1392/06/24
یادداشتی از دکتر ابراهیم متقی
پروژه جنگ صلیبی و خبری که به ایران داده شد
|یادداشتی از دکتر ابراهیم متقی، استاد روابط بینالملل و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران دربارهی آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر|
تحلیلی متفاوت از روایت رسمی واقعهی ۱۱ سپتامبر
تحلیلگران تاکنون برداشتهای بسیار متفاوتی را دربارهی اتفاق ۱۱ سپتامبر ارائه دادهاند. هریک از نظریهپردازان میکوشند تا مبانی فکری و تحلیلی خود را بر اساس انگارههای ذهنی و نشانههای عینی تحلیل و تبیین کنند. برخی از ایشان و ازجمله «کاستلز» تلاش دارند تا چنین فرایندی را بر اساس موضوع «قدرت هویت» تحلیل کنند. «هویت» درواقع بخشی از واقعیتهای کنش اجتماعی شهروندان و نیروهای سیاسی در سالهای پس از فروپاشی ساختار دوقطبی است. تحلیلگران دیگری نیز مقولهی ۱۱ سپتامبر را بر اساس پیامدهای ساختاری، اجتماعی و راهبردی ایجادشده در سیاست بینالملل مورد ارزیابی قرار میدهند.
چنین نگرشی، واقعیتهای عینی در کنش بازیگران سیاسی را منعکس میکند. به این ترتیب، مؤلفههای هویتی میتواند به عنوان پوششی برای تحقق چنین اهدافی در سیاست جهانی مورد استفاده قرار گیرد. نظریهپردازانی همچون «تری میسان» به این دلیل اتفاق ۱۱ سپتامبر را «تروریسم دروغین» مینامد که محافظهکاران سیاست خارجی و امنیتی آمریکا برای مقابله با گروههای رقیب از سازوکارهای هویتی الهام گرفتهاند. تضادهای هویتی میتواند زمینههای لازم برای جدالهای راهبردی در سیاست بینالملل در دوران پس از جنگ سرد را منعکس نماید.
اگر چنین حادثهای بر اساس پیامدهای ساختاری و کارکردی آن در نظام سیاسی ایالات متحده و ساختار نظام بینالملل شکل گرفته باشد، در آن شرایط میتوان نشانههای کاملاً متفاوتی از روایت رسمی ۱۱ سپتامبر در آمریکا و جهان غرب را ملاحظه کرد. بر اساس چنین نگرشی، هر حادثهای را میتوان بر مبنای پیامدهای راهبردی آن تحلیل کرد.
بنیادگرایی مسیحی
هر کنشگر جمعی ممکن است چندین هویت داشته باشد، اما این کثرت هویت، درواقع به ایجاد زمینههای رویارویی میانجامد. وقتی جامعهای احساس کند که در وضعیت فقدان تهدید قرار دارد، میکوشد تا موجودیت خود را بر اساس معرفی تهدید جدیدی بازتعریف نماید. به همین دلیل است که هویت از یکسو سازماندهندهی معناست. معنا بهمنزلهی یکیشدن نمادین کنشگر اجتماعی با مقصود و هدف کنش تلقی میشود. از سوی دیگر، بر اساس تفکر جامعهشناختی، تمامی هویتها برساخته میشوند. مسألهی اصلی نیز همین است که هویتها چگونه، از چه چیزهایی، توسط چه کسانی و به چه منظوری بازتولید میگردد؟
از آنجا که ساختن اجتماعی هویت، همواره در بستر روابط قدرت صورت میپذیرد، گروههای هویتی رویکردهای متفاوتی را مورد توجه قرار میدهند. در این ارتباط «فرانسیس شافر» -از اصلیترین منابع الهامبخش بنیادگرایی مسیحی معاصر در آمریکا- «بیانیهی مسیحی» خود را در سال ۱۹۸۰ منتشر کرد. این بیانیه الهامبخش بسیاری از محافظهکاران جدید آمریکا بود که از مقولهی هویت برای جنگ تمدنها بهره گرفتند. شافر در بیانیهی مسیحی خود تأکید دارد: «چشمانداز مرگ پیش روی ماست. وقتی که ساحلهای انسان مسیحی غربی را پشت سر میگذاریم، فقط دریای سیاه و طوفانی یأس و حرمان را پیش روی خود مییابیم که پایانی ندارد، مگر اینکه بجنگیم.»
جنگ صلیبی برای رستگاری ابدی
بنیادگرایی مسیحی این رویکرد را شکل داده است. بنیادگرایی مسیحی که انعکاس آن را میتوان در رهیافت «برخورد تمدنها» ملاحظه کرد، یکی از جنبههای پایدار آمریکا است. نشانههای بنیادگرایی مسیحی را که رویکرد صلیبی دارد، میتوان در اندیشهی فدرالیستهای پس از انقلاب مانند «تیموتی دوایت» یا بنیادگرایانی همچون «جدیدیا مورس» یا آخرتگرایان ماقبل هزارهای مثل «پیتر رابرتسون» یافت. بیان چنین رویکردهایی است که زمینهی تولید «بنیادگرایی» در آمریکا را بهوجود میآورد، زیرا اولین بنیادگرایان مذهبی که رهیافتهای سیاسی و راهبردهای امنیتی داشتهاند، در این کشور ظهور کردهاند.
چنین نیروهایی در دههی ۱۹۸۰ به بعد، رشد قابل توجهی کردهاند. نماد چنین رویکردی را میتوان در اندیشهی سیاسی گروههایی همچون «اکثریت اخلاقی» مشاهده کرد. رویکرد افرادی مانند «جری فالول» دربارهی ضرورت مقابله با کمونیست در دههی ۱۹۸۰ و ضرورت مقابله با اسلامگرایی در دههی ۱۹۹۰ را میتوان انعکاس این فرایند جدید دانست که درواقع زیرساختهای تروریسم دروغین را در تفکر سیاسی آمریکایی ایجاد کرده است. در دههی ۱۹۹۰ و به دنبال پیروزی بیل کلینتون در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۹۲، بنیادگرایی مسیحی که در مقابله با اسلام سیاسی ایفای نقش میکند، به صحنهی سیاسی آمریکا وارد شد.
