1392/07/27
یادداشت
شیوهشناسی دشمن در مقابله با هویتیابی مسلمانان
|یادداشتی از آقای علیرضا رضاخواه، کارشناس مسائل منطقه دربارهی شیوههای دشمن در تقابل با بیداری اسلامی و هویتیابی مسلمانان|
خلأ تئوریک آمریکاییها پس از فروپاشی شوروی
دستگاه عریض و طویل سیاست آمریکا نزدیک به چهار دهه پس از جنگ جهانی دوم تمامی مسائل را در چهارچوب مفهومی جهان دوقطبی تجزیه و تحلیل کرده بود؛ چهارچوبی که با پایان جنگ سرد عمرش پایان یافت. به دنبال سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دههی ۹۰ میلادی، دستگاه دیپلماسی ایالات متحده که بر اساس دوگانهی «شرق و غرب» یا «کمونیسم و سرمایهداری» شکل گرفته بود، با یک خلأ تئوریک مواجه شد. از همین رو، نومحافظهکاران آمریکایی که در دوران ریاستجمهوری ریگان و جورج بوش پدر به صحنهی سیاسی آمریکا آمده بودند، طرحهای فراوانی را برای دنیای فراکمونیسم مطرح ساختند که از میان آنها میتوان به نظریهی «پایان تاریخ» فوکویاما یا تئوری ساموئل هانتیگتون یعنی «جنگ تمدنها» اشاره کرد.
تحلیلگران معتقدند اگرچه تئوریهای «پایان تاریخ» و «نبرد تمدنها» از دو خاستگاه متفاوت فکری–فلسفی جهانگرایی و خاصگرایی برآمده است، اما در واقع دو روی یک سکهاند، زیرا هر دو غرب و جهان غیر غرب را به دو واحد یکپارچه تقلیل میدهد؛ هر دو -اگرچه به دو دلیل متفاوت- سیادت غرب و فروتری غیر غرب را باور دارد. به بیان دیگر، پارادایمهای نوین مطرحشده توسط استراتژیستهای کلان آمریکایی با وجود پایان جنگ سرد، همچنان بر اصول مبنایی آن دوران شکل گرفته است.
سیاست خارجی آمریکا که در دورهی جنگ سرد بر یک تصویر غیریتسازی و دشمنتراشی استوار بود و بیشتر تصمیمات آن با محوریت ستیز با کمونیسم و دفاع در برابر خطرات وحشتناک بلوک شرق اتخاذ میشد، در دوران جدید نیز کوشید تا بر مبنای همان اصل «خود و دیگری» (Self and Other) طرح دیگری را دراندازد و دشمنانی نو را معرفی کند. همزمان در سطح راهبردی نیز اندیشکدههای محافظهکار آمریکایی دستبهکار شدند و تحلیلها و طرحهای عملیاتی جدیدی را برای جهان پس از شوروی مطرح ساختند. این طرحها و نظرات نوظهور که از استراتژی هژمونی جهانی حمایت میکرد، شامل دو مؤلفهی مهم «برتری جهانی آمریکا» و «تغییرات چشمگیر در خاورمیانه با هدف تضمین امنیت اسرائیل» میشد. به عنوان نمونه میتوان به «راهنمای برنامهریزی دفاعی» (Defense Planning Guidance) اشاره کرد که در آن، استراتژیهای نظامی آمریکا به طور خلاصه مورد اشاره قرار گرفته و چهارچوبی برای تدوین بودجهی دفاعی ارائه داده است. بر اساس این طرح، در دنیای پس از جنگ سرد، آمریکا به عنوان ضامن صلح و امنیت معرفی شده و رقبای بالقوه از عهدهگرفتن نقشهای منطقهای و جهانی باز داشته شدهاند. در این سند، نظمی جهانی پیشبینی شده که در آن، مداخلهی نظامی آمریکا به عاملی ثابت تبدیل شده است و واشنگتن به ائتلاف همپیمانان برای پیشبرد اهدافش تکیه میکند. هدف این ائتلاف، بازداشتن رقبای بالقوه از به چالش کشیدن هژمونی آمریکا از طریق رویارویی یا همکاری است.
«خروج پاک: استراتژی جدیدی برای تضمین سرزمین» (A Clean Break: A New Strategy for Securing the Realm) این یادداشت کوتاه که در سال ۱۹۹۶ برای بنیامین نتانیاهو -نخستوزیر رژیم صهیونیستی- تهیهاش کرده بودند، شامل استراتژیای بود برای اسرائیل تا به سوی خاورمیانهای حرکت کند که در آن توازن قدرت به سود تلآویو بر هم خورده باشد تا بتواند با خروج از پیمان اسلو، هر شرایطی را که میخواهد، بر روند صلح تحمیل کند. «طرح خاورمیانهی بزرگ» یا «پروژهی قرن جدید آمریکایی» را نیز در همین راستا میتوان تفسیر کرد.
با این حال، جاهطلبیهای آمریکاییها همزمان شد با تفوق گفتمان جمهوری اسلامی در منطقه؛ گفتمانی که دالّ مرکزیاش مقابله با نظام سلطه و به ویژه هژمونی آمریکا بوده است. این گفتمان بر مفاهیمی همچون «امت واحده»، «مردمسالاری دینی» و «عزت و کرامت مسلمین» در مقابل «دولت ملت»، «لیبرالدموکراسی» و «آمریکامحوری» تأکید دارد. بیداری اسلامی و هویتیابی تازهی مسلمانان در منطقهی خاورمیانه در سالهای اخیر را میتوان نقطهی عطف رویارویی این دو اندیشه دانست که گسترهی جغرافیای آن از پاکستان و افغانستان در غرب آسیا تا لیبی و مصر و تونس در شمال آفریقا است. همگرایی امت اسلامی در جریان بیداری اسلامی بزرگترین تهدید آمریکا و رژیم صهیونیستی در منطقه محسوب میشود. جنگ مذهبی ویرانگر این روزهای خاورمیانه را نیز میتوان واکنشی به این همگرایی اسلامی دانست؛ واکنشی که ریشههای آن را در افکار مؤسسان رژیم صهیونیستی میتوان مشاهده کرد.
جنگ مذهبی خاورمیانه و نظریهی پیرامونی بن گوریون
دیوید بن گوریون -اولین نخستوزیر رژیم اشغالگر قدس- معتقد بود: «ما ملتی کوچک هستیم و امکانات و منابع ما اندک است و باید این خلأ را در برخورد خود با کشورهای عربِ دشمن، از طریق شناختن نقاط ضعف آنها بهویژه در زمینهی روابط موجود بین گروههای نژادی و اقلیتهای طایفهای برطرف کنیم. به گونهای که ما به آنها دامن بزنیم تا نهایتاً به مشکلاتی تبدیل شود که حل یا مهار آنها برای این کشورها دشوار شود.» او معتقد بود که با ایجاد تفرقه در میان امت اسلام برای رژیم صهیونیستی همپیمان بیابد. همین استراتژی بود که در آن زمان تلاش رژیم صهیونیستی برای نزدیکی با رژیم شاهنشاهی ایران، دولت ترکیه و پادشاهی اریتره را به دنبال داشت. شش سال پیش سیمور هرش، روزنامهنگار آمریکایی نیز در نشریهی «نیویورکر» به همین استراتژی اشاره کرد و از تلاش دولت وقت آمریکا برای راهاندازی یک نزاع مذهبی در خاورمیانه پرده برداشت.
استراتژیستهای آمریکایی معتقدند همانگونه که اختلافافکنی میان شوروی سابق و چین توانست برگ برندهی واشنگتن در تقابل با بلوک شرق شود، نزاع شیعه و سنّی در خاورمیانه نیز میتواند مانع قدرتیابی یک بلوک مقتدر اسلامی در مقابل غرب باشد. ایجاد فرقههای انحرافی، سوءاستفاده از احساسات مذهبی تودههای مسلمان، تشکیل و تقویت گروههای تروریستی، دمیدن در آتش تفرقه از طریق رسانههای بینالمللی و ترویج شایعات دروغین، بخشی از تاکتیکهای غرب برای دستیابی به این هدف است.
