1392/04/21
گفتوگویی دربارهی تفاوت مبانی در «آموزش فکر و فلسفه به کودکان»
فکر کردن در قرآن ابزار نیست؛ سبک زندگی است
از جمله کسانی که در موضوع «آموزش فلسفه به کودکان» به شیوهای متمرکز کار کردهاند، آقای احمدرضا اخوت است. این استاد دانشگاه تهران در گروه آموزشی مدرسهی قرآن و اهل بیت علیهمالسلام به صورت اسلامی و ایرانی و مبتنی بر روش تفکری قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهمالسلام دست به تحقیق، پژوهش، تألیف و آموزش زده است. برای پرداختن به موضوع آموزش فکر و فلسفه برای کودکان از زاویهی دینی، گفتوگویی با ایشان داشتیم.
با مدرسهی قرآن و اهل بیت علیهمالسلام به عنوان مجموعهای آشنا شدیم که با دغدغههای اسلامی و قرآنی، در موضوع فلسفه و تفکر برای کودکان حرفهایی برای گفتن دارد. برای شروع، لطفاً دیدگاهتان را در مورد بحث تفکر بفرمایید.
هر کسی ایدهی «فلسفه برای کودکان» را بشنود، جذب آن میشود! بهویژه که کارهای جالبی هم در این باره طراحی و اجرا شده است. این رشته در دیدگاه ما از دو بخش تشکیل میشود؛ یکی بحث «تفکر» و چیستی آن، نوع تفکری که قرآن میگوید، همچنین تفاوت و تمایز تفکر قرآنی با تفکری که دیگران مطرح میکنند. دوم هم بحث «سن» کودک، نوجوان یا جوان؛ یعنی بررسی سن متفکر و اینکه ما باید از کی و چگونه آموزش تفکر را آغاز کنیم.
به نظرم این دو بحث کاملاً مجزا است. فعالیت ما این بوده که رفتهایم سراغ تفکر، بعد رفتهایم سراغ کودک. در مورد تفکر حدوداً روی هفت روش و شیوهی تفکر کار کردیم؛ مثلاً «تفکر قرآنی»، «تفکر بنیادین»، «تفکر اجتماعی» و «تفکر پرسشی». اینها نامهایی است که بر اساس تجربهی روایی و قرآنی به آنها رسیدهایم.
روش آموزش قرآنی تفکر و فلسفه برای کودک چه تفاوتی با دیگر روشها دارد؟
بسیاری از بخشهای علم حضوری انسان حاصل تفکر اوست. لذا اصلیترین مجرای شناخت انسانها با تفکر فعال میشود. این موضوع بسیار مهم است. ما دریافتیم که بسیاری از دیدگاهها در حوزهی تفکر، دارای نقاط مشترک است. مثلاً در بهکارگیری توان ادراکی انسان حرفی نیست، ولی یک بخشی هست که فقط در سیستم قرآن کریم وجود دارد و آن «معیارداشتن» و در واقع «ارتباط با حق» است. پرداختن به این موضوع، تفکر قرآنی را از بقیه ممتاز میکند.
در تفکر قرآنی صِرف کنش و واکنش یک گزاره با گزارهی دیگر، یا یک تصور با تصور یا تصدیق دیگر مطرح نیست، بلکه باید عنصر حق در آن جاری شود -مانند جاری شدن روح در پیکر- تا بتوان گفت این تفکر است. به خاطر همین موضوع، چیزی که حالا در انواع تفکر خلاق و نقاد یا سیستمی وارد فضای کودکان میشود، یک انحراف اساسی دارد و آن این است که حق در آن وجود ندارد. تفکرِ الان بیشتر علم و دانش ریاضی مدرن است برای اینکه انسان بهتر زندگی کند، ولی این زندگیِ بهتر الهی نیست؛ حیوانی است!
