1360/09/27
پیام بهمناسبت برگزاری سمینار هفته وحدت حوزه و دانشگاه
بسم الله الرحمن الرحیم
بیست و هفتم آذر ماه، روز شهادت دکتر مفتح، استاد دانشگاه و روحانی مبارز وانقلابی، روز وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شده است. تخصیص این روز به این مناسبت، ناشی از نیاز مبرمی بود که در جامعهی انقلابی ما احساس میشد. چرا که «وحدت»، کلید موفقیت و رمز پیروزی انقلاب خونبار ما بوده و هست و حفظ و ادامهی آن، به آسیبناپذیری انقلاب و نیل به اهداف انقلابی و حفظ کامل دستاوردهای آن خواهد انجامید. بقا و استمرار انقلاب ما که پس از تأییدات الهی، به وحدت اقشار مختلف ملت، بر محور اسلام و رهبری مرجع و امام عزیز و عظیم امت، متکی و استوار بود، جز با اتکالِ به خدا و حفظ وحدت همه جانبه، امکان پذیر نخواهد بود و هر اقدامی که در راه حفظ وحدت بعمل آید، عمل صالحی است که باید مورد تأیید و پشتیبانی کاملِ مسؤولان و دستاندرکاران قرار گیرد. اما در این راه و کار، دقایق و ظرایفی هست که بیتوجه به آن، حفظ وحدت امکانپذیر نخواهد شد و شعار وحدت، با همهی طنین دلنشین و روحنوازی که دارد، در مرحلهی حرف و سخن باقی خواهد ماند. حال آنکه انقلاب ما امروزه، بیش از هر زمان دیگر، نیاز به آن دارد که شعارهای خود را، جامهی عمل بپوشاند و بدون تردید، امکان و شایستگی و ابزار این کار را نیز در اختیار دارد. قبل از اینکه به این نکات بپردازم، میخواهم در این زمینه که چرا وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت روحانی و دانشجو از همان روزهای آغاز انقلاب، بیشتر مورد توجه مردم جامعهی ما بوده است، توضیح دهم. روشن است که «وحدت» یک ارزش اجتماعی و قبل از آن، یک ضرورت و نیاز اجتماعی است، بخصوص در جامعهای که راه تحوّل را میرود. اما دیدیم و شنیدیم که حتّی قبل از پیروزی انقلاب نیز، شعار «روحانی، دانشجو، پیوندتان مبارک» در راهپیمائیهای عظیم و میلیونی مردم انقلابی کشور ما، یکی از شعارهای اصلی و اساسی بود.
اینکه چرا تودههای عظیم ملت، وحدت بین این دو قشر را، این چنین صریح و پرخروش میطلبیدند، در خور سخنِ مستقلی است. و من اکنون به اشاراتی کوتاه بسنده میکنم.
طلب وحدت بین حوزه و دانشگاه، از سوی مردم، و ابراز شادمانی و حمایت آنان، در لحظاتی که بارقهی این عمل انسانی و اجتماعی را مشاهده میکردند، ناشی از چند عامل بوده و هست:
نخست آنکه این دو قشر، در حرکتهای اجتماعی و در روند تحوّل فکری و فرهنگی جامعهی ما، نقشی ارزنده و والا داشتهاند و دارند. در برهوتی که رژیم طاغوتی به جامعه تحمیل کرده بود و در انجماد خفقان حاکم، در آن لحظات سکوت و سکون، در زیر نگاه ریز بین میرغضبها و جلّادان رژیم و در زیر چکمهی مزدوران و دژخیمان پهلوی، دم گرم روحانیون و دانشگاهیان متعهد و مسئول بود که آتش مبارزه را گرم نگه میداشت و فریاد اینان بود که از فیضیه و دانشگاه، صلای مقاومت و مبارزه سر میداد. چه بسیار فریاد، که از سر منابر برخاست و قبل از انتشار در سطح جامعه، به صفیر گلولهی مزدوران، خاموش شد. و چه بسیار دانشجوهای مبارز، که در خون خود تپیدند و گل وجودشان پژمرد و کسی از آنان با خبر نگردید.
این منادیان آزادی، با همهی اهداف مشترکی که داشتند دریغا که چه دیر، همدیگر را باز یافتند و خوشا بانگ پرخروش مردم، که آوای وحدت سرداد و نقشهی دشمنان را، نقش برآب کرد.
