1369/03/07
بیانات در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین.
اوّلاً به همهى آقایان محترم ائمّهى جمعه مخصوصاً شخصیّتهاى برجستهى علمى که تشریف دارند و علماى عالىمقام حوزهى علمیّهى قم و همچنین علماى اعلام شهرهاى مختلف کشور به خاطر شرکت در این مجلس و مجمع مهم و خودمانى خیرمقدم و خوشامد عرض میکنم. و از برادران عزیز دبیرخانه که زحمت کشیدند و مقدّمات این اجتماع بسیار مهم را فراهم کردند، صمیمانه تشکّر میکنم؛ و امیدوارم که در طول ساعات و ایّامى که آقایان در اینجا اجتماع فرمودهاید، مسائل مهمّى مطرح بشود و تصمیمهاى خوبى گرفته بشود و معارف لازمى تبادل بشود؛ و انشاءالله این اجتماع به خیر اسلام و مسلمین باشد. بنده از طرف آقایان مکلّف شدم که بیایم در این جلسه شرکت کنم و البتّه استقبال کردم و خوشحالم از این دیدار و این شرکت.
در درجهى اوّل مایلم یک مطلب اساسى را عرض کنم؛ مطلبى که تازه نیست، بارها گفته شده، همه هم گفتهایم امّا اوّلاً باید در ذهنهاى خودمان و در ذهنهاى مسئولین کشور و مردم، درست جا بیفتد، ثانیاً خود ما ائمّهى جمعه به لوازم آن ملتزم باشیم. آن مطلب مهم و غیر جدید عبارت است از اهمّیّت حیاتى نماز جمعه در حراست از این انقلاب و تأثیر آن در ادارهى کشور و پیشرفت امور جارى کشور. این مطلبى را که عرض کردم، بارها هم همهى ماها گفتهایم، شما خودتان در نماز گفتهاید، امام (رضوان الله تعالى علیه) قولاً و عملاً بارها و مکرّراً آن را بیان فرمودهاند امّا گفتن یک مطلب، به زبان آوردن آن بلکه در ذهن به آن قانع شدن یک مطلب است، آن را به صورت یک باور در ذهن و دل و قلب و به تَبَع آنها در عمل وارد کردن مطلب دیگرى است.
ملاحظه کنید انقلاب اسلامى در کشور ایران کارى کرد که در هیچ جاى دنیا نظیر آن کار انجام نشده. بنده که این را عرض میکنم شاید بتوانم بگویم سرگذشت همهى انقلابهاى دوران انقلابات را ــ یعنى قرن بیستم را ــ خواندهام؛ یادم نمىآید ماجراى یکى از این انقلابهاى این کشورها را بنده نخوانده و ندانسته باشم؛ از انقلاب کشور روسیه و انقلاب شوروى گرفته، تا آنچه در هند پیش آمد، تا آنچه در کشورهاى آمریکاى لاتین پیش آمد، تا آنچه در آفریقا پیش آمد، تا آنچه در آسیا پیش آمد، تا آنچه در مصر پیش آمد. در هیچ کدام از این کشورها آن حادثهاى که در ایران اتّفاق افتاد، اتّفاق نیفتاد. اسمِ همهى اینها انقلاب بود ــ یعنى واقعاً مشترک لفظى است انقلاب در ایران و مثلاً انقلاب در شوروى ــ [امّا] اصلاً یک کار انجام نشده، دو کار انجام شده؛ آنچه در ایران اتّفاق افتاد بکلّى متفاوت است با آنچه در انقلاب مارکسیستى و کمونیستى در کشور شوروى در سال ۱۹۱۷ اتّفاق افتاد.
یک مشترکاتى البتّه دارد، یک وجوه تشابهى اینها با هم دارند امّا حقیقتشان یک چیز نیست. اگر من بخواهم وارد بشوم و فرقهاى آن را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم؛ حالا اجمالاً بگوییم. در کشور شوروى، در آن انقلابى که اتّفاق افتاد، محور و عامل قضیّه عبارت بود از یک حزب؛ یک حزبى با یک تشکیلاتى در رأسش و در رهبریاش، و یک ایدئولوژىای، یک تفکّرى. سالها کار کردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و آنها در حقیقت اثر گذاشتند بر روى یک حرکت مردمى، و بعد هم از آن حرکت مردمى بُل گرفتند؛(۲) آن استفادهى واقعى را آنها بردند ــ اینکه نقش حزب ــ بعد هم آمدند در رأس کار و حکومت کردند؛ در مقابل مردم هم هیچ تعهّدى نداشتند، به مردم هم از اوّل اصلاً اجازهى نَفَس کشیدن ندادند؛ در ایدئولوژىشان هم این هست: دیکتاتورى پرولتاریا؛ یعنى آن قوّهى به قول آنها و به ادّعاى آنها کارگرى، که مىآید در رأس کار قرار میگیرد و اصلاً دیکتاتورى میکند؛ به کسى اجازهى نَفَس کشیدن نمیدهد؛ آن که فعّال مایشاء(۳) است، همان هیئت حاکمه است، که البتّه عبارت است از یک حزب؛ یک حزبى که در رأس قدرت قرار دارد.
مردم در انقلاب روسیه، در کنار حزب چه کاره بودند؟ قضیّهى مردم این بود که یک حکومتى در رأس کار قرار داشت ــ همان حکومت معروف تزارهاــ که فساد و ظلم و مانند این چیزها زیاد میکرد، ولى خب داشتند زندگى میکردند؛ یعنى هیچ نشانهاى از اینکه بنا است این اوضاع تغییر کند، وجود نداشت. یک حادثهاى پیشامد کرد، و آن حادثه عبارت بود از کمبود نان؛ حالا یا تشکیلات دولتى خیانت کردند، یا بىعرضگى نشان دادند؛ البتّه در بحبوحهى جنگ بینالملل اوّل هم بود. حکومت داشت در جبهههاى جنگ با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالملل اوّل میجنگید که ناگهان این طرف کمبود نان پیدا شد. در شهر مسکو نان کم آمد؛ مردم از گرسنگى از خانهها بیرون آمدند. این واقعیّت و متن تاریخ است؛ اینها ادّعا نیست؛ گرسنه بودند، بیرون آمدند. آن حزب(۴) هم از بلبشوى اوضاع جنگ و مانند اینها استفاده کرده بود و کسانى را داخل فرستاده بود؛ تا دیدند که قضیّه اینجورى است، به مسئله رنگ سیاسى دادند، یک جنجالى درست کردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبى، مردمى را که براى نان ــ نان به معناى واقعى ــ [بیرون آمده بودند، علیه حکومت تحریک کردند]. یعنى اگر قرص نان همان جا پیدا میشد و میدادند مردم میخوردند، شورش تمام بود. حادثهى روسیه این است. چقدر خطا میکنند کسانى که وقتى میخواهند انقلاب اسلامى ایران را تحلیل کنند، میروند از سوابق و اندوختههاى ذهنى خودشان از انقلابهاى دیگر استفاده میکنند تا این انقلاب را تحلیل کنند! در حالى که این انقلاب با آن ابزارها اصلاً قابل تحلیل نیست. [آنجا] قضیّهى نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریک کردند؛ خب، پیدا است یک گروهِ متشکّلِ سیاسى ایدئولوژىدارِ زرنگِ سابقهدار و کهنهکار در مبارزه، وقتى بخواهند یک عدّه مردم را آنتریک(۵) کنند، راه بیندازند، شعار به آنها بدهند، سیاسىشان کنند، راحت میتوانند؛ زمینهى مردم آماده بود، اینها هم در تنور گرم نانها را چسباندند؛ بعد هم خودشان کندند و استفادهاش را بردند؛ این شد انقلاب.
غالب انقلابهایى که در دنیا اتّفاق افتاده، یا چیزى شبیه این است ــ حتّى با نقش کمترى براى مردم ــ یا یک کودتا است. بنده رفتم کشورهاى جنوب آفریقا(۶) ــ آن کشورهاى انقلابى جنوب آفریقا، چهار پنج کشورند ــ با رهبران انقلابى اینها ما دیدار کردیم، خانههایشان را دیدم، قصرهایشان را دیدم، زندگىشان را دیدم، ذهنشان را دیدم، ساعتها با هم حرف زدیم، درست تجربهشان کردم؛ دیدیم بله، همانجورى که ما انتظار داریم ــ که بیش از آن اصلاً نمیشود انتظار داشت ــ یک گروه با تفکّر چپ، یک کودتاى نظامى کردهاند، یک حرکت نظامى چریکى یا منظّم انجام دادهاند، بعد هم قدرت را گرفتهاند، آمدهاند نشستهاند جاى قدرتمندان قبل از خودشان! آن قصرى که حاکم پرتغالى در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت میکرد، همان قصرى بود که سامورا ماشل، رهبر انقلابى موزامبیک ــ که بعد هم کشته شد ــ در همان جا زندگى میکرد و از بنده هم در همان قصر پذیرایى کرد. من دیدم وضع این قصر فرق نکرده؛ یک فرشى آنجا بود، من مشغول نگاه کردن به این فرش شدم؛ گفت بله، این از آن فرشهایى است که از زمان پرتغالىها مانده؛ دیدیم فرش هم همان فرش است. نه فقط در همان قصر و در همان زندگى و در همان تشریفات زندگى میکردند، [بلکه] به همان روش هم زندگى میکردند! نه انگار که اینها یک گروه انقلابىاند، یک گروه مردمىاند، که واقعاً مردمى هم نیستند و اصلاً از مردم در آنجا خبرى نبود.
ما وقتى میخواستیم وارد سالن مهمانى بشویم، منظرهاى من دیدم در هنگام ورود؛ [کنار] درِ بزرگى که این سالن را وصل میکرد به سالن پذیرایى، دو نفر ایستاده بودند، درست مثل غلامهاى افسانهاى در دربار سلاطین، که آن [حاکم] پرتغالی همینجور زندگى میکرده. دو غلام سیاه؛ حالا این دو نفر سیاه بودند امّا دیگر غلام نبودند چون خود حاکم هم از همان گروه بود امّا دو نفر غلامگونه، دو مأمور با لباسهاى مشخّصى دو طرف این در ایستادهاند و جورى باید اینها عمل کنند که وقتى سلطان ــ یعنى همین رهبر انقلابى ــ با مهمانش که بنده بودم میرسیم در مقابل این در، این دو لَتِ(۷) در به طور برابر طاقباز باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند؛ و همین کار را هم کردند. بنده لبخند میزدم، نگاه میکردم، او هم مثل همان حاکم پرتغالى، با همان ژستها، وارد سالن مهمانى شدیم. این کشورهاى انقلابى همه جا همینجور است. مسافرتهایى که بنده کردم به خارج از کشور غالباً به همین کشورهایى بوده که بهاصطلاح در آنجاها انقلابى اتّفاق افتاده؛ مثلاً لیبى، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین، کرهی شمالى؛ این جاهایى که ماها رفتیم، غالباً از این قبیل کشورهایى بوده که در اینها انقلاب شده. این رجال انقلابى و رهبران این انقلابها را ما با زندگىهایشان، با تفکّرشان، با رابطهشان با مردم از نزدیک دیدیم و لمس کردیم؛ هیچ کدام از اینها مصداقى براى آن مفهومى که ما در ذهنمان هست از یک انقلاب مردمى و حکومت مردمى، نیست؛ هیچ کدام. لذا وقتى هم میمیرند تشییع جنازهشان همان تشییع جنازهاى است که براى سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزى بیشتر؛ از مردم خبرى نیست. در هیچ قضیّهاى از قضایاى این کشورها مردم نقشى ندارند، حضور ندارند؛ چون در انقلابشان مردم نقش نداشتند و حضور نداشتند؛ کودتایى شده، حزبى سرِ کار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده، نابود کرده، گاهى [هم] با هم سالها رقابت کردند، جنگ قدرت کردند.