اینکه ما میگوییم حق، منظورمان نظام فطری انسان است. تفکر نمیتواند از تعقل و عقلانیت جدا باشد. اگر تفکر از عقلانیت جدا شود، انحراف است. وقتی میگوییم حق، منظورمان همان عقلانیت است و عقلانیت همان است که فرمودهاند: هر چیزی را که شرع به آن حکم کند، عقل هم به همان حکم میکند.
تفکر و آموزش به کودکان، پیوستگی جدی با ردهی سنی آنها دارد. شما چه برداشتی از وضع فعلی و بومی در این زمینه دارید؟
غربیها روی این موضوع خیلی خوب کار کردهاند که کودک چه وقتی تفکر انتزاعیاش، حسش، خیالش و ... فعال میشود؛ از جهت ردهبندی سن کودکان و همچنین از حیث فهمی و ادراکی که قابل آزمایش و اندازهگیری است. البته بعضاً اختلافهایی در این باره وجود دارد. ما همان دورهی معروف «سه هفت سال» را از روایات استخراج کردیم و نتیجه گرفتیم که در دورهی هفت سال اول مجاری ادراکی کودک از طریق کلام و تکلم و با کلمات شکل میگیرد. در این دوره برای شکلگیری صحیح شخصیت درونی کودکان، مهم است که «کلمات طیبه» در ذهن و وجود آنان جا بیفتد.
اگر کسی بتواند «کلمات طیبه» را در ذهن و وجود کودکان مستقر کند -البته نه از راه استدلال- در این صورت کودک به شکل طبیعی گرایش به حق خواهد داشت. مثلاً کودک اگر در خانهاش خوبی و مهربانی ببینید، با او بازی شود و کلمات طیبه بشنود، در این صورت قدرت فهم او به طور طبیعی در جهت حق فعال خواهد شد.
در هفت سال دوم قبل از اینکه کنش و واکنش فکری کودک فعال شود، باید عنصر تعبد را در او زنده و فعال کرد. اگر شما عنصر تعبد را در این سن فعال نکنید، هر دادهای که به این انسان بدهید، در او به تقویت «طغیان» میانجامد. خلاصه این که دو تا انحراف در این قضیه احتمال وقوع دارد؛ انحراف اول از حیث تفکر و خالیبودنش از ساختار حق، و دومی در اثر تقدم و تأخر تعبد و تفکر نسبت به هم. البته در قسمت دوم شاخههای غربی فلسفه برای کودک یک سری نظراتی دربارهی تعبد دارند، ولی تعبدی است که خودشان تعریف میکنند. مثلاً اینکه تو باید قانون را بپذیری! تو باید منضبط باشی! در صورتی که ما اولین چیزی که به بچههای هفتسال دوم (۷ تا ۱۴ سال) میآموزیم، تعبد است و سپس تفکر را به ایشان یاد میدهیم.
اگر بین این دو جابهجایی صورت گیرد، تنها به تقویت طغیان خواهد انجامید. حالا در دورهی اول چیزی که رایج است و در واقع بدیهی فرض میشود این است که ما یک صورت تصوری از اشیاء داریم و یک صورت گزارهای، و تفکر کارش این است که بین صورتهای گزارهای و تصوری ارتباط برقرار کند.
تفاوتهای دیگر این دو رویکرد در چیست؟
در تفکر غربی مباحث را عرضی موشکافی میکنند، ولی در تفکر الهی و حقمحور، اشیاء را طولی بسط میدهند. ایراد بسطدادن عرضی این است که شما در مواجهه با مشکلات بالاخره راهی را برای خروج از مشکلی پیدا میکنید، چون میگردید و مسأله را از یک جنبه دور میزنید. مثالش همان حرف امیرالمؤمنین علیهالسلام در مورد معاویه است که فرمودند: بهخدا معاویه از من زیرکتر نیست، ولی او مقید نیست و فجور و نادرستی میکند. یا مثلاً در آمریکا در ایالتهایی که قانون قمار در خاکشان را ممنوع اعلام کردهاند، برخی مردم بر روی رودخانهها یا دریاچهها قایقهای مجلل مستقر میکنند و روی آب قمار میکنند! ظاهراً قانون را هم نقض نکردهاند!
