• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1370/12/05

بیانات در دیدار اعضاى «گروه ادب و هنر» صداى جمهورى اسلامى ایران

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
 
خیلى خوش آمدید آقایان و خانمها. با برنامه‌‌‌‌هایتان تا یک حدودى البتّه آشنا هستم. بعضى از برنامه‌‌‌‌ها را وقت کرده‌‌‌‌ام که گاهى گوش بکنم، بعضى را هم متأسّفانه مجال نکرده‌‌‌‌ام که یا مرتّب بشنوم یا اینکه به هر حال با گوش تدبّر و با حضور قلب [بشنوم] لکن اجمالاً از بیشتر این برنامه‌‌‌‌هایى که ذکر شد،(۲) میشود گفت یک اندکى چشیده‌‌‌‌ایم. برنامه‌‌‌‌هاى [گروه] ادب و هنر، به نظر بنده برنامه‌‌‌‌هایى است مهم. یعنى جایگاه ادب و هنر به‌‌‌‌ وسیله‌‌‌‌ى آن کسانى که مدّعى ادب و هنر هستند و بانى این کارند، باید تثبیت بشود و حفظ بشود. هنر البتّه با ادبیّات یک ‌‌‌‌قدرى فرق دارد. هنر مثلاً فرض کنید که یک صداى خوشى است که هر کسی می‌‌‌‌شنود، حظّ روحى‌‌‌‌اى از آن میبرد؛ هنر را همه به یک معنا قبول دارند که در داخل زندگى‌‌‌‌شان باشد؛ ادبیّات به معناى عامّ خودش نه، این‌‌‌‌‌‌‌‌جور نیست که مورد قبول همه باشد. آنهایى که بیرون از محیط ادبیّاتند، ادبیّات را اصلاً چیز جدّى‌‌‌‌اى به حساب نمى‌‌‌‌آورند؛ اصلاً کار به حساب نمى‌‌‌‌آورند. شما فرض کنید اگر به یک مهندسى که مشغول کارهاى فنّى و ماشین و غرق چرخ‌‌‌‌وپَر و پیچ و مهره و مانند اینها است، بگوییم این شعر یا این ترجمه یا این رُمان به ‌‌‌‌نظر شما چطور است، اصلاً به ‌‌‌‌نظر میرسد که یک کار بچّگانه‌‌‌‌اى، کار غیر جدّى‌‌‌‌اى به ذهنش مى‌‌‌‌آید. خب حالا، بیرون از محیط ادب و هنر این‌‌‌‌جورى است. حتّى مردم معمولى و همین مردم کوچه و بازار هم همین‌‌‌‌جور هستند، با اینکه مردم ما غالباً یک ذوق هنرى و ادبى رقیقِ کمى دارند ــ یک نمک در غذائى در همه تقریباً هست؛ ایرانى‌‌‌‌ها این‌‌‌‌جور هستند و غالباً یک چیزى در آنها هست، بخصوص بعضى از مناطق کشور ــ لکن اگر گفته بشود که مثلاً یک بحثى در ادبیّات در جایى خواهد شد، برایشان باورکردنى نیست؛ یعنى مسائل ادبیّات را دور از مسائل جدّى میدانند؛ در حالى که واقع قضیّه این نیست.

ادبیّات در حقیقت، آن رابط میراث فرهنگى یک کشور است از نسلى به نسل دیگر؛ که اگر نبود، ما میتوانیم پزشک داشته باشیم، مهندس داشته باشیم، فنّى داشته باشیم، عالِم داشته باشیم، امّا براى دنیاى دیگرى، نه براى دنیاى این جامعه و این مرز و بوم. ادبیّات مثل آن ژن‌‌‌‌هاى انتقال خصوصیّاتند که اصلاً وراثت و نسل را اینها حفظ میکنند. توجّه فرمودید؟ ادبیّات است که اتّصال یک ملّت را به گذشته‌‌‌‌ى خودش و فرزندى را به پدر نسلى خودش حفظ میکند و ایجاد میکند و ثبت میکند. این، وحدت جامعه‌‌‌‌ى ایرانى را از آن وقتى که ادبیّاتش این ادبیّات است ــ یک زمانى [هست] ادبیّات ما، ربطى به ادبیّات امروز ما ندارد، مثلاً فرض کنید که دوران قبل از اسلام، ایران ناگزیر ادبیّاتى داشته؛ آن ادبیّات، این ادبیّات امروز ما نیست؛ ما از آن ادبیّات خبرى نداریم؛ حتّى مثلاً شاهنامه هم که دارد از آنها حرف میزند، شاهنامه هم یک چیز دیگر است؛ میدانید، ادبیّات ما است که دارد یک چیزى را گزارش میکند از یک زمانى؛ حالا راست و دروغش هم به عهده‌‌‌‌ى خودش ــ [حفظ میکند.] بنابراین از آن زمانى که ادبیّات ایران همین ادبیّاتى است که امروز ما داریم، وحدت آن نسلهاى مختلف با ادبیّات حاصل میشود؛ یعنى با شعر، با کلام، با سخن.

البتّه هنر یکى از بهترین وسایل انتقال ادبیّات است؛ یعنى همین موسیقى که شما(۳) گفتید. حالا این سازِ تنها هم که گفته شد،(۴) مردم ما با ساز آشنا نیستند. من به شما عرض بکنم که شما بیخود خودتان را زحمت میدهید، در بعضى از کشورهاى خارجى ــ این‌‌‌‌طور که من شنیده‌‌‌‌ام ــ مردم میروند و اصلاً مى‌‌‌‌نشینند و ساز گوش میکنند؛ پول میدهند، بلیت میخرند، کنسرتى است، میروند مى‌‌‌‌نشینند آنجا براى شنفتن فلان آهنگ که فلان نوازنده‌‌‌‌ى معروف، آهنگساز معروف ــ مثلاً بتهون یا کسى دیگر ــ این را ساخته؛ اصلاً میروند و مى‌‌‌‌نشینند گوش میکنند. شما در داخل کشور ما این را سراغ ندارید؛ نه اینکه بین توده‌‌‌‌ى مردم و متدیّنین سراغ ندارید؛ نه، بین آن کسانى هم که جنبه‌‌‌‌ى دیانت در زندگى آنها نقش ندارد، سراغ ندارید که بروند یک جایى بنشینند، براى شنفتن ساز و فهمیدن چیزى از آن ساز و [بعد] بیرون بیایند. لذا موسیقى در کشور ما، قاعدتاً موسیقى باکلام است؛ مردم از کلام آن بیشتر میفهمند. یعنى اگر این ساز با کلام همراه شد، آن‌‌‌‌‌‌‌‌وقت ساز هم برایشان مفهوم پیدا خواهد کرد وَالّا اگر آن نباشد، ماها از ساز چیزى نمیفهمیم؛ [یعنى] نمیفهمند ــ حالا من که نمیفهمم دلیل نیست، من یک آخوندى هستم که با این چیزها ارتباطى نداشتم ــ آنهایى که ارتباط هم داشتند نمیفهمند. من که به شما عرض میکنم، چون تفحّص کردم، سؤال کردم، فهمیدم که از ساز چیزى نمیدانند؛ یعنى زبان موسیقى را با کلامش بیشتر میفهمند تا با آن نغمه‌‌‌‌اى که از ساز برمى‌‌‌‌آید. در جاهاى دیگر این‌‌‌‌جور نیست، چیزهایى میفهمند. حالا منظور من این است که موسیقى آنجایى هم که زبان گویایى داشته باشد ــ یا به ‌‌‌‌خاطر کلامى بودنش، یا به ‌‌‌‌خاطر اینکه مردم با زبان آن ساز آشنا باشند ــ همین خاصیّت ربط و انتقال را دارد.

