• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1368/12/05

بیانات در دیدار فرماندهان نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران

به‌مناسبت گردهمایى سالانه‌ى فرماندهان یگانهاى نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران(۱)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 اوّلاً از دیدار شما برادران و فرماندهان و مسئولین نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران خوشحالم. شما ‌-بعضى ده سال، بعضى هشت سال، بعضى کمتر و شاید بعضى هم بیشتر- در میدانهاى نبرد یا در صحنه‌هاى مربوط به نبرد حضور داشتید. در جمع شما، بعضى را من می‌شناسم که سالهاى متمادى در صحنه‌هاى جنگ و در تهدید دائمىِ مرگ بودند و جان خود و راحتى عزیزان و آسایش و امنیّت خانواده را ‌-همه را- در طَبَق اخلاص گذاشتند و تقدیم کردند. بعضى از همین قبیلِ شماها بودند که به شهادت رسیدند، بعضى هم ‌-که شما هستید و تعداد کثیر دیگرى- بحمدا‌لله‌ زنده ماندند بر حسب تصادف، چون همان جایى که آن شهید حضور داشت، شما حضور داشتید؛ فرقى نداشت؛ جایگاه شما این‌جور نبود که شما [چون] یک جایى نرفتید، شهید نشدید؛ نه، آنجایى که شما حضور داشتید، همان ‌جایى بود که آدم در آنجا شهید میشود ‌-به دلیل اینکه رفیقتان، هم‌رزمتان، دوستتان آنجا شهید شد- [ولى] شما بحمدا‌لله‌ زنده هستید.

 خب، حالا یک بحث عرفانى و معنوى ‌-از آن بحثهایى که ماها کمتر به حقایق آن بحثها توجّه میکنیم؛ اگرچه حقایق هم بیشتر همان جا است- و آن اینکه اصلاً ما این حیات و زندگى را براى چه میخواهیم. وقتى شما اتومبیلتان را بنزین میزنید، روغن میریزید و مرتّب میکنید، براى این است که سوار آن بشوید و به یک جایى برسید. اگر کسى این باک را از بنزین پُر کند و سوار شود روشن کند برود به سمت پمپِ‌بنزین بعدى، آنجا باز سرِ باک را پُر کند روشن کند برود به طرف پمپِ‌بنزین سوّمى، [باز] باک را پُر کند براى اینکه برود تا به یک پمپِ‌بنزینى برسد که آنجا باز میخواهد پُرش کند، اینکه زندگى نشد! چه فایده‌اى دارد؟ [اگر] هدف از پُر کردن این باک و مرتّب کردن این ماشین، این باشد که حرکت کنیم تا به جایى برسیم که آنجا باز میخواهیم پُرش کنیم و آب و روغن آن را مرتّب کنیم، اینکه ماشین‌دارى نشد؛ اینکه هدف زندگى نشد. شما این موتورى که اسم آن جسم شما و وجود شما است، براى چه مرتّب میکنید؟ ما غذا بخوریم تا جان بگیریم، تا راه بیفتیم، تا حرکت کنیم، تلاش کنیم که نانى گیر بیاوریم که دوباره بخوریم؟ خب، این نانِ دوباره را هم گیر آوردیم و در جسممان ریختیم؛ با خوردن این نان دوّم، باز جانى، حرارتى، حرکتى، توانى پیدا کردیم؛ حالا با این توان چه‌کار کنیم؟ باز دوباره به سمت نان حرکت کنیم؟ اینکه زندگى نشد؛ این یک چیز پوچى شد. همه‌ی سالهاى متمادى را انسان بخورد، تا بتواند با این خوردنْ کار کند، تا بتواند با آن کارْ وسیله‌ی خوردن پیدا کند! اینکه یک دُور دائمىِ خیلى بی‌ربطى شد؛ زندگى این‌جورى که فایده‌اى ندارد. من میخواهم در ماشینم بنزین بریزم که با آن بتوانم خودم را به آن نقطه‌اى که محبوب من است، معشوق من است، آنجایى که کار دارم برسانم. البتّه وقتى میخواهم به آنجا برسم، راه را جورى انتخاب میکنم که یک پمپِ‌بنزینى هم وسط راه باشد؛ امّا هدف، آن پمپِ‌بنزین نیست؛ هدف آنجا است. ما باید غذا بخوریم تا براى یک مقصودى، توان پیدا کنیم و حیات پیدا کنیم. آن مقصود چیست؟ آن را باید پیدا کرد. آن معشوق کیست؟ دنبال او باید رفت. آنها آرمانها و آرزوهاى فراتر از چهارچوب جسم من و شما هستند. تلاش ما براى آن آرزوها است. البتّه آن آرزوها در همه‌ی انسانها یکسان نیست. براى یکى، آن آرزو حراست از میهن است ‌-خوب است، چیز مقدّسى است، یعنى هیچ قُبحى در این آرزو نیست؛ آنهایى که براى میهنشان جان‌فشانى میکنند و درحقیقت براى راحتىِ مردمِ میهنشان تلاش میکنند، کار مقدّسى انجام میدهند- امّا از این بالاتر هم هست، از این مقدّس‌تر هم هست: آن مدّ نگاهى که میرسد به انسانیّت، به کمال انسانى، به صفات نیکوى انسانى؛ آن از این بالاتر است.

 یک وقت انسان از یک مرزهایى دفاع میکند که مرزهاى ظلم و طغیان است. فرض کنیم در یک نظامى، در یک کشورى، سیستم آن کشور و تشکیلات آن کشور، تشکیلاتى باشد که براى فساد تلاش میکند. تعجّب هم نکنید؛ این‌جور چیزى در دنیا وجود دارد که سران کشور یک مشت قاچاقچی‌اند؛ یا قاچاقچى موادّ مخدّر یا قاچاقچى سلاح که پول میگیرند، معامله را جور میکنند، راه می‌اندازند. الان در این دنیاى بزرگ، در این جنگل‌مولایى(۲) که قدرتها این‌جور به جان هم افتاده‌اند، از این قبیل، کشورهایى را داریم. البتّه به شایعات کارى ندارم که آمریکایی‌ها این نوریگا(۳) را به قاچاقچیگرىِ موادّ مخدّر متّهم کردند؛ چون آمریکایی‌ها گفتند، حجّیّت ندارد؛ آمریکایی‌ها خودشان صد پلّه از نوریگا بدتر و خبیث‌ترند. اگر او آدم بدى است، اینهایى که امروز در آمریکا سرِ کارند از او بدترند. او لااقل این‌قدر همّت و حمیّت(۴) داشت که در مقابل یک [فرد] زورگویى، چند صباحى بِایستد ‌-اگرچه معلوم نبود؛ ما درباره‌ی کارهاى کسانى از قبیل اینها، اصلاً مایل نیستیم قضاوت بکنیم؛ ظواهر کار را میگویم- آنها حتّى این را هم ندارند. آنها صددرصد تسلیم سیاستهایى هستند که از طرف سرمایه‌دارهاى بزرگ، کمپانی‌دارهاى بزرگ، قارون‌هاى زمان ترسیم میشود. به ظاهرِ این رؤساى جمهور آمریکا نگاه نکنید، به هارت‌وهورت‌شان نگاه نکنید؛ اینها در مقابل سیاستهاى القاشده از طرف کارتل‌دارهاى عظیم جهانى ‌-که عدّه‌ای‌شان هم آمریکایی‌اند و عدّه‌ای‌شان هم صهیونیستند- از خودشان هیچ اراده‌اى ندارند؛ اگر آمد یک را بکند دو، سرش را زیر آب میکنند؛ که یک مواردى را شماها در همین عمر [خود] دیده‌اید؛ در همین مقدارى که من و شما یادمان است، از رؤساى جمهور آمریکا یکى کشته شد،(۵) یکى [هم] با یک افتضاحى کنار رفت.(۶) اینها عادّى نیست؛ همه‌ی اینها دست آن کسانى است که دارند پشت پرده را اداره میکنند. ما راجع به اینها بحثى نداریم و نمیخواهیم صحبتى بکنیم.