در این دوران تاریخی، شرایط برای ائتلاف مسیحی تحت هدایت «پیتر رابرتسون» و «رالف رید» فراهم شد. چنین مجموعههایی دارای یکونیم میلیون عضو رسمی با اعمال نفوذ سیاسی چشمگیری بر رأیدهندگان جمهوریخواه هستند. افراد یادشده زیرساختهای اندیشهای و جهانبینی بنیادگرایی در آمریکا را شکل داده و تلاش دارند تا «رویارویی با دشمن سیاسی» را به عنوان بخشی از «ایمان دینی» منعکس کنند. در اندیشهی بنیادگرایی مسیحی که زیرساختهای کنش راهبردی ملاحظهکاران جدید در آمریکا را شکل داد، میتوان نشانههایی همچون پذیرش وحی، الهام از کلام انجیلی، رستگاری فردی از طریق مسیحیت و نقشآفرینی راهبردی به عنوان ناجی بشریت را مشاهده کرد. در چنین رویکردی است که کنش سیاسی و مقابله با نمادهای تهدید، زیرساختهای رستگاری ابدی را امکانپذیر میسازد.
ظهور رنسانس اسلامی
شافر چنین رویکردی را در شرایطی تبیین کرد که از یک سو شاهد ظهور و گسترش موج سوم انقلاب تکنولوژیک موسوم به انقلاب ارتباطات هستیم، و از سوی دیگر، نظام سرمایهداری جهانی بر اساس ابزارهای جدید قدرت صنعتی، تکنولوژیک و ابزاری تلاش میکند تا شکل جدیدی از کنترل را در نظام جهانی ایجاد کند. در این مقطع زمانی، قرن ۱۴ هجری شمسی به دوران میانهی خود میرسد. درواقع دوران تازهای از احیای اسلامی، تزکیه، خلوص و نیروگرفتن -که مشخصهی نقاط عطف تاریخی و رنسانس جدید ایدئولوژیک است- در کشورهای اسلامی ظهور مییابد.
چنین فرایندی همانند ایران میتواند به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شود، یا همچون اخوانالمسلمین در سالهای آغازین دههی ۱۹۸۰ با سرکوب روبهرو گردد. چنین فرایندی میتواند مانند الجزایر به یک جنگ داخلی بینجامد، یا مثل سودان و بنگلادش در نهادهای دولتی پذیرفته شود. در چنین شرایطی کشورهایی همچون عربستان سعودی، اندونزی و مراکش در سرمایهداری جهانی ادغام شدهاند، اما همهجا مبارزه بر سر هویت فرهنگی و سرنوشت سیاسی قریب به یک میلیارد نفر در مساجد و محلههای مربوط به شهرهای اسلامی ظهور مییابد.
در این دوران، اسلامگرایی بهمثابه هویت بازسازیشدهای تلقی میگردد که دارای برنامهی سیاسی و مرکز و محور تعیینکنندهی فرایندهای کنش سیاسی و راهبردی است. این فرایند به عنوان سوژههای سیاسی قرن ۲۱ شناسایی میشود. هویت بازتولیدشده در جهان اسلام، نهتنها در تعارض با مدرنیته قرار نداشته، از ابزار مدرنیته نیز برای تحقق اهداف خود بهره میگیرد. «راشدالغنوشی» -از روشنفکران رهبریکنندهی نهضت اسلامی تونس- در جولای ۱۹۹۰ بر این موضوع تأکید کرد که: «تنها راه نیل به مدرنیته، قدمگذاردن در راه خودمان است؛ راهی که دین ما، تاریخ ما و تمدن ما برایمان تعیین کرده است.»
تقابل «هویت مقاومت» با منطق سلطه
هویتیابی اسلامی میتوانست منشأ اصلی اقتدار و بازتولید ژئوپلیتیک جدید در هندسهی قدرت نظام جهانی گردد. هرگونه هویتگرایی را باید به عنوان زمینهای در جهت مقابله با بازیگران مسلط در نظام جهانی دانست. از آنجایی که نظام سلطه یک نماد فرادستی ساختاری به حساب میآید، بنابراین جهتگیری فرهنگی رنسانس اسلامی در راستای بازتولید نشانههای معنایی و اندیشهای محسوب میشود. چنین فرایندی در رویکرد جامعهشناختی به عنوان نمادی از هویت «مقاومت» محسوب میشود.
هویت مقاومت به دست کنشگرانی ایجاد میشود که در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند که منطق سلطه را بیارزش میدانند یا آن را به عنوان نماد فرادستی غیر مشروع تلقی میکنند. به همین دلیل است که هویت مقاومت، سنگرهای ایدئولوژیک، هویتی و انگارهای را برای مقاومت و بقاء بر مبنای اصول متفاوت یا متضاد با سازوکارهای فرادستی در نظام جهانی ایجاد میکند. اگرچه هویت مقاومت ماهیت فرهنگی دارد، اما گفتمان رسمی واقعهی ۱۱ سپتامبر چنین فرایندی را در جهت مقابلهی خشونتآمیز با نمادهای رسمی در نظام جهانی تعریف و تبیین کرده است.
