1373/06/22
بیانات در دیدار اعضای شورای نمایندگان ولیفقیه در دانشگاهها
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
آقایان عزیز؛ خیلی خوش آمدید. مطلبی که قبلاً بنده را نسبت به قضیهی حضور آقایان و علما در دانشگاهها نگران میکرد، این بود که خوف داشتم مبادا حضور ناقص و احیاناً در مواردی حضور معیوب ما در دانشگاهها، اثر معکوس بخشد. بحمداللَّه با اقداماتی که شروع شده و بعضاً تحقّق پیدا کرده، امید است دیگر جای آن نگرانی نباشد. این نگرانىِ بنده در گذشته بود. البته مطلب این نبود که توقّع داشته باشیم روحانی، دانشجویان را به دین و به روحانیت، معتقد و علاقهمند کند؛ نه. میترسیدیم طوری شود که اثر معکوس دهد. اثر معکوس که میگوییم، یعنی درگیریها و ارائهی ناقصِ چیزی که ایمان دانشجو را نتواند به خود جلب کند، موجب شود که دانشجویان همان عقیدهای هم که قبلاً به روحانیت پیدا کرده بودند و به تبع آن، عقیده به دین را از دست بدهند. این نگرانىِ بنده بوده است. حال ممکن است بعضی از آقایان این نگرانی را چندان موجّه ندانند و بگویند: خوب؛ روحانی میرود آنجا؛ اگر نتوانست کاری کند، نتوانسته است دیگر. زیر صفر که نخواهد شد!
بههرحال، من به خاطر طول مدّتِ رابطه با قشر دانشجو و محیط دانشگاهها - چه در دوران گذشته و چه بعد از انقلاب - نگران بودم و آنطور تصوّر میکردم. امروز هم اگر بخواهیم وجود بابرکت آقایان در دانشگاهها، انشاءاللَّه از همه جهت مبارک و برکاتش مسلّم و محقّق و ماندگار و مستمر باشد، راهش این است که هم در برخورد علمی و هم در برخورد اخلاقی با دانشجویان، نهایت احتیاط رعایت شود. اگر در محیط دانشجویی موضوعی مطرح میشود که اطّلاع چندانی از آن نداریم، هیچ مانعی ندارد بگوییم: این مسأله درست برایمان روشن نیست؛ باید به مطالعه بپردازیم تا مسأله را روشن کنیم. اتّخاذ این رویه، ایمان دانشجو را نسبت به ما زیاد خواهد کرد. فرض بفرمایید حادثهای در دانشگاه پیش میآید که چند نفر دانشجو نسبت به آن حساسیت دارند. آنها دوروبرِ ما میآیند تا مطالبی را عنوان و القا کنند. اگر واقعاً به نظر ما - بیننا و بیناللَّه - حکم شرعی و خداپسند بودنِ قضیه صاف نشد، آن را صریح و روشن بگوییم. گاهی اتفاق میافتد که دانشجویان میگویند: آقا، ببینید! فلان انتصاب انجام گرفت، فلان کار بد انجام شد؛ شما موضعی بگیرید، حرفی بزنید، کاری بکنید. از این حرفها به انسان میگویند و فشار هم میآورند. ما در چنین مواقعی باید درست نگاه کنیم. اگر احساس کردیم قضیه به آن اهمیت یا بدی نیست که آنها میگویند و لازم نیست در مقابلش موضعی اتّخاذ کنیم و یا راهش این نیست؛ غرض، برای ما روشن نشد که تکلیف شرعی و الهی ماست که موضع مطلوبِ آنها را اتّخاذ کنیم؛ صریح و پوست کنده بگوییم: آقا! احساس تکلیف نمیکنم که باید اقدامی از طرف من صورت گیرد. با چنین حرف صریحی، ممکن است چند نفر از ما گلهمند شوند و برنجند؛ امّا ایمانی در دل آنها بهوجود خواهد آمد که با خود خواهند گفت این روحانی بر طبق عقیدهی دینی و تکلیفش عمل میکند. این، قیمت دارد.