در تفکر الهی شما وقتی با پدرتان مواجه میشوید، او را ولیّ خودتان میدانید؛ از او حرفشنوی دارید، به او احترام میگذارید و او را واسطهی فیض الهی میدانید. اینگونه در طول او را بالا میبرید که هم جایگاه او محکمتر میشود و هم جامعه رشد میکند. این متفاوت است با اینکه شما پدرتان را عرضی بسط دهید و خدای ناکرده این پدر ضعفی هم داشته باشد و واسطهی بدبختی شما در این عالَم هم تلقیاش کنید! دیگر آیا سنگ روی سنگ بند خواهد شد؟!
خب شما به کودکتان تفکر آزاد یاد میدهید یا مقید به حق؟ حالا شما میگویید تفکر مطلقاش خوب است. تفکر قرآنی مطلقاش خوبی است، ولی این تفکری که شما آموزش میدهید، تفکر ابزاری است. من جدّاً عرض میکنم اگر جلوی این قضیه گرفته نشود و این نگاه در مدارس رسوخ کند، مسائلی که اول در خانواده و بعد در جامعه باید به صورت تعبدی پذیرفته شود، دیگر پذیرفتنی نیست؛ و چهبسا مثلاً جوان هفدهساله را به این ادعا برساند که کی گفته چون فقط پدر است باید بگویی چشم؟! یا چرا چون این فقط شوهر است، باید بگویی چشم؟! مگر میشود زنی تفکر آزاد داشته باشد و برود در زندگی مشترک و شوهر بگوید فلان کار را بکن و این زن بگوید چشم؟! حالا اگر شما بگویید فلان مطلب را دین بیان کرده و واقعاً هم دینی است، ولی او در حوزهی فهم عقلیاش نباشد -مثل نمازخواندن- خب چنین جوانی شروع میکند به طغیان که تو باید برای من ثابت کنی که این رفتار مربوط به دین است!
یعنی آیا در تفکر غربی خوب و بد را از تفکر خارج کردهاند و عملگرا شدهاند؟
در غرب کلاً تفکر را تبدیل به ابزار کردهاند، ولی «تفکر در قرآن» ابزار نیست؛ روش و سبک زندگی است. جامعهی اسلامی اگر بخواهد کودکان خود را تربیت کند، نباید تفکر را به مثابه یک ابزار، بلکه باید آن را به عنوان سبک زندگی در اختیار آنان قرار دهد. البته در p.f.c هم جلوههایی از اینها را به صورت قانون و مقررات آوردهاند. مثلاً اینکه اول باید این کار را بکنید و بعد فکر. یعنی برای خودشان حد زدهاند. حدش را هم اخلاق اجتماعی تعیین کرده است! ما اما حدش را اخلاق اجتماعی نمیگذاریم، بلکه میگذاریم فطرت یا شرع. ما این وجه کودک را میبریم به سمت فطرتش، به سمت دینش. اولین کار ما این است که توجه کودک را به فطرتش جلب میکنیم. بعدش تجزیه و تحلیل را به او یاد میدهیم. تجزیه و تحلیل را هم به جای اینکه عرضی یاد بدهیم، تجزیه و تحلیل طولی یاد میدهیم.
اما اگر این دو کار را نکنیم، چه اتفاقی میافتد؟ اگر این کار را نکنیم، افرادی را خواهیم دید که فرضاً دانشجوی دکتری است، ولی حتی قدرت تحلیل مسائل رشتهی خودش را هم ندارد! میببینیم طرف پزشک است، ولی علمش آن چیزی است که در کتابها نوشته شده است. ذهن اینها طبیعتاً نمیتواند از موضوعی به موضوعی دیگر انتقال یابد! الان تقریباً میتوان گفت در اغلب زمینههای تخصصی دچار این مشکل هستیم.
