1380/06/19
بیانات در شروع درس خارج فقه سال ۱۳۸۰
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدالله ربالعالمین والسلام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین.
امروز روز شروع درس است و البته دیرهنگام. متأسفانه تعطیلی درسها در حوزههای علمیه بیش از اندازهای است که به آن احتیاج هست.
ای کاش که مسئولان حوزههای علمیه و گردانندگان و مدرسان درسهای بزرگ و عمده، مجتمعاً و مشترکاً فکری بکنند برای کم کردن تعطیلات در حوزهها تا در سال تحصیلی طلاب و علاقمندان به تحصیل این فرصت را پیدا کنند که از وقت خودشان حداکثر استفاده را بکنند.
آنچه که امروز بنده مقدمتاً عرض میکنم تا بعد انشاءالله بحث خودمان را شروع بکنیم، یک نکته است و آن این است که وظیفه عمومی حوزهها و وظیفه یکایک افراد و فضلا در حوزههای مختلف و همچنین علما و روحانیون آگاه و روشنفکری که در سراسر کشور در شهرهای مختلف هستند، امروز این است که فکر اساسی و نظریه بنیانی مربوط به جمهوری اسلامی را که همان نظریه حاکمیت اسلام در همه امور زندگی و شئون بشری است با استدلال با منطق با ملاحظه جوانب گوناگون این مسئله تبیین کنند.
شاید اینجور به نظر برسد که این مسئله جزء واضحات و مسلمات است. البته در عرف دین و برای کسی که با مبانی اسلامی آشنا باشد همینجور است مسئله. حاکمیت دین بر همه شئون زندگی، نهفقط بر دلوجان انسان و نهفقط بر اعمال شخصی انسان بلکه در سرتاسر قلمرو زندگی انسان، این از مسلمات همه ادیان الهی است؛ نهفقط دین مقدس اسلام.
لذا شما در قرآن ملاحظه میکنید که انبیای عظام الهی با حکومتها و قدرتها و طواغیت و مترفین و مسلطین بر امور جامعه در حال مبارزه بودند. اولین دشمنان اینها در جوامعی که انبیاء در اینها مبعوث میشدند کیها بودند؟ همان کسانی بودند که در سرنوشت جامعه، در گذران زندگی جامعه نقش داشتند. اگر دین فقط برای این بود که در خلوت دل انسان، در اعماق روح و زوایای خلوت کنج مثلاً خانهها یا معابد مورد استفاده قرار بگیرد، مخالفت مترفین لازم نبود، مخالفت طواغیت لازم نبود، با انبیاء. آنها چرا مخالفت میکردند؟ خوب بایستی اولکسانی که مخالفت میکنند متعبدین و متدینین و مرتجعین و اینها باشند چرا پس قرآن میفرماید که «و ما ارسلنا فی قریة من نبی الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون»(۱) چرا مترفون اول مقابله میکردند؟ چرا سلاطین و طواغیت و قدرتمندان و سیاسیون اولکسانی بودند که به مقابله با انبیاء میآمدند.
این جزء این نیست که انبیاء در داخل هر جامعهای دعوت میکردند به یک نظم اجتماعی و سیاسی نوین؛ غیر از نظام حاکم بر آن جامعه. این نظم همان چیزی است که حکومتها مظهر کامل او هستند. نظامهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نمودارهای او هستند با این مخالفت میکردند؛ با اساس رژیمهای حاکم بر جوامع مخالفت میکردند. لذا مجبور میشدند جهاد کنند، مجاهدت کنند، لشکرکشی کنند که در قرآن و در روایات نشانههای این معنا وجود دارد که «اول من قاتل فی سبیل الله ابراهیم»(۲) که مجاهده در راه خدا و مقاتله در راه خدا برحسب روایت ابراهیم کرده است که این غیر از آن مسئله بتهاست که در زمان کودکی حضرت ابراهیم بوده است علیالظاهر؛ جزو مسلمات است.
در اسلام هم که خب معلوم است. پیغمبر اکرم اولکاری که کردند حکومت تشکیل دادند، اداره امور جامعه را تشکیل دادند. هیچکس هم از مسلمانها غیر از این به ذهنش نیامد؛ این جزء واضحات اسلام است.