هیلاری کلینتون -وزیر خارجهی پیشین آمریکا- چندی پیش در نشستی با برخی اعضای کنگره، پیرامون چگونگی مواجههی آمریکا با القاعده در خاورمیانه، با اذعان به این واقعیت که دولت رونالد ریگان برای مقابله با نفوذ شوروی در افغانستان، دو گروه القاعده و مجاهدین را به وجود آورد، صراحتاً گفت: این ما بودیم که القاعده را به وجود آوردیم. وی اظهار داشت: ما گذشتهی مشترکی با سازمان القاعده داریم. کسانی را که امروز با آنها در افغانستان و پاکستان میجنگیم، ۲۰ سال پیش خودمان به وجود آوردیم، زیرا در جنگ علیه شوروی سابق از آنها استفاده میکردیم. ما القاعده را به وجود آوردیم، زیرا نمیخواستیم شوروی سابق بر آسیای مرکزی چیرگی یابد و ریگان -رئیسجمهور وقت آمریکا- با مشارکت کنگرهی آن زمان که تحت رهبری دموکراتها بود، از طرح ایجاد القاعده برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی استقبال کرد. هیلاری کلینتون در ادامه تصریح کرد: دموکراتها از این ایده حمایت و بر آن تأکید کردند. ما با دستگاه اطلاعاتی پاکستان و عوامل پاکستانی وارد عمل شدیم تا مجاهدانی را از عربستان و دیگر کشورها استخدام کنند. اندیشهی وهابیت را تزریق کردیم و توانستیم بر شوروی سابق در سایهی عملیات این افراد پیروز شویم.
تقابل چندجانبه غرب با بیداری اسلامی
چنانچه ترویج تروریسم و اندیشهی تکفیری در لباس جنگ طایفهای و مذهبی در منطقه را بُعد سختافزاری مقابله با بیداری و هویتیابی اسلامی بدانیم، در عرصهی قدرت نرم نیز تلاش برای ترویج فساد سیاسی و اخلاقی در جریان است. آمار بالای شبکهها و سایتهای غیر اخلاقی و ضد دین، ترویج گستردهی مسیحیت در میان جوانان مسلمان، تابوشکنیهای فردی با پوشش گستردهی رسانهای -مانند ماجرای علیا ماجده المهدی یا رفتارهای ولید بن طلال شاهزادهی میلیاردر سعودی- همه نشان از عزم جدی غرب برای انحطاط نسل جوان در امت اسلام و تکرار تجربهی تلخ آندلس دارد.
علاوه بر این «ایجاد تردید در باورهای اسلامی» سرفصل دیگری است که در روششناسی دشمن باید به آن توجه کرد؛ اقدامی که روشنفکران وابسته به نظام سلطه، نظام آموزشی غربی و دانشگاههای آمریکایی در کشورهای منطقه دنبال میکنند. از این رو عجیب نیست وقتی بدانیم «علیا ماجدة المهدی» دانشجوی رشتهی ارتباطات دانشگاه آمریکایی قاهره بوده است.
آمریکاییها سالانه میلیونها دلار برای تغییر افکار و باورهای ملتهای مسلمان در جنگ «قلبها و ذهنها» هزینه میکنند که بخش بزرگی از آن از طریق دانشگاههای آمریکایی و بورسهای تحصیلی همچون «فولبرایت» و «اراسموس» و همچنین برنامههای تبادل دانشجو و استاد هزینه میشود. نکتهی جالبتر اینکه بیشترین تمرکز این برنامهها بر رشتههای علوم انسانی است. نخبهپروری با رویکرد نفوذ یا پرورش نخبگان سیاسی، همچون نویسندگان، شعرا و هنرمندان در کشورهای کلیدی، به عنوان عناصر نفوذی و حمایت از این نخبگان برای بهرهبرداریهای لازم نیز از ترفندهای قدرت نرم غرب برای ایجاد تفرقه در جهان اسلام است. این قبیل نخبگان نفوذی، نخست از طریق رسانهها در قالب برگزاری مصاحبه و مناظره به عنوان چهرههای اندیشمند و محبوب معرفی میشوند و سپس افکار و اندیشههای خاص آنان در جهت اهداف غرب در میان مردم اشاعه مییابد. در مقاطعی نیز به این افراد جوائزی مطرح در عرصهی اندیشه و هنر، نظیر نوبل و اسکار هم داده میشود.
