1392/10/21
گفتوگو با دکتر محمد رجبی، رئیس کتابخانه مجلس
نقش زبان فارسی در گسترش تمدن اسلامی
یکی از دغدغههای مطرحشده از سوی رهبر انقلاب اسلامی در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی وضعیت کنونی زبان فارسی بود: «زبان فارسی یک روزی از قسطنطنیّهی آن روز، از استانبولِ آن روز، زبان علمی بوده تا شبه قارّهی هند... در آستانه -مرکز حکومت عثمانی- زبان رسمی در یک برههی طولانیای از زمان، زبان فارسی بوده. در شبه قارّهی هند برجستهترین شخصیتها با زبان فارسی حرف میزدند... امّا ما در کانون زبان فارسی، داریم زبان فارسی را فراموش میکنیم.» برای بررسی تأثیر و نفوذ زبان فارسی و اهمیت آن در تمدنسازی نوین اسلامی و نیز جایگاه کنونی زبان فارسی با دکتر محمد رجبی، رئیس کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی و فارغالتحصیل رشتهی «فلسفه و زبانهای باستانی» به گفتوگو نشستیم.
زبان فارسی چه نقشی در بسط و گسترش تمدن اسلامی داشته است؟
در مورد زبان فارسی باید گفت که این زبان مدیون اسلام است و اسلام هم در جایگاهی وامدار زبان فارسی است. زبان پیش از اسلام مردم ایران زبان پهلوی بود. هرچند که زبان دَری مربوط به بخش شرقی ایران باستان بود ولی وقتی این زبان با عربی در آمیخته شد، غنا پیدا کرد و زبان فارسیای را به وجود آورد که ما آن را با شاعران بزرگی همچون فردوسی، سنایی، عطار، نظامی، سعدی، حافظ، جامی و ... میشناسیم. بهخصوص چیزی که کمتر مورد توجه است اینکه موسیقی زبان جدید، تحتتأثیر آمیختگی با زبان عربی بسیار دلنشین شد. کششهایی که در زبان عربی برای «آ»، «او» و «ای» هست به این صورتی که ما امروز تلفظ میکنیم در زبان دَری نبود و اینها از عربی وارد تلفظ فارسی شد. این موضوع را در برخی لهجههای افغانی و تاجیکی غیر متأثر از زبان عربی که اکنون نیز وجود دارند میتوان مشاهده کرد. این غنای موسیقایی جدید برای زبان دَریِ آمیخته به عربی که فارسی نام گرفت سبب شد که ما بتوانیم یک شعر موسیقایی پیدا کنیم که اوزان آن نیز تحتتأثیر ادبیات عرب، همان اوزان بحور شعرهای عربی است. از این جهت زبان و ادبیات فارسی بهشدت وامدار آمیختگی با فرهنگ مقدس اسلامی است.
اما از آن سو گسترش اسلام هم وامدار زبان فارسی است. اعراب تا قسمتی از ایران بزرگ آن زمان را فتح کردند و مابقی عالَم اسلام که بخش دیگری از ایران بزرگ بود و نیز آنچه خارج از ایران بزرگ بود را در حقیقت ایرانیان با زبان فارسی به قلمرو فرهنگی تمدن اسلامی افزودند. شما در آسیای میانه به سمت شرق تا کشور مغولستان، تعداد زیادی از بُقاع عارفان ایرانی را میبینید که به این سرزمینها سفر کردند و مروج اسلام در نواحی دوردست بودند. در هند قدیم که امروز بخش غربیاش به نام پاکستان خوانده میشود، «ابوالحسن علیبن عثمان هجویری» که از عرفای قرن پنجم هجری است، اسلام را ترویج کرد که مرقدش در لاهور زیارتگاه مردم پاکستان است. عرفای دیگری هم بودند که در این دوره تا اقصینقاط جهان از جمله هند شرقی که بنگلادش امروزی است رفتند و مردم آنجا را مسلمان کردند. همینطور مردم بخشهایی از هندوچین، ویتنام، مالزی، لائوس، کامبوج، فلیپین، اندونزی و چین نیز عموماً توسط این عارفان ایرانی با اسلام آشنا شدند. به همین خاطر زبان فارسی برای آنها حُکم زبان دینی را داشت. شما امروز هم در مساجد پکن که دورترین نقطهی چین نسبت به عالم اسلام محسوب میشد کتیبههایی با اشعار فارسی میبینید. آنها نیت نمازشان را نیز به زبان فارسی بیان میکنند. بسیاری از واژگان فارسی در زبانهای مردم این مناطق به صورت دخیل وجود دارد که نشان از تأثیر فرهنگ ایران اسلامی در این مناطق است.
