1370/05/23
بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین. قال الله الحکیم فى کتابه: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ* وَلَقَد صَدَقَکُمُ اللهُ وَعدَه اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِه حَتّی اِذا فَشِلتُم وَ تَنازَعتُم فِى الاَمرِ وَعَصَیتُم مِن بَعدِ مآ اَرئکُم ما تُحِبّونَ مِنکُم مَن یُریدُ الدُّنیا وَمِنکُم مَن یُریدُ الأخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُم عَنهُم لِیَبتَلِیَکُم وَ لَقَد عَفا عَنکُم وَ اللهُ ذو فَضلٍ عَلَی المُؤمِنین.(۲)
بنده کوچکتر از آن هستم که بخواهم به کسى نصیحت و موعظه بکنم. خود من بیش از دیگران احتیاج دارم به موعظه و نصیحت، ولى دستور قرآن است که باید یکدیگر را توصیه کنیم به حق و توصیه کنیم به صبر و پایدارى در راه حق. و نفْس انسان، سرکش و فراموشکار است؛ تذکّرِ دمبهدم لازم دارد. و به قدر احساس وظیفه، مطالبى را فکر میکنم که عرض میکنم. خود بنده هم مخاطب به همین مطالب هستم. و شروع مطلب را از همین آیهى مبارکه قرار میدهم که مربوط است به جنگ اُحد. اگر چه جنگ اُحد یک حادثهى کوتاهمدّت و کوچک است در مقیاس مسائل تاریخى و جهانى و مسائل جامعه، امّا درسى که قرآن در باب جنگ اُحد به ما داد، درس بزرگى است و مال همیشه است.
خلاصهى مطلب این است که خداى متعال وعده میکند به مسلمانان که ما شما را کمک خواهیم کرد و این وعده در جنگ اُحد عملى میشود. وَ لَقَد صَدَقَکُمُ الله وَعدَه؛ وعدهى کمک تحقّق پیدا کرد و شما پیروز شدید و دشمن مجبور به عقبنشینى شد، تا مشکل به وسیلهى خود شما شروع شد. پیغمبر طبق روایات فرموده بود: اَنتُمُ الغالِبونَ ما ثَبَتُّم؛(۳) تا وقتى ایستادهاید شما پیروزید. وقتى مشکل پیدا شد و میل به مال دنیا و غفلت از وظیفه و چشموهمچشمى در تکالب(۴) بر حطام(۵) دنیوى بر احساس وظیفه و وجدان درونى و دینى فائق آمد، قضیّه بعکس شد. حَتّیًّ اِذا فَشِلتُم؛ اوّل سست شدید؛ و تَنازَعتُم فِى الاَمر؛ به درگیرى میان خودتان پرداختید؛ وَعَصَیتُم؛ و پُستتان را ترک کردید؛ آنجایى را که به شما گفته بودند آنجا باشید، آنجا نگهبانى بدهید، رها کردید؛ [لذا] قضیّه بعکس شد. ذلِکَ بِاَنَّ اللهَ لَم یَکُ مُغَیِّرًا نِعمَةً اَنعَمَها عَلیٰ قَومٍ حَتّیٰ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم.(۶) این یک قانون است ــ مثل قانون جاذبه، مثل قوانین دیگر طبیعى و تاریخى ــ خدا نعمت را برنمیگرداند؛ ما هستیم که نعمت را برمیگردانیم با رفتار خودمان، با عقبگرد خودمان، با سوء تدبیر خودمان دربارهى امور خودمان. لذا قرآن به ما یاد میدهد که استغفار کنید از زیادهروىهایتان و آنچه در نفْس خودتان انجام دادید؛ رَبَّنَا اغفِرلَنا ذُنوبَنا وَ اِسرافَنا فی اَمرِنا.(۷) ما به خودمان برگردیم.
در جنگ اُحد قضیّه برگشت: مِن بَعدِ مآ اَرئکُم ما تُحِبّون؛ بعد از آنکه خداوند طلیعهى پیروزى را نشان داده بود، اشتباه کردند. البتّه چون مؤمنند، چون یکباره دست نشُستند، چون هدفها را دوست دارند، چون در ایمان به خدا صادقند، وَ لَقَد عَفا عَنکُم؛ خدا میگذرد، یعنى جبران میکند، کمک میکند؛ وَ اللهُ ذو فَضلٍ عَلَی المُؤمِنین. این درسِ ماجراى اُحد است. نگوییم که آن چند ساعت به ما چه! همهى ما ــ جامعهى ما ــ الان در همان وضعیّتیم؛ نه امروز، [بلکه] از بعد از پیروزى انقلاب، ما در همان وضعیّتیم. پیروزىِ مرحلهاى انجام گرفته. ما مأموریم بر اینکه ثغره(۸) را، شکاف را، کمینگاه را حراست بکنیم، محافظت بکنیم؛ اگر غفلت کردیم، دشمن ما را دُور خواهد زد و ضایعه خواهد آفرید. از اوّل انقلاب تا حالا نگاه کنید؛ هرجا دُور خوردیم، بر اثر چنین غفلتى بوده. [اگر] بگردیم، غفلت را پیدا میکنیم. نرویم فقط دنبال مسائل تحلیل سیاسى در قضیّه؛ البتّه بنده منکر نیستم فعل و انفعالات بیرونى و واقعى و سیاسى را، امّا اُسّ اساس قضیّه، در درون خود ما است.
در همین ردیف آیات، بعد از یکى دو آیهى دیگر میفرماید: اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ بِبَعضِ ما کَسَبوا.(۹) ما که در جنگ پیروز میشویم، به خاطر تقوا است؛ اگر شکست بخوریم، به خاطر بىتقوایى است؛ به خاطر آن اشکالى است که در درون خود ما [است]؛ بیمارىاى که در جان ما رخنه کرده و ما از آن غفلت کردیم. برادران! غفلت نکنیم. بزرگترین عذاب خدا بر یک ملّت این است که آن ملّت غافل بشوند. بدترین درد براى یک جامعه، غفلت آن جامعه است؛ از خدا غافل نشویم. خدا در دلهاى ما، در جان ما، در یکایک تصمیمگیرىها و حرکات ما ــ کار ادارى، کار سیاسى، کار نظامى، کار مدیریّت، وقتِ پول خرج کردن، وقتِ اعتبار تخصیص دادن، وقتِ قانون گذراندن، وقتِ قضاوت کردن ــ و در تمام مراحل باید در یاد ما باشد؛ براى خدا باید کار کنیم. اینجورى این جامعه پیش خواهد رفت.
همه به تقوا احتیاج دارند [ولی] من و شما به دو دلیل به تقوا احتیاج داریم: ما اگر بىتقوایى کردیم و بر اثر بىتقوایىِ ما ضایعهاى پیش آمد، ضایعه بر اسلام پیش مىآید، نه بر ما؛ آنوقت وزر و وبال آن به گردن ما است؛ روسیاهى آن مال ما است. یک وقتى من عرض کردهام ــ در نماز جمعه خیال میکنم گفتهام ــ این داستان مولوى را و هر وقت یادم مىآید تکان میخورم، که در شهرى از شهرهاى مسلمانها، محلّهى مسیحىنشینى بود. یک دخترى از مسیحىها عاشق اسلام شده بود و رغبت به اسلام پیدا کرده بود؛ به کلیسا نمیرفت، در مراسم دینى شرکت نمیکرد؛ پدر و مادر او درمانده بودند که چه بکنند با این دختر. بدخوانى ــ یا مؤذّن بدصدایى یا قرآنخوان بدصدایى ــ پیدا شد؛ پدر آن دختر پول داد، گفت بیا نزدیک خانهى ما اذان بگو، او هم رفت اذان گفت. صداى نکرهى او وقتى بلند شد، همهى مردم آن محل متوحّش شدند؛ این دختر گفت چیست؟ پدر گفت چیزى نیست، اذان مسلمانها است، مسلمانها دارند اذان میگویند. دختر گفت عجب! مسلمانها این هستند؟ عشق اسلام از دلش رفت. این را مولوى در کتاب مثنوى نقل میکند(۱۰) ــ این کتاب، کتاب پُرحکمتى است؛ این هم یک حکمتى است ــ این واقعیّت دارد.
به اسلام از دید ما نگاه میکنند؛ از راه ما مىبینند حقایق اسلامى را و اشتباه ما هم به پاى اسلام گذاشته خواهد شد؛ شکست مسلمین هم خداى نکرده به پاى اسلام گذاشته خواهد شد؛ میگویند اسلام شکست خورد؛ نمیگویند یک عدّهاى اسلام را درست نفهمیده بودند، درست عمل نکردند، آنها شکست خوردند.
امروز کوچکترین ناکامى براى ملّت ما، پنجاه سال یا بیشتر، نهضت بیدارى اسلام را به عقب خواهد انداخت. این جوانهایى که در آفریقا و آسیا و خاورمیانه و حتّى شهرهاى کشورهاى اروپایى به نام اسلام شعار میدهند و به اسم جمهورى اسلامى به هیجان مىآیند، اینها اسلام را دیدند با پیشرفت آن، با آن امام، با آن چهرهى نورانى، با آن کلمات نورانى، با آن ادارهى الهى جامعه و با آن تقوایى که به برکت انقلاب، از قلّهى جامعهى ما میریخت و تمام اقشار جامعه را کم و بیش فرامیگرفت. اگر شکستى باشد، ناکامىاى باشد، عمل بدى باشد، همه دگرگون خواهد شد؛ دشمن جَرى خواهد شد. این یک جهت.
دوّم اینکه حرکت و موفّقیّت این نظام فقط به برکت تقوا امکانپذیر است، و خاصیّت نظام الهى این است. نظام حق، بىتقوا پیش نمیرود؛ نظام باطل که در مقابل حق است، جور دیگرى است. آنجا هم البتّه تقیّدات و پابندىهایى به یک اصولى لازم است تا پیش بروند، امّا تقوا به معناى طهارت و پاکى و پرهیزکارى و رعایت حال همهى ارزشها که در یک جامعهى ارزشى و مکتبى و اسلامى لازم است، در جبههى باطل لازم نیست. آنها چون پایبندى ندارند، از روشهاى باطل پرهیز نمیکنند، از پیامدهاى زشت اجتنابى ندارند، [لذا] میزنند و پیش میروند؛ یک چیزى از دست میدهند، یک چیزى هم گیر مىآورند؛ جبههى حق اینجور نیست؛ جبههى حق فقط در صورتى که با خدا باشد، با تقوا باشد، با طهارت باشد، خواهد توانست در مقابل جبههى باطل بِایستد و پیش برود ولاغیر.
باید نظام را، نظام دینى نگه داشت، نظام ارزشى نگه داشت. این چندساله ایادى و بلندگوهای استکبار دائماً سعى کردهاند ما را از یک نظام ارزشى بودن پشیمان کنند. دائماً گفتند اینها مرتجعند، واپسگرا هستند، متعصّبند، بعضى از احکام اسلامى را مطرح کردند و روى آنها تبلیغات کردند، کارهاى خلاف شخصىِ ما یا دیگر مسلمانها را به حساب اسلام گذاشتند، براى اینکه ما سراسیمه بشویم، به جان بیاییم و به لبمان برسد و بگوییم که نه آقا! ما دینى نیستیم، ما هم یک نظامى هستیم مثل بقیّهى نظامها، دنیایى؛ قصد آنها همین است. [اگر] به زبان هم نگویید [امّا] عملتان عمل یک نظام غیر ارزشى و دنیایى باشد، آنها به هدف خودشان رسیدهاند و آن، شکست ما است. هدف آنها این است که این جبهه شکست بخورد.
این جبهه فقط با تقوا پیش خواهد رفت. این نظام ــ حالا بعداً عرض میکنم ــ جز با رعایت تقوا و طهارت و پاکى و محاسبهى دقیق و صحیح و حسابرسىِ هرکدام از ما از خودش ــ حاسِبوا اَنفُسَکُم(۱۱) ــ پیش نخواهد رفت. اشتباه است اگر کسى خیال کند ما هم [باید] همان کارهایى که دیگر حکومتها و دیگر کارگزاران دولتها در دنیا میکنند، بکنیم؛ خطا است. ما یک اصولى داریم، یک روشهاى مخصوص به خودمان داریم که مال اسلام است؛ این اصول باید بر دنیا حاکم بشود، نه [اینکه] اصول غلط دنیاى جاهلى و استکبارى، خودش را بر ما تحمیل بکند.
باید خدا را از یاد نبریم، مرگ را از یاد نبریم، سؤال الهى را از یاد نبریم، محاسبهى الهى را از یاد نبریم. سروکار ما اگر به یک بازجوى بشرِ ضعیفِ کماطّلاع بیفتد یا احتمال بدهیم که خواهد افتاد، حواسمان را جمع میکنیم؛ آنجا که «مالِ هذَا الکِتبِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَلا کَبیرَةً اِلّآ اَحصئها»!(۱۲) آن وقتى که از کار خسته میشوید، آن وقتى که احساس میکنید حالا کار را چه لزومى دارد که دنبال بکنم، آن وقتى که پاى یک رفاقت در میان مىآید، آن وقتى که پاى یک افزونطلبى و خودخواهى و شخصىاندیشى در میان مىآید، آن وقتى که پاى یک قضاوت باطل نسبت به برادر مسلمان در میان مىآید، آنجا به یاد این آیات بیفتید که: مالِ هٰذا الکِتٰبِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَلا کَبیرَةً اِلّآ اَحصئها.
دیگران اینها را ندارند؛ در نظامهایى که به خدا و به قیامت اعتقاد ندارند، بسته به زرنگىشان، که چگونه زیر و رو کنند، لابهلا کنند که چشمهاى حسابگر دنیایى و حسابرس دنیایى نبیند، قاضى نبیند، دادگاه نفهمد، بازرس نفهمد، مافوق نفهمد، مسئله به همین جا خاتمه پیدا میکند. ما اینجور نیستیم؛ آنجایى که دیگران نمیفهمند، آنجایى که دیگران تشخیص نمیدهند، اوّلِ مشکل ما است که نفْس ما بر ما غلبه نکند و وسوسه نکند.
برادرها! نظام را بر پایهى تقوا باید حفظ کرد و راه تقوا هم ذکر خدا است. آقایان وزرا، آقایان نمایندگان، آقایان مدیران گوناگون کشور، مسئولین قضائى کشور، خودشان را بىنیاز از دعا و نافله و ذکر و توجّه و توسّل و گریه و انابهى به پروردگار ندانند؛ نگویند حالا ما که مشغول خدمتیم به مردم، دعا را کسى بخواند که خیلى کار ندارد؛ نه آقا، اصل کار این است؛ این نباشد آنجا بىپشتوانهایم. آن جایى که وسوسهها در مقابل ما صف میکشند و منِ ضعیفِ تربیتنشدهى حریصِ به دنیا در مقابل این وسوسهها قرار میگیرم، چه کسى من را نگه خواهد داشت؟ قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبّی لَولا دُعآؤُکُم؟(۱۳)دعا کنید؛ نافله بخوانید؛ توجّه پیدا کنید؛ متذکّر باشید؛ در شبانهروز یک ساعت را براى خودتان قرار بدهید ــ خودتان و خداى خودتان ــ از کارها، از اشتغالات گوناگون خودتان را بیرون بکشید؛ با خدا، با اولیاى خدا، با ولىّعصر (عجّلالله تعالى فرجه و ارواحنا فداه) مأنوس بشوید؛ با قرآن مأنوس باشید، در قرآن تدبّر بکنید.
من بیشتر از شما محتاجم که کسى این حرفها را به من بزند؛ بنده هم بایستى مورد همین موعظهها قرار بگیرم؛ همهی ما محتاجیم؛ اینجورى میتوان این بار سنگین را، این امانت استثنائى الهى را که در طول این چندین قرن بعد از صدر اسلام، خداى متعال این بار را بر دوش احدى نگذاشت که بر دوش شما گذاشت، به سرمنزل رساند، وَالّا روسیاهىِ دنیا و آخرت است. باید ما همدیگر را وصیّت کنیم.
من دو سه سرفصل را در نظر گرفتهام که عرض بکنم. حالا بنا هم داشتم و دارم که صحبت طولانى نشود، وانگهى شما خودتان همه اهل فنّید؛ اشارهاى شما را کافى است.
سرفصل اوّل مربوط به مسائل مردم و حکومت است. آقایان! همانطور که امام مکرّر فرمودند، این مردم ولىنعمتهاى ما هستند؛(۱۴) این شوخى نیست. یکى از مسئولین را من در یک جایى، در یک محضرى دیدم که برخوردش با مردم یک قدرى متکبّرانه بود؛ من پیغام دادم، گفتم به ایشان بگویید که اگر میخواهد جبران آن برخورد را بکند، باید در همانجور محضرى ظاهر بشود و بگوید مردم! من نوکر شما هستم. خلاف که نگفته؛ دروغ گفته؟ یک مسئول کشور چهکاره است؟ فلسفهى وجودى ما چیست غیر از خدمت به مردم؟
امام فرمودند اگر به من خدمتگزار بگویند بهتر از این است که بگویند رهبر.(۱۵) این حرف درستى است، چون خدمتگزارى، مدح بزرگترى است براى یک انسانى که دلش بیدار باشد. خب امام، تمام وجودش بیدار بود؛ شوخى که نمیکرد، تعارف هم نمیکرد. حقیقتاً اگر این ملّت شهادت میدادند ــ که قطعاً میدادند ــ که امام خدمتگزار آنها است، امام بیشتر خوشحال میشد تا همهى ملّت یکصدا فریاد بزنند که تو رهبر ما هستى.
خدمتگزارى به مردم افتخار است. این اسمها و این سِمتها و این تیترها که افتخارى ندارد. خیلىها در طول تاریخ با این اسمها، با این تیترها آمدند و رفتند و جز لعنت خدا و بندگان خدا چیزى با خودشان نبردند. چه ارزشى دارد؟ [اینکه بگویم] بنده رهبرم، بنده رئیسجمهورم، بنده رئیس قوّهى فلانم، بنده وزیرم، چه ارزشى دارد؟ اگر توانستم خودم را قانع کنم که من خدمتگزارم، خب یک چیزى. خدمتگزار چه کسى؟ مردم. البتّه همهى افراد ملّت را و جامعه را باید خدمت کرد، امّا مراد از مردم عمدتاً طبقهى محرومند که باید مورد توجّه خاص براى خدمت قرار بگیرند به دو دلیل: اوّلاً چون احتیاجشان بیشتر است و عدل، این را اقتضا میکند؛ ثانیاً چون پشتیبانى آنها از نظام جدّىتر و همیشگىتر است و از اوّل اینجور بوده.
در جبههها چه کسانى بودند؟ نسبتها را ملاحظه بکنید، خیلى از این پولدارها، از این مرفّهین جامعه، از این بىدردهاى بىاحساسها، هشت سال جنگ آمد و رفت، اینها حس نکردند جنگ را؛ همان غذا، همان راحت، همان آرامش، چهار روز هم اگر آن شهر مورد تهاجم بود، سوار ماشینشان میشدند، میرفتند یک جاى دیگر، راحت استراحت میکردند؛ نفهمیدند چه گذشت بر سر این مملکت! اینها آن مردمى نیستند که دولت و دستگاهها باید خودکشان کنند براى خدمت به آنها؛ نه آقا، آن که جنگ را، بمباران را، محاصرهى اقتصادى را، کمآبى را، کمبرقى را، مشکلات را، گرانى را با همهى وجود احساس کرده در این ده دوازده سال، او باید مورد توجّه باشد در درجهى اوّل؛ مردم که میگوییم یعنى اینها؛ همان عامّهاى که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در آن فرمان تاریخىشان به مالک اشتر فرمودند که عامّه را داشته باش، خاصّه را رها کن.(۱۶) عامّه، همانهایى که در جنگ با تو هستند، در مشکلات با تو هستند، سختىها را با تو تقسیم میکنند، غم تو را از دلت میزدایند، خودشان را سپر بلاى تو قرار میدهند و صادقند، نه آن عافیتطلبهاى پُرروىِ پُرخورِ پُرخواهى که هیچ وقت هم قانع نمیشوند؛ تا وقتى که خیرى به آنها رسید، تو را میخواهند، به مجرّد اینکه یک ذرّهاى کم شد، رویشان را برمیگردانند.
آقایان! ما دو کار در قبال مردم داریم: یک کار این است که به آنها خدمت برسانیم؛ یک کار [هم] این است که محبّت و اعتماد آنها را جلب کنیم. «خدمت به آنها برسانیم» یعنى چه؟ یعنى شما هر جا هستید، برنامهى شما آن وقتى درست است که نفع آن به مردم برسد؛ به همین مردمى که عرض کردم. البتّه دنبال نفع کوتاهمدّت نیستیم. نگویید که حالا برنامهى پنجساله چنین شد، چنان شد، وضع حقوقبگیرها بدتر شد ــ البتّه دربارهى مسائل مربوط به اوضاع گرانىها و تورّم و مشکلات، مطالبى هست که انشاءالله من در دیدار جداگانهاى با مسئولین آن، با هیئت دولت در میان خواهم گذاشت ــ نه، آن برنامهى صحیح، آن راه درست که منتهى خواهد شد به خیر عامّهى مردم؛ این ملاک است. در دستگاه قضائى ملاک این است؛ در دستگاه قانونگذارى ملاک این است؛ در دستگاه اجرائى هم ملاک این است؛ هر کسى در کشور باید براى خدمت به مردم تلاش کند.
وقت بگذارید. به کارشناسها که در وزارتخانهها کارشناسى میکنند بگویید ــ و اگر خود آنها بعضى از نکات را نمیدانند و ملتفت نیستند، به آنها تفهیم کنید ــ بگویید آقا! کارشناسىِ مورد انتظار از تو این است که بگردى، آن وضعیّتى را که براى مردم مفید و نافع است، پیدا کنى و ارائه کنى. این کارشناسى، کارشناسىِ درستى است. آن کارشناسى که خودش مسائل مردم را درک نکرده، معلوم نیست خیلى امین باشد. نمیگویم حالا دست کارشناسها را بگیرید از دستگاه خارج کنید؛ نه، توجیهشان کنید؛ به آنها تفهیم کنید که چه میخواهید از آنها.
[کار براى] طبقات محروم. البتّه از اوّل انقلاب تا امروز براى طبقات محروم کار زیاد شده؛ من به شما عرض بکنم. من دوازده سال است با مسائل اجرائى این کشور از نزدیک آشنایم. من میدانم چه شده در این مملکت. خیلى کار انجام گرفته؛ دستگاههاى مختلف خیلى کار کردند، امّا آنچه نیاز است، قابل مقایسه نیست با آنچه شده. ما نمیخواهیم فقط کار کنیم؛ ما میخواهیم محرومیّت را از بین ببریم؛ محروم را از محرومیّت خارج کنیم؛ هدف این است. وَالّا [اینکه] شما بگویید آقا! من کار کردم، خب در یک اداره هم یک نفر ممکن است بگوید «آقا، من باید هشت ساعت کار میکردم یا شش ساعت کار میکردم، ده ساعت کار کردم؛ خب بس است دیگر»؛ این منطق، منطق درستى نیست. البتّه اگر خسته میشوید، اگر احتیاج به استراحت دارید، باید استراحت کنید تا آماده بشوید براى کار ــ استراحت را نفى نمیکنیم ــ امّا کار، حد ندارد؛ کار تا آن حدّى است که به نتیجه برسیم؛ به آن هدف و مقصودى که مورد نظر است، نزدیک بشوید. تا آنجایى که انسان توان دارد باید کار کند. این مطلب اوّل.
و دوّم، اعتماد و محبّت مردم است. آقایان! نظامهاى دنیا سه جور اداره میشوند: یا با زور، مثل نظامهاى پلیسى دنیا که البتّه [فقط] اسم این اداره است؛ اداره که نمیشوند؛ آخر هم نمیمانند. این سیستمهاى استبدادى کمونیستى را ملاحظه کردهاید، سیستمهاى استبدادى سلطنتى و شبهسلطنتى را ملاحظه کردهاید و دارید ملاحظه میکنید در دنیا؛ اینها خب یک جور اداره است که این از ما برنمىآید؛ ما که اینکاره نیستیم.
نوع دوّم، آن سیستمهایى است که با تزویر اداره میشود؛ با تبلیغات؛ مثل این دموکراسىهاى غربى. بله، فشار و شلّاق و داغودرفش مثل نظامهاى استبدادى نیست ــ مردم علىالظّاهر آزادى دارند ــ امّا مردم با تزویر اداره میشوند؛ با تبلیغات. دستگاههاى عظیم تبلیغاتى در اختیارشان است، تمام زندگى مردم را محاصره کردهاند. اصلاً کارگر و کارمند و کاسب وقت ندارد بیرون از آن گنبد گردندهاى که اینها در وسط آن گیر کردهاند ببیند و فکر کند؛ هرچه آنها میگویند همان را میفهمد. امروز در کشورهاى غربى اینجورى است، در آمریکا اینجورى است، در کشورهای علىالظّاهر [دارای] دموکراسى اینجورى است. تبلیغات انبوه مثل سیل میریزد روى ذهنهاى مردم، اصلاً مجال نیست که مردم بفهمند. اگر شما توانستید یک منفذى پیدا کنید، آنوقت مىبینید که آن دموکراسى و آن آزادىاى هم که آنها میگویند، فوراً عوض میشود. آنها دموکراسى دارند در شرایطى که مردم را با همان تزویر و فریب بتوانند نگه دارند؛ آنجایى که یک چیزى مىآید و آن حصار تزویر آنها را میشکند، فوراً داغودرفشها باز پیدا میشود؛ روشهاى سخت پیدا میشود؛ که برخورد دولتهاى آمریکا و اروپا را ببینید با حرکتهاى اسلامى، حرکتهاى آزادیخواهانه، با نهضتهاى سیاهان در آمریکا(۱۷) و غیره که با نهایتِ خشونت با اینها برخورد میشود. این هم یک جور است. خب این هم شأن ما نیست؛ اسلامى نیست.
یک جور نظام هم نظامى است که با محبّت و عطوفت مردم اداره میشود. باید مردم را مورد محبّت قرار داد، مورد احترام قرار داد، به آنها اعتنا کرد تا به دستگاه حاکمه وصل باشند و پشت سرش باشند. و این، نظامِ اسلامی است؛ نظام ما اینجور بوده تا حالا، بعد از این هم باید اینجور باشد. بزرگترین بحرانها را هم همین عاطفه و محبّت مردم پشت سر خواهد گذاشت و از سر خواهد گذراند. یک رئیسجمهورى یک وقتى به من گفت که در کشور ما یکى از رؤساى جمهور گذشتهى ما یک قِران شکر را گران کرد و واژگون شد؛ علیه او کودتا شد و پدرش درآمد و از بین رفت ــ میخواست مشکلات سیاسى خودش را در کشورش براى من تشریح کند ــ من گفتم مشکل او این بوده که مردم را با خودش نداشته. در مملکت ما قیمت جنسهاى تثبیتشده گاهى ده برابر بالا میرود، آب هم از آب تکان نمیخورد، [چون] مردم پشت سر دستگاهند، به دستگاه اعتماد دارند ــ البتّه این مال پنج شش سال قبل است ــ گفتم مردم وقتى که هستند، ما هم مىآییم به مردم میگوییم ما این جنس را به این قیمت میدادیم، حالا میخواهیم گرانش کنیم؛ مردم قبول میکنند. به مردم میگفتیم آقا! به عنوان جهاد مالى باید مردم به جنگ کمک کنند؛ مردم ریختند مثل مور و ملخ به طرف بانکها که به حساب شوراى عالى پشتیبانى جنگ پول بریزند به عنوان حساب مالى. نظامى که با مردم [است]، اینجور است.
