• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1377/10/24

بیانات در دیدار تشکّلهای مختلف دانشجویی دانشگاههای تهران

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم
 
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم‌ المصطفی محمّد و علیآله الأطیبین الأطهرین. سیما بقیةاللَّه فی الارضین.
 
قال اللَّه الحکیم فی کتابه: «انّه من یتق و یصبر فأن اللَّه لا یضیع اجر المحسنین.»(۱)
 
گاهی با خود فکر میکنم جوان که در بهترین اوقات عمر خود به‌سر می‌برد، اگر بخواهد سرمایه‌ای را به دست آورد که موفّقیتهای دنیایی و آخرتی او را تضمین کند، دنبال چه چیزی باید باشد؟ سؤال مهمّی است. اولاً مورد نظر، موفّقیتهای دنیایی و اخروی است - جسم و جان، فکر و دل - ثانیاً این سؤال، مخصوص به یک دسته از جوانان هم نیست.
 
پاسخی هم که به ذهن من میرسد، باز مخصوص یک دسته از جوانان نیست؛ یعنی این طور نیست که فرض کنیم این پاسخ، مخصوص جوانان کاملاً متدین و متعبّد است؛ نه. حتّی اگر جوانی را فرض کنیم که از لحاظ تعبّد و تدین، در رتبه‌ی خیلی بالایی هم نباشد، باز این پاسخ درباره‌ی او صدق میکند. حتّی اگر فرض کنیم جوانی را که در برخی عقاید خود مشکلی هم داشته باشد، باز این پاسخ درباره‌ی او صدق میکند.
 
جوابی که من به آن رسیده‌ام، این یک کلمه است: «تقوا»! اگر جوان، در دوره‌ی جوانی سعی کند تقوا داشته باشد - با همان تعریفی که در فرهنگ دینی و قرآنی از تقوا شده است - بزرگترین سرمایه را هم برای درس، هم برای فعّالیتهای سازندگی، هم برای عزّت دنیوی، هم برای به‌دست آوردن دستاوردهای مادّی و هم برای معنویت - اگر اهل معنویت است - به دست آورده است. حتّی برای آن آفاق بسیار دور و درخشان معنویت هم که معمولاً آدمهای متوسط، قدری از آن آفاق، دور هستند - آفاق عرفانی و معنوی و همان چیزهایی که در کلمات عرفا و بزرگان و اهل عشق معنوی هم به آنها اشاره شده است - تقوا سرمایه است.
 
تقوا یعنی چه؟ معنای تقوا این نیست که انسان خیلی عبادت کند. ممکن است خیلی عبادت کردن، بر تقوا مترتّب شود، اما تقوا آن نیست. معنای تقوا این است که انسان در هر کار، از تصمیم و عمل خود مراقبت کند؛ با مطالعه و با توجّه بیندیشد که چه میخواهد عمل کند و پا را میخواهد کجا بگذارد. یک وقت انسان، مستانه و بیهشانه بدون توجّه به این‌که چه کار میکند، حرکت و اقدام نماید، یا تصمیم میگیرد، یا میگوید، یا انجام میدهد، یا ترک میکند؛ یک وقت همه‌ی این کارها را با توجّه به این‌که چه کار میکند، انجام میدهد. این دومی تقواست.
 
در کلمات فرزانگان گذشته‌ی ما این مثال تکرار شده است که از کسی پرسیدند «تقوا چیست؟» - بعضیها گفته‌اند روایت است، بعضی میگویند فلان بزرگ گفته است؛ به‌هرحال سخنِ فرزانگان است - در پاسخ گفته است: «آیا هرگز در مسیری که خار زیادی در سطح آن باشد قدم برداشته‌ای!؟»
 
یک وقت شما در جاده‌ی اسفالته راه میروید؛ این یک طور راه رفتن است. یک وقت در راهی قدم برمیدارید که زیر پایتان - این طرف، آن طرف - در همه جا بوته‌های خار است. وقتی در میان خارستانی عبور میکنید، طوری قدم برمیدارید که خار به لباس شما نگیرد و ساق پایتان را آزرده نکند. این تقواست؛ یعنی با دقّت، قدم برداشتن. لذاست که اگر آدم، با تقوا باشد، به ایمان خواهد رسید؛ اگر بیتقوا باشد، به ایمان نمیرسد. حتی یک مرحله از تقوا، قبل از ایمان است. آدم بیتقوا آن آدمی است که اگر به او بگویند بیا درباره‌ی مسأله‌ی وجود، مسأله‌ی آفرینش و هدف هستی فکر کن، میگوید: ولش کن بابا! این بیتقوایی است. آدم با تقوا آن کسی است که وقتی درباره‌ی مسأله‌ی هدف هستی و مسأله‌ی خدا و قیامت، بحث و سؤال مطرح میشود، به فکر فرو میرود و میاندیشد تا راه درست را پیدا کند. در این باب اندیشیدن، تقواست. وقتی انسان مؤمن شد، یک وقت است که به ایمانِ خود، دل خوش میکند و حرکت و رفتار خود را مراقبت نمیکند؛ این بیتقوایی است. یک وقت مراقبت میکند، این تقواست.
 
در قرآن، در باب تقوا خیلی صحبت شده است. مثالی که مناسب حالِ شما جوانان است، مثال حضرت یوسف علیه‌السّلام است. یوسف، مظهر تقوای جوانی است. داستان یوسف، تقریباً سراسر یک سوره را در قرآن فرا گرفته و «احسنُ القَصَص» (۲)، یعنی بهترین قصّه - با «قِصص» اشتباه نشود. قِصص، جمع قصه است؛ یعنی بهترین قصّه‌ها. «قَصَص»، اسم مصدر است؛ یعنی قصّه - بهترین داستان‌سرایی، بهترین داستان گویی است و از آن به بهترین داستان، تعبیر شده است. علّت این است که شما در داستان حضرت یوسف، نماد کامل یک تقوا را مشاهده میکنید. تقوای انسانی که عمری گذرانده و به تجربه‌هایی از زندگی رسیده است، طبیعیتر به نظر میرسد تا تقوای جوانی که مست جوانی است. خودِ جوانی «مستی» دارد و همه‌ی جوانان از نوعی سرمستی برخوردارند. البته همین سرمستی هم یک نعمت است که از این نعمت، ممکن است خوب استفاده کرد. در یک چنین حالت سرمستی، به‌کار گرفتن هُشیاری و خودآگاهی که اسمش تقواست، اهمیت دارد. لذا داستان یوسف از همه‌ی قصّه‌های قرآن، برجسته‌تر و «احسنُ القَصص» است.
 