البته در طول قرنها بهطور عملی فاصله افتاد بین دستگاه سیاسی و دستگاه دینی. این فاصله هم یک امری بود که بر حسب افزونطلبیهای حکومتها و طغیانگری مسلطین بر امور جامعه یک امر طبیعی بود. آنها نمیتوانستند مبانی دینی را رعایت کنند. خودشان اول متخلفین بودند سلاطین و حکام، چطور میتوانستند داعیه دین داشته باشند!؟ البته تظاهر میکردند، اما پای این حرف نمیایستادند. لذا دستگاه دین جدا شد؛ دستگاه دولت جدا شد. امر ولایت و امامت تبدیل شد به سلطنت. از اوایل اسلام که این در روایات و در تاریخ و در کلمات صحابه جزء واجبات اسلام است، جزء واضحات معارف اسلامی است.
دراین قرنهای اخیر هم در اروپا که دستگاه کلیسا چند قرن بر سیاست و بر حکومتها تسلط داشت؛ نه این که حکومت کند، اعمال نفوذ میکرد با آن وضع ارتجاعی و با آن وضع بینشهای غلط و تنگ و آن تعقیب علما و دانشمندان و مخالفت با هر چیز نو و این چیزهایی که در تاریخ اروپا معلوم است. اروپاییها آمدند تز جدایی دین از سیاست را مطرح کردند. گفتند اصلاً دین را بایستی گذاشت کنار؛ حکومت به کل از دین جداست یک امر کاملاً عرفی است، هیچ ارتباطی به دین و مبانی دینی ندارد. این فکر اروپاییها بود آن هم ناشی از وضع دین و دولت در اروپا که کسی نگاه کند در دوران قرون وسطی میبیند که چه وضعیت اسفباری در آنجا حاکم بوده است.
بعد هم آوردند این را در داخل کشورهای اسلامی چون احساس میکردند آن چیزی که ممکن است بایستد و مقاومت کند در مقابل حرکت استعمار که در قرن نوزدهم در اوج خود قرار داشت که میآمدند کشورهای اسلامی را میگرفتند، آن چیزی که ممکن بود مقاومت بکند این دین بود، انگیزه دینی؛ که بیایند نگذارند که در هند این را دیدند، در عراق این را دیدند، در ایران به شکلهای دیگری آن را دیدند، در بعضی از کشورهای دیگر عربی در شمال آفریقا این را مشاهده کردند. در بین روشنفکران محیطهای اسلامی این فکر را رواج دادند که دین به کلی با سیاست کاری نداشته باشد و برود کنار. بعد هم روشنفکران دینی امثال سید جمال الدین و شاگردهایش و علمایی در هند علمایی در ایران علمایی در عراق با این تز مخالفت کردند. ۱۰۰ سال یا بیشتر مبارزه کردند با تز جدایی دین از سیاست. بعد هم که نهضت اسلامی شروع شد و امام بزرگوار ما با آن فکر متین و منطقی و مبانی فکری روشن این مسئله را تمام کرد؛ مسئله حکومت اسلامی را. خب کار به اینجا رسید که علیرغم یک قرن یا بیشتر تلاشی که در کشورهای اسلامی شده بود برای اینکه دین را به کلی به انزوا برانند، در این کشور اسلامی دین آمد محور همهچیز شد؛ یک انقلاب به این عظمت بهوجود آورد. کاری را که هیچکدام از مکاتب چپ و شبه چپ نمیتوانستند انجام بدهند این کار را انجام داد. ملت را به صحنه کشاند، ارادهها را تقویت کرد شخصیتها و هویت انسانی را در انسانها زنده کرد. روح مجاهدت و مبارزه به اینها داد. آرمانگرایی به اینها داد. از خمودگی اینها را خارج کرد. کاری کرد که هیچکدام از مکاتب مدعی مبارزه و انقلاب و عرض کنم که روشنفکری و تجدید نظر در وضع جهانیِ غلط، اصلاً به ذهنشان خطور نمیکرد که ممکن است چنین چیزی پیش بیاید. در اینجا این را تحقق بخشید. خب