قدرتهای بزرگ با اشاعهی تفکرات این افراد از طریق شبکههای ارتباطی میکوشند تا اندیشهها و اهداف خود را در دیگر جوامع رواج دهند. برای نمونه میتوان به اظهارات یک بهاصطلاح عالم شیعی کویتی در اروپا علیه برخی همسران پیامبر اشاره کرد که با فتوای حکیمانهی رهبر انقلاب اسلامی خنثی شد. در کنار نخبهسازی، تهدید و تطمیع نخبگان نیز از دیگر روشهای دشمنان جهان اسلام است که متأسفانه در سالهای اخیر باعث افول و انحراف برخی از چهرههای شاخص در جهان اسلام شده است.
آخرین حربهی این دشمنان، بهرهگیری از اهرم اقتصادی است؛ همان ابزاری که در محاصرهی غزه، یا مقابله با دولت محمد مرسی در مصر و مواجهه با جمهوری اسلامی شاهد بهکارگیری آن هستیم. نظام سلطه که ساختار پولی و مالی اقتصاد دنیا را در اختیار دارد، علاوه بر استفادهی تنبیهی از مسائل اقتصادی برای شکستن مقاومت جهان اسلام، بعضاً اعطای تسهیلات مالی و وامهای بینالمللی را منوط به انجام برخی تغییرات در راستای اهداف خود میکند.
ضرورت شناخت دشمن در «پیچ حساس تاریخی»
تاریخ بیش از هر چیز به یک انبار بزرگ شباهت دارد که به میزان وسعتش -که دیگران برایش فراهم ساختهاند- توانسته حوادث و رخدادهای بزرگ و کوچک را که بخشجدایی ناپذیر زندگی بشر است، در خود ذخیره و نگهداری کند. وقایع مهم گردآمده در این مخزن به دو دستهی کلی تقسیم میشود: وقایعی که روند شکلگیری آنها مشخص و معلوم بوده و تغییری ایجاد کرده و پس از دورهی کوتاهی عمرش بهسر آمده و از دور خارج شده یا مسیرش تغییر یافته و به جایی رسیده که قرار نبوده به آنجا ختم شود. دستهی دیگر، وقایعی هستند که ماهیت و خاصیتشان صرف یک رخداد و تحولآفرینی در منطقه و مقطع محدود نیست، این دسته از وقایع به سبب ویژگیهایی که دارند، حقیقتاً تحولاتی بنیادین و ماندگار آفریدهاند و میآفرینند. تعداد این وقایع در مقایسه با وقایع دستهی اول بسیار کم است و یکی از مسائل بسیار مهم دربارهی این وقایع، نحوهی مواجهه با آنها است.
واقعیت این است که گاهی شکلگیری وقایع دستهی دوم قابل مشاهده است، اما افرادی که آن را مشاهده میکنند، اهمیت آن را درک نمیکنند، از این رو نمیتوانند بر آن اثر بگذارند و از آن بهره ببرند. در مواقعی هم شکلگیری این وقایع آشکار است، اما تعداد کسانی که اهمیت و ابعاد و ژرفای آن را درک میکنند، بسیار نادرند. بیداری اسلامی به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران، از جمله تحولاتی است که در دستهی دوم تقسیمبندی فوق قرار دارد و به عنوان «پیچ حساس تاریخی» نیازمند هوشیاری و توجهی ویژه است؛ توجهی که بخش اعظمی از آن را شناخت ریشهها و روشهای خصومتورزی دشمنان تشکیل میدهد.
خلأ تئوریک آمریکاییها پس از فروپاشی شوروی
دستگاه عریض و طویل سیاست آمریکا نزدیک به چهار دهه پس از جنگ جهانی دوم تمامی مسائل را در چهارچوب مفهومی جهان دوقطبی تجزیه و تحلیل کرده بود؛ چهارچوبی که با پایان جنگ سرد عمرش پایان یافت. به دنبال سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دههی ۹۰ میلادی، دستگاه دیپلماسی ایالات متحده که بر اساس دوگانهی «شرق و غرب» یا «کمونیسم و سرمایهداری» شکل گرفته بود، با یک خلأ تئوریک مواجه شد. از همین رو، نومحافظهکاران آمریکایی که در دوران ریاستجمهوری ریگان و جورج بوش پدر به صحنهی سیاسی آمریکا آمده بودند، طرحهای فراوانی را برای دنیای فراکمونیسم مطرح ساختند که از میان آنها میتوان به نظریهی «پایان تاریخ» فوکویاما یا تئوری ساموئل هانتیگتون یعنی «جنگ تمدنها» اشاره کرد.
