا مخاطبین این پیام آنهایی نیستند که از این مجاری استفاده کنند ثانیا این که این دستگاه ها با برنامه ریزی خاصی پیش می روند. اگر در توییتر جستجو کنید همواره مطالب بد در خصوص ایران می آید و این نشان می دهد به نحو خاصی کد داده شده است تا نتیجه مطلوب کسب شود.
به طور مثال اجازه داده نشد پیام حضرت امام (ره) به پاپ در روزنامه ها منتشر شود. حتی با پرداخت پول در روزنامه های محلی هم منتشر نشد. من شش سال در انگلیس بودم و در این شش سال تنها سه خبر درباره ایران در رسانه های انگلیس منتشر شد و هر سه خبر نیز خبرهای بد و ناگوار بود.
ارزیابی اثر پیام رهبری را باید به گونه دیگری دید. پیام حضرت امام (ره) به گورباچف یا در قضیه سلمان رشدی که بسیار هم مهم بودند تا چه اندازه منتشر شد؟ آنقدر مهم بودند که تافلر آن را مظهر سیاست جدید می داند و مبنای فهم جدیدی از جهان سیاست و وارد کتاب های نظری می شود. تا چه اندازه اجازه انتشار این موارد داده شد؟ این رسانه های غربی که مثلا سفر پاپ به فیلیپین و حضور جمعیتی از مردم در اطراف وی را منعکس کردند کدام یک از آنها مراسم تشییع پیکر حضرت امام (ره) را پوشش داد؟ حوادث و رخدادهای ایران اصلا پوشش داده نمی شود. این همه تظاهرات و راهپیمایی های مردمی در شهرهای متعدد ایران کجا منعکس می شود؟ بنابراین نمی توان از مجاری غربی اثرگذاری اقدامات رهبری را ارزیابی کرد؛ اثرگذاری این گونه اقدامات دراز مدت است. من گمان می کنم اقدام رهبری بهره برداری درست از فضاهای موجود است. اقتضاء نوع سیاستی که بعد از انقلاب اسلامی در جهان شکل گرفته است این است که ما از این زمینه های ایجاد شده استفاده کنیم و مطئن باشیم که اثرگذار است.
وظیفه رهبری در دادن پیام انجام شد، نقش سیستم و دولت در تبیین، گسترش و جا افتادن پیام رهبری چیست؟ نقش مردم در این امر چیست؟
در خصوص یک پیام دو اقدام باید انجام داد؛ یک باید آن را انتشار داد تا به مخاطب آن برسد. رایزنی های فرهنگی، سفارت های ما، دستگاه های برون مرزی ما همانند رادیو و تلویزیون و ... می توانند در انتشار این پیام موثر باشند. اقدام دیگر تبیین و باز کردن پیام است. باید جنبه های مختلف این مسئله را به بحث گذاشت.
در بعد اول باید تلاش شود پیام به سرعت گسترش یابد و ماندگاری رسانه ای آن فروکش نکند و در بعد دوم باید تلاش کرد در خصوص آن ابهام آفرینی صورت نگیرد و از صحنه بحث و گفت و گو خارج نشود و ابعاد مختلف آن دیده شود. این قبیل کارها اثربخشی بیشتر پیام را تضمین می کند.
به نظرتان مهم ترین محور پیام رهبری چه بود؟
پیام رهبری پیامی بسیار دقیق و موجز است. جنبههای خوب متعددی دارد. هم حاوی این نکته است که جوانان به دنبال این مسئله بروند که چرا غرب برخی مسائل را تا این اندازه بد می کند و هم از سویی به سیاست غرب اشاره شده که اخلاق از سیاست جدا شده است. اما یکی از نکات جالب در این پیام از نظر من این است که رهبری بیان می کنند "چرا روشنفکران و متفکران غرب همواره به لحاظ تاریخی تاخر دارند؟ " اینکه ابتدا اعمال اشتباه صورت می گیرد و بعد از آن اظهار پشیمانی می شود. این از زیرکی غربی ها است. در زمانی که باید کار خود را می کنند و بعد از چند دهه اعلام می کنند که مثلا در خصوص مصدق اشتباه کردیم. این گفتن و اظهار پشیمانی به هیچ دردی نمی خورد و تنها زمینه استثمار دیگری را فراهم می کند. چراکه این تلقی را ایجاد می کند که آنها پشیمان هستند و زمینه اعتماد مجدد به آنها را فراهم می کند و در نتیجه زمینه استثمار مجدد برای آنها شکل می گیرد.