 در یک چنین کشورى که تفکّر سران آن، تفکّر قاچاقچیگرى است، دفاع کردن از مرزهاى این کشور، البتّه یک هدفى است، امّا دفاع کردن از نجات این کشور از آن‌چنان سیستمى، هدف بالاتر و هدف باارزش‌ترى است. اگر یک نظام در کشورى دارد به سمت تعالى و فضیلت اخلاقى و معنوى و رستگارى انسان میرود ‌-مثل نظام اسلامى در کشور ما در حال حاضر؛ که امروز هدف در کشور ما رستگارى انسان و نجات انسان از همه‌ی ناراحتی‌ها و از همه‌ی رنجها است- ارزش و والایى هدفِ حراست و حفاظت از این نظام و دفاع از یک چنین نظامى، بیشتر و بالاتر از صِرف دفاع از مرزها است؛ اینها میشود هدفهاى زندگى؛ [اینکه] انسان تلاش کند براى اینها، تلاش کند براى کسب رضاى خدا و جلب رضاى خدا، تلاش کند براى اینکه وظیفه و تکلیف دینى خودش را انجام بدهد ‌-که بالاخره پس از این زندگى کوتاه مادّى، همین براى انسان میماند- اینها باارزش است. لذا در کلمات امام بزرگوارمان ‌-که یک مرد حکیمى بود؛ ایشان صرفاً یک روحانى متخصّص در امر فقه و اصول و حکمت و فلسفه نبود، بلکه شخصاً و روحاً یک انسان حکیم و بزرگ‌اندیش و بلنداندیشى بود؛ ما آدمهاى بزرگْ زیاد دیده‌ایم، شرح حال بعضى از آنها را هم در کتابها خوانده‌ایم، با انواع و اقسام شخصیّت‌هاى روحانى و علماى دینى، زیاد برخورد کرده‌ایم و انسانهایى را و اساتیدى را دیده‌ایم؛ [ولى] این انسان، یک انسان نمونه و فوق‌العاده‌اى بود؛ از نوع بقیّه‌ی کسانى که در آن کسوت و با آن هدفها بودند، نبود؛ انصافاً یک انسان والایى بود- [هست]، ایشان مکرّر میگفتند که ما براى اداء تکلیف حرکت میکنیم؛ حتّى براى پیروزى هم تلاش نمیکنیم.(۷) البتّه پیروزى را دوست میداریم؛ هیچ کس نیست از پیروزى بدش بیاید؛ هیچ کس نیست براى پیروزى کار نکند؛ امّا هدف نهایى یک چیزى است حتّى از پیروزى بالاتر و آن، رضاى خدا است؛ آن، اداء تکلیف است. اگر من پیروز شدم، امّا از خدا دور شدم، مغلوب شده‌ام؛ اگر من خداى نکرده به هدفم دست نیافتم، امّا تکلیفم را انجام دادم، این پیروزى است، این پیشرفت است. باید تکلیفمان را انجام بدهیم. هر کدام از شما آن‌وقتى که احساس میکنید نسبت به یک کارى که وظیفه‌ی شما است و براى شما به‌عنوان یک وظیفه‌ی دولتى و وظیفه‌ی ارتشى معیّن کرده‌اند، بی‌علاقه‌اید و احساس میکنید که نسبت به این کار دلسوزى ندارید، آن‌وقت جاى نگرانى است، چون از خدا دارید دور میشوید؛ آن کارى که به عهده‌ی شما است، اگر نسبت به آن احساس بی‌علاقگى کردید، احساس عدم دلسوزى کردید، دارید از خدا فاصله میگیرید، دارید از رضاى خدا دور میشوید؛ آنجا جاى نگرانى است و جا دارد انسان نگران بشود؛ ولو ظاهر قضیّه هم معلوم نباشد، مافوق نفهمد، فرمانده نفهمد، زیردست نفهمد، ظواهر کار درست باشد؛ امّا [وقتى] شما دلسوزی‌اى احساس نمیکنید ‌-چون باطن قضیّه را خدا که میداند- شما دارید فاصله میگیرید. آن‌وقتى که شما نسبت به کارتان با علاقه و دلسوزى دارید تلاش میکنید، آن‌چنان که میدانید خدا ‌-که میداند و عالِم است- راضى است، آن‌وقت شما خوشحال باشید؛ کارتان تمام‌شده است، به هدف رسیده‌اید ‌-این فلاح(۸) و نجاح(۹) و فوز(۱۰) است؛ یعنى رسیدن و دست یافتن به هدف- خشنود باشید. اگر این حالت استمرار پیدا کرد، این فلاحِ دائمى و ابدى است؛ و ما دنبال این هستیم؛ این جنبه‌ی عرفانى و معنوى و اخلاقى قضیّه که ما از این هم نبایستى فارغ باشیم؛ اگرچه گفتم ذهنهاى امثال بنده قادر نیست که عمق و مغزاى(۱۱) این معنویّات و این رقیقه‌ها(۱۲) را درست لمس کند؛ هرچه انسان معنوی‌تر و روحانی‌تر باشد ‌-نه روحانىِ به معناى این لباس ما، [بلکه] به معناى روحانیّت معنوى و حقیقى و قلبى- این را بیشتر میفهمد.

 از لحاظ وضع تکلیف. آقایان! عمده‌ی ارتش، نیروى زمینى است؛ اصل قضیّه شما هستید، نیروى هوایى شما را پشتیبانى میکند، نیروى دریایى [هم] ‌-اگرچه ما مرزهاى دریایى و تهدیدهاى دریایى قابل توجّهى داریم- درجه‌ی دوّمِ شما است. یعنى حتّى آنجایى که تهدید از دریا باشد، مدافع واقعى شما هستید که در زمین هستید و باید دفاع کنید. اصل قضیّه، نیروى زمینى است.نیروى زمینىِ امروز هم مثل نیروى زمینىِ دوران رژیم گذشته نیست که همه‌ی تلاش و تحرّکش عبارت باشد از یک مانورى، در یک بیابانى، با یک دشمن فرضی‌اى، با یک منطقه‌ی هدف دروغی‌اى که میگوییم آن تپّه را اشغال کنیم ‌-از این چیزهایى که هیچ خطرى [ندارد و] چیزى نیست- [اینها] ظواهر قضیّه است؛ مثل آن زمان نیست. امروز نیروى زمینى هدف دارد، تهدید جدّى دارد، منطقه‌ی حفاظت حقیقى دارد که باید حفاظت کند. فرق وضع امروز شما با رژیم گذشته، مثل فرق مشقِ با تفنگ حقیقى و گلوله‌ی واقعى است با گلوله‌ی مشقى. امروز شما به معناى واقعى کلمه با تهدید مواجهید و باید دفاع کنید و باید خودتان را به هدفهاى واقعى و مشخّص‌شده برسانید. با گذشته فرق میکند؛ پس باید آمادگى، صددرصد و واقعى باشد. اینکه ما در ظاهر قضیّه، یک صورتِ یگانى داشته باشیم ‌-این مقدار از مرز دست ما است؛ این‌قدر گسترش داریم؛ هروقت هم کسى به آنجا برود، ببیند بله، بالاخره یک یگانى هست- این کافى نیست. نیروى زمینى باید آمادگى حقیقى داشته باشد. این خلاصه‌ی قضیّه است.