آن دستگاه‌‌‌‌هایى که مباشر امور ادبیّات هستند، باید این مطلب را به ثبت برسانند یعنى باید اثبات کنند که ادبیّات یک چیز سرگرمى و زائده‌‌‌‌اى در زندگى و یک امر تشریفاتى فقط نیست. باید بدانند که این یک چیز ضرورى است. فرض بفرمایید ما امروز مایلیم آن ملّتهایى که در اطراف عالم با فرهنگ و ادبیّات ایرانى آشنا بودند، این ارتباط و اتّصال محفوظ بماند. میدانید که استعمار سالهایى ــ ده‌‌‌‌ها سال متمادى، شاید بعضى جاها قرنها ــ تلاش کرد تا آثار این فرهنگ ایرانى را که در خیلى از نقاط دنیا بوده بزداید. مثلاً در هند این معنا کاملاً واضح است؛ یعنى آن وقتى که کمپانى انگلیسى هند شرقى، وارد هند شد، یکى از اوّلین تلاشهایش این بود که زبان فارسى را کنار بزند. ملاحظه میکنید که اوّلِ کار، زبان اردو را رسمى کردند براى اینکه زبان فارسى را کنار بگذارند؛ بعد، خودِ زبان اردو را هم کنار زدند و زبان انگلیسى را کردند زبان رسمى. اینها مال قرن نوزدهم است؛ یعنى اینها از اوایل قرن نوزدهم شروع شده تا امروز. شما امروز اگر هند تشریف ببرید، با مردم غیر طبقات پایین انگلیسى حرف بزنید، همه میدانند؛ اصلاً زبانشان است؛ زبان رسمى، زبان دولتى، زبان ادارى، زبان انگلیسى است. یک روز همینها زبان فارسى بوده؛ یعنى زبان رسمى، زبان حکومت، زبان دیوان، زبان مراسلات، احکام، قوانین، همه فارسى بوده؛ آمدند این را [عوض کردند]. خب، حالا ما میخواهیم این را برگردانیم؛ به چه وسیله‌‌‌‌اى میشود برگرداند؟ ما گلستان سعدى میفرستیم ــ یعنى آنها هم میخواهند ــ دیوان حافظ میفرستیم. کتابهاى فارسى همان چیزهایى [است] که از نسلهاى گذشته، این زبان را، ادبیّات را، فرهنگ را دارند منتقل میکنند به زبان. یعنى این نقش ادبیّات است که به ‌‌‌‌نظر بنده بسیار حائز اهمّیّت است. این را شما باید اثبات بکنید؛ یعنى در محیط‌‌‌‌هاى ادبیّاتى باید این را اثبات بکنید.

در مورد برنامه‌‌‌‌هاى شما هم، اعتقاد من این است که دو کار را شما خیلى باید اهمّیّت بدهید و این دو کار اگر چنانچه در مجموعه‌‌‌‌ى برنامه‌‌‌‌هاى شما نباشد، توفیق برنامه‌‌‌‌ها کامل نیست: یکى مایه‌‌‌‌ى فنّى ادب است یعنى ادب شما باید ادب فاخرى باشد. چون آنجا رادیو است؛ فرضاً روزنامه‌‌‌‌اى یک شعرى را چاپ میکند از یک شاعرى، نگاه میکنید شعر را، شعر بى‌‌‌‌ربطى است؛ خیلى خوب، حالا روزنامه است، دلش خواسته آن شعر را بزند؛ [اگر] کسى نمیخواهد، نخرد و نخواند این روزنامه را، یا بخرد و این صفحه را نخواند. فرق است بین این و بین رادیو که یک رسانه‌‌‌‌ى عمومى و مال همه‌‌‌‌ى مردم است؛ مردم [رادیو را] باز میکنند و به شما احترام میگذارند، برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شما را گوش میکنند. باید شما برنامه‌‌‌‌اى بدهید و در اختیارشان بگذارید که بهترین باشد؛ یعنى شعر سست باید نباشد، بیان سست باید نباشد، تحلیل و نقد سست باید نباشد؛ باید هر چه داده میشود، قوى باشد.

البتّه معناى قوى بودن، قلمبه سلمبه بودن نیست. من یکى از چیزهایى که به ذهنم نگه داشته بودم که عرض بکنم به آقایان، این است که مواظب باشید، بیانهاى شما قلمبه سلمبه نباشد. بعضى اوقات براى بیانات عرفانى و غیره یک چیزهایى را میگویند و ما که حالا این‌‌‌‌کاره‌‌‌‌ایم، وقتى گوش میکنیم، مى‌‌‌‌بینیم چیزى نمیفهمیم! من میگویم خب، وقتى منِ آخوندى که بین این کتابها و این تعبیرات بزرگ شده‌‌‌‌ام، نمیفهمم این آقا چه میخواهد بگوید، خب یک آدم معمولى هم [نمیفهمد]؛ پس براى چه کسی آدم [برنامه میسازد]؟ لفّاظى‌‌‌‌هاى [بی‌‌‌‌معنا] مثل لاهوت و هپروت و فلان را قاطى میکنند با هم؛ یعنى لفّاظى‌‌‌‌هاى بى‌‌‌‌مغز نباید باشد؛ لکن سخن ــ محتوا و قالب هر دو ــ باید استوار، رسا، شیوا، محکم باشد؛ یعنى شما باید به کم راضى نشوید.

یک نکته اینکه اگر نقد میکنیم، نقد خوبی باشد؛ اگر شعر میخوانید، شعرِ خوبی باشد. این مطلبى که شما صحبت کردید(۵) راجع به نقد، اشکال کار این است که متأسّفانه نقد انجام نمیگیرد؛ نقد به حقیقت انجام بگیرد، یعنى یک چشم نقّادى بنشیند و بى‌‌‌‌رودربایستى [نقد کند]. خب، یک روز یک چیزى مُد میشود؛ فرض بفرمایید یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود ــ البتّه این مال مثلاً بیست سال پیش است، [مال] حالاها نیست ــ هر کسى میخواست راجع به قصّه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را مى‌‌‌‌آورد! صادق هدایت البتّه یک نقاط قوّتى دارد امّا یک نقاط ضعفى هم دارد. صادق هدایت جزو نویسندگان بزرگ دنیا که نیست؛ شما صادق هدایت را مقایسه کنید با نویسنده‌‌‌‌هاى معروف دنیا، یک بچّه کوچکى است در مقابل آنها؛ چه نویسنده‌‌‌‌هاى روسى، چه نویسنده‌‌‌‌هاى فرانسوى، چه نویسنده‌‌‌‌هاى انگلیسى، اینهایى که رمان‌‌‌‌هاى معروف را خلق کردند، داستانهاى بزرگ را نوشتند، صادق هدایت چیزى نیست در قبال آنها. البتّه یک چیزى در ایران هست؛ خب، در همان حد باید او را تفخیم(۶) کرد و نه بیشتر. آدم، اسیر مُد نباید باشد.