حاصل مطلب این است که پایه و بنای دانشگاههای ما بر بیدینی بوده است. خشت دانشگاه کشور در زمان رضاخان نه فقط بر اساس بیدینی، بلکه براساس مخالفت و مبارزهی با دین نهاده شده است. کسانی هم که اولین فعّالین، اساتید و مدیران این دانشگاهها محسوب میشوند، عناصر ضدّدین بودند. کسانی بودند که به دین هیچ اعتقادی نداشتند و فکر میکردند موضوعات دینی خرافات است. اصلاً پایهی دانشگاه کشور ما اینطور گذاشته شده است؛ درست مثل پایهی روشنفکری کشور ما که بر ضدّیت با دین گذاشته شد. کسانی که از اوّل - از دوران قاجاریه - روشنفکری ایران را بنیانگذاری کردند - میرزا ملکم و امثال او - اساساً آدمهای ضدّدین بودند. نمیگوییم از کسی پول میگرفتند که با دین مبارزه کنند. ممکن است بعضیشان اینطور بودند، لکن حکم کلّی نمیکنم که همه پول گرفته بودند تا با دین مبارزه کنند. تحصیلکردههای اروپا بودند؛ تحصیلکردههای روسیهی تزاری آن روزگار هم بودند. اصلاً آنها برای دین اعتقادی قائل نبودند. میگفتند این حرفها چیست؟ آخوندی! آخوندها کیاند؟ چیاند؟ جز یک عدّه مزاحم، جز یک عدّه اذیت کن، جز یک عدّه بیسواد!؟ عقیدهشان این بود. این دانشگاه پایهاش اینطور گذاشته شد. توجّه میکنید؟
تکان انقلاب؛ آن حرکت عظیمی که انقلاب در همه جا بهوجود آورد، بسیاری از این تصوّرات را دور ریخت. البته قبل از انقلاب هم یک عدّه اساتیدِ متدین و مؤمن و خوب، در این دانشگاه - به خاطر اینکه در اقلیت بودند - بروز پیدا کردند. این معنا یادتان باشد؛ این نکتهی مهمی است: علّت اینکه قبل از انقلاب - مثلاً بیست سال قبل از انقلاب - چند استاد متدین در دانشگاه پیدا شدند و بروز و ظهور یافتند - یعنی تبرّز پیدا کردند - این بود که در اقلیت بودند. چون محیط، محیطِ بیدینی بود، چند نفر همدیگر را پیدا کردند، با هم اجتماع نمودند و اجتماعشان مایهی تبرّزشان شد. والاّ اینطور نبود که واقعاً یکایک اینها آدمهای برجسته، مبارز و این چنانی باشند. بعد هم که انقلاب آمد، حرکت عظیمی داد و یک فضای دینی را در محیط دانشگاه بهوجود آورد؛ آنهم یک فضای دینىِ غیرعمیق و غیرماندگار، آن امرِ بیدینی در استخوانبندیاش بود. یعنی فضای دینی، درست به جسمش فرونرفته و نفوذ نکرده بود. از این روست که شما امروز، پانزده سال پس از پیروزی انقلاب، به دانشگاه که میروید، آنجا را محیط دین نمیبینید. پانزده سال که زمان زیادی نیست. آری؛ بیدینی، عرفِ حاکم نیست. مثل گذشته نیست که بیدینی عرف حاکم بود و اگر کسی میخواست بیدین نباشد، باید بهگونهای خودش را نجات میداد. پسری ریش داشته باشد؛ دختری حجاب داشته باشد؛ کسی نماز بخواند؛ سر کلاس با یک منکَر مقابله شود و ... اینها یک مجاهدت لازم داشت. امروز آنطور نیست. با اینهمه، حاکمیت دین هم - آنگونه که توقّع داریم - در دانشگاه وجود ندارد. آقایان به این نکته هم توجّه کنید: در طول این سالیان متمادی، هم دولتِ ما دولتِ دینی بوده، هم وزرای ما غالباً وزرای متدین بودهاند و هم آقایانِ روحانیون در دانشگاه حضور داشتهاند. درعینحال، آن عرف دینی، آن فرهنگ دینی و آن گرایش دینی، به اعماق نرفته است. پس عیبی در کار است. مگر میشود این را منکِر شد؟ اشکالی در کار است. البتّه بسیار راحت است که ما اشکال را فوراً برگردانیم به اینکه بودجه نمیدهند و چه نمیکنند! نه؛ به نظر من درست نیست که ما همهی اشکالات را برگردانیم به اینکه بودجه نبود، حمایت نبود، پشتیبانی نبود و چه نبود. جماعت آخوند با وجود مخالفتِ زمینههاست که مثل یک گُل آتش میرود و جایی - دوروبر خودش را - به رنگ خودش درمیآورد. در بازار، در محیطهای صنعتی، در محیطهای اداری، در محیط خارج کشور و در محیط اختناقِ ضدّانقلاب که یک آخوند در مرکز غیردینی نفوذ میکرد، مگر حمایت و پول و میز و تلفن و نوکر و مستخدم در کارش بود؟ آخوند با معنویتش نفوذ میکند. آن معنویت باید امروز در ما که با دانشگاهها سروکار داریم، بروز داشته باشد.