خب حالا شما چه جورى میخواهید محبّت و اطمینان مردم را جلب کنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتیم، به فکر زندگى شخصى خودمان افتادیم، دنبال تجمّلات و تشریفاتمان رفتیم، در خرج کردن بیتالمال هیچ حدّى براى خودمان قائل نشدیم ــ مگر حدّى که دردسر قضائى درست بکند ــ هرچه توانستیم خرج کردیم، مگر اعتماد مردم باقى میماند؟ مگر مردم کورند؟ مردم ما ــ ایرانىها ــ همیشه جزو هوشیارترین ملّتها بودهاند؛ امروز به برکت انقلاب از هوشیارترینهایند؛ از هوشیارها هم هوشیارترند. آقایان! مگر مردم نمىبینند ما چه جوری زندگى میکنیم؟ آن وقتى که جوان حزباللّهىِ ما میرفت در جهاد یا سپاه یا فلان وزارتخانه، و به او میگفتند چقدر حقوق میخواهی، میگفت آقا این حرفها چیست؟ مگر من براى حقوق آمدهام! اصرار میکردند که آقا بالاخره زن و بچّه است، زندگى است، باید بگردد، یک چیزى بگیر. اینها افسانه است به نظر شما؟ به نظرم اگر شما بروید در دنیا این را نقل کنید و کسى وضع چند سال قبل ما را ندیده باشد، خواهد گفت افسانه است، ولى این واقعیّت است. این در همین ایران، در همین تهران، در همین وزارتخانههاى ما اتّفاق افتاد؛ یکى دو مورد هم نبود. به نمایندهى مجلس وقتى اوّلبار حقوق دادند، خجالت کشید حقوق را بگیرد. بعضى از دوستان ما در دورهى اوّل نمایندگى مجلس شرمشان آمد، ننگشان کرد حقوق بگیرند. [گفتند:] عجب! ما حقوق بگیریم؟
برادرها! من و شما از آن ذخیره داریم میخوریم؛ فراموش نکنید؛ آن را مردم دیدند. نمیشود ما بچریم، مثل حیوان در زندگى مادّى بغلتیم، و بخواهیم مردم به ما به شکل یک اسوه نگاه کنند؛ مردمى که خیلىشان از اوّلیّات محرومند؛ اینطور نمیشود. از خیلى چیزها باید گذشت در این راه. نه فقط از شهوات حرام، بلکه از شهوات حلال [هم] باید گذشت. نمیگویم مثل پیغمبر باشیم، نمیگویم مثل امیرالمؤمنین باشیم که شاگرد پیغمبر بود؛ انسان [رفتار] آنها را که میخواند، تنش میلرزد. امیرالمؤمنینى که زهدش در زندگى و دنیا مَثَل سائر(۱۸) است و مسلمان و غیر مسلمان آن را میدانند، دربارهى پیغمبر میگوید: قَد حَقَّرَ الدُّنیا وَ صَغَّرَها وَ اَهوَنَها وَ هَوَّنَ بِها؛(۱۹) تحقیر کرد دنیا را یعنى همین لذایذ و بهرهمندىها و برخوردارىهاى دنیا را؛ کوچک کرد اینها را؛ توهین کرد به اینها؛ سبک کرد. در قُبا براى پیغمبر آب آوردند، یک چیزى هم ــ حالا عسل یا چیزی [دیگر] ــ قاطى آب کردند. پیغمبر فرمود من حرام نمیکنم این را امّا نمیخورم؛ اینها دو چیز است؛ یا آب یا عسل. آن را از ما نخواستهاند. [اگر] از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما میتوانیم آنجور زندگى بکنیم؟ خب پیدا است آن نفْسِ قدسىِ ملکوتى یک چیز دیگر است. در همین جمله امیرالمؤمنین میفرماید که خداى متعال به پیغمبر فهماند که من دنیا را که میگیرم از تو ــ به اختیار میگیرم از تو ــ براى این است که چیز شیرینترى به تو بدهم؛ آن چیز شیرینتر را اولیاى خدا میدیدند و من و شما حس نمیکنیم امّا در آن راه باید برویم؛ در آن راه باید قدم برداریم. کمتر خرج کنیم، کمتر بذل و بخششهاى بیجا کنیم، کمتر به زندگى شخصى خودمان بپردازیم.
من و شما همان طلبه یا معلّم پیش از انقلابیم. شماها یکىتان معلّم بودید، یکىتان دانشجو بودید، یکىتان طلبه بودید، یکى منبرى بودید ــ همهی ما اینجورى بودیم دیگر ــ حالا ما عروسى بگیریم مثل عروسى اشراف؛ خانه درست کنیم مثل خانهى اشراف؛ حرکت کنیم در خیابانها مثل حرکت اشراف! خب اشراف مگر چه بودند؟ فقط چون او ریشش تراشیده بود، ما ریش گذاشتیم، همین فرق کافى است؟ نه آقا، ما هم میشویم [جزو] مُترفین.(۲۰) والله در جامعهى اسلامى هم مترف ممکن است به وجود بیاید و بترسیم از آیهى شریفهاى که [میفرماید]: وَ اِذآ اَرَدنآ اَن نُهلِکَ قَریَةً اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها؛(۲۱) بله «تُرَف»(۲۲) فسق هم دنبال خودش مىآورد.
اندازه نگه دارید. مخارج دولت زیاد است، سنگین است. مخارج سنگین دولت منجر میشود به اینکه مثلاً در فلان بخش سوبسید را بردارند؛ خب سیاست درستى هم هست، متین است، منطقى است، شکّى در این نیست، باید هم انجام بگیرد، فشار هم روى مردم مىآید، امّا چارهاى نیست؛ این مخارج را منصفانه قرار بدهیم و خودمان به دست خودمان چیزى بر مخارج اضافه نکنیم.
اگر چنانچه مبلغى از مخارج دولت عبارت باشد از تغییر دکوراسیون اتاق مدیر کل و معاون وزیر و وزیر و فلان مسئول قضائى و فلان مسئول دیگر در بخشهای دیگر گوناگون، این جرم است، این خطا است. اگر یکى از مخارج دولت این باشد که فلان تعداد ماشین جدید بیاوریم بین دستگاهها تقسیم بکنیم، حق نداریم ما این را جزو مخارج دولت حساب کنیم و به حساب آن از سوبسید مردم بزنیم؛ نه آقا، این خلاف است. حد بگذارید براى این کارها. دستگاهها باید بخشنامه کنند و در مورد این تغییر دکوراسیونها و تغییر خانهها و خرجهاى اضافى باید حدّى معیّن بکنند. من مثل بعضى از تندروىها نمیگویم که برویم در مسجد بنشینیم وزارت کنیم؛ نه، در مسجد نمیشود. وزارت کردن، یک ساختمان میخواهد، چهار تا اتاق میخواهد، یک تعداد مسئول میخواهد، یک مقدار هم بالاخره امکانات براى زندگى آن آقایى که میخواهد خدمت بکند؛ امّا در حدّى.
گزارشهاى نومیدکنندهاى گاهى از یک جاهایى میرسد که انسان واقعاً عرق شرم بر پیشانىاش مىنشیند از بعضى از این گزارشها. رعایت کنید! ماشین لوکس، نو، سیستم بالا، جدید؛ سؤال میکنیم چرا، [میگوید] اشکال امنیّتى دارم! چه اشکال امنیّتىاى؟ بنشینند آقایان مسئول در شوراى امنیّت کشور یا جاهاى دیگر، معیّن کنند؛ ببُرید یک جایى مسئله را. من هم اگر باید دخالت کنم، بگویید یک جایى دخالت کنم. این چه وضعى است که همینطور بىحسابوکتاب جلوى هر وزارتخانهاى، جلوى هر ادارهاى، دهها ماشین مال مسئولین آنجا به رنگهاى گوناگون [باشد]! چه کسى گفته چنین چیزى را؟
گزارش آمده که روحانى عقیدتى ـ سیاسى در یکى از دستگاهها خودش ماشین دارد، ماشین دولتى سوار میشود. بنده نوشتم که حق ندارد این کار را بکند؛ جواب براى من آمد که آقا این رویّه است؛ همه میکنند! این آقا خودش یک ماشین دارد که خب براى خودش لازم است، یکى هم خانمش دارد؛ خب نمیشود که از ماشین خودش، خانمش استفاده کند. عجب! این چه حرفى است؟
بنده الان دارم اعلام میکنم، قبلاً هم نوشتم این را و گفتم که آقایان حق ندارند آن وقتى که امکانات شخصى دارند، از امکانات دولتى استفاده بکنند. ماشین دارید، ماشین سوار شوید بیایید وزارتخانهتان، بیایید به محلّ کارتان؛ ماشین دولتى یعنى چه؟ والله اگر من مورد ملامت قرار نمیگرفتم از طرف مردم که مدام ملاحظهى جهات امنیّتى را توصیه میکنند، با پیکان مىآمدم بیرون.
به حدّ ضرورت اکتفا کنید. اندازه نگه دارید. اینها ما را از مردم دور میکند؛ روحانیّون را از مردم دور میکند. روحانیّون به تقوا و به ورع و به بىاعتنائى به دنیا در چشمها شیرین شدند. بدون ورع، بدون دور انداختن دنیا، نمیشود در چشمها شیرین ماند. مردم رودربایستى ندارند؛ خدا هم با کسى رودربایستى ندارد.
بنده بارها عرض کردهام بنىاسرائیل را که خداى متعال در چند جاى قرآن میگوید «وَفَضَّلنهُم عَلَی العالَمین»(۲۳) یا «فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمین»(۲۴) ــ شما را ما بر همهى مردم دنیا برترى دادیم ــ همین بنىاسرائیلند که میفرماید: وَضُرِبَت عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسکَنَةُ وَ بآءو بِغَضَبٍ مِنَ الله؛(۲۵) چرا؟ رفتار خود آنها موجب شد. مگر خدا با بنده و شما قوموخویشى دارد؟ مگر خدا با جمهورى اسلامى ــ با این اسم ــ قوم و خویشى دارد؟ من و شما هستیم که باید معیّن کنیم این جمهورى، اسلامى است یا اسلامى نیست؛ این هم در رفتار ما است. [البتّه] اینکه من عرض کردم یک اقلّیّتى هستند، یک اکثریّتى نیستند؛ واقعاً یک جمع قابل توجّهى هستند که به این چیزها بىاعتنائند. بسیارى هم هستند که دندان این چیزها را کشیدهاند، انداختهاند دور؛ من مىشناسم بین مسئولین دولت؛ کم هم نیستند ــ بین معمّمین، بین غیرمعمّمین ــ به زندگى ساده ساختهاند. وسوسهها اینها را به طرف خودش نکشاند؛ هستند. همانجورى که قبل از انقلاب زندگى میکردند، همانجورى که اوّل انقلاب زندگى میکردند، همانجور زندگى میکنند؛ و این درست است. پس محبّت مردم، اعتماد مردم اینجورى براى انسان حاصل میشود. و بیان کردن؛ بیان کردن واقعیّتها، صادقانه و صحیح. این یک سرفصل (که حالا طولانى هم شد).
سرفصل دوّم مربوط است به مسائل سیاسى جامعه و همین رقابتهاى خطّى و برخوردهاى خطّى. به نظر بنده در این زمینه آنچه ما بگوییم از آنچه امام فرمودند کمتر و نارساتر است. امام لبّ مطلب را در این قضایا بارها و بارها گفتند. واقعاً برگردیم به خطّ امام. دو گروهند، خب باشند؛ چرا با هم تعارض میکنند؟ مگر نمیشود نقاط مشترک را هم در قبال نقاط محلّ افتراق مورد توجّه قرار داد؟ چه اشکالى دارد که جمعهایى که با هم معارضند ــ جمعهاى روحانى، جمعهاى دانشجویى، جمعهاى گوناگون دیگر، جمعهایى که در مجلس یا جاهاى دیگر هستند؛ همینهایى که با هم مقابلند ــ هر چند وقت یکبار با همدیگر بنشینند، آن نقاط مشترک فیمابین خودشان را به زبان بیاورند؟ در چند چیز مگر شما اختلاف دارید با هم؟ مگر نقاط اختلاف قوىتر و مهمتر است از نقاط اتّفاق و وحدت نظر؟ چه کسى چنین چیزى را گفته؟ چه کسى میتواند ادّعا کند این حرف را؟
آن کسى که به برادر مسلمان خودش که گرایش سیاسىاش و خطّ سیاسىاش با او فرق دارد اهانت میکند، به او میپرد، علیه او مینویسد، علیه او داد سخن میدهد، آیا نمیداند که با این کار چه از دست خواهد داد؟ شما میخواهید برادرتان را به خیال خودتان اصلاح کنید. آیا آن کسى که این انتقاد شما را، این اعتراض یکسره و مطلق شما را ــ که غالباً اعتراضها مطلق است ــ میشنود، همان برادر شما است؟ خب برو برادرت را مخفیانه پیدا کن، هر چه میخواهى به او بگو دیگر؛ چرا مردم را، مخاطبان عمومى جامعه را دچار تشویش فکرى میکنى با این اختلافافکنى؟ متأسّفانه از طرفین چنین کارهایى هست؛ من باید این را صریحاً عرض بکنم. اگر کسى بگوید که نه آقا، ما یک جناحى هستیم، در این جهت ملاحظه میکنیم، نخیر، بنده تأیید نمیکنم این را. طرفین متأسّفانه برخوردهاى خشن با هم دارند، برخوردهاى نامتناسب با محیط اسلامى با هم دارند؛ حرفها با اهانت، احیاناً با تهمت، با خلاف واقع همراه است. از کار یک نفر، یک جمعبندىِ کلّى میکنند، یک استنتاج عمومى میکنند؛ که این غلط است، این تزویر است. برادرها! ما چه چیزى از دست میدهیم اگر چنانچه این کار ادامه پیدا کند؟ مردم را؛ همین اعتمادى را که عرض کردم.