یک آقایى مثلاً فرض کنید ده جلد رمان نوشته؛ خب، یک کار على‌‌‌‌الظّاهر قشنگى است امّا در بحر کار که میروى ــ به قول ما مشهدى‌‌‌‌ها ــ وقتى غرق کار میشوید، مى‌‌‌‌بینید یک کار پوکى است؛ خب، نقد کنید. حالا مُد میشود که بردارند دائم تعریف بنویسند؛ آقا فلان کس یک رمان ده جلدى نوشته، چنین و چنان! خیلى خب، یک آدم نقّادِ با چشم بصیرى، آدم واردى، بردارد بخواند این را و عیوبش را پیدا کند؛ توجّه میکنید؟ عیوبى که در زبانش هست، عیوبى که در محتوایش هست، عیوبى که در تاریخش هست، عیوبى که در انسجام داستانى هست. داستان فقط گزارش که نیست؛ چفت و بند داستانى هم مهم است. اهمّیّت جنگ و صلح تولستوى یا آن کتابهاى بعضى از این روسها ــ دُن آرام(۷) و غیره ــ به خاطر این است که چفت و بند داستانى اینها خیلى محکم است. یعنى همه‌‌‌‌جاى این داستان، صحیح پیش آمده؛ درست مثل یک شعر؛ یک شعر هم همین‌‌‌‌جور است.

یک شعر غیر از انسجام عرضى، انسجام طولى لازم دارد؛ حتّى در غزل [این‌‌‌‌جور است]؛ چون یکى از خصوصیّاتى که براى غزل نقل میکنند، این است که [ابیاتش] به هم ربطى ندارد. البتّه این تعریف خیلى ناقصى است؛ قضیّه این‌‌‌‌جورى نیست. [غزل] قصیده نیست، یعنى هر بیتى دنبال بیت دیگر نیست ــ در قصیده هر بیتى دنبال بیت دیگر است؛ بالاخره قصیده است؛ قصیده یعنى ما یُقصدُ بِهِ چیزى؛ قصیده از «قصد» است؛ یعنى شما یک مقصدى دارید، مثلاً میخواهید [فلان] آقا را مدح کنید؛ خب، در قصیده مى‌‌‌‌آورید؛ میخواهید فلان منظره را توصیف کنید، در قصیده مى‌‌‌‌آورید؛ به‌‌‌‌ طور طبیعى یک توالى طبیعى دارد ــ در غزل این توالىِ طبیعى نیست، نه اینکه به هم ربط ندارد؛ مگر میشود به هم بى‌‌‌‌ربط باشد؟ خب، آن میشود کلام بى‌‌‌‌ربط. اینکه اگر انسجام نداشت، اگر چفت و بست آن محکم نبود، امکان نداشت که این‌‌‌‌جور جا بیفتد. اصلاً زیبایى به میزان زیادى ارتباط به انسجام دارد، به هماهنگى و هم‌‌‌‌نواختى و هم‌‌‌‌صدایى دارد؛ بدون این اصلاً درست نیست. من دیده‌‌‌‌ام بعضی از این شعراى نزدیک به زمان ما، اشتباه میکنند، دو مطلب میگوید در دو بیت که اصلاً به هم ربط ندارد بلکه ضدّ هم است؛ خیال میکند که این از خصوصیّات غزل است. علّت این است که نکته را نفهمیده؛ آن بى‌‌‌‌ارتباطى که در غزل گفته میشود ــ که استاد فن گفته ــ مقصودش چیست؟ این را ملتفت نشده. خب، حالا مثلاً فرض بفرمایید در یک شعر شما نگاه کنید، از بیت بالا تا بیت پایین ربطى ندارد به هم؛ یک جا مى‌‌‌‌بینید بین دو بیت یک چیزى افتاده؛ معلوم است که این دو بیت به هم وصل نمیشود؛ یک چیزى افتاده. در داستان هم عیناً همین است. در قطعات این چهل‌‌‌‌تکّه‌‌‌‌ى داستان ــ که از این چهل تکّه یک پارچه‌‌‌‌ى زیبا و مصوّرى درست شده ــ اگر یک قسمت افتاده باشد، این نقش ناتمام است. درست مثل یک نقّاشى؛ مجموع داستان [همانند] یک نقّاشی بزرگ است که هم بخشهاى آن باید زیبا باشد، هم ربط این بخشها باید با هم زیبا باشد. خب این را ندارد. این اشکال وارد است که قابل توجیه نیست؛ یعنى بخشهاى گوناگونِ این چفت‌‌‌‌وبست‌‌‌‌هاى داستانى قابل دفاع نیست. چطور شد که یک آدمى در ظرف هشت ماه، از یک شخصیّتى به شخصیّت ضدّ خودش تبدیل شد؟ نویسنده‌‌‌‌ى داستان جوابى براى این ندارد. خب نقد کنید، این‌‌‌‌جور نقد کنید، اسم طرف را هم بیاورید، اسم کتابش را هم بیاورید، نقاط قوّتش را هم بگویید. مشکل این است که نقد درست انجام نمیگیرد. التفات میکنید؟ من حقیقتاً گاهى جوش میخورم از اینکه چرا ما در بخشهاى حسّاس ادبیّاتى خودمان ــ که مظهر ادب است ــ آن کار ادبى قوى را نمیتوانیم ارائه بکنیم. البتّه یک جاهایى چرا، یک جاهاى آن انصافاً قوى است، یک جاهاى آن خوب است. گاهى نقد شعر هست، و مانند اینها. یک وقتهایى ایشان نقد شعر میکردند، من گوش میکردم ــ البتّه تصادفاً ــ خیلى خوب بود؛ خیلى خوشم آمد از نقد فنّىِ ظریف معقولِ خوبى [که میکردند].