منبع: نسیم
زمینه های پذیرش پیام رهبری را در نسل متأخر اروپا و غرب چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر منظور این باشد که آیا پذیرش دارند یا خیر و کمیت و کیفیت پذیرش مد نظر باشد، باید اذعان داشت که به طور کلی از دهه شصت میلادی قرن گذشته که پنجاه و اندی سال از آن می گذرد، موجی در غرب برخاست که در برگیرنده دو جنبه بود.
یکی جنبه دلسردی و ناخشنودی از تمدن فعلی غرب یا تجدد بود و بعد دیگر میل به ابعادی از هستی و زندگی که در این تمدن مغفول واقع شده است. در آن مقطع نیز جوانان آن موج را به راه انداختند. بعد اول یا همان دلسردی و ناخشنودی از تمدن فعلی غرب منجر به تشکیل فضایی شد که بعدها به نگاه "پست مدرن" مشهور شد. به عبارت دیگر نقد تجدد و بحث بحران تجدد به میان آمد که جنبه های مختلفی هم داشت. اعم از بحران معرفت شناسی، بحران های ارزشی و...
در همان سال ها از بعد دوم گرایش شدیدی به مذهب در جوانان و نسل جدید غرب دیده شد که لزوما به شکل درستی ظاهر نمی شد و از سوی دیگر به شکل درستی هم پاسخ نمی یافت. میل به عرفان های شرقی، بودیزم و هندوئیزم و... از آن زمان در غرب شایع شد و جریان های مختلفی همچون هیپی ها شکل گرفت که جنبه ی اعتراضی داشت.
این دو جریان در تمام این سال ها تقویت شده است و تضعیفی در این جریانات دیده نمی شود. هر چه پیشتر میآئیم زمینه های نقد و ناخشنودی از نظام های موجود اعم از اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... گسترش یافته است. به نحوی که در تحولات اخیر همچون جنبش وال استریت شاهد هستیم که این جریانات به سطح عموم مردم منتقل شده است. زمانی تنها جوانان گرایشات اعتراضی از خود بروز می دادند لیکن اکنون این گرایشات به سطوح عامه مردم رسیده و ناخشنودی جنبه فراگیری پیدا کرده است.
اکنون جنبه ای از زندگی غربی وجود ندارد که نسبت به آن ناخشنودی ایجاد نشده باشد؛ این مسئله در خصوص مواردی همچون دموکراسی و دیگر مسائلی که از نظر ارزش های مدرن برای غربی ها مهم است نیز وجود دارد و نسبت به این موارد نیز موضع انتقادی شکل گرفته است.
در خصوص گرایشات مذهبی و دینی نیز به این ترتیب رو به گسترش بوده است و این مسئله بعد از انقلاب اسلامی بیشتر مشهود بود. بعد از وقوع انقلاب اسلامی موج عظیمی در جهان به راه افتاد که نه تنها به خیزش مسلمین و احیای مجدد دین اسلام منجر شد بلکه در تمام ادیان این خیزش و احیا رخ داد. هندوها، یهودیان، مسیحیان، بودیزم و... شامل این خیزش و احیا شدند. به طور مثال قضایای میانمار از تبعات احیای بودیزم بوده است. بودیزم که ادعا می کند دیانتی بدون خشونت است، احساس موجودیت ارزشمندی میکند و وارد صحنه سیاسی شده و از هویت خود دفاع میکند.
منظورم تایید آن جریانات نیست، اشاره من به دلیل و ریشه آنهاست. قضایای میانمار از تبعات احیای بودیزم است؛ در اسرائیل (دین یهود) و جهان مسیحیت و دیگر ادیان تمام دنیا هم این چنین جریانی شکل گرفت.