دوم آنکه، علیرغم هدف مشترک، دشمن مشترکِ این دو قشر مبارز و انقلابی، در بسیاری از لحظات تاریخ، هشیارتر از آنان عمل کرد و به برنامهی خویش، که ایجاد شکاف و افتراق بین این دو قشر بود، جامهی عمل پوشاند. در دورترین مقاطع تاریخ اسلام نیز، آثاری از این سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» به چشم میخورد! مغولان، مساجد را بیهوده عرصهی سمّ ستوران نکردند. دژخیمان میدانند، از که و از کجا باید ترسید در انقلاب مشروطیت نیز، مساجد هدف بود. نهضت ملی در بیست و هشتم مرداد نشکست، مگر در اثر ایجاد شکاف و افتراق بین روحانیت و آنان که عَلَم روشنفکری بر سر دست میبردند. چه بسیار مُهر جهل و خرافهپرستی که بر پیشانی حوزههای علمیه کوفتند و چه فراوان، تهمت بیدینی و بد دینی که به دانشگاهیان زدند.
چنین شد که هرکس به راه خویش رفت. و دژخیم، بر سر هر دو راه که غایت و هدف آن یکی بود، چنان آسان و کم ضرر، هر دو قشر را سالیان دراز، گرفت و بست و شکست و کشت و جز نالهای برنخاست و دستهای یاران و همرزمان، بهم نرسید.
و اینک، اوراق تاریخ در پیش روی ما، گشوده است. اما، اکنون مجال چون و چرا نیست که: «حَرم در پیش است و حرامی درپس» صلای وحدت خلق را به گوش جان بشنویم و از شکستهای تاریخی که نتیجهی قهری اختلاف و افتراق بوده است، بپرهیزیم. از حوادث تاریخ، شکستهای بزرگ، ناکامیهای گذشته و از همه مهمتر، از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، درس عبرت بگیریم و بشنویم که تودههای عظیم و میلیونی ملتی مبارز و مصمّم و مقاوم و ایثارگر، بانگ وحدت سردادهاند. با این سرودِ الهی و انسانی، هماوایی کنیم و با هم، یکپارچه و متّحد، به دریای مواج و خروشان خلق بپیوندیم و به شعار بر حقّ آنان، که «وحدت حوزه و دانشگاه» است، پاسخی شایسته و سزاوار بدهیم و این شدنی و امکانپذیر است اگر: فرهنگ اصیل حاکم بر جامعهی خویش را بدرستی بشناسیم و بدان مسلّح شویم. که با شناخت این فرهنگ اصیل و پویا، که منشأ در سرچشمهی تعالیم الهی دارد، هر کاری، از آن جمله «وحدت»، آسانتر و معنیدارتر میشود.
چرا که «وحدت» نه با شعار بدست میآید و نه با امریه و فرمان. و اگر امروز در جامعهی انقلابی، وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت روحانی و دانشجو مطرح میشود، ناشی از این واقعیت است که تاکنون، و حداقل تا قبل از انقلاب، این وحدت وجود نداشته است. و این دو قلمرو علم و روحانیت، باید نخست از هر آنچه با فرهنگ اصیل جامعهی اسلامی ما بیگانه است، تطهیر و پاک شوند و نخستین گام در راه وحدت را از اینجا بردارند.
حاکمیت دو فرهنگ، با ممیزات و مشخصات متفاوت، بر این دو حوزه، تاکنون خسارات فراوانی به جامعهی ما تحمیل کرده است: علم را محور هر چیز قرار دادن، و از علم نیز، تنها به جنبههای مصرفی آن دل بستن و در نهایت، کارگزار قدرتهای علمی جهانی شدن و بازار مصرف را برای تولیدکنندگان خارجی، گرم و داغ نگهداشتن، ضایعهای است تلخ و دردناک که دانشگاه باید هر چه سریعتر به جبران آن قیام کند و نقصان و خللی را که از این راه به جامعهی ما وارد آمده است، ترمیم نماید.
از آن سوی، در حوزهها نیز، نیازهای ملموس جامعه و مردم، و واقعیتهای زمانه باید مطرح شود. چرا که اگر «دین، عین سیاست است» که هست، پس باید قدم در واقعیتهای عصر و دوران نهاد و از حیطهی ذهنیتهای مجرد رها شد.