خب، حالا غرض این است که در کار ادبیّات باید مایه‌‌‌‌ى ادبى کامل باشد. یعنى اگر چنانچه آن ادیبى که آنجا نشسته، آدمى که اهل شعر است، اهل قصّه است ــ اهل شعر، نه اینکه شاعر است؛ اى بسا شما میتوانید قضاوت کنید در باب این شیرجه‌‌‌‌اى که [یک شناگر] از روى آن دایو(۸) بزند، در حالى که خودتان نمیتوانید شیرجه بروید امّا درباره‌‌‌‌ى او قضاوت میکنید و میگویید پایش کج شد؛ التفات دارید؟ یعنى اى بسا غیر شاعرى که هنر نقدش از یک شاعر بیشتر است یا غیر نویسنده‌‌‌‌اى که هنر نقّادی‌‌‌‌اش از یک نویسنده بیشتر است ــ یک آدم اهل ادبیّات و آدم اهل نقد این نوشته‌‌‌‌ى شما را [خواند] یا اینکه شما خواندید، گوش کرد، ببینید درست است. نمیخواهم بگویم که جورى باشد که مردم عادى چیزى نفهمند، فقط به درد ادبا و اساتید بخورد؛ نه، بلکه باید متقن باشد، عالى باشد، سطح، سطح فاخرى باید باشد.

نکته‌‌‌‌ى دوّم: جنبه‌‌‌‌هاى ارزشى را در ادبیّات رعایت بکنید. ببینید، این حرفى است که من با همه‌‌‌‌ى گروه‌‌‌‌هاى رادیو در میان میگذارم. رادیوی ما و رسانه‌‌‌‌هایمان و تشکیلاتمان و گفتن‌‌‌‌مان و نشستن‌‌‌‌مان و اجراى نقشمان؛ هر کار ــ هر کس هر چه دارد ــ براى این است که این نظام را میخواهیم کامل کنیم؛ هر چه بهتر، هر چه اسلامى‌‌‌‌تر، هر چه انسانى‌‌‌‌تر، هر چه به هدفهاى عالى نزدیک‌‌‌‌تر؛ این است دیگر؛ غیر از اینکه چیزى هدف نیست. یعنى وقتى یک ملّتى یک حرکت عظیمى انجام میدهد، یک انقلاب بزرگى را انجام میدهد، یک جمهورى با این عظمت را بنا میگذارد، این‌‌‌‌جور از آن در مقابل این‌‌‌‌همه تهاجمات دفاع میکند، اهدافى دارد؛ این اهداف را ما باید با همه‌‌‌‌ى وسایل تعقیب بکنیم. ممکن است یک جا این اهداف دارد تضییع میشود، خیلى خب، ما باید جبران بکنیم. و ادبیّات و منطقه‌‌‌‌ى ادب و هنر یکى از جاهایى است که شما خیلى خوب میتوانید در این زمینه کار کنید. مسائل ارزشى نظام را باید در نظر داشته باشید. آنجاهایى که با ارزشهاى نظام برخورد میکند، البتّه آنجاها را حتماً حذف کنید.

خوشبختانه ادبیّات گذشته‌‌‌‌ى ما ــ که شما اشاره کردید به گذشته ــ و ادبیّات سَلَف ما، همه در جهت ارزشهاى الهى و اسلامى است. حالا همین شاهنامه‌‌‌‌ى فردوسى که شما گفتید؛ اوّل انقلاب رفته بودند قبر فردوسى را در مشهد خراب کنند؛ به من اطّلاع دادند که یک عدّه‌‌‌‌اى از مردم عادّىِ بااخلاصِ بى‌‌‌‌اطّلاع رفته‌‌‌‌اند خراب کنند. من یک چیزى نوشتم، فوراً فرستادم مشهد که این را بردند و زدند روى قبر فردوسى؛(۹) تا این اواخر هم بود، نمیدانم حالا هم هست یا نه؛ مال مثلاً ده سال دوازده سال پیش بود. گفتم یک چیزى را نوشتند و قطعه کردند و  آن را زدند آن بالا. بچّه‌‌‌‌هاى حادّى که میرفتند چشمشان مى‌‌‌‌افتاد، لطف میکردند، شهادت بنده را قبول میکردند و دیگر کارى به کار فردوسى نداشتند.

فردوسى یک حکیم است؛ این حقیقت قضیّه است. تعارف که نکردیم به فردوسى گفتیم حکیم؛ چندصد سال است که دارند میگویند حکیم فردوسى. حکمت فردوسى چیست؟ حکمت الهى اسلامى؛ شما خیال نکنید در حکمت فردوسى، یک ذرّه حکمت زردشتى است. فردوسى وقتی که اسفندیار را تعریف میکند، اسفندیار  یک فرد مذهبى بوده. اسفندیار یک فرد مذهبى و مبلّغ دین [است] که تمام ایران را گردیده براى اینکه آن پاک‌‌‌‌دینى را همه‌‌‌‌جا گسترش بدهد. یک متعصّبِ دینى [است]؛ تیپ اسفندیار، تیپ حزب‌‌‌‌اللهى‌‌‌‌هاى امروز خودمان است؛ اسفندیار خیلى آدم شجاع و نترس و دینى است و خصلتهاى این‌‌‌‌جورى دارد و حاضر است خطر بکند و از هفت خوان بگذرد و حتّى با رستم پنجه نرم کند براى خاطر یک اصولى که در ذهنش هست؛ این اصول را رعایت میکند. حتّى اسفندیار را که فردوسى دارد توصیف میکند، [اگر] شما نگاه کنید مى‌‌‌‌بینید که به این جنبه‌‌‌‌ى دین‌‌‌‌دارى اسفندیار و طهارت اخلاقى اسفندیار تکیه میکند. یعنى فردوسى این‌‌‌‌جور است؛ با اینکه فردوسی اصلاً بنا ندارد که هیچ یک از آن پادشاهان را بدگویى کند امّا شما ببینید گشتاسب در شاهنامه چه چهره‌‌‌‌اى دارد، اسفندیار چه چهره‌‌‌‌اى دارد؛ اینها پدر و پسرند. توجّه میکنید؟ یعنى به فضیلت‌‌‌‌ها بر اساس معیارهاى اسلامى [نگاه میکند]؛ در حالى که بر طبق معیارهاى سلطنتى و پادشاهى و شاهنامه‌‌‌‌اى ــ شاهنامه‌‌‌‌ى به معناى واقعى ــ در جنگ و نزاع بین گشتاسب و اسفندیار، حق با کیست؟ حق با شاه است دیگر؛ منطق شاهى این است: «چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه»؛ یعنى چه؟ یعنى هر چه شاه گفت، همان درست است؛ اصلاً حقّ مطلق، شاه است؛ حق با گشتاسب است. امّا شما نگاه کنید به شاهنامه، مى‌‌‌‌بینید که در نزاع و تنازع بین اسفندیار و گشتاسب، حق با اسفندیار است. اصلاً [فردوسی] یک حکیم الهى است. از اوّل شروع میکند با نام خدا: «به نام خداوند جان و خرد»؛ تا آخر هم همین‌‌‌‌جور. یک حکیم الهى [است]؛ فردوسى را با این چشم نگاه کنید. فردوسى خداى سخن است. زبانِ با آن استحکام و استوارى و در حقیقت پدرِ زبان فارسى امروز، و دلباخته و مجذوب مفاهیم حکمت اسلامى؛ بروید در شاهنامه با این [نگاه].