جریان تکفیری را نیز در ادامه این خیزش می دانید؟
از دهه شصت به بعد در جهان به طور کل چنین گرایشاتی شروع به شکل گیری کرد. میتوان گفت انقلاب اسلامی نیز در چنین بستری به وجود آمد و بعد از وقوع انقلاب این مسئله به طور گسترده تقویت شد. وقوع انقلاب اسلامی باعث موجی شد که تمام مهاجرین مسلمان در اروپا که قبل از انقلاب اسلامی هیچ اشاره ای به هویت اسلامی خود نداشتند، به هویت اسلامی خود بازگردند. خیلی از روشنفکران مسلمان در گفته های خود به این موضوع اشاره کرده اند که اساسا قبل از انقلاب اسلامی خود را به عنوان مسلمان معرفی نمی کردند بلکه به عنوان فردی از اهالی پاکستان، سومالی، الجزایر یا... معرفی می کردند. مسلمانان پاکستانی، آفریقایی و... در کشورهایی همچون فرانسه، انگلیس و... به این هویت اسلامی بازگشتند.
این امر به عنوان تبعات انقلاب اسلامی است یا تبعات اقدامات مسئولان اجرایی است؟
نه، تبعات احیای مجدد اسلام بود که توسط انقلاب اسلامی رخ داد. مثلا مسیحیت که در آن سال ها به یک معنا جریان رو به زوالی بود، تحت تاثیر احیای مجدد دین در جهان اقبال قابل توجهی پیدا کرد که در مراسماتی که پاپ در آن شرکت می کرد، قابل مشاهده است.
این بازگشت به هویت اسلامی توسط مسلمانان در غرب، حس ترس فوق العاده ای در غربی ها ایجاد کرد که مبادا جوانان اروپایی و غربی به اسلام گرایش یابند. این مسئله شاید برای شما که در آن زمان نبودید محسوس نباشد، استشهاد عینی و قابل دسترسی هم در حال حاضر برای این ادعا در ذهن ندارم تا برای شما نقل کنم اما ما این را به وضوح احساس می کردیم.
از همان زمان است که موج اسلام هراسی و تبدیل اسلام به امری هیولایی و منفی آغاز شد. ترس عمده ی جهان غرب هم از گرایش خود غربی ها به اسلام بود و نه از مسلمانانی که در غرب بودند و موج بازگشت به هویت اسلامی در آنها شکل گرفته بود. این احساس وجود داشت که در افول مارکسیسم در غرب که پس از سال ها اثر آن در جوامع غربی از بین رفته بود، اسلام تهدیدی خیلی جدی ایجاد کرده است.
البته متاسفانه غربیها توانستند این امر را به یک معنا مهار کنند. اقدامات سازمان یافته و گسترده ای صورت گرفت که زمینه های بسیاری اعم از سینما، مطبوعات و محفل های سیاسی را در بر داشت و در برخی مواقع تابع عملکرد ما و در برخی مواقع تابع عمل های تبلیغاتی بر مسلمین بود. به طور مثال قضیه سلمان رشدی یکی از این موارد است. اگر کسی تهدیدی از سوی اسلام احساس نکند دلیلی وجود ندارد سراغ اسلام و پیامبر (ص) رفته و آنها را تخریب کند.
از آن زمان است که ساختن فیلمهای هالیوودی با محوریت تخریب اسلام آغاز می شود. وقتی خط مشی ثابتی وارد سینما می شود و به طور مستمر و برنامه ریزی شده در آن خصوص فیلم ساخته می شود به این معنا نیست که خطر مربوط به امروز و فردا است بلکه به معنای احساس خطری راهبردی است.
این مسیر از آن زمان آغاز شد و به طور دائم در حال تشدید است. به طور مثال در هر یک از کشورهای اروپایی هر روز یک مسئله مطرح می شود، یک روز مسئله حجاب، روز دیگر مسئله مناره های مساجد و روز بعد مسئله ای دیگر در خصوص مسلمانان به وجود می آورند و در این اواخر هم شاهد مسئله کاریکاتورهای توهین آمیز بودیم. این مسائل نشان دهنده آن است که غرب ترسی جدی را احساس می کند. این ترس تنها از مسلمینی که در این کشورها حضور دارند نیست بلکه فراتر از آن و از خود اسلام است.