با این همه، امتیازات حوزه و دانشگاه نیز باید تبادل شود: اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، زهد، احترام به سنتهای اصیل و ارزشمند، از یکسو و توجه به واقعیات، دیدِ باز و گسترده، وسعت بینش، نوگرایی مفید، نگرش سازنده و پویا و استفاده از روشهای جدید و کارساز از سوی دیگر، میتواند و باید که مکمل هم شوند.
آن سخت کوشی در آموختن که از ممیزات حوزههای علمیه است، باید در دانشگاه بعنوان سنت اصیل دانشآموزی بکار گرفته شود و آن آیندهنگری همراه با طرح و برنامه که از مشخصات محیط دانشگاهی است، باید در حوزهها پذیرفته شود.
آن هماهنگی و اختلاط سازنده با مردم جامعه، که از روشهای سازنده و سالم و از ممیزات بارز حوزههای علمیه است، باید در دانشگاه ملحوظ باشد. دانشجو باید مردم جامعهی خود را عملاً و از نزدیک بشناسد و آموختن دانش نباید او را از ارتباط مستقیم با مردم، محروم کند. همچنانکه ارتباط دائم و پیوسته با مردم و آگاهی از دردها، نیازها و خواستهای روزمره مردم، نباید طلبه و دانشجو را از کسب علم که چراغ راه جامعه است، باز دارد.
سخن در زمینهی ضرورت وحدت و روشهای ایجاد آن بین حوزه و دانشگاه بسیار است. اما در این فرصت کوتاه این قدر هست که از مسؤولان و محققان و دانشگاهیان و روحانیون بخواهم که این مقولهی عظیم را با رعایت جوانب متنوع آن، به بحث و بررسی بگذارند و راهها و شیوههای ایجاد آن را در فرصتهای گوناگون بیابند و بشناسانند. و در نخستین گام، به استادان و دانشجویان و روحانیون و طلاب متعهد و مسؤول پیشنهاد میکنم که:
۱- اساتید و دانشجویان عزیز و ارجمند دانشگاهها، علیرغم توطئهها و تبلیغات دشمنان، شناخت محیط طلبگی را در برنامه کار خود قرار دهند. متجاوز از هزار سال است که کار تعلیم و تعلّم و تحقیق در حوزههای علمیه جریان دارد. شناخت واقعی این محیط از دور میسر نیست. این محیط قطعاً نکات جالب و آموزندهای بهمراه دارد که دریغ است دانشگاهیان از آن بیخبر بمانند و بدون مشاهده، که نخستین مرحله تحقیق است، در این باب نظر دهند.
۲- روحانیون با حضور در دانشگاهها، عملی متقابل انجام دهند. در دانشگاهها نکات بسیاری برای آموختن وجود دارد و ذهنهای آمادهای برای یاد گرفتن. روحانیون میتوانند در دانشگاه بیاموزند و بیاموزانند. و متقابلاً از اساتید دانشگاهها برای تدریس در حوزهها دعوت کنند.
۳- نظامِ طلبگی، نظام کشف نشدهای است. در رژیم گذشته، از هر نظام موفق و ناموفق آموزشی جهانی، در برنامهریزیهای دانشگاهی استفاده کردهاند. اما طراحان و برنامهریزانی که از سنتهای آموزشی جامعهی خویش کوچکترین اطلاعی نداشتند و یا داشتند و مأمور اجرای برنامههای غربی بودند، هیچگاه از خود نپرسیدند بر حوزههای علمیه چه عواملی حاکم است که چراغ آموزش و تحقیق در آنها، علیرغم توطئههای حکام و فرمانروایان، و با همه کار شکنیهای عوامل آنان، سالهای سال روشن مانده است؟
شناختن نظام طلبگی برای دانشگاهیان و متقابلاً آگاهی از نظام آموزش دانشگاهی برای مدرسان حوزههای علمیه، بدون تردید آموزنده و الهامبخش خواهد بود.
۴- انقلاب اسلامی ایران، قبل از هر چیز، یک انقلاب معنوی است. اگر این انقلاب که خود حاصل فداکاری ها و ایثارهای همهی مردم، از جمله روحانیون و دانشگاهیان است توانسته باشد که مبشر و مبلغ معنویت و مروج آن در جامعه شود، به بخش عمدهای از اهداف خود دست یافته است. حضور و رسوخ معنویت، در جامعه به وضوح دیده میشود و در همه ابعاد آن، از جنگ که اولین مسأله است تا کارخانه، خانه، مدرسه، و حتی در نحوهی مصرف و راه و روش زندگی روزمره مردم به چشم میخورد. بدیهی است که هم در دانشگاه و هم در حوزههای علمیه، نباید جز این باشد.
