1369/01/30
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز بیستوسوم ماه مبارک رمضان ۱۴۱۰ ه.ق
پس از اقامهى نماز ظهر در حسینیّهى امام خمینى (قدّس سرّه الشّریف)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین.
سفر ــ یعنى طىّ مسافتى به قدر هشت فرسنگ ــ موجب میشود که نماز انسان در حال سفر قصر بشود و روزه هم برداشته بشود. البتّه چه به صورت مستقیم این سفر هشت فرسنگ بشود ــ یعنى تقریباً در حدود ۴۴ کیلومتر، ۴۵ کیلومتر شما طى کنید ــ یا رفت و برگشت بشود هشت فرسنگ؛ یعنى چهار فرسنگ بروید و همان راه را برگردید، یا به قدر آن راه را برگردید؛ این میشود هشت فرسنگ. خب، این را همه میدانند که اگر در ماه مبارک رمضان کسى سفر کرد، با شرایطى که دارد، این مقدار فراسخ(۱) را رفت، روزه از او برداشته است؛ یعنى روزه در حال سفر طبق نظر شیعه حرام است؛ البتّه اهل سنّت هم در سفر روزه را واجب نمیدانند، امّا حرام هم نمیدانند، میگویند انسان در سفر میشود روزه بگیرد. علماى شیعه معتقدند که نه، در حال سفر روزه جایز نیست.
حالا اگر این سفر بخواهد تحقّق پیدا کند، شرایطى دارد که در رسالهها شرایط آن را مفصّلاً ذکر کردهاند ــ قصد سفر داشته باشد و غیره ــ یکى از این شرایط که من امروز خواستم عرض بکنم، این است که باید انسان از حدّ ترخّص خارج بشود تا احکام سفر مترتّب بشود. فرض بفرمایید روز ماه رمضان شما از شهرى که در آن ساکن هستید یا قصد اقامهى ده روز کردهاید، میخواهید بروید مسافرت؛ مادامى که از حدّ ترخّص خارج نشدید، اگر نماز خواندید، حق ندارید شکسته بخوانید و حق ندارید روزهتان را بشکنید. وقتى از حدّ ترخّص عبور کردید و گذشتید، آن وقت احکام سفر، بار خواهد شد. حدّ ترخّص هم این است که شما به جایى برسید که دیوارهاى شهر را دیگر نبینید و شبح شهر در آنجا دیده نشود. بعضىها وقتى میخواهند یک روزى از روز ماه رمضان را مسافرت کنند و قصد دارند سفر بروند، چون میدانند که بعد از سفر، روزهى آنها شکسته خواهد شد، از صبح ــ مثلاً ساعت هشت صبح، نُه صبح ــ که هنوز سفر نرفتهاند، احکام روزه را دیگر بر خودشان مترتّب نمیکنند؛ صبح مىنشینند صبحانه میخورند و هنوز سفر شروع نشده یا از حدّ ترخّص خارج نشده، آثار سفر را بار میکنند؛ این درست نیست. آن روزى که شما قصد دارید مسافرت کنید، آن روز شما هنوز روزهاید؛ بعد از آنکه اذان صبح گفته شد، شما صائم هستید و حق ندارید هیچ یک از مفطرات(۲) را انجام بدهید تا وقتى که سفر شروع بشود و از حدّ ترخّص هم خارج بشوید. صلوات بفرستید.
یکى از صفاتى که مانع راه کمال انسانى است و در قرآن به عبارات گوناگون و در جاهاى فراوانى و همچنین در روایات و فرمایشات ائمّه (علیهم السّلام) نسبت به آن صفت پرهیز داده شدهایم و برحذر داشته شدهایم، صفت تکبّر و خودبزرگبینى است؛ این صفت بسیار چیز خطرناکى است براى پیشرفت انسان در مدارج معنوى یعنى همان چیزى که هدف نهایى از این همه جنجالهایى که از اوّل تاریخ بوده ــ آمدن پیغمبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگها، نبردها، درگیرىها، صبرها بر مشکلات؛ خلاصه تلاش عظیم اهل حق ــ براى آن بوده و در راه آن بوده؛ حتّى تشکیل حکومت اسلامى و استقرار عدل اسلامى هم براى همین است. تکامل انسانى، کمال انسان و نزدیک شدن انسان به خدا، هدف غایى و نهایى است؛ همه چیز مقدّمهى این است.
آن وقت تکبّر و این حالت اگر در کسى وجود داشت، دچار خودشگفتى میشود. وقتى کار خودش را، معلومات خودش را، خصوصیّات فردى خودش را مورد توجّه قرار میدهد، حسّ اعجاب به او دست میدهد؛ به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب مىآید. این، آن حالت تکبّر و خود را بزرگ دیدن است. شاید بشود گفت بزرگترین مانع و بدترین درد و بیمارى در راه تکامل بشرى همین است: خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بىغش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران دیدن. یکى از خصوصیّات تکبّر این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند؛ معناى تکبّر این نیست؛ این یکى از خصوصیّات تکبّر است و چیز خیلى خطرناک و عجیبى است. در آیات قرآن انسان وقتى ملاحظه میکند، میبیند روى این صفت که با اسمهاى گوناگونى هم از آن یاد شده ــ گاهى گفتهاند «استعلاء»، گاهى گفتهاند «علوّ»، گاهى گفتهاند «استکبار»، گاهى گفتهاند «تکبّر» ــ خیلى تکیه شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت میکند، از این خصوصیّت خیلى برحذر داشته شده. فرق نمیکند؛ تکبّر براى کسى که خود را مقتدر ببیند. نوعى از تکبّر این است که انسان خود را داراى قدرت احساس کند، خود را داراى غنا و بىنیازى احساس کند یا خود را داراى علم و دانش احساس کند؛ [یعنی] هر چیزى که به او عرضه میشود، چون به علم خود و به دانش خود خیلى معتقد است، همه چیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هر چه در دایرهى علم او گنجید، درست است، هر چیزى در دایرهى علم او نگنجد، آن را رد خواهد کرد. این هم یک شعبهى از تکبّر و یکى از انواع خطرناک تکبّر است.
حتّى براى کسانى که اهل عبادت و زهد و توجّه به خدا و تلاش معنوى هم هستند، تکبّر در کار خودشان، در رشتهى خودشان وجود دارد. همان عُجبى که انسان عابد و زاهد به عبادت خود پیدا میکند، یکى از شُعب تکبّر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن. کسى شب قدر را به دعا و مناجات و گریه و توجّه به خدا و نماز و استغفار و مانند اینها بگذراند، بعد فرداى آن روز در بین جمع که مىآید، وقتى مردم را در خیابانها مشغول کار خودشان میبیند، در دل خود بگوید: اى بیچارهها! شما دیشب در چه حالى بودید، ما دیشب چه حالى داشتیم، شما غافل بودید؛ خود را از دیگران بالاتر حساب کند و بپندارد. هر کدام از اینها که باشد، سمّ قاتل است براى پیشرفت تکاملى انسان. حالا امثال ما افراد معمولى دچار تکبّرهاى عامیانه هستیم. آن کسانى که سِیر میکنند در درجات معنوى و مقامات بالاترى را مىبینند، آنها هم در هر رتبهاى، در هر شأنى که باشند، ممکن است دچار تکبّر و اعجاب به نفْس و خودبزرگبینى بشوند که براى آنها خطر عظیمى است. براى هر کسى و در هر مرتبهاى این خطر هست.
قدم اوّل در راه خدا، شکستن خویشتن است؛ خود را فقیر و تهیدست مطلق دیدن، در عین قدرت، در عین ثروت، در عین علم، در عین برخوردارى از مزایا و محاسن و خصوصیّات مثبت یک انسان، در اوج دارایى و توانایى، انسان واقعاً ــ نه به صورت تعارف؛ حقیقتاً ــ خود را نیازمند و تهیدست ببیند، خود را محتاج ببیند، خود را کوچک ببیند، خود را در مقابل خدا حقیر ببیند. این، آن روحیهى کمال انسانى است که البتّه با تمرین باید به اینجاها رسید.