ماجرای یوسف، فقط ماجرای چشم پوشیدن از یک شهوت جنسی نیست. مسأله، از این فراتر است. پسر جوانِ زیبای برازنده‌ای در یک خانواده‌ی صد در صد اشرافی، مورد توجّه ویژه‌ی بانوی آن خانه و مورد اعتماد مرد آن خانه. این را در ذهنتان فرض کنید. در خانه‌ی عزیز مصر، نوکران، خدمتکاران و مباشرین - همه نوع انسانی - هستند. وقتی جوانی که خود از شخصیتی هم برخوردار است - عاقل است، آگاه است، نجیب و پاکیزه است و در نهایت زیبایی است - به یک صورت سوگلىِ مرد خانه و به یک صورت هم موردِ نظر زن خانه است، همه‌ی اجزای این خانه از او فرمان میبرند و برایش احترام قائلند! ناگهان این جوان، در معرض یک امتحان قرار میگیرد؛ در آن امتحانی که همه شنیده‌اید و میدانید - وسوسه‌ی بانوی آن خانه - و این جوان، سربلند بیرون می‌آید. غلبه بر شهوت جنسی، بخش کوچکترِ مسأله است. ببینید؛ فرهنگ قرآنی این است. این هنوز مرحله‌ی پایینتر آن است. این‌که من راجع به آلودگیهای فرهنگ غرب، تکرار میکنم، به‌خاطر این است که در مقام مقایسه - هر کجا مقایسه کرده باشد - در مقابل نور و ظلمت و پاکی و پلیدی قرار میگیرد.
 
داستانِ معروف «استاندال» - نویسنده‌ی معروف فرانسوی که کتابش هم «سرخ و سیاه» است - از داستانهایی است که صد سال است به همه‌ی زبانها ترجمه شده؛ سالها پیش هم به فارسی ترجمه شده است. جوانی با خصوصیات حضرت یوسف وارد خانه‌ای میشود؛ البته خانه هم نسبتاً اشرافی است، نه مثل خانه‌ی عزیز مصر. این جوان هم مثل یوسف نیست. عیناً همین حادثه اتفاق میافتد؛ یعنی بانوی خانه، عاشق این پسر جوان میشود. ماجراهای بین این زن و این جوان، مظهر پلیدی است؛ پلیدی جنسی، خیانت، دنائت، بدقولی، پیمان شکنی، شهوت‌رانی و غرق شدن در هوسها! استاندال یکی از شاهکارهای قصّه‌نویسی فرهنگ غرب است! آقای استاندال - نویسنده‌ی این کتاب - به خاطر همین کتاب، جزو رمان‌نویسهای درجه‌ی اوّل فرانسه نام برده میشود! این کتاب هم از رمانهای درجه‌ی یک و یکی از ده رمان معروف دنیاست!
 
ببینید؛ اینهاست! آن هم درس است. رمان را فقط برای این نمینویسند که کسی سرگرم شود. اینها پیام دارد و نشان دهنده‌ی فرهنگ است؛ یعنی در واقع زندگی را به نحوی به خواننده‌ی خودش تعلیم میدهد.
 
قرآن، یوسف را در چنین آزمایشی آن چنان تصویر میکند که انسان میماند در مقابل این عظمت چه بکند! در یک شرایط حسّاس، آن بانو، جوان را گیر می‌اندازد و جوان از دست او میگریزد و بعد بلافاصله متّهم میشود. «و الفیا سیدها لدا الباب قالت ما جزاء من اراد بأهلک سوء الا ان یسجن او عذاب الیم» (۳)؛ تا عزیز مصر را در مقابل درِ اتاق مشاهده میکنند، آن زن فوراً انگشت اتّهام را به طرف جوان دراز میکند و میگوید: این بود. بعد یوسف به خاطر معصومیت خودش نجات پیدا میکند؛ قرینه و نشانه‌ای پیدا میشود که عزیز اشتباه کرده است. این‌جا این قضیه تمام میشود.
 
خوب؛ این امتحان بزرگی است؛ امتحانی است که در هزاران انسان، یک نفر از آن سربلند بیرون نمی‌آید - حتّی در مراحل پایینترش - این‌جا یوسف، مظهر پاکی و پیراستگی و پرهیزکاری شد؛ لیکن از این بالاترش بعد است. بعد که در مصر، پچ‌پچ میافتد که زن عزیز، عاشق پیشخدمت خود شده است، زن برای این‌که تهمت را از خود برطرف نماید، زنان مصر را دعوت میکند - اینها قصّه‌سرایی نیست، قرآن است؛ متن واقعیت. قرآنی که درباره‌ی قضایای گوناگون، از نقاط غیرلازم عبور میکند، این‌جا داستان را با جزئیاتش نقل کرده است - و در مقابل هر کدام، کاردی میگذارد که میوه را با آن پوست بکَنند. برای هرکدام هم تکیه گاهی قرار میدهد که بِلَمند - متکّأً - بعد میگوید: «اخرج علیهن» (۴)! جوان را در مقابل چشم آن زنان وارد مجلس میکند و میخواهد تهمت را از خودش برطرف کند. چه تهمتی را؟ تهمتِ عشق به آن جوان را؟ نه؛ تهمت هرزگی را. میخواهد بگوید من زن هرزه‌ای نیستم؛ یوسف، این است؛ هر که میتواند از چنین جمالی صرف نظر کند، بسم‌اللَّه! بعد که یوسف وارد مجلس میشود، آن چنان فضای مجلس، مقهور جمال یوسفی میشود که همه‌ی آنها دستهایشان را میبُرند! «و قطّعنّ ایدیهنّ» (۵). «قطّعن» با «قطَعن» فرق دارد؛ «قَطعن» یعنی «قطع کردند» - «بریدند» - «قطّعن» یعنی به‌شدّت زخمی کردند، به‌شدّت بریدند. از دستپاچگی نمیفهمیدند چه کار میکنند. همین‌طور که دستهای خودشان را بریدند، همه خونین شدند! بعد زن عزیز مصر میگوید: این است آن جوان؛ و قسم میخورد که اگر تسلیم خواسته‌ی من نشود: «لیسجنّن»؛ او را به زندان خواهم انداخت. یوسف هم خودش میداند که قضیه این است؛ به او گفته‌اند. میگوید: «رب السّجن احبّ الی مما یدعوننی الیه» (۶)؛ پروردگارا! زندان در نزد من، محبوبتر از این گناه، این هوسرانی و این چیزی است که اینها مرا به آن دعوت میکنند!
 