خلأ معنویت، از آفات اجتماعی در رژیم گذشته بوده است. دانشگاهها و حوزهها برای دفع این آفت، در خود و در جامعه، نقش مهم و مسؤولیت عمده بر عهده دارند.
۵- نظریه «علم برای علم» افسانهی کهنهای است که بخصوص در یک جامعهی انقلابی پذیرفتنی نیست. علم اگر برای انسان، برای آرمانهای انسانی، برای بشریت که غایت آن، رسیدن به خدا است باشد، معنی پیدا میکند. و حوزههای علمیه و دانشگاهها را به تفکر در این باب دعوت میکنم.
۶- فلسفهی ناهماهنگی و ناهمگونی دانشگاه و حوزه علمیه از القائات دشمنان خدا و خلق است: «متصل، جانهای مردان خداست» آنان که این فلسفه را تبلیغ و القاء میکنند، البته درپی فراهم آوردن وسائل و اسباب و علل آن نیز هستند. دانشگاهیان و روحانیون برای رد این نظر، و خنثی کردن نقشه دشمنان، باید با هوشیاری عمل کنند و عملاً نادرستی آن را به اثبات برسانند.
۷- تشکیل سمینارها و ایجاد گردهمائیها در زمینه وحدت بین حوزه و دانشگاه، تا روزی که این وحدت عملاً و بنحو گسترده حاصل شود ضروری است.
امیدوارم که این گردهمائیها، مبارزه با عوامل تفرقه و ایجاد و تقویت عوامل وحدت را در رأس برنامههای خود قرار دهند و در کشف و ایجاد راههای عملی وحدت کوشا باشند و مسؤولان امر تا رسیدن به هدف، که نیل به وحدت واقعی است، از پای ننشینند.
موفقیت همهی خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی را مسألت دارم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سید علی خامنهای
رئیس جمهوری اسلامی ایران
بیست و هفتم آذر ماه، روز شهادت دکتر مفتح، استاد دانشگاه و روحانی مبارز وانقلابی، روز وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شده است. تخصیص این روز به این مناسبت، ناشی از نیاز مبرمی بود که در جامعهی انقلابی ما احساس میشد. چرا که «وحدت»، کلید موفقیت و رمز پیروزی انقلاب خونبار ما بوده و هست و حفظ و ادامهی آن، به آسیبناپذیری انقلاب و نیل به اهداف انقلابی و حفظ کامل دستاوردهای آن خواهد انجامید. بقا و استمرار انقلاب ما که پس از تأییدات الهی، به وحدت اقشار مختلف ملت، بر محور اسلام و رهبری مرجع و امام عزیز و عظیم امت، متکی و استوار بود، جز با اتکالِ به خدا و حفظ وحدت همه جانبه، امکان پذیر نخواهد بود و هر اقدامی که در راه حفظ وحدت بعمل آید، عمل صالحی است که باید مورد تأیید و پشتیبانی کاملِ مسؤولان و دستاندرکاران قرار گیرد. اما در این راه و کار، دقایق و ظرایفی هست که بیتوجه به آن، حفظ وحدت امکانپذیر نخواهد شد و شعار وحدت، با همهی طنین دلنشین و روحنوازی که دارد، در مرحلهی حرف و سخن باقی خواهد ماند. حال آنکه انقلاب ما امروزه، بیش از هر زمان دیگر، نیاز به آن دارد که شعارهای خود را، جامهی عمل بپوشاند و بدون تردید، امکان و شایستگی و ابزار این کار را نیز در اختیار دارد. قبل از اینکه به این نکات بپردازم، میخواهم در این زمینه که چرا وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت روحانی و دانشجو از همان روزهای آغاز انقلاب، بیشتر مورد توجه مردم جامعهی ما بوده است، توضیح دهم. روشن است که «وحدت» یک ارزش اجتماعی و قبل از آن، یک ضرورت و نیاز اجتماعی است، بخصوص در جامعهای که راه تحوّل را میرود. اما دیدیم و شنیدیم که حتّی قبل از پیروزی انقلاب نیز، شعار «روحانی، دانشجو، پیوندتان مبارک» در راهپیمائیهای عظیم و میلیونی مردم انقلابی کشور ما، یکی از شعارهای اصلی و اساسی بود.