بنده یک وقتى عرض میکردم که ــ مردم اگر اهل اصطلاح باشند ــ الان [اصطلاحاً] اجماع مرکّب هست بر فسق همه؛ چون طرفین مُجمَعند؛ اینها میگویند آنها بدند، آنها میگویند اینها بدند و قول ثالثى هم وجود ندارد. خب این چه جور برخورد کردن با قضایا است؟ مردم را از دست میدهیم و اعتماد مردم را به اصل نظام. نگویید مردم به نظام بىاعتماد نمیشوند؛ چرا، این نظامى که ده سال، یازده سال کسى مثل امام بالاى سرش بود و آن شلّاق کوبندهى فرمایشات امام بر سر و شانهى همهى ما فرود آمد ــ نگاه کنید حجم فرمایشات امام را؛ من گمان نمیکنم امام در هیچ موضوعى به قدر موضوع اختلافات، مطلب فرموده باشند ــ در عین حال، ماها اصلاح نشدیم، آیا این نشان نمیدهد که بنیان کار خراب است؟ خب، شما اگر ادامه بدهید، این استنتاج را براى مردم درست میکنید؛ دیگر نمیروند نقاط مثبت را که در این بین هست پیدا کنند، روى آن تأمّل بکنند؛ خواهند گفت که معلوم میشود اشکالى در اصل کار هست.
شما مىبینید که برادر شما کج فکر میکند؛ روزنامه دارد و در روزنامهاش بد راهى را انتخاب کرده؛ واعظ است و در حرفش بد جورى حرف میزند؛ نمایندهى مجلس است، مسئول دولتى است و بد روشى را اتّخاذ کرده، اگر حالا رها کنید این اختلافات را، شما آن انتقاد تیزِ زهرآگینِ تلخ را نکنید، چه پیش مىآید؟ آیا اگر این کار را نکردید، اسلام از دست خواهد رفت؟ انقلاب از دست خواهد رفت؟ والله نه. اگر کسى نفْسش این را براى خودش تسویل(۲۶) بکند، باید نفْس خودش را متّهم بکند؛ این تسویلِ نفسانى و شیطانى است؛ آنچنان تصویر میکند که اگر این مقاله را شما ننوشتید اینجا، اگر این حرف را در فلان تریبون نزدى، اگر آن سخنرانى را در آنجا نکردى، همهچیز زیر و رو خواهد شد؛ نه آقا، اگر بزنى خیلى چیزها زیر و رو خواهد شد.
الان انتخابات در پیش است.(۲۷) خب، جناحهاى مختلف بنشینند با هم همفکرى کنند، تبادل نظر کنند، کار مشترک کنند، به هم نزدیک بشوند؛ مگر نمیشود؟ اتّحاد و نزدیک شدن به هم، تنازل(۲۸) لازم دارد؛ نمیشود که ما در جاى خودمان بِایستیم، او هم در جاى خودش بِایستد، بگوییم که خب، ما حالا با همدیگر وحدت [کنیم]، نزدیک بشویم به هم. خب، نزدیکى به این است که یک قدم شما بردارى، یک قدم او بردارد.
و به نظر بنده اختلافات واقعى کمتر از تظاهر به اختلاف است ــ خود این هم یک نکتهاى است ــ اختلاف و شکاف و جدایى واقعى بین برادرها بمراتب کمتر از آن چیزى است که بر زبان مىآورند. من نمیدانم این حالت مبالغهگویى ما در حرفزدنها و در اظهارات چرا متوقّف نمیشود؟ جورى حرف میزنند که آنهایى که بیرون نشستهاند ــ آن خوشخیالهاى بیچاره ــ خیال میکنند که فردا است که اینها میپرند به هم، علیه هم اسلحه برمیدارند؛ حرفها اینجور تند است. به طمع مىافتند، کمااینکه الان آمریکایىها به طمع افتادهاند؛ حتّى بعضى از گروهکهاى مرده به طمع افتادهاند. خب، به طمع مىافتند؛ چرا اینجور حرف میزنید؟ دلهاى شما به هم نزدیکتر از این حرفها است که در اظهاراتتان نشان داده میشود. این هم مسئلهى بعدىاى که به نظر بنده مسئلهى مهمّى هم هست و هر چه هم گفته بشود کم است.
یک مسئله هم مسئلهى فرهنگى جامعه است. به نظر بنده و آنطور که بنده تا حالا احساس کردهام، من از مجموع کارهایى که دارد میشود، اینجور فهمیدم که یک حملهاى سازماندهى شده؛ یک حملهى همهجانبه. خب، طبیعى بود که انقلاب در آغاز نتواند روشنفکرجماعتِ اهل هنرِ اهل کارهاى روشنفکرىاى را که با دین و ایمان و روحانیّت و تقوا و مانند اینها سروکارى نداشتند، جذب کند. بعضىشان البتّه جذب انقلاب شدند؛ وجدانهاى بیدارى داشتند که آنها را جذب انقلاب کرد، عدّهاى هم ماندند کنار و انقلاب نتوانست بعضى از آنها را جذب کند.
در سالهاى اوّل انقلاب اینها جرئت نفس کشیدن نداشتند. طبیعت آن جماعت که بنده از پیش از انقلاب هم خیلى از نزدیک آن قشر را مىشناسم که چه جور است روحیّات و خصلتهایشان، [این است که] اهل خطر نیستند، اهل وارد شدن در صحنهى سخت و دشوار و خطرناک نیستند. اوایل انقلاب، آن طوفان انقلاب وادار کرده بود که بروند در لاکهایشان، در خانههایشان، حدّاکثر پشت درهاى بسته یک دردِدلى با همدیگر بکنند. تدریجاً که یک نشریّهاى راه انداختند، یک قلمى زدند، یک جایى یک حرفى زدند، یک کسى یک جایى به نفعشان یک چیزى گفت، یک جا یک شعرى درآوردند و کسى اعتراضى نکرد، اینها دیدند نه، مثل اینکه در این فضا میشود سازماندهى کرد و یک کارى کرد.
آن کارى که میخواهند بکنند، این است که پشت جبههى انقلاب را کلّاً در بازوهاى خودشان بگیرند. پشت جبههى انقلاب مردمند دیگر ــ خطّ مقدّم مسئولینند، بعد وابستگان شَدید به مسئولین، بعد هم خیل انبوه آحاد ملّت ــ اینها فکر کردند که اگر ما بتوانیم یک کمندى دُور این خیل انبوهى که پشت سر مسئولند، بیندازیم و اینها را در اختیار بگیریم، همهچیز حل خواهد شد. البتّه این درست است که اگر چنین چیزى را بتوانند، ضربهى محکمى به انقلاب خواهد خورد؛ [یعنی] اگر بتوانند فکر و ذکر و دل و هوا و هوس و احیاناً تشخیصِ عقلانى آن کسانى را که پشت جبهه هستند به یک سمتى جذب کنند، اینها را در بین دو بازوى خودشان گرفتهاند، امّا اینکه آیا میتوانند یا نه، به نظر ما برآوردشان، برآورد سادهلوحانهاى است. خیال کردند میتوانند و شروع کردند؛ هدف این است. در سینما، در مطبوعات، حتّی در رادیو و تلویزیون ــ که مال ما است، مال دولت است امّا بالاخره عناصرِ آنجورى حضور دارند در رادیو و تلویزیون ــ در سالنهاى فرهنگى، در جشنوارهها، در جابهجاى مناطق فرهنگى، احساس میشود که یک بخشى، یک مهرهاى از آن مجموعه آنجا حاضر است، دارند کار میکنند. اوّل هم فرهنگىِ محض حرکت کردند، حالا آن را زدهاند به سیاسى: به دولت انتقاد بکنند، به نظام انتقاد بکنند، روى گذشتهى نظام علامت سؤال بگذارند؛ این کار انجام شده. این کار بسیار کار خطرناکى است.
البتّه خطرناک که میگوییم، نه اینکه بىعلاج یا صعبالعلاج است؛ نه، بسیار سهلالعلاج است، به شرط اینکه بیمار و همچنین طبیب احساس کنند که بیمارى هست؛ اگر احساس کردند بیمارى هست، آنوقت دیگر صعبالعلاج نیست، خیلى [هم] سهلالعلاج است. خطر آنجا است که من و شما نفهمیم که یک چنین چیزى وجود دارد و من دارم الان عرض میکنم: ما فرهنگى هستیم، ما اهل تشخیص فرهنگى هستیم؛ یعنى یک آدمى در فضاى فرهنگى استشمام میکند؛ لازم نیست دست بزند تا یک چیزى را بفهمد یا ببیند و بفهمد؛ امروز کاملاً محسوس است براى من ــ این را، هم روزنامهنگارهاى ما بدانند، هم رادیو و تلویزیون ما بداند، هم دستگاههاى تبلیغاتى ما مثل وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامى و آموزش و پرورش و دیگران بدانند ــ امروز مسئله این است. البتّه عرض کردم که طبیعتشان طبیعتى است که یک چِخ بکنى میزنند عقب؛ طبیعت مؤمنى نیست دیگر؛ از روى ایمان و اعتقاد نیست؛ حرف که میزند «یُعجِبُکَ قَولُهُ فِى الحَیْوةِ الدُّنیا»،(۲۹) حرف زیبا ــ طبیعت اهل قلم و آن روشنفکرجماعتِ مادّىمسلک همین است ــ حرف که میزنند زمین و آسمان را به هم میدوزند، آدم که میشنود، خیال میکند این سوختهجانى است که دارد از اعماق جانش حرف میزند؛ نزدیکش که رفتى میبینى نخیر، هیچ چیزی نیست، از زبان، یک ذرّه فراتر نیست. بسیاری از اینها همینهایی بودند که راجع به استعمار و راجع به صهیونیسم و راجع به ظلم و این چیزها، خیلى اوقات هم قلم زده بودند [امّا] یک قدم حاضر نشدند در میدانى که مردم وارد شدند، وارد بشوند؛ حتّى پشت کردند به مردم. و بشدّت اسیر پول، اسیر هوسها و خواستههاى نفسانى؛ اینجور چیزى هستند. دستگاههاى تبلیغاتى مراقبت کنند، نگذارند؛ بنشینند فکر کنند روى این مسئله. سلیقهاى هم نیست؛ [یعنی] اینجور هم نباشد که یک دستگاهى از طرف خود، از پیش خود یک کار تندِ ناسنجیدهى نامناسبِ با مجموعهى توطئه بکند.
البتّه فکر عبارت است از دو چیز: یک کار سلبى، یک کار ایجابى؛ کار سلبى، مقابلهى با آنها است، جلوگیرى از توطئهى آنها است؛ کار ایجابى کار فرهنگىِ صحیح است؛ منبرىِ خوب، منبر خوب، موعظهى مردم، توجیه فکرى مردم. این روزنامههاى ما، این مجلّات ما، این گویندگان ما، این آقایان مسئولین که مرتّب اینجا و آنجا در مسجدها، پشت تریبونها، این شهر و آن شهر حرف میزنند، حرف اصلىشان این باشد: از انقلاب بگویند، از برکات انقلاب، از قدرت انقلاب، از ارزشِ ارزشهاى انقلاب، از لزوم پایبندى به این ارزشها، به جاى پریدن به این و آن. این هم مسئلهى فرهنگى است.
و من مطالبم را به پایان میبرم با دعا، و عرض میکنیم پروردگارا! به حرمت محمّد و آل محمّد، ما را در راهى که به اهداف تو منتهى میشود، ثابتقدم بدار؛ به ما بصیرت و صبر در این راه عنایت بفرما. پروردگارا! دلهاى ما را با حقایق آشناتر کن؛ دلهاى ما را با یکدیگر مهربانتر کن. پروردگارا! شرّ دشمنان اسلام را به قدرت خود و به نیروى مسلمین مرتفع بفرما. پروردگارا! ما را به وظایف بزرگ خودمان در این روزهاى حسّاس آشنا بفرما؛ دلهاى ما را با یاد خودت و نام خودت منوّر بفرما. پروردگارا! رضاى ولىّعصر (ارواحنا فداه) و دعاى آن بزرگوار را شامل حال ما بفرما؛ ما را از یاران و سربازان آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! روح مطهّر امام عزیزمان را از ما راضى کن؛ ارواح مطهّرهى شهداى کرام را از ما راضى بفرما. پروردگارا! ما را خدمتگزار واقعى مردم، بخصوص سربازان انقلاب و بسیجیان و خانوادههاى شهدا و بقیّهى فداکاران راه انقلاب قرار بده؛ آنچه گفتیم و شنیدیم، براى خودت و در راه خودت قرار بده و از ما به کرم و فضلت قبول بفرما.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
(۱ در ابتدای این دیدار، حجّتالاسلام والمسلمین اکبر هاشمىرفسنجانى (رئیسجمهور) مطالبی بیان کرد.
بنده کوچکتر از آن هستم که بخواهم به کسى نصیحت و موعظه بکنم. خود من بیش از دیگران احتیاج دارم به موعظه و نصیحت، ولى دستور قرآن است که باید یکدیگر را توصیه کنیم به حق و توصیه کنیم به صبر و پایدارى در راه حق. و نفْس انسان، سرکش و فراموشکار است؛ تذکّرِ دمبهدم لازم دارد. و به قدر احساس وظیفه، مطالبى را فکر میکنم که عرض میکنم. خود بنده هم مخاطب به همین مطالب هستم. و شروع مطلب را از همین آیهى مبارکه قرار میدهم که مربوط است به جنگ اُحد. اگر چه جنگ اُحد یک حادثهى کوتاهمدّت و کوچک است در مقیاس مسائل تاریخى و جهانى و مسائل جامعه، امّا درسى که قرآن در باب جنگ اُحد به ما داد، درس بزرگى است و مال همیشه است.