شنیدم مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزىِ معروف، که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدل زمان خودش بوده، آنطور که نقل میکنند اوّلى که وارد نجف شد براى تحصیل، چون از خانوادهى اعیان و اشراف بود ــ طلبه بود، اهل فضل بود، اهل معنا بود، امّا متعلّق به یک خانوادهى اشرافى بود؛ پدرش در تبریز ملکالتّجار بوده یا از خانوادهى ملکالتّجار بودند ــ با اینکه طلبه بود، به شیوهى اعیان و اشراف حرکت میکرد! نوکرى دنبال سرش بود و پوستین قیمتىاى رو دوشش مىانداخت و لباسهاى فاخرى میپوشید. بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد و راهنمایى شد به درِ خانهى عارف معروفِ آن روزگار و استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملّاحسینقلى همدانى ــ که در زمان خودش در نجف مرجع و ملجأ و قبلهى اهل معنا و اهل دل بوده؛ حتّى بزرگان میرفتند در محضر ایشان مىنشستند و استفاده میکردند ــ روز اوّلى که مرحوم حاج میرزا جواد آقا میرود به درس آخوند ملّاحسینقلى همدانى، با آن هیئتِ یک طلبهى اعیان و اشراف و متعیَّن، وقتى وارد مجلس درس میخواهد بشود، آخوند ملّاحسینقلى همدانى از آنجا صدا میزند که همان جا بنشین، یعنى همان دمِ در، روى کفشها بنشین، و حاج میرزا جواد آقا همان جا مىنشیند. البتّه به او برمیخورد، احساس اهانت میکند، امّا خود این و تحمّل این تربیت الهى و ریاضت الهى او را پیش میبرد.
جلسات درس را ادامه میدهد؛ استاد را آنچنان که حقّ آن استاد بوده گرامى میدارد و مجلس درس او میرود. یک روز در مجلس درس او در اواخر نشسته بود، بعد که درس تمام میشود، مرحوم آخوند ملّاحسینقلى همدانى رو میکند به آمیرزا جواد آقا و میگوید: برو این قلیان را براى من چاق کن و بیاور. بلند میشود و قلیان را بیرون میبرد؛ چطور چنین کارى بکند؟ اعیان، اعیانزاده، جلوى جمعیّت، با آن لباسهاى فاخر ــ ببینید اینجور تربیت میکردند انسانهاى صالح و بزرگ را ــ میبَرد قلیان را میدهد به نوکرش ــ نوکر داشته ــ که بیرونِ در ایستاده بود، میگوید: این قلیان را چاق کن بیاور؛ او میرود قلیان را درست میکند و مىآورد میدهد به آمیرزا جواد آقا؛ ایشان وارد مجلس میکنند قلیان را. البتّه این هم کار مهمّى بوده، سنگین بوده، قلیان دست بگیرد بیاورد داخل مجلس. مرحوم آخوند ملّاحسینقلى میگوید که خواستم خودت درست کنى قلیان را، نه اینکه بدهى نوکرت درست کند. این شکستن آن «منِ» متعرّضِ فضولِ موجب شرک انسانى در وجود انسان است. آن منیّت را، خودبزرگبینى را، خودشگفتى را، براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قائل شدن را از بین میبرد. او را وارد جادّهاى میکند و به مدارج کمالى او را میرساند که مرحوم آمیرزا جواد آقاى ملکىتبریزى به آن مقامات رسید که امروز قبر آن بزرگوار، محلّ توجّه اهل باطن و اهل معنا است؛ در زمان حیات که [خودش] قبلهى اهل معنا بوده. قدم اوّل، شکستن منِ درونى هر انسانى است که اگر دائم انسان آن را با توجّه، با تذکّر، با موعظه، با ریاضت ــ همینجور ریاضتها ــ پست نکند و زبون نکند و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونى خواهد شد.
همهى مفاسد عالم زیر سر این منیّتهاى افراد بشر است. همهى ظلمها، همهى تبعیضها، همهى جنگها و خونریزىها، همهى قتلهاى نابهحقّى که در دنیا اتّفاق مىافتد، همهى کارهایى که زندگى را بر بشر تلخ میکند و انسان را از سعادت خود دور میکند، زیر سر این منیّت و این فرعون درونىاى است که در باطن من و شما هست. اگر آن را مهار نکنیم، اگر دهنه نزنید این اسب سرکش را که در وجود ما است، بسیار خطرناک است؛ نه فقط براى خود انسان ــ خود انسان را که این منیّت به خاک سیاه مینشاند ــ بلکه به قدر شأن هر کسى و تأثیر هر کسى و شعاع وجودى هر کسى، براى دنیاى خارج از وجود و باطن خود او خطرناک است؛ به هر اندازهاى که یک انسانى قدرت دارد که در دنیاى خارج و واقعى تأثیر بگذارد، به همان اندازه فساد ایجاد خواهد کرد. لذاست که در قرآن میفرماید: جَهَنَّمَ مَثوًی لِلمُتَکَبِّرین؛(۳) جهنّم جایگاه متکبّران است. گناهها، فسادها، بدبختىها از تکبّر ناشى میشود. کبر انسانها است که دنیایى را در باطن خود آنها و همچنین در فضاى محیطِ به آنها به وجود مىآورد که در آن دنیا شیطان مسلّط است، شیطان همهکاره است.
من در این سورهى مبارکهى نمل تأمّل میکردم. خیلى عجیب است ماجراى سلیمانِ پیغمبر (على نبیّنا و علیه السّلام) ــ که در این سوره مقدارى از قضایاى سلیمان نبى ذکر شده ــ تقریباً همهى قضایا در همین محور دُور میزند. سوره با ماجراى موسىٰ شروع میشود و منتهى میشود به فرعون که علوّ و استکبار فرعونى را ذکر میکند، یعنى اینکه یک انسانى به قدرت خود و به عزّت ظاهرى خود آن قدر ببالد که دنیایى از او به وجود بیاید که از فرعون به وجود آمد. بلافاصله وارد قضایاى سلیمان و داوود میشود: وَلَقَد ءاتَینا داوُودَ وَسُلَیمٰنَ عِلمًا؛(۴) علم را خداى متعال به اینها داد، مُلک و قدرت را به اینها داد که سلیمان به مردمى که در اطرافش بودند خطاب کرد و گفت: وَ اوتینا مِن کُلِّ شَیء؛(۵) همهى امکاناتى که براى یک قدرتِ یگانه لازم است، خداى متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانى، حکومت سلیمانى، محصول تلاش چندصدسالهى بنىاسرائیل است؛ یعنى همان حقّى که موسىٰ آن را عرضه کرد بر فرعون، آن کلمهى توحیدى که در بنىاسرائیل سالیان درازى تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمهى توحید، حکومت داوود است و بعد از او حکومت سلیمانِ پیغمبر، که یک حکومت عجیبى است.
تمام داستان سلیمان ــ از اوّل تا آخر ــ آن مقدارى که در این سوره خداى متعال ذکر میکند، تقریباً در پیرامون این است که این انسان مقتدرِ عظیمالشّأن ــ که نه فقط کلیدهاى قدرت مادّى و معمولى و عادّى در اختیار او [است]، بلکه کلیدهاى قدرت معنوى و همچنین کلیدهاى قدرت غیر معتاد،(۶) غیر معمولى، در اختیار این انسان وجود داشته؛ یک قدرت بىنظیر که هیچ کسى قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به یک چنین حکومتى و قدرتى نرسیده ــ در اوج این قدرت، در مقابل پروردگار عالم خاضع و خاشع است؛ نِعمَ العَبدُ اِنَّه، اَوّاب.(۷) در آیات متعدّدى از قرآن چه در سورهى نمل، چه در سورهى سبأ، چه در سورهى ص، چه در سورهى بقره، پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را به عنوان «اَوّاب» و به عنوان بندهاى که براى خدا تواضع میکند و به خدا برمیگردد و همهى امور خود را به خدا محوّل میکند توصیف میکند.