تحلیلگران معتقدند اگرچه تئوریهای «پایان تاریخ» و «نبرد تمدنها» از دو خاستگاه متفاوت فکری–فلسفی جهانگرایی و خاصگرایی برآمده است، اما در واقع دو روی یک سکهاند، زیرا هر دو غرب و جهان غیر غرب را به دو واحد یکپارچه تقلیل میدهد؛ هر دو -اگرچه به دو دلیل متفاوت- سیادت غرب و فروتری غیر غرب را باور دارد. به بیان دیگر، پارادایمهای نوین مطرحشده توسط استراتژیستهای کلان آمریکایی با وجود پایان جنگ سرد، همچنان بر اصول مبنایی آن دوران شکل گرفته است.
سیاست خارجی آمریکا که در دورهی جنگ سرد بر یک تصویر غیریتسازی و دشمنتراشی استوار بود و بیشتر تصمیمات آن با محوریت ستیز با کمونیسم و دفاع در برابر خطرات وحشتناک بلوک شرق اتخاذ میشد، در دوران جدید نیز کوشید تا بر مبنای همان اصل «خود و دیگری» (Self and Other) طرح دیگری را دراندازد و دشمنانی نو را معرفی کند. همزمان در سطح راهبردی نیز اندیشکدههای محافظهکار آمریکایی دستبهکار شدند و تحلیلها و طرحهای عملیاتی جدیدی را برای جهان پس از شوروی مطرح ساختند. این طرحها و نظرات نوظهور که از استراتژی هژمونی جهانی حمایت میکرد، شامل دو مؤلفهی مهم «برتری جهانی آمریکا» و «تغییرات چشمگیر در خاورمیانه با هدف تضمین امنیت اسرائیل» میشد. به عنوان نمونه میتوان به «راهنمای برنامهریزی دفاعی» (Defense Planning Guidance) اشاره کرد که در آن، استراتژیهای نظامی آمریکا به طور خلاصه مورد اشاره قرار گرفته و چهارچوبی برای تدوین بودجهی دفاعی ارائه داده است. بر اساس این طرح، در دنیای پس از جنگ سرد، آمریکا به عنوان ضامن صلح و امنیت معرفی شده و رقبای بالقوه از عهدهگرفتن نقشهای منطقهای و جهانی باز داشته شدهاند. در این سند، نظمی جهانی پیشبینی شده که در آن، مداخلهی نظامی آمریکا به عاملی ثابت تبدیل شده است و واشنگتن به ائتلاف همپیمانان برای پیشبرد اهدافش تکیه میکند. هدف این ائتلاف، بازداشتن رقبای بالقوه از به چالش کشیدن هژمونی آمریکا از طریق رویارویی یا همکاری است.
استراتژیستهای آمریکایی معتقدند همانگونه که اختلافافکنی میان شوروی سابق و چین توانست برگ برندهی واشنگتن در تقابل با بلوک شرق شود، نزاع شیعه و سنّی در خاورمیانه نیز میتواند مانع قدرتیابی بلوک مقتدر اسلامی در مقابل غرب باشد. ایجاد فرق انحرافی، سوءاستفاده از احساسات مذهبی، تقویت گروههای تروریستی، دمیدن در آتش تفرقه و ترویج شایعات دروغین، از تاکتیکهای غرب برای دستیابی به این هدف است.
«خروج پاک: استراتژی جدیدی برای تضمین سرزمین» (A Clean Break: A New Strategy for Securing the Realm) این یادداشت کوتاه که در سال ۱۹۹۶ برای بنیامین نتانیاهو -نخستوزیر رژیم صهیونیستی- تهیهاش کرده بودند، شامل استراتژیای بود برای اسرائیل تا به سوی خاورمیانهای حرکت کند که در آن توازن قدرت به سود تلآویو بر هم خورده باشد تا بتواند با خروج از پیمان اسلو، هر شرایطی را که میخواهد، بر روند صلح تحمیل کند. «طرح خاورمیانهی بزرگ» یا «پروژهی قرن جدید آمریکایی» را نیز در همین راستا میتوان تفسیر کرد.