لذا ما باید به دنبال «تدبر» باشیم. تدبر در لغت یعنی پشت چیزی را فهمیدن. تدبر را در پنج مرتبه تعریف و تقسیم میکنند: «عاقبتاندیشی»، «عاقبتسنجی»، «عاقبتشناسی»، «عاقبتنگری» و «عاقبتگرایی». تعلیم دادن باید با الگوی تدبر باشد.
سیستم آموزشی کنونی ما تفکرمحور نیست. یعنی قدرت تفکر و قدرت انتخاب را به بچهها نمیدهد؛ فقط موضوعاتی را بحث میکند و میگذرد! چه ضرورتی هست که ما بحث تفکر در آموزش کودکان را وارد کنیم؟
شما در واقع نکتهای را گفتید که رهبر معظم انقلاب هم تأکیدشان بر همین است؛ اینکه شما در آموزش دروس نباید حافظهمحور وارد شوید، بیایید افراد را اهل تجزیه و تحلیل و استدلالی بار بیاورید. اما با چه روشی؟ ما اسمش را گذاشتهایم «تفکر مشاهدهای» و «تفکر شنیداری». دو تا کتاب هم با همین نامها داریم. وقتی میگوییم مشاهدهی فلان فرد را تقویت کن، یعنی باید به او اجازهی تجربه داد، به نحوی که از ادراک حسی به ادراک عقلی و شهودی نقل مکان کند. مثلاً متنی را میدهید و میگویید این را بخوان و حفظ کن. این میشود ادراک خیالی، ولی اگر بگویید این جمله را باید لمس کند، یعنی آن را بفهمد. یعنی ادارک حسی را به خیالی، بعد به وهمی و سپس به عقلی ببرد.
یعنی آیا مشکل این است که این روش، توان رشد دادن و توان استخراج بحثی از بحث دیگر را در مخاطبش ایجاد نمیکند؟
بله؛ مثلاً در علوم مهندسی چون ساختارهای علمی وجود دارد و آموزش داده میشود، کارهای خوبی انجام میشود، ولی شما در علوم پایه نمیتوانید یک قدم جلوتر بروید. یا مثلاً در علوم انسانی زمینگیر میشوید. یعنی به سمت پایه که میروید، چون با مدل غربی اختلاف نظر دارید، میخواهید بگذارید کنار! ابداع هم نمیتوانید انجام دهید! برای همین در کشور ما پیشرفت در علوم فنی مهندسی اتفاق میافتد، ولی در علوم پایه نه.
اگر خوب دقت کنیم، این مشکل در زندگی شخصی افراد هم هست! مثلاً شخصی در زندگی با همسرش اختلاف پیدا میکند، ولی چون تفکر صحیح را آموزش ندیده، نمیتواند راههای مختلفی را طی کند و راهحلهای دیگری را بیابد. یک راه حل بیشتر بلد نیست! بعد در جدال میافتد بین این که در زندگیاش خودش را نگهدارد یا خدا را! در صورتی که علاوه بر این دو راه، صد راه دیگر هم هست که چون مسلط به ابزار تفکر نیست، به ذهنش نمیرسد. در حال حاضر ما میکوشیم که بر اساس آموزههای قرآنی، مدلی را ارائه و آموزش دهیم که إنشاءالله بر این مشکلات فائق آییم.
با مدرسهی قرآن و اهل بیت علیهمالسلام به عنوان مجموعهای آشنا شدیم که با دغدغههای اسلامی و قرآنی، در موضوع فلسفه و تفکر برای کودکان حرفهایی برای گفتن دارد. برای شروع، لطفاً دیدگاهتان را در مورد بحث تفکر بفرمایید.