خلاصهى مطلب این است که خداى متعال وعده میکند به مسلمانان که ما شما را کمک خواهیم کرد و این وعده در جنگ اُحد عملى میشود. وَ لَقَد صَدَقَکُمُ الله وَعدَه؛ وعدهى کمک تحقّق پیدا کرد و شما پیروز شدید و دشمن مجبور به عقبنشینى شد، تا مشکل به وسیلهى خود شما شروع شد. پیغمبر طبق روایات فرموده بود: اَنتُمُ الغالِبونَ ما ثَبَتُّم؛(۳) تا وقتى ایستادهاید شما پیروزید. وقتى مشکل پیدا شد و میل به مال دنیا و غفلت از وظیفه و چشموهمچشمى در تکالب(۴) بر حطام(۵) دنیوى بر احساس وظیفه و وجدان درونى و دینى فائق آمد، قضیّه بعکس شد. حَتّیًّ اِذا فَشِلتُم؛ اوّل سست شدید؛ و تَنازَعتُم فِى الاَمر؛ به درگیرى میان خودتان پرداختید؛ وَعَصَیتُم؛ و پُستتان را ترک کردید؛ آنجایى را که به شما گفته بودند آنجا باشید، آنجا نگهبانى بدهید، رها کردید؛ [لذا] قضیّه بعکس شد. ذلِکَ بِاَنَّ اللهَ لَم یَکُ مُغَیِّرًا نِعمَةً اَنعَمَها عَلیٰ قَومٍ حَتّیٰ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم.(۶) این یک قانون است ــ مثل قانون جاذبه، مثل قوانین دیگر طبیعى و تاریخى ــ خدا نعمت را برنمیگرداند؛ ما هستیم که نعمت را برمیگردانیم با رفتار خودمان، با عقبگرد خودمان، با سوء تدبیر خودمان دربارهى امور خودمان. لذا قرآن به ما یاد میدهد که استغفار کنید از زیادهروىهایتان و آنچه در نفْس خودتان انجام دادید؛ رَبَّنَا اغفِرلَنا ذُنوبَنا وَ اِسرافَنا فی اَمرِنا.(۷) ما به خودمان برگردیم.
در جنگ اُحد قضیّه برگشت: مِن بَعدِ مآ اَرئکُم ما تُحِبّون؛ بعد از آنکه خداوند طلیعهى پیروزى را نشان داده بود، اشتباه کردند. البتّه چون مؤمنند، چون یکباره دست نشُستند، چون هدفها را دوست دارند، چون در ایمان به خدا صادقند، وَ لَقَد عَفا عَنکُم؛ خدا میگذرد، یعنى جبران میکند، کمک میکند؛ وَ اللهُ ذو فَضلٍ عَلَی المُؤمِنین. این درسِ ماجراى اُحد است. نگوییم که آن چند ساعت به ما چه! همهى ما ــ جامعهى ما ــ الان در همان وضعیّتیم؛ نه امروز، [بلکه] از بعد از پیروزى انقلاب، ما در همان وضعیّتیم. پیروزىِ مرحلهاى انجام گرفته. ما مأموریم بر اینکه ثغره(۸) را، شکاف را، کمینگاه را حراست بکنیم، محافظت بکنیم؛ اگر غفلت کردیم، دشمن ما را دُور خواهد زد و ضایعه خواهد آفرید. از اوّل انقلاب تا حالا نگاه کنید؛ هرجا دُور خوردیم، بر اثر چنین غفلتى بوده. [اگر] بگردیم، غفلت را پیدا میکنیم. نرویم فقط دنبال مسائل تحلیل سیاسى در قضیّه؛ البتّه بنده منکر نیستم فعل و انفعالات بیرونى و واقعى و سیاسى را، امّا اُسّ اساس قضیّه، در درون خود ما است.
در همین ردیف آیات، بعد از یکى دو آیهى دیگر میفرماید: اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ بِبَعضِ ما کَسَبوا.(۹) ما که در جنگ پیروز میشویم، به خاطر تقوا است؛ اگر شکست بخوریم، به خاطر بىتقوایى است؛ به خاطر آن اشکالى است که در درون خود ما [است]؛ بیمارىاى که در جان ما رخنه کرده و ما از آن غفلت کردیم. برادران! غفلت نکنیم. بزرگترین عذاب خدا بر یک ملّت این است که آن ملّت غافل بشوند. بدترین درد براى یک جامعه، غفلت آن جامعه است؛ از خدا غافل نشویم. خدا در دلهاى ما، در جان ما، در یکایک تصمیمگیرىها و حرکات ما ــ کار ادارى، کار سیاسى، کار نظامى، کار مدیریّت، وقتِ پول خرج کردن، وقتِ اعتبار تخصیص دادن، وقتِ قانون گذراندن، وقتِ قضاوت کردن ــ و در تمام مراحل باید در یاد ما باشد؛ براى خدا باید کار کنیم. اینجورى این جامعه پیش خواهد رفت.
همه به تقوا احتیاج دارند [ولی] من و شما به دو دلیل به تقوا احتیاج داریم: ما اگر بىتقوایى کردیم و بر اثر بىتقوایىِ ما ضایعهاى پیش آمد، ضایعه بر اسلام پیش مىآید، نه بر ما؛ آنوقت وزر و وبال آن به گردن ما است؛ روسیاهى آن مال ما است. یک وقتى من عرض کردهام ــ در نماز جمعه خیال میکنم گفتهام ــ این داستان مولوى را و هر وقت یادم مىآید تکان میخورم، که در شهرى از شهرهاى مسلمانها، محلّهى مسیحىنشینى بود. یک دخترى از مسیحىها عاشق اسلام شده بود و رغبت به اسلام پیدا کرده بود؛ به کلیسا نمیرفت، در مراسم دینى شرکت نمیکرد؛ پدر و مادر او درمانده بودند که چه بکنند با این دختر. بدخوانى ــ یا مؤذّن بدصدایى یا قرآنخوان بدصدایى ــ پیدا شد؛ پدر آن دختر پول داد، گفت بیا نزدیک خانهى ما اذان بگو، او هم رفت اذان گفت. صداى نکرهى او وقتى بلند شد، همهى مردم آن محل متوحّش شدند؛ این دختر گفت چیست؟ پدر گفت چیزى نیست، اذان مسلمانها است، مسلمانها دارند اذان میگویند. دختر گفت عجب! مسلمانها این هستند؟ عشق اسلام از دلش رفت. این را مولوى در کتاب مثنوى نقل میکند(۱۰) ــ این کتاب، کتاب پُرحکمتى است؛ این هم یک حکمتى است ــ این واقعیّت دارد.
به اسلام از دید ما نگاه میکنند؛ از راه ما مىبینند حقایق اسلامى را و اشتباه ما هم به پاى اسلام گذاشته خواهد شد؛ شکست مسلمین هم خداى نکرده به پاى اسلام گذاشته خواهد شد؛ میگویند اسلام شکست خورد؛ نمیگویند یک عدّهاى اسلام را درست نفهمیده بودند، درست عمل نکردند، آنها شکست خوردند.
امروز کوچکترین ناکامى براى ملّت ما، پنجاه سال یا بیشتر، نهضت بیدارى اسلام را به عقب خواهد انداخت. این جوانهایى که در آفریقا و آسیا و خاورمیانه و حتّى شهرهاى کشورهاى اروپایى به نام اسلام شعار میدهند و به اسم جمهورى اسلامى به هیجان مىآیند، اینها اسلام را دیدند با پیشرفت آن، با آن امام، با آن چهرهى نورانى، با آن کلمات نورانى، با آن ادارهى الهى جامعه و با آن تقوایى که به برکت انقلاب، از قلّهى جامعهى ما میریخت و تمام اقشار جامعه را کم و بیش فرامیگرفت. اگر شکستى باشد، ناکامىاى باشد، عمل بدى باشد، همه دگرگون خواهد شد؛ دشمن جَرى خواهد شد. این یک جهت.
دوّم اینکه حرکت و موفّقیّت این نظام فقط به برکت تقوا امکانپذیر است، و خاصیّت نظام الهى این است. نظام حق، بىتقوا پیش نمیرود؛ نظام باطل که در مقابل حق است، جور دیگرى است. آنجا هم البتّه تقیّدات و پابندىهایى به یک اصولى لازم است تا پیش بروند، امّا تقوا به معناى طهارت و پاکى و پرهیزکارى و رعایت حال همهى ارزشها که در یک جامعهى ارزشى و مکتبى و اسلامى لازم است، در جبههى باطل لازم نیست. آنها چون پایبندى ندارند، از روشهاى باطل پرهیز نمیکنند، از پیامدهاى زشت اجتنابى ندارند، [لذا] میزنند و پیش میروند؛ یک چیزى از دست میدهند، یک چیزى هم گیر مىآورند؛ جبههى حق اینجور نیست؛ جبههى حق فقط در صورتى که با خدا باشد، با تقوا باشد، با طهارت باشد، خواهد توانست در مقابل جبههى باطل بِایستد و پیش برود ولاغیر.
باید نظام را، نظام دینى نگه داشت، نظام ارزشى نگه داشت. این چندساله ایادى و بلندگوهای استکبار دائماً سعى کردهاند ما را از یک نظام ارزشى بودن پشیمان کنند. دائماً گفتند اینها مرتجعند، واپسگرا هستند، متعصّبند، بعضى از احکام اسلامى را مطرح کردند و روى آنها تبلیغات کردند، کارهاى خلاف شخصىِ ما یا دیگر مسلمانها را به حساب اسلام گذاشتند، براى اینکه ما سراسیمه بشویم، به جان بیاییم و به لبمان برسد و بگوییم که نه آقا! ما دینى نیستیم، ما هم یک نظامى هستیم مثل بقیّهى نظامها، دنیایى؛ قصد آنها همین است. [اگر] به زبان هم نگویید [امّا] عملتان عمل یک نظام غیر ارزشى و دنیایى باشد، آنها به هدف خودشان رسیدهاند و آن، شکست ما است. هدف آنها این است که این جبهه شکست بخورد.
این جبهه فقط با تقوا پیش خواهد رفت. این نظام ــ حالا بعداً عرض میکنم ــ جز با رعایت تقوا و طهارت و پاکى و محاسبهى دقیق و صحیح و حسابرسىِ هرکدام از ما از خودش ــ حاسِبوا اَنفُسَکُم(۱۱) ــ پیش نخواهد رفت. اشتباه است اگر کسى خیال کند ما هم [باید] همان کارهایى که دیگر حکومتها و دیگر کارگزاران دولتها در دنیا میکنند، بکنیم؛ خطا است. ما یک اصولى داریم، یک روشهاى مخصوص به خودمان داریم که مال اسلام است؛ این اصول باید بر دنیا حاکم بشود، نه [اینکه] اصول غلط دنیاى جاهلى و استکبارى، خودش را بر ما تحمیل بکند.
باید خدا را از یاد نبریم، مرگ را از یاد نبریم، سؤال الهى را از یاد نبریم، محاسبهى الهى را از یاد نبریم. سروکار ما اگر به یک بازجوى بشرِ ضعیفِ کماطّلاع بیفتد یا احتمال بدهیم که خواهد افتاد، حواسمان را جمع میکنیم؛ آنجا که «مالِ هذَا الکِتبِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَلا کَبیرَةً اِلّآ اَحصئها»!(۱۲) آن وقتى که از کار خسته میشوید، آن وقتى که احساس میکنید حالا کار را چه لزومى دارد که دنبال بکنم، آن وقتى که پاى یک رفاقت در میان مىآید، آن وقتى که پاى یک افزونطلبى و خودخواهى و شخصىاندیشى در میان مىآید، آن وقتى که پاى یک قضاوت باطل نسبت به برادر مسلمان در میان مىآید، آنجا به یاد این آیات بیفتید که: مالِ هٰذا الکِتٰبِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَلا کَبیرَةً اِلّآ اَحصئها.
دیگران اینها را ندارند؛ در نظامهایى که به خدا و به قیامت اعتقاد ندارند، بسته به زرنگىشان، که چگونه زیر و رو کنند، لابهلا کنند که چشمهاى حسابگر دنیایى و حسابرس دنیایى نبیند، قاضى نبیند، دادگاه نفهمد، بازرس نفهمد، مافوق نفهمد، مسئله به همین جا خاتمه پیدا میکند. ما اینجور نیستیم؛ آنجایى که دیگران نمیفهمند، آنجایى که دیگران تشخیص نمیدهند، اوّلِ مشکل ما است که نفْس ما بر ما غلبه نکند و وسوسه نکند.
برادرها! نظام را بر پایهى تقوا باید حفظ کرد و راه تقوا هم ذکر خدا است. آقایان وزرا، آقایان نمایندگان، آقایان مدیران گوناگون کشور، مسئولین قضائى کشور، خودشان را بىنیاز از دعا و نافله و ذکر و توجّه و توسّل و گریه و انابهى به پروردگار ندانند؛ نگویند حالا ما که مشغول خدمتیم به مردم، دعا را کسى بخواند که خیلى کار ندارد؛ نه آقا، اصل کار این است؛ این نباشد آنجا بىپشتوانهایم. آن جایى که وسوسهها در مقابل ما صف میکشند و منِ ضعیفِ تربیتنشدهى حریصِ به دنیا در مقابل این وسوسهها قرار میگیرم، چه کسى من را نگه خواهد داشت؟ قُل ما یَعبَؤُا بِکُم رَبّی لَولا دُعآؤُکُم؟(۱۳)دعا کنید؛ نافله بخوانید؛ توجّه پیدا کنید؛ متذکّر باشید؛ در شبانهروز یک ساعت را براى خودتان قرار بدهید ــ خودتان و خداى خودتان ــ از کارها، از اشتغالات گوناگون خودتان را بیرون بکشید؛ با خدا، با اولیاى خدا، با ولىّعصر (عجّلالله تعالى فرجه و ارواحنا فداه) مأنوس بشوید؛ با قرآن مأنوس باشید، در قرآن تدبّر بکنید.
من بیشتر از شما محتاجم که کسى این حرفها را به من بزند؛ بنده هم بایستى مورد همین موعظهها قرار بگیرم؛ همهی ما محتاجیم؛ اینجورى میتوان این بار سنگین را، این امانت استثنائى الهى را که در طول این چندین قرن بعد از صدر اسلام، خداى متعال این بار را بر دوش احدى نگذاشت که بر دوش شما گذاشت، به سرمنزل رساند، وَالّا روسیاهىِ دنیا و آخرت است. باید ما همدیگر را وصیّت کنیم.
من دو سه سرفصل را در نظر گرفتهام که عرض بکنم. حالا بنا هم داشتم و دارم که صحبت طولانى نشود، وانگهى شما خودتان همه اهل فنّید؛ اشارهاى شما را کافى است.