این بنابراین اگر کسی تصور کند جزو واضحات دین است، همینجور است جزو واضحات دین است. این چیزی است که هم در قرآن، در سیره پیغمبر، در سیره خلفای پیغمبر، در سیره مسلمین، در کلمات ائمه علیهمالسلام، جزو واضحات است که دین برای اداره امور زندگی انسانهاست. اینجور نیست که دین بیاید اعتقاد را و ارتباط قلبی را متصدی بشود، بعد زندگی انسان را همهی میدانهای زندگی را بسپارد به دست ادیان دیگر یعنی روشهای دیگر، غیر از روش دین، روشهای بشری، روشهای جاهلی، روشهای طاغوتی، روشهای برخاستهی از انگیزههای خبیث و ظالمانه و خودخواهانه و مستکبرانه. چنین چیزی امکان ندارد. دین برای عدالت است. دین برای حاکمیت فضیلت است، چطور ممکن است زندگی انسان را بسپارد دست انگیزههای رذیلانه و برخاسته از رذائل و همین مال حکومتها و قدرتطلبیهای رایج دنیا؛ چنین چیزی ممکن نیست. خب این بنابراین یک امر واضحی است. همین امر واضح را یک عدهای در دورانهای متوسط جمهوری اسلامی تا امروز به صورت متزاید انکار میکنند؛ دربارهاش مینویسند.
در واقع آن کسانی که امروز در کسوت روشنفکری چه عمامه به سر بهاصطلاح روشنفکر، چه غیر عمامه به سر روشنفکر، درباره جدایی دین از سیاست میگویند و مینویسند این برگشت به قبل از ۱۰۰ سال قبل است. این برگشت به آن دورانی است که کشورهای اسلامی یکسره در خواب غفلت بودند و هر فکری، هر موج فکری که از غرب و از اروپا میآمد بیقید و شرط آن را قبول میکردند.
در مقابل این غفلت سید جمالها بلند شدند، شخصیتهای فکری بلند شدند، متفکرین مذهبی، تولیدکنندگان فکر تا رسید به عهد امام بزرگوار ما. با این مبارزه کردند ۱۰۰ سال. همه دلهای روشنبین را در دنیای اسلام به این جذب کردند. این حقیقت را مثل خورشید روشن کردند. حالا اینها برگشتهاند به ۱۰۰ سال قبل با ادعای روشنفکری، در کسوت روشنفکری حرفی را میزنند که ۱۰۰ سال قبل از این غربزدههای مبهوت و مغلوب و مستضعف فکری و بیخبر از دین، به تقلید از اروپاییها میگفتند و آمدند روشنفکران اسلامی آن را رد کردند، آن را ازاله کردند از ذهنها. اینها در واقع یک ارتجاع به سوی ۱۰۰ سال قبل است.
خب به صرف اینکه این یک ارتجاع است می شه این را رها کرد؟ نه! به صرف اینکه این فکر غلط است میشود در مقابل او اقدامی نکرد؟ ابداً! فکر غلط هم ممکن است رایج بشود. فکر غلط هم ممکن است در دلهایی جایگزین بشود.
و امروز هدف همین است. حوزههای علمیه اساسیترین کاری که امروز بر عهده دارند به صورت جمعی و همچنین فضلای توانای بر این کار به صورت فردی وظیفهشان تولید فکر است؛ تولید فکر اسلامی، تبیین و تحکیم این مبنای قویم اسلامی، ایستادگی در مقابل شبهاتی که دشمنان حاکمیت اسلام وارد میکنند بر ذهنها، برای اینکه بتوانند بلکه آن شکست سختی را که از اسلام خوردند به این وسیله جبران کنند. البته نخواهند توانست. آن چنان این فکر امروز در دنیا جا افتاده است، فکر حاکمیت اسلام بلکه حاکمیت مطلق دین در مناطقی از دنیا؛ یعنی حتی غیر مسلمانها هم مجذوب این فکر شدند در مناطقی از این عالم. در کشورهای اسلامی هم که روشنفکرها و جوانها، روحانیون آگاه، دانشگاهیان متدین مجذوب این فکر شدهاند.