اینکه چرا تودههای عظیم ملت، وحدت بین این دو قشر را، این چنین صریح و پرخروش میطلبیدند، در خور سخنِ مستقلی است. و من اکنون به اشاراتی کوتاه بسنده میکنم.
طلب وحدت بین حوزه و دانشگاه، از سوی مردم، و ابراز شادمانی و حمایت آنان، در لحظاتی که بارقهی این عمل انسانی و اجتماعی را مشاهده میکردند، ناشی از چند عامل بوده و هست:
نخست آنکه این دو قشر، در حرکتهای اجتماعی و در روند تحوّل فکری و فرهنگی جامعهی ما، نقشی ارزنده و والا داشتهاند و دارند. در برهوتی که رژیم طاغوتی به جامعه تحمیل کرده بود و در انجماد خفقان حاکم، در آن لحظات سکوت و سکون، در زیر نگاه ریز بین میرغضبها و جلّادان رژیم و در زیر چکمهی مزدوران و دژخیمان پهلوی، دم گرم روحانیون و دانشگاهیان متعهد و مسئول بود که آتش مبارزه را گرم نگه میداشت و فریاد اینان بود که از فیضیه و دانشگاه، صلای مقاومت و مبارزه سر میداد. چه بسیار فریاد، که از سر منابر برخاست و قبل از انتشار در سطح جامعه، به صفیر گلولهی مزدوران، خاموش شد. و چه بسیار دانشجوهای مبارز، که در خون خود تپیدند و گل وجودشان پژمرد و کسی از آنان با خبر نگردید.
این منادیان آزادی، با همهی اهداف مشترکی که داشتند دریغا که چه دیر، همدیگر را باز یافتند و خوشا بانگ پرخروش مردم، که آوای وحدت سرداد و نقشهی دشمنان را، نقش برآب کرد.
دوم آنکه، علیرغم هدف مشترک، دشمن مشترکِ این دو قشر مبارز و انقلابی، در بسیاری از لحظات تاریخ، هشیارتر از آنان عمل کرد و به برنامهی خویش، که ایجاد شکاف و افتراق بین این دو قشر بود، جامهی عمل پوشاند. در دورترین مقاطع تاریخ اسلام نیز، آثاری از این سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» به چشم میخورد! مغولان، مساجد را بیهوده عرصهی سمّ ستوران نکردند. دژخیمان میدانند، از که و از کجا باید ترسید در انقلاب مشروطیت نیز، مساجد هدف بود. نهضت ملی در بیست و هشتم مرداد نشکست، مگر در اثر ایجاد شکاف و افتراق بین روحانیت و آنان که عَلَم روشنفکری بر سر دست میبردند. چه بسیار مُهر جهل و خرافهپرستی که بر پیشانی حوزههای علمیه کوفتند و چه فراوان، تهمت بیدینی و بد دینی که به دانشگاهیان زدند.
چنین شد که هرکس به راه خویش رفت. و دژخیم، بر سر هر دو راه که غایت و هدف آن یکی بود، چنان آسان و کم ضرر، هر دو قشر را سالیان دراز، گرفت و بست و شکست و کشت و جز نالهای برنخاست و دستهای یاران و همرزمان، بهم نرسید.
و اینک، اوراق تاریخ در پیش روی ما، گشوده است. اما، اکنون مجال چون و چرا نیست که: «حَرم در پیش است و حرامی درپس» صلای وحدت خلق را به گوش جان بشنویم و از شکستهای تاریخی که نتیجهی قهری اختلاف و افتراق بوده است، بپرهیزیم. از حوادث تاریخ، شکستهای بزرگ، ناکامیهای گذشته و از همه مهمتر، از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، درس عبرت بگیریم و بشنویم که تودههای عظیم و میلیونی ملتی مبارز و مصمّم و مقاوم و ایثارگر، بانگ وحدت سردادهاند. با این سرودِ الهی و انسانی، هماوایی کنیم و با هم، یکپارچه و متّحد، به دریای مواج و خروشان خلق بپیوندیم و به شعار بر حقّ آنان، که «وحدت حوزه و دانشگاه» است، پاسخی شایسته و سزاوار بدهیم و این شدنی و امکانپذیر است اگر: فرهنگ اصیل حاکم بر جامعهی خویش را بدرستی بشناسیم و بدان مسلّح شویم. که با شناخت این فرهنگ اصیل و پویا، که منشأ در سرچشمهی تعالیم الهی دارد، هر کاری، از آن جمله «وحدت»، آسانتر و معنیدارتر میشود.