حالا البتّه یکى زردشتى‌‌‌‌مسلک است، خب یک چیزی میگوید درباره‌‌‌‌ی فردوسی ــ بعضى هم زردشتى‌‌‌‌مسلک نیستند [امّا] خوششان مى‌‌‌‌آمد که تظاهر کنند به زردشتى ــ امّا حقیقت قضیّه که این نیست. خب، این شاهنامه‌‌‌‌ى فردوسى است در مقابلمان؛ شما خیال میکنید اگر در شاهنامه‌‌‌‌ى فردوسى چیزى برخلاف مفاهیم اسلامى بود، این‌‌‌‌قدر در جوامع اسلامى جا مى‌‌‌‌افتاد؟ چنین چیزى ممکن بود؟ خب میدانید دیگر، مردم ما در این نسلهاى گذشته چقدر دینى و متدیّن بودند؛ در کدام خانه و در کدام دِه و در کدام محلّه شاهنامه نبود یا خوانده نمیشد؟ همه‌‌‌‌جا میخواندند؛ خب، با مفاهیم اسلامى منافاتى نمیدیدند. کمااینکه حافظ هم این‌‌‌‌جور است؛ با اینکه در شعرش اسم از مِى و معشوق و پیاله و مانند اینها هست، در عین حال مردم منافاتى بین آن و مفاهیم مذهبى نمیدیدند. یعنى واقعاً همان برداشت عرفانى را میکردند از حرفهاى حافظ. اگرچه حالا به آن شدّت بنده قبول هم ندارم که همه‌‌‌‌ى شعرهاى حافظ عرفانى است. على‌‌‌‌اىّ‌‌‌‌حال، جنبه‌‌‌‌ى اسلامى و ارزشهاى اسلامى را شما رعایت بکنید؛ هم در نقدهایتان، هم در برنامه‌‌‌‌سازى‌‌‌‌هایتان، هم در گزینش متنهایتان، آن جنبه‌‌‌‌هاى ارزشى را رعایت کنید.

این دو چیز به‌‌‌‌ نظر من دو چیز اساسى است: یکى آن مایه‌‌‌‌ى کار است، یکى هم جهت‌‌‌‌گیرى کار است. در موسیقى هم همین‌‌‌‌‌‌‌‌جور [است]. البتّه بحث درباره‌‌‌‌ى موسیقى، واقعاً بحث خیلی دشوار و طولانى‌‌‌‌ای است؛ نمیشود با یک کلمه مسئله‌‌‌‌ى موسیقى را حل کرد.

خب ببینید؛ دو مصداق روشن در موسیقى وجود دارد: یک مصداق حرام قطعى، یک مصداق حلال قطعى؛ بین این دو هم موارد مشتبه است. حرام قطعى آن موسیقى‌‌‌‌اى است که انسان را، آدمى را از خود بى‌‌‌‌خود میکند، از حقایق بى‌‌‌‌خود میکند، از خدا بى‌‌‌‌خود میکند و به شهوات سوق میدهد؛ این از نظر اسلام حرام است. موسیقى لهوى که میگویند و از ما هم سؤال میکنند، ما جواب میدهیم موسیقى لهوى حرام است؛ لهو یعنى این: ما یُلهى عَنِ‌‌‌‌ الله‌‌‌‌، ما یُلهى عَن ذِکرِ الله‌‌‌‌؛ آن چیزى که انسان را از حقایق عالم غافل میکند، میبرد در عالم توهّمات و خیالات و مانند اینها، یا به شهوات میکشاند. یعنى موسیقى‌‌‌‌اى که وقتى براى دختر و پسر جوان یا حتّى غیر جوان نواخته بشود یا عرضه بشود یا خوانده بشود ــ موسیقىِ صوتى مثلاً ــ او را بکشاند به ملاهى(۱۰) و مناهى(۱۱) و به فساد و به شهوات و از آن نزاهت(۱۲) مطلوب اسلام خارج کند، حرام است. این میتواند موسیقى سنّتى باشد، میتواند موسیقى غربى باشد، میتواند موسیقى محلّى باشد یا به قول شماها موسیقى مقامى باشد ــ که من نمیدانم چرا هم به آن میگویند مقامى ــ فرقى نمیکند، هر چه این‌‌‌‌جورى باشد، حرام است؛ این مصداق بارز حرام است. آن موسیقى‌‌‌‌اى که این خصوصیّات را ندارد، مثلاً فرض بفرمایید یک شعر خوش‌‌‌‌مضمونى را یک خواننده‌‌‌‌ى خوبى و خوش‌‌‌‌صدایى دارد میخواند، نوازنده‌‌‌‌اى هم مینوازد، آن مضمون شعر، این شنونده را به سمت حقایق اسلامى و حقایق الهى و حقایق عرفانى و حقایق زندگى ــ ولو خارج از مسائل عرفانى و الهى ــ نزدیک میکند، این قطعاً اشکال ندارد و حرام نیست. فرض بفرمایید که ایّام جنگ، آن اوایل صداى شجریان را میگذاشتند: «بشنوید اى گروه جانبازان، سرنوشت وطن به دست شماست»؛ این را هیچ‌‌‌‌کس نمیگوید حرام است؛ صداى شجریان هم هست، آن نوازنده هم یک نوازنده‌‌‌‌اى است که همان سازهاى معمولى را میزند امّا این مضمون یک مضمون حلالى است یعنى احدى ادّعا نمیکند که این حرام است. توجّه میکنید؟ در حالى که از لحاظ موازین، این چیزى که او خوانده، از تاج اصفهانی که بهتر خوانده؛ صدایش که بهتر از تاج اصفهانى است. آن نوازنده‌‌‌‌اى هم که کنارش مینوازد، معلوم نیست که خیلى با گذشته فرق داشته باشد؛ [امّا] هیچ‌‌‌‌کس این را اشکال نمیکند.