نمیتوانند کاری کنند اما این وظیفه را از دوش من و شما برنمیدارد. یک عدهای باید خودشان را آماده کنند؛ البته آمدن توی این میدانها احتیاج به مایه علمی دارد؛ احتیاج به قوام فکری دارد. این قوام فکری را حوزهها با تحصیلات دینی، با تحصیلات فقهی، اصولی، کلامی، فلسفی بایستی تأمین کنند. این کاری است که در درجه اول در حوزهها وجود دارد که عبارت است از تقویت علمی، تقویت بنیه علمی. این را نباید دستکم گرفت. طلاب جوان نباید فکر کنند که پس ما چرا داریم درس میخوانیم، برویم دنبال این کارها. نه! دنبال این فکر رفتن، بدون تقویت بنیه علمی هیچ خدمتی نمیکند. اگر غیر عالمانه کسی وارد این میدان بشود، سودی نخواهد بخشید بهاحتمال زیاد و زیان هم خواهد بخشید باز بهاحتمال زیاد. لذا تقویت علمی لازم است اما کار در این زمینه هم برای حوزههای علمیه یکی از واجبات است؛ یکی از فرائض است. باید تولید کنند فکر صحیح اسلامی را پاسخ بدهند به شبههها. پاسخ بدهند به شبهههایی که هنوز مطرح نشده است. ما که نباید بنشینیم تا اشکال را مطرح کنند، شبهه را در ذهنها جایگزین کنند، بعد بنا کنیم به جواب دادن.
ما در حدود ۱۰ سال قبل از این به بعضی از فضلای معتبر و برجسته قم عرض کردیم کسانی را آماده کنید که شبهه را قبل از ورود و انتشار به محیط فکری و ذهنی ما جستجو کنند در خاستگاههای آن. غالب این شبهاتی که شما میبینید این بهاصطلاح افرادی که خودشان را روشنفکر قلمداد میکنند مطرح میکنند، اینها اصیل نیست، اینها خاستگاههای بیگانه دارد، خاستگاههای غربی دارد، جایش توی مکاتب فلسفی و اجتماعی غرب است که بعضی از آنها ۵۰ سال، ۶۰ سال، ۸۰ سال از زمان اعتبار آنها گذشته. کهنه شده در آنجا اینها تازه دستشان رسیده، همان فکرها را به عنوان فکر نو در جامعه مطرح میکنند. بروند فضلای ما خاستگاه آن شبههها را پیدا کنند، خودشان را آماده کنند، مجهز کنند قبل از آن که شبهه بیاید و منتشر بشود، ذهنها را مصونیت ببخشند. این را ما آنوقت مطرح کردیم، عمل هم شد عدهای هم رفتند آمادگیهایی پیدا کردند کارهای خوبی انجام گرفت.
به هر حال اینهاست وظایف حوزههای علمیه پس تحصیل مرتب و منظم با تعطیلی کم وجهت دار کردن مباحث علمی تا اینجایی که ممکن است به سمت نیازها. همه نیازها هم رفع شبهه نیست بعضی از نیازهایی است که در جامعه وجود دارد نیازهای فقهی است، از باب معاملات بگیرید تا باب قضا تا حدود و قصاص و غیره تا بسیاری از مسائل اقتصادی و مالی و امثال اینها. اینها نقاطی دارد که بایستی بهوسیله فقهای روشنفکر، روشنبین، آگاه به زمان این نقاط تبیین بشود.
فقه ما فقه بسیار خوبی است، فقه بسیار قویای است اما فقهای ما در طول زمان، منطقهی عظیم زندگی مردم را تجربه نکردند، چون حاکمیت نداشتند. بخشهایی از زندگی مطرح شده، خوب هم با قوت وارد شدهاند، انصافاً فقهای قویالفکر، قویالاستدلال و المنطق ما داریم چه در گذشته چه در زمانهای نزدیک به خودمان. لکن بعضی از مناطق زندگی است، بعضی از مناطق مورد نیاز است که فقه ما از کنار آن عبور کرده است به جزئیات آن وارد نشده است. اینها را بایستی فضلا وارد بشوند. فکر کنند، تحقیق کنند، کار کنند.
امیدوارم که انشاءالله خداوند متعال به همه ما و شما توفیق بدهد که آنچه را که وظیفهمان است انجام بدهیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۱) سبأ: ۳۴
۲) نوادر راوندی: ص ۲۳
الحمدالله ربالعالمین والسلام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین.