این جنگ قدرتى هم که شما در تلکسها و خبرگزارىها مىبینید که مدام آمریکا، بىبىسى و غیره میگویند در ایران جنگ قدرت است، جنگ قدرت است، این بىعقلها آن [چیزها] را دیدند در دنیا و دارند نسخهاش را اینجا جستجو میکنند! [نمیدانند] اصلاً رابطه اینجا چه جورى است؛ خب بله، اینجا هم بعضىها با هم مخالفند، در ایران هم یک عدّهاى با هم خوبند، بعضى بدند، بعضى خیلى بدند؛ امّا نوع خوب بودنها، بد بودنها، دشمنى کردنها، رقابت کردنها اصلاً آن نوع نیست؛ اینجا یک چیز دیگر است، آنجاها یک چیز دیگر است؛ اینها با هم قابل مقایسه نیست؛ تحلیلگران نمیفهمند این را. در ایران آنچه اتّفاق افتاد اینها نبود؛ در ایران حقیقتاً متن مردم، انقلاب را به دوش کشیدند و آن را به پیروزى رساندند. نسخه این است و همین نسخه الان دارد در دنیا عمل میشود.
اینکه بنده گاهى در بعضى از صحبتها(۸) گفتم که آنچه در اروپاى شرقى(۹) و در بعضى جاهاى دنیا پیش آمد، متأثّر از انقلاب ما است، این یک حرف خطابى نبوده؛ این واقعیّت است. آنچه مثلاً در کشور رومانى یا بعضى از کشورهاى دیگر اروپاى شرقى پیش آمد، عبارت بود از حضور مردم در خیابانها با جسم و جان خودشان و مقابل با سلاح گرم؛ و [استفادهى] سلاح گرم از طرف گروه حاکم این خاصیّت را دارد که اگر با جسم انسانها مواجه شد، جسم انسانها در صورت مقاومت، بر آن فائق خواهد آمد و پیروز خواهد شد؛ هیچ جاى دنیا هم عکس این امکان ندارد. در خفقانآمیزترین کشورها هم مردم فقط لازم است بهرى(۱۰) چند، نوبتى چند مقاومت کنند، از میدان در نروند، از کشته شدن نترسند؛ و هر جا چنین چیزى بود، گروههاى مردم که با جسم خودشان به مقابلهى تفنگها آمدند، پیروز خواهند شد؛ کمااینکه در جاهاى دیگر دنیا دیدیم همینطور پیروز شدند. آنجاهایى که پیروزى پیش نمىآمد، چون مردم نمىآیند؛ [متن] مردم باید بیایند؛ گروهى از مردم فایدهاى ندارد؛ باید مردم راه بیفتند؛ همان که شما در ایران دیدید. مردم آمدند و آنهایى که متخلّف شدند، گروهى از مردم بودند؛ نمیشود گفت گروهى از مردم آمدند؛ نه، متن مردم آمدند و یک گروهى هم، نَبْذی(۱۱) از مردم هم متخلّف شدند از قضیّه؛ اینها از ایران یاد گرفتند.
من همین مطلب را سال ۶۴ ــ که از این حرفها آن روز هیچ خبرى در دنیا نبود ــ به یکى از این سیاستمدارهاى آفریقا همان وقت گفتم؛(۱۲) یک آقاى خیلى عاقل و واردى در آفریقا هست به نام موگابه که از سیاستمدارهاى خیلى پخته است و با ایران و با انقلاب هم روابطش خیلى خوب است؛ خودش و کشورش ــ زیمبابوه ــ همیشه با انقلاب همراه بودند؛ شخص او و این گروه که من دیدم، خیلى آدمهاى عاقلىاند و خیلى فرق دارند با دیگر کشورهایی که ما آنجاها دیدیم. من با او صحبت میکردم و همین مطلب را گفتم. آن وقت راجع به آفریقاى جنوبى صحبت میکردیم که این را من گفتم؛ گفتم تجربهی ما یک تجربهى استثنائى است و به اعتقاد من آفریقاى جنوبى هم جز این راهى ندارد؛ باید مردم بریزند در خیابانها و نترسند تا فضا را تنگ کنند بر گروه حاکم و بر آنها فشار قهرى وارد بیاید؛ یعنى وقتى که همهى محکومٌعلیهم آمدند در مقابل عدّهى کم حکّام و بر خلاف میل آنها قرار گرفتند، نه در ادارهشان رفتند، نه در دکّانشان رفتند، نه در محلّ کارشان و کارگاهشان رفتند، و آمدند در خیابانها، آن حاکم دیگر هیچ کار نمیتواند بکند؛ یا باید فرار کند برود، یا باید خودکشى کند، یا باید تسلیم بشود، یا باید توبه کند؛ اینجورى است. او در یک بحث غیر سیاسى، غیر دیپلماسى ــ بحث، مثل این بحثهاى عادّى دیپلماسى نبود که هر چه طرف میگوید، آن طرف هم میگوید بله، درست است، و باز حرف خودش را میزند ــ در یک مذاکرهى دوستانهى دونفره و طرفینى، کاملاً تصدیق کرد، گفت من صد درصد قبول دارم این حرف را و تجربهى انقلاب شما تجربهى موفّقى است؛ منتها آفریقاى جنوبى نمیتواند اینجورى عمل بکند؛ علّت آن، این است که شماها مذهب داشتید، ایمان به دین داشتید، یک رهبر مذهبى هم پیدا شد که با شجاعت و قدرت از این عامل ایمان مردم استفاده کرد، این حرکت [انجام] شد؛ در آفریقاى جنوبى جاى این خالى است. حرف بسیار درستى هم بود. گفت آنجا مردم اعتقاد آنچنانى ندارند، عامل ایمان در آنها وجود ندارد؛ آن جور رهبرى هم مثل رهبر شما پیدا نمیکنند؛ که حرف کاملاً درست بود.
میخواهم عرض بکنم این استثنائى بودن وضعیّت، براى زبدهترین آدمهاى دنیا قابل فهم است؛ این متفکّرین، نویسندگان، شعرا، سیاسیّون برجسته هم که مىبینید در دنیا راجع به انقلاب، راجع به امام اینجور با همهى وجود شعر گفتند، حرف زدند، مقاله نوشتند، تمجید کردند، تحسین کردند ــ که اگر این حرفهایى که راجع به امام و راجع به انقلاب، خارجىها، خارجىهاى حسابى، آدمهاى حسابى گفتند، جمع بشود، چندین جلد کتاب میشود؛ منتها خب، رسانهها دست صهیونیستها است؛ این رادیوى بىبىسى و رادیو آمریکا دست یک عدّه آدمهاى دشمن سرسختِ صد درصدِ با ما است و خب معلوم است آنها این چیزها را منتشر نمیکنند؛ مگر یک وقت به قدر ضرورت مجبور باشند منتشر کنند؛ آنچه در دنیا وجود دارد نسبت به ستایش انقلاب، فوقالعاده است ــ به خاطر همین است؛ انگیزهى آنها این بود. گاهى ماها تعجّب میکردیم چطور یک شاعر درجهى یک عربِ شمال آفریقا که خودش هم یک شخصیّت سیاسى است، آمده یک قصیده گفته دربارهى امام، یا قصیده در مدح تهران؛ که انسان تعجّب میکند این چه ذوقى، چه هنرى به کار رفته، این چه انگیزهاى است که اینجور یک انسان حسابى را، یک آدم داراى معرفت، داراى علم، داراى مکانت، سنگین، باوزانت را وادار میکند که اینجور شعر بگوید! خب، همهی اینها ناشى از این خصوصیّات انقلاب بود.
این انقلاب ما به معناى واقعى کلمه بر دوش مردم است؛ که همهى ماها شاهد بودیم و هیچ کس خبر بیشترى از نفر دیگر بین ماها ندارد؛ جمهورى اسلامى هم همینطور پیش آمد؛ رابطهی جمهورى اسلامى با مردم بکلّى متفاوت است با رابطهى کشورهاى دیگر و حکومتهاى دیگر. خب بله، طبیعى است که مظهر مردمى بودنِ مسئولان کشور ــ رئیسجمهور، مسئولان درجهى یک، وزرا، دیگران، دیگران ــ این نیست که در کوچه و بازار راه بروند، خودشان بروند مثلاً گوشت و نانشان را بخرند؛ این طبیعى است که [نشدنى است]. علاقهى مردم، مراجعات مردم، احتیاج مردم، عشق مردم نمیگذارد، این معنى ندارد؛ خب، کسى که اشتغال دارد و کار دارد، باید هر دقیقهى وقتش صرف کارهاى مهم بشود. اینکه بگویند آقا، شما چرا نمیروید ساعتهاى متمادى مثلاً بنشینید در یک مسجدى و مردم بیایند به شما مراجعه کنند، عملى نیست؛ مظهر رابطهى مردم با مسئولین اینها نیست. دیدم بعضى از این بدخواهها و بددلها چند وقت پیش از این، این مطلب را مطرح کرده بودند ــ اینهایى که از اوّل انقلاب تا حالا از هر فرصتى خواستند استفاده کنند و یک نقیصهاى براى مسئولین جمهورى اسلامى بتراشند ــ که پادشاه سوئد خودش با دوچرخه میرود سبزى میخرد؛ خب نادان! پادشاهى که مسئولیّت نداشته باشد، ساعتها وقت صرف میکند در بازى فوتبال، در تماشاى مثلاً فلان نمایش، در شرکت در کارهاى تفریحى. بنده یک جایى رفته بودم، که رئیسجمهور تشریفاتى بود و آنجا نخستوزیر همهکاره بود ــ رئیس دولت و کشور و همه چیز بود ــ رئیسجمهور از لحاظ تشریفاتى آمده بود در استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم یک چند دقیقهاى با ما بود و بعد هم رفت، گم شد! و ما با نخستوزیر آن کشور مشغول صحبت و مبادله و مذاکره و قرارداد و همهچیز بودیم؛ در آن چند لحظه من از رئیسجمهور که اتّفاقاً کشیش بود پرسیدم که شما حالا چون کشیش هستید، در حال ریاست جمهورى هم به مراسم مذهبى و کلیسا و مانند اینها میروید؟ گفت نه، من اصلاً وقت نمیکنم بروم کلیسا؛ هفتهاى یک بار مثلاً، یا چند هفته یک بار، یا چند وقت یک بار ــ حالا یادم نیست؛ یک زمان دورى را معیّن کرد ــ بعد صحبت شد و گفت من ورزش هم میکنم، فوتبالیستم! گفتم شما فرصت میکنید؟ گفت بله، من هر روز ورزش میکنم، فوتبال بازى میکنم؛ این رئیسجمهور تیم فوتبال داشت! یعنى [با اینکه] کشیش بود، وقت کلیسا رفتن نمیکرد امّا هر روز وقت ورزش کردن میکرد! خب، رئیسجمهورى که کارهاى نیست در مملکت، میتواند ساعتها وقت خودش را صرف کند براى فوتبال بازى کردن، شرکت در بالماسکه،(۱۳) شرکت در ماهیگیرىِ پاى فلان رودخانه! این مظهرِ مردمى بودن نیست.