امّا فرض کنید در همین برنامه‌‌‌‌ى چکاوک شما که من گاهى می‌‌‌‌شنفتم، گاهى یک برنامه‌‌‌‌اى گذاشته میشد که آدم میدید این برنامه اصلاً باب غفلت از دنیا است؛ یعنى غافل شدن از زندگى! میدانید، کسانى هم بودند، واقعاً به موسیقى پناه میبردند براى اینکه اصلاً از زندگى و از حقایق زندگى غافل بشوند؛ اسلام این‌‌‌‌ را نمى‌‌‌‌پسندد، اسلام میخواهد ما را برگرداند به متن زندگى. غافل شدن و غرق شدن و رفتن در توهّمات و پندارها و گیج شدن از حقایق زندگى و غافل ماندن را اسلام اصلاً قبول ندارد و نمى‌‌‌‌پسندد. لذاست که آن‌‌‌‌جور موسیقى حتماً با مسکرات همراه است یعنى قاعدتاً همراه است با مسکرات؛ یعنى اینها مکمّل هم هستند. این‌‌‌‌جور موسیقى که من میگویم، ضدّ آن است، اصلاً در دو جهت مقابل هستند، بیدارکننده است، هوشیارکننده است. اگر هم [شاعر میگوید:]
بانگ گردشهاى چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طنبور و به حلق(۱۳)
آن است که من میگویم. «بانگ گردشهاى چرخ است» یعنى چه؟ این میخواهد بگوید جزو حقایق عالم است دیگر؛ اصلاً جزو طبیعت عالم است. «در بهشت آن لحنها بشنوده‌‌‌‌ایم»؛(۱۴) در بهشت اینها را شنفته‌‌‌‌اند، حالا هم که مى‌‌‌‌شنوند، احساس شوق میکنند. حالا البتّه یک فلسفه‌‌‌‌اى است؛ فلسفه‌‌‌‌ى غیر مقبولى  است امّا حاکى از این است که موسیقى یکى از حقایق عالم است. خب، این موسیقى که جزو حقایق عالم است، آن نیست که انسان را از حقایق عالم غافل میکند و غرق میکند در پندارها و خیالات و توهّمات و احیاناً در شهوات تشویق میکند؛ این، دو مصداق متقابل از موسیقى [است]؛ حقایق باید به این جهت کشانده بشود. لذا شما دیدید که امام یک فتواى جدیدى دادند در باب موسیقى؛ یعنى واقعاً هیچ‌‌‌‌ یک از فقها با این استحکام و با این صراحت در باب موسیقى نظر نداده بودند. این، آن موسیقى است؛ باید نگذارید که این آلوده بشود، آمیخته بشود به آن چیزهایى که از نظر شرع اشکال دارد.

آن جهت‌‌‌‌گیرى را در آن رعایت کنید. ببینید؛ همان خواننده‌‌‌‌ى قدیمى هم  دو جور شعر خوانده. یک‌‌‌‌ جور شعرى که وقتى شما چشمتان را ببندید، گوش کنید، فکر میکنید که این داشته بشکن میزده و در محیط آن‌‌‌‌جورى است یا مثلاً در مجلس فلان خانِ عیّاشِ عرق‌‌‌‌خورى نشسته ــ این‌‌‌‌جورى بودند دیگر؛ اینها میرفتند میزدند در مجالس خوانین ــ آنجا رفته زده؛ یا نه، یک حالى داشته و معنویّتى داشته و شعر فیض کاشانى را خوانده یا شعر حزین لاهیجى را خوانده، این هم زده. ببینید، اینها دو جور نواختن است. آنهایى را که از نوعِ اوّل است، پخش نکنید.

به هر حال ما که در این قضایا عوامیم؛ ما نه تاج اصفهانى و نه بقیّه را نمى‌‌‌‌شناسیم. ما همین‌‌‌‌طور افواهى(۱۵) شنفتیم اسمهایشان را امّا خبرى نداریم از اینها. شما الحمدلله‌‌‌‌ واردید به این مسائل؛ شما نگاه کنید آن آهنگى که مردم را به یاد معنویّت و حقیقت و خدا مى‌‌‌‌اندازد، آن را پخش کنید. یا با شعرى همراه کنید که آن شعر، این خصوصیّت را داشته باشد. توجّه میکنید؟ الان مثلاً فرض کنید که یکى از خواننده‌‌‌‌هاى خوب ما(۱۶) غزل آقاى طباطبائى را خوانده: «همى گویم و گفته‌‌‌‌ام بارها»(۱۷) ــ یک غزلى است که یک عارفى، یک فیلسوفى، اهل معنایى گفته؛ پُر از معنویّت است ــ یا مثلاً فرض کنید شعرِ حاج میرزا حبیب خراسانى را: «امروز امیرِ درِ میخانه تویى تو»؛(۱۸) وقتى این را پخش  میکنند، مرد و زن مسلمانِ معاصر ما احساس تقرّب میکند، احساس معنویّت میکند. التفات کردید؟ این درست است. امّا اگر چنانچه نه، یک شعرى است که در عکس این جهت است یا نواختنى و آهنگى است که نقطه‌‌‌‌ى مقابل این جهت است، این را پخش نکنید؛ یعنى معیارها را رعایت بکنید. این موارد مشتبه و مشکوک هم به جاى خود حکمى دارد. این مصداق حلال و مصداق حرام را از هم تفکیک باید کرد. رودربایستى هم گیر نکنید که حالا از ما این را میخواهند؛ نه، ببینید واقعاً تکلیفتان چیست، آن را انجام بدهید. بعضى از آن خواننده‌‌‌‌هاى گذشته آدمهاى خوبى بودند ــ خوب به معناى نزیه و نوکر این و آن نبودن، براى این و آن نبودن ــ بعضى‌‌‌‌ها هم این‌‌‌‌جور نبودند؛ نوکرباب بودند، نوکر اعیان بودند، نوکر سلاطین بودند، نوکر خوانین بودند؛ اینها واقعاً چه ارزشى دارند؟ به نظر من [اگر] جهت‌‌‌‌گیرى‌‌‌‌ها را در نظر بگیرید، این مسائل حل خواهد شد، مشکلات حل خواهد شد.

غرض، این دو نکته‌‌‌‌ى اصلى بود که عرض کردیم و نکات فرعى هم البتّه هست که آنها هم مهم است به نظر من؛ از جمله، اجراها. بعضى از اجراها، انصافاً بسیار بسیار خوب است. اجراى آن خانم(۱۹) در برنامه‌‌‌‌ى در انتهاى شب، اجراى بسیار خوبى است. بعضى از اجراهاى دیگر خیلى خوب است؛ صداها صداهاى قوى، درست‌‌‌‌گو، درست‌‌‌‌خوان است؛ بعضى هم آن‌‌‌‌جور نیست و واقعاً آن استحکام را ندارد؛ باید جوری انتخاب بکنید که آن کسی که میخواند، آن کسی که اجرا میکند [قوی باشد]؛ البتّه اجراهاى شما غالباً خوب است تا آنجایى که من دیدم. قبلاً هم یک برنامه‌‌‌‌اى بعدازظهرها داشتید(۲۰) که آن را هم من گاهى شنفته بودم، آن هم بد نبود که حالا ظاهراً ندارید آن برنامه را. [برنامه‌‌‌‌ى] هفت اقلیم را هم شنفته‌‌‌‌ام، این هم برنامه‌‌‌‌ى خوبى است؛ یعنى برنامه‌‌‌‌ى متنوّعى است. البتّه من متأسّفانه نه میتوانم مرتّب بشنوم، نه میتوانم یک برنامه را اوّل تا آخر بشنوم؛ همین‌‌‌‌طور تکّه‌‌‌‌تکّه‌‌‌‌هایى از اینها را [می‌‌‌‌شنوم]. اگر فرصت میکردم و تعطیلى‌‌‌‌اى بود، و می‌‌‌‌شنفتم، بیشتر میتوانستم راجع به جزئیّات برنامه‌‌‌‌هایتان نظر بدهم. على‌‌‌‌اىّ‌‌‌‌حال، این اجرا و این خصوصیّات را هم رعایت بکنید، بسیار خوب است.