 من مکرّر به این آقایان مسئولین ‌-هم به تیمسار رئیس ستاد مشترک، هم به تیمسار فرمانده نیرو- گفته‌ام که یگانها بایستى در چهارچوب امکانات، در حدّ اعلاى آمادگى [باشند]. من البتّه این مشکلاتى را که آقاى سرتیپ حسنی‌سعدى اشاره کردند و میخواهند بگویند،(۱۳) بیشتر از ایشان میدانم؛ چون من در سطوح تصمیم‌گیرى ارتش، سابقه‌ام بیش از ایشان است. من یازده سال است با ارتش سروکار دارم ‌-در سطوح تصمیم‌گیرى و از اوّل انقلاب تا الان- و نقصهاى ارتش را میدانم، مشکلات را میدانم، کمبودها را میدانم، چیزهایى که لازم دارد را میدانم، مشکلات بودجه‌ی دولت را میدانم؛ من اطّلاع دارم. البتّه آنها باید حل بشود و در زمان خودش به شکل مطلوب باید دربیاید؛ آنکه من به شما میگویم، با غفلت از آن واقعیّتها نیست؛ من میگویم در چهارچوب امکانات و موجودى و ممکناتمان بایستى در حدّ اعلىٰ باشیم؛ آن‌قدرى که ممکن است باید تلاش کنیم. کمبودها نباید موجب بشود، یا ‌-به تعبیر دیگرى- بهانه بشود، براى نقصها و نارسایی‌ها. ابزار را باید آماده نگه داریم. من این [جهاد] خودکفایى را چند سال قبل براى همین قضیّه تشکیل دادم. الان هم جهاد خودکفایى در همه‌ی نیروها ‌-از جمله در نیروى زمینى- باید در حدّ اعلىٰ کار کند و تلاش کند تا بتواند مقصود از این تشکیلات را ‌-که خودکفایى درونى است- تا حدّ ممکن تأمین کند. البتّه ما فعلاً نمیتوانیم تانک بسازیم ‌-اگرچه در آینده ‌ان‌شاءالله‌ این کارها خواهد شد- امّا الان تانک‌هایى را که داریم عملیّاتى نگه دارید؛ نفربرها را عملیّاتى نگه دارید؛ تانک‌برها را عملیّاتى نگه دارید؛ سلاحها را آماده‌به‌کار نگه دارید؛ وسایل مهندسى را آماده‌به‌کار نگه دارید، ما بولدوزر و لودر و این‌جور امکانات کم نداریم، فراوانند؛ و از این قبیل، هر آنچه مربوط به جهاد خودکفایى است، اینها آماده باشند و مورد استفاده قرار بگیرند.

 از لحاظ آموزش. آموزش را جدّى کنید. مراکز آموزش را ‌-مثل این دانشکده‌ی افسرى یا به اسم جدید: دانشکده‌ی علوم نظامى، و همچنین بقیّه‌ی مراکز آموزشى، آموزشگاه افسرى و جاهاى دیگر را- حقیقتاً مرکز آموزش قرار بدهید؛ اینجا یاد بگیرند. انضباط در داخل نیروها، انضباط واقعى و عمیق باشد، نه انضباط صورى محض. البتّه انضباط صورى هم لازم است؛ امّا انضباط یعنى هر فرمانبرى خودش را ملزم بداند ‌-ملزم اخلاقى و وجدانى- که فرمان فرمانده را عمل بکند؛ نه اینکه فقط در مدّ نگاه او و تا آنجایى که چشم او میبیند؛ بلکه همان ‌جایى که چشم او هم نمیبیند، فرمان او باید عمل بشود؛ انضباط به معناى واقعى. سازمان‌دهى به شکل دقیق و عمیق که بحمدا‌لله‌ در ارتش بوده؛ خوب هم بوده، الان هم خوب است. سازمان‌دهى در ارتش ایرادى ندارد؛ امّا حفظ این سازمان‌دهى با انضباط [ممکن است]؛ کمربند انضباط را دُور این یگانهاى عمده و غیر عمده بیندازید و اینها را محکم نگه دارید. یک ذرّه بی‌انضباطى و بی‌نظمى در خطوط، فاجعه‌آفرین است.