هر کسی ایدهی «فلسفه برای کودکان» را بشنود، جذب آن میشود! بهویژه که کارهای جالبی هم در این باره طراحی و اجرا شده است. این رشته در دیدگاه ما از دو بخش تشکیل میشود؛ یکی بحث «تفکر» و چیستی آن، نوع تفکری که قرآن میگوید، همچنین تفاوت و تمایز تفکر قرآنی با تفکری که دیگران مطرح میکنند. دوم هم بحث «سن» کودک، نوجوان یا جوان؛ یعنی بررسی سن متفکر و اینکه ما باید از کی و چگونه آموزش تفکر را آغاز کنیم.
به نظرم این دو بحث کاملاً مجزا است. فعالیت ما این بوده که رفتهایم سراغ تفکر، بعد رفتهایم سراغ کودک. در مورد تفکر حدوداً روی هفت روش و شیوهی تفکر کار کردیم؛ مثلاً «تفکر قرآنی»، «تفکر بنیادین»، «تفکر اجتماعی» و «تفکر پرسشی». اینها نامهایی است که بر اساس تجربهی روایی و قرآنی به آنها رسیدهایم.
روش آموزش قرآنی تفکر و فلسفه برای کودک چه تفاوتی با دیگر روشها دارد؟
بسیاری از بخشهای علم حضوری انسان حاصل تفکر اوست. لذا اصلیترین مجرای شناخت انسانها با تفکر فعال میشود. این موضوع بسیار مهم است. ما دریافتیم که بسیاری از دیدگاهها در حوزهی تفکر، دارای نقاط مشترک است. مثلاً در بهکارگیری توان ادراکی انسان حرفی نیست، ولی یک بخشی هست که فقط در سیستم قرآن کریم وجود دارد و آن «معیارداشتن» و در واقع «ارتباط با حق» است. پرداختن به این موضوع، تفکر قرآنی را از بقیه ممتاز میکند.
در غرب کلاً تفکر را تبدیل به ابزار کردهاند، ولی «تفکر در قرآن» ابزار نیست؛ روش و سبک زندگی است. جامعهی اسلامی اگر بخواهد کودکان خود را تربیت کند، نباید تفکر را به مثابه یک ابزار، بلکه باید آن را به عنوان سبک زندگی در اختیار آنان قرار دهد.
در تفکر قرآنی صِرف کنش و واکنش یک گزاره با گزارهی دیگر، یا یک تصور با تصور یا تصدیق دیگر مطرح نیست، بلکه باید عنصر حق در آن جاری شود -مانند جاری شدن روح در پیکر- تا بتوان گفت این تفکر است. به خاطر همین موضوع، چیزی که حالا در انواع تفکر خلاق و نقاد یا سیستمی وارد فضای کودکان میشود، یک انحراف اساسی دارد و آن این است که حق در آن وجود ندارد. تفکرِ الان بیشتر علم و دانش ریاضی مدرن است برای اینکه انسان بهتر زندگی کند، ولی این زندگیِ بهتر الهی نیست؛ حیوانی است!
اینکه ما میگوییم حق، منظورمان نظام فطری انسان است. تفکر نمیتواند از تعقل و عقلانیت جدا باشد. اگر تفکر از عقلانیت جدا شود، انحراف است. وقتی میگوییم حق، منظورمان همان عقلانیت است و عقلانیت همان است که فرمودهاند: هر چیزی را که شرع به آن حکم کند، عقل هم به همان حکم میکند.