این‌جا دیگر مسأله، فقط مسأله‌ی گذشتِ از یک هوس جنسی نیست؛ گذشتِ از همه چیز است: از آقایی، از راحتی، از زندگی در یک خانواده‌ی علاقه‌مند و فریفته‌ی یک جوان، که در این زندگی چقدر به او خوش میگذرد! همه احترام، همه تکریم، همه تعظیم، آینده‌ی درخشان، پول فراوان، امکانات فراوان، هرچه بخواهد این‌جا برایش آماده است. از همه چیز، چشم میپوشد! این، آن تقواست. به زندان میافتد. زندان هم زندان یک ماه و شش ماه و یک سال نیست؛ اصلاً زمان ندارد! زندانهای آن زمان، این طور بود که وقتی کسی به زندان میرفت، دیگر میرفت! بعضی روایات دارد که هفت سال و بعضی دارد که چهارده سال در زندان ماند. بعد از زندان آزاد میشود و خدای متعال به او پاداش میدهد.
 
عزیزان من؛ دختران و پسران من! شما این را هم بدانید که خدای متعال از هیچ رنج شما صرف‌نظر نمیکند. هر رنجی که شما بکشید، اگر پای خدا حساب کنید، خدای متعال پاداش مضاعفتان خواهد داد. بله؛ بعضی وقتها انسان رنجهایی میکشد و پای خدا حساب نمیکند؛ خدا هم هیچ‌چیز به آدم نمیدهد. شاید در بعضی از زیارتها و دعاها و در بعضی از کلمات دیده، یا شنیده‌اید که «صبراً و احتساباً»؛ خطاب به امام(۷) - مثلاً به امام حسین علیه‌السّلام - صبر کردی و احتساب کردی. احتساب، یعنی به حساب خدا نوشتی، پای خدا حساب کردی. یک لحظه رنج تو، یک لحظه فشاری که از لحاظ روحی و معنوی بر تو وارد می‌آید، یک آزار جسمی، یک گرسنگی، یک تشنگی، یک پا به سنگ خوردن و خون آمدن، یک تهمت، یک دشنام، یک بیعدالتی، یک ناحق‌گویی، نیم نمره کمتر در آن جایی که از روی غرض‌ورزی به تو داده نمیشود و یک اهانت از هر کسی؛ وقتی بدانید این کار را که میکنید، از روی هوس و گناه نیست، یا برای خاطر خداست، یا زمینه‌ای است که خدای متعال از آن ناراضی نیست، این پیش خدا اجر دارد و از بین نمیرود. خدای متعال هم «سریع الحساب» است. من در روز چهلم امام، با هلیکوپتر از مرقد به طرف منزل برمیگشتم که خیل عظیم جمعیت را دیدم. ما ایام درگذشت امام هم آن‌جا رفتیم و حال چهل روز گذشته بود. این گنبد و گلدسته‌ای که از زمین روییده بود، این بنایی که تقریباً دلهای همه‌ی مسلمانان دنیا به یاد آن میتپید، این سیل جمعیت، خیل عظیم مردم که پیاده در آن هوای گرم - تیرماه - میرفتند، یا میآمدند، بچه‌ها، پیرمردان و پیرزنان. من گفتم: پروردگارا! چه زود جواب دادی.
 
اخلاص این مرد - امام - همه‌ی کارهای زیبایی که در عمرش کرد، آن مجاهدت، آن تلاش، آن فریادها، آن ایستادگیها، آن تصمیم‌گیریهای دشوار و آن رنجهایی که در دوران عمر بازنشستگی - یعنی بین هشتاد سالگی و نود سالگی - دید. همه‌ی این ماجراهای بعد از انقلاب، تقریباً از حدود هفتاد و نه سالگی، تا هشتاد و نه سالگی از امام سر زد. یک جسم بود که یک روح داشت و آن روح، عبارت از اخلاص بود. اگر آن روح نبود، همه‌ی این کارها ارزش نداشت؛ اثر هم نمیکرد. اخلاص! اخلاص این مرد، چه زود نتیجه داد! چهل روز از وفات او گذشته، ببین چه دستگاهی! و این دستگاه، تا ابد خواهد ماند. عزیزان من! این دستگاه، از بین رفتنی نیست. خدای متعال، زود جواب داد؛ چون هفت سال و چهارده سال، وقتی که در حال گذشتن است، خیلی زیاد به نظر می‌آید؛ ولی وقتی که گذشت، شما میبینید یک «لحظه» بود و تمام شد! در مقابل عمر دنیا، چهارده سال چیست؟ در مقابل عمر خود ما هم چهارده سال چیست؟ گاهی انسان، شبها یا روزهایی را میگذراند و به‌نظرش خیلی طولانی و دراز می‌آید؛ لحظه‌ها این گونه است دیگر. البته خدای متعال، لحظه‌لحظه را حساب میکند؛ اما وقتی خود انسان، پشت سرش را نگاه میکند، میبیند زود گذشت...
 