از طرف دیگر اولین و قدیمیترین زبانی که بیش از هزار سال پیش، قرآن به آن زبان ترجمه شد، فارسی است. قرنها طول کشید تا قرآن به زبانهای دیگری غیر از فارسی ترجمه شود. بدیهی است که اقوام ایرانیزبان یا کسانی که تحت تأثیر فرهنگ ایران، فارسی آموخته بودند، اینها از قرآن برگردانده شده به فارسی بیشتر میتوانستند بهره ببرند تا از زبان عربی که آموختنش برایشان دشوار بود.
حالا اگر توجه کنید که بسیاری از معارف دینی هم به زبان فارسی به رشتهی تحریر درآمده بود، متوجه میشوید که زبان فارسی چقدر توانسته در تحکیم و ترویج معارف اسلامی در بین کسانی که یا فارسیزبان بودند یا فارسی را میدانستند، مؤثر باشد. به همین دلیل زبان فارسی در بین کشورهای دوردست تمدن اسلامی پس از زبان عربی دومین زبان مذهبی محسوب میشود. بهخصوص در مناطق ترکزبان و شبهقارهی هند این علاقه به زبان فارسی تا آنجا بود که تُرکهای مسلمان در هرکجا که حکومت تشکیل دادند زبان فارسی را زبان رسمی اعلام کردند. این را هم در ترکان ازبک که در قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری در آسیای میانه سلسلهی شیبانی را تشکیل دادند میتوانید ببینید و هم در تیموریان که قبل از آنها در قرن هشتم تا دهم بودند و زبان فارسی را در کل آسیای میانه به عنوان زبان رسمی حکومت اعلام کردند.
در دولت عثمانی نیز که مناطق گستردهای از جهان را در اختیار داشتند تا مدتها زبان رسمی زبان فارسی بود. حتی در بوسنی و هرزگوین که از متصرفات عثمانی آن زمان بود و مردم آن هم اغلب مسلمان بودند، زبان فارسی آنقدر رواج داشت که ما بین دانشمندان و ادبای آنها به افراد فراوانی برمیخوریم که شرح مثنوی یا حافظ و آثار دیگر بزرگان زبان و ادب فارسی را از خودشان به یادگار گذاشتهاند. شرح حافظ «سودی بُسنوی» در اواخر قرن نهم هجری از همین دست آثار است. یعنی حافظ در غیر ایران آنقدر شناخته شده بود که شرحهای مبسوطی مانند این کتاب را در نقاط دوردست تمدن اسلامی مانند بوسنی در خصوص آن میتوانید ببینید.
آیا رواج زبان فارسی در کشورهایی مانند هند ناشی از تحت سلطه قرارگرفتن آنها و نوعی اجبار نبود؟
اگر توسعهی زبان فارسی از روی اجبار اتفاق میافتاد، دیگر «فارسی» زبانی نبود که اینچنین برای مردم مقدس باشد. در آسیای میانه و هندوستان و پاکستان و بسیاری دیگر از نقاط مختلف دنیا وقتی که میخواهند مثنوی یا حافظ یا بیدل بخوانند وضو میگیرند و رو به قبله مینشینند، کتاب شعر را روی رحل میگذارند؛ انگار که با یک متن مقدس سر و کار دارند. این احترام، علاوه بر معانی مقدس عرفانی که در این اشعار وجود دارد، از تقدس خود زبان فارسی نزد آنها نیز نشأت میگیرد؛ چون از این سنخ مفاهیم مقدس بعضاً در آثاری به زبانهای غیر از فارسی هم یافت میشود ولی با این تشریفات با آن برخورد نمیشود.
این موضوع یعنی رغبت مردم به زبان فارسی شاهد مثالهایی نیز در زمان حاضر دارد. بسیاری از شرقشناسانی که بنا به توصیهی سازمانهای اطلاعاتی و استعماری زبان فارسی را آموختند و در مورد فرهنگ ایران تحقیق کردند، چنان شیفتگی پیدا کردند که نهایتاً آثارشان در جهتی خلاف مأموریتشان شد؛ به گونهای که برخی از آنها طرد یا مغضوب شدند. ما میدانیم که مؤسسات شرقشناسی در تمام کشورهای اروپایی زیر نظر وزارت مستعمرات یا وزارت خارجهی آن کشورها دایر میشده و طبیعتاً رنگ سیاسی داشت. افراد هم معمولاً با نیت خاصی وارد میشدند یا برای مأموریت خاصی انتخاب میشدند. ریلکه، شرقشناس آلمانی از جملهی این افراد بود که بر اثر آشنایی و مجذوب شدن نسبت به فرهنگ ایرانی، تا آخر عمر منزوی بود و هرجا که مشغول به کار میشد به بهانهای به جای دیگر رانده میشد. پوپ که در دورهی ما بود، بر اساس اسناد، بهطور مشخص از طرف CIA مأمور شده بود ولی راهی که او پیدا کرد و رفت، ربطی به سیاست امپریالیستی آمریکا نداشت. او به خاطر شدت علاقه به فرهنگ و تمدن ایرانی، حتی وصیت کرد که در اصفهان دفن شود. از این نمونهها فراوان است. بنابراین در زمانی که دشمنان ما با اندکی نزدیکی فرهنگی و آشنایی با زبان و ادبیان فارسی مجذوب میشوند، در جاهایی در عالَم اسلامی که زبان فارسی زبان رسمی بوده، به طریق اولی ما شاهد رشد و بالندگی آن بودهایم.