سرفصل اوّل مربوط به مسائل مردم و حکومت است. آقایان! همانطور که امام مکرّر فرمودند، این مردم ولىنعمتهاى ما هستند؛(۱۴) این شوخى نیست. یکى از مسئولین را من در یک جایى، در یک محضرى دیدم که برخوردش با مردم یک قدرى متکبّرانه بود؛ من پیغام دادم، گفتم به ایشان بگویید که اگر میخواهد جبران آن برخورد را بکند، باید در همانجور محضرى ظاهر بشود و بگوید مردم! من نوکر شما هستم. خلاف که نگفته؛ دروغ گفته؟ یک مسئول کشور چهکاره است؟ فلسفهى وجودى ما چیست غیر از خدمت به مردم؟
امام فرمودند اگر به من خدمتگزار بگویند بهتر از این است که بگویند رهبر.(۱۵) این حرف درستى است، چون خدمتگزارى، مدح بزرگترى است براى یک انسانى که دلش بیدار باشد. خب امام، تمام وجودش بیدار بود؛ شوخى که نمیکرد، تعارف هم نمیکرد. حقیقتاً اگر این ملّت شهادت میدادند ــ که قطعاً میدادند ــ که امام خدمتگزار آنها است، امام بیشتر خوشحال میشد تا همهى ملّت یکصدا فریاد بزنند که تو رهبر ما هستى.
خدمتگزارى به مردم افتخار است. این اسمها و این سِمتها و این تیترها که افتخارى ندارد. خیلىها در طول تاریخ با این اسمها، با این تیترها آمدند و رفتند و جز لعنت خدا و بندگان خدا چیزى با خودشان نبردند. چه ارزشى دارد؟ [اینکه بگویم] بنده رهبرم، بنده رئیسجمهورم، بنده رئیس قوّهى فلانم، بنده وزیرم، چه ارزشى دارد؟ اگر توانستم خودم را قانع کنم که من خدمتگزارم، خب یک چیزى. خدمتگزار چه کسى؟ مردم. البتّه همهى افراد ملّت را و جامعه را باید خدمت کرد، امّا مراد از مردم عمدتاً طبقهى محرومند که باید مورد توجّه خاص براى خدمت قرار بگیرند به دو دلیل: اوّلاً چون احتیاجشان بیشتر است و عدل، این را اقتضا میکند؛ ثانیاً چون پشتیبانى آنها از نظام جدّىتر و همیشگىتر است و از اوّل اینجور بوده.
در جبههها چه کسانى بودند؟ نسبتها را ملاحظه بکنید، خیلى از این پولدارها، از این مرفّهین جامعه، از این بىدردهاى بىاحساسها، هشت سال جنگ آمد و رفت، اینها حس نکردند جنگ را؛ همان غذا، همان راحت، همان آرامش، چهار روز هم اگر آن شهر مورد تهاجم بود، سوار ماشینشان میشدند، میرفتند یک جاى دیگر، راحت استراحت میکردند؛ نفهمیدند چه گذشت بر سر این مملکت! اینها آن مردمى نیستند که دولت و دستگاهها باید خودکشان کنند براى خدمت به آنها؛ نه آقا، آن که جنگ را، بمباران را، محاصرهى اقتصادى را، کمآبى را، کمبرقى را، مشکلات را، گرانى را با همهى وجود احساس کرده در این ده دوازده سال، او باید مورد توجّه باشد در درجهى اوّل؛ مردم که میگوییم یعنى اینها؛ همان عامّهاى که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در آن فرمان تاریخىشان به مالک اشتر فرمودند که عامّه را داشته باش، خاصّه را رها کن.(۱۶) عامّه، همانهایى که در جنگ با تو هستند، در مشکلات با تو هستند، سختىها را با تو تقسیم میکنند، غم تو را از دلت میزدایند، خودشان را سپر بلاى تو قرار میدهند و صادقند، نه آن عافیتطلبهاى پُرروىِ پُرخورِ پُرخواهى که هیچ وقت هم قانع نمیشوند؛ تا وقتى که خیرى به آنها رسید، تو را میخواهند، به مجرّد اینکه یک ذرّهاى کم شد، رویشان را برمیگردانند.
آقایان! ما دو کار در قبال مردم داریم: یک کار این است که به آنها خدمت برسانیم؛ یک کار [هم] این است که محبّت و اعتماد آنها را جلب کنیم. «خدمت به آنها برسانیم» یعنى چه؟ یعنى شما هر جا هستید، برنامهى شما آن وقتى درست است که نفع آن به مردم برسد؛ به همین مردمى که عرض کردم. البتّه دنبال نفع کوتاهمدّت نیستیم. نگویید که حالا برنامهى پنجساله چنین شد، چنان شد، وضع حقوقبگیرها بدتر شد ــ البتّه دربارهى مسائل مربوط به اوضاع گرانىها و تورّم و مشکلات، مطالبى هست که انشاءالله من در دیدار جداگانهاى با مسئولین آن، با هیئت دولت در میان خواهم گذاشت ــ نه، آن برنامهى صحیح، آن راه درست که منتهى خواهد شد به خیر عامّهى مردم؛ این ملاک است. در دستگاه قضائى ملاک این است؛ در دستگاه قانونگذارى ملاک این است؛ در دستگاه اجرائى هم ملاک این است؛ هر کسى در کشور باید براى خدمت به مردم تلاش کند.
وقت بگذارید. به کارشناسها که در وزارتخانهها کارشناسى میکنند بگویید ــ و اگر خود آنها بعضى از نکات را نمیدانند و ملتفت نیستند، به آنها تفهیم کنید ــ بگویید آقا! کارشناسىِ مورد انتظار از تو این است که بگردى، آن وضعیّتى را که براى مردم مفید و نافع است، پیدا کنى و ارائه کنى. این کارشناسى، کارشناسىِ درستى است. آن کارشناسى که خودش مسائل مردم را درک نکرده، معلوم نیست خیلى امین باشد. نمیگویم حالا دست کارشناسها را بگیرید از دستگاه خارج کنید؛ نه، توجیهشان کنید؛ به آنها تفهیم کنید که چه میخواهید از آنها.
[کار براى] طبقات محروم. البتّه از اوّل انقلاب تا امروز براى طبقات محروم کار زیاد شده؛ من به شما عرض بکنم. من دوازده سال است با مسائل اجرائى این کشور از نزدیک آشنایم. من میدانم چه شده در این مملکت. خیلى کار انجام گرفته؛ دستگاههاى مختلف خیلى کار کردند، امّا آنچه نیاز است، قابل مقایسه نیست با آنچه شده. ما نمیخواهیم فقط کار کنیم؛ ما میخواهیم محرومیّت را از بین ببریم؛ محروم را از محرومیّت خارج کنیم؛ هدف این است. وَالّا [اینکه] شما بگویید آقا! من کار کردم، خب در یک اداره هم یک نفر ممکن است بگوید «آقا، من باید هشت ساعت کار میکردم یا شش ساعت کار میکردم، ده ساعت کار کردم؛ خب بس است دیگر»؛ این منطق، منطق درستى نیست. البتّه اگر خسته میشوید، اگر احتیاج به استراحت دارید، باید استراحت کنید تا آماده بشوید براى کار ــ استراحت را نفى نمیکنیم ــ امّا کار، حد ندارد؛ کار تا آن حدّى است که به نتیجه برسیم؛ به آن هدف و مقصودى که مورد نظر است، نزدیک بشوید. تا آنجایى که انسان توان دارد باید کار کند. این مطلب اوّل.
و دوّم، اعتماد و محبّت مردم است. آقایان! نظامهاى دنیا سه جور اداره میشوند: یا با زور، مثل نظامهاى پلیسى دنیا که البتّه [فقط] اسم این اداره است؛ اداره که نمیشوند؛ آخر هم نمیمانند. این سیستمهاى استبدادى کمونیستى را ملاحظه کردهاید، سیستمهاى استبدادى سلطنتى و شبهسلطنتى را ملاحظه کردهاید و دارید ملاحظه میکنید در دنیا؛ اینها خب یک جور اداره است که این از ما برنمىآید؛ ما که اینکاره نیستیم.
نوع دوّم، آن سیستمهایى است که با تزویر اداره میشود؛ با تبلیغات؛ مثل این دموکراسىهاى غربى. بله، فشار و شلّاق و داغودرفش مثل نظامهاى استبدادى نیست ــ مردم علىالظّاهر آزادى دارند ــ امّا مردم با تزویر اداره میشوند؛ با تبلیغات. دستگاههاى عظیم تبلیغاتى در اختیارشان است، تمام زندگى مردم را محاصره کردهاند. اصلاً کارگر و کارمند و کاسب وقت ندارد بیرون از آن گنبد گردندهاى که اینها در وسط آن گیر کردهاند ببیند و فکر کند؛ هرچه آنها میگویند همان را میفهمد. امروز در کشورهاى غربى اینجورى است، در آمریکا اینجورى است، در کشورهای علىالظّاهر [دارای] دموکراسى اینجورى است. تبلیغات انبوه مثل سیل میریزد روى ذهنهاى مردم، اصلاً مجال نیست که مردم بفهمند. اگر شما توانستید یک منفذى پیدا کنید، آنوقت مىبینید که آن دموکراسى و آن آزادىاى هم که آنها میگویند، فوراً عوض میشود. آنها دموکراسى دارند در شرایطى که مردم را با همان تزویر و فریب بتوانند نگه دارند؛ آنجایى که یک چیزى مىآید و آن حصار تزویر آنها را میشکند، فوراً داغودرفشها باز پیدا میشود؛ روشهاى سخت پیدا میشود؛ که برخورد دولتهاى آمریکا و اروپا را ببینید با حرکتهاى اسلامى، حرکتهاى آزادیخواهانه، با نهضتهاى سیاهان در آمریکا(۱۷) و غیره که با نهایتِ خشونت با اینها برخورد میشود. این هم یک جور است. خب این هم شأن ما نیست؛ اسلامى نیست.
یک جور نظام هم نظامى است که با محبّت و عطوفت مردم اداره میشود. باید مردم را مورد محبّت قرار داد، مورد احترام قرار داد، به آنها اعتنا کرد تا به دستگاه حاکمه وصل باشند و پشت سرش باشند. و این، نظامِ اسلامی است؛ نظام ما اینجور بوده تا حالا، بعد از این هم باید اینجور باشد. بزرگترین بحرانها را هم همین عاطفه و محبّت مردم پشت سر خواهد گذاشت و از سر خواهد گذراند. یک رئیسجمهورى یک وقتى به من گفت که در کشور ما یکى از رؤساى جمهور گذشتهى ما یک قِران شکر را گران کرد و واژگون شد؛ علیه او کودتا شد و پدرش درآمد و از بین رفت ــ میخواست مشکلات سیاسى خودش را در کشورش براى من تشریح کند ــ من گفتم مشکل او این بوده که مردم را با خودش نداشته. در مملکت ما قیمت جنسهاى تثبیتشده گاهى ده برابر بالا میرود، آب هم از آب تکان نمیخورد، [چون] مردم پشت سر دستگاهند، به دستگاه اعتماد دارند ــ البتّه این مال پنج شش سال قبل است ــ گفتم مردم وقتى که هستند، ما هم مىآییم به مردم میگوییم ما این جنس را به این قیمت میدادیم، حالا میخواهیم گرانش کنیم؛ مردم قبول میکنند. به مردم میگفتیم آقا! به عنوان جهاد مالى باید مردم به جنگ کمک کنند؛ مردم ریختند مثل مور و ملخ به طرف بانکها که به حساب شوراى عالى پشتیبانى جنگ پول بریزند به عنوان حساب مالى. نظامى که با مردم [است]، اینجور است.
خب حالا شما چه جورى میخواهید محبّت و اطمینان مردم را جلب کنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتیم، به فکر زندگى شخصى خودمان افتادیم، دنبال تجمّلات و تشریفاتمان رفتیم، در خرج کردن بیتالمال هیچ حدّى براى خودمان قائل نشدیم ــ مگر حدّى که دردسر قضائى درست بکند ــ هرچه توانستیم خرج کردیم، مگر اعتماد مردم باقى میماند؟ مگر مردم کورند؟ مردم ما ــ ایرانىها ــ همیشه جزو هوشیارترین ملّتها بودهاند؛ امروز به برکت انقلاب از هوشیارترینهایند؛ از هوشیارها هم هوشیارترند. آقایان! مگر مردم نمىبینند ما چه جوری زندگى میکنیم؟ آن وقتى که جوان حزباللّهىِ ما میرفت در جهاد یا سپاه یا فلان وزارتخانه، و به او میگفتند چقدر حقوق میخواهی، میگفت آقا این حرفها چیست؟ مگر من براى حقوق آمدهام! اصرار میکردند که آقا بالاخره زن و بچّه است، زندگى است، باید بگردد، یک چیزى بگیر. اینها افسانه است به نظر شما؟ به نظرم اگر شما بروید در دنیا این را نقل کنید و کسى وضع چند سال قبل ما را ندیده باشد، خواهد گفت افسانه است، ولى این واقعیّت است. این در همین ایران، در همین تهران، در همین وزارتخانههاى ما اتّفاق افتاد؛ یکى دو مورد هم نبود. به نمایندهى مجلس وقتى اوّلبار حقوق دادند، خجالت کشید حقوق را بگیرد. بعضى از دوستان ما در دورهى اوّل نمایندگى مجلس شرمشان آمد، ننگشان کرد حقوق بگیرند. [گفتند:] عجب! ما حقوق بگیریم؟
برادرها! من و شما از آن ذخیره داریم میخوریم؛ فراموش نکنید؛ آن را مردم دیدند. نمیشود ما بچریم، مثل حیوان در زندگى مادّى بغلتیم، و بخواهیم مردم به ما به شکل یک اسوه نگاه کنند؛ مردمى که خیلىشان از اوّلیّات محرومند؛ اینطور نمیشود. از خیلى چیزها باید گذشت در این راه. نه فقط از شهوات حرام، بلکه از شهوات حلال [هم] باید گذشت. نمیگویم مثل پیغمبر باشیم، نمیگویم مثل امیرالمؤمنین باشیم که شاگرد پیغمبر بود؛ انسان [رفتار] آنها را که میخواند، تنش میلرزد. امیرالمؤمنینى که زهدش در زندگى و دنیا مَثَل سائر(۱۸) است و مسلمان و غیر مسلمان آن را میدانند، دربارهى پیغمبر میگوید: قَد حَقَّرَ الدُّنیا وَ صَغَّرَها وَ اَهوَنَها وَ هَوَّنَ بِها؛(۱۹) تحقیر کرد دنیا را یعنى همین لذایذ و بهرهمندىها و برخوردارىهاى دنیا را؛ کوچک کرد اینها را؛ توهین کرد به اینها؛ سبک کرد. در قُبا براى پیغمبر آب آوردند، یک چیزى هم ــ حالا عسل یا چیزی [دیگر] ــ قاطى آب کردند. پیغمبر فرمود من حرام نمیکنم این را امّا نمیخورم؛ اینها دو چیز است؛ یا آب یا عسل. آن را از ما نخواستهاند. [اگر] از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما میتوانیم آنجور زندگى بکنیم؟ خب پیدا است آن نفْسِ قدسىِ ملکوتى یک چیز دیگر است. در همین جمله امیرالمؤمنین میفرماید که خداى متعال به پیغمبر فهماند که من دنیا را که میگیرم از تو ــ به اختیار میگیرم از تو ــ براى این است که چیز شیرینترى به تو بدهم؛ آن چیز شیرینتر را اولیاى خدا میدیدند و من و شما حس نمیکنیم امّا در آن راه باید برویم؛ در آن راه باید قدم برداریم. کمتر خرج کنیم، کمتر بذل و بخششهاى بیجا کنیم، کمتر به زندگى شخصى خودمان بپردازیم.