«ان اللَّه سریع الحساب» (۸)؛ خدا سریعاً محاسبه کرد و پاداش داد؛ بعد به مقام عزیزی مصر رسید. زمینه، طوری فراهم شد که برادران بیوفا به او احتیاج پیدا کردند، سراغش آمدند و در امتحان دشواری، او را شناختند. بعد او این جمله را که اوّل صحبت خواندم، گفت: «انّه من یتق و یصبر فان اللَّه لایضیع اجر المحسنین» (۹) هرکس که تقوا پیشه و صبر کند - صبر، یعنی پای فشردن بر موضع درست، استقامت - «فان اللَّه لایضیع اجر المحسنین»؛ خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند. در دعای امام سجاد هم میخوانیم: «یا ضامن جزاء المحسنین و یا مستصلح عمل المفسدین» (۱۰).
 
عزیزان من! پس من توصیه میکنم در همه‌ی کارها تقوا پیشه کنید؛ فکر کنید، نظر کنید و ببینید چه میکنید، چه میخواهید، دنبال چه هستید، چرا درس میخوانید، چرا این حرف را بر زبان جاری میکنید، چرا سکوت و چرا اقدام میکنید. مستانه نباید حرکت کرد.
 
امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، تقوا را به اسب راهواری تشبیه میکند که سوار، زمام آن را در دست دارد و از آن استفاده میکند؛ هر جا میخواهد، میتازد و هر جا میخواهد، آن را نگه میدارد. در مقابل تقوا، غفلت و گمراهی است. در تعبیر امیرالمؤمنین، خطا در مقابل تقوا گذاشته شده است - «خطایا» - خطا رفتن اندیشه، خطا رفتن زبان، دست، پا، دل و خطا رفتن تصمیم و عمل، مثل اسبی است که راهوار نیست؛ اسب سرکش و افسار گسیخته‌ای است که یک نفر را هم رویش انداخته‌اند که اختیار آن را ندارد و آن اسب، خودش او را می‌برد. معلوم است که چنین کسی جان سالم به در نخواهد برد.
 
روزه، مقدّمه‌ی تقواست. این بیست و شش روز را روزه گرفته‌اید، چند روز هم بیشتر نمانده است. دقّت کنید؛ در کارها خوب فکر و خوب عمل کنید. هرگز در اندیشیدن به راههای درست، تنبلی نکنید. «وِلِش»، جزو بدترین کارهاست؛ جزو خطرناکترین کارها این «وِلِش» است. همه چیز را با دقّت دنبال کنید. نسل جوان باید این باشد.
 
من از اجتماع شما عزیزان استفاده کنم و یک نکته را به شما بگویم. امروز در سطح عالم، تلاشی علیه ایران وجود دارد. نمیخواهم به فلان اعلامیه‌ی نابجا، فلان حرف غلط و فلان ناباب اشاره کنم؛ یعنی اینها آن قدر نیست که انسان بخواهد آنها را متّهم، یا درباره‌ی آنها حرف بزند. به توطئه‌ها و تصمیمهایی که طرّاحان بزرگِ توطئه‌های جهانی نشسته‌اند و رویش فکر، همفکری و همکاری کرده‌اند، اشاره میکنم. هیچ تصادفی هم در آن نیست؛ همه کاملاً حساب شده است؛ به آنها اشاره میکنم.
 
البته نمیخواهم بگویم همه‌ی توطئه‌های دنیا علیه ماست؛ نه. بندگان دیگر خدا هم غیر از ما در دنیا هستند که هدف توطئه‌های بدجنسها و خبیثهای عالمند. ما هم هدف توطئه‌هایی هستیم و این توطئه‌ها متوجّه نقاطی در کشور ماست که یکی از آنها جوانان، بخصوص جوانان دانشجو هستند. خلاصه‌ی این توطئه‌ها این است که کاری کنند بین جوان این مملکت - که اکثریت مملکت، جوانند و آینده‌ی مملکت هم دست جوانان است - و اندیشه‌های عمیق و مستدل و مستحکم دین و انقلاب، فاصله بیندازند. تلاش، این است. این تلاشی است که میکنند، تا این کار تحقّق پیدا کند. البته قبل از آن‌که تحقّق پیدا کند - ان‌شاءاللَّه هرگز هم تحقّق پیدا نخواهد کرد - همین حالا هم که این‌گونه نیست، تبلیغ میکنند که این‌گونه است. میخواهند وانمود کنند که جوان، دانشجو و دانشگاهِ این مملکت، از دین، از تفکّرات متین، محکم، منطقی و جذّاب و از تفکّرات امام، فاصله گرفته است؛ تفکّراتی که هنوز در دنیای اسلام، جوانان و غیرجوانان، روشنفکر نسل امروز و روشنفکر نسل دیروز - یعنی بیست سال پیش - سرمست از زلال حیاتبخش آنند. میخواهند بگویند که جوان ایران، در حال فاصله گرفتن از این اندیشه‌هاست.
 
شما خیال میکنید وقتی که توپتان داخل دروازه‌ی امریکا در یک میدان فوتبال جهانی میرود، چه علّتی دارد که در فلسطین اشغالی، در لبنان، شام، عراق، افریقا، مصر و در آسیای میانه، جوانان، پیران، مردان و زنان از خانه و قهوه‌خانه به خیابان میریزند و شادی میکنند!؟ فکر میکنید علّتش چیست؟ آیا اتّفاق افتاده است که برای پیروزی مثلاً تیم آث میلان، یا تیم ملّی فلان کشور، در هیچ کشوری غیر از کشور خودشان از این شادیها بکنند!؟ آیا چنین چیزی پیش می‌آید؟ واقعاً این نکته، در خور توجّه است.
 