چه اتفاقی افتاد که زبان فارسی در کشورهای دیگر از رونق افتاد؟
اتفاقات سیاسی در منطقه یکی از زمینههای مهم این امر بود. وقتی انگلستان، هندوستان را تسخیر کرد و این کشور پهناور را مستعمرهی خود ساخت، زبان فارسی را رسماً ملغی اعلام کرد و زبان انگلیسی را جایگزین آن ساخت.
تعصبات دینی عامل دیگر بود. در همین هندوستان وقتی پس از انگلیسها، هندوها حاکم شدند، از آنجا که زبان فارسی را متعلق به مسلمانان میدانستند، از ترویج آن تا آنجا که میتوانستند جلوگیری کردند. گاهی تعصبات ناشی از جهل در بین خودِ مسلمانان نیز به این موضوع دامن زده است. در پاکستان و برخی کشورهای عربی و دولت عثمانی متأخر، بعضاً شاهد هستیم که نسبت به زبان فارسی به این بهانهی واهی که زبان شیعیان است بیمهری نشان دادهاند. این در حالی است که قسمت عمدهی آثار زبان فارسی و شاهکارهای ادبی و دینی و حِکمی آن توسط دانشمندان سنیمذهب نوشته شده و مربوط به قبل از صفویه است که مذهب تسنّن مذهب رسمی بوده است.
موضوع دیگر آن است که متأسفانه زایندگی و خلاقیتی که در گذشته در فرهنگ ما وجود داشت و آثار گرانقدری را به زبان فارسی تقدیم نمود، بهخصوص پس از فروپاشی صفویه رو به افول رفت. فارسینویسی در ادبیات دینی که بهعنوان مثال نمونههای آن را در آثار علامهی مجلسی و فیض کاشانی میتوان دید، در سالیان بعد کمتر دیده شد و توسعه پیدا نکرد. هرچند علمایی مانند ملا احمد نراقی و میرزا حبیب خراسانی، شاعران زبردستی هم بودند ولی رفتهرفته اهتمام جدی به زبان فارسی در بیان معارف دینی کمرنگ شد. امروز در حوزههای علمیه درسی برای آشنایی با ادبیات فارسی وجود ندارد، در حالی که طلاب دینی، نه فقط برای مطالعهی آثار گرانقدر دینی به آشنایی بیشتر با زبان فارسی نیازمندند بلکه رسالت سنتی حوزه یعنی تبلیغ و ترویج دین، ضروت آشنایی با ادبیات فارسی و نیز گنجینهی غنی شعر فارسی را دوچندان میکند که هم پرورشدهندهی ذوق است و هم ابزاری برای ترویج دین.
در حال حاضر وضعیت اقبال به زبان فارسی در دنیا را چگونه ارزیابی میکنید و به نظر شما در این زمینه به چه نکاتی باید توجه کرد؟ با توجه به اینکه امروز، نام ایران همراه با انقلاب اسلامی در دنیا مطرح میشود.
امروز برخلاف گذشته شاید کتاب، نقش ثانوی در ترویج زبان داشته باشد. امروز رادیو و تلویزیون بیشتر میتوانند مروج زبان فارسی باشند و ما باید بتوانیم از این رسانههای جدید برای ترویج زبان فارسی استفاده کنیم. البته متأسفانه در این زمینه اقدامات قابل توجهی انجام نشده و حتی گاهی فیلمهای سینمایی و سریالهای ما که باید زبان فارسی فاخر را ترویج و تقویت کنند، برعکس در این زمینه بدآموزی دارند و کلمات مغلوطِ مغشوشِ بعضاً سخیفی را در جامعه شایع میکنند. زبانی که باعث میشود مخاطبان بیرونیِ زبان فارسی نتوانند ربطی بین آن و زبان حافظ و سعدی بیابند. گاهی در سخنان گویندگان خبر و مجریان تلویزیون با اغلاط فاحشی در تلفظ و بکاربردن کلمات مواجه میشویم که خود این هم اعتبار ما را برای کسانی که در خارج از کشور، عالمانه به ما نگاه میکنند از بین میبرد.