تفکر و آموزش به کودکان، پیوستگی جدی با ردهی سنی آنها دارد. شما چه برداشتی از وضع فعلی و بومی در این زمینه دارید؟
غربیها روی این موضوع خیلی خوب کار کردهاند که کودک چه وقتی تفکر انتزاعیاش، حسش، خیالش و ... فعال میشود؛ از جهت ردهبندی سن کودکان و همچنین از حیث فهمی و ادراکی که قابل آزمایش و اندازهگیری است. البته بعضاً اختلافهایی در این باره وجود دارد. ما همان دورهی معروف «سه هفت سال» را از روایات استخراج کردیم و نتیجه گرفتیم که در دورهی هفت سال اول مجاری ادراکی کودک از طریق کلام و تکلم و با کلمات شکل میگیرد. در این دوره برای شکلگیری صحیح شخصیت درونی کودکان، مهم است که «کلمات طیبه» در ذهن و وجود آنان جا بیفتد.
اگر کسی بتواند «کلمات طیبه» را در ذهن و وجود کودکان مستقر کند -البته نه از راه استدلال- در این صورت کودک به شکل طبیعی گرایش به حق خواهد داشت. مثلاً کودک اگر در خانهاش خوبی و مهربانی ببینید، با او بازی شود و کلمات طیبه بشنود، در این صورت قدرت فهم او به طور طبیعی در جهت حق فعال خواهد شد.
در هفت سال دوم قبل از اینکه کنش و واکنش فکری کودک فعال شود، باید عنصر تعبد را در او زنده و فعال کرد. اگر شما عنصر تعبد را در این سن فعال نکنید، هر دادهای که به این انسان بدهید، در او به تقویت «طغیان» میانجامد. خلاصه این که دو تا انحراف در این قضیه احتمال وقوع دارد؛ انحراف اول از حیث تفکر و خالیبودنش از ساختار حق، و دومی در اثر تقدم و تأخر تعبد و تفکر نسبت به هم. البته در قسمت دوم شاخههای غربی فلسفه برای کودک یک سری نظراتی دربارهی تعبد دارند، ولی تعبدی است که خودشان تعریف میکنند. مثلاً اینکه تو باید قانون را بپذیری! تو باید منضبط باشی! در صورتی که ما اولین چیزی که به بچههای هفتسال دوم (۷ تا ۱۴ سال) میآموزیم، تعبد است و سپس تفکر را به ایشان یاد میدهیم.
شخصی در زندگی با همسرش اختلاف پیدا میکند، نمیتواند راهحلهای مختلفی بیابد. یک راه حل بیشتر بلد نیست! بعد در جدال میافتد بین این که در زندگیاش خودش را نگهدارد یا خدا را! در صورتی که علاوه بر این دو راه، صد راه دیگر هم هست که چون مسلط به ابزار تفکر نیست، به ذهنش نمیرسد.
اگر بین این دو جابهجایی صورت گیرد، تنها به تقویت طغیان خواهد انجامید. حالا در دورهی اول چیزی که رایج است و در واقع بدیهی فرض میشود این است که ما یک صورت تصوری از اشیاء داریم و یک صورت گزارهای، و تفکر کارش این است که بین صورتهای گزارهای و تصوری ارتباط برقرار کند.
تفاوتهای دیگر این دو رویکرد در چیست؟
در تفکر غربی مباحث را عرضی موشکافی میکنند، ولی در تفکر الهی و حقمحور، اشیاء را طولی بسط میدهند. ایراد بسطدادن عرضی این است که شما در مواجهه با مشکلات بالاخره راهی را برای خروج از مشکلی پیدا میکنید، چون میگردید و مسأله را از یک جنبه دور میزنید. مثالش همان حرف امیرالمؤمنین علیهالسلام در مورد معاویه است که فرمودند: بهخدا معاویه از من زیرکتر نیست، ولی او مقید نیست و فجور و نادرستی میکند. یا مثلاً در آمریکا در ایالتهایی که قانون قمار در خاکشان را ممنوع اعلام کردهاند، برخی مردم بر روی رودخانهها یا دریاچهها قایقهای مجلل مستقر میکنند و روی آب قمار میکنند! ظاهراً قانون را هم نقض نکردهاند!