وقتی آمار فروش قرآن را در سال های اخیر بررسی کنید در می یابید قرآن یکی از پر فروش ترین کتاب ها است. تمام مطالبی که بیان شد نشان می دهد روندی که در دهه شکل گرفته بود نه تنها ادامه داشته بلکه تقویت و گسترش نیز یافته است. از این منظر بسیار روشن است که زمینه های پذیرش نامه رهبری بسیار بالا است.
نکته دیگری که معمولا از آن غفلت می شود این است غربی ها هیچ گاه گوش شنوایی نسبت به مردم شرق نداشته اند. چرا که مردم شرق را انسان های درجه دومی می دانستند. همچنین غربی ها هیچگاه ارجاعی به حوادث و رخدادهای کشورهای شرقی نمی کردند و آنها را مهم نمی شمردند چه رسد به اینکه بخواهند به عنوان سند یا استشهاد به آنها اشاره کنند. اما در جریان وال استریت می بینید که نه تنها از کشورهای اسلامی الگو گرفتند و به همان شکل چادر زدند و اجتماعاتی را تشکیل دادند بلکه آشکارا در پلاکاردها، خود را با مصر و کشورهای اسلامی مقایسه میکردند. مفهوم تمام این مسائل این است که ذهنیت و هویتی که غربی ها را نگه می داشته، شکسته شده و غرب دریافته است که دیگر آن موقعیت برتر و احساس بی نیازی را برای خود ندارد. افرادی در شرق پیدا شده اند که نه تنها می توانند با غربی ها مقایسه شوند بلکه می توانند به غرب درس دهند.!
این مسائل خیلی مهم است و نشان از این دارد که نه تنها فضای غرب شکسته شده است بلکه نشان می دهد آنها به کدام سو می نگرند. غرب اکنون به شرق و خصوصا اسلام و جهان اسلام می نگرد. اینها همه مبین این امر است که غرب برای پذیرش این مفاهیم ارزشمند بسیار مستعد است.
اگر هیچ یک از شواهد بالا هم نبود، همین مسئله کاریکاتورها و توهین به پیامبر (ص) برای بیان ترس موجود از نفوذ دین و اسلام در غرب کافی بود. این ترس جدی است که سبب شده آنها این مقولات را به این اشکال لجن مال کنند. از قدیم سیاست غربی ها این گونه بود که به دین ما احترام می گذاشتند، چرا که به آن ها کاری نداشت و غرب به چپاول و غارت خود ادامه می داد. حتی خیلی رعایت می کردند و حرمت می گذاشتند. حال ببینید چه امری سبب شده است که از آن وضعیت به رویارویی مستقیم با دیانت و اعتقادات شرق منتقل شوند!؟ این امر مفهومی جز این ندارد که غرب تهدید از سوی دین و اسلام را کاملا جدی و اساسی حس کرده است که این خود از زمینه های مستعد پذیرش اسلام در غرب حکایت می کند.
دیدگاهی وجود دارد بر این مبنا که این نامه به این خاطر بود که غرب توانسته تا حدودی موفق عمل کند و افکار عمومی را از اسلام دور سازد و با توجه به این که اکنون وجهی از اسلام به نمایش در آمده است که اسلام ناب نیست، این خطر از سوی جمهوری اسلامی احساس شد و این نامه نوشته شد تا این فضا شکسته شود.