امروز روز شروع درس است و البته دیرهنگام. متأسفانه تعطیلی درسها در حوزههای علمیه بیش از اندازهای است که به آن احتیاج هست.
ای کاش که مسئولان حوزههای علمیه و گردانندگان و مدرسان درسهای بزرگ و عمده، مجتمعاً و مشترکاً فکری بکنند برای کم کردن تعطیلات در حوزهها تا در سال تحصیلی طلاب و علاقمندان به تحصیل این فرصت را پیدا کنند که از وقت خودشان حداکثر استفاده را بکنند.
آنچه که امروز بنده مقدمتاً عرض میکنم تا بعد انشاءالله بحث خودمان را شروع بکنیم، یک نکته است و آن این است که وظیفه عمومی حوزهها و وظیفه یکایک افراد و فضلا در حوزههای مختلف و همچنین علما و روحانیون آگاه و روشنفکری که در سراسر کشور در شهرهای مختلف هستند، امروز این است که فکر اساسی و نظریه بنیانی مربوط به جمهوری اسلامی را که همان نظریه حاکمیت اسلام در همه امور زندگی و شئون بشری است با استدلال با منطق با ملاحظه جوانب گوناگون این مسئله تبیین کنند.
شاید اینجور به نظر برسد که این مسئله جزء واضحات و مسلمات است. البته در عرف دین و برای کسی که با مبانی اسلامی آشنا باشد همینجور است مسئله. حاکمیت دین بر همه شئون زندگی، نهفقط بر دلوجان انسان و نهفقط بر اعمال شخصی انسان بلکه در سرتاسر قلمرو زندگی انسان، این از مسلمات همه ادیان الهی است؛ نهفقط دین مقدس اسلام.
لذا شما در قرآن ملاحظه میکنید که انبیای عظام الهی با حکومتها و قدرتها و طواغیت و مترفین و مسلطین بر امور جامعه در حال مبارزه بودند. اولین دشمنان اینها در جوامعی که انبیاء در اینها مبعوث میشدند کیها بودند؟ همان کسانی بودند که در سرنوشت جامعه، در گذران زندگی جامعه نقش داشتند. اگر دین فقط برای این بود که در خلوت دل انسان، در اعماق روح و زوایای خلوت کنج مثلاً خانهها یا معابد مورد استفاده قرار بگیرد، مخالفت مترفین لازم نبود، مخالفت طواغیت لازم نبود، با انبیاء. آنها چرا مخالفت میکردند؟ خوب بایستی اولکسانی که مخالفت میکنند متعبدین و متدینین و مرتجعین و اینها باشند چرا پس قرآن میفرماید که «و ما ارسلنا فی قریة من نبی الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون»(۱) چرا مترفون اول مقابله میکردند؟ چرا سلاطین و طواغیت و قدرتمندان و سیاسیون اولکسانی بودند که به مقابله با انبیاء میآمدند.
این جزء این نیست که انبیاء در داخل هر جامعهای دعوت میکردند به یک نظم اجتماعی و سیاسی نوین؛ غیر از نظام حاکم بر آن جامعه. این نظم همان چیزی است که حکومتها مظهر کامل او هستند. نظامهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نمودارهای او هستند با این مخالفت میکردند؛ با اساس رژیمهای حاکم بر جوامع مخالفت میکردند. لذا مجبور میشدند جهاد کنند، مجاهدت کنند، لشکرکشی کنند که در قرآن و در روایات نشانههای این معنا وجود دارد که «اول من قاتل فی سبیل الله ابراهیم»(۲) که مجاهده در راه خدا و مقاتله در راه خدا برحسب روایت ابراهیم کرده است که این غیر از آن مسئله بتهاست که در زمان کودکی حضرت ابراهیم بوده است علیالظاهر؛ جزو مسلمات است.
در اسلام هم که خب معلوم است. پیغمبر اکرم اولکاری که کردند حکومت تشکیل دادند، اداره امور جامعه را تشکیل دادند. هیچکس هم از مسلمانها غیر از این به ذهنش نیامد؛ این جزء واضحات اسلام است.