در تفکر الهی شما وقتی با پدرتان مواجه میشوید، او را ولیّ خودتان میدانید؛ از او حرفشنوی دارید، به او احترام میگذارید و او را واسطهی فیض الهی میدانید. اینگونه در طول او را بالا میبرید که هم جایگاه او محکمتر میشود و هم جامعه رشد میکند. این متفاوت است با اینکه شما پدرتان را عرضی بسط دهید و خدای ناکرده این پدر ضعفی هم داشته باشد و واسطهی بدبختی شما در این عالَم هم تلقیاش کنید! دیگر آیا سنگ روی سنگ بند خواهد شد؟!
خب شما به کودکتان تفکر آزاد یاد میدهید یا مقید به حق؟ حالا شما میگویید تفکر مطلقاش خوب است. تفکر قرآنی مطلقاش خوبی است، ولی این تفکری که شما آموزش میدهید، تفکر ابزاری است. من جدّاً عرض میکنم اگر جلوی این قضیه گرفته نشود و این نگاه در مدارس رسوخ کند، مسائلی که اول در خانواده و بعد در جامعه باید به صورت تعبدی پذیرفته شود، دیگر پذیرفتنی نیست؛ و چهبسا مثلاً جوان هفدهساله را به این ادعا برساند که کی گفته چون فقط پدر است باید بگویی چشم؟! یا چرا چون این فقط شوهر است، باید بگویی چشم؟! مگر میشود زنی تفکر آزاد داشته باشد و برود در زندگی مشترک و شوهر بگوید فلان کار را بکن و این زن بگوید چشم؟! حالا اگر شما بگویید فلان مطلب را دین بیان کرده و واقعاً هم دینی است، ولی او در حوزهی فهم عقلیاش نباشد -مثل نمازخواندن- خب چنین جوانی شروع میکند به طغیان که تو باید برای من ثابت کنی که این رفتار مربوط به دین است!
در هفت سال دوم قبل از اینکه کنش و واکنش فکری کودک فعال شود، باید عنصر تعبد را در او زنده و فعال کرد. اگر شما عنصر تعبد را در این سن فعال نکنید، هر دادهای که به این انسان بدهید، در او به تقویت «طغیان« میانجامد.
یعنی آیا در تفکر غربی خوب و بد را از تفکر خارج کردهاند و عملگرا شدهاند؟
در غرب کلاً تفکر را تبدیل به ابزار کردهاند، ولی «تفکر در قرآن» ابزار نیست؛ روش و سبک زندگی است. جامعهی اسلامی اگر بخواهد کودکان خود را تربیت کند، نباید تفکر را به مثابه یک ابزار، بلکه باید آن را به عنوان سبک زندگی در اختیار آنان قرار دهد. البته در p.f.c هم جلوههایی از اینها را به صورت قانون و مقررات آوردهاند. مثلاً اینکه اول باید این کار را بکنید و بعد فکر. یعنی برای خودشان حد زدهاند. حدش را هم اخلاق اجتماعی تعیین کرده است! ما اما حدش را اخلاق اجتماعی نمیگذاریم، بلکه میگذاریم فطرت یا شرع. ما این وجه کودک را میبریم به سمت فطرتش، به سمت دینش. اولین کار ما این است که توجه کودک را به فطرتش جلب میکنیم. بعدش تجزیه و تحلیل را به او یاد میدهیم. تجزیه و تحلیل را هم به جای اینکه عرضی یاد بدهیم، تجزیه و تحلیل طولی یاد میدهیم.
اما اگر این دو کار را نکنیم، چه اتفاقی میافتد؟ اگر این کار را نکنیم، افرادی را خواهیم دید که فرضاً دانشجوی دکتری است، ولی حتی قدرت تحلیل مسائل رشتهی خودش را هم ندارد! میببینیم طرف پزشک است، ولی علمش آن چیزی است که در کتابها نوشته شده است. ذهن اینها طبیعتاً نمیتواند از موضوعی به موضوعی دیگر انتقال یابد! الان تقریباً میتوان گفت در اغلب زمینههای تخصصی دچار این مشکل هستیم.