نه؛ تلقی من این نیست. رهبری نه از آن جهت که غرب موفق شده است که اسلام را تخریب کند بلکه از آن جهت که مصافی میان اسلام و غرب شکل گرفته است و در این مصاف نباید سکوت کرد، اقدام به این کار کرده اند. به عبارت بهتر گرم شدن کوران این مصاف سبب شده است که رهبری وارد صحنه شوند چراکه احساس کردند زمینه ی بیشتری برای سخن گفتن فراهم است. ناگهان نمی توان مردم جهان را مخاطب قرار داد و توصیه به انجام کاری کرد. باید زمینه های اجتماعی و تاریخی این امر وجود داشته باشد. رهبری هم زمینه و موقعیت را در حال حاضر بیش از پیش برای چنین اقدامی مساعد دیده اند. این ارزیابی کاملا روشن است که غرب در صدد تخریب اسلام است و رهبری هم با آگاهی به این مسئله که خودشان هم در این سال ها بارها به آن اشاره کرده اند، اخیرا و با گسترش بیش از پیش این مصاف و سطح درگیر کردن انسان ها در غرب و غیر غرب، زمینه را برای چنین اقدامی مساعد دیده اند.
غرب هیچگاه اجازه شناخت درست و صحیح از اسلام نداده است؛ در کتب علوم انسانی می بینیم که غرب اسلام را با شاخصه جهاد می شناسد و این امر نشان از دید خشن و تندرو دارد؛ به نظر شما با توجه به نامه رهبری کدام جنبه های اسلام زمینه جذب مخاطب غربی را دارد؟
غرب در هر زمینه تغییر کرده باشد در یک زمینه تغییر نکرده است. به عبارت دیگر غرب تجددی اگر در همه زمینه ها نظم ماقبل تجددی را به هم ریخته باشد و عوض کرده باشد در یک زمینه این کار را نکرده است. و آن این است که در قرون وسطی زمانی که اسلام ظهور کرد، غربی ها به دلیل ترسی که نسبت به نفوذ و گسترش آن داشتند ترسیدند و تصویری از آن ساختند که در بین متفکران آن ها نیز اندک هستند کسانی که متفاوت از این تصویر به اسلام بنگرند.
در این تصویر در یک سو اسلام که مظهر خشونت است و سوی دیگر مسیحیت که مظهر عشق است، وجود دارد. متفکران آنها هم چنین تصویری از اسلام دارند. به طور مثال متفکری همچون ماکس وبر در کارهای خود درباره اسلام، چنین تصویری دارد. در این تصویر اسلام از یک سو تنها شمشیر را می شناسد و با شمشیر پیش می رود و خشونت دارد و از سوی دیگر بسیار شهوتران است. چرا که نمی توانستند با اسلام هماوردی کنند و با ارائه این تصویر سعی کردند آن را تخریب کنند.
حتی تا همین اواخر - قرن نوزده - قرآن به خوبی در آنجا ترجمه نشده بود و مدام مطالب تحریک آمیزی نسبت به اسلام در آنجا منعکس می شد. این یک چارچوب و تصویری است که حدود نهصد سال پیش شکل گرفته است و در طول این سالها با حوادث مختلفی تشدید هم شده است.
اما نکتهای که ما باید به آنها توجه کنیم این است که اسلام یک دین دو وجهی است. با توجه به احادیث و نوع نگاهی که قرآن به ما داده است دیانتهای دیگر دیانتهایی یک وجهی و تک بعدی معرفی شده اند. اگرچه اقتضا و شرایط تاریخی ایجاب می کرد آن ادیان آن گونه بروز کنند.
گفته شده است که در اسلام با دو چشم دیده می شود در حالی که یهودیت و مسیحیت یک چشم هستند. در دین یهودیت خشونت موسی (ع) و در دین مسیحیت مهربانی عیسی (ع) منعکس شده است. یهودیان در مناسک خود بسیار خشن هستند و خشونت در آن ها بسیار بارز است اما در مسیحیت و در مناسک و زندگی روزمره اهتمام زیادی به رهباینت وجود دارد.
البته این به آن معنا نیست که مسیحیان جنایتی در طول تاریخ مرتکب نشده است. انگیزاسیون، کشتارهایی که در قرون وسطی داشتند، جنگ های صلیبی و... از جمله جنایت های مسیحیت است. در جنگ های صلیبی اسلام را با مسیحیت مقایسه کنید؛ زمانی که مسیحیت شهر قدس را تصرف می کند، خون راه می اندازد در حالی که اسلام کاری با ادیان مردم ندارد و غربی ها نیز به این امر اذعان دارند.