با این حال، جاهطلبیهای آمریکاییها همزمان شد با تفوق گفتمان جمهوری اسلامی در منطقه؛ گفتمانی که دالّ مرکزیاش مقابله با نظام سلطه و به ویژه هژمونی آمریکا بوده است. این گفتمان بر مفاهیمی همچون «امت واحده»، «مردمسالاری دینی» و «عزت و کرامت مسلمین» در مقابل «دولت ملت»، «لیبرالدموکراسی» و «آمریکامحوری» تأکید دارد. بیداری اسلامی و هویتیابی تازهی مسلمانان در منطقهی خاورمیانه در سالهای اخیر را میتوان نقطهی عطف رویارویی این دو اندیشه دانست که گسترهی جغرافیای آن از پاکستان و افغانستان در غرب آسیا تا لیبی و مصر و تونس در شمال آفریقا است. همگرایی امت اسلامی در جریان بیداری اسلامی بزرگترین تهدید آمریکا و رژیم صهیونیستی در منطقه محسوب میشود. جنگ مذهبی ویرانگر این روزهای خاورمیانه را نیز میتوان واکنشی به این همگرایی اسلامی دانست؛ واکنشی که ریشههای آن را در افکار مؤسسان رژیم صهیونیستی میتوان مشاهده کرد.
جنگ مذهبی خاورمیانه و نظریهی پیرامونی بن گوریون
دیوید بن گوریون -اولین نخستوزیر رژیم اشغالگر قدس- معتقد بود: «ما ملتی کوچک هستیم و امکانات و منابع ما اندک است و باید این خلأ را در برخورد خود با کشورهای عربِ دشمن، از طریق شناختن نقاط ضعف آنها بهویژه در زمینهی روابط موجود بین گروههای نژادی و اقلیتهای طایفهای برطرف کنیم. به گونهای که ما به آنها دامن بزنیم تا نهایتاً به مشکلاتی تبدیل شود که حل یا مهار آنها برای این کشورها دشوار شود.» او معتقد بود که با ایجاد تفرقه در میان امت اسلام برای رژیم صهیونیستی همپیمان بیابد. همین استراتژی بود که در آن زمان تلاش رژیم صهیونیستی برای نزدیکی با رژیم شاهنشاهی ایران، دولت ترکیه و پادشاهی اریتره را به دنبال داشت. شش سال پیش سیمور هرش، روزنامهنگار آمریکایی نیز در نشریهی «نیویورکر» به همین استراتژی اشاره کرد و از تلاش دولت وقت آمریکا برای راهاندازی یک نزاع مذهبی در خاورمیانه پرده برداشت.
استراتژیستهای آمریکایی معتقدند همانگونه که اختلافافکنی میان شوروی سابق و چین توانست برگ برندهی واشنگتن در تقابل با بلوک شرق شود، نزاع شیعه و سنّی در خاورمیانه نیز میتواند مانع قدرتیابی یک بلوک مقتدر اسلامی در مقابل غرب باشد. ایجاد فرقههای انحرافی، سوءاستفاده از احساسات مذهبی تودههای مسلمان، تشکیل و تقویت گروههای تروریستی، دمیدن در آتش تفرقه از طریق رسانههای بینالمللی و ترویج شایعات دروغین، بخشی از تاکتیکهای غرب برای دستیابی به این هدف است.