در این بخش از داستان سلیمان هم که در سورهى نمل آمده همینجور [است]. اوّل از داستان مورچهها شروع میکند و سخن مورچهاى است که به مورچهها میگوید: حَتّیٰ اِذا اَتَوا عَلیٰ وادِ النَّملِ قالَت نَملَةٌ یاَیُّهَا النَّملُ ادخُلوا مَسٰکِنَکُم لایَحطِمَنَّکُم سُلَیمٰنُ وَ جُنودُهُ وَ هُم لا یَشعُرون؛(۸) شما را لگد نکنند سپاهیان سلیمان در حالى که آنها نمیدانند و نمیفهمند و توجّه ندارند؛ و سلیمان پیغمبر میفهمد؛ این قدرت الهى است. حالا چگونه این امواجى را که از مورچه ساطع میشود و وسیلهى ارتباط یک مورچه با مورچههاى دیگر است ــ این امواج صوتىِ غیر قابل فهم براى انسان و غیر قابل درک براى انسان را ــ این پیغمبر درک میکند، این جزو قدرتهاى الهى است که «عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیر»(۹) در همین سوره است؛ سخن گفتن پرندگان را سلیمان پیغمبر میفهمد، خصوصیّات سخنان پرندگان را درک میکند. اینها چیزهایى است که هر چه علم پیشتر میرود و خصوصیّاتى از پرندگان و جانوران و گیاهان و مانند اینها را براى ما روشن میکند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول میشود. یک روزى بود که هر کدام از این حرفها که مطرح میشد، ذهن مادّى مردم ــ حتّى علما ــ آن را رد میکرد. در حدود صد سال پیش تقریباً ــ بعضى صد سال، بعضى کمتر ــ در هند و در مصر این روشنفکرهایى که با افکار قرن نوزدهمى اروپا مأنوس بودند، آشنا بودند و تفکّرات صددرصد مادّى و نفى معنویّت [داشتند]، هر چیزى را از این قبیل دیدند، به یک معناى دیگرى حمل کردند؛ در حالى که هیچ احتیاجى به این نیست. پیشرفت دانش براى ما چیزهاى زیادى از این قبیل را روشن میکند؛ معلوم میشود بشر میتواند بسیاری از چیزهایی را که بین حیوانات میگذرد، بفهمد. حتّی بعضی ادّعا کردهاند میتوان احساسات گیاهان را ــ که معتقدند گیاهان هم احساساتی دارند ــ فهمید؛ ادّعا کردهاند که آنها را هم فهمیدهاند و قابل درک است. علىاىّحال قرآن است، ناطق است، صریح است، جاى شبههاى ندارد و ما آن را قبول داریم و براى ما این معنا قابل فهم است. بعد از آنکه آن قدرت عظیم سخن مورچه را میشنود، فَتَبَسَّمَ ضاحِکًا مِن قَولِها؛(۱۰) از سخن مورچه تبسّم میکند؛ این یک چیز خیلى شیرین و سمبلیک است. مورچه مظهر ضعف و خُردى و حقارت است و سلیمان مظهر قدرت انسانى است، مظهر عظمت است که از این عظمت، بیشتر نمیشود؛ در مقابل سخن طعنآمیزِ حقیرترینِ موجودات خشمناک نمیشود، در صدد مقابله برنمىآید، در صدد انتقام برنمىآید. این خیلى روحیهى عجیبى است. البتّه در پیغمبر چنین روحیههایى ــ این مقدار حلم و ظرفیّت روحى ــ قابل تصوّر است، [در حالی که] براى انسانهاى معمولى چنین چیزهایى میسور نیست.
یک نکتهاى در همین داستانهاى مربوط به سلیمان پیغمبر هست که در قرآن کریم روى آن تکیه شده و قابل توجّه است و آن هم در همین روال است ــ عرض کردم همهى این سوره یعنی این بخشِ مربوط به سلیمان، کأنّه در اطراف همین قضیّه است ــ نشان دادن اینکه انسانهاى قدرتمند چگونه ممکن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند؛ خودشان را نبینند، حیثیّت خود، منیّت خود را به حساب نیاورند، هیچ باشند در مقابل خدا، و چگونه این، مایهى کمال انسانى است؛ سعى شده این نشان داده بشود.
آن قسمتى که عرض کردم، مربوط به بلقیس، ملکهى سبا است؛ وقتى سلیمان اطّلاع پیدا کرد که یک چنین حکومتى و یک چنین پادشاهى هست، پیغام فرستاد: اَلّا تَعلوا عَلَىَّ وَأتونی مُسلِمین؛(۱۱) یعنى این قدرت فائقهى الهى، همهى قدرتهاى فرعونى و شخصى و شیطانى را از بین میبرد و همه را در مقابل خداى متعال تسلیم میکند. و به پادشاه سبأ ــ که محلّى بوده در یمن یا نزدیک شمال آفریقا؛ اختلاف هست که کجا بوده شهر سبا ــ پیغام میدهد که بایستى تسلیم بشوید در مقابل قدرت سلیمانى. بعد از آنکه هدیهاى به خدمت سلیمان میفرستند و سلیمان رد میکند هدیهى آنها را و نشان میدهد که مسئله، مسئلهى مبادلات مالى نیست، معامله نیست، مسئلهى ایمان است و تسلیم در مقابل خدا است، وقتى بلقیس حرکت میکند و مىآید وارد منطقهى قدرت سلیمان و مشرِف به قصر سلیمان میشود، سلیمان دستور میدهد که یک قصرى، یک ایوانى، یک محلّ مُعْظمى را از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود. یَعمَلونَ لَهُ ما یَشاٰءُ مِن مَحاریبَ وَ تَماثیل؛(۱۲) قصر باعظمتى یا ایوان باعظمتى از جنس شیشه درست کردند، وقتى که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، او نگاه کرد، از شفّافیّت این شیشهها خیال کرد اینها آب است و چون ناچار بود که وارد بشود ــ گفته بودند باید وارد بشوى ــ لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود. وقتى لباسش را بلند کرد، قالَ اِنَّه صَرحٌ مُمَرَّدٌ مِن قَواریر؛ سلیمان به او فرمود: اینها آب نیست، شیشه است؛ نمیخواهد لباست را بلند کنى. اینجا این عظمت سلیمانى که علم و قدرت و عزّت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیار سلیمان قرار داده بود، ناگهان غرور بلقیس را شکست، و آن مانع اصلى را از سر راه او براى مسلمان شدن و ایمان آوردن برداشت.
او هم یک پادشاهى است، او هم یک قدرتمندى است؛ وقتى قدرتمندها در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، بیشتر تکبّر میورزند و روح کبرآلود خودشان را و آن نفْس سرکش خودشان را بیشتر میدان میدهند و پرورش میدهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، بیشتر خصوصیّت فرعونى انسان ظاهر میشود. با این وضعیّت ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد؛ اگر ایمان هم مىآورد، ایمان ظاهرى بود. ایمان از روى ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت، حالت قدرت، حالت جبروت در باطن او اجازه نمیداد ایمان بیاورد. وقتى در مقابل این عظمت قرار گرفت ــ عظمتى که در یک انسانى در کمال قدرت و پیچیدگى جمع شده، امّا این انسان در عین حال خودش را بندهى خدا میداند ــ ناگهان آن شیشهى عُجب و غرورِ درون بلقیس را شکست: قـالَت رَبِّ اِنّی ظَلَمتُ نَفسی؛ بعد از آنکه این آیت عظیم را دید، اینجا بود که بلقیس زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت پروردگارا! من به خودم ظلم کردم؛ وَ اَسلَمتُ مَعَ سُلَیمٰن؛(۱۳) اسلام آورد، اسلامِ از روى دل؛ یعنى آن مانع برطرف شد. اینجا هم خداى متعال نشان میدهد که چطور یک انسانى، مادامى که اسیر طلسم کبر و کبریایى و جبروت درونى خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد؛ وقتى این طلسم شکست، ایمان آوردن او هم آسان میشود. این، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است.
تمام مشکلاتى که در دنیا پیدا شده، به خاطر همین کبریایىها پیدا شده: افرادى که داراى قدرت هستند؛ [آن هم] قدرتهاى پوشالى؛ قدرتهایى که هیچ چیز نیست ــ خب، مىبینید این قدرتهاى بزرگ دنیا را؛ امروز قدرتمند است، فردا به خاک سیاه نشسته است؛ امروز یک سلطانى است، دو روز بعد، یک هفتهى بعد، یک موجود عاجز و ناتوانى است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چقدر تاریخ از این قضایا پُر است؛ خب این چه قدرتى است؟ این چه جبروتى است که انسان به آن بنازد، به آن ببالد ــ غنىهایى که به غناى خودشان متّکى هستند، غافل از اینکه این غنا و بىنیازى نیست و این همان حالتى است که در سورهى شریفهى «اِقرأ» میفرماید: اِنَّ الاِنسانَ لَیَطغیٰ* اَن رَءاهُ استَغنیٰ؛(۱۴) انسان طغیان میکند [زمانی] که خود را غنى ببیند، غنى بیابد، بىنیاز احساس بکند؛ مایهى طغیان این است. اى بسا کسانى که پول زیادى دارند، ثروت دارند، امکانات دارند، امّا خودشان را بىنیاز احساس نمیکنند، به این ثروت تکیهاى ندارند، خودشان را وابستهى به خدا میدانند. این آدم طغیان نخواهد کرد؛ و سلیمان پیغمبر، مظهر کامل یک چنین چیزى است، [با اینکه] همهى ثروت دنیا در اختیار او است. حکومتهاى الهى در طول تاریخ و هر کدام از پیغمبران و اولیا که به حکومت رسیدند، همینجور بودند؛ ثروتها، امکانات جامعه در اختیار آنها بوده. مثل امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام)، ثروت شخصى هم داشت که دائماً تحصیل میکرد و صدقه میداد؛ ثروتهاى جامعه، بیتالمال هم در اختیار او بود، هر چه میخواست میتوانست مصرف بکند امّا خودش را از این غنا و ثروت جدا میکرد. آن چیزى که براى انسان خطرناک است، همین احساس استغناء است، احساس بىنیازى است، احساس قدرت است، احساس دانایى است، اتّکاء به دانایى خویشتن است.