مظهر مردمى بودن ما این است که مردم، امروز بین خودشان و مسئولین کشور فاصلهى حقیقى احساس نمیکنند؛ خیلى نعمت بزرگى است. امروز اگر هر یک از آحاد این کشور با رئیسجمهور این کشور ملاقاتى داشته باشد، احساس نمیکند که با او فرق دارد؛ آن حالت اشرافىگرى، آن حالت اوج کاذبِ طبقاتى که در همهى حکومتها شاید بتوانم بگویم ــ حالا تا آنجایى که ما میدانیم همه ــ وجود دارد، در جمهورى اسلامى نیست. وزرا جزو همین مردم معمولى کوچه و بازارند؛ از یک خانوادهى اشرافى جدا نشدند بیایند به مسند وزارت؛ به خاطر یک مسئولیّتى، یک تخصّصى، یک آگاهىاى او را آوردهاند از دانشگاه، از فلان شغل، گذاشتهاند در رأس وزارت؛ وقتى هم که از کار منفصل میشود، باز میرود سراغ همان شغل قبلىاش. دو سه سال قبل از این، یکى از وزراى زمان ما که از وزارت کنار رفت، همان هفتهى بعدش با دوچرخه یا موتور گازى عیالش را هم نشاند روى دوچرخه یا موتورگازی و با خودش آمدند نماز جمعه؛ یعنى شأن اجتماعى او این است که حتّى یک پیکان ندارد که زنش را بنشاند در پیکان و بیاورد نماز جمعه؛ با دوچرخه یا با موتورگازی آورد. این خیلى چیز مهمّى است. در دستگاههاى دیگر دنیا یک وزیر، یا وزیر است، یا مطرود و معدوم؛ یک وزیر از یک دستگاه و از یک خاندان اشرافى جدا میشود، مىآید میشود وزیر؛ در گذشتهى ایران هم همینجور بود دیگر. وزراى دوران پهلوى و رجال دوران پهلوى غالباً بازماندگان رجال دوران قاجار بودند؛ حالا رژیم عوض شده بود امّا اینها فرزندان همانها بودند. شما نگاه کنید ببینید اینها چه کسانى بودند؟ بازماندگان همان خاندانهاى دورهى قاجار، باز در دوران پهلوى امور در دستشان بود!
نظام جمهورى اسلامى انقلابش مردمى بود، نظامْ مردمى، کارْ مردمى، ریزترین کارها را و هر چیزى که اتّفاق بیفتد، مگر آن چیزهایى که گفتن آن مفسدهاى به بار بیاورد ــ دوران جنگ چیزهایى بود که خب گفتنش مفسده داشت ــ اوّل بایستى مردم در جریان قرار داده بشوند. در زمان امام (رضوان الله تعالى علیه) همینجور بود که هر وقت یک کارى بنا بود انجام بگیرد و با ایشان مشورت میشد، از مطالبى که ایشان مکرّراً میفرمودند، این بود که این کارى که میکنید جورى باشد که بتوانید به مردم بگویید؛(۱۴) یعنى قابل طرح براى مردم باشد. معیارها، فهم مردم و درک مردم از انقلاب است. خب، حالا این نظام، نظام مردمى [است]، نه نظام حزبى که ریسمانهاى آن به یک نقطهاى وصل است و در آن نقطه یک حزب نشسته، هر کارى میخواهد انجام میدهد؛ نخیر؛ اینجا اجزاى اصلى نظام در تمام کشور پراکنده هستند؛ حتّى در روستاها، حتّى در شهرهاى دورافتاده و در بخشها؛ این مردمى که در هر شهرى هستند، اینها اجزاى اصلى نظامند؛ اینها تعیینکنندهاند: جنگى خداى ناکرده باشد، اینها هستند که باید بیایند دفاع کنند؛ سازندگى اگر باشد، اینها هستند که بایست در سازندگى شرکت کنند؛ حمایت از یک حرکتى باشد، به وسیلهى اینها باید انجام بگیرد؛ خنثى کردن توطئهى دشمن باشد، به وسیلهى اینها باید انجام بگیرد؛ دشمن هم که میخواهد یک کارى انجام بدهد، [چون] از کودتاى نظامى و از تهاجم خارجى و غیره مأیوس است، به فکر کار کردن روى ذهن همین مردم مىافتد. مىبینید این رادیوهاى خارجى چه تلاشى میکنند، چه زحمتى میکشند، چه پولى خرج میکنند؛ خدا میداند این دهها رادیویى که علیه ما در دنیا ساعتهاى متمادى حرف میزنند، چقدر پول اینها میشود! چقدر خرج هر یک ساعت تولید یک برنامهی رادیویى است. این پول زیاد را براى چه خرج میکنند؟ برنامه به زبان فارسى براى چه پخش میکنند؟ براى اینکه روى همین مردمى که عناصر اصلى انقلابند اثر بگذارند؛ آنها هم با همهى بىاطّلاعىشان از مسائل ایران این را فهمیدهاند که در ایران همهکاره مردمند؛ اگر بخواهند کارى بشود باید نظر مردم را برگردانند. خب، پس مردم همهکارهاند در این نظام.
یک مجموعهى عظیمى، یک صحنهى عظیمى پُر از مردم را فرض کنید؛ اگر در وسط این تشکیلات، دستگاه هدایت عمومى و مرکزى را ــ یعنى دستگاه رهبرى را ــ فرض کنیم، آن پایگاهها، آن مراکز نزدیک به ذهن مردم و به گوش مردم و به جسم مردم در سرتاسر کشور نمازهاى جمعهاند؛ یعنى نمازهاى جمعه در هر جایى از نقاط کشور، بهرى(۱۵) و بخشى از کار دستگاه رهبرىِ این کشور را دارند انجام میدهند: مردم را توجیه میکنند، مردم را به استقامت در راه وادار میکنند، مردم را از اشتباهات دور نگه میدارند، ذهن مردم را با معارف لازم آشنا میکنند، دشمنان را نسبت به نفوذ در اذهان مردم مأیوس میکنند، مانع میشوند از اینکه دشمن بتواند روى مردم اثر سوء بگذارد، مردم را به حرکت و تلاش در مجموعهى کلّى نظام وادار میکنند؛ چون وقتى نظام مردمى است، مردم همه باید حرکت کنند تا نظام راه بیفتد؛ وَالّا اگر عدّهاى از مردم حرکت نکردند، حرکت نظام کند خواهد شد. چه کسى در همهى کشور مردم را به حرکت دائمى وامیدارد؟ ائمّهى جمعه. مسئولان انقلاب در سرتاسر کشور، ائمّهى جمعهاند؛ پایگاههاى هدایت و رهبرى مردم در سرتاسر کشور ائمّهى جمعهاند؛ سنگرهاى دفاع معنوى در مقابل دشمنان در سطح جامعه، ائمّهى جمعهاند؛ این اهمّیّت ائمّهى جمعه. اگر این دستگاه امامت جمعه و نمازهاى جمعه از انقلاب گرفته بشود، انقلاب یقیناً لطمهاى سخت خواهد خورد؛ و یکى از بزرگترین کارهاى امام بزرگوارمان (رضوان الله تعالىٰ علیه) همین ایجاد و تأسیس نمازهاى جمعه بود. نماز جمعه را ایشان به ما دادند، به این ملّت دادند؛ ما سالهاى متمادى بود که از نماز جمعه محروم بودیم: یا نداشتیم، و در یک جاهایى هم خیلى بندرت پیدا میشد، آن تأثیرى را که نماز جمعه در حکومت اسلامى میتواند داشته باشد، قهراً آنها نداشت، و یک جاهایى هم که اصلاً افراد ناجورى بودند، که محلّ بحث نیست. این مسئلهى نماز جمعه است.
خب، حالا امامجمعه آیا در قبال این امر عظیم و مهم، مسئولیّتى دارد یا ندارد؟ اگر فرض کنیم این پایگاهها و این سنگرها ــ که در سرتاسر کشور به آنها چشم امید دوخته شده براى حفظ انقلاب و هدایت درست انقلاب ــ درست کار نکرد، لنگى داشت، اِشکال داشت، اشکالات سیاسى داشت، اشکالات خداى ناکرده اخلاقى داشت، چه کار باید کرد و چه حاصل خواهد شد از این؟ همهى معنویّت انقلاب را تقریباً بسته بدانید به دستگاه ائمّهى جمعه و امامت جمعه و نمازهاى جمعه؛ یعنى این مجموعه را به این مجموعه وصل بدانید، آن وقت ببینید که چقدر مسئولیّت ائمّهى جمعه زیاد میشود و بالا میرود. پس امامت جمعه فقط این نیست که ما یک نمازى میخوانیم، یک منبرى هم میرویم ــ مثل پیشنمازى در مسجدها که امرى است رایج و بسیار چیز مستحسن و خوبى هم هست، [امّا] این قدر مسئولیّت ندارد، یا منبر که همینجور است ــ منبرهاى فراوان؛ نماز جمعه آنجورى نیست. کسى که در یک شهرى منصوب میشود به امامت جمعه، باید بداند که به چه منصوب شده؛ منصوب شده است به ادارهى یک پایگاهى که باید آنجا مجمع دلها و ذهنها و عواطف و ارواح مردم باشد؛ باید این کار را انجام بدهد؛ از عهدهى این کار باید بربیاید. اگر امامجمعه جورى عمل بکند یا جورى حرف بزند یا جورى نرسیدن به کار از خودش نشان بدهد که در اینجایى که باید محور باشد و مرکز باشد، مردمِ کمى اجتماع بکنند، او مورد سؤال است که چرا مردم در اینجا نیستند؛ امامجمعه نباید بیاید شکایت کند که آقا مردم نمىآیند! اگر نمىآیند، امامجمعه باید جواب بدهد که چرا مردم نمىآیند. البتّه خیلى راحت است که ما تقصیر را بیندازیم به گردن امرى خارج از محدودهى کار خودمان: آقا مردم کمبود دارند، گوشت نیست، تخممرغ نیست، و مانند اینها، [لذا] مردم نمىآیند؛ این خیلى کار راحتى است، این جواب آسانى است امّا جواب غیر صحیحى است و هیچ مستدل نیست. مردم در موارد خاصّى که همین تخممرغ هم کم است و سبزى خوردن هم گران است، مىبینید که مىآیند، با انگیزه [هم] مىآیند. همان جا اگر چنانچه شما یک منبرىِ معروف جذّابى را دعوت کردید، مىبینید همان مردمى که براى خاطر تخممرغ و غیره به نماز ما نمىآمدند، حالا براى این آقا آمدند؛ خب چه شد؟ این آقا با خودش تخممرغ آورده بود یا سبزى ارزان آورده بود؟ پس مسئله جاى دیگر است. وظیفهى جمع کردن مردم به عهدهى منِ امامجمعه است؛ باید ببینم چه جورى میشود مردم را در اینجا جمع کرد؛ نه جمع کردنِ با تهدید و تطمیع ــ که در کار ائمّهى جمعه بحمدالله وجود ندارد ــ بلکه جمع کردن از روى جذب، انجذاب، با مطلب خوب، با عمل خوب و با نَفَس گرمى که از معنویّت و تقوا برمیخیزد.