نشانهسازیهای دروغین برای تهاجم به کشورهای اسلامی
آمریکاییها با ایجاد نشانههای دروغین، کوشیدند مشروعیت سیاسی مؤثر برای حملهی نظامی به کشورهای اسلامی را فراهم آورند. چنین اقدامی درواقع در چهارچوب برخورد تمدنی و رویارویی هویتی سازماندهی شد. رهبری جمهوری اسلامی ایران در بیان نشانههای چنین فرایندی گفتند:
«چند سال قبل، یکی از رؤسای اروپایی آمده بود تهران و در ملاقات با من، با یک تعبیری، اشارهای کرد به جنگ مسیحی و مسلمان. من در مخاطبهی با او اظهار تعجب کردم و گفتم مگر بناست جنگی بین مسلمانان و مسیحیها بشود! گفتم مسلمانها انگیزهی جنگیدن با مسیحیان را ندارند. در این صد سال اخیر هم -شاید هم بیشتر- هرچه جنگ در دنیا -جنگهای بزرگ- اتفاق افتاده است، جنگِ بین خود مسیحیها بوده است؛ جنگ اول جهانی، جنگ دوم جهانی، جنگهای فرانسه و آلمان؛ اسم آوردم و به او گفتم که این جنگها بین دولتهای مسیحی بوده و بین مسیحیان و مسلمانان نبوده است. آن وقت تعجب کردم از این که چرا این حرف را مطرح کرد.
بعد از چندی این ماجرای برجهای نیویورک اتفاق افتاد و اظهار نظر رئیسجمهور آمریکا که: جنگ صلیبی شروع شده است! این شخصی که مورد بحث ماست -که با من صحبت میکرد- یکی از کسانِ اصلیای بود که پس از بیانات جورج بوش در پروژهی آمریکایی-صهیونیستیِ حملهی به عراق، دخالت مستقیم داشت. من آنجا توجه کردم که این حرفی که با من در اینجا مطرح شده بود، مسبوقِ به یک مذاکره، به یک گفتوگو، به یک قرار در بین سران استکبار جهانی بوده است؛ آن کسانی که حلقهی توطئهی امریکایی-صهیونیستی را در مورد خاورمیانه تشکیل داده بودند، که قدم اولشان هم حملهی به عراق بود. آنجا معنای آن حرف برای من آشکار شد؛ جنگ صلیبی! جنگ مسلمانان و مسیحیان! البته موفق نشدند.» (۱۳۸۵/۶/۲۷)
اهداف پشت پردهی گفتمان تروریسم دروغین
دولت بوش با برجستهسازی واقعهی ۱۱ سپتامبر تلاش کرد تا اهداف راهبردی محافظهکاران را در حوزهی سیاست خارجی و امنیتی پیگیری کند. میتوان نشانههای سیاست خارجی محافظهکاران را که جورج بوش دوم بر آنها تأکید داشت، در انگارههایی ازجمله «استثناگرایی آمریکایی»، «تغییر رژیم»، «یکجانبهگرایی»، «هژمونی خیراندیشانه» و «جنگ پیشدستانه» دریافت. این مفاهیم و مؤلفهها را باید در زمرهی مشخصههای سیاست خارجی دولت جورج بوش دانست. در این دوران، محافظهکارانی که بر ضرورت برجستهسازی اتفاق ۱۱ سپتامبر به دلیل گسترش منازعه در منطقه تأکید داشتند، زمینههای حملهی نظامی به افغانستان و عراق و گسترش نیروهای نظامی خود در منطقه را فراهم آوردند.
از سوی دیگر، دولت بوش توانست با اتخاذ راهبردهای جدید، زمینهی بازتولید ساختار امنیتی آمریکا را در قالب جنگ سرد فرهنگی و ژئوپلیتیکی جدید فراهم سازد. به همین دلیل است که «وزارت امنیت سرزمینی» (Department of Homeland Security) در سطح دولت فدرال شکل گرفت. وزارت امنیت سرزمینی که وظیفهی اصلیاش حفظ امنیت داخلی کشور آمریکا در مقابل حملات احتمالی تروریستی است، ۱۸۰ هزار کارمند دارد و سومین وزارتخانهی بزرگ آمریکا به حساب میآید.
دومین اقدامی را که جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر به انجام رساند، تصویب «لایحهی وطنپرستی» (Patriot Act) بود. این لایحه را بلافاصله بعد از اتفاق ۱۱ سپتامبر در کنگرهی آمریکا طرح کردند که با رأی بسیار بیسابقهای به تصویب رسید. این قانون با الحاق مفاد متعددی به قوانین مربوط به مهاجرت و امنیت، درواقع مقررات مربوط به اقامت، تابعیت، مهاجرت و کنترل شهروندان آمریکایی بهویژه مسلمانان را فراهم آورد. این قانون به دستگاه مجریهی آمریکا اجازه داد که آزادانهتر از گذشته و در قالب ضرورتهای امنیتی به اقدامات پیشگیرانه و پیشدستانه علیه گروههای مهاجر و اقلیتهای دینی داخل آمریکا مبادرت نماید. انعکاس این لایحه را میتوان در گزارش «ادوارد اسنودان» دریافت. در این گزارش نشان داده شده که چگونه آمریکا از لایحهی میهنپرستی در راستای کنترل گروههای اجتماعی و حتی مقامات کشورهای دیگر بهره برده است.
اقدام دیگر دولت جورج بوش را باید در راستای بهرهگیری از راهبرد اقدام پیشدستانه دانست. چنین راهبردی جایگزین راهبردهای پیشین همانند «بازدارندگی» و «سد نفوذ» گردید. جنگ پیشدستانه را میتوان در تهاجم نظامی آمریکا به عراق و سرنگونی حکومت صدامحسین به بهانهی امحاء تسلیحات کشتار جمعی این کشور مشاهده کرد. آمریکا چنین الگویی را در سپتامبر ۲۰۱۳ در رابطه با سوریه نیز به کار گرفته است؛ الگویی که بر یکجانبهگرایی و اقدامات پیشدستانهی آمریکا در راستای تغییر رژیم سوریه تأکید دارد.