عزیزان من! به این نکته دقّت و توجّه کنید؛ علّت چیست؟ علّت این است که آن شعارها، آن منش و آن چهره‌ی قهرمانانه که ملت ایران با نماد جوانانش در این بیست سال گذشته به خود گرفته، آن‌چنان درخشان است که همه‌ی مردم دنیا - و بیشتر کشورهای مسلمان و کشورهای جهان سوم - هنوز مجذوب آنند! این برای مستکبرین عالم، دردسر بزرگی است؛ خیلی دردسر است. شما خودتان را جای آقای کلینتون(۱۱) - بلا نسبت - یا جای طرّاحان سیاسی صهیونیستها بگذارید! آنها با ایران، با جمهوری اسلامی، با رهبری آن، با رئیس جمهورش، دولتش، مردمش، جوانانش، دانشگاهش و تیم ملیاش بدند دیگر؛ در این شکّی نیست. بعد ببینند در همه‌ی کشورهای دنیا به نفع اینها شعار میدهند! آیا تحمّل این برایشان خیلی آسان است!؟ به فکر میافتند که علاج کنند؛ لذا به ایران توجّه میکنند. الان یکی از کانونهای اصلی مورد توجّه توطئه‌ی دشمنان، مجموعه‌ی جوانان و مجموعه‌ی دانشگاه این کشور است. دلشان میخواهد این مجموعه را از دین جدا کنند. البته من آدمی نیستم که با این تبلیغات، دچار اشتباه شوم. بنده دانشگاه کشورمان، جوانانمان و محیط دانشگاهی را میشناسم؛ دچار اشتباه نمیشوم. من میدانم در دانشگاه، چه خبر است. امروز در بیست سالگی تحقّق جمهوری اسلامی، هنوز اهداف و شعارهای امام، در نقطه‌ی اوجِ جذابیت برای توده‌هاست. به فضل پروردگار، همچنین خواهد بود؛ البته اگر ما رسالت خودمان را فراموش نکنیم.
 
جوان، طبیعتش ظلم ستیزی و مقابله‌ی با قلدری است. جوان، طبیعتش این است که وقتی ببیند دولتی در صحنه‌ی بین‌الملل، در عرصه‌ی عالم وجود دارد که اساس موجودیتش عبارت است از ظلم - نظام و حکومت صهیونیستی؛ اساسش ظلم است دیگر - با آن مخالف خواهد بود. خوب است شما تاریخچه‌ی فلسطین را بخوانید. این کتاب سرگذشت فلسطین و کتابهای فراوان دیگری را که در باب مسأله‌ی فلسطین است، بخوانید. ببینید صهیونیستها این نقطه‌ی بسیار مهمِ‌ّ خاورمیانه را با چه ترفندهایی به‌دست آورده‌اند! اوّل رفتند زمینهای فلسطینیها را خریدند - البته عدّه‌ای یهودی آن‌جا بودند و انگلیسیها آن‌جا قیمومیت داشتند - هدف این بود که آن‌جا را بگیرند. هدف را اوّل در آن کنگره‌ی بزرگ صهیونیزم - در سال ۱۸۹۷ - مشخّص کردند که باید سرزمین فلسطین گرفته شود. این‌جا نکته‌ی اساسی است. آن‌وقت هنوز امریکا مطرح نبود؛ برای انگلیسیها هم مهم بود که این نقطه را بگیرند. به یاد بیاورید که آن روز، هنوز کشور عثمانی بود و انگلیسیها در این منطقه، جای پایی نداشتند. بعد از جنگ بین‌الملل اوّل، کشور عثمانی از هم پاشیده شد. آن وقت اردن و عراق و مصر و حجاز و غیره، در واقع تحت قیمومت و حمایت انگلیسیها درآمد. لبنان و سوریه و اینها هم در اختیار فرانسه قرار گرفت - فاتحین جنگ بین‌الملل، تقسیم کردند - لیکن آن روزی که بحث گرفتن سرزمین فلسطین و گذاشتن یهودیها و صهیونیستها در آن مطرح شد، هنوز این خبرها نبود. برای انگلیسیها خیلی مهم بود که این‌جا یک جا پا داشته باشند.
 
بعد از آن‌که جنگ بین‌الملل اوّل تمام شد، تقریباً آغاز حکومت پهلوی در ایران است. آنها در این مدت، مقداری زمینهای فلسطینیها را در داخل فلسطین خریدند و تعدادی از صهیونیستها را وارد کردند. بین صهیونیستها - یعنی یهودیها - و مسلمانان اختلافاتی به‌وجود میآمد. سربازان انگلیسی برای یهودیها به‌طور قاچاق، اسلحه وارد کردند و جنگهای داخلی راه انداختند! نهضتهایی را که آگاهانه شروع شده بود - از طرف آنهایی که میفهمیدند اینها چه کار میکنند - سرکوب کردند! بعد هم رسماً در قسمتی از کشور فلسطین - در سال ۱۹۴۸ - یک دولت صهیونیستی درست کردند و آن‌جا گذاشتند! بعد هم در پی جنگهای مختلف - در سال ۱۹۵۶ و در سال ۱۹۷۴ - بخشهای گوناگون دیگر را از فلسطین گرفتند و این فلسطین کنونی را تبدیل به دولت اسرائیل کردند! یعنی دولتی که براساس زور و ظلم و بیرون کردن مسلمانان و صاحبان خانه، در درجه‌ی اول، تحت کمک مستقیم انگلیسیها به‌وجود آمد؛ بعد که امریکاییها در صحنه آمدند و فعّال شدند، در اختیار آنها و دیگر کشورهای اروپایی و شوروی آن روز قرار گرفت.
 
طبیعی است هرجای دنیا جوانی باشد که بخواهد با فطرت جوانی خود رفتار کند، با این مخالف خواهد بود؛ مگر این‌که آن‌قدر حجم تبلیغات، علیه صاحبان این خانه زیاد باشد که قضیه را به‌عکس کند! مثل کجا؟ مثل مطبوعات امریکا و اروپا! الان شما ببینید در مطبوعات امریکا این‌گونه است. من تعدادی از این مطبوعات امریکایی را گاهی نگاه میکنم و غالباً در جریان یک شمای کلّی از اینها قرار میگیرم. هر جا اتّفاقی بیفتد که در آن چهار نفر، یا دو نفر صهیونیست، کشته شوند، مطبوعات امریکایی برای این‌که احساس ترحّم مردم را نسبت به آنها جلب کنند؛ عکس بچه‌هایشان، عکس زنانشان، عکس مادران پیرشان و گریه کردنشان؛ در تابوت گذاشتن و دفن کردنشان را چاپ میکنند!
 