من و شما همان طلبه یا معلّم پیش از انقلابیم. شماها یکىتان معلّم بودید، یکىتان دانشجو بودید، یکىتان طلبه بودید، یکى منبرى بودید ــ همهی ما اینجورى بودیم دیگر ــ حالا ما عروسى بگیریم مثل عروسى اشراف؛ خانه درست کنیم مثل خانهى اشراف؛ حرکت کنیم در خیابانها مثل حرکت اشراف! خب اشراف مگر چه بودند؟ فقط چون او ریشش تراشیده بود، ما ریش گذاشتیم، همین فرق کافى است؟ نه آقا، ما هم میشویم [جزو] مُترفین.(۲۰) والله در جامعهى اسلامى هم مترف ممکن است به وجود بیاید و بترسیم از آیهى شریفهاى که [میفرماید]: وَ اِذآ اَرَدنآ اَن نُهلِکَ قَریَةً اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها؛(۲۱) بله «تُرَف»(۲۲) فسق هم دنبال خودش مىآورد.
اندازه نگه دارید. مخارج دولت زیاد است، سنگین است. مخارج سنگین دولت منجر میشود به اینکه مثلاً در فلان بخش سوبسید را بردارند؛ خب سیاست درستى هم هست، متین است، منطقى است، شکّى در این نیست، باید هم انجام بگیرد، فشار هم روى مردم مىآید، امّا چارهاى نیست؛ این مخارج را منصفانه قرار بدهیم و خودمان به دست خودمان چیزى بر مخارج اضافه نکنیم.
اگر چنانچه مبلغى از مخارج دولت عبارت باشد از تغییر دکوراسیون اتاق مدیر کل و معاون وزیر و وزیر و فلان مسئول قضائى و فلان مسئول دیگر در بخشهای دیگر گوناگون، این جرم است، این خطا است. اگر یکى از مخارج دولت این باشد که فلان تعداد ماشین جدید بیاوریم بین دستگاهها تقسیم بکنیم، حق نداریم ما این را جزو مخارج دولت حساب کنیم و به حساب آن از سوبسید مردم بزنیم؛ نه آقا، این خلاف است. حد بگذارید براى این کارها. دستگاهها باید بخشنامه کنند و در مورد این تغییر دکوراسیونها و تغییر خانهها و خرجهاى اضافى باید حدّى معیّن بکنند. من مثل بعضى از تندروىها نمیگویم که برویم در مسجد بنشینیم وزارت کنیم؛ نه، در مسجد نمیشود. وزارت کردن، یک ساختمان میخواهد، چهار تا اتاق میخواهد، یک تعداد مسئول میخواهد، یک مقدار هم بالاخره امکانات براى زندگى آن آقایى که میخواهد خدمت بکند؛ امّا در حدّى.
گزارشهاى نومیدکنندهاى گاهى از یک جاهایى میرسد که انسان واقعاً عرق شرم بر پیشانىاش مىنشیند از بعضى از این گزارشها. رعایت کنید! ماشین لوکس، نو، سیستم بالا، جدید؛ سؤال میکنیم چرا، [میگوید] اشکال امنیّتى دارم! چه اشکال امنیّتىاى؟ بنشینند آقایان مسئول در شوراى امنیّت کشور یا جاهاى دیگر، معیّن کنند؛ ببُرید یک جایى مسئله را. من هم اگر باید دخالت کنم، بگویید یک جایى دخالت کنم. این چه وضعى است که همینطور بىحسابوکتاب جلوى هر وزارتخانهاى، جلوى هر ادارهاى، دهها ماشین مال مسئولین آنجا به رنگهاى گوناگون [باشد]! چه کسى گفته چنین چیزى را؟
گزارش آمده که روحانى عقیدتى ـ سیاسى در یکى از دستگاهها خودش ماشین دارد، ماشین دولتى سوار میشود. بنده نوشتم که حق ندارد این کار را بکند؛ جواب براى من آمد که آقا این رویّه است؛ همه میکنند! این آقا خودش یک ماشین دارد که خب براى خودش لازم است، یکى هم خانمش دارد؛ خب نمیشود که از ماشین خودش، خانمش استفاده کند. عجب! این چه حرفى است؟
بنده الان دارم اعلام میکنم، قبلاً هم نوشتم این را و گفتم که آقایان حق ندارند آن وقتى که امکانات شخصى دارند، از امکانات دولتى استفاده بکنند. ماشین دارید، ماشین سوار شوید بیایید وزارتخانهتان، بیایید به محلّ کارتان؛ ماشین دولتى یعنى چه؟ والله اگر من مورد ملامت قرار نمیگرفتم از طرف مردم که مدام ملاحظهى جهات امنیّتى را توصیه میکنند، با پیکان مىآمدم بیرون.
به حدّ ضرورت اکتفا کنید. اندازه نگه دارید. اینها ما را از مردم دور میکند؛ روحانیّون را از مردم دور میکند. روحانیّون به تقوا و به ورع و به بىاعتنائى به دنیا در چشمها شیرین شدند. بدون ورع، بدون دور انداختن دنیا، نمیشود در چشمها شیرین ماند. مردم رودربایستى ندارند؛ خدا هم با کسى رودربایستى ندارد.
بنده بارها عرض کردهام بنىاسرائیل را که خداى متعال در چند جاى قرآن میگوید «وَفَضَّلنهُم عَلَی العالَمین»(۲۳) یا «فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمین»(۲۴) ــ شما را ما بر همهى مردم دنیا برترى دادیم ــ همین بنىاسرائیلند که میفرماید: وَضُرِبَت عَلَیهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسکَنَةُ وَ بآءو بِغَضَبٍ مِنَ الله؛(۲۵) چرا؟ رفتار خود آنها موجب شد. مگر خدا با بنده و شما قوموخویشى دارد؟ مگر خدا با جمهورى اسلامى ــ با این اسم ــ قوم و خویشى دارد؟ من و شما هستیم که باید معیّن کنیم این جمهورى، اسلامى است یا اسلامى نیست؛ این هم در رفتار ما است. [البتّه] اینکه من عرض کردم یک اقلّیّتى هستند، یک اکثریّتى نیستند؛ واقعاً یک جمع قابل توجّهى هستند که به این چیزها بىاعتنائند. بسیارى هم هستند که دندان این چیزها را کشیدهاند، انداختهاند دور؛ من مىشناسم بین مسئولین دولت؛ کم هم نیستند ــ بین معمّمین، بین غیرمعمّمین ــ به زندگى ساده ساختهاند. وسوسهها اینها را به طرف خودش نکشاند؛ هستند. همانجورى که قبل از انقلاب زندگى میکردند، همانجورى که اوّل انقلاب زندگى میکردند، همانجور زندگى میکنند؛ و این درست است. پس محبّت مردم، اعتماد مردم اینجورى براى انسان حاصل میشود. و بیان کردن؛ بیان کردن واقعیّتها، صادقانه و صحیح. این یک سرفصل (که حالا طولانى هم شد).
سرفصل دوّم مربوط است به مسائل سیاسى جامعه و همین رقابتهاى خطّى و برخوردهاى خطّى. به نظر بنده در این زمینه آنچه ما بگوییم از آنچه امام فرمودند کمتر و نارساتر است. امام لبّ مطلب را در این قضایا بارها و بارها گفتند. واقعاً برگردیم به خطّ امام. دو گروهند، خب باشند؛ چرا با هم تعارض میکنند؟ مگر نمیشود نقاط مشترک را هم در قبال نقاط محلّ افتراق مورد توجّه قرار داد؟ چه اشکالى دارد که جمعهایى که با هم معارضند ــ جمعهاى روحانى، جمعهاى دانشجویى، جمعهاى گوناگون دیگر، جمعهایى که در مجلس یا جاهاى دیگر هستند؛ همینهایى که با هم مقابلند ــ هر چند وقت یکبار با همدیگر بنشینند، آن نقاط مشترک فیمابین خودشان را به زبان بیاورند؟ در چند چیز مگر شما اختلاف دارید با هم؟ مگر نقاط اختلاف قوىتر و مهمتر است از نقاط اتّفاق و وحدت نظر؟ چه کسى چنین چیزى را گفته؟ چه کسى میتواند ادّعا کند این حرف را؟
آن کسى که به برادر مسلمان خودش که گرایش سیاسىاش و خطّ سیاسىاش با او فرق دارد اهانت میکند، به او میپرد، علیه او مینویسد، علیه او داد سخن میدهد، آیا نمیداند که با این کار چه از دست خواهد داد؟ شما میخواهید برادرتان را به خیال خودتان اصلاح کنید. آیا آن کسى که این انتقاد شما را، این اعتراض یکسره و مطلق شما را ــ که غالباً اعتراضها مطلق است ــ میشنود، همان برادر شما است؟ خب برو برادرت را مخفیانه پیدا کن، هر چه میخواهى به او بگو دیگر؛ چرا مردم را، مخاطبان عمومى جامعه را دچار تشویش فکرى میکنى با این اختلافافکنى؟ متأسّفانه از طرفین چنین کارهایى هست؛ من باید این را صریحاً عرض بکنم. اگر کسى بگوید که نه آقا، ما یک جناحى هستیم، در این جهت ملاحظه میکنیم، نخیر، بنده تأیید نمیکنم این را. طرفین متأسّفانه برخوردهاى خشن با هم دارند، برخوردهاى نامتناسب با محیط اسلامى با هم دارند؛ حرفها با اهانت، احیاناً با تهمت، با خلاف واقع همراه است. از کار یک نفر، یک جمعبندىِ کلّى میکنند، یک استنتاج عمومى میکنند؛ که این غلط است، این تزویر است. برادرها! ما چه چیزى از دست میدهیم اگر چنانچه این کار ادامه پیدا کند؟ مردم را؛ همین اعتمادى را که عرض کردم.
بنده یک وقتى عرض میکردم که ــ مردم اگر اهل اصطلاح باشند ــ الان [اصطلاحاً] اجماع مرکّب هست بر فسق همه؛ چون طرفین مُجمَعند؛ اینها میگویند آنها بدند، آنها میگویند اینها بدند و قول ثالثى هم وجود ندارد. خب این چه جور برخورد کردن با قضایا است؟ مردم را از دست میدهیم و اعتماد مردم را به اصل نظام. نگویید مردم به نظام بىاعتماد نمیشوند؛ چرا، این نظامى که ده سال، یازده سال کسى مثل امام بالاى سرش بود و آن شلّاق کوبندهى فرمایشات امام بر سر و شانهى همهى ما فرود آمد ــ نگاه کنید حجم فرمایشات امام را؛ من گمان نمیکنم امام در هیچ موضوعى به قدر موضوع اختلافات، مطلب فرموده باشند ــ در عین حال، ماها اصلاح نشدیم، آیا این نشان نمیدهد که بنیان کار خراب است؟ خب، شما اگر ادامه بدهید، این استنتاج را براى مردم درست میکنید؛ دیگر نمیروند نقاط مثبت را که در این بین هست پیدا کنند، روى آن تأمّل بکنند؛ خواهند گفت که معلوم میشود اشکالى در اصل کار هست.
شما مىبینید که برادر شما کج فکر میکند؛ روزنامه دارد و در روزنامهاش بد راهى را انتخاب کرده؛ واعظ است و در حرفش بد جورى حرف میزند؛ نمایندهى مجلس است، مسئول دولتى است و بد روشى را اتّخاذ کرده، اگر حالا رها کنید این اختلافات را، شما آن انتقاد تیزِ زهرآگینِ تلخ را نکنید، چه پیش مىآید؟ آیا اگر این کار را نکردید، اسلام از دست خواهد رفت؟ انقلاب از دست خواهد رفت؟ والله نه. اگر کسى نفْسش این را براى خودش تسویل(۲۶) بکند، باید نفْس خودش را متّهم بکند؛ این تسویلِ نفسانى و شیطانى است؛ آنچنان تصویر میکند که اگر این مقاله را شما ننوشتید اینجا، اگر این حرف را در فلان تریبون نزدى، اگر آن سخنرانى را در آنجا نکردى، همهچیز زیر و رو خواهد شد؛ نه آقا، اگر بزنى خیلى چیزها زیر و رو خواهد شد.
الان انتخابات در پیش است.(۲۷) خب، جناحهاى مختلف بنشینند با هم همفکرى کنند، تبادل نظر کنند، کار مشترک کنند، به هم نزدیک بشوند؛ مگر نمیشود؟ اتّحاد و نزدیک شدن به هم، تنازل(۲۸) لازم دارد؛ نمیشود که ما در جاى خودمان بِایستیم، او هم در جاى خودش بِایستد، بگوییم که خب، ما حالا با همدیگر وحدت [کنیم]، نزدیک بشویم به هم. خب، نزدیکى به این است که یک قدم شما بردارى، یک قدم او بردارد.