لذا اسلام دینی است که به اقتضاء عمل می کند و هر دو جنبه را توامان دارد. اساسا اسلام به یک معنا دین رحمت است چراکه رحمت همیشه نسبت به خشونت سبقت دارد، همانگونه که حضرت رسول (ص) هیچگاه شروع کننده جنگ نبودند و تلاش های بسیاری می کردند که جنگ رخ ندهد ولیکن با شروع جنگ، مرد جنگ بودند. پس نباید در مواجهه با غرب، دچار این آفت شویم که اسلام را به گونه ای معرفی کنیم که ناقص باشد یا جنبه های به اصطلاح جذاب را بیان کنیم. اسلام دینی ذو ابعاد است و باید ذو ابعاد معرفی شود.
خود من زمانی گمان می کردم که یکی از دلایل علاقه غربی ها به شبه مذاهبی همچون بودیزم و عرفان های شرقی این بوده است که با چنین جنبه هایی رشد یافته اند و این جنبه های عرفانی برای آنها جذاب تر است و نتوانند گرایش به اسلام پیدا کنند یا برای آن ها پذیرش اسلام سخت باشد. حتی شواهدی هم بر این امر وجود دارد که مثلا غربی ها به مولوی خیلی اقبال دارند یا متفکران غربی به جریان های نرمتر اسلام گرایش دارند، ولی اصل این نوع فکر اشتباه است.
من تصور می کنم با توجه به نیاز های موجود در غرب، جوانان غربی به هر دو جنبه اسلام دقت دارند. اتفاقا آنهایی که به اسلام تدین پیدا می کنند از آن جهت آن را می پذیرند که اسلام هر دو جنبه را دارد. این گونه نیست که فضای فکری آنها و مادیگرایی شدید غرب و خشونتهای موجود در آن، آنها را از جنبه مبارزه جویانه اسلام را دور کرده باشد. موج حرکت غربی ها به سمت سوریه نشان از خلاف بودن این مسئله دارد. اگر غربی ها از اسلام تنها جنبه محبت آمیز آن را دوست داشتند، چرا غربیهای مسلمان عاشق جهاد هستند؟ درست یا نادرست عشق جهاد آن ها را به سمت سوریه کشیده است. حتی برخی از اروپائیان از خود اعراب خشن تر هستند و رفتارهای بدتری دارند.
در هر صورت به نظر من هر دو جنبه اسلام را باید به طور کامل بازگو کرد هر چند چون که غربی ها تصویر غلطی از اسلام ارائه می دهند، ما نیز باید در همان ابعاد که ضعف و خلا وجود دارد کار و تاکید بیشتری انجام دهیم. زمانی که غربی ها جنبه و تصویر غلطی از اسلام به نمایش می گذارند، به طور طبیعی ما هم باید در آن جنبه ها اقدامات بیشتری انجام دهیم و اسلام را از آن وجه نشان دهیم ولیکن نباید این امر منتهی به غفلت از ابعاد دیگر اسلام شود.
چراکه اگر چنین غفلتی صورت گیرد اولا از آن جهت که ناقص است مطابق با دیانت اسلام نیست و ثانیا خیلی از تعریف ها در غرب از اسلام به سبب همین جنبه ها است. به طور مثال اگر نیچه از اسلام خوب می گوید و از مسیحیت بدگویی می کند به این دلیل است که می گوید اسلام دین زندگی است و اخلاق مسیحیت که مدام حرف از خوبی کردن و ذلت پذیرفتن می زند اخلاق برده ها است و دین انسانی نیست.
لذا در عین این که به اقتضاء باید بر جنبه هایی که تصویر نادرست و غلط از آن ارائه داده می شود باید دست گذاشت، نباید از نمایش و ارائه جنبه و ابعاد دیگر اسلام باز ماند و غفلت کرد.