چرا که «وحدت» نه با شعار بدست میآید و نه با امریه و فرمان. و اگر امروز در جامعهی انقلابی، وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت روحانی و دانشجو مطرح میشود، ناشی از این واقعیت است که تاکنون، و حداقل تا قبل از انقلاب، این وحدت وجود نداشته است. و این دو قلمرو علم و روحانیت، باید نخست از هر آنچه با فرهنگ اصیل جامعهی اسلامی ما بیگانه است، تطهیر و پاک شوند و نخستین گام در راه وحدت را از اینجا بردارند.
حاکمیت دو فرهنگ، با ممیزات و مشخصات متفاوت، بر این دو حوزه، تاکنون خسارات فراوانی به جامعهی ما تحمیل کرده است: علم را محور هر چیز قرار دادن، و از علم نیز، تنها به جنبههای مصرفی آن دل بستن و در نهایت، کارگزار قدرتهای علمی جهانی شدن و بازار مصرف را برای تولیدکنندگان خارجی، گرم و داغ نگهداشتن، ضایعهای است تلخ و دردناک که دانشگاه باید هر چه سریعتر به جبران آن قیام کند و نقصان و خللی را که از این راه به جامعهی ما وارد آمده است، ترمیم نماید.
از آن سوی، در حوزهها نیز، نیازهای ملموس جامعه و مردم، و واقعیتهای زمانه باید مطرح شود. چرا که اگر «دین، عین سیاست است» که هست، پس باید قدم در واقعیتهای عصر و دوران نهاد و از حیطهی ذهنیتهای مجرد رها شد.
با این همه، امتیازات حوزه و دانشگاه نیز باید تبادل شود: اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، زهد، احترام به سنتهای اصیل و ارزشمند، از یکسو و توجه به واقعیات، دیدِ باز و گسترده، وسعت بینش، نوگرایی مفید، نگرش سازنده و پویا و استفاده از روشهای جدید و کارساز از سوی دیگر، میتواند و باید که مکمل هم شوند.
آن سخت کوشی در آموختن که از ممیزات حوزههای علمیه است، باید در دانشگاه بعنوان سنت اصیل دانشآموزی بکار گرفته شود و آن آیندهنگری همراه با طرح و برنامه که از مشخصات محیط دانشگاهی است، باید در حوزهها پذیرفته شود.
آن هماهنگی و اختلاط سازنده با مردم جامعه، که از روشهای سازنده و سالم و از ممیزات بارز حوزههای علمیه است، باید در دانشگاه ملحوظ باشد. دانشجو باید مردم جامعهی خود را عملاً و از نزدیک بشناسد و آموختن دانش نباید او را از ارتباط مستقیم با مردم، محروم کند. همچنانکه ارتباط دائم و پیوسته با مردم و آگاهی از دردها، نیازها و خواستهای روزمره مردم، نباید طلبه و دانشجو را از کسب علم که چراغ راه جامعه است، باز دارد.
سخن در زمینهی ضرورت وحدت و روشهای ایجاد آن بین حوزه و دانشگاه بسیار است. اما در این فرصت کوتاه این قدر هست که از مسؤولان و محققان و دانشگاهیان و روحانیون بخواهم که این مقولهی عظیم را با رعایت جوانب متنوع آن، به بحث و بررسی بگذارند و راهها و شیوههای ایجاد آن را در فرصتهای گوناگون بیابند و بشناسانند. و در نخستین گام، به استادان و دانشجویان و روحانیون و طلاب متعهد و مسؤول پیشنهاد میکنم که:
۱- اساتید و دانشجویان عزیز و ارجمند دانشگاهها، علیرغم توطئهها و تبلیغات دشمنان، شناخت محیط طلبگی را در برنامه کار خود قرار دهند. متجاوز از هزار سال است که کار تعلیم و تعلّم و تحقیق در حوزههای علمیه جریان دارد. شناخت واقعی این محیط از دور میسر نیست. این محیط قطعاً نکات جالب و آموزندهای بهمراه دارد که دریغ است دانشگاهیان از آن بیخبر بمانند و بدون مشاهده، که نخستین مرحله تحقیق است، در این باب نظر دهند.