قرآن کریم داستان قارون را که نقل میکند، دربارهى قارون میگوید وقتی که به او نصیحت میکردند، او در جواب میگفت: اِنَّما اوتیتُهُ عَلىٰ عِلم؛(۱۵) من از روى علم و دانش این ثروت را به دست آوردم، مال خودم است. این غرور، فخر، تکبّر، تکیهى به آنچه در انسان هست و چیز کم و ناچیزى است و انسان آن را چیزى مىانگارد و خیال میکند زیاد است، بزرگترین بلیّهها است.
اگر در جمهورى اسلامى همهى قشرها ــ چه کسانى که مسئولیّتى در نظام جمهورى اسلامى دارند که البتّه نسبت به اینها تکلیف سنگینتر است، فورىتر است، واجبتر است و چه مردم معمولى جامعه که سِمتى و منصبى و شغلى و اعتبار ظاهرىاى را یدک نمیکشند ــ سعى کنند همین یک خصوصیّت را، خصوصیّت تواضع را، زدودن روح تکبّر را، زدودن روح استعلاء و علوّ را که موجب طغیان است، در خودشان به وجود بیاورند بسیارى از مشکلات حل خواهد شد؛ جامعه، جامعهى حقیقتاً اسلامى خواهد شد. باید بکنیم این کارها را؛ ما منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسهاى که در درون من و شما وجود داشته باشد و دائم به ما بگوید که ما از دیگران بالاتریم، حرف ما از حرف دیگران قابل قبولتر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است، این موجب فساد است، موجب اختلاف است، موجب گسستن همه چیز در نظام اسلامى است؛ این را باید از بین برد. اگر این صفت شیطانى را ما در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادرى به وجود خواهد آمد، همکارى به وجود خواهد آمد، وحدت روزبهروز بهتر و بیشتر خواهد شد، جامعه التیام(۱۶) الهى و اسلامى خودش را به دست خواهد آورد.
و امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) در کتاب شریف نهجالبلاغه، بر روى این صفت تکبّر و در مقام علاج آن و زدودن آن مطالب عجیبى بیان فرمودهاند و کلمات دُرربارى از آن بزرگوار نقل شده(۱۷) و زندگى آن حضرت هم مظهر همین عبودیّت براى خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطهى مقابل آن کبر را، آن علوّ و استعلاء در وجود انسان را، عبودیّت دانست؛ حالت بندگى در مقابل خدا، حالت خضوع در مقابل پروردگار و حالت عبودیّت محض که پذیرفتن احکام الهى و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد. این، خصوصیّت اولیاى الهى است و وجود مقدّس امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) از همه کس بیشتر به این خصوصیّت آراسته بود و وجود آن بزرگوار از اوّل زندگى و از اوّل مبارزات آن بزرگوار در راه اسلام تا زمانى که پیغمبر خدا در جامعه حضور داشتند، و همچنین بعد از رحلت پیغمبر تا وقتى که حکومت و خلافت در اختیار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنین در دوران خلافت و حکومت آن بزرگوار، در عین مبارزهى با طاغوتها و متکبّرین و مستکبرین صحنهى سیاست، با آن روحیهى استکبارى نیز که در درون انسانها هست، آن بزرگوار مبارزه میکرد. عمل شخصى او اینجور بود؛ در وجود خود آن بزرگوار خضوع و تواضع براى پروردگار و خشوع در مقابل پروردگار یک چیز عجیب و استثنائى بود و در دیگران هم این حالت را ایجاد میکرد.
امروز صحبت من طولانى شد؛ من نمیخواستم که این قدر طولانى بشود. امیدواریم که خداى متعال به برکت آیات کریمهى قرآن و کلمات مولاى متّقیان (علیه الصّلاة و السّلام) در این روزهایى که متعلّق به آن بزرگوار است، همهى ما را توفیق بدهد که بتوانیم در راه عبودیّت الهى قدم برداریم و خودمان را بندگان شایستهى خدا کنیم.
نسئلک اللهمّ و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یا الله ... اللهمّ یا حمید بحقّ محمّد، و یا عالى بحقّ علىّ، و یا فاطر بحقّ فاطمة، و یا محسن بحقّ الحسن، و یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد توفیق تربیت شدن براى عبودیّت خودت را به همهى ما عنایت کن. پروردگارا! بت درونى ما را بشکن. پروردگارا! نفْس سرکش ما را حقیقتاً بندهى خود قرار بده؛ فضل و رحمت خودت را بر ما نازل کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم ما را پیروان واقعى محمّد و آل محمّد قرار بده. پروردگارا! صفات رذیله و ناپسندى که ما را از تو دور میکند و ما را محجوب میکند و راه کمال را به روى ما میبندد، در ما ریشهکن بفرما. پروردگارا! ما را عامل به آنچه میگوییم و آنچه میدانیم قرار بده. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم فضل و رحمت خاصّ خودت را در این ایّام متبرّک و در این ماه مبارک رمضان بر ملّت مسلمان مخلص ما نازل بفرما؛ آنها را بر دشمنانشان پیروز کن؛ دشمنان آنها را مخذول و منکوب بفرما. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد روح مطهّر امام عزیز و بزرگوار ما را با ارواح طیّبهى محمّد و آل محمّد محشور بفرما. پروردگارا! مقامات او را در نزد خود روزبهروز بالاتر و بهتر بگردان. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد از این ملّت، از این اجتماعات، از طرف یکایک ما، فضلى و رحمتى و هدیهاى به روح آن بزرگوار نازل بفرما. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد شهداى گرانقدر ما را با شهداى صدر اسلام محشور کن؛ خانوادههاى شهدا را مشمول رحمت و برکات و فضل خود قرار بده. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، خیرات و برکات خودت را بر جامعهى ما نازل کن؛ مشکلات را برطرف کن؛ دستهاى آشکار و پنهان دشمن را قطع کن؛ ما را با یکدیگر مهربانتر و نزدیکتر بگردان؛ ما را عامل به احکام خود به طور کامل قرار بده. پروردگارا! قرآن کریم و عزیز را در جامعهى ما به طور کامل تحقّق ببخش؛ اخلاق ما را اخلاق قرآنى قرار بده. پروردگارا! اموات ما را بیامرز؛ پدر و مادر ما را بیامرز. پروردگارا! ما را بیامرز؛ ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار بده. پروردگارا! اگر در ایّام گذشتهى این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود نکردهاى، در باقیماندهى این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود بفرما. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد قلب مقدّس ولىّعصر از ما راضى و خشنود بگردان. پروردگارا! ما را مشمول دعاى آن بزرگوار بفرما؛ ما را مشمول رضاى آن بزرگوار بفرما؛ ما را از یاران آن بزرگوار در حضورش و در غیبتش قرار بده؛ توفیق شهادت در راه خودت را به ما عنایت کن.
رحم الله من قرأ الفاتحة
(۱ فرسخها
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین.
سفر ــ یعنى طىّ مسافتى به قدر هشت فرسنگ ــ موجب میشود که نماز انسان در حال سفر قصر بشود و روزه هم برداشته بشود. البتّه چه به صورت مستقیم این سفر هشت فرسنگ بشود ــ یعنى تقریباً در حدود ۴۴ کیلومتر، ۴۵ کیلومتر شما طى کنید ــ یا رفت و برگشت بشود هشت فرسنگ؛ یعنى چهار فرسنگ بروید و همان راه را برگردید، یا به قدر آن راه را برگردید؛ این میشود هشت فرسنگ. خب، این را همه میدانند که اگر در ماه مبارک رمضان کسى سفر کرد، با شرایطى که دارد، این مقدار فراسخ(۱) را رفت، روزه از او برداشته است؛ یعنى روزه در حال سفر طبق نظر شیعه حرام است؛ البتّه اهل سنّت هم در سفر روزه را واجب نمیدانند، امّا حرام هم نمیدانند، میگویند انسان در سفر میشود روزه بگیرد. علماى شیعه معتقدند که نه، در حال سفر روزه جایز نیست.