با توجه به شباهت این نامه با نامه های تاریخی حضرت امام (ره)، در این برهه از زمان دلیل تکرار این اقدام چیست؟ میزان و مقطع اثرگذاری آن چگونه پیش بینی شده؟
به دو صورت می توان به سیاست نظر کرد؛ یک جنبه به طور معمول است که در قالب معمول دعوت به دیانت و پیامی از سوی رهبر یک کشور نمی گنجد؛ در قالب معمول حتی اقدام حضرت امام (ره) در خصوص سلمان رشدی نیز نمی گنجد. اگر کارهای تافلر یا بسیاری از افراد دیگر را نگاه کنید، در می یابید اقدام حضرت امام (ره) در خصوص سلمان رشدی یا پیام دادن به گورباچف را مبین ظهور یک نوع سیاست متفاوت می داند.
وقتی حرف شما در قالب سیاست های معمول دیپلماتیک نمی گنجد یا زمینه ندارد و اگر زمینه داشته باشد کارهای بزرگ از آن سر نمی زند و استمرار همان وضعیت های موجود است لذا به قالب جدید و نوع سیاست متفاوتی دست می زنید. همان طور که در وضعیت موجود بحث این است که بازیگران و عرصه های جدیدی در سیاست شکل گرفته است و سیاست در عرصه جهانی محدود به دولت ها نیست بلکه افراد، NGO ها و ... تبدیل به بازیگران صحنه سیاست شده اند. لذا در این وضعیت سیاست عمومی بسیار مهم می شود و اقدامات رهبری و حضرت امام (ره) در این قالب قابل تعریف است. یعنی در وضعیت جدید افراد و طرف هایی وجود دارند که در عالم سیاست موثرند، اما در قالب معمول نمی توان به آن ها دسترسی داشت و آنها را مخاطب قرار داد لذا اگر بخواهید اثرگذار باشید باید در قالب سیاست عمومی که مردم در آن مخاطب شما هستند اقدام کنید.
این یک جنبه از ماجراست، جنبه دیگر ماجرا که حضرت امام (ره) و رهبری نسبت به آن اهتمام دارند و شاید کار خود را در این قالب معنا می کنند این است که ما انقلاب خود را دنباله سنت نبوی می دانیم و برای آن یک هدف و داعیه جهانی تعریف کرده ایم. در این تعریف است که پیام دادن به گورباچف یا پیام به جوانان اروپا معنا پیدا می کند. منظور این اقدامات در این قالب صرفا یا حتما دفاع از اسلام نیست. حتی در قضیه سلمان رشدی نیز هدف حضرت امام ره صرفا دفاع از اسلام نیست. اگر چه ایشان اقدامی می کنند که از فعالیت های بعدی در این زمینه جلوگیری شود لیکن به نظر من حضرت امام (ره) احساس کردند یک نوع زورآزمایی در صحنه جریان پیدا کرده است و زمینه ای ایجاد شده است که نقش خود را ایفا کنند. لذا وارد این صحنه می شوند که جهان اسلام را در مسیر مورد نظر خود بسیج کنند و در غرب اثر خود را بگذارند.
نامه رهبری هم در همین زمینه قابل تحلیل است و مربوط به امروز و دیروز نیست. ذیل همان دید کلی که ما داعیه و هدف های جهانی برای خود تعریف کردیم و در این مقطع زمینه بروز آن فراهم شده است. بسیار از ایشان شنیده ایم که دموکراسی غربی و نظام لیبرالی افول کرده است و جمهوری اسلامی گزینه دیگری است که پیش روی جهان قرار دارد. لذا من مسئله را در چارچوب اهداف دراز مدت انقلاب و هماوردی جهانی و تاریخی آن در مقاطع مختلف در مسیر جایگزینی تمدن غرب می دانم.
اثر این نامه به چه میزان بوده و خواهد بود؟ برخی به استناد آمار منابع غربی مثل توییتر و ... انعکاس و بازخورد خبر را ضعیف دیدهاند.
نمی توان به استناد منابع غربی ارزیابی انجام داد چرا که اولا مخاطبین این پیام آنهایی نیستند که از این مجاری استفاده کنند ثانیا این که این دستگاه ها با برنامه ریزی خاصی پیش می روند. اگر در توییتر جستجو کنید همواره مطالب بد در خصوص ایران می آید و این نشان می دهد به نحو خاصی کد داده شده است تا نتیجه مطلوب کسب شود.