در برنامه‌‌‌‌ى پهلوانى سرود لابد داستانهاى شاهنامه را خواهید گفت، آنها خوب است، منتها مواظب باشید که فقط نرویم در مسئله‌‌‌‌ى به‌‌‌‌اصطلاح یک پهلوان؛ چون یک پهلوان به خودى خود چیزى نیست. این رستم که شما مى‌‌‌‌بینید چهره‌‌‌‌ى ملّى‌‌‌‌اى شده، [علّت دارد؛] در حالى که رستمى وجود نداشته در واقع به آن شکل؛ یعنى این رستمى که در شاهنامه هست که حتماً نبوده؛ یعنى انسانى با این خصوصیّات واقعیّت ندارد، پیدا است که افسانه است امّا در عین‌‌‌‌ حال همین داستان افسانه، الان یک قهرمان ملّىِ ایرانى است. یعنى اسم رستم جزو اسمهاى محبوب است. علّت این چیست؟ فقط این است که چون وقتى پایش را میگذاشته، زمین فرو میرفته یا نه؟ من گمان میکنم مجموعه‌‌‌‌ى خصلتهاى انسانى رستم است که از رستم یک چنین چهره‌‌‌‌ى محبوبى ساخته؛ یعنى باید روى آن تکیه کرد. در [برنامه‌‌‌‌ى] پهلوانى سرود نباید خیلى فقط به جنبه‌‌‌‌ى پهلوانى تکیه کرد، مگر اینکه شما براى پهلوانى یک عنوان خاصّى قائل باشید؛ بگویید خصلتهاى پهلوانى در ایران؛ عیبى ندارد. اگر مراد این است، مانعى ندارد که پهلوانان ما مثل مثلاً فرض بفرمایید آنچه در بین عربها بود ــ مثلاً فرض بفرمایید جوانمردان ــ یا فرض کنید شوالیه‌‌‌‌هاى بعضى جاهاى اروپا که خصوصیّات اخلاقى هم در این نام گنجانده شده باشد [مطرح بشوند]. اگر مراد این است، اشکالى ندارد که در حقیقت نوعى قهرمانى و مانند اینها مورد نظر باشد. اگر جنبه‌‌‌‌هاى ارزشى باشد، بسیار خوب است. جنبه‌‌‌‌هاى ارزشى را از آنها انتزاع کنید و آنها را مطرح بکنید؛ این میتواند ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ بسیار مفید باشد.

البتّه برنامه‌‌‌‌هاى جدیدى هم به نظرم میشود گذاشت. حالا اینجا من یادداشت کرده بودم که برنامه‌‌‌‌ى معرّفى کتابِ خوب را پیشنهاد کنم. چون شما نقد کتاب هم دارید، آن را هم من گاهى شنفته‌‌‌‌ام. اگر بتوانید واقعاً ــ البتّه کار ظریف و سختى است ــ که کتابهایى را براى گروه‌‌‌‌هاى مختلف سوادى و اجتماعى و سِنّى انتخاب بکنید و به مناسبت‌‌‌‌هایى آنها را معرّفى کنید، کار خوبی است؛ اگر بتوانید کتابهایى را خلاصه کنید ــ یک کتاب در یک گفتار کوتاه، همراه با چیزهایى که خسته‌‌‌‌کنندگى‌‌‌‌اش را از بین ببرد ــ بسیار  کار خوبی است. کتابهایى هست که مردم واقعاً نیاز دارند اینها را بدانند منتها وقت ندارند بخوانند؛ اصلاً مجال پیدا نمیکنند که بخوانند. این بسیار چیز مفید و لازمى است؛ یعنى ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ مفید خواهد بود، شاید لازم هم باشد.

ما مترجمین خیلى خوبى داریم؛ کارهاى اینها معرّفى بشود، مانعى ندارد. چهره‌‌‌‌هاى معروفى هستند و هیچ اشکالى ندارد که در همان کار خودشان گفته بشود.(۲۱) من میخواستم اسم بیاورم از به‌‌‌‌آذین و محمّد قاضى که مترجمهاى بسیار خوبى‌‌‌‌اند. چه عیبى دارد معرّفى کنیم ترجمه‌‌‌‌ى اینها را؟ ضررى ندارد؛ مشکلى در کار به‌‌‌‌آذین وجود ندارد؛ از خیلى از نویسنده‌‌‌‌ها و مترجمینى که الان هستند، بهتر است. به‌‌‌‌آذین مترجم بسیار قوى [است]؛ او از قاضى هم به نظرم بهتر است؛ یعنى چیره‌‌‌‌دست‌‌‌‌تر است در کار؛ مترجم بسیار خوبى است. نمیدانم حالا به‌‌‌‌آذین کجا است، زنده است، مرده است، خبرى هم از او ندارم. یا شعرایى از این قبیل هستند؛ حالا چون به‌‌‌‌آذین را شما مثال آوردید، عِدل(۲۲) او در شعرا هم مثلاً ابتهاج است که شاعر خوبى است. شعر خوبى از او بخوانید، مانعى ندارد یعنى در مقوله‌‌‌‌ى شعر اشکالى ندارد.

آن نکته‌‌‌‌اى که من فراموش کردم به شما بگویم که اینجا هم یادداشت کرده بودم، مسئله‌‌‌‌ى ادبیّات انقلاب است. رشد ادبیّات انقلاب خیلى بیشتر از رشد ادبیّات معمولى ما در این ده‌‌‌‌ها سال گذشته است که بنده آشنا هستم؛ خیلى خوب رشد کرده. الان داستانهایى که این بچّه‌‌‌‌هاى انقلابىِ ما ــ همین حوزه‌‌‌‌ى هنرى و حول و حوش اینها ــ مینویسند، اگر چنانچه به نسبت محاسبه کنیم، [رشد بسیار خوبى کرده‌‌‌‌اند.] با توجّه به اینکه یک نسلى از هنرمندان و ادباى ما خودشان را منقطع کردند از تاریخِ روبه‌‌‌‌رشدِ آینده و به خاطر اینکه با انقلاب بد بودند، یک جدارى کشیدند و نگذاشتند که به‌‌‌‌اصطلاح یک تبادل و تعاطى‌‌‌‌اى(۲۳) انجام بگیرد و کمک نکردند به پیشرفت کار و متوقّف ماندند، در عین حال رشد این جوانهاى ما، بسیار خوب بوده؛ شعرشان هم همین‌‌‌‌جور. الان همین بچّه‌‌‌‌هاى انقلابى ما شعرهایى میگویند که از بسیارى از شعراى گذشته‌‌‌‌اى که متأسّفانه معروف هم بودند، [بهتر است.] من همان وقت قبل از انقلاب هم تعجّب میکردم که این آقا چرا معروف است؛ الان هم وقتى که بازنگرى میکنم، باز تعجّبم به حال خودش باقى است که چرا معروف است! و شک براى من باقى نمیماند که یک مقدار دستها کمک میکرد در اینکه اینها را به‌‌‌‌اصطلاح رواجشان بدهد و بیندازد در دست‌‌‌‌وبال افرادى که علاقه‌‌‌‌مند به این چیزها بودند، وَالّا از لحاظ ادبى و هنرى ارزشى نداشتند که اینها را معروف کردند. این جوانهاى ما از بعضى از آنها خیلى بهترند.