به نظر من یکى از مشکلترین کارهایى که به عهدهى ما ائمّهى جمعه گذاشته شده، امر به تقوا است؛ از همهى کارها سختتر به نظر من این است. خیلى کار سختى است امر به تقوا براى کسى که خودش در آن حدّى از تقوا نباشد که بخواهد مردم را امر کند به آن؛ آدمى که وقتى میخواهد امر به تقوا کند، ناگهان احساس کند که مصداق آن آیهى شریفه قرار گرفته: اَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُم.(۱۶) یکى از سختترین کارها امر به تقوا است. ما میخواهیم این دین، کلمهى لاالهالّاالله و نظام اسلامى در دنیا مایهى غبطهى انسانها باشد یا نه؟ اگر نمیخواهیم، پس چرا مبلّغیم؟ خب برویم بقّال بشویم، برویم مشغول کاسبى بشویم. ما که لباس تبلیغ تنمان کردیم، این لباس را براى این تنمان کردیم که میخواهیم «کَلِمَةُ اللهِ هِیَ العُلیا »،(۱۷) میخواهیم کلمهى خدا را برترین و بالاترین قرار بدهیم. حالا این را از راه منبر بلد بودیم، از راه گفتن بلد بودیم، در طول زندگىمان این کار را انجام دادیم، حالا هم امامجمعه هستیم. حالا که نظام اسلامى و حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى است ــ که خود این بهتنهایى به قدر میلیونها گفتن، در سطح بالا قیمت دارد؛ چون جمهورى اسلامى، عمل است و تحقّق خارجى است ــ تأثیر این، قابل مقایسه نیست با گفتن؛ صدها سال بگویند [تفاوت دارد] تا ایجاد بشود یک تشکیلات اسلامى؛ اینها اصلاً قابل مقایسه نیست؛ این [حکومت] میتواند مبلّغ اسلام باشد. اگر میخواهیم که حکومت اسلامى و نظام اسلامى و جامعهى اسلامى مایهى غبطه باشد، «لِتَکونوا شُهَدآء»(۱۸) باشد، وسیلهى رغبت و تشویق و جذب باشد براى ملّتهاى مستضعف عالم، باید علاج کنیم مشکل را؛ آن مقدارى را که در سطح ما است، به عهدهى ما است، انجام بدهیم. حالا مسئولیّتهاى دیگر را کار ندارم؛ آن که دو مسئولیّت، سه مسئولیّت دارد کار ندارم؛ فعلاً امامجمعهى مِن حیث هو امامجمعه را عرض میکنم. در مورد امامجمعه این کار به این تحقّق پیدا میکند که امامجمعه خود را علماً و عملاً کافىِ براى این کار کند، آگاهىهاى لازم را براى ایجاد معرفت و انتقال معرفت به مردم، و عمل را، رعایت تقوا و ورع [را کسب کند]. لذاست که کار آقایان کار بسیار مهمّى است.
با آقایان برادران دبیرخانه، این صحبت هم شده است که آقایان ائمّهى جمعه دیگر در همان محلّ امامتجمعهشان واقعاً مصروف بشوند براى همان کار؛ کار خیلى مهمّى است این کار؛ خودشان را یک قدرى آماده کنند براى نماز، براى آن خطبهها؛ یک قدرى به تعلیم مردم، حضور روحانى در شهر، شرکت در اجتماعات دینى مردم، هدایت مردم [برسند]؛ خلاصه برسند به این نماز جمعه تا اینکه این نماز جمعه بتواند آنچنان که از آن انتظار هست، مفید واقع بشود.
خب، ما یکقدرى بیش از آن مقدارى که میخواستیم صحبت بکنیم، صحبت کردیم. البتّه جلسهى آقایان براى بنده خیلى شیرین و پُرجاذبه است؛ یعنى خیلى حرفها هم هست که گفتن آن لازم است، که حالا انشاءالله لابد آقایانِ گویندگان خواهند فرمود؛ خود شما هم که بحمدالله همه واقفید. بنده دیگر عرایضم را تمام کنم.
فقط این جمله را هم اضافه بکنم: از لحاظ سیاسى آقایان آن وقتى میتوانید مفید باشید که مجتمع باشید، متفرّق نباشید؛ یعنى مجموعهى ائمّهى جمعه یک جهت و یک حرکت داشته باشند، و آن جهت هم باید فارغ از این خط و خطبازى و گروهبندى و جناحبندىهاى موجود جامعه باشد؛ فوق این حرفها باید باشد؛ اصلاً نباید اسیر این چیزها بشوید؛ آن وقت ما میتوانیم مجموعهى ائمّهى جمعه را یک جریان سیاسى و بدون اختلاف بدانیم که وقتى یک چنین جمعى تشکیل شد، نگوییم ببینیم هان فلانکسها مثلاً جریانشان آنجورى است، فلانکسها جریانشان اینجورى است؛ نخیر، همه یک جریان داشته باشند، همه یک حرکت داشته باشند. [اینکه] حالا میشود دانهدانه برچید و گفت آقا مال فلان جریان است، آقا مال فلان جریان است، به نظر بنده درست نیست؛ اصلاً مافوق جریانها یک اصولى هست که باید مورد نظر باشد و رعایت بشود؛ در بقیّه هم اختلاف نظر هر چه باشد اشکال ندارد. اصل انقلاب و اصل اسلام و حمایت از دولت و جهتگیرىهاى اصولى، بایستى مشترک باشد و همه بایستى روى این نظر بدهند؛ در بقیّهى امور هم هر کسى یک سلیقهاى دارد، هر کس نظرى دارد، نظر خودش را داشته باشد، موجب اختلاف نباید بشود. همانطور که امام مکرّر میفرمودند مثل اختلافات طلبگى؛(۱۹) که خب، دو نفر طلبه، دو نفر هممباحثه سرِ یک مسئلهاى جنجال دارند، بحث دارند ــ دو نفر رفیق از دوران طلبگى تا دوران اجتهادشان سرِ یک مسئلهاى بحث داشتند؛ این یک عقیدهاى پیدا کرده، آن یک عقیده پیدا کرده؛ مثلاً در فلان مسئلهى اصولى، فرض کنید در بحث ترتّب(۲۰) بحث میکردند؛ این آقا نظر آخوند(۲۱) را قبول کرده، آن یکى نظر فلان[کس] را قبول کرده ــ بزرگ هم میشوند، هر دو هم نظراتشان را دارند، رفیق هم با هم هستند. اختلاف نظرهاى سیاسى باید همینجور باشد در آن چیزهایى که مشترک است، مسائل اصلى است و مسائل حیاتى روز است؛ که بخصوص به مسئلهى حمایت از دولت و پشتیبانى از دولت اشاره کردم؛ اصلاً به سرانجام رسیدن انقلاب به این متوقّف است که در مورد همهى دولتها این صادق است و در مورد این دولت که در رأس آن شخصیّتى مثل آقاى هاشمىرفسنجانى است ــ که دیگر انصافاً وضع ایشان اظهرمنالشّمس است، و فایدهى ایشان براى انقلاب و براى اسلام براى همه واضح و روشن است ــ مضاعفاً واجب و لازم است. نبادا خداى ناکرده ائمّهى جمعه تحت تأثیر حرف این و آن قرار بگیرند و یک چیزى بگویند. گاهی یک چرندى، یک اتّهام بىربطى، یک مطلب واهى و بىاساسى یکى در جلسهى خصوصى میزند، بحث دیگرى است؛ امّا امامجمعه نباید این را قبول بکند، تا اینکه در حرفهاى او، در عمل او، در منش او واضح بشود. اینطور چیزها را رعایت بکنید؛ این میشود وحدت، این میشود همان وحدت طریق و راه و جهت. بقیّهى امور هم [اگر] اختلاف بود، باشد؛ اِختِلافُ اُمَّتى رَحمَة؛(۲۲) ما هیچ نگرانىاى نداریم از اینکه حالا سر بعضى جزئیّات هم بین آقایان اختلاف باشد.
خب، انشاءالله که موفّق و مؤیّد باشید. ما باز هستیم خدمت آقایان؛ انشاءالله در طول مدّت اقامتتان در تهران باز شما را زیارت خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(۱ در ابتدای این دیدار ــ که در آغاز ششمین گردهمایى ائمّهى جمعهى سراسر کشور در تهران برگزار شد ــ حجّتالاسلام والمسلمین سیّدهاشم رسولیمحلّاتی (رئیس دبیرخانهی ائمّهی جمعه) مطالبی بیان کرد.
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین.
اوّلاً به همهى آقایان محترم ائمّهى جمعه مخصوصاً شخصیّتهاى برجستهى علمى که تشریف دارند و علماى عالىمقام حوزهى علمیّهى قم و همچنین علماى اعلام شهرهاى مختلف کشور به خاطر شرکت در این مجلس و مجمع مهم و خودمانى خیرمقدم و خوشامد عرض میکنم. و از برادران عزیز دبیرخانه که زحمت کشیدند و مقدّمات این اجتماع بسیار مهم را فراهم کردند، صمیمانه تشکّر میکنم؛ و امیدوارم که در طول ساعات و ایّامى که آقایان در اینجا اجتماع فرمودهاید، مسائل مهمّى مطرح بشود و تصمیمهاى خوبى گرفته بشود و معارف لازمى تبادل بشود؛ و انشاءالله این اجتماع به خیر اسلام و مسلمین باشد. بنده از طرف آقایان مکلّف شدم که بیایم در این جلسه شرکت کنم و البتّه استقبال کردم و خوشحالم از این دیدار و این شرکت.