البته در طول قرنها بهطور عملی فاصله افتاد بین دستگاه سیاسی و دستگاه دینی. این فاصله هم یک امری بود که بر حسب افزونطلبیهای حکومتها و طغیانگری مسلطین بر امور جامعه یک امر طبیعی بود. آنها نمیتوانستند مبانی دینی را رعایت کنند. خودشان اول متخلفین بودند سلاطین و حکام، چطور میتوانستند داعیه دین داشته باشند!؟ البته تظاهر میکردند، اما پای این حرف نمیایستادند. لذا دستگاه دین جدا شد؛ دستگاه دولت جدا شد. امر ولایت و امامت تبدیل شد به سلطنت. از اوایل اسلام که این در روایات و در تاریخ و در کلمات صحابه جزء واجبات اسلام است، جزء واضحات معارف اسلامی است.
دراین قرنهای اخیر هم در اروپا که دستگاه کلیسا چند قرن بر سیاست و بر حکومتها تسلط داشت؛ نه این که حکومت کند، اعمال نفوذ میکرد با آن وضع ارتجاعی و با آن وضع بینشهای غلط و تنگ و آن تعقیب علما و دانشمندان و مخالفت با هر چیز نو و این چیزهایی که در تاریخ اروپا معلوم است. اروپاییها آمدند تز جدایی دین از سیاست را مطرح کردند. گفتند اصلاً دین را بایستی گذاشت کنار؛ حکومت به کل از دین جداست یک امر کاملاً عرفی است، هیچ ارتباطی به دین و مبانی دینی ندارد. این فکر اروپاییها بود آن هم ناشی از وضع دین و دولت در اروپا که کسی نگاه کند در دوران قرون وسطی میبیند که چه وضعیت اسفباری در آنجا حاکم بوده است.
بعد هم آوردند این را در داخل کشورهای اسلامی چون احساس میکردند آن چیزی که ممکن است بایستد و مقاومت کند در مقابل حرکت استعمار که در قرن نوزدهم در اوج خود قرار داشت که میآمدند کشورهای اسلامی را میگرفتند، آن چیزی که ممکن بود مقاومت بکند این دین بود، انگیزه دینی؛ که بیایند نگذارند که در هند این را دیدند، در عراق این را دیدند، در ایران به شکلهای دیگری آن را دیدند، در بعضی از کشورهای دیگر عربی در شمال آفریقا این را مشاهده کردند. در بین روشنفکران محیطهای اسلامی این فکر را رواج دادند که دین به کلی با سیاست کاری نداشته باشد و برود کنار. بعد هم روشنفکران دینی امثال سید جمال الدین و شاگردهایش و علمایی در هند علمایی در ایران علمایی در عراق با این تز مخالفت کردند. ۱۰۰ سال یا بیشتر مبارزه کردند با تز جدایی دین از سیاست. بعد هم که نهضت اسلامی شروع شد و امام بزرگوار ما با آن فکر متین و منطقی و مبانی فکری روشن این مسئله را تمام کرد؛ مسئله حکومت اسلامی را. خب کار به اینجا رسید که علیرغم یک قرن یا بیشتر تلاشی که در کشورهای اسلامی شده بود برای اینکه دین را به کلی به انزوا برانند، در این کشور اسلامی دین آمد محور همهچیز شد؛ یک انقلاب به این عظمت بهوجود آورد. کاری را که هیچکدام از مکاتب چپ و شبه چپ نمیتوانستند انجام بدهند این کار را انجام داد. ملت را به صحنه کشاند، ارادهها را تقویت کرد شخصیتها و هویت انسانی را در انسانها زنده کرد. روح مجاهدت و مبارزه به اینها داد. آرمانگرایی به اینها داد. از خمودگی اینها را خارج کرد. کاری کرد که هیچکدام از مکاتب مدعی مبارزه و انقلاب و عرض کنم که روشنفکری و تجدید نظر در وضع جهانیِ غلط، اصلاً به ذهنشان خطور نمیکرد که ممکن است چنین چیزی پیش بیاید. در اینجا این را تحقق بخشید. خب این بنابراین اگر کسی تصور کند جزو واضحات دین است، همینجور است جزو واضحات دین است. این چیزی است که هم در قرآن، در سیره پیغمبر، در سیره خلفای پیغمبر، در سیره مسلمین، در کلمات ائمه علیهمالسلام، جزو واضحات است که دین برای اداره امور زندگی انسانهاست. اینجور نیست که دین بیاید اعتقاد را و ارتباط قلبی را متصدی بشود، بعد زندگی انسان را همهی میدانهای زندگی را بسپارد به دست ادیان دیگر یعنی روشهای دیگر، غیر از روش دین، روشهای بشری، روشهای جاهلی، روشهای طاغوتی، روشهای برخاستهی از انگیزههای خبیث و ظالمانه و خودخواهانه و مستکبرانه. چنین چیزی امکان ندارد. دین برای عدالت است. دین برای حاکمیت فضیلت است، چطور ممکن است زندگی انسان را بسپارد دست انگیزههای رذیلانه و برخاسته از رذائل و همین مال حکومتها و قدرتطلبیهای رایج دنیا؛ چنین چیزی ممکن نیست. خب این بنابراین یک امر واضحی است. همین امر واضح را یک عدهای در دورانهای متوسط جمهوری اسلامی تا امروز به صورت متزاید انکار میکنند؛ دربارهاش مینویسند.