۲- روحانیون با حضور در دانشگاهها، عملی متقابل انجام دهند. در دانشگاهها نکات بسیاری برای آموختن وجود دارد و ذهنهای آمادهای برای یاد گرفتن. روحانیون میتوانند در دانشگاه بیاموزند و بیاموزانند. و متقابلاً از اساتید دانشگاهها برای تدریس در حوزهها دعوت کنند.
۳- نظامِ طلبگی، نظام کشف نشدهای است. در رژیم گذشته، از هر نظام موفق و ناموفق آموزشی جهانی، در برنامهریزیهای دانشگاهی استفاده کردهاند. اما طراحان و برنامهریزانی که از سنتهای آموزشی جامعهی خویش کوچکترین اطلاعی نداشتند و یا داشتند و مأمور اجرای برنامههای غربی بودند، هیچگاه از خود نپرسیدند بر حوزههای علمیه چه عواملی حاکم است که چراغ آموزش و تحقیق در آنها، علیرغم توطئههای حکام و فرمانروایان، و با همه کار شکنیهای عوامل آنان، سالهای سال روشن مانده است؟
شناختن نظام طلبگی برای دانشگاهیان و متقابلاً آگاهی از نظام آموزش دانشگاهی برای مدرسان حوزههای علمیه، بدون تردید آموزنده و الهامبخش خواهد بود.
۴- انقلاب اسلامی ایران، قبل از هر چیز، یک انقلاب معنوی است. اگر این انقلاب که خود حاصل فداکاری ها و ایثارهای همهی مردم، از جمله روحانیون و دانشگاهیان است توانسته باشد که مبشر و مبلغ معنویت و مروج آن در جامعه شود، به بخش عمدهای از اهداف خود دست یافته است. حضور و رسوخ معنویت، در جامعه به وضوح دیده میشود و در همه ابعاد آن، از جنگ که اولین مسأله است تا کارخانه، خانه، مدرسه، و حتی در نحوهی مصرف و راه و روش زندگی روزمره مردم به چشم میخورد. بدیهی است که هم در دانشگاه و هم در حوزههای علمیه، نباید جز این باشد.
خلأ معنویت، از آفات اجتماعی در رژیم گذشته بوده است. دانشگاهها و حوزهها برای دفع این آفت، در خود و در جامعه، نقش مهم و مسؤولیت عمده بر عهده دارند.
۵- نظریه «علم برای علم» افسانهی کهنهای است که بخصوص در یک جامعهی انقلابی پذیرفتنی نیست. علم اگر برای انسان، برای آرمانهای انسانی، برای بشریت که غایت آن، رسیدن به خدا است باشد، معنی پیدا میکند. و حوزههای علمیه و دانشگاهها را به تفکر در این باب دعوت میکنم.
۶- فلسفهی ناهماهنگی و ناهمگونی دانشگاه و حوزه علمیه از القائات دشمنان خدا و خلق است: «متصل، جانهای مردان خداست» آنان که این فلسفه را تبلیغ و القاء میکنند، البته درپی فراهم آوردن وسائل و اسباب و علل آن نیز هستند. دانشگاهیان و روحانیون برای رد این نظر، و خنثی کردن نقشه دشمنان، باید با هوشیاری عمل کنند و عملاً نادرستی آن را به اثبات برسانند.
۷- تشکیل سمینارها و ایجاد گردهمائیها در زمینه وحدت بین حوزه و دانشگاه، تا روزی که این وحدت عملاً و بنحو گسترده حاصل شود ضروری است.
امیدوارم که این گردهمائیها، مبارزه با عوامل تفرقه و ایجاد و تقویت عوامل وحدت را در رأس برنامههای خود قرار دهند و در کشف و ایجاد راههای عملی وحدت کوشا باشند و مسؤولان امر تا رسیدن به هدف، که نیل به وحدت واقعی است، از پای ننشینند.
موفقیت همهی خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی را مسألت دارم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سید علی خامنهای
رئیس جمهوری اسلامی ایران