در غرب شبیه این هرگز برای کشتارهای دست‌جمعی مسلمانان اتّفاق نیفتاده است! در «دیریاسین» در یک شب، در یک ساعت، چند صد نفر مرد، زن، بچه، بزرگ و کوچک را گلوله‌باران کردند و از بین بردند؛ اما انعکاسی در افکار عمومی غرب پیدا نکرد! لذا شما اگر میبینید جوان فرانسوی، یا انگلیسی، یا امریکایی، به‌طور طبیعی احساس همدردی با عرب فلسطینی نمیکند، بلکه به‌عکس، احساس همدردی با صهیونیست غاصب میکند، به‌خاطر تبلیغات است، والّا چنانچه حقیقت قضیه را آن‌چنان که اتّفاق افتاده، در مقابل هر جوانی قرار دهند، نسبت به آن، احساس موضع دارد. طبیعت جوان این است. جوان با ظلم مخالف است. جوان با زورگویی، با قلدری و با ناحق طلبیهای زورگویانه مخالف است. چنانچه هیچ تبلیغاتی روی جوان کشور ما انجام نگیرد، فقط همین قدر بداند که امریکا نسبت به کشور ما، نسبت به کشورهای خاورمیانه، نسبت به انقلاب و گذشته‌ی ما چه کرده، با آن مخالف است؛ یعنی در محیط جوانی، موضعگیری در مقابل امریکا، در مقابل صهیونیسم و در مقابل تجاوزگر و زورگو، احتیاج به این ندارد که کسی به جوان بگوید «بکن» - جوان را وادار به این کار کند - طبیعت جوان، این است. جنبش و بیداری دانشجویی، آن‌جایی حقیقت است که این مواضع وجود دارد. هر جا دیدید این مواضع نیست، بدانید این جنبش دانشجویی نیست، بلکه یک امر تحمیلی است.
 
از اوّلِ انقلاب، کسانی در این کشور بودند که - شما جوانان یادتان نیست. ما وسط میدان بودیم و تکتک آنها را از نزدیک هم میشناختیم و میشناسیم - اعتقادشان این بود حال که حکومت پادشاهی رفت و حکومت دیگری سرِکار آمد، دیگر شعارهای انقلاب را کنار بگذاریم! نه خانی آمد، نه خانی رفت؛ وِلِش کنیم! دیگر مثل قبل بشویم؛ با امریکا و با دیگران، ارتباطات، رفتارها و مراودات، به همان شکل سابق باشد. این چیزی بود که خودِ امریکاییها آن را دنبال میکردند! آن آقایانی که در اوایل انقلاب، دنبال این قضیه بودند، به اعتقاد من خائن نبودند. بسیار ساده‌نگر بودند؛ ملتفت نبودند که پشت سر این چیست! خیال میکردند امریکا، یعنی قدرتی که سی سال در این کشور، این همه از لحاظ تصرّفِ مناطق حسّاس این کشور، پیشرفت کرده - قبل از آن هم انگلیسیها در حدود پنجاه، شصت سال در این مملکت تلاش کردند که این کشور را قبضه کنند و منابع مالی و منابع نظامیش را بگیرند - قدرتی که پنجاه سال حکومت پهلوی را این‌جا سرِپا نگه داشت، برای این‌که ایران را در دست داشته باشد، حالا حاضر است به خاطر گُل روی انقلاب و انقلابیون، به این عدّه‌ای که سرِکار هستند، بگوید ببخشید، ما دیگر با شما هیچ کار نداریم! حالا مثل دو نفر دوست برابر شویم؛ با روابط عادّی و معمولی!!
 
ساده لوحی است که کسی این را قبول کند. در همسایگی ما کشور ترکیه است، این طرف ما کشور پاکستان است؛ هیچ کدام از این دو کشور هم به‌قدر ایران، تحت نفوذ امریکا نبودند. شما ببینید آیا امریکا در این دو کشور و کشورهای دیگر به یک روابط ساده و طرفینی قانع است؟ آیا جز به تسلّط و تصرّف مطلق، به چیز دیگری راضی است!؟
 
من یادم نمیرود در اوایل انقلاب، جلسه‌ای به اسم جلسه‌ی شورای عالی دفاع تشکیل شد؛ نخست‌وزیر وقت و چند نفر از مسؤولین، بنده و مرحوم چمران هم به‌عنوان دو نماینده‌ی امام در آن جلسه شرکت کردیم. بعضی از مسائل نظامىِ خیلی سطحی در آن‌جا مطرح میشد. البته آن‌وقت، سپاه پاسداران تشکیل شده بود؛ منتها آن را به بازی نمیگرفتند! سپاه را جدّی فرض نمیکردند، چندان هم از بودن آن راضی نبودند و دلشان میخواست سپاه را حذف کنند! عمده، ارتش در آن‌جا مطرح بود. فرماندهان ارتش هم همان کسانی بودند که در گذشته بودند. البته فرماندهان نیروها فرار کرده، یا دستگیر شده، یا محاکمه شده بودند؛ اینها هم معاونین آنها بودند. مثلاً یک نفر معاون فرمانده نیروی هوایی رژیم شاه، آن روز همه‌کاره‌ی نیروی هوایی شده بود! فرمانده نبود؛ اما همه کاره بود و دلش میخواست و میکوبید که فرمانده شود؛ بعید هم نبود! اگر آنها بودند، فرمانده میگذاشتند؛ کمااین‌که برای فرماندهی نیروی دریایی، یکی مثل آنها را انتخاب کردند!
 
همان روزهای اوّل که ما در مدرسه‌ی رفاه بودیم - در همان جوش انقلاب - دیدیم یک جناب، با یال و کوپال - ما درست هم این گونه قیافه‌هایی را ندیده بودیم - و با آن تشکیلات و اینها آمد! گفتیم ایشان کیست؟ گفتند فرمانده‌ی نیروی دریایی از طرف نخست وزیر است! بعد هم چند روز که گذشت و یک خرده سوابق اعمالش معلوم شد، کمیته‌ی انقلاب او را گرفت، محاکمه و اعدامش کردند! وضعشان این طور بود؛ اینها را به عنوان فرمانده گذاشته بودند! فرماندهان ارتش آن روز، مثل فرماندهان صالح و مؤمن و انقلابی امروز نبودند. امروز فرماندهان ارتش، واقعاً همه انقلابی و مؤمن و سالمند.
 