حالا اگر این سفر بخواهد تحقّق پیدا کند، شرایطى دارد که در رسالهها شرایط آن را مفصّلاً ذکر کردهاند ــ قصد سفر داشته باشد و غیره ــ یکى از این شرایط که من امروز خواستم عرض بکنم، این است که باید انسان از حدّ ترخّص خارج بشود تا احکام سفر مترتّب بشود. فرض بفرمایید روز ماه رمضان شما از شهرى که در آن ساکن هستید یا قصد اقامهى ده روز کردهاید، میخواهید بروید مسافرت؛ مادامى که از حدّ ترخّص خارج نشدید، اگر نماز خواندید، حق ندارید شکسته بخوانید و حق ندارید روزهتان را بشکنید. وقتى از حدّ ترخّص عبور کردید و گذشتید، آن وقت احکام سفر، بار خواهد شد. حدّ ترخّص هم این است که شما به جایى برسید که دیوارهاى شهر را دیگر نبینید و شبح شهر در آنجا دیده نشود. بعضىها وقتى میخواهند یک روزى از روز ماه رمضان را مسافرت کنند و قصد دارند سفر بروند، چون میدانند که بعد از سفر، روزهى آنها شکسته خواهد شد، از صبح ــ مثلاً ساعت هشت صبح، نُه صبح ــ که هنوز سفر نرفتهاند، احکام روزه را دیگر بر خودشان مترتّب نمیکنند؛ صبح مىنشینند صبحانه میخورند و هنوز سفر شروع نشده یا از حدّ ترخّص خارج نشده، آثار سفر را بار میکنند؛ این درست نیست. آن روزى که شما قصد دارید مسافرت کنید، آن روز شما هنوز روزهاید؛ بعد از آنکه اذان صبح گفته شد، شما صائم هستید و حق ندارید هیچ یک از مفطرات(۲) را انجام بدهید تا وقتى که سفر شروع بشود و از حدّ ترخّص هم خارج بشوید. صلوات بفرستید.
یکى از صفاتى که مانع راه کمال انسانى است و در قرآن به عبارات گوناگون و در جاهاى فراوانى و همچنین در روایات و فرمایشات ائمّه (علیهم السّلام) نسبت به آن صفت پرهیز داده شدهایم و برحذر داشته شدهایم، صفت تکبّر و خودبزرگبینى است؛ این صفت بسیار چیز خطرناکى است براى پیشرفت انسان در مدارج معنوى یعنى همان چیزى که هدف نهایى از این همه جنجالهایى که از اوّل تاریخ بوده ــ آمدن پیغمبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگها، نبردها، درگیرىها، صبرها بر مشکلات؛ خلاصه تلاش عظیم اهل حق ــ براى آن بوده و در راه آن بوده؛ حتّى تشکیل حکومت اسلامى و استقرار عدل اسلامى هم براى همین است. تکامل انسانى، کمال انسان و نزدیک شدن انسان به خدا، هدف غایى و نهایى است؛ همه چیز مقدّمهى این است.
آن وقت تکبّر و این حالت اگر در کسى وجود داشت، دچار خودشگفتى میشود. وقتى کار خودش را، معلومات خودش را، خصوصیّات فردى خودش را مورد توجّه قرار میدهد، حسّ اعجاب به او دست میدهد؛ به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب مىآید. این، آن حالت تکبّر و خود را بزرگ دیدن است. شاید بشود گفت بزرگترین مانع و بدترین درد و بیمارى در راه تکامل بشرى همین است: خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بىغش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران دیدن. یکى از خصوصیّات تکبّر این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند؛ معناى تکبّر این نیست؛ این یکى از خصوصیّات تکبّر است و چیز خیلى خطرناک و عجیبى است. در آیات قرآن انسان وقتى ملاحظه میکند، میبیند روى این صفت که با اسمهاى گوناگونى هم از آن یاد شده ــ گاهى گفتهاند «استعلاء»، گاهى گفتهاند «علوّ»، گاهى گفتهاند «استکبار»، گاهى گفتهاند «تکبّر» ــ خیلى تکیه شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت میکند، از این خصوصیّت خیلى برحذر داشته شده. فرق نمیکند؛ تکبّر براى کسى که خود را مقتدر ببیند. نوعى از تکبّر این است که انسان خود را داراى قدرت احساس کند، خود را داراى غنا و بىنیازى احساس کند یا خود را داراى علم و دانش احساس کند؛ [یعنی] هر چیزى که به او عرضه میشود، چون به علم خود و به دانش خود خیلى معتقد است، همه چیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هر چه در دایرهى علم او گنجید، درست است، هر چیزى در دایرهى علم او نگنجد، آن را رد خواهد کرد. این هم یک شعبهى از تکبّر و یکى از انواع خطرناک تکبّر است.
حتّى براى کسانى که اهل عبادت و زهد و توجّه به خدا و تلاش معنوى هم هستند، تکبّر در کار خودشان، در رشتهى خودشان وجود دارد. همان عُجبى که انسان عابد و زاهد به عبادت خود پیدا میکند، یکى از شُعب تکبّر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن. کسى شب قدر را به دعا و مناجات و گریه و توجّه به خدا و نماز و استغفار و مانند اینها بگذراند، بعد فرداى آن روز در بین جمع که مىآید، وقتى مردم را در خیابانها مشغول کار خودشان میبیند، در دل خود بگوید: اى بیچارهها! شما دیشب در چه حالى بودید، ما دیشب چه حالى داشتیم، شما غافل بودید؛ خود را از دیگران بالاتر حساب کند و بپندارد. هر کدام از اینها که باشد، سمّ قاتل است براى پیشرفت تکاملى انسان. حالا امثال ما افراد معمولى دچار تکبّرهاى عامیانه هستیم. آن کسانى که سِیر میکنند در درجات معنوى و مقامات بالاترى را مىبینند، آنها هم در هر رتبهاى، در هر شأنى که باشند، ممکن است دچار تکبّر و اعجاب به نفْس و خودبزرگبینى بشوند که براى آنها خطر عظیمى است. براى هر کسى و در هر مرتبهاى این خطر هست.
قدم اوّل در راه خدا، شکستن خویشتن است؛ خود را فقیر و تهیدست مطلق دیدن، در عین قدرت، در عین ثروت، در عین علم، در عین برخوردارى از مزایا و محاسن و خصوصیّات مثبت یک انسان، در اوج دارایى و توانایى، انسان واقعاً ــ نه به صورت تعارف؛ حقیقتاً ــ خود را نیازمند و تهیدست ببیند، خود را محتاج ببیند، خود را کوچک ببیند، خود را در مقابل خدا حقیر ببیند. این، آن روحیهى کمال انسانى است که البتّه با تمرین باید به اینجاها رسید.
شنیدم مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزىِ معروف، که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدل زمان خودش بوده، آنطور که نقل میکنند اوّلى که وارد نجف شد براى تحصیل، چون از خانوادهى اعیان و اشراف بود ــ طلبه بود، اهل فضل بود، اهل معنا بود، امّا متعلّق به یک خانوادهى اشرافى بود؛ پدرش در تبریز ملکالتّجار بوده یا از خانوادهى ملکالتّجار بودند ــ با اینکه طلبه بود، به شیوهى اعیان و اشراف حرکت میکرد! نوکرى دنبال سرش بود و پوستین قیمتىاى رو دوشش مىانداخت و لباسهاى فاخرى میپوشید. بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد و راهنمایى شد به درِ خانهى عارف معروفِ آن روزگار و استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملّاحسینقلى همدانى ــ که در زمان خودش در نجف مرجع و ملجأ و قبلهى اهل معنا و اهل دل بوده؛ حتّى بزرگان میرفتند در محضر ایشان مىنشستند و استفاده میکردند ــ روز اوّلى که مرحوم حاج میرزا جواد آقا میرود به درس آخوند ملّاحسینقلى همدانى، با آن هیئتِ یک طلبهى اعیان و اشراف و متعیَّن، وقتى وارد مجلس درس میخواهد بشود، آخوند ملّاحسینقلى همدانى از آنجا صدا میزند که همان جا بنشین، یعنى همان دمِ در، روى کفشها بنشین، و حاج میرزا جواد آقا همان جا مىنشیند. البتّه به او برمیخورد، احساس اهانت میکند، امّا خود این و تحمّل این تربیت الهى و ریاضت الهى او را پیش میبرد.
جلسات درس را ادامه میدهد؛ استاد را آنچنان که حقّ آن استاد بوده گرامى میدارد و مجلس درس او میرود. یک روز در مجلس درس او در اواخر نشسته بود، بعد که درس تمام میشود، مرحوم آخوند ملّاحسینقلى همدانى رو میکند به آمیرزا جواد آقا و میگوید: برو این قلیان را براى من چاق کن و بیاور. بلند میشود و قلیان را بیرون میبرد؛ چطور چنین کارى بکند؟ اعیان، اعیانزاده، جلوى جمعیّت، با آن لباسهاى فاخر ــ ببینید اینجور تربیت میکردند انسانهاى صالح و بزرگ را ــ میبَرد قلیان را میدهد به نوکرش ــ نوکر داشته ــ که بیرونِ در ایستاده بود، میگوید: این قلیان را چاق کن بیاور؛ او میرود قلیان را درست میکند و مىآورد میدهد به آمیرزا جواد آقا؛ ایشان وارد مجلس میکنند قلیان را. البتّه این هم کار مهمّى بوده، سنگین بوده، قلیان دست بگیرد بیاورد داخل مجلس. مرحوم آخوند ملّاحسینقلى میگوید که خواستم خودت درست کنى قلیان را، نه اینکه بدهى نوکرت درست کند. این شکستن آن «منِ» متعرّضِ فضولِ موجب شرک انسانى در وجود انسان است. آن منیّت را، خودبزرگبینى را، خودشگفتى را، براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قائل شدن را از بین میبرد. او را وارد جادّهاى میکند و به مدارج کمالى او را میرساند که مرحوم آمیرزا جواد آقاى ملکىتبریزى به آن مقامات رسید که امروز قبر آن بزرگوار، محلّ توجّه اهل باطن و اهل معنا است؛ در زمان حیات که [خودش] قبلهى اهل معنا بوده. قدم اوّل، شکستن منِ درونى هر انسانى است که اگر دائم انسان آن را با توجّه، با تذکّر، با موعظه، با ریاضت ــ همینجور ریاضتها ــ پست نکند و زبون نکند و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونى خواهد شد.
همهى مفاسد عالم زیر سر این منیّتهاى افراد بشر است. همهى ظلمها، همهى تبعیضها، همهى جنگها و خونریزىها، همهى قتلهاى نابهحقّى که در دنیا اتّفاق مىافتد، همهى کارهایى که زندگى را بر بشر تلخ میکند و انسان را از سعادت خود دور میکند، زیر سر این منیّت و این فرعون درونىاى است که در باطن من و شما هست. اگر آن را مهار نکنیم، اگر دهنه نزنید این اسب سرکش را که در وجود ما است، بسیار خطرناک است؛ نه فقط براى خود انسان ــ خود انسان را که این منیّت به خاک سیاه مینشاند ــ بلکه به قدر شأن هر کسى و تأثیر هر کسى و شعاع وجودى هر کسى، براى دنیاى خارج از وجود و باطن خود او خطرناک است؛ به هر اندازهاى که یک انسانى قدرت دارد که در دنیاى خارج و واقعى تأثیر بگذارد، به همان اندازه فساد ایجاد خواهد کرد. لذاست که در قرآن میفرماید: جَهَنَّمَ مَثوًی لِلمُتَکَبِّرین؛(۳) جهنّم جایگاه متکبّران است. گناهها، فسادها، بدبختىها از تکبّر ناشى میشود. کبر انسانها است که دنیایى را در باطن خود آنها و همچنین در فضاى محیطِ به آنها به وجود مىآورد که در آن دنیا شیطان مسلّط است، شیطان همهکاره است.
من در این سورهى مبارکهى نمل تأمّل میکردم. خیلى عجیب است ماجراى سلیمانِ پیغمبر (على نبیّنا و علیه السّلام) ــ که در این سوره مقدارى از قضایاى سلیمان نبى ذکر شده ــ تقریباً همهى قضایا در همین محور دُور میزند. سوره با ماجراى موسىٰ شروع میشود و منتهى میشود به فرعون که علوّ و استکبار فرعونى را ذکر میکند، یعنى اینکه یک انسانى به قدرت خود و به عزّت ظاهرى خود آن قدر ببالد که دنیایى از او به وجود بیاید که از فرعون به وجود آمد. بلافاصله وارد قضایاى سلیمان و داوود میشود: وَلَقَد ءاتَینا داوُودَ وَسُلَیمٰنَ عِلمًا؛(۴) علم را خداى متعال به اینها داد، مُلک و قدرت را به اینها داد که سلیمان به مردمى که در اطرافش بودند خطاب کرد و گفت: وَ اوتینا مِن کُلِّ شَیء؛(۵) همهى امکاناتى که براى یک قدرتِ یگانه لازم است، خداى متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانى، حکومت سلیمانى، محصول تلاش چندصدسالهى بنىاسرائیل است؛ یعنى همان حقّى که موسىٰ آن را عرضه کرد بر فرعون، آن کلمهى توحیدى که در بنىاسرائیل سالیان درازى تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمهى توحید، حکومت داوود است و بعد از او حکومت سلیمانِ پیغمبر، که یک حکومت عجیبى است.
تمام داستان سلیمان ــ از اوّل تا آخر ــ آن مقدارى که در این سوره خداى متعال ذکر میکند، تقریباً در پیرامون این است که این انسان مقتدرِ عظیمالشّأن ــ که نه فقط کلیدهاى قدرت مادّى و معمولى و عادّى در اختیار او [است]، بلکه کلیدهاى قدرت معنوى و همچنین کلیدهاى قدرت غیر معتاد،(۶) غیر معمولى، در اختیار این انسان وجود داشته؛ یک قدرت بىنظیر که هیچ کسى قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به یک چنین حکومتى و قدرتى نرسیده ــ در اوج این قدرت، در مقابل پروردگار عالم خاضع و خاشع است؛ نِعمَ العَبدُ اِنَّه، اَوّاب.(۷) در آیات متعدّدى از قرآن چه در سورهى نمل، چه در سورهى سبأ، چه در سورهى ص، چه در سورهى بقره، پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را به عنوان «اَوّاب» و به عنوان بندهاى که براى خدا تواضع میکند و به خدا برمیگردد و همهى امور خود را به خدا محوّل میکند توصیف میکند.