دو جنبه را باید درنظر بگیرید. یکی جنبهی علمی است. باید نفوذ علمی کنید و دانشجو اعتقاد پیدا کند که آقا عالم است. راهش هم این است که هر چه را نمیدانیم - یعنی مجهول را - به صورت معلوم نبافیم. این، کار را خراب میکند. اگر هر جای دیگر هم خراب نکند، در محیط دانشگاه خراب میکند. این تجربهی بنده است. شما این را به عنوان حرف آدمی بشنوید که در مسائل دانشگاه، اندکی تجربه دارد. در محیط دانشگاه، اگر چیزی را ندانستید، بگویید: متأسّفانه نمیدانم؛ باید نگاه کنم. نگاه میکنم، میآیم میگویم. بعد هم بروید نگاه کنید و بیایید خوبش را، بهترینش را ارائه دهید. این، راه نفوذ علمی است.
دومین جنبه هم، نفوذ دینی است. یعنی عملاً باید معلوم کنید؛ به زبان نمیشود. این مورد هم از مواردی است که اثبات آن به زبان امکان ندارد. هر چه بیشتر به زبان اصرار کنید، مثل کسی است که میخواهد حرف خودش را با قسم خوردن ثابت کند. هر چه بیشتر قسم بخورد، اعتماد طرف کمتر میشود. هیچوقت به زبان نگویید: آقا ما برای خدا کار میکنیم؛ آقا ما فلان. نه؛ این حرفها را کنار بگذارید. عملاً نشان دهید که نیت، خالص و خدایی است. چگونه میتوان این کار را کرد؟ هر جا بینکم و بیناللَّه دیدید و تشخیص دادید که صددرصد، مسأله خدایی نیست؛ بدون خجالت، بدون ملاحظه، بدون رودربایستی و بدون تأثّر از فشارِ طلبها و خواستها و توقّعات زیادی، بگویید که در این مورد نمیتوانم نظر بدهم؛ نمیتوانم بگویم. اگر گفتند: آقا این کار را بکنید؛ آقا فلان. بگویید نمیتوانم. نگویید: خطر دارد؛ اینجا چه میشود. آنجا که به این نتیجه میرسید باید اقدام کنید، بگویید: من باید بگویم. بروید سراغ آن تکلیف. شما روحانی هستید، اهل علم هستید، بدیهی است در موضوعی که برای یک عامی ممکن است اشتباه پیش بیاید، برای اهل علم پیش نمیآید؛ یعنی غالباً پیش نمیآید. موضوع را با دقّت و با توجّه و درست بشناسید و براساس آن عمل فرمایید.
اگر این دو جنبه رعایت شود، دانشگاه در دست شما خواهد بود. البتّه یکی از شرایطش هم این است که کارتان تشریفات چندانی نداشته باشد. تشریفاتِ شخصی که معلوم است ندارید. منظور این است که آن تشریفات اداری را هم نداشته باشید و کارتان چندان شکل اداری پیدا نکند. عنوان، این باشد: «روحانىِ اعزامی به دانشگاه». از همان عنوان، معلوم شود که این، کسی است که هجرت کرده و به دانشگاه اعزام شده است. بعد هم، در مقام تشریفات اگر مطرح شود که اوّل اسم رئیس دانشگاه را بیاوریم یا اسم این آقا را؛ در فلان جا که دعوت میکنیم، صندلی ایشان را کجا بگذاریم و صندلی او را کجا؛ اگر این حرفها پیش آمد، شما به سطح مأمور آنچنانی تنزّل خواهید کرد. بالاخره یک مأمور، گاهی خوب عمل میکند، گاهی از او راضیاند و گاهی راضی نیستند! در این صورت، دیگر مسأله از جنبهی روحانیت خارج میشود. این، جنبهای است که ضرر دارد. باید جنبهی روحانیتِ قوی با همان دو خصوصیتی که عرض کردیم وجود داشته باشد. ما هم وظیفهمان است به شما دعا کنیم و دعا هم میکنیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه.