چند نفر از این ارتشیها هم در آن جلسه بودند؛ من دیدم چیزی را برای تصویب مطرح کردند که این دفاتر امریکایی نیروی هوایی، اسمش فلان باشد. آن کس که رئیس جلسه بود - حالا نمیخواهم اسم بیاورم - گفت: آقایانی که موافقند، دست بلند کنند. همه - هفت، هشت نفر بودند - دست بلند کردند! ما گفتیم چه شد؟ دفاتر امریکایی چیست؟ درست توضیح بدهید. گفتند: چیزی نیست. بعد که یک خرده بیشتر تفحّص کردیم، معلوم شد که امریکاییها در زمان رژیم گذشته در داخل ارتش، دفاتری داشتند - هم در ستاد مشترک، هم در نیروها؛ بخصوص در نیروی هوایی. اسمش ظاهراً دفتر مستشاری نظامی امریکایی بود - این دفاتر با آمدن نیروهای انقلابی و بعضی از همافران و افسران مؤمن و جوانان، به‌کلّی تعطیل شده بود؛ حالا میخواستند مجدّداً آنها را تجدید کنند! تازه پنج ماه، یا شش ماه از انقلاب گذشته بود، میخواستند از شورای دفاع آن روز، اجازه بگیرند که آنها باز در ارتش بمانند!! شما ببینید چه خبر عظیمی! اینها از کنار خبر به این مهمّی، همین‌طور عادّی عبور میکردند! تحت چه نامی؟ میترسیدند بگویند آنها بمانند که افراد، حسّاس شوند. میگفتند معین کنید که اسم آنها چه باشد. تحت عنوانی که اسمشان چه باشد، اسمی هم برایش معین میکردند! مثلاً دفتر مشورت، یا کمیته‌ی مشورت - یک ذرّه نجیبانه‌تر از آنچه که قبلاً بود - که آنها تحت این اسم، همان کارهایی را که قبل از انقلاب میکردند، در داخل ارتش شروع کنند! همان تصرّفات، همان جاسوسیها، همان بخور بخورها، همان یارگیریها، همان جاسوس پروریها و بالاخره کودتا! همان کارها را ادامه دهند. اهداف آنها از اوّلِ انقلاب، این طور بود. کسانیکه آن روز بر سر مسؤولیتهای رسمی دولتی بودند، از این چیزها غفلت داشتند. واقعاً اگر هوشیاری و بیداری امام نبود - که مظهر کامل تقوا و متوجّه همه‌ی جوانب بود - انقلاب، رفته بود و ارتش را قبضه میکردند.
 
البته تقریباً در حدود یک سال بعد، کودتای معروف شهید نوژه - که البته به آن کودتای نوژه گفته میشود و اشتباه است؛ نوژه یکی از شهدای ماست که پایگاه همدان را به اسم شهید نوژه گذاشتند - راه افتاد که البته این‌جا بچه‌های سپاه به موقع فهمیدند و آن هم داستان عجیب و معجزه‌آسایی دارد.
 
طبیعت جوان، طبیعت دانشجو و نهضت دانشجویی، مقابله با نفوذ بیگانه، نفوذ دشمن، نفوذ قلدرها، زورگوها و دیکتاتورهای بین‌المللی در داخل مسائل یک کشور است. اگر جنبش دانشجویی وجود دارد، این طبیعت جنبش و بیداری دانشجویی است. اگر یک جا یک جمع دانشجویی جمع شوند و ضدّ این شعار دهند، این شعار اصیل و شعار دانشجویی نیست؛ بلکه شعار تحمیلی و از روی غفلت است. البته غفلت، میدانی دارد؛ پشت سر این میدان، غرض‌ورزیهاست که میدانهای دیگری دارد. طبیعت جوان، میل به معنویت و میل به صفاست. این اعتکافهایی که در مساجد دانشگاه هست، اینها آن طبیعت جوان است. حتّی آن جوانی که خیلی هم متعبّد نیست و در دل، گرایش به معنویات دارد، با آن آدمی که عمری را با گناه و تعلّقات گوناگون گذرانده، دل و جان او سیاه شده و هیچ جذبه‌ی محبّتی در آن وجود ندارد، فرق دارد. جوان، این گونه نیست. طبیعت جوان، پاکی و میل به پاکی، محبّت و میل به محبّت، معنویت و میل به معنویت، روشن‌بینی و میل به روشن بینان است. طبیعت جوان، مقابله با زورگوییهاست. شما در هیچ جای دنیا سراغ ندارید که نهضتی از طرف جوانان به نفع دخالت بیگانگان درست شده باشد. همیشه در هر کجای دنیا که نهضت جوان درست شده، علیه دخالت بیگانگان بوده است. چطور ممکن است یک مشت جوان، به نفع دخالت امریکا، به نفع تسلّط، نفوذ، آقایی و سروری امریکا جمع شوند!؟ مگر جوانی تحلیل نداشته باشد و نتواند بفهمد که این نفوذ و این دست‌اندازی، چگونه و از چه راههایی سازماندهی میشود.
 
خوب؛ امشب برنامه‌ی ما عبارت بود از برنامه‌ی افطار با شما عزیزان؛ این هم جنبه‌ی نمادین دارد. شما گلچینی از مجموعه‌ی دانشجویان کشور هستید. این جلسه‌ی ما پارسال هم بود. دو سه سال است که ما این جلسه را در ماه رمضان داریم. این نشانه‌ی محبّت من و اهمیتی است که در قلب خودم برای قشر دانشجو، قائل هستم. قشر دانشجو برای ما، برای این کشور و برای آینده، مهم است. شما امروز جوانید، دانشجویید و در دانشگاهید. فردا مراکز تصمیم‌گیری و آینده‌ی این کشور در دست شماست؛ مدیریتهای بزرگ، مدیریتهای اقتصادی و فرهنگی در اختیار شماست. این مهمّ است که جوان امروز، جوانىِ خودش را چگونه بگذراند و با چه حال و هوا و در چه جهتی حرکت کند. جوان امروز، اگر اهل دین، اهل معنویت، معرفت، اندیشیدن و اهل تقوا به این معنا بود - یعنی با محاسبه، با دقّت، با اندیشه و با نظر فکر کردن و تصمیم‌گرفتن و اقدام کردن - آینده‌ی مملکت از آن اوست. به‌عکس، اگر جوان مملکت، با ولنگاری، با بیاعتنایی به اصول و به شعارهای حقیقی دین و انقلاب، با بیخبری، با نداشتن تحلیل نسبت به مسائل گوناگون کشور و مسائل جهانی، رشد کرد؛ اگر درس هم بخواند، به نفع کشور، تمام نخواهد شد و آینده‌ی کشور، تضمین نخواهد گردید.
 