مسألهی دیگری که در این زمینه باید به آن توجه کرد چهرهی ایران پس از انقلاب در خارج از کشور است. دنیا انقلاب ما را به دو صورت نگاه کرد؛ یا به عنوان یک حرکت انقلابیِ سیاسیِ بزرگ که به قطع ید استکبار جهانی از مقدرات کشور انجامید و یا به عنوان یک نهضت دینی که سیاست را عین دیانت تلقی میکرد. جدای از این دو تلقی کوششی صورت نگرفت که انقلاب را به عنوان امری برخاسته از ظرفیت فرهنگی ایران اسلامی نشان دهد. خود ما هم در داخل خلاف آن عمل کردیم. بیشتر نگران بودیم مبادا کاری کنیم که برداشت دیگران از آن این باشد که این انقلاب به ایران تعلق دارد. لذا اساساً از جهات مربوط به هویت فرهنگی خود که میتوانست پشتوانهی انقلاب باشد یا غفلت میکردیم یا به عمد پرهیز میکردیم که مطرح نشود. این از یک جهت خوب بود که ما را به قومگرایی متهم نکنند ولی از جهت دیگر ناگوار بود چون باعث شد افکار عمومی دنیا نتواند ما را از امثال طالبان و سلفیها متمایز کند؛ چون آنها مدعی اسلامند و ما هم میگوییم اسلام. در این راستا حتی گاهی ما پیروی خود از مکتب اهلبیت علیهمالسلام را نیز برای حفظ وحدت پوشاندهایم و از پرداختن و بیان ریشههای آن در سطح جهان اِبا کردهایم.
ما رسمالخط املایی بسیار پیشرفتهی نسخ ایرانی را کنار گذاشتیم و رسمالخط عثمانطه را که عربستان سعودی مروج آن بود پذیرفتیم و رواج دادیم، در حالی که آموزش آن بسیار مشکلتر از رسمالخط گذشتهی خودمان بود و باعث شد مغرضان بگویند ایرانیها اصلاً قرآن نداشتند! اینها بیشتر به طرف دعا رفتهاند و قرآنی را که ما چاپ کردهایم اینها دارند تکثیر میکنند. باید بگوییم ناخواسته دچار لغزشهایی شدیم که نتیجهی آن این شد که فرهنگ ایرانی و شیعه آنطور که باید و شاید در دنیا شناخته نشود.
موضوع دیگر آن است که دستگاههای ما نگاهشان به امور بینالملل، نگاهی داخلی است و به جای اینکه ببینند نیاز آنها چیست، اولویتهای داخلی را مبنای تولید و توزیع محصولات فرهنگی در خارج از کشور قرار میدهند. دهها رادیو و تلویزیون برونمرزی داریم که گزیدهای از مطالب داخلی را به زبانهای دیگر بیان میکنند، نه آنچه را که دیگران به آن نیاز دارند. ولی شما مثلاً بیبیسی فارسی را ببینید، بیبیسی فارسی ترجمهای از بیبیسی انگلیسی نیست؛ آن چیزی است که بر اساس نیازسنجی و برنامهی آنها برای مخاطب غربزدهی فارسی زبان طراحی شده است. همینطور بیبیسی عربی و ترکی بر اساس مسائل مخاطبانشان برنامههای اساساً متفاوتی دارند، در حالیکه در رسانههای ما مطالب یکسانی بدون توجه به نیاز مخاطبان، به زبانهای مختلف ترجمه و عرضه میشود. به هر حال اگر ایران با ظرفیتهای فرهنگی و تمدنی خود به دنیا شناسانده شود، آنچه متعلق به ایران است که از همهی آنها مهمتر زبان فارسی است، خودبهخود تأثیرگذار خواهد بود. شاید این شعر سعدی را برای زبان و ادبیات فارسی هم بتوان بکار برد که:
زبان فارسی چه نقشی در بسط و گسترش تمدن اسلامی داشته است؟
در مورد زبان فارسی باید گفت که این زبان مدیون اسلام است و اسلام هم در جایگاهی وامدار زبان فارسی است. زبان پیش از اسلام مردم ایران زبان پهلوی بود. هرچند که زبان دَری مربوط به بخش شرقی ایران باستان بود ولی وقتی این زبان با عربی در آمیخته شد، غنا پیدا کرد و زبان فارسیای را به وجود آورد که ما آن را با شاعران بزرگی همچون فردوسی، سنایی، عطار، نظامی، سعدی، حافظ، جامی و ... میشناسیم. بهخصوص چیزی که کمتر مورد توجه است اینکه موسیقی زبان جدید، تحتتأثیر آمیختگی با زبان عربی بسیار دلنشین شد. کششهایی که در زبان عربی برای «آ»، «او» و «ای» هست به این صورتی که ما امروز تلفظ میکنیم در زبان دَری نبود و اینها از عربی وارد تلفظ فارسی شد. این موضوع را در برخی لهجههای افغانی و تاجیکی غیر متأثر از زبان عربی که اکنون نیز وجود دارند میتوان مشاهده کرد. این غنای موسیقایی جدید برای زبان دَریِ آمیخته به عربی که فارسی نام گرفت سبب شد که ما بتوانیم یک شعر موسیقایی پیدا کنیم که اوزان آن نیز تحتتأثیر ادبیات عرب، همان اوزان بحور شعرهای عربی است. از این جهت زبان و ادبیات فارسی بهشدت وامدار آمیختگی با فرهنگ مقدس اسلامی است.