در درجهى اوّل مایلم یک مطلب اساسى را عرض کنم؛ مطلبى که تازه نیست، بارها گفته شده، همه هم گفتهایم امّا اوّلاً باید در ذهنهاى خودمان و در ذهنهاى مسئولین کشور و مردم، درست جا بیفتد، ثانیاً خود ما ائمّهى جمعه به لوازم آن ملتزم باشیم. آن مطلب مهم و غیر جدید عبارت است از اهمّیّت حیاتى نماز جمعه در حراست از این انقلاب و تأثیر آن در ادارهى کشور و پیشرفت امور جارى کشور. این مطلبى را که عرض کردم، بارها هم همهى ماها گفتهایم، شما خودتان در نماز گفتهاید، امام (رضوان الله تعالى علیه) قولاً و عملاً بارها و مکرّراً آن را بیان فرمودهاند امّا گفتن یک مطلب، به زبان آوردن آن بلکه در ذهن به آن قانع شدن یک مطلب است، آن را به صورت یک باور در ذهن و دل و قلب و به تَبَع آنها در عمل وارد کردن مطلب دیگرى است.
ملاحظه کنید انقلاب اسلامى در کشور ایران کارى کرد که در هیچ جاى دنیا نظیر آن کار انجام نشده. بنده که این را عرض میکنم شاید بتوانم بگویم سرگذشت همهى انقلابهاى دوران انقلابات را ــ یعنى قرن بیستم را ــ خواندهام؛ یادم نمىآید ماجراى یکى از این انقلابهاى این کشورها را بنده نخوانده و ندانسته باشم؛ از انقلاب کشور روسیه و انقلاب شوروى گرفته، تا آنچه در هند پیش آمد، تا آنچه در کشورهاى آمریکاى لاتین پیش آمد، تا آنچه در آفریقا پیش آمد، تا آنچه در آسیا پیش آمد، تا آنچه در مصر پیش آمد. در هیچ کدام از این کشورها آن حادثهاى که در ایران اتّفاق افتاد، اتّفاق نیفتاد. اسمِ همهى اینها انقلاب بود ــ یعنى واقعاً مشترک لفظى است انقلاب در ایران و مثلاً انقلاب در شوروى ــ [امّا] اصلاً یک کار انجام نشده، دو کار انجام شده؛ آنچه در ایران اتّفاق افتاد بکلّى متفاوت است با آنچه در انقلاب مارکسیستى و کمونیستى در کشور شوروى در سال ۱۹۱۷ اتّفاق افتاد.
یک مشترکاتى البتّه دارد، یک وجوه تشابهى اینها با هم دارند امّا حقیقتشان یک چیز نیست. اگر من بخواهم وارد بشوم و فرقهاى آن را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم؛ حالا اجمالاً بگوییم. در کشور شوروى، در آن انقلابى که اتّفاق افتاد، محور و عامل قضیّه عبارت بود از یک حزب؛ یک حزبى با یک تشکیلاتى در رأسش و در رهبریاش، و یک ایدئولوژىای، یک تفکّرى. سالها کار کردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و آنها در حقیقت اثر گذاشتند بر روى یک حرکت مردمى، و بعد هم از آن حرکت مردمى بُل گرفتند؛(۲) آن استفادهى واقعى را آنها بردند ــ اینکه نقش حزب ــ بعد هم آمدند در رأس کار و حکومت کردند؛ در مقابل مردم هم هیچ تعهّدى نداشتند، به مردم هم از اوّل اصلاً اجازهى نَفَس کشیدن ندادند؛ در ایدئولوژىشان هم این هست: دیکتاتورى پرولتاریا؛ یعنى آن قوّهى به قول آنها و به ادّعاى آنها کارگرى، که مىآید در رأس کار قرار میگیرد و اصلاً دیکتاتورى میکند؛ به کسى اجازهى نَفَس کشیدن نمیدهد؛ آن که فعّال مایشاء(۳) است، همان هیئت حاکمه است، که البتّه عبارت است از یک حزب؛ یک حزبى که در رأس قدرت قرار دارد.
مردم در انقلاب روسیه، در کنار حزب چه کاره بودند؟ قضیّهى مردم این بود که یک حکومتى در رأس کار قرار داشت ــ همان حکومت معروف تزارهاــ که فساد و ظلم و مانند این چیزها زیاد میکرد، ولى خب داشتند زندگى میکردند؛ یعنى هیچ نشانهاى از اینکه بنا است این اوضاع تغییر کند، وجود نداشت. یک حادثهاى پیشامد کرد، و آن حادثه عبارت بود از کمبود نان؛ حالا یا تشکیلات دولتى خیانت کردند، یا بىعرضگى نشان دادند؛ البتّه در بحبوحهى جنگ بینالملل اوّل هم بود. حکومت داشت در جبهههاى جنگ با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالملل اوّل میجنگید که ناگهان این طرف کمبود نان پیدا شد. در شهر مسکو نان کم آمد؛ مردم از گرسنگى از خانهها بیرون آمدند. این واقعیّت و متن تاریخ است؛ اینها ادّعا نیست؛ گرسنه بودند، بیرون آمدند. آن حزب(۴) هم از بلبشوى اوضاع جنگ و مانند اینها استفاده کرده بود و کسانى را داخل فرستاده بود؛ تا دیدند که قضیّه اینجورى است، به مسئله رنگ سیاسى دادند، یک جنجالى درست کردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبى، مردمى را که براى نان ــ نان به معناى واقعى ــ [بیرون آمده بودند، علیه حکومت تحریک کردند]. یعنى اگر قرص نان همان جا پیدا میشد و میدادند مردم میخوردند، شورش تمام بود. حادثهى روسیه این است. چقدر خطا میکنند کسانى که وقتى میخواهند انقلاب اسلامى ایران را تحلیل کنند، میروند از سوابق و اندوختههاى ذهنى خودشان از انقلابهاى دیگر استفاده میکنند تا این انقلاب را تحلیل کنند! در حالى که این انقلاب با آن ابزارها اصلاً قابل تحلیل نیست. [آنجا] قضیّهى نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریک کردند؛ خب، پیدا است یک گروهِ متشکّلِ سیاسى ایدئولوژىدارِ زرنگِ سابقهدار و کهنهکار در مبارزه، وقتى بخواهند یک عدّه مردم را آنتریک(۵) کنند، راه بیندازند، شعار به آنها بدهند، سیاسىشان کنند، راحت میتوانند؛ زمینهى مردم آماده بود، اینها هم در تنور گرم نانها را چسباندند؛ بعد هم خودشان کندند و استفادهاش را بردند؛ این شد انقلاب.
غالب انقلابهایى که در دنیا اتّفاق افتاده، یا چیزى شبیه این است ــ حتّى با نقش کمترى براى مردم ــ یا یک کودتا است. بنده رفتم کشورهاى جنوب آفریقا(۶) ــ آن کشورهاى انقلابى جنوب آفریقا، چهار پنج کشورند ــ با رهبران انقلابى اینها ما دیدار کردیم، خانههایشان را دیدم، قصرهایشان را دیدم، زندگىشان را دیدم، ذهنشان را دیدم، ساعتها با هم حرف زدیم، درست تجربهشان کردم؛ دیدیم بله، همانجورى که ما انتظار داریم ــ که بیش از آن اصلاً نمیشود انتظار داشت ــ یک گروه با تفکّر چپ، یک کودتاى نظامى کردهاند، یک حرکت نظامى چریکى یا منظّم انجام دادهاند، بعد هم قدرت را گرفتهاند، آمدهاند نشستهاند جاى قدرتمندان قبل از خودشان! آن قصرى که حاکم پرتغالى در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت میکرد، همان قصرى بود که سامورا ماشل، رهبر انقلابى موزامبیک ــ که بعد هم کشته شد ــ در همان جا زندگى میکرد و از بنده هم در همان قصر پذیرایى کرد. من دیدم وضع این قصر فرق نکرده؛ یک فرشى آنجا بود، من مشغول نگاه کردن به این فرش شدم؛ گفت بله، این از آن فرشهایى است که از زمان پرتغالىها مانده؛ دیدیم فرش هم همان فرش است. نه فقط در همان قصر و در همان زندگى و در همان تشریفات زندگى میکردند، [بلکه] به همان روش هم زندگى میکردند! نه انگار که اینها یک گروه انقلابىاند، یک گروه مردمىاند، که واقعاً مردمى هم نیستند و اصلاً از مردم در آنجا خبرى نبود.
ما وقتى میخواستیم وارد سالن مهمانى بشویم، منظرهاى من دیدم در هنگام ورود؛ [کنار] درِ بزرگى که این سالن را وصل میکرد به سالن پذیرایى، دو نفر ایستاده بودند، درست مثل غلامهاى افسانهاى در دربار سلاطین، که آن [حاکم] پرتغالی همینجور زندگى میکرده. دو غلام سیاه؛ حالا این دو نفر سیاه بودند امّا دیگر غلام نبودند چون خود حاکم هم از همان گروه بود امّا دو نفر غلامگونه، دو مأمور با لباسهاى مشخّصى دو طرف این در ایستادهاند و جورى باید اینها عمل کنند که وقتى سلطان ــ یعنى همین رهبر انقلابى ــ با مهمانش که بنده بودم میرسیم در مقابل این در، این دو لَتِ(۷) در به طور برابر طاقباز باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند؛ و همین کار را هم کردند. بنده لبخند میزدم، نگاه میکردم، او هم مثل همان حاکم پرتغالى، با همان ژستها، وارد سالن مهمانى شدیم. این کشورهاى انقلابى همه جا همینجور است. مسافرتهایى که بنده کردم به خارج از کشور غالباً به همین کشورهایى بوده که بهاصطلاح در آنجاها انقلابى اتّفاق افتاده؛ مثلاً لیبى، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین، کرهی شمالى؛ این جاهایى که ماها رفتیم، غالباً از این قبیل کشورهایى بوده که در اینها انقلاب شده. این رجال انقلابى و رهبران این انقلابها را ما با زندگىهایشان، با تفکّرشان، با رابطهشان با مردم از نزدیک دیدیم و لمس کردیم؛ هیچ کدام از اینها مصداقى براى آن مفهومى که ما در ذهنمان هست از یک انقلاب مردمى و حکومت مردمى، نیست؛ هیچ کدام. لذا وقتى هم میمیرند تشییع جنازهشان همان تشییع جنازهاى است که براى سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزى بیشتر؛ از مردم خبرى نیست. در هیچ قضیّهاى از قضایاى این کشورها مردم نقشى ندارند، حضور ندارند؛ چون در انقلابشان مردم نقش نداشتند و حضور نداشتند؛ کودتایى شده، حزبى سرِ کار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده، نابود کرده، گاهى [هم] با هم سالها رقابت کردند، جنگ قدرت کردند.