 حضور شماها در یگانهایتان واجبِ واجب است. واجب‌ترین کارها حضور شماها است. فرمانده لشکر، تا سطح گردان و گروهان جلو برود، مرتّب سرکشى، بازرسى، نگاه [بکند]. نَفَس شما به آنها بخورد، خود این یک عالم کار میکند. همه‌اش این نیست که بروید به آنها پول بدهید. بعضى میگویند: من شب عیدى [پیش نیروها] دست خالى بروم؟ خب بله. شما خیال میکنید همه‌ی مسائل و مشکلات را پول حل میکند، یا همه‌ی اشکالات از کم‌پولى ناشى میشود؟ نه، او آنجا، در مرز، در چهار قدمى دشمن نشسته، احیاناً یک رادیوى یک‌موج هم دم دستش است؛ او اصلاً نمیداند در دنیا چه هست، چه کسى هست، شما اصلاً وجود خارجى دارید یا ندارید، فرمانده لشکر به فکر او هست یا نه، چه برسد به فرمانده نیرو. بعضى اوقات این سربازها و حتّى درجه‌دارها و افسرهاى جلو ‌-خطوط مقدّم- خیال میکنند آن فرمانده، حتّى به یاد آنها نیست. این آنها را خُرد میکند. این یک شاهى صنّار ‌-که شما اگر رفتى، دست توى جیبت کردى، به او دادى- که مُعجزى درست نمیکند؛ کمبود آن مشکلى به وجود نمی‌آورد؛ [فقط] بداند که شما به فکر او هستید، بداند که شما ناراحتى و رنج او را حس میکنید و لمس میکنید؛ این را بفهمد؛ اگر فهمید، روحیه پیدا میکند و میجنگد و مقاومت میکند و سنگر را حفظ میکند. مشکل ما همان خطوط مقدّم است. چرا عراق توانست ناگهان وارد خاک ما بشود و هشتاد کیلومتر، نود کیلومتر، صد کیلومتر جلو بیاید که بعد شما و همه‌ی نیروهاى مسلّح دیگر براى بیرون انداختنش هشت سال زحمت بکشید و تازه به‌طور کامل نتوانید؟ براى خاطر اینکه خطوط مقدّم درست نبود. خطوط مقدّم باید درست باشد. سنگرهاى مقدّم بایست نفوذناپذیر باشد. الان دشمنِ روبه‌روى ما همین‌جور است. شما به ذهنتان هم خطور نمیدهید که بتوانید نیرویتان را بردارید و پنجاه کیلومتر، چهل کیلومتر، سى کیلومتر بروید در عمق [خطوط] او؛ چون میدانید محکم است. شما چرا نتوانید؟ او مشکلاتش بیشتر از شما است، خیلى بیشتر از شما است ‌-ما از داخل [آنها] خبر داریم- درعین‌حال این [استحکام] را دارد. خطوطى که دست شما است و به شما سپرده شده بایستى محکم باشد؛ آنجایى را که دست شما نیست، من کارى ندارم. البتّه در آینده ‌-آینده‌اى که وقت آن بعدها مشخّص خواهد شد و خود من معیّن خواهم کرد- خطوط دفاعى کلّاً دست ارتش خواهد بود؛ امّا الان این‌جور نیست. الان چند صد کیلومترى دست شما است؛ همان‌قدر، یک خُرده کمتر دست سپاه است؛ ژاندارمرى هم یک مقدارى دارد. آن مقدارى که دست شما است، نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران بایستى مثل سدّ فولادین، غیر قابل نفوذ باشد. این‌جور هستید یا نه؟ اگر نباشید، این قابل قبول نیست. اگر قادر نیستید بر حفاظت، بروید ببینید اشکالتان چیست. همه در سطوح مختلف ‌-فرمانده نیرو در سطح نیرو، فرماندهان یگانهاى عمده و لشکرها در سطح خودشان، و بقیّه- بروند ببینند اشکالشان چیست. چرا این‌جور نیست؟ چرا نمیتوانید؟ البتّه بحمدا‌لله‌ قدرت ارتش خوب است، نیروى زمینى قوى و توانا است، شماها توانا هستید. بروید از این خطوط مقدّم خاطرجمع بشوید.