در این بخش از داستان سلیمان هم که در سورهى نمل آمده همینجور [است]. اوّل از داستان مورچهها شروع میکند و سخن مورچهاى است که به مورچهها میگوید: حَتّیٰ اِذا اَتَوا عَلیٰ وادِ النَّملِ قالَت نَملَةٌ یاَیُّهَا النَّملُ ادخُلوا مَسٰکِنَکُم لایَحطِمَنَّکُم سُلَیمٰنُ وَ جُنودُهُ وَ هُم لا یَشعُرون؛(۸) شما را لگد نکنند سپاهیان سلیمان در حالى که آنها نمیدانند و نمیفهمند و توجّه ندارند؛ و سلیمان پیغمبر میفهمد؛ این قدرت الهى است. حالا چگونه این امواجى را که از مورچه ساطع میشود و وسیلهى ارتباط یک مورچه با مورچههاى دیگر است ــ این امواج صوتىِ غیر قابل فهم براى انسان و غیر قابل درک براى انسان را ــ این پیغمبر درک میکند، این جزو قدرتهاى الهى است که «عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیر»(۹) در همین سوره است؛ سخن گفتن پرندگان را سلیمان پیغمبر میفهمد، خصوصیّات سخنان پرندگان را درک میکند. اینها چیزهایى است که هر چه علم پیشتر میرود و خصوصیّاتى از پرندگان و جانوران و گیاهان و مانند اینها را براى ما روشن میکند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول میشود. یک روزى بود که هر کدام از این حرفها که مطرح میشد، ذهن مادّى مردم ــ حتّى علما ــ آن را رد میکرد. در حدود صد سال پیش تقریباً ــ بعضى صد سال، بعضى کمتر ــ در هند و در مصر این روشنفکرهایى که با افکار قرن نوزدهمى اروپا مأنوس بودند، آشنا بودند و تفکّرات صددرصد مادّى و نفى معنویّت [داشتند]، هر چیزى را از این قبیل دیدند، به یک معناى دیگرى حمل کردند؛ در حالى که هیچ احتیاجى به این نیست. پیشرفت دانش براى ما چیزهاى زیادى از این قبیل را روشن میکند؛ معلوم میشود بشر میتواند بسیاری از چیزهایی را که بین حیوانات میگذرد، بفهمد. حتّی بعضی ادّعا کردهاند میتوان احساسات گیاهان را ــ که معتقدند گیاهان هم احساساتی دارند ــ فهمید؛ ادّعا کردهاند که آنها را هم فهمیدهاند و قابل درک است. علىاىّحال قرآن است، ناطق است، صریح است، جاى شبههاى ندارد و ما آن را قبول داریم و براى ما این معنا قابل فهم است. بعد از آنکه آن قدرت عظیم سخن مورچه را میشنود، فَتَبَسَّمَ ضاحِکًا مِن قَولِها؛(۱۰) از سخن مورچه تبسّم میکند؛ این یک چیز خیلى شیرین و سمبلیک است. مورچه مظهر ضعف و خُردى و حقارت است و سلیمان مظهر قدرت انسانى است، مظهر عظمت است که از این عظمت، بیشتر نمیشود؛ در مقابل سخن طعنآمیزِ حقیرترینِ موجودات خشمناک نمیشود، در صدد مقابله برنمىآید، در صدد انتقام برنمىآید. این خیلى روحیهى عجیبى است. البتّه در پیغمبر چنین روحیههایى ــ این مقدار حلم و ظرفیّت روحى ــ قابل تصوّر است، [در حالی که] براى انسانهاى معمولى چنین چیزهایى میسور نیست.
یک نکتهاى در همین داستانهاى مربوط به سلیمان پیغمبر هست که در قرآن کریم روى آن تکیه شده و قابل توجّه است و آن هم در همین روال است ــ عرض کردم همهى این سوره یعنی این بخشِ مربوط به سلیمان، کأنّه در اطراف همین قضیّه است ــ نشان دادن اینکه انسانهاى قدرتمند چگونه ممکن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند؛ خودشان را نبینند، حیثیّت خود، منیّت خود را به حساب نیاورند، هیچ باشند در مقابل خدا، و چگونه این، مایهى کمال انسانى است؛ سعى شده این نشان داده بشود.
آن قسمتى که عرض کردم، مربوط به بلقیس، ملکهى سبا است؛ وقتى سلیمان اطّلاع پیدا کرد که یک چنین حکومتى و یک چنین پادشاهى هست، پیغام فرستاد: اَلّا تَعلوا عَلَىَّ وَأتونی مُسلِمین؛(۱۱) یعنى این قدرت فائقهى الهى، همهى قدرتهاى فرعونى و شخصى و شیطانى را از بین میبرد و همه را در مقابل خداى متعال تسلیم میکند. و به پادشاه سبأ ــ که محلّى بوده در یمن یا نزدیک شمال آفریقا؛ اختلاف هست که کجا بوده شهر سبا ــ پیغام میدهد که بایستى تسلیم بشوید در مقابل قدرت سلیمانى. بعد از آنکه هدیهاى به خدمت سلیمان میفرستند و سلیمان رد میکند هدیهى آنها را و نشان میدهد که مسئله، مسئلهى مبادلات مالى نیست، معامله نیست، مسئلهى ایمان است و تسلیم در مقابل خدا است، وقتى بلقیس حرکت میکند و مىآید وارد منطقهى قدرت سلیمان و مشرِف به قصر سلیمان میشود، سلیمان دستور میدهد که یک قصرى، یک ایوانى، یک محلّ مُعْظمى را از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود. یَعمَلونَ لَهُ ما یَشاٰءُ مِن مَحاریبَ وَ تَماثیل؛(۱۲) قصر باعظمتى یا ایوان باعظمتى از جنس شیشه درست کردند، وقتى که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، او نگاه کرد، از شفّافیّت این شیشهها خیال کرد اینها آب است و چون ناچار بود که وارد بشود ــ گفته بودند باید وارد بشوى ــ لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود. وقتى لباسش را بلند کرد، قالَ اِنَّه صَرحٌ مُمَرَّدٌ مِن قَواریر؛ سلیمان به او فرمود: اینها آب نیست، شیشه است؛ نمیخواهد لباست را بلند کنى. اینجا این عظمت سلیمانى که علم و قدرت و عزّت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیار سلیمان قرار داده بود، ناگهان غرور بلقیس را شکست، و آن مانع اصلى را از سر راه او براى مسلمان شدن و ایمان آوردن برداشت.
او هم یک پادشاهى است، او هم یک قدرتمندى است؛ وقتى قدرتمندها در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، بیشتر تکبّر میورزند و روح کبرآلود خودشان را و آن نفْس سرکش خودشان را بیشتر میدان میدهند و پرورش میدهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، بیشتر خصوصیّت فرعونى انسان ظاهر میشود. با این وضعیّت ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد؛ اگر ایمان هم مىآورد، ایمان ظاهرى بود. ایمان از روى ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت، حالت قدرت، حالت جبروت در باطن او اجازه نمیداد ایمان بیاورد. وقتى در مقابل این عظمت قرار گرفت ــ عظمتى که در یک انسانى در کمال قدرت و پیچیدگى جمع شده، امّا این انسان در عین حال خودش را بندهى خدا میداند ــ ناگهان آن شیشهى عُجب و غرورِ درون بلقیس را شکست: قـالَت رَبِّ اِنّی ظَلَمتُ نَفسی؛ بعد از آنکه این آیت عظیم را دید، اینجا بود که بلقیس زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت پروردگارا! من به خودم ظلم کردم؛ وَ اَسلَمتُ مَعَ سُلَیمٰن؛(۱۳) اسلام آورد، اسلامِ از روى دل؛ یعنى آن مانع برطرف شد. اینجا هم خداى متعال نشان میدهد که چطور یک انسانى، مادامى که اسیر طلسم کبر و کبریایى و جبروت درونى خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد؛ وقتى این طلسم شکست، ایمان آوردن او هم آسان میشود. این، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است.
تمام مشکلاتى که در دنیا پیدا شده، به خاطر همین کبریایىها پیدا شده: افرادى که داراى قدرت هستند؛ [آن هم] قدرتهاى پوشالى؛ قدرتهایى که هیچ چیز نیست ــ خب، مىبینید این قدرتهاى بزرگ دنیا را؛ امروز قدرتمند است، فردا به خاک سیاه نشسته است؛ امروز یک سلطانى است، دو روز بعد، یک هفتهى بعد، یک موجود عاجز و ناتوانى است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چقدر تاریخ از این قضایا پُر است؛ خب این چه قدرتى است؟ این چه جبروتى است که انسان به آن بنازد، به آن ببالد ــ غنىهایى که به غناى خودشان متّکى هستند، غافل از اینکه این غنا و بىنیازى نیست و این همان حالتى است که در سورهى شریفهى «اِقرأ» میفرماید: اِنَّ الاِنسانَ لَیَطغیٰ* اَن رَءاهُ استَغنیٰ؛(۱۴) انسان طغیان میکند [زمانی] که خود را غنى ببیند، غنى بیابد، بىنیاز احساس بکند؛ مایهى طغیان این است. اى بسا کسانى که پول زیادى دارند، ثروت دارند، امکانات دارند، امّا خودشان را بىنیاز احساس نمیکنند، به این ثروت تکیهاى ندارند، خودشان را وابستهى به خدا میدانند. این آدم طغیان نخواهد کرد؛ و سلیمان پیغمبر، مظهر کامل یک چنین چیزى است، [با اینکه] همهى ثروت دنیا در اختیار او است. حکومتهاى الهى در طول تاریخ و هر کدام از پیغمبران و اولیا که به حکومت رسیدند، همینجور بودند؛ ثروتها، امکانات جامعه در اختیار آنها بوده. مثل امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام)، ثروت شخصى هم داشت که دائماً تحصیل میکرد و صدقه میداد؛ ثروتهاى جامعه، بیتالمال هم در اختیار او بود، هر چه میخواست میتوانست مصرف بکند امّا خودش را از این غنا و ثروت جدا میکرد. آن چیزى که براى انسان خطرناک است، همین احساس استغناء است، احساس بىنیازى است، احساس قدرت است، احساس دانایى است، اتّکاء به دانایى خویشتن است.