مردم بخشهایی از هندوچین، ویتنام، مالزی، لائوس، کامبوج، فلیپین، اندونزی و چین نیز عموماً توسط این عارفان ایرانی با اسلام آشنا شدند. به همین خاطر زبان فارسی برای آنها حُکم زبان دینی را داشت. شما امروز هم در مساجد پکن که دورترین نقطهی چین نسبت به عالم اسلام محسوب میشد کتیبههایی با اشعار فارسی میبینید. آنها نیت نمازشان را نیز به زبان فارسی بیان میکنند.
اما از آن سو گسترش اسلام هم وامدار زبان فارسی است. اعراب تا قسمتی از ایران بزرگ آن زمان را فتح کردند و مابقی عالَم اسلام که بخش دیگری از ایران بزرگ بود و نیز آنچه خارج از ایران بزرگ بود را در حقیقت ایرانیان با زبان فارسی به قلمرو فرهنگی تمدن اسلامی افزودند. شما در آسیای میانه به سمت شرق تا کشور مغولستان، تعداد زیادی از بُقاع عارفان ایرانی را میبینید که به این سرزمینها سفر کردند و مروج اسلام در نواحی دوردست بودند. در هند قدیم که امروز بخش غربیاش به نام پاکستان خوانده میشود، «ابوالحسن علیبن عثمان هجویری» که از عرفای قرن پنجم هجری است، اسلام را ترویج کرد که مرقدش در لاهور زیارتگاه مردم پاکستان است. عرفای دیگری هم بودند که در این دوره تا اقصینقاط جهان از جمله هند شرقی که بنگلادش امروزی است رفتند و مردم آنجا را مسلمان کردند. همینطور مردم بخشهایی از هندوچین، ویتنام، مالزی، لائوس، کامبوج، فلیپین، اندونزی و چین نیز عموماً توسط این عارفان ایرانی با اسلام آشنا شدند. به همین خاطر زبان فارسی برای آنها حُکم زبان دینی را داشت. شما امروز هم در مساجد پکن که دورترین نقطهی چین نسبت به عالم اسلام محسوب میشد کتیبههایی با اشعار فارسی میبینید. آنها نیت نمازشان را نیز به زبان فارسی بیان میکنند. بسیاری از واژگان فارسی در زبانهای مردم این مناطق به صورت دخیل وجود دارد که نشان از تأثیر فرهنگ ایران اسلامی در این مناطق است.
از طرف دیگر اولین و قدیمیترین زبانی که بیش از هزار سال پیش، قرآن به آن زبان ترجمه شد، فارسی است. قرنها طول کشید تا قرآن به زبانهای دیگری غیر از فارسی ترجمه شود. بدیهی است که اقوام ایرانیزبان یا کسانی که تحت تأثیر فرهنگ ایران، فارسی آموخته بودند، اینها از قرآن برگردانده شده به فارسی بیشتر میتوانستند بهره ببرند تا از زبان عربی که آموختنش برایشان دشوار بود.