لذا ما باید به دنبال «تدبر» باشیم. تدبر در لغت یعنی پشت چیزی را فهمیدن. تدبر را در پنج مرتبه تعریف و تقسیم میکنند: «عاقبتاندیشی»، «عاقبتسنجی»، «عاقبتشناسی»، «عاقبتنگری» و «عاقبتگرایی». تعلیم دادن باید با الگوی تدبر باشد.
سیستم آموزشی کنونی ما تفکرمحور نیست. یعنی قدرت تفکر و قدرت انتخاب را به بچهها نمیدهد؛ فقط موضوعاتی را بحث میکند و میگذرد! چه ضرورتی هست که ما بحث تفکر در آموزش کودکان را وارد کنیم؟
شما در واقع نکتهای را گفتید که رهبر معظم انقلاب هم تأکیدشان بر همین است؛ اینکه شما در آموزش دروس نباید حافظهمحور وارد شوید، بیایید افراد را اهل تجزیه و تحلیل و استدلالی بار بیاورید. اما با چه روشی؟ ما اسمش را گذاشتهایم «تفکر مشاهدهای» و «تفکر شنیداری». دو تا کتاب هم با همین نامها داریم. وقتی میگوییم مشاهدهی فلان فرد را تقویت کن، یعنی باید به او اجازهی تجربه داد، به نحوی که از ادراک حسی به ادراک عقلی و شهودی نقل مکان کند. مثلاً متنی را میدهید و میگویید این را بخوان و حفظ کن. این میشود ادراک خیالی، ولی اگر بگویید این جمله را باید لمس کند، یعنی آن را بفهمد. یعنی ادارک حسی را به خیالی، بعد به وهمی و سپس به عقلی ببرد.
در تفکر قرآنی صِرف کنش و واکنش یک گزاره با گزارهی دیگر مطرح نیست. بلکه باید عنصر «حق» در آن جاری شود تا بتوان گفت این تفکر است. چیزی که در انواع تفکر نقاد وارد فضای کودکان میشود، یک انحراف دارد و آن این که حق در آن وجود ندارد. اینکه میگوییم حق، منظورمان نظام فطری انسان است.
یعنی آیا مشکل این است که این روش، توان رشد دادن و توان استخراج بحثی از بحث دیگر را در مخاطبش ایجاد نمیکند؟
بله؛ مثلاً در علوم مهندسی چون ساختارهای علمی وجود دارد و آموزش داده میشود، کارهای خوبی انجام میشود، ولی شما در علوم پایه نمیتوانید یک قدم جلوتر بروید. یا مثلاً در علوم انسانی زمینگیر میشوید. یعنی به سمت پایه که میروید، چون با مدل غربی اختلاف نظر دارید، میخواهید بگذارید کنار! ابداع هم نمیتوانید انجام دهید! برای همین در کشور ما پیشرفت در علوم فنی مهندسی اتفاق میافتد، ولی در علوم پایه نه.
اگر خوب دقت کنیم، این مشکل در زندگی شخصی افراد هم هست! مثلاً شخصی در زندگی با همسرش اختلاف پیدا میکند، ولی چون تفکر صحیح را آموزش ندیده، نمیتواند راههای مختلفی را طی کند و راهحلهای دیگری را بیابد. یک راه حل بیشتر بلد نیست! بعد در جدال میافتد بین این که در زندگیاش خودش را نگهدارد یا خدا را! در صورتی که علاوه بر این دو راه، صد راه دیگر هم هست که چون مسلط به ابزار تفکر نیست، به ذهنش نمیرسد. در حال حاضر ما میکوشیم که بر اساس آموزههای قرآنی، مدلی را ارائه و آموزش دهیم که إنشاءالله بر این مشکلات فائق آییم.