من به این جهت است که به قشر دانشجو و مجموعه‌ی دانشجویان، اهمیت میدهم. عزیزان من! هرچه میتوانید، خودسازی کنید. برای شما خودسازی دینی و معنوی، آسانتر از کسانی است که سنّی از آنها گذشته است. تا آن‌جا که میتوانید، از گناه دوری کنید و هرچه میتوانید، به کار خیر، به صدق، به صفا، به معنویت، به محبّت، به خیرخواهی، به کمک، به تعاون در امور خیر، به درس خواندن و به تحقیق و مطالعه، اقبال و توجّه کنید و بپردازید - چه دختران، چه پسران - خودتان را برای آینده‌ی این کشور بسازید.
 
ایران در جای حسّاسی از دنیا قرار گرفته و از منابع عظیم و از فرهنگ بسیار اصیل و ریشه‌داری برخوردار است. این ملت از استعداد درخشانی برخوردار است. این کشور میتواند روزی در دنیا به‌عنوان کشوری مطرح شود که هم از لحاظ مادّی، معنوی، صنعت برتر، علم برتر و فرهنگ والاتر و هم از لحاظ دین، درخشندگی داشته باشد. این به دست شماست. البته امروز ژاپن، آلمان و بعضی کشورهای اروپایی، از لحاظ پیشرفت علمی، پیشرفت تکنولوژیک و صنعت و پیشرفت بعضی از شاخه‌های گوناگون علوم انسانی، مدیریت و امثال آن، برجستگیهایی دارند؛ هر کس هم باید از این برجستگیها استفاده کند. ما هم به کوری چشم کسانیکه نمیخواهند ما استفاده کنیم، از همه‌ی اینها استفاده خواهیم کرد. یک روز غرب و اروپا از دانش ما مسلمانان، از پیشرفت علمی ما، از کتاب و نوشته و از فرهنگ ما، حدّاکثر استفاده را کردند و خودشان را جلو کشیدند. ما به‌خاطر حکومتهای فاسد، به‌خاطر سلطنتهای پلید و حکّام خودخواه و افزونخواه، دیکتاتور و خودپرست و بیاعتنای به مردم، دویست و پنجاه سال عقب ماندیم. به فضل پروردگار، تلاش خواهیم کرد از آن دانشی که مال بشریت است، استفاده کنیم. دانش، در انحصار هیچ ملتی نیست. دانش ما هم مال بشریت بود؛ همه‌ی دنیا در قرنهای سوم، چهارم، پنجم و ششم هجری، از دانش ما استفاده کردند. امروز هم اروپا، امریکا و دیگران، دانشی دارند؛ آن هم مال بشریت است. البته آنها پنهانکاری میکنند؛ این را شما بدانید. شاید از بعضی اساتید خودتان که خارج رفته‌اند، شنیده باشید که آنها نمیگذارند. علم، طبقه‌بندی است؛ حتّی نمیگذارند دیگران که از نظر آنها بیگانه‌اند، از بخشهایی به بالا دسترسی پیدا کنند؛ مگر وقتی که باز خودشان به چیزهای بالاتری دست پیدا کرده باشند. اما بچه‌های ما زِبِلند، باهوش و زرنگند؛ ان‌شاءاللَّه میروند و از آنها استفاده میکنند. الان هم استفاده میکنند؛ از دانش جهانی هم استفاده خواهند کرد. استعدادشان هم خوب است، فرهنگ ما هم فرهنگ عمیق و اصیلی است، دین هم به ما کمک خواهد کرد که با امید و با نشاط بیشتر، دنبال آن برویم.
 
این کشور، روزی میتواند از لحاظ مادّی، علمی و صنعتی، همان جایی قرار گیرد که امروز کشورهای دارای فنآوری و دانش برتر، در آن‌جا قرار دارند؛ با این تفاوت که آنها از معنویت بیگانه‌اند، دچار بحران روحی هستند، در درون خودشان فساد هست و طبقات گوناگون مردمشان گرفتار بحران معنویتند؛ رؤسایشان صددرصد از معنویت دورند، غرق هواهای نفسانی و غرق هوسهایند. آن روز ان‌شاءاللَّه کشور شما از این جهت هم مثل خورشیدی خواهد درخشید - هم در معنویت و هم در مادیت - این آینده میتواند تحقّق پیدا کند و آن به دست شماست؛ به دست نسل جوان است. باید خوب درس بخوانید، خودتان را خوب تقویت کنید، خوب تقوا پیشه کنید، به مسائل کشورتان و به مسائل جهان، اهمیت دهید، نسبت به مسائل، تحلیل پیدا کنید، صداهای گوناگونی را که بلند میشود، بشنوید و درباره‌ی آنها تأمّل کنید؛ فکر کنید و بگزینید. این مهمّ است. امیدوارم ان‌شاءاللَّه این آینده، خیلی دور نباشد و روزی برسد که شما جوانان عزیز، اینها را به یاد بیاورید و بگویید روزی کسی این‌طور به ما میگفت و ما امروز آن را به چشم خودمان مشاهده میکنیم. ان‌شاءاللَّه آن روز، دعای خیر و طلب رحمت و مغفرت شما عاید روح ما خواهد شد.
 
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
 
۱) یوسف: ۹۰
 
۲) یوسف: ۳
 
۳) یوسف: ۲۵
 
۴) یوسف: ۳۱
 
۵) یوسف: ۳۱
 
۶) یوسف: ۳۳
 
۷) بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۶۵
 
۸) آل عمران: ۱۹۹
 
۹) یوسف: ۹۰
 
۱۰) صحیفه‌ی سجادیه، دعای چهلم
 
۱۱) بیل کلینتون» رئیس جمهور وقت آمریکا.