این جنگ قدرتى هم که شما در تلکسها و خبرگزارىها مىبینید که مدام آمریکا، بىبىسى و غیره میگویند در ایران جنگ قدرت است، جنگ قدرت است، این بىعقلها آن [چیزها] را دیدند در دنیا و دارند نسخهاش را اینجا جستجو میکنند! [نمیدانند] اصلاً رابطه اینجا چه جورى است؛ خب بله، اینجا هم بعضىها با هم مخالفند، در ایران هم یک عدّهاى با هم خوبند، بعضى بدند، بعضى خیلى بدند؛ امّا نوع خوب بودنها، بد بودنها، دشمنى کردنها، رقابت کردنها اصلاً آن نوع نیست؛ اینجا یک چیز دیگر است، آنجاها یک چیز دیگر است؛ اینها با هم قابل مقایسه نیست؛ تحلیلگران نمیفهمند این را. در ایران آنچه اتّفاق افتاد اینها نبود؛ در ایران حقیقتاً متن مردم، انقلاب را به دوش کشیدند و آن را به پیروزى رساندند. نسخه این است و همین نسخه الان دارد در دنیا عمل میشود.
اینکه بنده گاهى در بعضى از صحبتها(۸) گفتم که آنچه در اروپاى شرقى(۹) و در بعضى جاهاى دنیا پیش آمد، متأثّر از انقلاب ما است، این یک حرف خطابى نبوده؛ این واقعیّت است. آنچه مثلاً در کشور رومانى یا بعضى از کشورهاى دیگر اروپاى شرقى پیش آمد، عبارت بود از حضور مردم در خیابانها با جسم و جان خودشان و مقابل با سلاح گرم؛ و [استفادهى] سلاح گرم از طرف گروه حاکم این خاصیّت را دارد که اگر با جسم انسانها مواجه شد، جسم انسانها در صورت مقاومت، بر آن فائق خواهد آمد و پیروز خواهد شد؛ هیچ جاى دنیا هم عکس این امکان ندارد. در خفقانآمیزترین کشورها هم مردم فقط لازم است بهرى(۱۰) چند، نوبتى چند مقاومت کنند، از میدان در نروند، از کشته شدن نترسند؛ و هر جا چنین چیزى بود، گروههاى مردم که با جسم خودشان به مقابلهى تفنگها آمدند، پیروز خواهند شد؛ کمااینکه در جاهاى دیگر دنیا دیدیم همینطور پیروز شدند. آنجاهایى که پیروزى پیش نمىآمد، چون مردم نمىآیند؛ [متن] مردم باید بیایند؛ گروهى از مردم فایدهاى ندارد؛ باید مردم راه بیفتند؛ همان که شما در ایران دیدید. مردم آمدند و آنهایى که متخلّف شدند، گروهى از مردم بودند؛ نمیشود گفت گروهى از مردم آمدند؛ نه، متن مردم آمدند و یک گروهى هم، نَبْذی(۱۱) از مردم هم متخلّف شدند از قضیّه؛ اینها از ایران یاد گرفتند.
من همین مطلب را سال ۶۴ ــ که از این حرفها آن روز هیچ خبرى در دنیا نبود ــ به یکى از این سیاستمدارهاى آفریقا همان وقت گفتم؛(۱۲) یک آقاى خیلى عاقل و واردى در آفریقا هست به نام موگابه که از سیاستمدارهاى خیلى پخته است و با ایران و با انقلاب هم روابطش خیلى خوب است؛ خودش و کشورش ــ زیمبابوه ــ همیشه با انقلاب همراه بودند؛ شخص او و این گروه که من دیدم، خیلى آدمهاى عاقلىاند و خیلى فرق دارند با دیگر کشورهایی که ما آنجاها دیدیم. من با او صحبت میکردم و همین مطلب را گفتم. آن وقت راجع به آفریقاى جنوبى صحبت میکردیم که این را من گفتم؛ گفتم تجربهی ما یک تجربهى استثنائى است و به اعتقاد من آفریقاى جنوبى هم جز این راهى ندارد؛ باید مردم بریزند در خیابانها و نترسند تا فضا را تنگ کنند بر گروه حاکم و بر آنها فشار قهرى وارد بیاید؛ یعنى وقتى که همهى محکومٌعلیهم آمدند در مقابل عدّهى کم حکّام و بر خلاف میل آنها قرار گرفتند، نه در ادارهشان رفتند، نه در دکّانشان رفتند، نه در محلّ کارشان و کارگاهشان رفتند، و آمدند در خیابانها، آن حاکم دیگر هیچ کار نمیتواند بکند؛ یا باید فرار کند برود، یا باید خودکشى کند، یا باید تسلیم بشود، یا باید توبه کند؛ اینجورى است. او در یک بحث غیر سیاسى، غیر دیپلماسى ــ بحث، مثل این بحثهاى عادّى دیپلماسى نبود که هر چه طرف میگوید، آن طرف هم میگوید بله، درست است، و باز حرف خودش را میزند ــ در یک مذاکرهى دوستانهى دونفره و طرفینى، کاملاً تصدیق کرد، گفت من صد درصد قبول دارم این حرف را و تجربهى انقلاب شما تجربهى موفّقى است؛ منتها آفریقاى جنوبى نمیتواند اینجورى عمل بکند؛ علّت آن، این است که شماها مذهب داشتید، ایمان به دین داشتید، یک رهبر مذهبى هم پیدا شد که با شجاعت و قدرت از این عامل ایمان مردم استفاده کرد، این حرکت [انجام] شد؛ در آفریقاى جنوبى جاى این خالى است. حرف بسیار درستى هم بود. گفت آنجا مردم اعتقاد آنچنانى ندارند، عامل ایمان در آنها وجود ندارد؛ آن جور رهبرى هم مثل رهبر شما پیدا نمیکنند؛ که حرف کاملاً درست بود.
میخواهم عرض بکنم این استثنائى بودن وضعیّت، براى زبدهترین آدمهاى دنیا قابل فهم است؛ این متفکّرین، نویسندگان، شعرا، سیاسیّون برجسته هم که مىبینید در دنیا راجع به انقلاب، راجع به امام اینجور با همهى وجود شعر گفتند، حرف زدند، مقاله نوشتند، تمجید کردند، تحسین کردند ــ که اگر این حرفهایى که راجع به امام و راجع به انقلاب، خارجىها، خارجىهاى حسابى، آدمهاى حسابى گفتند، جمع بشود، چندین جلد کتاب میشود؛ منتها خب، رسانهها دست صهیونیستها است؛ این رادیوى بىبىسى و رادیو آمریکا دست یک عدّه آدمهاى دشمن سرسختِ صد درصدِ با ما است و خب معلوم است آنها این چیزها را منتشر نمیکنند؛ مگر یک وقت به قدر ضرورت مجبور باشند منتشر کنند؛ آنچه در دنیا وجود دارد نسبت به ستایش انقلاب، فوقالعاده است ــ به خاطر همین است؛ انگیزهى آنها این بود. گاهى ماها تعجّب میکردیم چطور یک شاعر درجهى یک عربِ شمال آفریقا که خودش هم یک شخصیّت سیاسى است، آمده یک قصیده گفته دربارهى امام، یا قصیده در مدح تهران؛ که انسان تعجّب میکند این چه ذوقى، چه هنرى به کار رفته، این چه انگیزهاى است که اینجور یک انسان حسابى را، یک آدم داراى معرفت، داراى علم، داراى مکانت، سنگین، باوزانت را وادار میکند که اینجور شعر بگوید! خب، همهی اینها ناشى از این خصوصیّات انقلاب بود.
این انقلاب ما به معناى واقعى کلمه بر دوش مردم است؛ که همهى ماها شاهد بودیم و هیچ کس خبر بیشترى از نفر دیگر بین ماها ندارد؛ جمهورى اسلامى هم همینطور پیش آمد؛ رابطهی جمهورى اسلامى با مردم بکلّى متفاوت است با رابطهى کشورهاى دیگر و حکومتهاى دیگر. خب بله، طبیعى است که مظهر مردمى بودنِ مسئولان کشور ــ رئیسجمهور، مسئولان درجهى یک، وزرا، دیگران، دیگران ــ این نیست که در کوچه و بازار راه بروند، خودشان بروند مثلاً گوشت و نانشان را بخرند؛ این طبیعى است که [نشدنى است]. علاقهى مردم، مراجعات مردم، احتیاج مردم، عشق مردم نمیگذارد، این معنى ندارد؛ خب، کسى که اشتغال دارد و کار دارد، باید هر دقیقهى وقتش صرف کارهاى مهم بشود. اینکه بگویند آقا، شما چرا نمیروید ساعتهاى متمادى مثلاً بنشینید در یک مسجدى و مردم بیایند به شما مراجعه کنند، عملى نیست؛ مظهر رابطهى مردم با مسئولین اینها نیست. دیدم بعضى از این بدخواهها و بددلها چند وقت پیش از این، این مطلب را مطرح کرده بودند ــ اینهایى که از اوّل انقلاب تا حالا از هر فرصتى خواستند استفاده کنند و یک نقیصهاى براى مسئولین جمهورى اسلامى بتراشند ــ که پادشاه سوئد خودش با دوچرخه میرود سبزى میخرد؛ خب نادان! پادشاهى که مسئولیّت نداشته باشد، ساعتها وقت صرف میکند در بازى فوتبال، در تماشاى مثلاً فلان نمایش، در شرکت در کارهاى تفریحى. بنده یک جایى رفته بودم، که رئیسجمهور تشریفاتى بود و آنجا نخستوزیر همهکاره بود ــ رئیس دولت و کشور و همه چیز بود ــ رئیسجمهور از لحاظ تشریفاتى آمده بود در استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم یک چند دقیقهاى با ما بود و بعد هم رفت، گم شد! و ما با نخستوزیر آن کشور مشغول صحبت و مبادله و مذاکره و قرارداد و همهچیز بودیم؛ در آن چند لحظه من از رئیسجمهور که اتّفاقاً کشیش بود پرسیدم که شما حالا چون کشیش هستید، در حال ریاست جمهورى هم به مراسم مذهبى و کلیسا و مانند اینها میروید؟ گفت نه، من اصلاً وقت نمیکنم بروم کلیسا؛ هفتهاى یک بار مثلاً، یا چند هفته یک بار، یا چند وقت یک بار ــ حالا یادم نیست؛ یک زمان دورى را معیّن کرد ــ بعد صحبت شد و گفت من ورزش هم میکنم، فوتبالیستم! گفتم شما فرصت میکنید؟ گفت بله، من هر روز ورزش میکنم، فوتبال بازى میکنم؛ این رئیسجمهور تیم فوتبال داشت! یعنى [با اینکه] کشیش بود، وقت کلیسا رفتن نمیکرد امّا هر روز وقت ورزش کردن میکرد! خب، رئیسجمهورى که کارهاى نیست در مملکت، میتواند ساعتها وقت خودش را صرف کند براى فوتبال بازى کردن، شرکت در بالماسکه،(۱۳) شرکت در ماهیگیرىِ پاى فلان رودخانه! این مظهرِ مردمى بودن نیست.