و به نظر بنده اختلافات واقعى کمتر از تظاهر به اختلاف است ــ خود این هم یک نکتهاى است ــ اختلاف و شکاف و جدایى واقعى بین برادرها بمراتب کمتر از آن چیزى است که بر زبان مىآورند. من نمیدانم این حالت مبالغهگویى ما در حرفزدنها و در اظهارات چرا متوقّف نمیشود؟ جورى حرف میزنند که آنهایى که بیرون نشستهاند ــ آن خوشخیالهاى بیچاره ــ خیال میکنند که فردا است که اینها میپرند به هم، علیه هم اسلحه برمیدارند؛ حرفها اینجور تند است. به طمع مىافتند، کمااینکه الان آمریکایىها به طمع افتادهاند؛ حتّى بعضى از گروهکهاى مرده به طمع افتادهاند. خب، به طمع مىافتند؛ چرا اینجور حرف میزنید؟ دلهاى شما به هم نزدیکتر از این حرفها است که در اظهاراتتان نشان داده میشود. این هم مسئلهى بعدىاى که به نظر بنده مسئلهى مهمّى هم هست و هر چه هم گفته بشود کم است.
یک مسئله هم مسئلهى فرهنگى جامعه است. به نظر بنده و آنطور که بنده تا حالا احساس کردهام، من از مجموع کارهایى که دارد میشود، اینجور فهمیدم که یک حملهاى سازماندهى شده؛ یک حملهى همهجانبه. خب، طبیعى بود که انقلاب در آغاز نتواند روشنفکرجماعتِ اهل هنرِ اهل کارهاى روشنفکرىاى را که با دین و ایمان و روحانیّت و تقوا و مانند اینها سروکارى نداشتند، جذب کند. بعضىشان البتّه جذب انقلاب شدند؛ وجدانهاى بیدارى داشتند که آنها را جذب انقلاب کرد، عدّهاى هم ماندند کنار و انقلاب نتوانست بعضى از آنها را جذب کند.
در سالهاى اوّل انقلاب اینها جرئت نفس کشیدن نداشتند. طبیعت آن جماعت که بنده از پیش از انقلاب هم خیلى از نزدیک آن قشر را مىشناسم که چه جور است روحیّات و خصلتهایشان، [این است که] اهل خطر نیستند، اهل وارد شدن در صحنهى سخت و دشوار و خطرناک نیستند. اوایل انقلاب، آن طوفان انقلاب وادار کرده بود که بروند در لاکهایشان، در خانههایشان، حدّاکثر پشت درهاى بسته یک دردِدلى با همدیگر بکنند. تدریجاً که یک نشریّهاى راه انداختند، یک قلمى زدند، یک جایى یک حرفى زدند، یک کسى یک جایى به نفعشان یک چیزى گفت، یک جا یک شعرى درآوردند و کسى اعتراضى نکرد، اینها دیدند نه، مثل اینکه در این فضا میشود سازماندهى کرد و یک کارى کرد.
آن کارى که میخواهند بکنند، این است که پشت جبههى انقلاب را کلّاً در بازوهاى خودشان بگیرند. پشت جبههى انقلاب مردمند دیگر ــ خطّ مقدّم مسئولینند، بعد وابستگان شَدید به مسئولین، بعد هم خیل انبوه آحاد ملّت ــ اینها فکر کردند که اگر ما بتوانیم یک کمندى دُور این خیل انبوهى که پشت سر مسئولند، بیندازیم و اینها را در اختیار بگیریم، همهچیز حل خواهد شد. البتّه این درست است که اگر چنین چیزى را بتوانند، ضربهى محکمى به انقلاب خواهد خورد؛ [یعنی] اگر بتوانند فکر و ذکر و دل و هوا و هوس و احیاناً تشخیصِ عقلانى آن کسانى را که پشت جبهه هستند به یک سمتى جذب کنند، اینها را در بین دو بازوى خودشان گرفتهاند، امّا اینکه آیا میتوانند یا نه، به نظر ما برآوردشان، برآورد سادهلوحانهاى است. خیال کردند میتوانند و شروع کردند؛ هدف این است. در سینما، در مطبوعات، حتّی در رادیو و تلویزیون ــ که مال ما است، مال دولت است امّا بالاخره عناصرِ آنجورى حضور دارند در رادیو و تلویزیون ــ در سالنهاى فرهنگى، در جشنوارهها، در جابهجاى مناطق فرهنگى، احساس میشود که یک بخشى، یک مهرهاى از آن مجموعه آنجا حاضر است، دارند کار میکنند. اوّل هم فرهنگىِ محض حرکت کردند، حالا آن را زدهاند به سیاسى: به دولت انتقاد بکنند، به نظام انتقاد بکنند، روى گذشتهى نظام علامت سؤال بگذارند؛ این کار انجام شده. این کار بسیار کار خطرناکى است.
البتّه خطرناک که میگوییم، نه اینکه بىعلاج یا صعبالعلاج است؛ نه، بسیار سهلالعلاج است، به شرط اینکه بیمار و همچنین طبیب احساس کنند که بیمارى هست؛ اگر احساس کردند بیمارى هست، آنوقت دیگر صعبالعلاج نیست، خیلى [هم] سهلالعلاج است. خطر آنجا است که من و شما نفهمیم که یک چنین چیزى وجود دارد و من دارم الان عرض میکنم: ما فرهنگى هستیم، ما اهل تشخیص فرهنگى هستیم؛ یعنى یک آدمى در فضاى فرهنگى استشمام میکند؛ لازم نیست دست بزند تا یک چیزى را بفهمد یا ببیند و بفهمد؛ امروز کاملاً محسوس است براى من ــ این را، هم روزنامهنگارهاى ما بدانند، هم رادیو و تلویزیون ما بداند، هم دستگاههاى تبلیغاتى ما مثل وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامى و آموزش و پرورش و دیگران بدانند ــ امروز مسئله این است. البتّه عرض کردم که طبیعتشان طبیعتى است که یک چِخ بکنى میزنند عقب؛ طبیعت مؤمنى نیست دیگر؛ از روى ایمان و اعتقاد نیست؛ حرف که میزند «یُعجِبُکَ قَولُهُ فِى الحَیْوةِ الدُّنیا»،(۲۹) حرف زیبا ــ طبیعت اهل قلم و آن روشنفکرجماعتِ مادّىمسلک همین است ــ حرف که میزنند زمین و آسمان را به هم میدوزند، آدم که میشنود، خیال میکند این سوختهجانى است که دارد از اعماق جانش حرف میزند؛ نزدیکش که رفتى میبینى نخیر، هیچ چیزی نیست، از زبان، یک ذرّه فراتر نیست. بسیاری از اینها همینهایی بودند که راجع به استعمار و راجع به صهیونیسم و راجع به ظلم و این چیزها، خیلى اوقات هم قلم زده بودند [امّا] یک قدم حاضر نشدند در میدانى که مردم وارد شدند، وارد بشوند؛ حتّى پشت کردند به مردم. و بشدّت اسیر پول، اسیر هوسها و خواستههاى نفسانى؛ اینجور چیزى هستند. دستگاههاى تبلیغاتى مراقبت کنند، نگذارند؛ بنشینند فکر کنند روى این مسئله. سلیقهاى هم نیست؛ [یعنی] اینجور هم نباشد که یک دستگاهى از طرف خود، از پیش خود یک کار تندِ ناسنجیدهى نامناسبِ با مجموعهى توطئه بکند.
البتّه فکر عبارت است از دو چیز: یک کار سلبى، یک کار ایجابى؛ کار سلبى، مقابلهى با آنها است، جلوگیرى از توطئهى آنها است؛ کار ایجابى کار فرهنگىِ صحیح است؛ منبرىِ خوب، منبر خوب، موعظهى مردم، توجیه فکرى مردم. این روزنامههاى ما، این مجلّات ما، این گویندگان ما، این آقایان مسئولین که مرتّب اینجا و آنجا در مسجدها، پشت تریبونها، این شهر و آن شهر حرف میزنند، حرف اصلىشان این باشد: از انقلاب بگویند، از برکات انقلاب، از قدرت انقلاب، از ارزشِ ارزشهاى انقلاب، از لزوم پایبندى به این ارزشها، به جاى پریدن به این و آن. این هم مسئلهى فرهنگى است.
و من مطالبم را به پایان میبرم با دعا، و عرض میکنیم پروردگارا! به حرمت محمّد و آل محمّد، ما را در راهى که به اهداف تو منتهى میشود، ثابتقدم بدار؛ به ما بصیرت و صبر در این راه عنایت بفرما. پروردگارا! دلهاى ما را با حقایق آشناتر کن؛ دلهاى ما را با یکدیگر مهربانتر کن. پروردگارا! شرّ دشمنان اسلام را به قدرت خود و به نیروى مسلمین مرتفع بفرما. پروردگارا! ما را به وظایف بزرگ خودمان در این روزهاى حسّاس آشنا بفرما؛ دلهاى ما را با یاد خودت و نام خودت منوّر بفرما. پروردگارا! رضاى ولىّعصر (ارواحنا فداه) و دعاى آن بزرگوار را شامل حال ما بفرما؛ ما را از یاران و سربازان آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! روح مطهّر امام عزیزمان را از ما راضى کن؛ ارواح مطهّرهى شهداى کرام را از ما راضى بفرما. پروردگارا! ما را خدمتگزار واقعى مردم، بخصوص سربازان انقلاب و بسیجیان و خانوادههاى شهدا و بقیّهى فداکاران راه انقلاب قرار بده؛ آنچه گفتیم و شنیدیم، براى خودت و در راه خودت قرار بده و از ما به کرم و فضلت قبول بفرما.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
(۱ در ابتدای این دیدار، حجّتالاسلام والمسلمین اکبر هاشمىرفسنجانى (رئیسجمهور) مطالبی بیان کرد.
(۲ سورهى آلعمران، آیهى ۱۵۲؛ «و [در نبرد اُحد] قطعاً خدا وعدهى خود را با شما راست گردانید: آنگاه که به فرمان او، آنان را میکشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنائم] با یکدیگر به نزاع پرداختید؛ و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنى غنائم را] به شما نشان داد، نافرمانى نمودید. برخى از شما دنیا را، و برخى از شما آخرت را میخواهد؛ سپس براى آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب] آنان منصرفتان کرد و از شما در گذشت؛ و خدا نسبت به مؤمنان، باتفضّل است.»
(۳ مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۵۸ (با اندکی تفاوت)
(۴ ستیزهجویى
(۵ چیزهاى پوچ و بىاعتبار
(۶ سورهى انفال، بخشی از آیهى ۵۳؛ «این [کیفر] بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته، تغییر نمیدهد؛ مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند، تغییر دهند ...»
(۷ سورهى آلعمران، بخشى از آیهى ۱۴۷؛ «... پروردگارا ! گناهان ما و زیادهروى ما در کارمان را ببخش. ...»
(۸ رخنه، روزنه
(۹ سورهى آلعمران، بخشی آیهى ۱۵۵؛ «روزى که دو گروه [در اُحُد] با هم رویاروى شدند، کسانى که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که به سبب پارهاى از آنچه [از گناه] حاصل کرده بودند، شیطان آنان را بلغزانید. ...»
(۱۰ مولوی. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، از حکایتی با مطلع «یک مؤذّن داشت بس آواز بد / در میان کافرستان بانگ زد»
(۱۱ وسائلالشّیعه، ج ۱۶، ص ۹۹؛ «خود را محاسبه و بازخواست کنید.»
(۱۲ سورهى کهف، بخشى از آیهى ۴۹؛ «... این چه نامهاى است که هیچ [کار] کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته، جز اینکه همه را به حساب آورده است. ...»
(۱۳ سورهى فرقان، بخشى از آیهى ۷۷؛ «بگو اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنائى به شما نمیکند. ...»
(۱۴ از جمله صحیفهی امام، ج ۱۸، ص ۲۸۰؛ سخنرانى در جمع فرمانداران، بخشداران و اعضاى شوراهاى روستایى (۱۳۶۲/۱۰/۱۳)
(۱۵ صحیفهى امام، ج ۱۲، ص ۴۵۶؛ سخنرانى در جمع اعضاى شوراى اسلامى کارگران و پرسنل ارتش (۱۳۵۹/۴/۴)
(۱۶ نهجالبلاغه، نامهى ۵۳
(۱۷ سیاهپوستان آمریکایى که براى دستیابى به آزادىهاى مدنى و برخوردارى از حقوق مساوى و برابر، در قالب جمعیّتها و انجمنهاى اجتماعى فعّالیّت میکنند، همواره با انواع فشارها و سرکوبها روبهرو هستند که این امر بارها به وقوع شورشهاى گسترده در ایالتهاى مختلف آمریکا منجر شده است.
(۱۸ ضربالمثل جاری و مشهور
(۱۹ نهجالبلاغه، خطبهى ۱۰۹
(۲۰ کسانى که از بسیارىِ نعمت و رفاه، فاسد و به خداوند نافرمان شده باشند.
(۲۱ سورهی اسراء، بخشی از آیهی ۱۶؛ «و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وامیداریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند. ...»
(۲۲ خوشگذرانى
(۲۳ سورهى جاثیه، بخشى از آیهى ۱۶؛ «... و آنان را بر مردم روزگار برترى دادیم.»
(۲۴ از جمله، سورهى بقره، آیهى ۴۷ و ۱۲۲
(۲۵ سورهى بقره، بخشى از آیهى ۶۱؛ «... و [داغ] خوارى و نادارى بر [پیشانى] آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند. ...»
(۲۶ آراستن چیزى براى فریب دیگران
(۲۷ انتخابات چهارمین دورهى مجلس شوراى اسلامى در ۲۱ فروردین سال ۱۳۷۱
(۲۸ چشمپوشی، دست کشیدن
(۲۹ سورهى بقره، بخشى از آیهى ۲۰۴؛ «... که در زندگى این دنیا سخنش تو را به تعجّب وامیدارد. ...»
