1392/08/24
میتوان هیهاتمّناالذّله را همراه شد / آقای محمدرضا طاهری
یک
دانه وحدت بجو هر خوشه را حاصل مخوان
دل بگیر از غیر او هر گوشهای را دل مخوان
خانه آباد دنیا، منزلتساز تو نیست
ای دلت گنج ازل، ویرانه را منزل مخوان
نیست جز با گوهر دریادلی آسودگی
ای صدف، پشت نهنگ دهر را ساحل مخوان
بشنو آوای تشهد را ز اجزای جهان
از خدا غافل مشو، جز خویش را غافل مخوان
شاهدم بیتی ز شعر صائب تبریزی است
شعر او را جز برای مردم کامل مخوان :
«فیض عام حق به ذرّات جهان تابیده است
هیچ نقشی را در این وحدتسرا باطل مخوان»
جوهر پرواز را در زیر تیغ آور به دست
مرغ دانا! صید دام و دانه را بسمل مخوان
ای دل از مردی بخوان که عشق را آماده بود
سرو آزادی که با هفتاد و دو آزاده بود
عاقبت دستش رقم زد سرنوشتی ناب را
بوریای او ربود از مخمل شب خواب را
کیست این سان شمع جانش آب گردد در بلا
روشنی بخشد ولی خورشید عالمتاب را؟!
دید کافر مستی خود را به منبر میبرد
دید مؤمن طاق نسیان میکند محراب را
او که دنیا در نگاهش ذرهای شوکت نداشت
روز عاشورا چنین فرموده بود اصحاب را:
یا عباد الله لیس الموت إلّا قَنطَرَه
وا نهید ای پارسایان عالم اسباب را
کاروان دل به آهنگ شهادت زنده است
این نوا هر پرده در شور آورد مضراب را
میتوان «هیهات منا الذّله» را همراه شد
تا که همچون او چراغ هر دل آگاه شد
ساقیا! آن سکر بی ساغر نمیدانم چه شد
آن می رنگینتر از کوثر نمیدانم چه شد
رفت بالا شعلههای نفس از دیوار دل
سوخت باغ جان، گل باور نمیدانم چه شد
وای بر امّت! به انکار حسینٌمنّیاند
آن سفارشهای پیغمبر نمیدانم چه شد
نیزه و شمشیر و تیر و سنگ همپیمان شدند
من در آن لحظه دلِ خواهر نمیدانم چه شد
سینه او – عرش – را قاتل به چشم فرش دید
شمر روی سینهاش... دیگر نمیدانم چه شد
جوشن و پیراهن و عمّامه و نعلین او
هر یکی غارت شد اما سر نمیدانم چه شد
سر؟ چرا میدانم آن سر در تنور خولی است
لیک در غوغای خاکستر نمیدانم چه شد
من نمیدانم چه شد اما خدا خود شاهد است
ماجرایی را که تا آخر نمیدانم چه شد
من فقط دیدم که نعلِ اسبهاشان تازه است
بعد از آن تصمیم شرمآور نمیدانم چه شد
من که در شام غریبان حال مولایم علی
در غم صدیقه أطهر نمیدانم چه شد
پس مسلّم دان که این جا حال زینالعابدین
وقتِ دفنِ آن تن بی سر نمیدانم چه شد
شیر دارد مادر و اصغر نمیدانم کجاست
آب آزاد است آبآور نمیدانم چه شد
شوق أحلی من عسل قاسم نمیدانم کجاست
مست صهبای ازل اکبر نمیدانم چه شد
این قدَر دانم شب غمها به پایان میرسد
روزگار انتقامِ خونِ یاران میرسد
دو
تو ای داده از خون به دین آبرو
ز جا خیز و با قاتل خود بگو
که بر دخترم هرچه خواهی بزن
ولی تازیانه به زینب مزن
سه
لحظهای آتشین است، وقت احیای دین است
روح قرآنم اما، بر زمین است
ای شهید توحیدم، غرق خونی خورشیدم
من غروب سرخت را، زیبا دیدم
یا حسین یاابنالزهرا یاابنالزهرا یاابنالزهرا
ظاهراً یک اسیرم، من فناناپذیرم
میروم تا علم را، پس بگیرم
پیکر مولایم را، میگذارم در صحرا
میبرندم بی عباس، نامحرمها
یا حسین یاابنالزهرا یاابنالزهرا یاابنالزهرا
کودکانت سپاهم، تیغ من سوز آهم
عزت حیدری هست، در نگاهم
سلسله بر بازویم، رنگ نیلی بر رویم
زیر کعب نی هم از، تو میگویم
یا حسین یاابنالزهرا یاابنالزهرا یاابنالزهرا
چهار
آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم
ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم
گشته از داغ خزان پرپر همه گلهای من
جستجو در بین این گلها گل زهرا کنم
گر به خون قانون آزادی نوشتی در جهان
من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم
تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است
زین زمین تا شام غم برنامه را اجرا کنم
پنج
قُتِل الحسین بکربلا، ذُبِح العطشان بنینوا
خودم دیدم که صحرا لالهگون است
زمین کربلا دریای خون بود
خودم دیدم که بر هر برگ لاله
نوشته این سخن با خط خون بود:
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
قُتِل الحسین بکربلا، ذُبِح العطشان بنینوا
اگر کشتند چرا آبت ندادند
تو را زان درّ نایابت ندادند
اگر کشتند چرا خاکت نکردند
کفن بر جسم صد چاکت نکردند
چرا عمامهای بر سر نداری
چرا انگشت و انگشتر نداری
قُتِل الحسین بکربلا، ذُبِح العطشان بنینوا
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایی ای امام و رهبر ما
بکش دست نوازش بر سر ما
خدایا رهبر ما را نگه دار
گل پیغمبر ما را نگه دار