هیلاری کلینتون -وزیر خارجهی پیشین آمریکا- چندی پیش در نشستی با برخی اعضای کنگره، پیرامون چگونگی مواجههی آمریکا با القاعده در خاورمیانه، با اذعان به این واقعیت که دولت رونالد ریگان برای مقابله با نفوذ شوروی در افغانستان، دو گروه القاعده و مجاهدین را به وجود آورد، صراحتاً گفت: این ما بودیم که القاعده را به وجود آوردیم. وی اظهار داشت: ما گذشتهی مشترکی با سازمان القاعده داریم. کسانی را که امروز با آنها در افغانستان و پاکستان میجنگیم، ۲۰ سال پیش خودمان به وجود آوردیم، زیرا در جنگ علیه شوروی سابق از آنها استفاده میکردیم. ما القاعده را به وجود آوردیم، زیرا نمیخواستیم شوروی سابق بر آسیای مرکزی چیرگی یابد و ریگان -رئیسجمهور وقت آمریکا- با مشارکت کنگرهی آن زمان که تحت رهبری دموکراتها بود، از طرح ایجاد القاعده برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی استقبال کرد. هیلاری کلینتون در ادامه تصریح کرد: دموکراتها از این ایده حمایت و بر آن تأکید کردند. ما با دستگاه اطلاعاتی پاکستان و عوامل پاکستانی وارد عمل شدیم تا مجاهدانی را از عربستان و دیگر کشورها استخدام کنند. اندیشهی وهابیت را تزریق کردیم و توانستیم بر شوروی سابق در سایهی عملیات این افراد پیروز شویم.
تقابل چندجانبه غرب با بیداری اسلامی
چنانچه ترویج تروریسم و اندیشهی تکفیری در لباس جنگ طایفهای و مذهبی در منطقه را بُعد سختافزاری مقابله با بیداری و هویتیابی اسلامی بدانیم، در عرصهی قدرت نرم نیز تلاش برای ترویج فساد سیاسی و اخلاقی در جریان است. آمار بالای شبکهها و سایتهای غیر اخلاقی و ضد دین، ترویج گستردهی مسیحیت در میان جوانان مسلمان، تابوشکنیهای فردی با پوشش گستردهی رسانهای -مانند ماجرای علیا ماجده المهدی یا رفتارهای ولید بن طلال شاهزادهی میلیاردر سعودی- همه نشان از عزم جدی غرب برای انحطاط نسل جوان در امت اسلام و تکرار تجربهی تلخ آندلس دارد.
علاوه بر این «ایجاد تردید در باورهای اسلامی» سرفصل دیگری است که در روششناسی دشمن باید به آن توجه کرد؛ اقدامی که روشنفکران وابسته به نظام سلطه، نظام آموزشی غربی و دانشگاههای آمریکایی در کشورهای منطقه دنبال میکنند. از این رو عجیب نیست وقتی بدانیم «علیا ماجدة المهدی» دانشجوی رشتهی ارتباطات دانشگاه آمریکایی قاهره بوده است.
هیلاری کلینتون چندی پیش در نشستی با برخی اعضای کنگره، پیرامون چگونگی مواجههی آمریکا با القاعده در خاورمیانه صراحتاً گفت: ما القاعده را به وجود آوردیم، زیرا نمیخواستیم شوروی سابق بر آسیای مرکزی چیرگی یابد. ما با دستگاه اطلاعاتی پاکستان وارد عمل شدیم تا مجاهدانی را از عربستان و دیگر کشورها استخدام کنند. اندیشهی وهابیت را تزریق کردیم و توانستیم بر شوروی پیروز شویم.
آمریکاییها سالانه میلیونها دلار برای تغییر افکار و باورهای ملتهای مسلمان در جنگ «قلبها و ذهنها» هزینه میکنند که بخش بزرگی از آن از طریق دانشگاههای آمریکایی و بورسهای تحصیلی همچون «فولبرایت» و «اراسموس» و همچنین برنامههای تبادل دانشجو و استاد هزینه میشود. نکتهی جالبتر اینکه بیشترین تمرکز این برنامهها بر رشتههای علوم انسانی است. نخبهپروری با رویکرد نفوذ یا پرورش نخبگان سیاسی، همچون نویسندگان، شعرا و هنرمندان در کشورهای کلیدی، به عنوان عناصر نفوذی و حمایت از این نخبگان برای بهرهبرداریهای لازم نیز از ترفندهای قدرت نرم غرب برای ایجاد تفرقه در جهان اسلام است. این قبیل نخبگان نفوذی، نخست از طریق رسانهها در قالب برگزاری مصاحبه و مناظره به عنوان چهرههای اندیشمند و محبوب معرفی میشوند و سپس افکار و اندیشههای خاص آنان در جهت اهداف غرب در میان مردم اشاعه مییابد. در مقاطعی نیز به این افراد جوائزی مطرح در عرصهی اندیشه و هنر، نظیر نوبل و اسکار هم داده میشود.