چنین فرایندهایی نشان میدهد که غربیها و بهویژه آمریکاییها شکل جدیدی از سازوکارهای راهبردی برای کنترل منطقهای و بینالمللی را در دستور کار خود قرار دادهاند. رهبر انقلاب اسلامی در این ارتباط تأکید دارند که:
«آمریکاییها قضیهی ۲۰ شهریور، یعنی همان ۱۱ سپتامبرِ چهار پنج سال قبل را بهانهای قرار دادند برای اینکه مطامع خودشان را در خاورمیانه پیش ببرند. هدف اصلی آنها هم این بود که بتوانند خاورمیانهای درست کنند بر محور منافع اسرائیل. به تعبیری که آن روز ما میکردیم، خاورمیانهای با پایتختی اسرائیل. اینطور چیزی مورد نظرشان بود. اشغال عراق و حملهی به عراق، جزئی از نقشههای این پروژه بود. عراق یکی از ثروتمندترین کشورهای این منطقه و کشورهای عربی است؛ کشوری که امروز متأسفانه مردمش اینطور در فقر و حالت دردآوری زندگی میکنند. آمریکاییها میخواستند این کشور را در مشت بگیرند -صدام کافی نبود، غیر قابل محاسبه بود- دولتی را در آنجا سر کار بیاورند که هم ظاهر مردمی داشته باشد، هم توی مشت آنها باشد. این یکی از قدمهای مهم ایجاد خاورمیانهی جدید بود که باید بر محور منافع اسرائیل به وجود بیاید. آنوقت چنین خاورمیانهای میتواند ایران اسلامی را در محاصره قرار بدهد؛ هدفشان این بود.» (۱۳۸۶/۶/۲۳)
ادامهی امنیتگرایی در آمریکا
افرادی همچون «گریفین تارپلی» یا «تی یری میسان» بر این باورند که اگرچه محافظهکاران با نظریهی توطئه در تبیین موضوعات سیاسی و بینالمللی مخالفند، اما در عین حال زیرساخت تفکر آنان بر توطئه قرار دارد و هر حادثهای را بر اساس قالبهای ذهنی و ادراکی خود تحلیل میکنند. آنان به همین دلیل رویکرد ایدئولوژیک دارند که نگرشی ضد تاریخی نسبت به فرایندهای بینالمللی محسوب میشود. بدبینی تحلیلی نومحافظهکاران نسبت به نیروهای اجتماعی اسلامگرا در آسیای غربی، زمینههای لازم برای گسترش بحران را به وجود آورده است. برای مقابله با چنین بحرانهایی، ساختار امنیتی ایالات متحده به گونهی قابل توجهی تقویت شده است.
اگرچه از زمان واقعهی ۱۱ سپتامبر تاکنون بیش از ۱۲ سال گذشته است، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که روند امنیتگرایی در سیاست خارجی ایالات متحده ادامه یافته است. اندیشههای امنیتگرا نهتنها در تفکر گروههای محافظهکار و محافظهکار جدید بازتولید شده، بلکه چنین رویکردی در ساختار اجتماعی و اندیشههای سیاسی حزب دموکرات نیز مورد ملاحظه قرار میگیرد. ایالات متحده از آن مقطع زمانی به بعد، از الگوی مقابلهی تدریجی علیه نظامهای سیاسی رادیکال -به تعبیر آمریکا- در آسیای جنوب غربی و شمال آفریقا بهره گرفته است. در این دوران، تمامی حکومتهایی که در دههی ۱۹۷۰ دارای رویکرد ضد آمریکایی بودند، در معرض تهدید قرار گرفتهاند. عراق، ایران، سوریه، افغانستان، لیبی و یمن را میتوان در زمرهی کشورهایی دانست که با تهدید پایانناپذیر گروههای محافظهکار در آمریکا روبهرو شدهاند.
سخنرانی جورج بوش در کنگرهی آمریکا در سال ۲۰۰۲
او در این سخنان، ایران را جزو کشورهای «محور شرارت» نامید.
در این فرایند، اندیشههای محافظهکاری منجر به فرهنگ سیاسی امنیتگرا در آمریکا شده است. نتیجهی این فرایند را نیز میتوان در سازماندهی نظام سلطه دانست. تفکر ایرانی دربارهی تروریسم دروغین بر این موضوع تأکید دارد که:
«امروز یک جریانی در دنیا به وجود آمده است که همه دانستهاند و شناختهاند که این جریان با نظام سلطه مخالف است. ما با اشخاص مسألهای نداریم -اشخاص، مال این طرف دنیا، مال آن طرف دنیا؛ بالا، پایین- مسأله، مسألهی نظام سلطه است. نظام سلطه یعنی چه؟ یعنی آن سازوکاری در دنیا که کشورها و ملتهای دنیا تقسیم میشوند به دو قسم: سلطهگر و سلطهپذیر. حالا بعضیها از همین سلطهگران خبیث، این معنا و این مضمون را کتمان و انکار میکنند، به زبان نمیآورند، اما بعضی هم روی بلاهت ذاتیای که دارند، این را به زبان میآورند؛ مثل آن رئیسجمهور قبلی آمریکا که صریح گفت: در قضیهی افغانستان و قضیهی برجهای دوقلو و این چیزها، هر کس با آمریکا نیست، علیه ماست! خب، این حماقت است. سلطهگران دنیا رابطهشان را با جهان اینجوری تنظیم میکنند.» (سخنان رهبر انقلاب اسلامی، ۱۳۹۱/۲/۳)
تحلیلی متفاوت از روایت رسمی واقعهی ۱۱ سپتامبر
تحلیلگران تاکنون برداشتهای بسیار متفاوتی را دربارهی اتفاق ۱۱ سپتامبر ارائه دادهاند. هریک از نظریهپردازان میکوشند تا مبانی فکری و تحلیلی خود را بر اساس انگارههای ذهنی و نشانههای عینی تحلیل و تبیین کنند. برخی از ایشان و ازجمله «کاستلز» تلاش دارند تا چنین فرایندی را بر اساس موضوع «قدرت هویت» تحلیل کنند. «هویت» درواقع بخشی از واقعیتهای کنش اجتماعی شهروندان و نیروهای سیاسی در سالهای پس از فروپاشی ساختار دوقطبی است. تحلیلگران دیگری نیز مقولهی ۱۱ سپتامبر را بر اساس پیامدهای ساختاری، اجتماعی و راهبردی ایجادشده در سیاست بینالملل مورد ارزیابی قرار میدهند.
چنین نگرشی، واقعیتهای عینی در کنش بازیگران سیاسی را منعکس میکند. به این ترتیب، مؤلفههای هویتی میتواند به عنوان پوششی برای تحقق چنین اهدافی در سیاست جهانی مورد استفاده قرار گیرد. نظریهپردازانی همچون «تری میسان» به این دلیل اتفاق ۱۱ سپتامبر را «تروریسم دروغین» مینامد که محافظهکاران سیاست خارجی و امنیتی آمریکا برای مقابله با گروههای رقیب از سازوکارهای هویتی الهام گرفتهاند. تضادهای هویتی میتواند زمینههای لازم برای جدالهای راهبردی در سیاست بینالملل در دوران پس از جنگ سرد را منعکس نماید.
اگر چنین حادثهای بر اساس پیامدهای ساختاری و کارکردی آن در نظام سیاسی ایالات متحده و ساختار نظام بینالملل شکل گرفته باشد، در آن شرایط میتوان نشانههای کاملاً متفاوتی از روایت رسمی ۱۱ سپتامبر در آمریکا و جهان غرب را ملاحظه کرد. بر اساس چنین نگرشی، هر حادثهای را میتوان بر مبنای پیامدهای راهبردی آن تحلیل کرد.
بنیادگرایی مسیحی
هر کنشگر جمعی ممکن است چندین هویت داشته باشد، اما این کثرت هویت، درواقع به ایجاد زمینههای رویارویی میانجامد. وقتی جامعهای احساس کند که در وضعیت فقدان تهدید قرار دارد، میکوشد تا موجودیت خود را بر اساس معرفی تهدید جدیدی بازتعریف نماید. به همین دلیل است که هویت از یکسو سازماندهندهی معناست. معنا بهمنزلهی یکیشدن نمادین کنشگر اجتماعی با مقصود و هدف کنش تلقی میشود. از سوی دیگر، بر اساس تفکر جامعهشناختی، تمامی هویتها برساخته میشوند. مسألهی اصلی نیز همین است که هویتها چگونه، از چه چیزهایی، توسط چه کسانی و به چه منظوری بازتولید میگردد؟
از آنجا که ساختن اجتماعی هویت، همواره در بستر روابط قدرت صورت میپذیرد، گروههای هویتی رویکردهای متفاوتی را مورد توجه قرار میدهند. در این ارتباط «فرانسیس شافر» -از اصلیترین منابع الهامبخش بنیادگرایی مسیحی معاصر در آمریکا- «بیانیهی مسیحی» خود را در سال ۱۹۸۰ منتشر کرد. این بیانیه الهامبخش بسیاری از محافظهکاران جدید آمریکا بود که از مقولهی هویت برای جنگ تمدنها بهره گرفتند. شافر در بیانیهی مسیحی خود تأکید دارد: «چشمانداز مرگ پیش روی ماست. وقتی که ساحلهای انسان مسیحی غربی را پشت سر میگذاریم، فقط دریای سیاه و طوفانی یأس و حرمان را پیش روی خود مییابیم که پایانی ندارد، مگر اینکه بجنگیم.»
جنگ صلیبی برای رستگاری ابدی
بنیادگرایی مسیحی این رویکرد را شکل داده است. بنیادگرایی مسیحی که انعکاس آن را میتوان در رهیافت «برخورد تمدنها» ملاحظه کرد، یکی از جنبههای پایدار آمریکا است. نشانههای بنیادگرایی مسیحی را که رویکرد صلیبی دارد، میتوان در اندیشهی فدرالیستهای پس از انقلاب مانند «تیموتی دوایت» یا بنیادگرایانی همچون «جدیدیا مورس» یا آخرتگرایان ماقبل هزارهای مثل «پیتر رابرتسون» یافت. بیان چنین رویکردهایی است که زمینهی تولید «بنیادگرایی» در آمریکا را بهوجود میآورد، زیرا اولین بنیادگرایان مذهبی که رهیافتهای سیاسی و راهبردهای امنیتی داشتهاند، در این کشور ظهور کردهاند.
چنین نیروهایی در دههی ۱۹۸۰ به بعد، رشد قابل توجهی کردهاند. نماد چنین رویکردی را میتوان در اندیشهی سیاسی گروههایی همچون «اکثریت اخلاقی» مشاهده کرد. رویکرد افرادی مانند «جری فالول» دربارهی ضرورت مقابله با کمونیست در دههی ۱۹۸۰ و ضرورت مقابله با اسلامگرایی در دههی ۱۹۹۰ را میتوان انعکاس این فرایند جدید دانست که درواقع زیرساختهای تروریسم دروغین را در تفکر سیاسی آمریکایی ایجاد کرده است. در دههی ۱۹۹۰ و به دنبال پیروزی بیل کلینتون در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۹۲، بنیادگرایی مسیحی که در مقابله با اسلام سیاسی ایفای نقش میکند، به صحنهی سیاسی آمریکا وارد شد.
در این دوران تاریخی، شرایط برای ائتلاف مسیحی تحت هدایت «پیتر رابرتسون» و «رالف رید» فراهم شد. چنین مجموعههایی دارای یکونیم میلیون عضو رسمی با اعمال نفوذ سیاسی چشمگیری بر رأیدهندگان جمهوریخواه هستند. افراد یادشده زیرساختهای اندیشهای و جهانبینی بنیادگرایی در آمریکا را شکل داده و تلاش دارند تا «رویارویی با دشمن سیاسی» را به عنوان بخشی از «ایمان دینی» منعکس کنند. در اندیشهی بنیادگرایی مسیحی که زیرساختهای کنش راهبردی ملاحظهکاران جدید در آمریکا را شکل داد، میتوان نشانههایی همچون پذیرش وحی، الهام از کلام انجیلی، رستگاری فردی از طریق مسیحیت و نقشآفرینی راهبردی به عنوان ناجی بشریت را مشاهده کرد. در چنین رویکردی است که کنش سیاسی و مقابله با نمادهای تهدید، زیرساختهای رستگاری ابدی را امکانپذیر میسازد.
دومین اقدامی که جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر به انجام رساند، تصویب «لایحهی وطنپرستی» بود. این قانون درواقع مقررات مربوط به اقامت، تابعیت، مهاجرت و کنترل شهروندان آمریکایی بهویژه مسلمانان را فراهم آورد. در گزارش اسنودان نشان داده شده که چگونه آمریکا از لایحهی میهنپرستی در راستای کنترل گروههای اجتماعی و حتی مقامات کشورهای دیگر بهره برده است.
ظهور رنسانس اسلامی
شافر چنین رویکردی را در شرایطی تبیین کرد که از یک سو شاهد ظهور و گسترش موج سوم انقلاب تکنولوژیک موسوم به انقلاب ارتباطات هستیم، و از سوی دیگر، نظام سرمایهداری جهانی بر اساس ابزارهای جدید قدرت صنعتی، تکنولوژیک و ابزاری تلاش میکند تا شکل جدیدی از کنترل را در نظام جهانی ایجاد کند. در این مقطع زمانی، قرن ۱۴ هجری شمسی به دوران میانهی خود میرسد. درواقع دوران تازهای از احیای اسلامی، تزکیه، خلوص و نیروگرفتن -که مشخصهی نقاط عطف تاریخی و رنسانس جدید ایدئولوژیک است- در کشورهای اسلامی ظهور مییابد.
چنین فرایندی همانند ایران میتواند به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شود، یا همچون اخوانالمسلمین در سالهای آغازین دههی ۱۹۸۰ با سرکوب روبهرو گردد. چنین فرایندی میتواند مانند الجزایر به یک جنگ داخلی بینجامد، یا مثل سودان و بنگلادش در نهادهای دولتی پذیرفته شود. در چنین شرایطی کشورهایی همچون عربستان سعودی، اندونزی و مراکش در سرمایهداری جهانی ادغام شدهاند، اما همهجا مبارزه بر سر هویت فرهنگی و سرنوشت سیاسی قریب به یک میلیارد نفر در مساجد و محلههای مربوط به شهرهای اسلامی ظهور مییابد.
در این دوران، اسلامگرایی بهمثابه هویت بازسازیشدهای تلقی میگردد که دارای برنامهی سیاسی و مرکز و محور تعیینکنندهی فرایندهای کنش سیاسی و راهبردی است. این فرایند به عنوان سوژههای سیاسی قرن ۲۱ شناسایی میشود. هویت بازتولیدشده در جهان اسلام، نهتنها در تعارض با مدرنیته قرار نداشته، از ابزار مدرنیته نیز برای تحقق اهداف خود بهره میگیرد. «راشدالغنوشی» -از روشنفکران رهبریکنندهی نهضت اسلامی تونس- در جولای ۱۹۹۰ بر این موضوع تأکید کرد که: «تنها راه نیل به مدرنیته، قدمگذاردن در راه خودمان است؛ راهی که دین ما، تاریخ ما و تمدن ما برایمان تعیین کرده است.»
تقابل «هویت مقاومت» با منطق سلطه
هویتیابی اسلامی میتوانست منشأ اصلی اقتدار و بازتولید ژئوپلیتیک جدید در هندسهی قدرت نظام جهانی گردد. هرگونه هویتگرایی را باید به عنوان زمینهای در جهت مقابله با بازیگران مسلط در نظام جهانی دانست. از آنجایی که نظام سلطه یک نماد فرادستی ساختاری به حساب میآید، بنابراین جهتگیری فرهنگی رنسانس اسلامی در راستای بازتولید نشانههای معنایی و اندیشهای محسوب میشود. چنین فرایندی در رویکرد جامعهشناختی به عنوان نمادی از هویت «مقاومت» محسوب میشود.
صوت
«جنگ ارادهها»
«جنگ ارادهها»
هویت مقاومت به دست کنشگرانی ایجاد میشود که در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند که منطق سلطه را بیارزش میدانند یا آن را به عنوان نماد فرادستی غیر مشروع تلقی میکنند. به همین دلیل است که هویت مقاومت، سنگرهای ایدئولوژیک، هویتی و انگارهای را برای مقاومت و بقاء بر مبنای اصول متفاوت یا متضاد با سازوکارهای فرادستی در نظام جهانی ایجاد میکند. اگرچه هویت مقاومت ماهیت فرهنگی دارد، اما گفتمان رسمی واقعهی ۱۱ سپتامبر چنین فرایندی را در جهت مقابلهی خشونتآمیز با نمادهای رسمی در نظام جهانی تعریف و تبیین کرده است.
نشانهسازیهای دروغین برای تهاجم به کشورهای اسلامی
آمریکاییها با ایجاد نشانههای دروغین، کوشیدند مشروعیت سیاسی مؤثر برای حملهی نظامی به کشورهای اسلامی را فراهم آورند. چنین اقدامی درواقع در چهارچوب برخورد تمدنی و رویارویی هویتی سازماندهی شد. رهبری جمهوری اسلامی ایران در بیان نشانههای چنین فرایندی گفتند:
«چند سال قبل، یکی از رؤسای اروپایی آمده بود تهران و در ملاقات با من، با یک تعبیری، اشارهای کرد به جنگ مسیحی و مسلمان. من در مخاطبهی با او اظهار تعجب کردم و گفتم مگر بناست جنگی بین مسلمانان و مسیحیها بشود! گفتم مسلمانها انگیزهی جنگیدن با مسیحیان را ندارند. در این صد سال اخیر هم -شاید هم بیشتر- هرچه جنگ در دنیا -جنگهای بزرگ- اتفاق افتاده است، جنگِ بین خود مسیحیها بوده است؛ جنگ اول جهانی، جنگ دوم جهانی، جنگهای فرانسه و آلمان؛ اسم آوردم و به او گفتم که این جنگها بین دولتهای مسیحی بوده و بین مسیحیان و مسلمانان نبوده است. آن وقت تعجب کردم از این که چرا این حرف را مطرح کرد.
بعد از چندی این ماجرای برجهای نیویورک اتفاق افتاد و اظهار نظر رئیسجمهور آمریکا که: جنگ صلیبی شروع شده است! این شخصی که مورد بحث ماست -که با من صحبت میکرد- یکی از کسانِ اصلیای بود که پس از بیانات جورج بوش در پروژهی آمریکایی-صهیونیستیِ حملهی به عراق، دخالت مستقیم داشت. من آنجا توجه کردم که این حرفی که با من در اینجا مطرح شده بود، مسبوقِ به یک مذاکره، به یک گفتوگو، به یک قرار در بین سران استکبار جهانی بوده است؛ آن کسانی که حلقهی توطئهی امریکایی-صهیونیستی را در مورد خاورمیانه تشکیل داده بودند، که قدم اولشان هم حملهی به عراق بود. آنجا معنای آن حرف برای من آشکار شد؛ جنگ صلیبی! جنگ مسلمانان و مسیحیان! البته موفق نشدند.» (۱۳۸۵/۶/۲۷)
اهداف پشت پردهی گفتمان تروریسم دروغین
دولت بوش با برجستهسازی واقعهی ۱۱ سپتامبر تلاش کرد تا اهداف راهبردی محافظهکاران را در حوزهی سیاست خارجی و امنیتی پیگیری کند. میتوان نشانههای سیاست خارجی محافظهکاران را که جورج بوش دوم بر آنها تأکید داشت، در انگارههایی ازجمله «استثناگرایی آمریکایی»، «تغییر رژیم»، «یکجانبهگرایی»، «هژمونی خیراندیشانه» و «جنگ پیشدستانه» دریافت. این مفاهیم و مؤلفهها را باید در زمرهی مشخصههای سیاست خارجی دولت جورج بوش دانست. در این دوران، محافظهکارانی که بر ضرورت برجستهسازی اتفاق ۱۱ سپتامبر به دلیل گسترش منازعه در منطقه تأکید داشتند، زمینههای حملهی نظامی به افغانستان و عراق و گسترش نیروهای نظامی خود در منطقه را فراهم آوردند.
رویکرد ایدئولوژیک محافظهکاران، نگرشی ضد تاریخی نسبت به فرایندهای بینالمللی محسوب میشود. بدبینی تحلیلی نومحافظهکاران نسبت به نیروهای اجتماعی اسلامگرا در آسیای غربی، زمینههای لازم برای گسترش بحران را به وجود آورده است. برای مقابله با چنین بحرانهایی، ساختار امنیتی ایالات متحده به گونهی قابل توجهی تقویت شده است.
از سوی دیگر، دولت بوش توانست با اتخاذ راهبردهای جدید، زمینهی بازتولید ساختار امنیتی آمریکا را در قالب جنگ سرد فرهنگی و ژئوپلیتیکی جدید فراهم سازد. به همین دلیل است که «وزارت امنیت سرزمینی» (Department of Homeland Security) در سطح دولت فدرال شکل گرفت. وزارت امنیت سرزمینی که وظیفهی اصلیاش حفظ امنیت داخلی کشور آمریکا در مقابل حملات احتمالی تروریستی است، ۱۸۰ هزار کارمند دارد و سومین وزارتخانهی بزرگ آمریکا به حساب میآید.
دومین اقدامی را که جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر به انجام رساند، تصویب «لایحهی وطنپرستی» (Patriot Act) بود. این لایحه را بلافاصله بعد از اتفاق ۱۱ سپتامبر در کنگرهی آمریکا طرح کردند که با رأی بسیار بیسابقهای به تصویب رسید. این قانون با الحاق مفاد متعددی به قوانین مربوط به مهاجرت و امنیت، درواقع مقررات مربوط به اقامت، تابعیت، مهاجرت و کنترل شهروندان آمریکایی بهویژه مسلمانان را فراهم آورد. این قانون به دستگاه مجریهی آمریکا اجازه داد که آزادانهتر از گذشته و در قالب ضرورتهای امنیتی به اقدامات پیشگیرانه و پیشدستانه علیه گروههای مهاجر و اقلیتهای دینی داخل آمریکا مبادرت نماید. انعکاس این لایحه را میتوان در گزارش «ادوارد اسنودان» دریافت. در این گزارش نشان داده شده که چگونه آمریکا از لایحهی میهنپرستی در راستای کنترل گروههای اجتماعی و حتی مقامات کشورهای دیگر بهره برده است.
اقدام دیگر دولت جورج بوش را باید در راستای بهرهگیری از راهبرد اقدام پیشدستانه دانست. چنین راهبردی جایگزین راهبردهای پیشین همانند «بازدارندگی» و «سد نفوذ» گردید. جنگ پیشدستانه را میتوان در تهاجم نظامی آمریکا به عراق و سرنگونی حکومت صدامحسین به بهانهی امحاء تسلیحات کشتار جمعی این کشور مشاهده کرد. آمریکا چنین الگویی را در سپتامبر ۲۰۱۳ در رابطه با سوریه نیز به کار گرفته است؛ الگویی که بر یکجانبهگرایی و اقدامات پیشدستانهی آمریکا در راستای تغییر رژیم سوریه تأکید دارد.
چنین فرایندهایی نشان میدهد که غربیها و بهویژه آمریکاییها شکل جدیدی از سازوکارهای راهبردی برای کنترل منطقهای و بینالمللی را در دستور کار خود قرار دادهاند. رهبر انقلاب اسلامی در این ارتباط تأکید دارند که:
«آمریکاییها قضیهی ۲۰ شهریور، یعنی همان ۱۱ سپتامبرِ چهار پنج سال قبل را بهانهای قرار دادند برای اینکه مطامع خودشان را در خاورمیانه پیش ببرند. هدف اصلی آنها هم این بود که بتوانند خاورمیانهای درست کنند بر محور منافع اسرائیل. به تعبیری که آن روز ما میکردیم، خاورمیانهای با پایتختی اسرائیل. اینطور چیزی مورد نظرشان بود. اشغال عراق و حملهی به عراق، جزئی از نقشههای این پروژه بود. عراق یکی از ثروتمندترین کشورهای این منطقه و کشورهای عربی است؛ کشوری که امروز متأسفانه مردمش اینطور در فقر و حالت دردآوری زندگی میکنند. آمریکاییها میخواستند این کشور را در مشت بگیرند -صدام کافی نبود، غیر قابل محاسبه بود- دولتی را در آنجا سر کار بیاورند که هم ظاهر مردمی داشته باشد، هم توی مشت آنها باشد. این یکی از قدمهای مهم ایجاد خاورمیانهی جدید بود که باید بر محور منافع اسرائیل به وجود بیاید. آنوقت چنین خاورمیانهای میتواند ایران اسلامی را در محاصره قرار بدهد؛ هدفشان این بود.» (۱۳۸۶/۶/۲۳)
ادامهی امنیتگرایی در آمریکا
افرادی همچون «گریفین تارپلی» یا «تی یری میسان» بر این باورند که اگرچه محافظهکاران با نظریهی توطئه در تبیین موضوعات سیاسی و بینالمللی مخالفند، اما در عین حال زیرساخت تفکر آنان بر توطئه قرار دارد و هر حادثهای را بر اساس قالبهای ذهنی و ادراکی خود تحلیل میکنند. آنان به همین دلیل رویکرد ایدئولوژیک دارند که نگرشی ضد تاریخی نسبت به فرایندهای بینالمللی محسوب میشود. بدبینی تحلیلی نومحافظهکاران نسبت به نیروهای اجتماعی اسلامگرا در آسیای غربی، زمینههای لازم برای گسترش بحران را به وجود آورده است. برای مقابله با چنین بحرانهایی، ساختار امنیتی ایالات متحده به گونهی قابل توجهی تقویت شده است.
اگرچه از زمان واقعهی ۱۱ سپتامبر تاکنون بیش از ۱۲ سال گذشته است، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که روند امنیتگرایی در سیاست خارجی ایالات متحده ادامه یافته است. اندیشههای امنیتگرا نهتنها در تفکر گروههای محافظهکار و محافظهکار جدید بازتولید شده، بلکه چنین رویکردی در ساختار اجتماعی و اندیشههای سیاسی حزب دموکرات نیز مورد ملاحظه قرار میگیرد. ایالات متحده از آن مقطع زمانی به بعد، از الگوی مقابلهی تدریجی علیه نظامهای سیاسی رادیکال -به تعبیر آمریکا- در آسیای جنوب غربی و شمال آفریقا بهره گرفته است. در این دوران، تمامی حکومتهایی که در دههی ۱۹۷۰ دارای رویکرد ضد آمریکایی بودند، در معرض تهدید قرار گرفتهاند. عراق، ایران، سوریه، افغانستان، لیبی و یمن را میتوان در زمرهی کشورهایی دانست که با تهدید پایانناپذیر گروههای محافظهکار در آمریکا روبهرو شدهاند.
سخنرانی جورج بوش در کنگرهی آمریکا در سال ۲۰۰۲
او در این سخنان، ایران را جزو کشورهای «محور شرارت» نامید.
در این فرایند، اندیشههای محافظهکاری منجر به فرهنگ سیاسی امنیتگرا در آمریکا شده است. نتیجهی این فرایند را نیز میتوان در سازماندهی نظام سلطه دانست. تفکر ایرانی دربارهی تروریسم دروغین بر این موضوع تأکید دارد که:
«امروز یک جریانی در دنیا به وجود آمده است که همه دانستهاند و شناختهاند که این جریان با نظام سلطه مخالف است. ما با اشخاص مسألهای نداریم -اشخاص، مال این طرف دنیا، مال آن طرف دنیا؛ بالا، پایین- مسأله، مسألهی نظام سلطه است. نظام سلطه یعنی چه؟ یعنی آن سازوکاری در دنیا که کشورها و ملتهای دنیا تقسیم میشوند به دو قسم: سلطهگر و سلطهپذیر. حالا بعضیها از همین سلطهگران خبیث، این معنا و این مضمون را کتمان و انکار میکنند، به زبان نمیآورند، اما بعضی هم روی بلاهت ذاتیای که دارند، این را به زبان میآورند؛ مثل آن رئیسجمهور قبلی آمریکا که صریح گفت: در قضیهی افغانستان و قضیهی برجهای دوقلو و این چیزها، هر کس با آمریکا نیست، علیه ماست! خب، این حماقت است. سلطهگران دنیا رابطهشان را با جهان اینجوری تنظیم میکنند.» (سخنان رهبر انقلاب اسلامی، ۱۳۹۱/۲/۳)