ایشان معتقدند که هویت ملی ما را دو رکن مهم تشکیل میدهد: یکی دین اسلام و دیگری زبان فارسی و البته اسلام را در همبستگی ملی مهمتر میدانند. (گفتوگو با دکتر غلامعلی حداد عادل، دربارهی اهتمام حضرت آیتالله خامنهای به زبان و ادبیات فارسی)
حالا اگر توجه کنید که بسیاری از معارف دینی هم به زبان فارسی به رشتهی تحریر درآمده بود، متوجه میشوید که زبان فارسی چقدر توانسته در تحکیم و ترویج معارف اسلامی در بین کسانی که یا فارسیزبان بودند یا فارسی را میدانستند، مؤثر باشد. به همین دلیل زبان فارسی در بین کشورهای دوردست تمدن اسلامی پس از زبان عربی دومین زبان مذهبی محسوب میشود. بهخصوص در مناطق ترکزبان و شبهقارهی هند این علاقه به زبان فارسی تا آنجا بود که تُرکهای مسلمان در هرکجا که حکومت تشکیل دادند زبان فارسی را زبان رسمی اعلام کردند. این را هم در ترکان ازبک که در قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری در آسیای میانه سلسلهی شیبانی را تشکیل دادند میتوانید ببینید و هم در تیموریان که قبل از آنها در قرن هشتم تا دهم بودند و زبان فارسی را در کل آسیای میانه به عنوان زبان رسمی حکومت اعلام کردند.
در دولت عثمانی نیز که مناطق گستردهای از جهان را در اختیار داشتند تا مدتها زبان رسمی زبان فارسی بود. حتی در بوسنی و هرزگوین که از متصرفات عثمانی آن زمان بود و مردم آن هم اغلب مسلمان بودند، زبان فارسی آنقدر رواج داشت که ما بین دانشمندان و ادبای آنها به افراد فراوانی برمیخوریم که شرح مثنوی یا حافظ و آثار دیگر بزرگان زبان و ادب فارسی را از خودشان به یادگار گذاشتهاند. شرح حافظ «سودی بُسنوی» در اواخر قرن نهم هجری از همین دست آثار است. یعنی حافظ در غیر ایران آنقدر شناخته شده بود که شرحهای مبسوطی مانند این کتاب را در نقاط دوردست تمدن اسلامی مانند بوسنی در خصوص آن میتوانید ببینید.
آیا رواج زبان فارسی در کشورهایی مانند هند ناشی از تحت سلطه قرارگرفتن آنها و نوعی اجبار نبود؟
اگر توسعهی زبان فارسی از روی اجبار اتفاق میافتاد، دیگر «فارسی» زبانی نبود که اینچنین برای مردم مقدس باشد. در آسیای میانه و هندوستان و پاکستان و بسیاری دیگر از نقاط مختلف دنیا وقتی که میخواهند مثنوی یا حافظ یا بیدل بخوانند وضو میگیرند و رو به قبله مینشینند، کتاب شعر را روی رحل میگذارند؛ انگار که با یک متن مقدس سر و کار دارند. این احترام، علاوه بر معانی مقدس عرفانی که در این اشعار وجود دارد، از تقدس خود زبان فارسی نزد آنها نیز نشأت میگیرد؛ چون از این سنخ مفاهیم مقدس بعضاً در آثاری به زبانهای غیر از فارسی هم یافت میشود ولی با این تشریفات با آن برخورد نمیشود.
در دولت عثمانی تا مدتها زبان رسمی زبان فارسی بود. حتی در بوسنی که از متصرفات عثمانی و مردم آن اغلب مسلمان بودند، زبان فارسی آنقدر رواج داشت که ما بین دانشمندان و ادبای آنها به افراد فراوانی برمیخوریم که شرح مثنوی یا حافظ و آثار دیگر بزرگان ادب فارسی را از خود به یادگار گذاشتهاند. شرح حافظ «سودی بُسنوی» در اواخر قرن نهم هجری از همین دست آثار است.
این موضوع یعنی رغبت مردم به زبان فارسی شاهد مثالهایی نیز در زمان حاضر دارد. بسیاری از شرقشناسانی که بنا به توصیهی سازمانهای اطلاعاتی و استعماری زبان فارسی را آموختند و در مورد فرهنگ ایران تحقیق کردند، چنان شیفتگی پیدا کردند که نهایتاً آثارشان در جهتی خلاف مأموریتشان شد؛ به گونهای که برخی از آنها طرد یا مغضوب شدند. ما میدانیم که مؤسسات شرقشناسی در تمام کشورهای اروپایی زیر نظر وزارت مستعمرات یا وزارت خارجهی آن کشورها دایر میشده و طبیعتاً رنگ سیاسی داشت. افراد هم معمولاً با نیت خاصی وارد میشدند یا برای مأموریت خاصی انتخاب میشدند. ریلکه، شرقشناس آلمانی از جملهی این افراد بود که بر اثر آشنایی و مجذوب شدن نسبت به فرهنگ ایرانی، تا آخر عمر منزوی بود و هرجا که مشغول به کار میشد به بهانهای به جای دیگر رانده میشد. پوپ که در دورهی ما بود، بر اساس اسناد، بهطور مشخص از طرف CIA مأمور شده بود ولی راهی که او پیدا کرد و رفت، ربطی به سیاست امپریالیستی آمریکا نداشت. او به خاطر شدت علاقه به فرهنگ و تمدن ایرانی، حتی وصیت کرد که در اصفهان دفن شود. از این نمونهها فراوان است. بنابراین در زمانی که دشمنان ما با اندکی نزدیکی فرهنگی و آشنایی با زبان و ادبیان فارسی مجذوب میشوند، در جاهایی در عالَم اسلامی که زبان فارسی زبان رسمی بوده، به طریق اولی ما شاهد رشد و بالندگی آن بودهایم.