انصافاً شعر دارد رشد پیدا میکند در ایران؛ شعر انقلابى دارد رشد پیدا میکند. انقلاب یک افقهاى جدیدى را مقابل چشم ما باز کرد، یک حقایقى را نشان داد و شعر را واقعاً از آن حالت ذهنى و تخیّلىِ محض و غیر واقعى خارج کرد. میدانید، حافظ که آن غزلیّات را میگفت ــ «دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند» یا «دوش مى‌‌‌‌آمد و رخساره برافروخته بود» ــ واقعى بود، تخیّل نبود. حالا چه شما فرض کنید که آن عرفانى نبوده، چه فرض کنید که عرفانى بوده؛ که بنده این غزلیّات را عرفانى میدانم؛ او حقیقتاً دوش دیده بود که ملائک درِ میخانه زدند. او یک مکاشفه‌‌‌‌اى دارد، یک درکى دارد، یک حقیقتى را میبیند؛ آن حقیقت با زبانهاى معمولى اصلاً قابل گفتن نیست؛ هر تعبیرى را به کار ببرد در زبان معمولى، نمیتواند عظمت آن را بیان کند یا حتّى اشاره‌‌‌‌اى به آن بکند؛ جز با این زبان شعرى و زبان ادبى که میتواند اشاره کند به آن مفاهیم و حقایق. مثل شعرى که امام فرض کنید که [میسرودند]. خب، امام خمینى یک فقیهِ ورِعِ(۲۴) مقدّسِ این‌‌‌‌‌‌‌‌جورى، مى‌‌‌‌بینید که از خال لب و از کمان گیسو و محراب ابرو حرف میزند. خب، پس او که داشت شعر میگفت، واقعى بود و این کسی که زمان ما از شعر حافظ تقلید میکند، پندارى است؛ چون آنچه را او میگوید، اصلاً درک نکرده؛ حس نکرده، دارد به تقلید شعر او شعر میگوید! ببینید چقدر شعر تصنّعى و تقلیدى بد از آب درمى‌‌‌‌آید. در حالى که بعد از انقلاب، سوژه‌‌‌‌ها و مفاهیم و مضمونهاى شعرى عیناً واقعى شد، یعنى رفتند در جبهه، در میدان مبارزه، میدان انقلاب، جوانها، پدرها و مادرها؛ مسئله‌‌‌‌ى شهادت اصلاً یک افق جدیدى را باز کرد که هم مفاهیم شعرى و تعبیرات شعرى در آن هست و هم مطالب واقعى هست؛ شاعر اینها را حس کرده، لمس کرده و احساسات واقعى خودش را دارد میریزد در قالب. این میشود شعر واقعى؛ صرفاً نظم لفظ نیست، واقعاً شعر است؛ لذا شعر رشد کرده. حتّى در قصّه هم که ما متأسّفانه عقبیم ــ از لحاظ قصّه آن وقت هم عقب بودیم، الان هم همین‌‌‌‌جور ــ باز الان بهتر از گذشته است؛ از اینها خیلى استفاده کنید؛ خیلى باید استفاده کرد. این خاطره‌‌‌‌هایى که مینویسند، خیلى خوب است.

ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ که خانمها و همچنین برادران موفّق و مؤیّد باشید و این کار مهم را بتوانید ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ بخوبى انجام بدهید و کارها را آن‌‌‌‌جورى که رضاى خدا در آن هست، ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ پیش ببرید و نفع مردم را ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ بیش از پیش در این برنامه‌‌‌‌تان تضمین کنید. ان‌‌‌‌شاءالله‌‌‌‌ موفّق و مؤیّد باشید. خداحافظتان.


 
در ابتدای این دیدار، آقاى سیّدمحسن مهاجرانى (مدیر صداى جمهورى اسلامى ایران) و آقای خسروی (مدیر گروه ادب و هنر) گزارشى ارائه کردند.
آقاى سیّدمحسن مهاجرانى نام برنامه‌‌‌ها را به این شرح بیان کرد: سرود روشنى، جُنگ کتاب، پهلوانى سرود، چکاوک، در انتهاى شب، هفت اقلیم، در خلوت بیداران.
آقاى خسروى (مدیر گروه ادب و هنر)
آقاى خسروى (مدیر گروه ادب و هنر) گفت: با توجّه به اینکه اصل و بنیان موسیقى ایرانى ــ بخصوص موسیقى ردیفى ــ بر ساز است، طبیعى است که ما در برنامه‌‌‌ى «چکاوک» براى معرّفى دستگاه‌‌‌ها و گوشه‌‌‌ها باید از سازِ تنها استفاده کنیم.
مدیر گروه ادب و هنر: ما براى پرداختن به افکار شخصیّت‌‌هایى نظیر جمال‌‌‌زاده، هدایت و مانند آنها، از طرف مدیران وقت سازمان یا ریاست سازمان مؤاخذه میشدیم. ما براى اثبات و ترویج اندیشه‌‌‌ها و افکار آنها تلاش نمیکردیم، بلکه در حقیقت میخواستیم کار آنها را نقد کنیم.
بزرگ و گرامی شمردن
نوشته‌‌ی میخائیل شولوخف
تخته‌‌ی شیرجه
«مقبره‌‌ی فردوسی نباید تخریب شود.»
(۱۰ سرگرمی‌‌ها
(۱۱ کارهای نهی‌‌شده
(۱۲ پاکی، عفّت، درستکاری
(۱۳ مولوى. مثنوی معنوی، دفتر چهارم
(۱۴ مولوى. مثنوی معنوی، دفتر چهارم؛ «ما همه اجزاى آدم بوده‌‌‌ایم / در بهشت آن لحنها بشنوده‌‌‌ایم»
(۱۵ از دهانها
(۱۶ آقاى شهرام ناظرى
(۱۷ علّامه سیّدمحمّدحسین طباطبائی؛ «همى گویم و گفته‌‌‌ام بارها / بُوَد کیش من مهر دلدارها»
(۱۸ میرزا حبیب خراسانی. دیوان اشعار، غزلیّات؛ «امروز امیرِ درِ میخانه تویى تو / فریادرس ناله‌‌‌ى مستانه تویى تو»
(۱۹ خانم پریچهر بهروان
(۲۰ برنامه‌‌‌ى «بعد از سلام»
(۲۱ آقای خسروی به محدودیّت در مطرح کردن اسامی برخی مترجمین اشاره میکند و به عنوان مثال از مترجم کتاب دُنِ آرام (محمود اعتمادزاده) نام می‌‌آورد.
(۲۲ نظیر
(۲۳ تبادل و تعامل
(۲۴ پرهیزکار