 این حرف ما است. از خدا کمک بخواهید و قدر وضع کنونى ارتش را هم بدانید. این را هم بدانید: قدر این نشستنِ این‌جورى را بدانید. اگر کسى بفهمد، این چیز باارزش و چیز قیمت‌دارى است: این‌جور روى زمین، روى موکت، همه دُور همدیگر بنشینند ‌-فرماندهى به جاى خود؛ امّا برخورد و منش، انسانى، برادرانه- این چیز باارزشى است؛ این را شما امروز دارید؛ در گذشته هیچوقت نداشتید. ارتش ایران هیچوقت از عزّت واقعى برخوردار نبوده؛ عزّت واقعى [را میگویم]، زرق‌وبرق و ترسیدن آدمها را کارى ندارم؛ براى خاطر اینکه همیشه از طرف مافوق روى او فشار و تحقیر بوده، از طرف مردم هم همیشه طرد میشده و گاهى یا خیلى اوقات هم ‌-اگر نگوییم همیشه- نفرت بوده؛ این تاریخ گذشته‌ی ما است. اگر کسى تاریخ هفتاد هشتاد سال اخیر را نگاه کند، جز این نبوده؛ چه آن‌وقتى که ما ارتش منظّمى نداشتیم، چه از اوایل این قرن هجرى شمسى که ارتش منظّم پیدا کردیم ‌-از آن‌وقتى که مستشارهاى خارجى [آمدند] که من یک وقت در یکى از ملاقاتهاى(۱۴) ارتشی‌ها شرح دادم که چه کسانى از پرتغالی‌ها و فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها و روس‌ها و همین‌طور هلندی‌ها و آخر هم که آمریکایی‌ها آمدند، آموزش ارتش ما را در این ده‌ها سال متمادى به عهده داشتند- چه تحقیرى که آنها میکردند و تحمیلى که آنها میکردند، چه آنچه قدرتمندان میکردند؛ [این] از طرف آنها، از طرف مردم هم ترس و ارعاب بود. بله، یک افسر، مخصوصاً تا وقتى جوان بود و هنوز نشاطى داشت و غرور جوانی‌اى داشت، حرکتش یک زرق‌وبرقى داشت، در خیابان میرفت و می‌آمد؛ امّا اینکه ملاک عزّت واقعى نیست. امروز ارتش عزیز است؛ امروز ارتش به معناى واقعى کلمه عزیز است. مسئولین کشور، شماها را دوست دارند و قدرتان را میدانند. همان‌طور که الان ایشان اشاره کردند، دیدید که یکى از آخرین صادرات ذهن شریف امام همان پیامى بود که به ارتش دادند،(۱۵) که چه پیام محبّت‌آمیز و احترام‌آمیزى [بود]. من همیشه با ایشان راجع به ارتش و نیروهاى مسلّح زیاد صحبت میکردم و میدیدم که ایشان قلباً براى ارتش یک احترامى قائل بودند. مردم هم که شماها را واقعاً عزیز میشمارند، و شماها را مدافع خودشان میدانند، مهاجم به خودشان نمیدانند، بی‌تفاوت نمیدانند، سربار نمیدانند. هشت سال جنگ به مردم ما کاملاً آموخت که این اونیفورم و کلّاً نیروهاى مسلّح چقدر براى آنها ارزشمندند. این عزّت واقعى است؛ قدر این را بدانید و براى حفظ این و ازدیاد این تلاش کنید. از خدا هم کمک بخواهید؛ خداوند ‌ان‌شاءالله‌ کمکتان خواهد کرد.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله


۱) در این دیدار -که به‌مناسبت گردهمایى سالانه‌ى فرماندهان یگانهاى عمده‌ى نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران برگزار شده بود- فرمانده نیروى زمینى و فرماندهان قرارگاه‌ها، لشکرها، هوانیروز و معاونان و مدیران واحدهاى فرهنگى، آموزشى، لجستیکى، تعمیر و نگهدارى، بهدارى و فرماندهان یگانهاى عملیّاتى این نیرو حضور داشتند. در ابتداى این دیدار، سرتیپ حسین حسنى‌سعدى (فرمانده نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران) گزارشى ارائه کرد.