قدرتهای بزرگ با اشاعهی تفکرات این افراد از طریق شبکههای ارتباطی میکوشند تا اندیشهها و اهداف خود را در دیگر جوامع رواج دهند. برای نمونه میتوان به اظهارات یک بهاصطلاح عالم شیعی کویتی در اروپا علیه برخی همسران پیامبر اشاره کرد که با فتوای حکیمانهی رهبر انقلاب اسلامی خنثی شد. در کنار نخبهسازی، تهدید و تطمیع نخبگان نیز از دیگر روشهای دشمنان جهان اسلام است که متأسفانه در سالهای اخیر باعث افول و انحراف برخی از چهرههای شاخص در جهان اسلام شده است.
آخرین حربهی این دشمنان، بهرهگیری از اهرم اقتصادی است؛ همان ابزاری که در محاصرهی غزه، یا مقابله با دولت محمد مرسی در مصر و مواجهه با جمهوری اسلامی شاهد بهکارگیری آن هستیم. نظام سلطه که ساختار پولی و مالی اقتصاد دنیا را در اختیار دارد، علاوه بر استفادهی تنبیهی از مسائل اقتصادی برای شکستن مقاومت جهان اسلام، بعضاً اعطای تسهیلات مالی و وامهای بینالمللی را منوط به انجام برخی تغییرات در راستای اهداف خود میکند.
آمریکاییها سالانه میلیونها دلار برای تغییر افکار و باورهای ملتهای مسلمان در جنگ «قلبها و ذهنها» هزینه میکنند که بخش بزرگی از آن از طریق دانشگاههای آمریکایی و بورسهای تحصیلی همچون «فولبرایت» و «اراسموس» و همچنین برنامههای تبادل دانشجو و استاد هزینه میشود. نکتهی جالبتر اینکه بیشترین تمرکز این برنامهها بر رشتههای علوم انسانی است.
ضرورت شناخت دشمن در «پیچ حساس تاریخی»
تاریخ بیش از هر چیز به یک انبار بزرگ شباهت دارد که به میزان وسعتش -که دیگران برایش فراهم ساختهاند- توانسته حوادث و رخدادهای بزرگ و کوچک را که بخشجدایی ناپذیر زندگی بشر است، در خود ذخیره و نگهداری کند. وقایع مهم گردآمده در این مخزن به دو دستهی کلی تقسیم میشود: وقایعی که روند شکلگیری آنها مشخص و معلوم بوده و تغییری ایجاد کرده و پس از دورهی کوتاهی عمرش بهسر آمده و از دور خارج شده یا مسیرش تغییر یافته و به جایی رسیده که قرار نبوده به آنجا ختم شود. دستهی دیگر، وقایعی هستند که ماهیت و خاصیتشان صرف یک رخداد و تحولآفرینی در منطقه و مقطع محدود نیست، این دسته از وقایع به سبب ویژگیهایی که دارند، حقیقتاً تحولاتی بنیادین و ماندگار آفریدهاند و میآفرینند. تعداد این وقایع در مقایسه با وقایع دستهی اول بسیار کم است و یکی از مسائل بسیار مهم دربارهی این وقایع، نحوهی مواجهه با آنها است.
واقعیت این است که گاهی شکلگیری وقایع دستهی دوم قابل مشاهده است، اما افرادی که آن را مشاهده میکنند، اهمیت آن را درک نمیکنند، از این رو نمیتوانند بر آن اثر بگذارند و از آن بهره ببرند. در مواقعی هم شکلگیری این وقایع آشکار است، اما تعداد کسانی که اهمیت و ابعاد و ژرفای آن را درک میکنند، بسیار نادرند. بیداری اسلامی به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران، از جمله تحولاتی است که در دستهی دوم تقسیمبندی فوق قرار دارد و به عنوان «پیچ حساس تاریخی» نیازمند هوشیاری و توجهی ویژه است؛ توجهی که بخش اعظمی از آن را شناخت ریشهها و روشهای خصومتورزی دشمنان تشکیل میدهد.