• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1376/11/11

بیانات در دیدار اعضای بسیج دانشجویی دانشگاه تهران

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم
 
برادرمان(۱) حرفهای بسیار خوبی را بیان کردند. از این‌که الحمدللَّه شما جوانان خوب و مؤمن، در دانشگاه هستید و حضور دارید، من خیلی خوشحالم. این کارهایی را هم که گفتید میکنید و کرده‌اید، همه خوب است.
 
عنوان «بسیج دانشجویی»، از دو بخش تشکیل شده است که هر کدام از این دو بخش، نقلها و داستانها دارد و به دنبال خودش تکالیفی بر دوش انسان میگذارد. یکی کلمه‌ی «بسیج» است، یکی کلمه‌ی «دانشجو»ست. وقتی میگوییم «بسیج»، معنایش این است که مجموعه‌ای مورد نظر است که در عرصه‌ی مجاهدتِ انقلابی حضور پیدا کرده و حضور دارد؛ غایب نیست، آماده است. بسیج شدن نیرو، معنایش این است دیگر. وقتی میگوییم نیروها را بسیج کردیم، یعنی چه؟ یعنی به اینها آمادگی لازم برای حضور در میدان کار، میدان مبارزه و مجاهدتی که مورد نظر است، داده‌ایم.
 
پس در کلمه‌ی «بسیج»، معنای حضور و آمادگی - آن هم در حدّ فداکاری - هست. در جنگ هم وقتی میگفتیم «بسیج»، آن معنایی که به ذهن ما متبادر میشد، عبارت بود از زبده و عصاره‌ی بهترین نیروهای کشور و جامعه. بسیج، یعنی نیرویی که این وظیفه را بر حسب حدّ و حدود و خط کشیهای رایج اداری و قشری، برعهده‌اش نگذاشته‌اند؛ اما داوطلبانه وارد میدان شده و ابراز آمادگی میکند و حضور خودش را اعلام مینماید که این‌جا حاضرم.
 
عین همین معنا در بسیج دانشجویی، یا در بسیجهای قشری، قهراً وجود دارد. بنابراین کلمه‌ی بسیج، حامل یک چنین معنای عالی و فاخر و اهتمام‌برانگیز است.
 
کلمه‌ی دانشجو هم باز همین‌طور؛ از لحاظ بارِ معنایی، از جهت دیگری حامل معنای خیلی جالب توجّه و مهمّی است. دانشجو یعنی جوانِ طالب علمی که آینده در دست اوست. این خصوصیات، در کلمه‌ی دانشجو هست. دانشجو، یعنی جوان؛ چون دانشجویی، قهراً مربوط به دوران جوانی است. طالب علم بودن و جستجوی از دانش هم در کلمه‌ی دانشجو هست. چون فرض این است که آینده‌ی کشور، به سمت اداره‌ی علمی کشور پیش میرود دیگر؛ یعنی به سمت اداره‌ی عالمانه و منطبق بر موازین دانش پیش میرود و هر کشور و هر جامعه‌ای که علم و فهم و محاسبه‌ی دقیق، در همه‌ی شؤون آن دخالت داشته باشد، وضعش بهتر است.
 
بنابراین دانشجو یعنی کسی که ناظر به آینده و متعلّق به آینده است؛ آینده هم متعلّق به اوست. ببینید؛ این عناوین و مفاهیمی که در کلمه‌ی دانشجو گنجانده شده، خیلی مهّم است. به همین دلیل، فوراً این‌جا استفاده کنیم که اگر دانشجو از لحاظ جهتگیری فکری و سیاسی دچار انحراف باشد، مصیبت بزرگی خواهد بود. درست است؟
 
اگر هدف دانشجو این باشد که درس بخوانم، برای این‌که زندگی شخصی خودم را - مثلاً - آباد کنم، بقیه هرچه شد، بشود؛ خطر خیلی بزرگی است. اگر جهت زندگی دانشجو این باشد که به مسائل جامعه و آنچه که میگذرد، بیاهمیت، بیاهتمام، بیعلاقه و بیمبالات باشد، مصیبت، خیلی بزرگ است.
 
فرض بفرمایید به دانشجو گفته شود که بخشی از نیروهای کشور، دچار آفات عقیدتی و فکریند. او شانه بالا بیندازد و بگوید به من چه! همچنان که اگر بگویند بخشی از مردم در فلان جا دچار زلزله شدند و از بین رفتند، شانه بالا بیندازد و بگوید به من چه! بخشی از مردم از لحاظ وضع معیشتی دچار دشواری و مشکلند؛ شانه بالا بیندازد و بگوید به من چه! این حالت بیتفاوتی، مصیبت خیلی بزرگی است.
 
کسی که بناست فردا امور مملکت در دست او باشد، این‌قدر نسبت به مسائل جامعه و سرنوشت مردم بیاعتنا شود، خیلی نگران کننده است. از این نگران کننده‌تر، این است که بیتفاوت نیست - حسّاس است - منتها حسّاسیت منفی؛ یعنی درست علاقه‌مند به این است که بخشی از مردم جامعه - فرضاً - در یک زلزله نابود شوند! حالا زلزله، یک مثال واضح و یک نوع آفت جسمانی و مادّی است؛ از این بدتر، آفت معنوی است که کسی به آن توجّه نمیکند. مثلاً دلش بخواهد که مردم، غرق در شهوات شوند! دلش بخواهد که مردم، غرق در بیایمانی شوند؛ خودش هم اصلاً این‌طور باشد و به این سمت بتازد!
 
ببینید مسأله‌ی دانشجو چقدر حسّاس میشود! اگر ما معنای دانشجو و مفاهیمی را که منطوی و مندرج در عنوان دانشجوست، به دقّت مورد ملاحظه قرار دهیم، باید نسبت به سرنوشت قشر دانشجو خیلی حسّاس شویم - هر که هستیم؛ چه خودمان دانشجو باشیم، چه استاد، چه از مسؤولان آموزش عالی کشور، چه از مسؤولان کشور و چه آدمی معمولی باشیم که در خیابان راه میرویم - اگر بدانیم دانشجو یعنی چه، باید نسبت به سرنوشت دانشجو خیلی حسّاس باشیم.
 
خوشبختانه بنده شخصاً این حسّاسیت را از قبل از انقلاب داشتم؛ لذا بخش عمده‌ای از عمر من با دانشجویان گذشته است. در دوره‌ی پیش از انقلاب هم، مسجدی که در مشهد میرفتم، مرکز دانشجویان بود. بعد از انقلاب هم در آن برهه‌ی اوّلِ انقلاب - یعنی قبل از مسأله‌ی انقلاب فرهنگی و آن قضایا که در واقع دانشگاه، ستاد جنگهای نامنظّمِ نیروهای ضدّ انقلاب شده بود - بنده در دانشگاه، رفت و آمد دائمی داشتم.
 
شما در برهه‌ی اوّلِ انقلاب، در دانشگاه نبودید؛ آن وقت کوچک بودید و وقت دانشجوییتان نبوده است. من آن زمان، هر هفته به این مسجد میآمدم، نماز میخواندم، سخنرانی میکردم و پاسخ به سؤالات میدادم. حتّی روزی از روزها در همین دانشگاه تهران، دانشجویان عضو آن احزاب غیر قانونی - که الحمدللَّه اسمهای خیلی از آنها هم از یاد همه، از جمله از یاد بنده رفته است - بنا داشتند که نیروهای انقلابی را در دانشگاه، تار و مار کنند. واقعاً در این دانشگاه تهران، وحشت، تمام فضا را گرفته بود! من اتّفاقاً پیش از ظهر آن روز، کاری داشتم - چون آن وقت، سال پنجاه‌وهشت کارهای زیادی بر دوش من بود - آن کار را انجام دادم و ظهر که شد، طرفِ دانشگاه آمدم. دو سه نفر از بچه‌های سپاه که به عنوان محافظ با من بودند گفتند: به دانشگاه نروید، امروز دانشگاه خطرناک است. گفتم؛ نه، اتّفاقاً امروز هم باید به دانشگاه برویم؛ وقتش امروز است. به دانشگاه تهران آمدم؛ هیچ کس نبود - در مسجد دانشگاه، شاید چهار پنج نفر بودند. دقیقاً یادم نیست چند نفر؛ تعداد خیلی کمی بودند - آنها هم به من گفتند که آقا، زودتر از این‌جا بروید، خطرناک است. اگر آن گروهها مرا میشناختند - از دور که میشناختند، میدانستند من فلانیم - واقعاً برای من خطرهای جدّی هم داشت. آنها ترسیدند و ما را از دانشگاه، بیرون بردند!
 