در واقع آن کسانی که امروز در کسوت روشنفکری چه عمامه به سر بهاصطلاح روشنفکر، چه غیر عمامه به سر روشنفکر، درباره جدایی دین از سیاست میگویند و مینویسند این برگشت به قبل از ۱۰۰ سال قبل است. این برگشت به آن دورانی است که کشورهای اسلامی یکسره در خواب غفلت بودند و هر فکری، هر موج فکری که از غرب و از اروپا میآمد بیقید و شرط آن را قبول میکردند.
در مقابل این غفلت سید جمالها بلند شدند، شخصیتهای فکری بلند شدند، متفکرین مذهبی، تولیدکنندگان فکر تا رسید به عهد امام بزرگوار ما. با این مبارزه کردند ۱۰۰ سال. همه دلهای روشنبین را در دنیای اسلام به این جذب کردند. این حقیقت را مثل خورشید روشن کردند. حالا اینها برگشتهاند به ۱۰۰ سال قبل با ادعای روشنفکری، در کسوت روشنفکری حرفی را میزنند که ۱۰۰ سال قبل از این غربزدههای مبهوت و مغلوب و مستضعف فکری و بیخبر از دین، به تقلید از اروپاییها میگفتند و آمدند روشنفکران اسلامی آن را رد کردند، آن را ازاله کردند از ذهنها. اینها در واقع یک ارتجاع به سوی ۱۰۰ سال قبل است.
خب به صرف اینکه این یک ارتجاع است می شه این را رها کرد؟ نه! به صرف اینکه این فکر غلط است میشود در مقابل او اقدامی نکرد؟ ابداً! فکر غلط هم ممکن است رایج بشود. فکر غلط هم ممکن است در دلهایی جایگزین بشود.
و امروز هدف همین است. حوزههای علمیه اساسیترین کاری که امروز بر عهده دارند به صورت جمعی و همچنین فضلای توانای بر این کار به صورت فردی وظیفهشان تولید فکر است؛ تولید فکر اسلامی، تبیین و تحکیم این مبنای قویم اسلامی، ایستادگی در مقابل شبهاتی که دشمنان حاکمیت اسلام وارد میکنند بر ذهنها، برای اینکه بتوانند بلکه آن شکست سختی را که از اسلام خوردند به این وسیله جبران کنند. البته نخواهند توانست. آن چنان این فکر امروز در دنیا جا افتاده است، فکر حاکمیت اسلام بلکه حاکمیت مطلق دین در مناطقی از دنیا؛ یعنی حتی غیر مسلمانها هم مجذوب این فکر شدند در مناطقی از این عالم. در کشورهای اسلامی هم که روشنفکرها و جوانها، روحانیون آگاه، دانشگاهیان متدین مجذوب این فکر شدهاند.