چه اتفاقی افتاد که زبان فارسی در کشورهای دیگر از رونق افتاد؟
اتفاقات سیاسی در منطقه یکی از زمینههای مهم این امر بود. وقتی انگلستان، هندوستان را تسخیر کرد و این کشور پهناور را مستعمرهی خود ساخت، زبان فارسی را رسماً ملغی اعلام کرد و زبان انگلیسی را جایگزین آن ساخت.
تعصبات دینی عامل دیگر بود. در همین هندوستان وقتی پس از انگلیسها، هندوها حاکم شدند، از آنجا که زبان فارسی را متعلق به مسلمانان میدانستند، از ترویج آن تا آنجا که میتوانستند جلوگیری کردند. گاهی تعصبات ناشی از جهل در بین خودِ مسلمانان نیز به این موضوع دامن زده است. در پاکستان و برخی کشورهای عربی و دولت عثمانی متأخر، بعضاً شاهد هستیم که نسبت به زبان فارسی به این بهانهی واهی که زبان شیعیان است بیمهری نشان دادهاند. این در حالی است که قسمت عمدهی آثار زبان فارسی و شاهکارهای ادبی و دینی و حِکمی آن توسط دانشمندان سنیمذهب نوشته شده و مربوط به قبل از صفویه است که مذهب تسنّن مذهب رسمی بوده است.
موضوع دیگر آن است که متأسفانه زایندگی و خلاقیتی که در گذشته در فرهنگ ما وجود داشت و آثار گرانقدری را به زبان فارسی تقدیم نمود، بهخصوص پس از فروپاشی صفویه رو به افول رفت. فارسینویسی در ادبیات دینی که بهعنوان مثال نمونههای آن را در آثار علامهی مجلسی و فیض کاشانی میتوان دید، در سالیان بعد کمتر دیده شد و توسعه پیدا نکرد. هرچند علمایی مانند ملا احمد نراقی و میرزا حبیب خراسانی، شاعران زبردستی هم بودند ولی رفتهرفته اهتمام جدی به زبان فارسی در بیان معارف دینی کمرنگ شد. امروز در حوزههای علمیه درسی برای آشنایی با ادبیات فارسی وجود ندارد، در حالی که طلاب دینی، نه فقط برای مطالعهی آثار گرانقدر دینی به آشنایی بیشتر با زبان فارسی نیازمندند بلکه رسالت سنتی حوزه یعنی تبلیغ و ترویج دین، ضروت آشنایی با ادبیات فارسی و نیز گنجینهی غنی شعر فارسی را دوچندان میکند که هم پرورشدهندهی ذوق است و هم ابزاری برای ترویج دین.
در آسیای میانه و هندوستان و پاکستان و بسیاری دیگر از نقاط مختلف دنیا وقتی میخواهند مثنوی یا حافظ یا بیدل بخوانند وضو میگیرند و رو به قبله مینشینند، کتاب شعر را روی رحل میگذارند؛ انگار که با یک متن مقدس سر و کار دارند. این احترام، علاوه بر معانی مقدس عرفانی که در این اشعار وجود دارد، از تقدس خود زبان فارسی نزد آنها نیز نشأت میگیرد.
در حال حاضر وضعیت اقبال به زبان فارسی در دنیا را چگونه ارزیابی میکنید و به نظر شما در این زمینه به چه نکاتی باید توجه کرد؟ با توجه به اینکه امروز، نام ایران همراه با انقلاب اسلامی در دنیا مطرح میشود.