غرض؛ من از دانشگاه جدا نشدم. بعد هم در دوران ریاست جمهوری، با آن همه گرفتاری که داشتم، گاهی به دانشگاه میآمدم. آن وقتها را ممکن است بعضی از شما یادتان باشد. به دانشگاه تهران و دانشگاههای دیگر، رفت و آمد میکردم؛ سخنرانی و پاسخ به سؤالات داشتم. من‌بعد هم ان‌شاءاللَّه خواهم آمد. به‌هرحال این چند سالی هم که فاصله شده است، من خودم هیچ وقت راضی نبودم که به دانشگاه نیایم. ان‌شاءاللَّه برنامه‌ریزی میکنم و باز هم به دانشگاههای مختلف - از جمله دانشگاه تهران - میآیم. یعنی من نمیتوانم رابطه‌ام را با قشر دانشجو قطع کنم؛ به خاطر همین اهمیتی که از نظر من دارد.
 
بنابراین بسیج دانشجویی، یعنی دو عنوان که با هم ترکیب شده، و شما شده‌اید. این، ادّعای خیلی بزرگی است! شما با همه‌ی نجابت و خوبیای که دارید و من هم واقعاً دوستتان دارم، ادّعایتان خیلی بزرگ است: بسیج دانشجویی. یعنی این عنوانی که در کلمه‌ی بسیج هست، خیلی مهّم است؛ عنوانی هم که در کلمه‌ی دانشجو هست، آن هم خیلی مهّم است. البته فرقش این است که در کلمه‌ی بسیج، حقیقتاً «بسیج شدن» خیلی مهّم است؛ ولی در کلمه‌ی دانشجو حقیقتاً «دانشجو شدن» مهم نیست؛ چون بالاخره کسی که به دانشگاه رفت و درس خواند، دانشجو میشود. در این‌جا عمل کردن به وظایف دانشجویی، کما هو حَقّه، خیلی مهّم است.
 
به نظر من از همین‌جا پاسخ بعضی از سؤالات شما روشن شد. معلوم است یک مشت جوان دانشجو که در دانشگاه، ادّعای این را دارند که بسیجند و میخواهند به وظایف دانشجویی عمل کنند، کار سیاسیشان هیچ حدّ و حدودی ندارد. البته شما نباید به عنوان یک حزب مطرح شوید. اگر شما یک حزب و یک تشکیلات در کنار تشکیلات دیگر شدید، بقیه‌ی تشکیلات رقیب شما میشوند. در حالی که طبیعت بسیج این است که رقیب هیچ تشکیلاتی، مگر تشکیلات ضدّ انقلاب نیست؛ بلکه تشکیلات دیگر را در زیر بالهای خودش میگیرد. بسیج، این‌گونه است دیگر؛ کمااین‌که در دوره‌ی دفاع مقدّس، از اوّل انقلاب، همواره بسیج آن مجموعه‌ای بود که همه‌ی افراد و جناحها و گروههای مختلف را زیر بالهای خود میگرفت.
 
شما طوری حرکت کنید که بتوانید همه را زیر بالهای خودتان بگیرید. البته چه کسی زیر بار شما خواهد آمد؟ آن‌که اصول شما را قبول کند. شما نباید از اصولتان تخطّی کنید. باید اصول خودتان را با همه‌ی دقّتهایش حفظ کنید، والّا آن وقت کلمه‌ی بسیج، صدق نمیکند و چیز دیگری خواهد شد. اگر میخواهید بسیج به معنای حقیقی کلمه باشد، باید از آن اصول و مبانی انقلابی و دینی و ایمانی خودتان، با دقّت تمام محافظت و بر آنها پافشاری کنید.
 
البته درعین‌حال از لحاظ جهتگیری سیاسی و از لحاظ موضعگیری گروهی، هر کس با هر گرایشی که بخواهد زیر بال شما بیاید، با شما کار کند و در ثواب شما شریک شود، باید بگویید عیبی ندارد. البته نه این‌که حتماً عضو شما شود؛ چون لابد عضویت، باید شرایطی داشته باشد. قاعدتاً اینها را خودتان بهتر از من میدانید؛ چون در میدان عملِ آن کار هستید. عضویت، ممکن است شرایطی داشته باشد، ولی همکاری، نداشته باشد؛ همکاری هم ممکن است درجاتی داشته باشد؛ و هلم جرّا.
 