نمیتوانند کاری کنند اما این وظیفه را از دوش من و شما برنمیدارد. یک عدهای باید خودشان را آماده کنند؛ البته آمدن توی این میدانها احتیاج به مایه علمی دارد؛ احتیاج به قوام فکری دارد. این قوام فکری را حوزهها با تحصیلات دینی، با تحصیلات فقهی، اصولی، کلامی، فلسفی بایستی تأمین کنند. این کاری است که در درجه اول در حوزهها وجود دارد که عبارت است از تقویت علمی، تقویت بنیه علمی. این را نباید دستکم گرفت. طلاب جوان نباید فکر کنند که پس ما چرا داریم درس میخوانیم، برویم دنبال این کارها. نه! دنبال این فکر رفتن، بدون تقویت بنیه علمی هیچ خدمتی نمیکند. اگر غیر عالمانه کسی وارد این میدان بشود، سودی نخواهد بخشید بهاحتمال زیاد و زیان هم خواهد بخشید باز بهاحتمال زیاد. لذا تقویت علمی لازم است اما کار در این زمینه هم برای حوزههای علمیه یکی از واجبات است؛ یکی از فرائض است. باید تولید کنند فکر صحیح اسلامی را پاسخ بدهند به شبههها. پاسخ بدهند به شبهههایی که هنوز مطرح نشده است. ما که نباید بنشینیم تا اشکال را مطرح کنند، شبهه را در ذهنها جایگزین کنند، بعد بنا کنیم به جواب دادن.
ما در حدود ۱۰ سال قبل از این به بعضی از فضلای معتبر و برجسته قم عرض کردیم کسانی را آماده کنید که شبهه را قبل از ورود و انتشار به محیط فکری و ذهنی ما جستجو کنند در خاستگاههای آن. غالب این شبهاتی که شما میبینید این بهاصطلاح افرادی که خودشان را روشنفکر قلمداد میکنند مطرح میکنند، اینها اصیل نیست، اینها خاستگاههای بیگانه دارد، خاستگاههای غربی دارد، جایش توی مکاتب فلسفی و اجتماعی غرب است که بعضی از آنها ۵۰ سال، ۶۰ سال، ۸۰ سال از زمان اعتبار آنها گذشته. کهنه شده در آنجا اینها تازه دستشان رسیده، همان فکرها را به عنوان فکر نو در جامعه مطرح میکنند. بروند فضلای ما خاستگاه آن شبههها را پیدا کنند، خودشان را آماده کنند، مجهز کنند قبل از آن که شبهه بیاید و منتشر بشود، ذهنها را مصونیت ببخشند. این را ما آنوقت مطرح کردیم، عمل هم شد عدهای هم رفتند آمادگیهایی پیدا کردند کارهای خوبی انجام گرفت.
به هر حال اینهاست وظایف حوزههای علمیه پس تحصیل مرتب و منظم با تعطیلی کم وجهت دار کردن مباحث علمی تا اینجایی که ممکن است به سمت نیازها. همه نیازها هم رفع شبهه نیست بعضی از نیازهایی است که در جامعه وجود دارد نیازهای فقهی است، از باب معاملات بگیرید تا باب قضا تا حدود و قصاص و غیره تا بسیاری از مسائل اقتصادی و مالی و امثال اینها. اینها نقاطی دارد که بایستی بهوسیله فقهای روشنفکر، روشنبین، آگاه به زمان این نقاط تبیین بشود.
فقه ما فقه بسیار خوبی است، فقه بسیار قویای است اما فقهای ما در طول زمان، منطقهی عظیم زندگی مردم را تجربه نکردند، چون حاکمیت نداشتند. بخشهایی از زندگی مطرح شده، خوب هم با قوت وارد شدهاند، انصافاً فقهای قویالفکر، قویالاستدلال و المنطق ما داریم چه در گذشته چه در زمانهای نزدیک به خودمان. لکن بعضی از مناطق زندگی است، بعضی از مناطق مورد نیاز است که فقه ما از کنار آن عبور کرده است به جزئیات آن وارد نشده است. اینها را بایستی فضلا وارد بشوند. فکر کنند، تحقیق کنند، کار کنند.
امیدوارم که انشاءالله خداوند متعال به همه ما و شما توفیق بدهد که آنچه را که وظیفهمان است انجام بدهیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۱) سبأ: ۳۴
۲) نوادر راوندی: ص ۲۳