امروز برخلاف گذشته شاید کتاب، نقش ثانوی در ترویج زبان داشته باشد. امروز رادیو و تلویزیون بیشتر میتوانند مروج زبان فارسی باشند و ما باید بتوانیم از این رسانههای جدید برای ترویج زبان فارسی استفاده کنیم. البته متأسفانه در این زمینه اقدامات قابل توجهی انجام نشده و حتی گاهی فیلمهای سینمایی و سریالهای ما که باید زبان فارسی فاخر را ترویج و تقویت کنند، برعکس در این زمینه بدآموزی دارند و کلمات مغلوطِ مغشوشِ بعضاً سخیفی را در جامعه شایع میکنند. زبانی که باعث میشود مخاطبان بیرونیِ زبان فارسی نتوانند ربطی بین آن و زبان حافظ و سعدی بیابند. گاهی در سخنان گویندگان خبر و مجریان تلویزیون با اغلاط فاحشی در تلفظ و بکاربردن کلمات مواجه میشویم که خود این هم اعتبار ما را برای کسانی که در خارج از کشور، عالمانه به ما نگاه میکنند از بین میبرد.
مسألهی دیگری که در این زمینه باید به آن توجه کرد چهرهی ایران پس از انقلاب در خارج از کشور است. دنیا انقلاب ما را به دو صورت نگاه کرد؛ یا به عنوان یک حرکت انقلابیِ سیاسیِ بزرگ که به قطع ید استکبار جهانی از مقدرات کشور انجامید و یا به عنوان یک نهضت دینی که سیاست را عین دیانت تلقی میکرد. جدای از این دو تلقی کوششی صورت نگرفت که انقلاب را به عنوان امری برخاسته از ظرفیت فرهنگی ایران اسلامی نشان دهد. خود ما هم در داخل خلاف آن عمل کردیم. بیشتر نگران بودیم مبادا کاری کنیم که برداشت دیگران از آن این باشد که این انقلاب به ایران تعلق دارد. لذا اساساً از جهات مربوط به هویت فرهنگی خود که میتوانست پشتوانهی انقلاب باشد یا غفلت میکردیم یا به عمد پرهیز میکردیم که مطرح نشود. این از یک جهت خوب بود که ما را به قومگرایی متهم نکنند ولی از جهت دیگر ناگوار بود چون باعث شد افکار عمومی دنیا نتواند ما را از امثال طالبان و سلفیها متمایز کند؛ چون آنها مدعی اسلامند و ما هم میگوییم اسلام. در این راستا حتی گاهی ما پیروی خود از مکتب اهلبیت علیهمالسلام را نیز برای حفظ وحدت پوشاندهایم و از پرداختن و بیان ریشههای آن در سطح جهان اِبا کردهایم.
ما رسمالخط املایی بسیار پیشرفتهی نسخ ایرانی را کنار گذاشتیم و رسمالخط عثمانطه را که عربستان سعودی مروج آن بود پذیرفتیم و رواج دادیم، در حالی که آموزش آن بسیار مشکلتر از رسمالخط گذشتهی خودمان بود و باعث شد مغرضان بگویند ایرانیها اصلاً قرآن نداشتند! اینها بیشتر به طرف دعا رفتهاند و قرآنی را که ما چاپ کردهایم اینها دارند تکثیر میکنند. باید بگوییم ناخواسته دچار لغزشهایی شدیم که نتیجهی آن این شد که فرهنگ ایرانی و شیعه آنطور که باید و شاید در دنیا شناخته نشود.
موضوع دیگر آن است که دستگاههای ما نگاهشان به امور بینالملل، نگاهی داخلی است و به جای اینکه ببینند نیاز آنها چیست، اولویتهای داخلی را مبنای تولید و توزیع محصولات فرهنگی در خارج از کشور قرار میدهند. دهها رادیو و تلویزیون برونمرزی داریم که گزیدهای از مطالب داخلی را به زبانهای دیگر بیان میکنند، نه آنچه را که دیگران به آن نیاز دارند. ولی شما مثلاً بیبیسی فارسی را ببینید، بیبیسی فارسی ترجمهای از بیبیسی انگلیسی نیست؛ آن چیزی است که بر اساس نیازسنجی و برنامهی آنها برای مخاطب غربزدهی فارسی زبان طراحی شده است. همینطور بیبیسی عربی و ترکی بر اساس مسائل مخاطبانشان برنامههای اساساً متفاوتی دارند، در حالیکه در رسانههای ما مطالب یکسانی بدون توجه به نیاز مخاطبان، به زبانهای مختلف ترجمه و عرضه میشود. به هر حال اگر ایران با ظرفیتهای فرهنگی و تمدنی خود به دنیا شناسانده شود، آنچه متعلق به ایران است که از همهی آنها مهمتر زبان فارسی است، خودبهخود تأثیرگذار خواهد بود. شاید این شعر سعدی را برای زبان و ادبیات فارسی هم بتوان بکار برد که:
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری
کسانی که فقط به خصومت آمده بودند وقتی با ادبیات ما آشنا شدند، مجذوب شدند، دوستان و علاقمندان به فرهنگ ایران اسلامی که جای خود دارند.