مظهر مردمى بودن ما این است که مردم، امروز بین خودشان و مسئولین کشور فاصلهى حقیقى احساس نمیکنند؛ خیلى نعمت بزرگى است. امروز اگر هر یک از آحاد این کشور با رئیسجمهور این کشور ملاقاتى داشته باشد، احساس نمیکند که با او فرق دارد؛ آن حالت اشرافىگرى، آن حالت اوج کاذبِ طبقاتى که در همهى حکومتها شاید بتوانم بگویم ــ حالا تا آنجایى که ما میدانیم همه ــ وجود دارد، در جمهورى اسلامى نیست. وزرا جزو همین مردم معمولى کوچه و بازارند؛ از یک خانوادهى اشرافى جدا نشدند بیایند به مسند وزارت؛ به خاطر یک مسئولیّتى، یک تخصّصى، یک آگاهىاى او را آوردهاند از دانشگاه، از فلان شغل، گذاشتهاند در رأس وزارت؛ وقتى هم که از کار منفصل میشود، باز میرود سراغ همان شغل قبلىاش. دو سه سال قبل از این، یکى از وزراى زمان ما که از وزارت کنار رفت، همان هفتهى بعدش با دوچرخه یا موتور گازى عیالش را هم نشاند روى دوچرخه یا موتورگازی و با خودش آمدند نماز جمعه؛ یعنى شأن اجتماعى او این است که حتّى یک پیکان ندارد که زنش را بنشاند در پیکان و بیاورد نماز جمعه؛ با دوچرخه یا با موتورگازی آورد. این خیلى چیز مهمّى است. در دستگاههاى دیگر دنیا یک وزیر، یا وزیر است، یا مطرود و معدوم؛ یک وزیر از یک دستگاه و از یک خاندان اشرافى جدا میشود، مىآید میشود وزیر؛ در گذشتهى ایران هم همینجور بود دیگر. وزراى دوران پهلوى و رجال دوران پهلوى غالباً بازماندگان رجال دوران قاجار بودند؛ حالا رژیم عوض شده بود امّا اینها فرزندان همانها بودند. شما نگاه کنید ببینید اینها چه کسانى بودند؟ بازماندگان همان خاندانهاى دورهى قاجار، باز در دوران پهلوى امور در دستشان بود!
نظام جمهورى اسلامى انقلابش مردمى بود، نظامْ مردمى، کارْ مردمى، ریزترین کارها را و هر چیزى که اتّفاق بیفتد، مگر آن چیزهایى که گفتن آن مفسدهاى به بار بیاورد ــ دوران جنگ چیزهایى بود که خب گفتنش مفسده داشت ــ اوّل بایستى مردم در جریان قرار داده بشوند. در زمان امام (رضوان الله تعالى علیه) همینجور بود که هر وقت یک کارى بنا بود انجام بگیرد و با ایشان مشورت میشد، از مطالبى که ایشان مکرّراً میفرمودند، این بود که این کارى که میکنید جورى باشد که بتوانید به مردم بگویید؛(۱۴) یعنى قابل طرح براى مردم باشد. معیارها، فهم مردم و درک مردم از انقلاب است. خب، حالا این نظام، نظام مردمى [است]، نه نظام حزبى که ریسمانهاى آن به یک نقطهاى وصل است و در آن نقطه یک حزب نشسته، هر کارى میخواهد انجام میدهد؛ نخیر؛ اینجا اجزاى اصلى نظام در تمام کشور پراکنده هستند؛ حتّى در روستاها، حتّى در شهرهاى دورافتاده و در بخشها؛ این مردمى که در هر شهرى هستند، اینها اجزاى اصلى نظامند؛ اینها تعیینکنندهاند: جنگى خداى ناکرده باشد، اینها هستند که باید بیایند دفاع کنند؛ سازندگى اگر باشد، اینها هستند که بایست در سازندگى شرکت کنند؛ حمایت از یک حرکتى باشد، به وسیلهى اینها باید انجام بگیرد؛ خنثى کردن توطئهى دشمن باشد، به وسیلهى اینها باید انجام بگیرد؛ دشمن هم که میخواهد یک کارى انجام بدهد، [چون] از کودتاى نظامى و از تهاجم خارجى و غیره مأیوس است، به فکر کار کردن روى ذهن همین مردم مىافتد. مىبینید این رادیوهاى خارجى چه تلاشى میکنند، چه زحمتى میکشند، چه پولى خرج میکنند؛ خدا میداند این دهها رادیویى که علیه ما در دنیا ساعتهاى متمادى حرف میزنند، چقدر پول اینها میشود! چقدر خرج هر یک ساعت تولید یک برنامهی رادیویى است. این پول زیاد را براى چه خرج میکنند؟ برنامه به زبان فارسى براى چه پخش میکنند؟ براى اینکه روى همین مردمى که عناصر اصلى انقلابند اثر بگذارند؛ آنها هم با همهى بىاطّلاعىشان از مسائل ایران این را فهمیدهاند که در ایران همهکاره مردمند؛ اگر بخواهند کارى بشود باید نظر مردم را برگردانند. خب، پس مردم همهکارهاند در این نظام.
یک مجموعهى عظیمى، یک صحنهى عظیمى پُر از مردم را فرض کنید؛ اگر در وسط این تشکیلات، دستگاه هدایت عمومى و مرکزى را ــ یعنى دستگاه رهبرى را ــ فرض کنیم، آن پایگاهها، آن مراکز نزدیک به ذهن مردم و به گوش مردم و به جسم مردم در سرتاسر کشور نمازهاى جمعهاند؛ یعنى نمازهاى جمعه در هر جایى از نقاط کشور، بهرى(۱۵) و بخشى از کار دستگاه رهبرىِ این کشور را دارند انجام میدهند: مردم را توجیه میکنند، مردم را به استقامت در راه وادار میکنند، مردم را از اشتباهات دور نگه میدارند، ذهن مردم را با معارف لازم آشنا میکنند، دشمنان را نسبت به نفوذ در اذهان مردم مأیوس میکنند، مانع میشوند از اینکه دشمن بتواند روى مردم اثر سوء بگذارد، مردم را به حرکت و تلاش در مجموعهى کلّى نظام وادار میکنند؛ چون وقتى نظام مردمى است، مردم همه باید حرکت کنند تا نظام راه بیفتد؛ وَالّا اگر عدّهاى از مردم حرکت نکردند، حرکت نظام کند خواهد شد. چه کسى در همهى کشور مردم را به حرکت دائمى وامیدارد؟ ائمّهى جمعه. مسئولان انقلاب در سرتاسر کشور، ائمّهى جمعهاند؛ پایگاههاى هدایت و رهبرى مردم در سرتاسر کشور ائمّهى جمعهاند؛ سنگرهاى دفاع معنوى در مقابل دشمنان در سطح جامعه، ائمّهى جمعهاند؛ این اهمّیّت ائمّهى جمعه. اگر این دستگاه امامت جمعه و نمازهاى جمعه از انقلاب گرفته بشود، انقلاب یقیناً لطمهاى سخت خواهد خورد؛ و یکى از بزرگترین کارهاى امام بزرگوارمان (رضوان الله تعالىٰ علیه) همین ایجاد و تأسیس نمازهاى جمعه بود. نماز جمعه را ایشان به ما دادند، به این ملّت دادند؛ ما سالهاى متمادى بود که از نماز جمعه محروم بودیم: یا نداشتیم، و در یک جاهایى هم خیلى بندرت پیدا میشد، آن تأثیرى را که نماز جمعه در حکومت اسلامى میتواند داشته باشد، قهراً آنها نداشت، و یک جاهایى هم که اصلاً افراد ناجورى بودند، که محلّ بحث نیست. این مسئلهى نماز جمعه است.
خب، حالا امامجمعه آیا در قبال این امر عظیم و مهم، مسئولیّتى دارد یا ندارد؟ اگر فرض کنیم این پایگاهها و این سنگرها ــ که در سرتاسر کشور به آنها چشم امید دوخته شده براى حفظ انقلاب و هدایت درست انقلاب ــ درست کار نکرد، لنگى داشت، اِشکال داشت، اشکالات سیاسى داشت، اشکالات خداى ناکرده اخلاقى داشت، چه کار باید کرد و چه حاصل خواهد شد از این؟ همهى معنویّت انقلاب را تقریباً بسته بدانید به دستگاه ائمّهى جمعه و امامت جمعه و نمازهاى جمعه؛ یعنى این مجموعه را به این مجموعه وصل بدانید، آن وقت ببینید که چقدر مسئولیّت ائمّهى جمعه زیاد میشود و بالا میرود. پس امامت جمعه فقط این نیست که ما یک نمازى میخوانیم، یک منبرى هم میرویم ــ مثل پیشنمازى در مسجدها که امرى است رایج و بسیار چیز مستحسن و خوبى هم هست، [امّا] این قدر مسئولیّت ندارد، یا منبر که همینجور است ــ منبرهاى فراوان؛ نماز جمعه آنجورى نیست. کسى که در یک شهرى منصوب میشود به امامت جمعه، باید بداند که به چه منصوب شده؛ منصوب شده است به ادارهى یک پایگاهى که باید آنجا مجمع دلها و ذهنها و عواطف و ارواح مردم باشد؛ باید این کار را انجام بدهد؛ از عهدهى این کار باید بربیاید. اگر امامجمعه جورى عمل بکند یا جورى حرف بزند یا جورى نرسیدن به کار از خودش نشان بدهد که در اینجایى که باید محور باشد و مرکز باشد، مردمِ کمى اجتماع بکنند، او مورد سؤال است که چرا مردم در اینجا نیستند؛ امامجمعه نباید بیاید شکایت کند که آقا مردم نمىآیند! اگر نمىآیند، امامجمعه باید جواب بدهد که چرا مردم نمىآیند. البتّه خیلى راحت است که ما تقصیر را بیندازیم به گردن امرى خارج از محدودهى کار خودمان: آقا مردم کمبود دارند، گوشت نیست، تخممرغ نیست، و مانند اینها، [لذا] مردم نمىآیند؛ این خیلى کار راحتى است، این جواب آسانى است امّا جواب غیر صحیحى است و هیچ مستدل نیست. مردم در موارد خاصّى که همین تخممرغ هم کم است و سبزى خوردن هم گران است، مىبینید که مىآیند، با انگیزه [هم] مىآیند. همان جا اگر چنانچه شما یک منبرىِ معروف جذّابى را دعوت کردید، مىبینید همان مردمى که براى خاطر تخممرغ و غیره به نماز ما نمىآمدند، حالا براى این آقا آمدند؛ خب چه شد؟ این آقا با خودش تخممرغ آورده بود یا سبزى ارزان آورده بود؟ پس مسئله جاى دیگر است. وظیفهى جمع کردن مردم به عهدهى منِ امامجمعه است؛ باید ببینم چه جورى میشود مردم را در اینجا جمع کرد؛ نه جمع کردنِ با تهدید و تطمیع ــ که در کار ائمّهى جمعه بحمدالله وجود ندارد ــ بلکه جمع کردن از روى جذب، انجذاب، با مطلب خوب، با عمل خوب و با نَفَس گرمى که از معنویّت و تقوا برمیخیزد.