آقایان عزیز؛ خیلی خوش آمدید. مطلبی که قبلاً بنده را نسبت به قضیهی حضور آقایان و علما در دانشگاهها نگران میکرد، این بود که خوف داشتم مبادا حضور ناقص و احیاناً در مواردی حضور معیوب ما در دانشگاهها، اثر معکوس بخشد. بحمداللَّه با اقداماتی که شروع شده و بعضاً تحقّق پیدا کرده، امید است دیگر جای آن نگرانی نباشد. این نگرانىِ بنده در گذشته بود. البته مطلب این نبود که توقّع داشته باشیم روحانی، دانشجویان را به دین و به روحانیت، معتقد و علاقهمند کند؛ نه. میترسیدیم طوری شود که اثر معکوس دهد. اثر معکوس که میگوییم، یعنی درگیریها و ارائهی ناقصِ چیزی که ایمان دانشجو را نتواند به خود جلب کند، موجب شود که دانشجویان همان عقیدهای هم که قبلاً به روحانیت پیدا کرده بودند و به تبع آن، عقیده به دین را از دست بدهند. این نگرانىِ بنده بوده است. حال ممکن است بعضی از آقایان این نگرانی را چندان موجّه ندانند و بگویند: خوب؛ روحانی میرود آنجا؛ اگر نتوانست کاری کند، نتوانسته است دیگر. زیر صفر که نخواهد شد!
بههرحال، من به خاطر طول مدّتِ رابطه با قشر دانشجو و محیط دانشگاهها - چه در دوران گذشته و چه بعد از انقلاب - نگران بودم و آنطور تصوّر میکردم. امروز هم اگر بخواهیم وجود بابرکت آقایان در دانشگاهها، انشاءاللَّه از همه جهت مبارک و برکاتش مسلّم و محقّق و ماندگار و مستمر باشد، راهش این است که هم در برخورد علمی و هم در برخورد اخلاقی با دانشجویان، نهایت احتیاط رعایت شود. اگر در محیط دانشجویی موضوعی مطرح میشود که اطّلاع چندانی از آن نداریم، هیچ مانعی ندارد بگوییم: این مسأله درست برایمان روشن نیست؛ باید به مطالعه بپردازیم تا مسأله را روشن کنیم. اتّخاذ این رویه، ایمان دانشجو را نسبت به ما زیاد خواهد کرد. فرض بفرمایید حادثهای در دانشگاه پیش میآید که چند نفر دانشجو نسبت به آن حساسیت دارند. آنها دوروبرِ ما میآیند تا مطالبی را عنوان و القا کنند. اگر واقعاً به نظر ما - بیننا و بیناللَّه - حکم شرعی و خداپسند بودنِ قضیه صاف نشد، آن را صریح و روشن بگوییم. گاهی اتفاق میافتد که دانشجویان میگویند: آقا، ببینید! فلان انتصاب انجام گرفت، فلان کار بد انجام شد؛ شما موضعی بگیرید، حرفی بزنید، کاری بکنید. از این حرفها به انسان میگویند و فشار هم میآورند. ما در چنین مواقعی باید درست نگاه کنیم. اگر احساس کردیم قضیه به آن اهمیت یا بدی نیست که آنها میگویند و لازم نیست در مقابلش موضعی اتّخاذ کنیم و یا راهش این نیست؛ غرض، برای ما روشن نشد که تکلیف شرعی و الهی ماست که موضع مطلوبِ آنها را اتّخاذ کنیم؛ صریح و پوست کنده بگوییم: آقا! احساس تکلیف نمیکنم که باید اقدامی از طرف من صورت گیرد. با چنین حرف صریحی، ممکن است چند نفر از ما گلهمند شوند و برنجند؛ امّا ایمانی در دل آنها بهوجود خواهد آمد که با خود خواهند گفت این روحانی بر طبق عقیدهی دینی و تکلیفش عمل میکند. این، قیمت دارد.
