1392/07/08
گفتاری از سید ابوالفضل کاظمی، راوی کتاب «کوچه نقاشها»
گوشهنشستهها باید حرف بزنند
|گفتاری از آقای سید ابوالفضل کاظمی، رزمندهی دفاع مقدس و راوی کتاب «کوچهی نقاشها»|
این کار بهزور انجام شد. من نمیخواستم. یعنی من کاری نکردم که بشود. هرچی در این کتاب هست، حق شهداست. توجه آقا از آن وقتی است که نه رهبر بودند، نه رئیسجمهور و نه امام جمعه، مثل همین حالا به خانهی شهدا (شهدای انقلاب) میرفتند. این توجه به شهدا و به خانوادهی آنها از اول در باطن آقا بود.
کتاب من در جامعه تأثیرات مثبتی داشته است. بعد از اینکه آقا در نمایشگاه سراغ کتاب «کوچهی نقاشها» را گرفتند، مردم هجوم بردند برای تهیهی کتاب. چاپش ۱۰ برابر شد. من مشتی از خروارم. خیلیها هستند که پیشقراول جنگ هستند و در شهر ما غریبند. من چند هفته پیش رفته بودم راهیان نور غرب کشور. با حدود ۱۳۰- ۱۴۰ نفر از دانشجویان علوم پزشکی رفتیم پاوه، سقز، بانه و دزلی ... اصلاً دانشجویان چیزی دربارهی کردستان نمیدانستند. کردستان که ناشناخته است. زندگی شهدا ناشناخته است.
من نه خانهام عوض شده، نه اعتقاداتم، اما این کار برکتهای زیادی داشته است. خیلی از خانوادههای شهدا از اینکه یادی از همسر و فرزندان و پدرانشان شده، خرسند شدهاند. خوب مادری که دوتا بچهاش شهید شده، دوست دارد یادی از بچهاش شود. برکتش این بود که یک چیزهایی که زیر خاک خوابیده بود، بیرون آمد. یک چیزهایی را ندیده بودیم و دیدیم. دیدارهایی تازه شد.
الان کمی سنّم رفته بالا. شیمیایی هستم. چندتا بیماری هم دارم و دیگر خیلی در این طرف و آن طرف رفتن فعال نیستم، اما مردم دوست دارند بدانند. نسل جوان شوق دارد که از آن روزها بداند. اگر راوی حق بگوید، نسل امروز میخواهد بداند در گذشته چه شده. هم بخش رزمیاش، هم بخش معنوی و ارزشیاش برای آنها جذاب است. اگر این پیشکسوتها و گوشهنشستهها از آن روزها و از خاطراتشان حرف بزنند، ارزشها جلوه میکند.
این کار بهزور انجام شد. من نمیخواستم. یعنی من کاری نکردم که بشود. هرچی در این کتاب هست، حق شهداست. توجه آقا از آن وقتی است که نه رهبر بودند، نه رئیسجمهور و نه امام جمعه، مثل همین حالا به خانهی شهدا (شهدای انقلاب) میرفتند. این توجه به شهدا و به خانوادهی آنها از اول در باطن آقا بود.
کتاب من در جامعه تأثیرات مثبتی داشته است. بعد از اینکه آقا در نمایشگاه سراغ کتاب «کوچهی نقاشها» را گرفتند، مردم هجوم بردند برای تهیهی کتاب. چاپش ۱۰ برابر شد. من مشتی از خروارم. خیلیها هستند که پیشقراول جنگ هستند و در شهر ما غریبند. من چند هفته پیش رفته بودم راهیان نور غرب کشور. با حدود ۱۳۰- ۱۴۰ نفر از دانشجویان علوم پزشکی رفتیم پاوه، سقز، بانه و دزلی ... اصلاً دانشجویان چیزی دربارهی کردستان نمیدانستند. کردستان که ناشناخته است. زندگی شهدا ناشناخته است.
من نه خانهام عوض شده، نه اعتقاداتم، اما این کار برکتهای زیادی داشته است. خیلی از خانوادههای شهدا از اینکه یادی از همسر و فرزندان و پدرانشان شده، خرسند شدهاند. خوب مادری که دوتا بچهاش شهید شده، دوست دارد یادی از بچهاش شود. برکتش این بود که یک چیزهایی که زیر خاک خوابیده بود، بیرون آمد. یک چیزهایی را ندیده بودیم و دیدیم. دیدارهایی تازه شد.
الان کمی سنّم رفته بالا. شیمیایی هستم. چندتا بیماری هم دارم و دیگر خیلی در این طرف و آن طرف رفتن فعال نیستم، اما مردم دوست دارند بدانند. نسل جوان شوق دارد که از آن روزها بداند. اگر راوی حق بگوید، نسل امروز میخواهد بداند در گذشته چه شده. هم بخش رزمیاش، هم بخش معنوی و ارزشیاش برای آنها جذاب است. اگر این پیشکسوتها و گوشهنشستهها از آن روزها و از خاطراتشان حرف بزنند، ارزشها جلوه میکند.