به نظر من یکى از مشکلترین کارهایى که به عهدهى ما ائمّهى جمعه گذاشته شده، امر به تقوا است؛ از همهى کارها سختتر به نظر من این است. خیلى کار سختى است امر به تقوا براى کسى که خودش در آن حدّى از تقوا نباشد که بخواهد مردم را امر کند به آن؛ آدمى که وقتى میخواهد امر به تقوا کند، ناگهان احساس کند که مصداق آن آیهى شریفه قرار گرفته: اَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُم.(۱۶) یکى از سختترین کارها امر به تقوا است. ما میخواهیم این دین، کلمهى لاالهالّاالله و نظام اسلامى در دنیا مایهى غبطهى انسانها باشد یا نه؟ اگر نمیخواهیم، پس چرا مبلّغیم؟ خب برویم بقّال بشویم، برویم مشغول کاسبى بشویم. ما که لباس تبلیغ تنمان کردیم، این لباس را براى این تنمان کردیم که میخواهیم «کَلِمَةُ اللهِ هِیَ العُلیا »،(۱۷) میخواهیم کلمهى خدا را برترین و بالاترین قرار بدهیم. حالا این را از راه منبر بلد بودیم، از راه گفتن بلد بودیم، در طول زندگىمان این کار را انجام دادیم، حالا هم امامجمعه هستیم. حالا که نظام اسلامى و حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى است ــ که خود این بهتنهایى به قدر میلیونها گفتن، در سطح بالا قیمت دارد؛ چون جمهورى اسلامى، عمل است و تحقّق خارجى است ــ تأثیر این، قابل مقایسه نیست با گفتن؛ صدها سال بگویند [تفاوت دارد] تا ایجاد بشود یک تشکیلات اسلامى؛ اینها اصلاً قابل مقایسه نیست؛ این [حکومت] میتواند مبلّغ اسلام باشد. اگر میخواهیم که حکومت اسلامى و نظام اسلامى و جامعهى اسلامى مایهى غبطه باشد، «لِتَکونوا شُهَدآء»(۱۸) باشد، وسیلهى رغبت و تشویق و جذب باشد براى ملّتهاى مستضعف عالم، باید علاج کنیم مشکل را؛ آن مقدارى را که در سطح ما است، به عهدهى ما است، انجام بدهیم. حالا مسئولیّتهاى دیگر را کار ندارم؛ آن که دو مسئولیّت، سه مسئولیّت دارد کار ندارم؛ فعلاً امامجمعهى مِن حیث هو امامجمعه را عرض میکنم. در مورد امامجمعه این کار به این تحقّق پیدا میکند که امامجمعه خود را علماً و عملاً کافىِ براى این کار کند، آگاهىهاى لازم را براى ایجاد معرفت و انتقال معرفت به مردم، و عمل را، رعایت تقوا و ورع [را کسب کند]. لذاست که کار آقایان کار بسیار مهمّى است.
با آقایان برادران دبیرخانه، این صحبت هم شده است که آقایان ائمّهى جمعه دیگر در همان محلّ امامتجمعهشان واقعاً مصروف بشوند براى همان کار؛ کار خیلى مهمّى است این کار؛ خودشان را یک قدرى آماده کنند براى نماز، براى آن خطبهها؛ یک قدرى به تعلیم مردم، حضور روحانى در شهر، شرکت در اجتماعات دینى مردم، هدایت مردم [برسند]؛ خلاصه برسند به این نماز جمعه تا اینکه این نماز جمعه بتواند آنچنان که از آن انتظار هست، مفید واقع بشود.
خب، ما یکقدرى بیش از آن مقدارى که میخواستیم صحبت بکنیم، صحبت کردیم. البتّه جلسهى آقایان براى بنده خیلى شیرین و پُرجاذبه است؛ یعنى خیلى حرفها هم هست که گفتن آن لازم است، که حالا انشاءالله لابد آقایانِ گویندگان خواهند فرمود؛ خود شما هم که بحمدالله همه واقفید. بنده دیگر عرایضم را تمام کنم.
فقط این جمله را هم اضافه بکنم: از لحاظ سیاسى آقایان آن وقتى میتوانید مفید باشید که مجتمع باشید، متفرّق نباشید؛ یعنى مجموعهى ائمّهى جمعه یک جهت و یک حرکت داشته باشند، و آن جهت هم باید فارغ از این خط و خطبازى و گروهبندى و جناحبندىهاى موجود جامعه باشد؛ فوق این حرفها باید باشد؛ اصلاً نباید اسیر این چیزها بشوید؛ آن وقت ما میتوانیم مجموعهى ائمّهى جمعه را یک جریان سیاسى و بدون اختلاف بدانیم که وقتى یک چنین جمعى تشکیل شد، نگوییم ببینیم هان فلانکسها مثلاً جریانشان آنجورى است، فلانکسها جریانشان اینجورى است؛ نخیر، همه یک جریان داشته باشند، همه یک حرکت داشته باشند. [اینکه] حالا میشود دانهدانه برچید و گفت آقا مال فلان جریان است، آقا مال فلان جریان است، به نظر بنده درست نیست؛ اصلاً مافوق جریانها یک اصولى هست که باید مورد نظر باشد و رعایت بشود؛ در بقیّه هم اختلاف نظر هر چه باشد اشکال ندارد. اصل انقلاب و اصل اسلام و حمایت از دولت و جهتگیرىهاى اصولى، بایستى مشترک باشد و همه بایستى روى این نظر بدهند؛ در بقیّهى امور هم هر کسى یک سلیقهاى دارد، هر کس نظرى دارد، نظر خودش را داشته باشد، موجب اختلاف نباید بشود. همانطور که امام مکرّر میفرمودند مثل اختلافات طلبگى؛(۱۹) که خب، دو نفر طلبه، دو نفر هممباحثه سرِ یک مسئلهاى جنجال دارند، بحث دارند ــ دو نفر رفیق از دوران طلبگى تا دوران اجتهادشان سرِ یک مسئلهاى بحث داشتند؛ این یک عقیدهاى پیدا کرده، آن یک عقیده پیدا کرده؛ مثلاً در فلان مسئلهى اصولى، فرض کنید در بحث ترتّب(۲۰) بحث میکردند؛ این آقا نظر آخوند(۲۱) را قبول کرده، آن یکى نظر فلان[کس] را قبول کرده ــ بزرگ هم میشوند، هر دو هم نظراتشان را دارند، رفیق هم با هم هستند. اختلاف نظرهاى سیاسى باید همینجور باشد در آن چیزهایى که مشترک است، مسائل اصلى است و مسائل حیاتى روز است؛ که بخصوص به مسئلهى حمایت از دولت و پشتیبانى از دولت اشاره کردم؛ اصلاً به سرانجام رسیدن انقلاب به این متوقّف است که در مورد همهى دولتها این صادق است و در مورد این دولت که در رأس آن شخصیّتى مثل آقاى هاشمىرفسنجانى است ــ که دیگر انصافاً وضع ایشان اظهرمنالشّمس است، و فایدهى ایشان براى انقلاب و براى اسلام براى همه واضح و روشن است ــ مضاعفاً واجب و لازم است. نبادا خداى ناکرده ائمّهى جمعه تحت تأثیر حرف این و آن قرار بگیرند و یک چیزى بگویند. گاهی یک چرندى، یک اتّهام بىربطى، یک مطلب واهى و بىاساسى یکى در جلسهى خصوصى میزند، بحث دیگرى است؛ امّا امامجمعه نباید این را قبول بکند، تا اینکه در حرفهاى او، در عمل او، در منش او واضح بشود. اینطور چیزها را رعایت بکنید؛ این میشود وحدت، این میشود همان وحدت طریق و راه و جهت. بقیّهى امور هم [اگر] اختلاف بود، باشد؛ اِختِلافُ اُمَّتى رَحمَة؛(۲۲) ما هیچ نگرانىاى نداریم از اینکه حالا سر بعضى جزئیّات هم بین آقایان اختلاف باشد.
خب، انشاءالله که موفّق و مؤیّد باشید. ما باز هستیم خدمت آقایان؛ انشاءالله در طول مدّت اقامتتان در تهران باز شما را زیارت خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(۱ در ابتدای این دیدار ــ که در آغاز ششمین گردهمایى ائمّهى جمعهى سراسر کشور در تهران برگزار شد ــ حجّتالاسلام والمسلمین سیّدهاشم رسولیمحلّاتی (رئیس دبیرخانهی ائمّهی جمعه) مطالبی بیان کرد.
(۲ فرصتطلبی کردن، سوء استفاده کردن
(۳ همهکاره
(۴ حزب بلشویک
(۵ تحریک
(۶ سفر معظّمٌله به کشورهای تانزانیا، موزامبیک، آنگولا و زیمبابوه در دی و بهمن ۱۳۶۴
(۷ لنگهی در و پنجره
(۸ از جمله، بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران (۱۳۶۸/۱۱/۹)
(۹ فروپاشى نظامهاى کمونیستى
(۱۰ بخشی، قسمتی
(۱۱ اندکی
(۱۲ اشاره به سفر معظّمٌله به کشورهای تانزانیا، موزامبیک، آنگولا، زیمبابوه در دی و بهمن ۱۳۶۴
(۱۳ مجلس رقصی که شرکتکنندگان در آن با لباس غیرمعمول و نقاب ظاهر میشوند.
(۱۴ از جمله، صحیفهی امام، ج ۱۳، ص ۳۸۲؛ سخنرانی در جمع استانداران سراسر کشور(۱۳۵۹/۹/۱۵)
(۱۵ بخش، قسمت
(۱۶ سورهى بقره، بخشى از آیهى ۴۴؛ «آیا مردم را به نیکى فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید؟ ...»
(۱۷ سورهى توبه، بخشى از آیهى ۴۰؛ «... کلمهى خدا است که برتر است ...»
(۱۸ سورهى بقره، بخشى از آیهى ۱۴۳؛ «... تا گواه باشید ...»
(۱۹ صحیفهی امام، ج ۱۷، ص ۱۲۴؛ سخنرانى در جمع ائمّهی جمعه استان همدان و ... (۱۳۶۱/۹/۱۱)
(۲۰ بحث «ترتّب» به یکى از مباحث علم اصول فقه و به مثالهایى از قبیل وجوب «اقامهى نماز» و وجوب «ازالهى نجاست از مسجد» در یک زمان، یا به وجوب «نجات افراد متعدّد در حال غرق شدن یا سوختن» در آنِ واحد، مربوط میشود. فقهاى بزرگى مانند میرزاى شیرازى و شیخ انصارى و آخوند خراسانى در این باب نظرات مختلفى را مطرح کردهاند.
(۲۱ آیتالله ملّامحمّدکاظم خراسانی، مشهور به آخوند خراسانى
(۲۲ وسائلالشّیعه، ج ۲۷، ص ۱۴۱؛ «اختلاف امّت من رحمت است.»