حاصل مطلب این است که پایه و بنای دانشگاههای ما بر بیدینی بوده است. خشت دانشگاه کشور در زمان رضاخان نه فقط بر اساس بیدینی، بلکه براساس مخالفت و مبارزهی با دین نهاده شده است. کسانی هم که اولین فعّالین، اساتید و مدیران این دانشگاهها محسوب میشوند، عناصر ضدّدین بودند. کسانی بودند که به دین هیچ اعتقادی نداشتند و فکر میکردند موضوعات دینی خرافات است. اصلاً پایهی دانشگاه کشور ما اینطور گذاشته شده است؛ درست مثل پایهی روشنفکری کشور ما که بر ضدّیت با دین گذاشته شد. کسانی که از اوّل - از دوران قاجاریه - روشنفکری ایران را بنیانگذاری کردند - میرزا ملکم و امثال او - اساساً آدمهای ضدّدین بودند. نمیگوییم از کسی پول میگرفتند که با دین مبارزه کنند. ممکن است بعضیشان اینطور بودند، لکن حکم کلّی نمیکنم که همه پول گرفته بودند تا با دین مبارزه کنند. تحصیلکردههای اروپا بودند؛ تحصیلکردههای روسیهی تزاری آن روزگار هم بودند. اصلاً آنها برای دین اعتقادی قائل نبودند. میگفتند این حرفها چیست؟ آخوندی! آخوندها کیاند؟ چیاند؟ جز یک عدّه مزاحم، جز یک عدّه اذیت کن، جز یک عدّه بیسواد!؟ عقیدهشان این بود. این دانشگاه پایهاش اینطور گذاشته شد. توجّه میکنید؟
تکان انقلاب؛ آن حرکت عظیمی که انقلاب در همه جا بهوجود آورد، بسیاری از این تصوّرات را دور ریخت. البته قبل از انقلاب هم یک عدّه اساتیدِ متدین و مؤمن و خوب، در این دانشگاه - به خاطر اینکه در اقلیت بودند - بروز پیدا کردند. این معنا یادتان باشد؛ این نکتهی مهمی است: علّت اینکه قبل از انقلاب - مثلاً بیست سال قبل از انقلاب - چند استاد متدین در دانشگاه پیدا شدند و بروز و ظهور یافتند - یعنی تبرّز پیدا کردند - این بود که در اقلیت بودند. چون محیط، محیطِ بیدینی بود، چند نفر همدیگر را پیدا کردند، با هم اجتماع نمودند و اجتماعشان مایهی تبرّزشان شد. والاّ اینطور نبود که واقعاً یکایک اینها آدمهای برجسته، مبارز و این چنانی باشند. بعد هم که انقلاب آمد، حرکت عظیمی داد و یک فضای دینی را در محیط دانشگاه بهوجود آورد؛ آنهم یک فضای دینىِ غیرعمیق و غیرماندگار، آن امرِ بیدینی در استخوانبندیاش بود. یعنی فضای دینی، درست به جسمش فرونرفته و نفوذ نکرده بود. از این روست که شما امروز، پانزده سال پس از پیروزی انقلاب، به دانشگاه که میروید، آنجا را محیط دین نمیبینید. پانزده سال که زمان زیادی نیست. آری؛ بیدینی، عرفِ حاکم نیست. مثل گذشته نیست که بیدینی عرف حاکم بود و اگر کسی میخواست بیدین نباشد، باید بهگونهای خودش را نجات میداد. پسری ریش داشته باشد؛ دختری حجاب داشته باشد؛ کسی نماز بخواند؛ سر کلاس با یک منکَر مقابله شود و ... اینها یک مجاهدت لازم داشت. امروز آنطور نیست. با اینهمه، حاکمیت دین هم - آنگونه که توقّع داریم - در دانشگاه وجود ندارد. آقایان به این نکته هم توجّه کنید: در طول این سالیان متمادی، هم دولتِ ما دولتِ دینی بوده، هم وزرای ما غالباً وزرای متدین بودهاند و هم آقایانِ روحانیون در دانشگاه حضور داشتهاند. درعینحال، آن عرف دینی، آن فرهنگ دینی و آن گرایش دینی، به اعماق نرفته است. پس عیبی در کار است. مگر میشود این را منکِر شد؟ اشکالی در کار است. البتّه بسیار راحت است که ما اشکال را فوراً برگردانیم به اینکه بودجه نمیدهند و چه نمیکنند! نه؛ به نظر من درست نیست که ما همهی اشکالات را برگردانیم به اینکه بودجه نبود، حمایت نبود، پشتیبانی نبود و چه نبود. جماعت آخوند با وجود مخالفتِ زمینههاست که مثل یک گُل آتش میرود و جایی - دوروبر خودش را - به رنگ خودش درمیآورد. در بازار، در محیطهای صنعتی، در محیطهای اداری، در محیط خارج کشور و در محیط اختناقِ ضدّانقلاب که یک آخوند در مرکز غیردینی نفوذ میکرد، مگر حمایت و پول و میز و تلفن و نوکر و مستخدم در کارش بود؟ آخوند با معنویتش نفوذ میکند. آن معنویت باید امروز در ما که با دانشگاهها سروکار داریم، بروز داشته باشد.