به طور مثال اجازه داده نشد پیام حضرت امام (ره) به پاپ در روزنامه ها منتشر شود. حتی با پرداخت پول در روزنامه های محلی هم منتشر نشد. من شش سال در انگلیس بودم و در این شش سال تنها سه خبر درباره ایران در رسانه های انگلیس منتشر شد و هر سه خبر نیز خبرهای بد و ناگوار بود.
ارزیابی اثر پیام رهبری را باید به گونه دیگری دید. پیام حضرت امام (ره) به گورباچف یا در قضیه سلمان رشدی که بسیار هم مهم بودند تا چه اندازه منتشر شد؟ آنقدر مهم بودند که تافلر آن را مظهر سیاست جدید می داند و مبنای فهم جدیدی از جهان سیاست و وارد کتاب های نظری می شود. تا چه اندازه اجازه انتشار این موارد داده شد؟ این رسانه های غربی که مثلا سفر پاپ به فیلیپین و حضور جمعیتی از مردم در اطراف وی را منعکس کردند کدام یک از آنها مراسم تشییع پیکر حضرت امام (ره) را پوشش داد؟ حوادث و رخدادهای ایران اصلا پوشش داده نمی شود. این همه تظاهرات و راهپیمایی های مردمی در شهرهای متعدد ایران کجا منعکس می شود؟ بنابراین نمی توان از مجاری غربی اثرگذاری اقدامات رهبری را ارزیابی کرد؛ اثرگذاری این گونه اقدامات دراز مدت است. من گمان می کنم اقدام رهبری بهره برداری درست از فضاهای موجود است. اقتضاء نوع سیاستی که بعد از انقلاب اسلامی در جهان شکل گرفته است این است که ما از این زمینه های ایجاد شده استفاده کنیم و مطئن باشیم که اثرگذار است.
وظیفه رهبری در دادن پیام انجام شد، نقش سیستم و دولت در تبیین، گسترش و جا افتادن پیام رهبری چیست؟ نقش مردم در این امر چیست؟
در خصوص یک پیام دو اقدام باید انجام داد؛ یک باید آن را انتشار داد تا به مخاطب آن برسد. رایزنی های فرهنگی، سفارت های ما، دستگاه های برون مرزی ما همانند رادیو و تلویزیون و ... می توانند در انتشار این پیام موثر باشند. اقدام دیگر تبیین و باز کردن پیام است. باید جنبه های مختلف این مسئله را به بحث گذاشت.
در بعد اول باید تلاش شود پیام به سرعت گسترش یابد و ماندگاری رسانه ای آن فروکش نکند و در بعد دوم باید تلاش کرد در خصوص آن ابهام آفرینی صورت نگیرد و از صحنه بحث و گفت و گو خارج نشود و ابعاد مختلف آن دیده شود. این قبیل کارها اثربخشی بیشتر پیام را تضمین می کند.
به نظرتان مهم ترین محور پیام رهبری چه بود؟
پیام رهبری پیامی بسیار دقیق و موجز است. جنبههای خوب متعددی دارد. هم حاوی این نکته است که جوانان به دنبال این مسئله بروند که چرا غرب برخی مسائل را تا این اندازه بد می کند و هم از سویی به سیاست غرب اشاره شده که اخلاق از سیاست جدا شده است. اما یکی از نکات جالب در این پیام از نظر من این است که رهبری بیان می کنند "چرا روشنفکران و متفکران غرب همواره به لحاظ تاریخی تاخر دارند؟ " اینکه ابتدا اعمال اشتباه صورت می گیرد و بعد از آن اظهار پشیمانی می شود. این از زیرکی غربی ها است. در زمانی که باید کار خود را می کنند و بعد از چند دهه اعلام می کنند که مثلا در خصوص مصدق اشتباه کردیم. این گفتن و اظهار پشیمانی به هیچ دردی نمی خورد و تنها زمینه استثمار دیگری را فراهم می کند. چراکه این تلقی را ایجاد می کند که آنها پشیمان هستند و زمینه اعتماد مجدد به آنها را فراهم می کند و در نتیجه زمینه استثمار مجدد برای آنها شکل می گیرد.
منبع: نسیم