قرآن کریم داستان قارون را که نقل میکند، دربارهى قارون میگوید وقتی که به او نصیحت میکردند، او در جواب میگفت: اِنَّما اوتیتُهُ عَلىٰ عِلم؛(۱۵) من از روى علم و دانش این ثروت را به دست آوردم، مال خودم است. این غرور، فخر، تکبّر، تکیهى به آنچه در انسان هست و چیز کم و ناچیزى است و انسان آن را چیزى مىانگارد و خیال میکند زیاد است، بزرگترین بلیّهها است.
اگر در جمهورى اسلامى همهى قشرها ــ چه کسانى که مسئولیّتى در نظام جمهورى اسلامى دارند که البتّه نسبت به اینها تکلیف سنگینتر است، فورىتر است، واجبتر است و چه مردم معمولى جامعه که سِمتى و منصبى و شغلى و اعتبار ظاهرىاى را یدک نمیکشند ــ سعى کنند همین یک خصوصیّت را، خصوصیّت تواضع را، زدودن روح تکبّر را، زدودن روح استعلاء و علوّ را که موجب طغیان است، در خودشان به وجود بیاورند بسیارى از مشکلات حل خواهد شد؛ جامعه، جامعهى حقیقتاً اسلامى خواهد شد. باید بکنیم این کارها را؛ ما منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسهاى که در درون من و شما وجود داشته باشد و دائم به ما بگوید که ما از دیگران بالاتریم، حرف ما از حرف دیگران قابل قبولتر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است، این موجب فساد است، موجب اختلاف است، موجب گسستن همه چیز در نظام اسلامى است؛ این را باید از بین برد. اگر این صفت شیطانى را ما در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادرى به وجود خواهد آمد، همکارى به وجود خواهد آمد، وحدت روزبهروز بهتر و بیشتر خواهد شد، جامعه التیام(۱۶) الهى و اسلامى خودش را به دست خواهد آورد.
و امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) در کتاب شریف نهجالبلاغه، بر روى این صفت تکبّر و در مقام علاج آن و زدودن آن مطالب عجیبى بیان فرمودهاند و کلمات دُرربارى از آن بزرگوار نقل شده(۱۷) و زندگى آن حضرت هم مظهر همین عبودیّت براى خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطهى مقابل آن کبر را، آن علوّ و استعلاء در وجود انسان را، عبودیّت دانست؛ حالت بندگى در مقابل خدا، حالت خضوع در مقابل پروردگار و حالت عبودیّت محض که پذیرفتن احکام الهى و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد. این، خصوصیّت اولیاى الهى است و وجود مقدّس امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) از همه کس بیشتر به این خصوصیّت آراسته بود و وجود آن بزرگوار از اوّل زندگى و از اوّل مبارزات آن بزرگوار در راه اسلام تا زمانى که پیغمبر خدا در جامعه حضور داشتند، و همچنین بعد از رحلت پیغمبر تا وقتى که حکومت و خلافت در اختیار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنین در دوران خلافت و حکومت آن بزرگوار، در عین مبارزهى با طاغوتها و متکبّرین و مستکبرین صحنهى سیاست، با آن روحیهى استکبارى نیز که در درون انسانها هست، آن بزرگوار مبارزه میکرد. عمل شخصى او اینجور بود؛ در وجود خود آن بزرگوار خضوع و تواضع براى پروردگار و خشوع در مقابل پروردگار یک چیز عجیب و استثنائى بود و در دیگران هم این حالت را ایجاد میکرد.
امروز صحبت من طولانى شد؛ من نمیخواستم که این قدر طولانى بشود. امیدواریم که خداى متعال به برکت آیات کریمهى قرآن و کلمات مولاى متّقیان (علیه الصّلاة و السّلام) در این روزهایى که متعلّق به آن بزرگوار است، همهى ما را توفیق بدهد که بتوانیم در راه عبودیّت الهى قدم برداریم و خودمان را بندگان شایستهى خدا کنیم.
نسئلک اللهمّ و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یا الله ... اللهمّ یا حمید بحقّ محمّد، و یا عالى بحقّ علىّ، و یا فاطر بحقّ فاطمة، و یا محسن بحقّ الحسن، و یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد توفیق تربیت شدن براى عبودیّت خودت را به همهى ما عنایت کن. پروردگارا! بت درونى ما را بشکن. پروردگارا! نفْس سرکش ما را حقیقتاً بندهى خود قرار بده؛ فضل و رحمت خودت را بر ما نازل کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم ما را پیروان واقعى محمّد و آل محمّد قرار بده. پروردگارا! صفات رذیله و ناپسندى که ما را از تو دور میکند و ما را محجوب میکند و راه کمال را به روى ما میبندد، در ما ریشهکن بفرما. پروردگارا! ما را عامل به آنچه میگوییم و آنچه میدانیم قرار بده. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم فضل و رحمت خاصّ خودت را در این ایّام متبرّک و در این ماه مبارک رمضان بر ملّت مسلمان مخلص ما نازل بفرما؛ آنها را بر دشمنانشان پیروز کن؛ دشمنان آنها را مخذول و منکوب بفرما. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد روح مطهّر امام عزیز و بزرگوار ما را با ارواح طیّبهى محمّد و آل محمّد محشور بفرما. پروردگارا! مقامات او را در نزد خود روزبهروز بالاتر و بهتر بگردان. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد از این ملّت، از این اجتماعات، از طرف یکایک ما، فضلى و رحمتى و هدیهاى به روح آن بزرگوار نازل بفرما. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد شهداى گرانقدر ما را با شهداى صدر اسلام محشور کن؛ خانوادههاى شهدا را مشمول رحمت و برکات و فضل خود قرار بده. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، خیرات و برکات خودت را بر جامعهى ما نازل کن؛ مشکلات را برطرف کن؛ دستهاى آشکار و پنهان دشمن را قطع کن؛ ما را با یکدیگر مهربانتر و نزدیکتر بگردان؛ ما را عامل به احکام خود به طور کامل قرار بده. پروردگارا! قرآن کریم و عزیز را در جامعهى ما به طور کامل تحقّق ببخش؛ اخلاق ما را اخلاق قرآنى قرار بده. پروردگارا! اموات ما را بیامرز؛ پدر و مادر ما را بیامرز. پروردگارا! ما را بیامرز؛ ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار بده. پروردگارا! اگر در ایّام گذشتهى این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود نکردهاى، در باقیماندهى این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود بفرما. پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد قلب مقدّس ولىّعصر از ما راضى و خشنود بگردان. پروردگارا! ما را مشمول دعاى آن بزرگوار بفرما؛ ما را مشمول رضاى آن بزرگوار بفرما؛ ما را از یاران آن بزرگوار در حضورش و در غیبتش قرار بده؛ توفیق شهادت در راه خودت را به ما عنایت کن.
رحم الله من قرأ الفاتحة
(۱ فرسخها
(۲ چیزهایی که روزه را باطل میکند.
(۳ سورهى زمر، بخشى از آیهى ۶۰
(۴ سورهى نمل، بخشى از آیهى ۱۵؛ «و براستى به داوود و سلیمان دانشى عطا کردیم ...»
(۵ سورهى نمل، بخشى از آیهى ۱۶؛ «... و از هر چیزى به ما داده شده است ...»
(۶ معمولی، عادّی
(۷ سورهى ص، بخشى از آیهى ۳۰؛ «... چه نیکو بندهاى! براستى او توبهکار [و ستایشگر] بود.»
(۸ سورهى نمل، آیهى ۱۸
(۹ سورهى نمل، بخشى از آیهى ۱۶
(۱۰ سورهى نمل، بخشى از آیهى ۱۹
(۱۱ سورهى نمل، آیهى ۳۱
(۱۲ سورهى سبأ، بخشى از آیهى ۱۳؛ «[آن متخصّصان] براى او هر چه میخواست، از نمازخانهها و مجسّمهها میساختند ...»
(۱۳ سورهی نمل، بخشی از آیهی ۴۴
(۱۴ سورهى علق، بخشى از آیهى ۶ و آیهى ۷
(۱۵ سورهى قصص، بخشى از آیهى ۷۸
(۱۶ سازگاری
(۱۷ از جمله، نهجالبلاغه، خطبهی ۱۹۲ (معروف به خطبهی قاصعه)