۲) کنایه از هر چیز یا هر جاىِ شلوغ، آشفته، یا بى نظم و ترتیب
۳) رئیس ستاد نیروهاى مسلّح پاناما. ر.ک: بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم (۱۳۶۸/۱٠/۶)، پى‌نوشت شماره‌ی ۳
۴) مردانگى، مروّت
۵) جان فیتزجرالد کندى. وى در ژانویه سال ۱۹۶۱ میلادى رئیس‌جمهور آمریکا شد و در نوامبر سال ۱۹۶۳ میلادی به ضرب گلوله کشته شد.
۶) ریچارد نیکسون. در مبارزات انتخاباتى میان دو حزب جمهورى‌خواه و دموکرات آمریکا در سال ۱۹۷۲، افرادی شبانه به ستاد انتخاباتى حزب دموکرات در «واترگیت» واشنگتن وارد شدند و با سرقت مدارک و پرونده‌ها و نصب میکروفون‌هاى مخفى، به استراق سمع و نوعى جاسوسى علیه آن حزب پرداختند. هیاهوى عجیبى که به دنبال این ماجرا برخاست، به توقیف و دستگیرى گروهى منتهى شد که عمده‌ى آنها از ستاد انتخاباتى نیکسون - از حزب جمهوری‌خواه - بودند. بتدریج پاى مقامات کاخ سفید و شخص نیکسون به میان کشیده شد و بسیارى از ناظران سیاسى تقاضاى استیضاح او را کردند. بدین ترتیب روز هشتم اوت ۱۹۷۴ نیکسون اوّلین رئیس‌جمهور تاریخ آمریکا بود که مجبور به استعفا از مقام خود شد.
۷) از جمله، صحیفه‌ى امام، ج ۲۱، ص ۲۸۴؛ پیام به روحانیّون، مراجع، مدرّسین، طلّاب و ائمّه‌ى جمعه و جماعات (منشور روحانیّت) (۱۳۶۷/۱۲/۳)؛ «همه‌ى ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفه‌ایم نه مأمور به نتیجه»
۸) رستگارى، نیک‌انجامى
۹) کامیابى، پیروز شدن
۱۰) رستگارى، فتح
۱۱) کُنه، حقیقت
۱۲) حالات لطیف روحانی
۱۳) اشاره‌ى فرمانده نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران به این مطلب که در صورت واگذارى امکانات لجستیکى مورد نیاز، آمادگى نیرو افزایش خواهد یافت.
۱۴) از جمله، بیانات در دیدار فرمانده و جمعى از مسئولان و کارکنان نیروى دریایى ارتش جمهورى اسلامى ایران (۱۳۶۲/۲/۱۲)
۱۵) صحیفه‌ى امام، ج ۲۱، ص ۳۳۵؛ پیام به ملّت ایران و نیروهاى مسلّح (۱۳۶۸/۱/۲۸)