بنابراین، من محدودیتی برای یک مجموعه نمیبینم، مگر محدودیتهایی که فکر و مبانی و مواضع دینی و ایمانی و سیاسی شما برای شما ترسیم میکند. جز اینها، من محدودیتی برای کار فکری، یا سیاسی نمییابم.
 
ببینید عزیزان من؛ جوان، یک گرفتاری مهم دارد. جوان، مجموعه‌ای از زیباییها، برجستگیها، درخشندگیها، خوبیها، استعدادها و امکانات است که هرچه به طرف پیری میرود، این استعدادها و امکانات - حتّی از لحاظ معنوی مرتب به سمت نازیبایی کم میشود. هرچه پیش میروید، فعلیتهایتان بیشتر میشود؛ اما استعدادها و امکاناتتان، مرتّب کاهش مییابد! استعداد، چیز خیلی مهمّی است. امکانات، چیز خیلی مهمّی است. استعداد، یعنی توان و توان خیلی مهّم است.
 
با همه‌ی این چیزهای مثبت و جالب و درخشان در وجود جوان، جوان یک گرفتاری بزرگ دارد و آن، عدم ثبات است - احتمال تزلزل - که هرچه سن بالاتر میرود، این حالات، کمتر میشود. التفات میکنید؟ این گرفتاری را حواستان باشد؛ این گرفتاری را در خودتان و در دیگران علاج کنید. کاری کنید که ثبات در عقیده داشته باشید.
 
ببینید؛ شما در دعاها، چقدر «ثبات الیقین» میخوانید؟! در دعای سحر روز جمعه: «و هب لی ثبات الیقین و محض الاخلاص».(۲) در دعای ماه رمضان میخوانید: «اللهم انی اسألک ایماناً لا اجل له دون لقائک»؛(۳) من از تو ایمانی میخواهم که تا هنگام لقای تو، هیچ پایانی ندارد - هست، تا وقتی تو را ملاقات کنم - «احینی ما احییتنی علیه»؛ تا وقتی مرا زنده نگه میداری، این ایمان را برای من نگهدار. «و توفّنی اذا توفّیتنی علیه»؛ وقتی جان من را میگیری - «توفّی»، یعنی گرفتن جان - بر ایمان، جان مرا بگیر. «وابعثنی اذا بعثتنی علیه»؛ حتّی قیامت، وقتی مرا برمیانگیزی، با این ایمان برانگیز. این دعاست!
 
امام، آنچه را که از خدا میخواهد - در دعای ابوحمزه، آن هم در دعاهای پرحال و پرشور - نشان دهنده‌ی این است که این، یک نیاز حتمی است. توجه میکنید؟
 
جوان، ثبات لازم دارد و این ثبات هم به خودی خود به دست نمی‌آید. باید آن را پیدا کرد. جوان، دائم در معرض تزلزل قرار میگیرد. البته همه‌ی جوانان این‌طور نیستند - نمیخواهم بگویم که هر جوانی این‌گونه است - به‌هرحال، این استعدادِ تزلزل هم مثل بقیه‌ی استعدادها، در جوان هست؛ که این به یک معنا استعداد خوبی نیست. البته به یک معنا هم خوب است؛ چون خودِ این هم یک تحوّل است. از همین هم میتوان استفاده کرد. مرتّب میشود بهتر شد و بالاتر رفت؛ اما باید مواظب باشید که این، وسیله‌ی لغزش، دور افتادن از راه و دور افتادن از خدا نشود و به غلتیدن در پرتگاههایی که انسان باید از آنها پرهیز کند، منتهی نگردد.
 
شما، جوانان دانشگاه را که با آنها کار میکنید، با این دید نگاه کنید. چگونه میشود جلوِ لغزش و تزلزل را گرفت؟ با شفّاف شدن و عمیق شدن ایمان. هرچه میتوانید، سعی کنید ایمانتان را عمیق و شفّاف کنید؛ و این، کار دشواری هم نیست، کار خیلی آسانی است؛ به یک معنا آسانترین کارهاست. چرا؟ چون آن چیزی که شما به آن ایمان پیدا کرده‌اید، هم از جنبه‌ی دینی و هم از جنبه‌ی سیاسی، قویترین، مستحکم‌ترین، قابل اعتمادترین و درخورترین، برای عشق ورزیدن است. هم تفکّر انقلابی ما - که خوشبختانه تفکّر سیاسی ماست - این‌طور است و هم تفکّر دینی این‌گونه است.
 
تفکر دینی ما، ارتباط با خدا، ارتباط با منبع قدرت، منبع زیبایی و منبع وجود است. هرچه این ارتباط، بیشتر باشد، بهتر است. هرچه این ایمان، قویتر و این استدلالها، استدلالهای محکم باشد، بهتر است. خوشبختانه امروز اساتید بزرگی هستند. حالا به آقای «محمّدی عراقی» و بعضی از برادران دیگر اشاره کردید؛ خوشبختانه اینها فضلا و افراد برجسته هستند؛ اینها خوبند. از اینها میتوانید حداکثر استفاده را بکنید. در قم، بزرگان و اساتیدی مثل آقای «مصباح» و دیگران هستند؛ هرچه میتوانید، از آنها استفاده کنید. آنان برای شما از لحاظ فکری، خیلی منبع و منشأ خیر و برکتند.
 
تفکّر شما از لحاظ سیاسی هم، آن تفکّری است که تمام جهاز تبلیغاتی انقلاب، برای آن بسیج شده است؛ آنها هم در مقابل بسیج شما، در جهت باطل بسیجند! بسیج شده‌اند برای این‌که این تفکّر و این جهتگیری را بکوبند، از چشم ملتها بیندازند، از ذهن ملتها پاک کنند و تا کنون با این همه تبلیغات، نتوانسته‌اند! صدای ما در کوههای بین تهران و مازندران، از رادیو درست پخش نمیشود؛ ولی صدای آنها در هر کوره ده ما، با صد زبان می‌آید - همه جا و خیلی جاهای دیگر دنیا - درعین‌حال شما نگاه کنید، امروز در هر نقطه‌ای از نقاط دنیای اسلام، وقتی که نام امام آورده میشود؛ نام انقلاب و نام ملت ایران آورده میشود، با تجلیل و با عظمت به آن نگاه میکنند. این تفکّر انقلابی شما و این راه سیاسیای که شما انتخاب کرده‌اید - راه استقلال یک ملت، راه شرف و راه عزّت یک ملت - چیزهای خوبی است. شما نقطه‌ی ضعفی ندارید. میتوانید این ایمان را در جوانانی که با شما هستند، مستحکم، قوی و شفّاف کنید. این کار را بکنید. اشاره‌ی من به این نکته‌ای است که خوشبختانه خود شما(۴) اشاره کردید و گفتید که مجموعه‌ی تشکیلات بسیج دانشجویی، از لحاظ کیفی پیشرفتی نداشته است. حتماً این را علاج و کار کنید.
 
چون دانشگاه، مرکز جوانان و جوان هم مجموعه‌ای از استعدادهاست - که از جمله، استعداد پیش رفتن و پذیرش است - دشمن هم از همین نقطه استفاده میکند. کار شما خیلی هم دشوار نیست. اگر بتوانید همین جوانانی را که در دانشگاه، بیتفاوتند؛ خیلی هم هستند و فقط آمده‌اند تا درس بخوانند - بعضی هم همراه با این درس خواندن، حتی یک مقدار انحرافات و خطاهای معمولی بشری دارند - در تیررَسِ فکری خودتان در زمینه‌ی دین و سیاست - هر دو - قرار دهید، به نظر من شما دانشگاه را فتح خواهید کرد.
 
قدرت و سنگینی کفّه، متعلّق به طرفی است که شما در آن طرف قرار دارید؛ این را بدانید - البته ان‌شاءاللَّه هم میدانید - هیچ دغدغه‌ای نداشته باشید. اگر حضور شما در دانشگاه، حضور فعّال، خردمندانه، متکّی به استقلال و البته همراه با شرایط دانشجویی باشد - که از جمله‌اش درس خواندن و پیشرفت کردن در کار تحقیق و درس است - هیچ مخاطبی باقی نمی‌ماند، مگر این‌که به جهتی که شما میخواهید و به سمتی که شما دارید، گرایش پیدا خواهد کرد؛ مگر کسانی که دچار مرض و بیماری هستند.
 
این اشتباهاتی که گاهی در دانشگاه مشاهده میشود - بعضی از این مجموعه‌ها از لحاظ سیاسی، اشتباهاتی دارند - غالباً چیزهایی است که از بیرون دانشگاه به آنها تلقین شده است. این را توجّه داشته باشید. مربوط به خودِ جماعت دانشجو نیست؛ اشکالاتی است که از بیرون، بر مجموعه‌های گوناگون، تلقین و تحمیل کرده‌اند. اینها از خود فضای دانشجویی برنمیخیزد.
 
در آن‌جاها صفا و روکردن به حقیقت و معنویت وجود دارد؛ از این استفاده کنید. مسجد را گرامی بدارید. مسجد، خیلی خوب است. اجتماعاتتان را - که به وجود میآورید - با افراد خردمند و عمیق و فاضل، زینت دهید.
 
البته من نپرسیدم - شما هم نگفتید - که الان تعداد بسیج دانشجویی - دختر و پسر - در دانشگاه تهران چقدرند و در کلّ دانشگاهها چقدرند. آماری دارید؟(۵) چهار هزار نفر، خیلی خوب است؛ تعداد بالایی است.
 
حالا ببینید، این اعضا که زیادند، کسانی هستند که به صورت داوطلب آمده‌اند و عضو بسیج شده‌اند؛ این خیلی خوب است. پس از طرف آنها، شوق و کشش و جاذبه و علاقه هست؛ مرکزی لازم بوده است که اینها را حفظ و جذب کند، کیفیت دهد و پیش ببرد. اگر نقصی بوده، از آن‌جاست. پس شوق، در دانشجویان هست؛ باید این را خیلی مغتنم بشماریم. چیز بسیار خوبی است، از این استقبال کنید.
 
برادران دفتر نمایندگی هم همان اخلاصی را که ما به جوانان خوب و مؤمن داریم، حتماً دارند؛ شکی نداشته باشید. آنها هم قاعدتاً شما را خیلی دوست میدارند؛ همچنان که بنده شما را دوست میدارم.
 
ان‌شاءاللَّه موفّق و مؤید باشید و در مسائل جاری کشور - و مسائل مربوط به امور سیاسی - همواره فکر کنید. تشخیص درست را از طرُق صحیح خودش به دست آورید و بر آن، پا بفشارید. آن چیزِ صحیح، این است. اگر انسان، دچار بعضی از کج‌فهمیها نشود و آنچه را که خدای متعال از انسان - طبق تشخیص آدم - خواسته است، انجام دهد، خدا هم کمک خواهد کرد؛ یعنی هیچ دغدغه‌ای از این جهت وجود ندارد؛ خدای متعال کمک میکند.
 
در قرآن، چند جا وعده‌ی صریح داده شده است که اگر خدا را یاری کردید، خدای متعال شما را یاری میکند. «ان تنصروا اللَّه ینصرکم»(۶)، «ولینصرنّ اللَّه من ینصره».(۷) در قرآن، چیزی دیگر از این صریحتر! انسان از خدای متعال، چه میخواهد؟ صریح و با تأکید، قطعاً «لینصرنّ اللَّه»؛ یعنی دقیقاً، قطعاً خدای متعال، کسی که او را یاری کند، یاری میکند.
 
یاری خدا یعنی چه؟ یاری خدا یعنی این‌که انسان به دنبال این باشد که راه خدا را راه همواری کند، بر تعداد رهروان آن راه بیفزاید، و کمک کند به مردم که در این راه حرکت کنند. این، یاری خداست دیگر. خدا هم یاری خواهد کرد؛ تا حالا هم یاری کرده است.
 
شما خیال نکنید که چنانچه این اخلاصها و این نیتهای خوب نبود، ممکن بود وضع کشور، این‌طور که هست باشد. افسوس که شما به منابع خبری دسترسی ندارید؛ وقتتان هم واقعاً ایجاب نمیکند - شاید لزومی هم ندارد که شما این‌قدر در معرض اخبار گوناگون دنیا باشید؛ یعنی از کارهایتان میمانید - لیکن ما در جریان هستیم. اگر بدانید که وضع کنونی ایران برای دشمنان قدرتمند، حقیقتاً چقدر نگران کننده و ناراحت کننده است!
 
همین وضع سیاسی کشور، همین ثباتی که وجود داد، همین جهتگیری صحیح به سمت هدفهای الهی که امروز در این کشور وجود دارد و محسوس است، برای آنها خیلی نگران‌کننده است. دیگران به صورتهای مختلف، خیلی تحلیل میکنند و تحلیل میکردند. بعد از همه‌ی این حرفها و جار و جنجالها و دعواها و - به خیال خودشان - موفقّیتها و خوشحالیهایی که کردند و کفهایی که زدند، روز قدس ملاحظه کردید که چه اتفاقی افتاد؟! اینها خیلی مهّم است.
 
واقعاً اگر کسی اینها را از دور نگاه کند، عظمت و اهمیتش را احساس خواهد کرد. ما در قضایا هستیم، گاهی افراد، کمتر احساس میکنند. این خیلی مهّم است، کار خداست؛ خدای متعال به ما کمک میکند و این کمک، ان‌شاءاللَّه حالا حالاها ادامه خواهد داشت. اراده‌ی الهی بر این قرار گرفته است که از این ملت و از این راه و از این هدفها، حمایت و دفاع کند؛ علّت آن هم این است که خوشبختانه در این جهتگیری و در این راه، عدّه‌ی زیاد و قابل توجّهی هستند که با اخلاص برای خدا کار میکنند و خدا را یاری میدهند. خدای متعال هم وعده کرده است. خدای متعال «اصدق القائلین» و «اوفی العاهدین» است؛ عهد کرده است، به عهد خودش وفا میکند و به ما نصرت میدهد.
 
این مشکلات و نابسامانیها و گرفتاریهایی که شما میبینید - البته شما در دنیا زندگی میکنید - در هر جا از قبیل اینها و امثال اینها و بدتر از اینها، در بخشهای مختلف، هست. البته مشکلات همه جا مثل هم نیست. چون آدم، گاهی گرفتاریهای خودش را که میبیند و از دور به جاهای دیگر نگاه میکند، نمیفهمد که آنها هم گرفتاری دارند، خیال میکند که این مشکلات، مخصوص ماست؛ نه. البته مقداری هست که باید برطرف شود؛ شکی نیست. ان‌شاءاللَّه شما روی کار بیایید و بقایای این گرفتاریها را برطرف کنید. در آینده‌ی نه چندان دوری شما میآیید و ان‌شاءاللَّه امور مملکت را به عهده خواهید گرفت و اینها درست خواهد شد؛ شکی نیست.
 
این گرفتاریهایی که هست، چیز مهّمی نیست؛ اینها طبیعت بدعمل کردنهایی است که گوشه و کنار، ما خودمان داریم. آن چیزی که طبیعت لطف خداست، خیلی بارزتر و خیلی واضحتر است و چیزهای عجیبی مشاهده میشود. ان‌شاءاللَّه بعد از این هم الطاف الهی خواهد بود و خدا کمک خواهد کرد.شما قرص و محکم و ایستاده و پابرجا، بدون اندک انحطاط و تنّزلی از اصول و باورهای اصلی خودتان، در دانشگاه باشید. شما جای مهّمی را انتخاب کرده‌اید؛ سنگر بسیار مهّمی است. هر کدام هم که از دانشگاه، بیرون میآیید، حتماً کسانی را جای خودتان تربیت کنید و نگهدارید. بخصوص، کاملاً بروید اطراف دانشجویان سال اوّل که وارد میشوند؛ آنها را توجیه و حمایت کنید، تا ان‌شاءاللَّه این راه را ادامه دهند. خدای متعال هم به این کارها کمک خواهد کرد.
 
ان‌شاءاللَّه موفق و مؤید باشید.
 
۱) سخنگوی دانشجویان دیدار کننده
 
۲) مصباح المتهجد، ص ۲۷۹
 
۳) الاقبال بالأعمال الحسنه، ج ۱، ص ۱۷۳
 
۴) خطاب به گزارش‌دهنده
 
۵) گزارش‌دهنده گفت: در دانشگاه تهران، چهار هزار نفر هستند.
 
۶) محمد: ۷
 
۷) حج: ۴۰