1392/08/21
قطره قطره آب از مشت تو ریخت / منصور نورائی
یک
دیوان عشق مدحت آل محمد است
خلد و جنان عنایت آل محمد است
جز حبّشان به حشر متاعی نمیخرند
لطف خدا ولایت آل محمد است
دو
قرار دل بیقرار منی تو
به هنگام غم غمگسار منی تو
برای خود ار کس نگاری گرفته
به جان تو تنها نگار منی تو
وجودم سراپاست چون شام تاریک
مه روشن شام تار منی تو
چو تنها شدم من ز تنهای دوران
به صدقم یقین شد که یار منی تو
زهی بخت سعدم اگر از تلطف
ببینم شبی در کنار منی تو
سه
آسمانها سوگوار کیستند؟
خیمهها چشمانتظار کیستند؟
باغبان غنچههای یاس کو؟
بچهها آخر عمو عباس کو؟
ای برادر! این منم عباس تو
تا که هستم زنده دارم پاس تو
آمدم اهل تو را یاری کنم
تا سپاهت را علمداری کنم
هین مباد اهل حرم در تاب و تب
من بمانم زنده و تو تشنهلب
رخصتم ده تا دل از جان برکَنم
حمله آرم خیل دشمن بشکنم
آه از آن ساعت که فخر کائنات
مشک را پر کرد از آب فرات
آب را در مشت خود کرد و نخورد
سمت خیل تشنگانش خواست برد
در فرات افتاد آنجا عکس ماه
آه ای عباس ای عباس آه
قطره قطره آب از مشت تو ریخت
خون شد و از لای انگشت تو ریخت
چهار
گرچه دشمن راه را بر من ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بود
آمدم تا این دم آخر ببندم چشم تو
لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود
بس شهید آوردهام از رزمگاه تا خیمهگاه
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود
هرچه کوشیدم که در بر گیرمت ممکن نشد
بس که دشمن جمله اعضایت ز هم بگسسته بود
پنج
کیمیایی است عجب تعزیهداری حسین
که نباید ز کسی منت اکسیر کشید
شش
گر من آلودهدامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
من و دل گر فنا شویم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست