بیانات در دیدار مسئولان دادگاه و دادسرای ویژهی روحانیت
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از همهی شما برادران عزیز و مسؤولان محترم این تشکیلات، بخصوص جناب آقای ریشهری، جناب آقای رازینی و بقیهی برادرانی که این کار سنگین و مهم و بسیار مفید را برعهده گرفتهاید و بحمداللَّه با قوّت و قدرت آن را انجام میدهید، خیلی متشکریم.
من میخواهم دو مطلب کوتاه عرض بکنم: یکی در اهمیت این قضیه، یکی هم در رعایتها و مواظبتهایی که باید باشد. در اهمیتش همین بس که «اذا فسدالعالِم فسد العالَم». واقعاً اینطور است. البته شاید عالِم در اینجا، فقط عالِم دین نباشد؛ دکتر هم فاسد بشود، تأثیرش زیاد است. هر دانشمندی، هرکسی که با دانش خودش تأثیری در وضع جامعه دارد، فسادش از فساد بقیه، اعمق و اوسع است؛ اما آن عالِمی که فسادش خیلی فراگیر است، همین عالِم دین است. علت هم واضح است. چون مردم از درون و از دل، به عالِم دین اطمینان و اذعان میکنند و تسلیم میشوند.
ما با یک لاقبا، مثلاً چه چیزی داشتیم که موجب بشود مردم با حرف روحانیت و حرف امام، آنطور حرکت کنند، پانزده سال مبارزه نمایند و بعد با فداکاری، آن را به پیروزی برسانند و سپس ده سال در دوران مبارک حضرت امام، در مقابل این همه توطئه ایستادگی کنند و بعدش هم همینطور؟ آیا جز معنویت و جز این اعتقاد در دل مردم که روحانیت برای خودش کار نمیکند، بلکه برای خدا و خیر مردم است و امر خدا را اجرا میکند، چیز دیگری بوده است؟ برای همین هم است که وقتی نهضتها به غیر جنبهی معنوی و ایمان قلبی متکی باشند، به جایی نمیرسند. این، در جاهای دیگر امتحان شده و در کشور ما هم امتحان شده است. نهضتی به جایی میرسد، که یک رگهی معنوی و ایمانی و اعتقادی و خدایی در آن حاکم است.
مردم، روحانیت و این لباس و من و شما را مظهر این چیزها میدانند و مؤمن به حساب میآورند. گاهی خودشان اشتباه و خطا میکنند و دچار شهوت و غضب و پولپرستی و تجملپرستی و کارهایی که بالاخره بشر در طبیعتش هست، میشوند و نقص خودشان را به پای کمالی میگذارند که در روحانیت به حساب میآورند. میگویند اگر ما ناقصیم، او کامل است؛ اگر ما نمیفهمیم، او حکم خدا را میفهمد؛ اگر رابطهی ما با خدا ضعیف است، او رابطهاش قوی است؛ پس هرچه او میگوید، ما «متقرّبا الیاللَّه» عمل میکنیم.
برای همین است که هرجا روحانیت جلو بوده، اگر انقلاب بوده، پیروز شده؛ اصلاح بوده، انجام شده؛ خدمات بوده، تحقق پیدا کرده است؛ غیر از اینکه نیست. حالا اگر کاری شد که ایمان مردم به این لباس و به این دستگاه زایل شد، ببینید چه پشتوانهیی از مردم گرفته میشود، چه اعتماد قلبییی از انسان یا از مردم زایل میشود. اثر این زوال اعتقاد و ایمان در بیرون چیست؟
من یادم است - شاید این نکته را مکرر به بعضی از برادران عرض کردهام - چند سال پیش که مقدمات تشکیل این دادگاه بود، خدمت امام(ره) رفتم و به ایشان عرض کردم که این انقلاب، به پشتوانهی هزار سال نفوذ معنوی روحانیت شیعه به پیروزی رسید. یعنی اینکه شخصی مثل امام - یک مرجع تقلید - توانست این اقیانوس را اینطور به تلاطم در بیاورد - که هیچ عاملی نمیتوانست آن را به تلاطم در بیاورد - کار خود او نبود. مردم در اول کار، امام را از کجا میشناختند؟ اگر هزار سال اعتقاد شیعه به علما و روحانیون و مراجعش نبود - که مرجع و عالم دین، برایشان از قداستی برخوردار بود - چه موقع مردم پشت سر امام، به عنوان اینکه یک مرجع و یک عالم دین است، راه میافتادند؟ امام، این را تلقی به قبول کردند.
بعد به ایشان عرض کردم، الان با عمل بعضی از ماها، این ذخیرهی هزار ساله ضایع میشود و از بین میرود. ما پول و سرمایهیی را برداشتیم خرج کردیم و بساطی را درست کردیم؛ حالا خود این سرمایه، با کار بعضی از ماها دود میشود و به هوا میرود. گفتم به نظر من، راهش همین دادگاه روحانیون است. ...(1)
یکی از برنامههای رضاخان در این مملکت - که یقیناً هدایتشده از سوی انگلیسیها و قدرتهای پشت سر رضاخان بود؛ چون عقل خودش و تشکیلاتش به این چیزها نمیرسید - همین بود که روحانیون را بدنام کند. او به برداشتن عمامهها اکتفا نکرد؛ به بدنام کردن روحانیون مشغول شد و کار را به جایی رساند که در کوچه و خیابان، بچههای مردم اگر آخوندی میدیدند، مسخره میکردند. این کار، عرف رایج شده بود!
این قضیه، مربوط به سالهای 29 و 30 است؛ یعنی من در آن زمان، یازده یا دوازده سالم بود. این جوّ، تا حدود ده سال بعد از رفتن رضاخان و کم و بیش تا قُبیل انقلاب - که من طلبهیی شده بودم - ادامه داشت.
ما در مشهد، تشکیلات و جلسات مهمی داشتیم. در جلسات من، چهقدر دانشجو و دکتر میآمدند و من برای آنها تفسیر میگفتم. با جوانی از دوستان خودم - که فارغالتحصیل و آدم باسوادی بود - میخواستم به تهران بیایم. در ایستگاه راهآهن، با هم قدم میزدیم که وقتِ قطار بشود. در همین موقع، چند جوان که معلوم نبود اصلاً سوادی هم دارند یا ندارند - تیپهای اروپایی آن روز که لباس جین میپوشیدند و تازه در ایران معمول شده بود - به شکلی من را مسخره کردند که رفیقم خجالت کشید. این مسخرهکردنها رایج شده بود و دیگر مخصوص بچهها و یا یک طبقهی خاص نبود.
این کارها برای آن بود که روحانیت را از چشمها زایل کنند. برای آن بود که آنها نقش روحانیت و ایمان به روحانیت را خوب فهمیده بودند. در قضیهی مدرّس و مرحوم کاشانی، و قبل از آن در قضیهی مشروطیت و میرزای شیرازی، این نقش را فهمیده بودند و میدانستند که باید این گروه و این طایفه را از چشم مردم انداخت. برای این کار، مثل ریگ پول خرج میکردند و از هر وسیلهیی هم استفاده میکردند.
آن وقت، روحانیت با دوچیز، یکی با علم و یکی با زهدش توانست علیرغم خواست آنها، در دستگاههای مختلف و در دانشگاه - که جایی برای ماها نبود و مظهر و مرکز تبلیغات ضدآخوندی بود - نفوذ کند. در همین دانشگاه، بچهها کلاس درس را تعطیل میکردند، تا پای درس فلان آخوند - که نه پول و نه قدرت داشت و حتّی رفتنِ پیش او، گاهی دردسر هم داشت - بروند. با وجود این قضیه، حالا به جای انگلیس و رضاخان و محمّدرضا، آقایی با ریش و عمامه و هیکل و عنوان پیدا بشود و کار خلافی مرتکب گردد و اینهمه زحمات را بر باد بدهد. کاری که اینگونه افراد انجام میدهند، از آن همه کارهایی که آنها کردند، خیلی موفقتر است! پس، اگر ما فرض کنیم، یک دست سیاسی وجود دارد که آخوندجماعت را به فساد و به رشوهخواری و به این چیزها بکشد، فرض خیلی دوری نکردهایم.
دستگاهی لازم است که کنترل کند. آن دستگاه، همین دادسرا و دادگاه ویژهی روحانیت است. البته عدهیی هستند که فساد ندارند؛ ولی مشکلشان، مشکل سیاسی است. آنها هم طور دیگر ضربه میزنند. آنها هم از این وجههیی که به برکت قیام امام و فداکاری این بزرگوار و روحانیون خوب، به وجود آمده و به بقیهی روحانیون سرایت کرده است، علیه مذاق امام و راه امام و خط انقلاب، سوء استفاده میکنند. باید با اینها برخورد بشود. این دادگاه، برای این است.
اگر کسی در مبنای این دادگاه شبهه بکند، چنانچه آدم خیرخواه بیغرضی باشد، یقیناً قضیه را نمیداند و به آن توجه ندارد. این دادگاه، بر مبنای محکمی استوار است و فلسفهاش، قویترینِ فلسفههاست. اگر دستگاه قضایی برای کشور لازم است، این دادگاه هم برای کشور لازم است. شاید لزوم این دادگاه، از لزوم دستگاه قضایی کمتر نباشد؛ اگر نگویم به جهاتی بیشتر است.
مطلب دوم، در مورد تذکرات است. جناب آقای ریشهری، همان دو کلمهیی که گفتند، دیگر کافی است: بغضها را دخالت ندادن و دقیقاً بر مبنای شرع و قانون عمل کردن. ما هم همین را توقع داریم و بیش از این توقعی نداریم. منتها توجه کنید که گاهی انسان خیال نمیکند که کار خلاف شرع انجام میدهد؛ اما خلاف شرع است. گاهی اوقات، به خاطر اینکه در جاهایی اهداف بزرگ وجود دارد، اهداف دیگر تحتالشعاع قرار میگیرد. مثلاً حفظ نظام ایجاب میکند که در جهاد، اگر کفار متترس به مسلمین شدند - یعنی اسرا یا شهروندان مسلمان را جلوی خودشان گذاشتند، تا ما نتوانیم به آنها حمله کنیم - گمان میکنم بین علما خلافی نباشد، لااقل خیلیها از شیعه و سنی گفتهاند که کشتن این مسلمانان ایرادی ندارد و دیه هم پرداخت نمیشود؛ با اینکه قتل نفس حرام است. ...(2)
نباید از حد الهی تعدی کرد. حد، یعنی چه؟ حد، یعنی همان خط و مرزی که کشیده شده است. چگونه میشود کسی را مورد تعذیب قرار داد؟ «و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین»(3). صریح هم است. بایستی عذاب و شکنجهیی که به او میدهیم، همهی مردم ببینند. این، حدی دارد. اگر از این حد، یک سر مو تخطی کردید، تجاوز از حدود الهی است. ...(4)
ممکن است شما بگویید، اگر اینطور است، پس بهتر این است که ما اصلاً این کار پُردردسر را نکنیم؛ ببوسیم و کنار برویم. بله، اهمیت این کار و ثواب بزرگی که دارد، به خاطر همین ظرافتش است. همهی کارهای مهم، همینقدر ظریف است. نگوییم که ما فلان مسؤولیت را انجام نمیدهیم، چون کار ظریفی است. نه، اصلاً صراط، این است. صورت مُلکىِ مادّىِ جسمانىِ صراطی که در قیامت هست، همین است. ببینید از این صراط میتوانید رد بشوید، یا نه؟ باید از این صراط عبور کنید. این کارِ ظریف نشد، یک کار ظریف دیگر وجود دارد؛ فرقی نمیکند. زندگی، ظریف است.
اینکه ما هر روز پنج نوبت نماز میخوانیم و در هر نمازی هم اقلاً در دو رکعتش میگوییم: «اهدنا الصّراط المستقیم»(5)، برای همین است. انسان یکبار دعا میکند و برای مغفرت میگوید: «اهدنا الصّراط المستقیم»(6). مگر ما در شبانه روز، برای مغفرت چهقدر باید دعا کنیم و در نماز چندین بار آن را تکرار نماییم؟ اما برای هدایت، شما هفده رکعت نماز واجب میخوانید. از این هفده رکعت، باید در ده رکعتش، «اهدنا الصّراط المستقیم»(7) بگویید.
این هدایت، چه هدایتی است؟ این برای آن است که ما در هر لحظه، به همین هدایت احتیاج داریم. اگر الان هدایتمان کرد، یک دقیقهی دیگر، باز همین هدایت را میخواهیم. اگر یک دقیقهی دیگر هدایتمان کرد، باز یک دقیقهی دیگرش، همین هدایت را میخواهیم. ما دایم در سر دوراهی هستیم. در راه زندگی که میرویم، دایم در سر دوراهىِ گفتن یا نگفتن، تصمیم گرفتن یا نگرفتن، اینطوری گفتن یا آنطوری گفتن قرار داریم. پس، دایم به هدایت الهی احتیاج داریم. تقوا، یعنی همین که مراقب باشیم، این راه مستقیم، این همه منشعبات دارد. مبادا یکجا اشتباه کنیم و از یکی از منشعبات، راه بیفتیم و برویم.
این، نباید موجب بشود که آدم بگوید کاری که اینقدر دردسر دارد، بهتر نیست که آن را ببوسیم و کنار بگذاریم و دیگری بیاید انجام بدهد؟ نه، وظیفهی شماست و باید انجام بدهید. کار مهم و واجب، اهمیتش هم به همان اندازه است؛ ثواب الهیاش هم به همان اندازه است. خود قضاوت مگر چهطوری است؟ «رجل قضی بالحقّ و هو لایعلم فهو فیالنّار»(8). شما بگویید پس بهتر این است که اصلاً قضاوت را ببوسیم و کنار بگذاریم و برویم؛ قضاوتی که آدم اگر به حق هم قضاوت بکند، ولی نداند، «فیالنّار» است. این، چه اقدامی است؟ اگر همه این فکر را بکنند، پس قضاوت باید در دنیای اسلام بربیفتد. نخیر، قضاوتی که ثواب دارد، فریضهی کفایی است و شاید در شرایط فعلی چون «من به الکفایه» هم نیست و کم است، این خطاب متوجه به همه است. این، از همین قبیل کارهاست. این ظرافت را هم باید رعایت کنید، این کار را هم باید بکنید. ...(9)
خداوند انشاءاللَّه به شما کمک کند، توفیقتان بدهد و تأییدتان نماید. خداوند همهی ماها را هدایت کند، تا بتوانیم راه صحیح را بشناسیم و از آن راه برویم. انشاءاللَّه اعمال و رفتارمان طوری باشد که اگر زینی برای اسلام نیستیم، شِین هم نباشیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1)
2)
3) نور: 2
4)
5) حمد: 6
6) همان
7) همان
8) الاصول من الکافی، ج 7 ، ص 407
9) از آنجا که این بیانات در جمع محدودی ایراد شده و بعضی از قسمتهای آن طبقهبندی شده است، لذا در حال حاضر این بخشها حذف میشود و در زمان مناسب، اقدام به درج آن خواهد شد.