دو جنبه را باید درنظر بگیرید. یکی جنبهی علمی است. باید نفوذ علمی کنید و دانشجو اعتقاد پیدا کند که آقا عالم است. راهش هم این است که هر چه را نمیدانیم - یعنی مجهول را - به صورت معلوم نبافیم. این، کار را خراب میکند. اگر هر جای دیگر هم خراب نکند، در محیط دانشگاه خراب میکند. این تجربهی بنده است. شما این را به عنوان حرف آدمی بشنوید که در مسائل دانشگاه، اندکی تجربه دارد. در محیط دانشگاه، اگر چیزی را ندانستید، بگویید: متأسّفانه نمیدانم؛ باید نگاه کنم. نگاه میکنم، میآیم میگویم. بعد هم بروید نگاه کنید و بیایید خوبش را، بهترینش را ارائه دهید. این، راه نفوذ علمی است.
دومین جنبه هم، نفوذ دینی است. یعنی عملاً باید معلوم کنید؛ به زبان نمیشود. این مورد هم از مواردی است که اثبات آن به زبان امکان ندارد. هر چه بیشتر به زبان اصرار کنید، مثل کسی است که میخواهد حرف خودش را با قسم خوردن ثابت کند. هر چه بیشتر قسم بخورد، اعتماد طرف کمتر میشود. هیچوقت به زبان نگویید: آقا ما برای خدا کار میکنیم؛ آقا ما فلان. نه؛ این حرفها را کنار بگذارید. عملاً نشان دهید که نیت، خالص و خدایی است. چگونه میتوان این کار را کرد؟ هر جا بینکم و بیناللَّه دیدید و تشخیص دادید که صددرصد، مسأله خدایی نیست؛ بدون خجالت، بدون ملاحظه، بدون رودربایستی و بدون تأثّر از فشارِ طلبها و خواستها و توقّعات زیادی، بگویید که در این مورد نمیتوانم نظر بدهم؛ نمیتوانم بگویم. اگر گفتند: آقا این کار را بکنید؛ آقا فلان. بگویید نمیتوانم. نگویید: خطر دارد؛ اینجا چه میشود. آنجا که به این نتیجه میرسید باید اقدام کنید، بگویید: من باید بگویم. بروید سراغ آن تکلیف. شما روحانی هستید، اهل علم هستید، بدیهی است در موضوعی که برای یک عامی ممکن است اشتباه پیش بیاید، برای اهل علم پیش نمیآید؛ یعنی غالباً پیش نمیآید. موضوع را با دقّت و با توجّه و درست بشناسید و براساس آن عمل فرمایید.
اگر این دو جنبه رعایت شود، دانشگاه در دست شما خواهد بود. البتّه یکی از شرایطش هم این است که کارتان تشریفات چندانی نداشته باشد. تشریفاتِ شخصی که معلوم است ندارید. منظور این است که آن تشریفات اداری را هم نداشته باشید و کارتان چندان شکل اداری پیدا نکند. عنوان، این باشد: «روحانىِ اعزامی به دانشگاه». از همان عنوان، معلوم شود که این، کسی است که هجرت کرده و به دانشگاه اعزام شده است. بعد هم، در مقام تشریفات اگر مطرح شود که اوّل اسم رئیس دانشگاه را بیاوریم یا اسم این آقا را؛ در فلان جا که دعوت میکنیم، صندلی ایشان را کجا بگذاریم و صندلی او را کجا؛ اگر این حرفها پیش آمد، شما به سطح مأمور آنچنانی تنزّل خواهید کرد. بالاخره یک مأمور، گاهی خوب عمل میکند، گاهی از او راضیاند و گاهی راضی نیستند! در این صورت، دیگر مسأله از جنبهی روحانیت خارج میشود. این، جنبهای است که ضرر دارد. باید جنبهی روحانیتِ قوی با همان دو خصوصیتی که عرض کردیم وجود داشته باشد. ما هم وظیفهمان است به شما دعا کنیم و دعا هم میکنیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه.