1391/10/09
پرونده پیچ تاریخی / گفتوگو با دکتر دهقانی فیروزآبادی
جنگ گفتمانی بر سر پیچ تاریخی
اشاره: دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی دانشآموختهی دکتری روابط بینالملل از دانشگاه بروکسل بلژیک و عضو هیأت علمی و رئیس دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی است. از وی کتابها و مقالات فراوانی دربارهی نظریه و مسائل سیاستخارجی ایران و روابط بینالملل به انتشار رسیده است. کتابهای «نظمهای منطقهای: امنیتسازی در جهانی نوین» و «تحول گفتمانی در سیاستخارجی جمهوری اسلامی ایران» از آثار او است.
تاریخ معمولاً بر اساس چه عواملی تغییر کرده است؟
چند عامل به تحولات عمدهی تاریخی میانجامد که شاید در رأس آنها «دین» باشد. از منظر انسان مؤمن و مسلمان باید بدانیم که انبیاء و ادیان، مهمترین تغییر و تحولات را در تاریخ بشر به وجود آوردهاند. البته با توجه به اینکه پیامبری اولوالعزم بوده یا نه و دامنهی رسالت او چقدر بوده و ... دایرهی تحولات ایجادشده متفاوت است. قطعاً انبیائی که صاحب کتاب بودند و شریعت جدیدی آوردند، بیشتر تحولآفرین بودند. حتی حضرت عیسی علیهالسلام و حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله مبدأ تاریخ شدند. تاریخ میلادی بر اساس تولد حضرت مسیح است و تاریخ هجری که ما مسلمانان به کار میبریم، نشاندهندهی آن است که رسالت پیامبر یک تحول عمده در تاریخ بشر بوده است. حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله به عنوان پیامبر خاتم، بزرگترین تحول را در تاریخ بشر به وجود آورده است.
یکی دیگر از عوامل تحول در تاریخ، تحولات فکری انسانها است. البته ممکن است همهی اندیشهها به یک میزان موجب تحول تاریخی نشود. ضمن آن که دین جدید تفکر جدید نیز هست. عامل دیگر، ایدئولوژیهای مختلف است که با دین و اندیشه نیز نسبت پیدا میکند. ایدئولوژی لزوماً دین نیست، چون ایدئولوژی غیر دینی هم داریم، ولی بعضیها معتقدند که دین حامل ایدئولوژی است. ایدئولوژی یعنی مجموعهای از افکار و اندیشهها که به یک نظم سیاسی-اجتماعی منتهی میشود. با این تعریف، حداقل دین مبین اسلام یک دین اجتماعی و سیاسی است، چون برای نظامسازی -هم در عرصهی سیاسی و هم در عرصهی اجتماعی- آمده است.
اما فارغ از این، برخی از ایدئولوژیهای سیاسی معاصر مانند فاشیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، ایدهآلیسم و ... تغییراتی را در روند تاریخ و نظام بینالملل ایجاد کردهاند. مثلاً با تفسیری که فوکویاما دارد، تاریخ را بر اساس فکر، نظام اندیشگی و ایدئولوژی تعریف میکند. از نظر فوکویاما، پایان تاریخ یعنی پایان تعارض ایدئولوژیک و وقتی که لیبرالیسم، به عنوان یک ایدئولوژی، معارضی نداشته باشد.
از دیگر عوامل تغییر و تحول تاریخ، انقلابهای علمی و تکنولوژیک و نیز تمدن و فرهنگ است. تأکید میکنم که اینها مانعةالجمع نیستند و شاید تمام این عوامل به تمدن تبدیل شود. در اسلام همینگونه شد؛ یعنی فرهنگ اسلامی شکل گرفت و این تحول را عمق بخشید. بعضی از این عوامل میتوانند سرآغاز تحولی باشند، اما اگر تحول استمرار و عمق پیدا کند، بقیهی آنها هم دخیل میشوند و به کمک آن میآیند. هرچه این عوامل بیشتر باشند، این تحول اثرگذارتر و عمیقتر خواهد بود و دایرهی وسیعتری را ایجاد خواهد کرد.
بحث مهمتر، تحول پارادایمی و گفتمانی است که میتواند در حوزهی معرفت و علم باشد. گفتمانی که از مجموع اینها شکل میگیرد نیز یک عامل تحولزا خواهد بود. انقلاب اسلامی گفتمانی ایجاد کرد که فراتر از آن واقعهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود و هنوز هم در حال بازتولید است.
عامل دیگری که البته بیشتر در روابط بینالملل به آن میپردازند، تغییر قدرت (Power Shift) است؛ یعنی قدرتی ظهور میکند و جای قدرت دیگر را میگیرد. تغییر قدرت در نظریات روابط بینالملل بیشتر بر قدرت مادی تأکید دارد، ولی اخیراً قدرت نرم هم دستکم به اندازهی قدرت سخت اهمیت یافته است. مثلاً در روابط بینالملل میپرسند که آیا «چین» پتانسیل آن را دارد که جای آمریکا را بگیرد یا نه؟ بعضی که در این زمینه خوشبین نیستند، معتقدند که چین از نظر نرمافزاری برای ابرقدرتی توانایی ندارد.
آیا یک پیچ تاریخی میتواند چندعلتی باشد؟
بله. این عوامل به خودی خود میتوانند باعث تحول شوند. پس قطعاً مجموعهای از آنها میتوانند باعث پیچ بزرگتری شوند و در این صورت عمق تغییر و تحول نیز بیشتر خواهد بود. این عوامل با هم ارتباط منطقی دارند. وقتی دین اسلام توسط حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله آمد، هم قدرت تغییر کرد و هم دین، هم ایدئولوژی و هم علم. مسلمانان چندین قرن پرچمدار دانش بودند.
نقاط عطف و پیچشهای فرهنگی بزرگ در دوران معاصر چه بوده است؟
رنسانس یک پیچ تاریخی مهم بوده است. انقلاب صنعتی نیز یک نقطه عطف است، چون همهچیز را تغییر داد. انقلاب فرانسه، جنگهای جهانی و نیز استعمارزدایی از نقاط عطف روابط بینالملل بودهاند. انقلاب اسلامی ایران بیتردید یکی از نقاط عطف در تاریخ روابط بینالملل و حتی تاریخ بشر بوده است. شاید فکر کنیم که یک انقلاب در کشوری جهان سومی یا در حال توسعه، چه تحولی را میتواند در تاریخ ایجاد کند؟ اما بعثت حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله هم همینطور بود. مشرکین میگفتند او دینی آورده که به علت کمی پیروانش چندان تهدیدزا نیست، اما بعدها دیدند که چه حرکت عظیمی بر پایهی این دین شکل گرفت. اسلام از یک نقطه در مکه شروع شد و در مدینه توسعه یافت و پیش رفت تا اکنون که قدرت بسیار عظیمی در عرصهی جهانی به حساب میآید.
نکتهی مهمی که باید به آن اشاره کرد رویکرد اندیشمندان غربی به انقلاب اسلامی است. آنها نیز اعتراف میکنند که انقلاب اسلامی نقطهی عطفی در تاریخ روابط بینالملل بوده است. برخی متون و نویسندگان روابط بینالملل، سال ۱۹۷۹، یعنی سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران را نقطهی عطف یا «Turning Point» در تاریخ روابط بینالملل میدانند. از این رو ما نیز باید برای گفتمان و تحولی که خودمان ایجاد کردهایم ارزش و اهمیت بیشتری قائل شویم. ممکن است نظر آنها نسبت به این تحول مثبت نباشد، ولی به هر حال تغییر ایجاد شده است. بسیاری از نویسندگان غربی، خود اعتراف کردهاند که «بیداری اسلامی» و حتی «اسلام سیاسی» از دههی ۱۹۸۰ به بعد، همه متأثر از انقلاب اسلامی است. حتی معتقدند که القاعده هم به نوعی متأثر از انقلاب اسلامی است. البته طبیعتاً با اسلام شیعی یا اسلام ناب محمدی صلّیاللهعلیهوآله خیلی تفاوت دارد و الگوبرداری وارونهای کرده است.
پس از انقلاب اسلامی یکی دیگر از نقاط عطف، پایان نظام دو قطبی و فروپاشی شوروی است و بهخصوص با توجه به تحولاتی که پس از آن اتفاق افتاد، تحولی بسیار مهم در روابط بینالملل است.
چگونه میشود که هم ما و هم غرب در این دورهی زمانی از پدیدهای به عنوان پیچ تاریخی نام میبریم؟
چون این مفهوم برای هر دوی ما بامعنی است. برخی متفکرین غربی با توجه به تز پایان تاریخ و شکست شوروی -به معنی پیروزی لیبرالیسم بر کمونیسم و اینکه هیچ معارضی برای آن ایدئولوژی باقی نمانده- به این نتیجه رسیده بودند که بشر به بهترین اندیشهی ممکنی که قرار بوده، رسیده و تاریخ به غایت و نهایت خود رسیده است. تلقی آنها این بود که پس از فروپاشی شوروی سرنوشت محتوم تمام افراد بشر این است که لیبرالیسم را بپذیرند و نظام مطلوب آنها لیبرال-دموکراسی باشد. آنها معتقدند که در حال حاضر لیبرالیسم تنها گفتمان ممکن و مشروع است، اما از نظر ما اینطور نیست، چون با وقوع انقلاب اسلامی یک گفتمان یا ایدئولوژی بسیار قدرتمند و جدیدی ظهور کرده است. اگر گفتمان انقلاب اسلامی بتواند به جایگاه هژمونیک در نظام بینالملل برسد، میتوان گفت تاریخ به نفع ما ورق خورده است. آنها نیز همین اعتقاد را دارند که کمونیسم را شکست دادهاند و حالا رقیب جدیدی در مقابلشان ظهور کرده است. اگر بتوانند گفتمان انقلاب اسلامی را از سر راه بردارند، از این پیچ تاریخی گذر کردهاند؛ بشریت در جادهی صافی میافتد و بهسرعت به سوی لیبرالیسم پیش میرود.
یعنی در ابتدای ماجرا، پایان نظام دوقطبی را آنقدرها جدی نگرفته بودند؟
بله. فوکویاما سال ۱۹۹۲ تز پایان تاریخ را داد، اما با تحولاتی که پس از جنگ سرد رخ داد و اسلام سیاسی تقویت شد و بیداری اسلامی اوج گرفت، میگویند که یک مانع دیگر بیشتر نمانده است. برای هر دو طرف این پیچ هم خطرناک و هم سرنوشتساز است. هر چیزی که به تقویت یک گفتمان کمک کند، دقت بسیاری را میطلبد. گفتمان انقلاب اسلامی در صورتی میتواند جهانگیر و جهانشمول باشد که پشتوانهی علمی و تکنولوژیک داشته باشد -حتی اثرات مادی و اقتصاد قوی داشته باشد- کارآمد باشد. این یک معارضهی گفتمانی بر سر یک پیچ تاریخی است. هرکدام از این دو گفتمان، برنده باشند، تاریخ را به نفع خود رقم زدهاند.
آیا نشانههای افول آمریکا آنقدر واضح است که بگوییم علاوه بر پیچ تاریخی و ایدئولوژیک، یک چرخش قدرت نیز در نظام بینالملل صورت میگیرد؟
همیشه گفتهاند در نظام بینالملل اگر یک ایدئولوژی یا یک گفتمان، به اندازهی کافی قدرت نداشته باشد، با شدت با آن برخورد نمیشود، اما اینکه آیا آمریکا رو به افول است یا نه؟ به هر حال موقعیتی که آمریکا در حال حاضر دارد، دائمی نخواهد بود. تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد که هیچگاه ساختار قدرت به ویژه ساختار و نظام تکقطبی ثابت باقی نمانده و قدرتهایی جایگزین قدرتهای دیگر میشوند. الان هم در محافل آمریکایی بحث میشود که چه کشوری و چه قدرتی جای آمریکا را خواهد گرفت؟ اولین نامزد چین است که با توجه به حجم و رشد اقتصادی و جمعیت و توانایی که دارد، میتواند جایگزین آمریکا شود. این یک واقعیت بینالمللی است که هیچ هژمونی دائمی نخواهد بود و هژمونی آمریکا نیز دیر یا زود افول خواهد کرد. میتوانیم بگوییم چالش هژمونی آمریکا در دو حوزهی سختافزاری و نرمافزاری است. هرکدام از قدرتهای نوظهور بهطور انفرادی یا بهصورت ائتلافی میتوانند در مقابل آمریکا موازنهسازی کنند و باعث تغییر در ساختار نظام بینالملل شوند.
این نوع آیندهنگری بر مبنای الگوی جنگ تمدنهای هانتینگتون -یعنی تقابل اسلام و کنفسیوس با غرب- است؟
نه لزوماً. از دید غربیها کشورها بر اساس توانایی اقتصادی میتوانند رقیب و جایگزین آمریکا باشند. پس نگاهشان لزوماً تمدنی نیست. اگرچه هر دو به تغییر در نظام بینالملل میانجامد، اما هرکدام از منظر خود نگاه میکنند. یکی از عوامل تحولزا میتواند تمدن باشد، اما برخی دیگر بیشتر تأکیدشان روی قدرت اقتصادی و نظامی است. ممکن است قدرتهایی مانند چین، هند، برزیل و ایران در نظام بینالملل ظهور کنند و تغییر ایجاد کنند. البته به این معنی نیست که جایگزین آمریکا شوند، اما نظام هژمونیک دائمی و ابدی نخواهد بود. علاوه بر این، قدرت آمریکا به صورت نسبی در برابر رقیبانش در حال کاهش است. در حوزهی نرمافزاری هم میدانیم که اوج تصور قدرتی که آمریکا داشت، ۱۱ سپتامبر بود. نومحافظهکاران اعتقادشان این بود که آمریکا میتواند نظام بینالملل را به صورت یک جانبه مدیریت کند. اما نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه بوش و نومحافظهکاران باعث افول هژمونی آمریکا شدند و اعتبار و پرستیژ آن در نظام بینالملل مخدوش شد. از این رو، هدف دموکراتهایی که جای بوش آمدند بازسازی،تقویت و تثبیت هژمونی آمریکا بوده است.
البته بعضی از صاحبنظران معتقدند که نظام بینالملل در عمل تکقطبی نیست، بلکه چندقطبی است. پس گسترش گفتمان انقلاب اسلامی یا گفتمان ضد سلطه، موج اسلامگرایی، بیداری اسلامی و معنویتخواهی در روابط بینالملل، در حقیقت ناکارآمدی ایدئولوژی لیبرالیسم و ناتوانی آمریکا در جلب رضایت و مشروعیت را نشان میدهد. این عوامل نرمافزاری، چالشهایی عمده بر سر راه هژمونی آمریکا است.
آیا بیداری اسلامی میتواند تبعات سختافزاری هم داشته باشد؟
اگر این موج به دیگر متحدان آمریکا در منطقه سرایت کند، بیداری اسلامی باعث تغییر موازنه در نظام منطقهای میشود. بیداری اسلامی ماهیت نرمافزاری دارد و امری گفتمانی است، اما دامنهی تغییراتی که میتواند ایجاد کند، شاید فراتر از منطقه برود. گسترهی این گفتمان ممکن است در ابتدا محدود باشد، ولی شعاع آن میتواند بهتدریج افزایش یابد و تغییرات مهمی را به بار آورد.
به لحاظ تئوریک بسیاری معتقدند که نظام بینالملل فعلی، تکقطبی یا هژمونیک است، اما این نظم تغییر خواهد کرد، زیرا قدرتهای دیگر در صدد موازنهسازی در برابر آمریکا برمیآیند. یک نظریهپرداز معروف انگلیسی به نام «هدلی بول» میگوید: جهان سوم یا جهان غیر غرب سه موج شورش علیه غرب داشته است. موج اول در جریان استعمارزدایی که کشورهای آفریقایی و آسیایی مستعمرهی اروپا برای کسب استقلال سیاسی-حقوقی قیام میکنند و پایان استعمار سنتی و مستقیم است. شورش دوم را کشورهای آسیایی و آفریقایی -که بخشی از آنها در جنبش عدم تعهد عضو هستند- به منظور کسب برابری اقتصادی و تجدید نظر در نظم اقتصادی بینالملل به پا میکنند تا منافع کشورهای در حال توسعه تأمین شود. موج سوم، قیام کشورهای غیر غربی علیه غرب برای کسب استقلال فرهنگی بود. از این منظر جهان اکنون در اواخر موج سوم و در آغاز موج چهارم به سر می برد. موجی که بنیانهای تفکر مادی غرب را به چالش میکشد.
برخی اعتقاد دارند که اگر چین به منزلت هژمونیک برسد، تغییر گفتمان به وجود میآید، ولی ما اعتقاد داریم که این تغییر گفتمانی با انقلاب اسلامی رخ داده است. چین الان عملاً یک کشور سرمایهداری است و از ایدئولوژی تهی شده است، اما انقلاب اسلامی و گفتمان آن موج چهارم شورش علیه ارزشها و گفتمان غرب است. اگر به اندیشهی پایان تاریخ برگردیم، درمییابیم که اگر هژمونی گفتمان لیبرالیسم شکسته شود، مهمترین مُعارض و جایگزین آن گفتمان انقلاب اسلامی تعین یافته در چهارچوب جمهوری اسلامی ایران و بیداری اسلامی است.
تقویت گفتمان «مقاومت» در یک کشور پس از جنگ تحمیلی و تکثیر آن بعد از موج جدید بیداری اسلامی نیز نشانگر آن است که نظام بینالملل در حال تغییر و تحول عمدهای است. این پیچ یک معارضهی جدی بین گفتمان مقاومت (انقلاب اسلامی) به زعامت ایران با گفتمان سلطه (لیبرال-دموکراسی) به رهبری امریکا است.
در طول جنگ سرد وقتی گفتمان یا ایدئولوژی لیبرالیسم در مقابل مارکسیسم قرار داشت، آمریکاییها میگفتند نوک پیکان مارکسیسم شوروی است که باید با آن برخورد کرد. اکنون نیز که گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان مُعارض گفتمانی مطرح است، تقابل آنها با ایران به عنوان نوک پیکان این گفتمان است. تحولات منطقه نیز بیانگر این است که معارضهای بر سر پیچ تاریخی رخ میدهد. به نظر من حتی مسألهی سوریه نیز در اینچهارچوب است که معنی مییابد. یعنی جنگ در سوریه بر سر نظام موجود نیست؛ برای این است که تاریخ در عرصهی عمل چگونه رقم بخورد؟ تحولات اخیر در فلسطین نیز بیانگر این است که تغییر فقط در سطح تئوریک مطرح نیست، بلکه در سطح عملی نیز به صورت تمام عیار وجود دارد.
نظام بینالملل آینده ممکن است چگونه باشد؟
یکی از احتمالات این است که نظام بینالملل «تکقطبی» باقی بماند، اما به نظر من این نظام زودگذر و مربوط به دوران گذر است و به هر حال تغییر خواهد کرد. احتمال دیگر این است که یک نظام «یک-چندقطبی» باشد؛ مثل مدل شورای امنیت سازمان ملل متحد که آمریکا به عنوان قدرت بالاتر و دیگر اعضای دائم آن در سطحی پایینتر قرار دارند. به عبارت دیگر نظام بینالملل یک هیأتمدیره دارد به ریاست آمریکا و چهار عضو دیگر به عنوان اعضای هیأتمدیرهی آن هستند. پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق نظام بینالملل یک-چندقطبی است.
احتمال دیگر نظام «یک-چندمرکزی» است. یعنی در آینده یک مرکز قدرت خواهیم داشت؛ مثل آمریکا و اروپا یا قدرتهای بزرگ فعلی یا در چهارچوب اتحادیههای مختلف مثل اتحادیهی جهان اسلام، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، آس آن و ... که چند مرکز اقطاب قدرت را تشکیل میدهند و سطح یکی بالاتر از دیگران است.
«چندمرکزی» یا «اتحادیهای» یک احتمال دیگر است. یک مرکز فرادست در کار نیست؛ به معنی شکلگیری واحدهای جغرافیایی-سیاسی بزرگ به صورت یک واحد یا به صورت کشورهای قدرتمندی در مناطق مختلف است. اگر اتحادیهی اروپا یک مرکز قدرت و جهان اسلام مرکز قدرت دیگری باشد، نظام بینالمللی «چندمرکزی» است.
این احتمال نیز هست که نظام «دوقطبی» مثلاً با مشارکت آمریکا و چین شکل بگیرد. نظام «چندقطبی» نیز محتمل است. یعنی چند قدرت ملی مثل آمریکا، چین، روسیه، ایران، برزیل و هند به عنوان قطبهای قدرت باشند؛ به گونهای که ساختار قدرتی متشکل از چند کشور به شکل گیری نظام چند قطبی بیانجامد.
در این میان به نظر من «چندقطبی» و «دوقطبی» احتمال و امکان بیشتری برای تحقق دارد. اگر نظام «یک-چندقطبی» از بین برود، به احتمال زیاد به «چندقطبی» تبدیل میشود، اما اگر چین قدرت خود را افزایش دهد و به سطح آمریکا برسد، نظام «دوقطبی» میشود. این نظام وجوه مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دارد که ممکن است هر یک از کشورها بعضی از این وجوه را داشته باشند. بنابراین ممکن است در آینده قدرتی نباشد که جامع تمام عناصر قدرت در بالاترین سطح باشد.
جهان اسلام به عنوان مرکز قدرت یا جمهوری اسلامی به عنوان یک قطب قدرت در آینده ظرفیت دارد، اما معارضات و موانعی هم وجود دارد. در بعضی از حوزهها توانستهایم به مؤلفههای قدرت دست پیدا کنیم؛ بهخصوص از لحاظ معرفتی، علمی و گفتمانسازی. بسیاری از اندیشمندان غربی اعتقاد دارند که جمهوری اسلامی هماکنون یک قدرت منطقهای است. حتی بعضی در کنار هند، برزیل و قدرتهای نوظهور از ایران هم یاد میکنند. حتی کسانی که به ما دلبستگی ندارند، این را به لحاظ مؤلفههای قدرتی که جمهوری اسلامی دارد، بیان میکنند: ایران پتانسیل این را دارد که قدرت بزرگی بشود. همین الان قدرت منطقهای است و میتواند قدرت متوسط و بزرگ جهانی نیز باشد. اگر چنین قابلیت و ظرفیتی در ایران وجود نداشت، اینقدر فشار روی آن نبود.
البته ایران فراتر از منطقه هم تأثیرگذار است. منطقهی خلیج فارس و خاورمیانه یک اهمیت استراتژیک در نظام بینالمللی دارد. چهبسا اگر انقلاب اسلامی در کشور دیگری رخ میداد، چنین دامنهی تأثیرگذاری نداشت، چون محیط جغرافیایی ایران و موقعیت آن در خاورمیانه و خلیج فارس مثل دایرههای متداخل است و هر تحولی که در اینجا ایجاد شود، در سطح نظام بینالملل نیز بازتاب مییابد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی ایران به لحاظ جمعیت، منابع طبیعی، نیروی انسانی توسعه یافته و ... به عنوان مؤلفههای قدرت ملی، قابلیتها و ظرفیتهای خوبی دارد. وجود این عناصر قدرت مادی و غیر مادی به جمهوری اسلامی ایران -هم بالقوه و هم بالفعل- امکان داده که فراتر از منطقه نقشآفرینی کند.
از طرف دیگر، طبیعی است که رقیبان و دشمنان «موازنهسازی»، «مهار» و «بازدارندگی» را به کار برند تا جمهوری اسلامی ایران نتواند به عنوان یک قدرت بزرگ مطرح شود. در منطق روابط بینالملل، در نظام بینالملل گرایش به حفظ وضع موجود هست و قدرتهای بزرگ حاضر نیستند با طیب خاطر بپذیرند تا یک قدرت منطقهای، نظم موجود را بر هم بزند. در تئوری متعارف روابط بینالملل، به ویژه واقعگرایی، نیز قدرتهای بزرگ نباید اجازه بدهند قدرتی منطقهای به سطح هژمونی برسد و ادعای قدرت جهانی کند.
البته ما نمیخواهیم بگوییم که با قدرتهای بزرگ و نظام بینالملل نباید تعامل داشت، اما باید بر اساس اولویتها، منافع و ملاحظات خود تعامل فعال داشته باشیم تا بتوانیم به جایگاه و منزلت جهانی دست یابیم. در سیرهی حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله هم میبینیم که ایشان حتی با قوم یهود برای یک هدف مهمتر به نوعی آتش بس کردند، اما نه به این معنی که آنان دوست مسلمانان بودند، بلکه بنابر مصالح مهمتر اسلام و مسلمین این تصمیم اتخاذ شد؛ چون گاهی در سطح تصمیمگیری استراتژیک مصالح ملت و نظام ایجاب میکند که ما بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم؛ اگرچه باید متوجه باشیم که این گزینه بد است و نه گزینهی خوب و مطلوب و حتیالمقدور باید از بروز این وضعیت جلوگیری کرد.
با این حال، قدرتهای بزرگ راغب نیستند که قدرتهای نوظهوری پیدا شوند و نظم موجود را بر هم بزنند. در طول تاریخ همیشه همینطور بوده که کشورها بهخصوص اگر بخواهند از سطحی به سطح بالاتر ارتقا پیدا کنند، دچار چالش میشوند. گاهی نیز تغییر سطح قدرت با جنگ همراه بوده است. یعنی وقتی یک قدرت نوظهور میخواسته جهش قدرت پیدا کند، دیگر قدرتهای جهانی سعی کردند با جنگ جلوی آن را بگیرند.
از نگاه شما آیا موفقیت نرمافزاری انقلاب احتمال جنگ را از آن دور کرده است؟
یکی از اولین حربههایی که علیه انقلاب مردم ایران بهکار گرفته شد، جنگ بود. البته دیدند که نمیتوانند با جنگ نظامی جلوی این انقلاب و گفتمان آن را بگیرند. الان نیز شاید یکی از دلایلی که بیشتر روی جنگ نرم کار میکنند، قدرت نرمافزاری است که نقطهی قوت گفتمان انقلاب اسلامی است. ما میتوانیم از نظر نظامی و اقتصادی پیشرفت کنیم، اما مزیت نسبی انقلاب اسلامی ایران در بُعد قدرت نرم آن است؛ یعنی در گفتمان، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی که باید آن را تقویت نمود. چهبسا ما در رویارویی با نظام سلطه به سمت «موازنهسازی نامتقارن» برویم. اگر آنها فشار نظامی بیشتر بیاورند، ما با موازنهسازی در سطح گفتمانی و فرهنگی میتوانیم قدرت نرم خود را افزایش دهیم. به نظر من حتی هدف به کارگیری قدرت سخت هم تضعیف پایههای قدرت نرم جمهوری اسلامی است.
جمعبندی شما از وضعیت موجود نظام بینالمللی و آیندهی آن چیست؟
نظام بینالملل در حال تغییر و تحول است و میتوان از آن به عنوان پیچ فرهنگی و تاریخی یاد کرد. وقتی در غرب کسی میگوید: انقلاب اسلامی یک نقطهی عطف در روابط بینالملل است، اشاره به پیچ تاریخی دارد. ۵۰ سال پیش نمیشد چنین ادعا کرد، چون اتفاقی رخ نداده بود و شاخصی در دست نبود. انقلاب اسلامی از منظر غرب، یک ورودی آشوبساز در نظام بینالملل است. ما این را میپذبریم که انقلاب تغییر ایجاد میکند و برهمزنندهی نظم و وضع موجود است. اگر بدبینانه و غیر منصفانه هم قضاوت کنیم، انقلاب اسلامی یک ورودی (Input) مُخلّ نظم جهانی بوده است و غربیها میخواهند آب رفته را به جوی بازگردانند. آن کسانی که از پایان تاریخ به معنای هژمونی بلامنازع گفتمان لیبرالیسم سخن میگفتند، فکر نمیکردند چنین معارض گفتمانی قدرتمندی ظهور کند و مانع بر سر راه آن ایجاد کند؛ لذا اکنون میکوشند این مانع را بردارند و میگویند اگر از این مانع گفتمانی رد شویم، بقیهی راه سر راست و آسان است. ما هم فکر میکنیم نباید بگذاریم از این مانع گفتمانی بگذرند و نباید در این میدان و معارضهی گفتمانی شکست بخوریم.
انقلاب اسلامی موج گفتمانی عظیمی ایجاد کرده است. تمام تلاش نظام سلطه این است که راه بازتاب و گسترش این موج را مسدود کند. به لحاظ عینی نیز شواهد آن را میبینیم. بعضی از کشورهای محافظهکار عرب میگویند: یک کشور عجم با حوزهی عربی و مسائل آن چه کار دارد که در آن دخالت میکند؟ اگر ما در منطقه تأثیرگذار نباشیم که لزومی ندارد چنین حرفی را بزنند. ما کی میتوانستیم در لبنان تأثیر بگذاریم؟ کی میتوانستیم در فلسطین تأثیرگذار باشیم؟ کی میتوانستیم در عراق و سوریه تعیینکننده باشیم؟ بله، طبیعی است که دشمنان ایران و اسلام نباید از قدرت و نفوذ ما خشنود باشند که با این وجود بعضی از مواقع اعتراف نیز میکنند، ولی باید انصاف علمی داشته باشیم. باید حقیقتها را بگوییم، چون مسئول هستیم. گاهی من غصه میخورم که چرا دانشجویان ایرانی، انقلاب اسلامی را کمتر از دانشجویان خارجی میشناسند. گویا دانشجویان و متفکرین خارج از ایران انقلاب اسلامی و قدرت و اهمیت آن را بیشتر از خود ما درک کردهاند. تردید نکنید که چهبسا بهترین شیعهشناسان اکنون در خدمت اسرائیل هستند، چون آنها به خوبی درک کردهاند که شیعه و انقلاب اسلامی ایران و پیامدهای منطقهای آن، تحول بسیار مهم با قدرت تأثیرگذاری زیادی است که برای مقابله با آن باید نخست آن را شناخت.
تاریخ معمولاً بر اساس چه عواملی تغییر کرده است؟
چند عامل به تحولات عمدهی تاریخی میانجامد که شاید در رأس آنها «دین» باشد. از منظر انسان مؤمن و مسلمان باید بدانیم که انبیاء و ادیان، مهمترین تغییر و تحولات را در تاریخ بشر به وجود آوردهاند. البته با توجه به اینکه پیامبری اولوالعزم بوده یا نه و دامنهی رسالت او چقدر بوده و ... دایرهی تحولات ایجادشده متفاوت است. قطعاً انبیائی که صاحب کتاب بودند و شریعت جدیدی آوردند، بیشتر تحولآفرین بودند. حتی حضرت عیسی علیهالسلام و حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله مبدأ تاریخ شدند. تاریخ میلادی بر اساس تولد حضرت مسیح است و تاریخ هجری که ما مسلمانان به کار میبریم، نشاندهندهی آن است که رسالت پیامبر یک تحول عمده در تاریخ بشر بوده است. حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله به عنوان پیامبر خاتم، بزرگترین تحول را در تاریخ بشر به وجود آورده است.
یکی دیگر از عوامل تحول در تاریخ، تحولات فکری انسانها است. البته ممکن است همهی اندیشهها به یک میزان موجب تحول تاریخی نشود. ضمن آن که دین جدید تفکر جدید نیز هست. عامل دیگر، ایدئولوژیهای مختلف است که با دین و اندیشه نیز نسبت پیدا میکند. ایدئولوژی لزوماً دین نیست، چون ایدئولوژی غیر دینی هم داریم، ولی بعضیها معتقدند که دین حامل ایدئولوژی است. ایدئولوژی یعنی مجموعهای از افکار و اندیشهها که به یک نظم سیاسی-اجتماعی منتهی میشود. با این تعریف، حداقل دین مبین اسلام یک دین اجتماعی و سیاسی است، چون برای نظامسازی -هم در عرصهی سیاسی و هم در عرصهی اجتماعی- آمده است.
نظام بینالملل در حال تغییر و تحول است و میتوان از آن به عنوان پیچ فرهنگی و تاریخی یاد کرد. وقتی در غرب کسی میگوید: انقلاب اسلامی یک نقطهی عطف در روابط بینالملل است، اشاره به پیچ تاریخی دارد. ۵۰ سال پیش نمیشد چنین ادعا کرد.
اما فارغ از این، برخی از ایدئولوژیهای سیاسی معاصر مانند فاشیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، ایدهآلیسم و ... تغییراتی را در روند تاریخ و نظام بینالملل ایجاد کردهاند. مثلاً با تفسیری که فوکویاما دارد، تاریخ را بر اساس فکر، نظام اندیشگی و ایدئولوژی تعریف میکند. از نظر فوکویاما، پایان تاریخ یعنی پایان تعارض ایدئولوژیک و وقتی که لیبرالیسم، به عنوان یک ایدئولوژی، معارضی نداشته باشد.
از دیگر عوامل تغییر و تحول تاریخ، انقلابهای علمی و تکنولوژیک و نیز تمدن و فرهنگ است. تأکید میکنم که اینها مانعةالجمع نیستند و شاید تمام این عوامل به تمدن تبدیل شود. در اسلام همینگونه شد؛ یعنی فرهنگ اسلامی شکل گرفت و این تحول را عمق بخشید. بعضی از این عوامل میتوانند سرآغاز تحولی باشند، اما اگر تحول استمرار و عمق پیدا کند، بقیهی آنها هم دخیل میشوند و به کمک آن میآیند. هرچه این عوامل بیشتر باشند، این تحول اثرگذارتر و عمیقتر خواهد بود و دایرهی وسیعتری را ایجاد خواهد کرد.
بحث مهمتر، تحول پارادایمی و گفتمانی است که میتواند در حوزهی معرفت و علم باشد. گفتمانی که از مجموع اینها شکل میگیرد نیز یک عامل تحولزا خواهد بود. انقلاب اسلامی گفتمانی ایجاد کرد که فراتر از آن واقعهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود و هنوز هم در حال بازتولید است.
عامل دیگری که البته بیشتر در روابط بینالملل به آن میپردازند، تغییر قدرت (Power Shift) است؛ یعنی قدرتی ظهور میکند و جای قدرت دیگر را میگیرد. تغییر قدرت در نظریات روابط بینالملل بیشتر بر قدرت مادی تأکید دارد، ولی اخیراً قدرت نرم هم دستکم به اندازهی قدرت سخت اهمیت یافته است. مثلاً در روابط بینالملل میپرسند که آیا «چین» پتانسیل آن را دارد که جای آمریکا را بگیرد یا نه؟ بعضی که در این زمینه خوشبین نیستند، معتقدند که چین از نظر نرمافزاری برای ابرقدرتی توانایی ندارد.
آیا یک پیچ تاریخی میتواند چندعلتی باشد؟
بله. این عوامل به خودی خود میتوانند باعث تحول شوند. پس قطعاً مجموعهای از آنها میتوانند باعث پیچ بزرگتری شوند و در این صورت عمق تغییر و تحول نیز بیشتر خواهد بود. این عوامل با هم ارتباط منطقی دارند. وقتی دین اسلام توسط حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله آمد، هم قدرت تغییر کرد و هم دین، هم ایدئولوژی و هم علم. مسلمانان چندین قرن پرچمدار دانش بودند.
نقاط عطف و پیچشهای فرهنگی بزرگ در دوران معاصر چه بوده است؟
رنسانس یک پیچ تاریخی مهم بوده است. انقلاب صنعتی نیز یک نقطه عطف است، چون همهچیز را تغییر داد. انقلاب فرانسه، جنگهای جهانی و نیز استعمارزدایی از نقاط عطف روابط بینالملل بودهاند. انقلاب اسلامی ایران بیتردید یکی از نقاط عطف در تاریخ روابط بینالملل و حتی تاریخ بشر بوده است. شاید فکر کنیم که یک انقلاب در کشوری جهان سومی یا در حال توسعه، چه تحولی را میتواند در تاریخ ایجاد کند؟ اما بعثت حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله هم همینطور بود. مشرکین میگفتند او دینی آورده که به علت کمی پیروانش چندان تهدیدزا نیست، اما بعدها دیدند که چه حرکت عظیمی بر پایهی این دین شکل گرفت. اسلام از یک نقطه در مکه شروع شد و در مدینه توسعه یافت و پیش رفت تا اکنون که قدرت بسیار عظیمی در عرصهی جهانی به حساب میآید.
نکتهی مهمی که باید به آن اشاره کرد رویکرد اندیشمندان غربی به انقلاب اسلامی است. آنها نیز اعتراف میکنند که انقلاب اسلامی نقطهی عطفی در تاریخ روابط بینالملل بوده است. برخی متون و نویسندگان روابط بینالملل، سال ۱۹۷۹، یعنی سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران را نقطهی عطف یا «Turning Point» در تاریخ روابط بینالملل میدانند. از این رو ما نیز باید برای گفتمان و تحولی که خودمان ایجاد کردهایم ارزش و اهمیت بیشتری قائل شویم. ممکن است نظر آنها نسبت به این تحول مثبت نباشد، ولی به هر حال تغییر ایجاد شده است. بسیاری از نویسندگان غربی، خود اعتراف کردهاند که «بیداری اسلامی» و حتی «اسلام سیاسی» از دههی ۱۹۸۰ به بعد، همه متأثر از انقلاب اسلامی است. حتی معتقدند که القاعده هم به نوعی متأثر از انقلاب اسلامی است. البته طبیعتاً با اسلام شیعی یا اسلام ناب محمدی صلّیاللهعلیهوآله خیلی تفاوت دارد و الگوبرداری وارونهای کرده است.
پس از انقلاب اسلامی یکی دیگر از نقاط عطف، پایان نظام دو قطبی و فروپاشی شوروی است و بهخصوص با توجه به تحولاتی که پس از آن اتفاق افتاد، تحولی بسیار مهم در روابط بینالملل است.
چگونه میشود که هم ما و هم غرب در این دورهی زمانی از پدیدهای به عنوان پیچ تاریخی نام میبریم؟
چون این مفهوم برای هر دوی ما بامعنی است. برخی متفکرین غربی با توجه به تز پایان تاریخ و شکست شوروی -به معنی پیروزی لیبرالیسم بر کمونیسم و اینکه هیچ معارضی برای آن ایدئولوژی باقی نمانده- به این نتیجه رسیده بودند که بشر به بهترین اندیشهی ممکنی که قرار بوده، رسیده و تاریخ به غایت و نهایت خود رسیده است. تلقی آنها این بود که پس از فروپاشی شوروی سرنوشت محتوم تمام افراد بشر این است که لیبرالیسم را بپذیرند و نظام مطلوب آنها لیبرال-دموکراسی باشد. آنها معتقدند که در حال حاضر لیبرالیسم تنها گفتمان ممکن و مشروع است، اما از نظر ما اینطور نیست، چون با وقوع انقلاب اسلامی یک گفتمان یا ایدئولوژی بسیار قدرتمند و جدیدی ظهور کرده است. اگر گفتمان انقلاب اسلامی بتواند به جایگاه هژمونیک در نظام بینالملل برسد، میتوان گفت تاریخ به نفع ما ورق خورده است. آنها نیز همین اعتقاد را دارند که کمونیسم را شکست دادهاند و حالا رقیب جدیدی در مقابلشان ظهور کرده است. اگر بتوانند گفتمان انقلاب اسلامی را از سر راه بردارند، از این پیچ تاریخی گذر کردهاند؛ بشریت در جادهی صافی میافتد و بهسرعت به سوی لیبرالیسم پیش میرود.
یعنی در ابتدای ماجرا، پایان نظام دوقطبی را آنقدرها جدی نگرفته بودند؟
بله. فوکویاما سال ۱۹۹۲ تز پایان تاریخ را داد، اما با تحولاتی که پس از جنگ سرد رخ داد و اسلام سیاسی تقویت شد و بیداری اسلامی اوج گرفت، میگویند که یک مانع دیگر بیشتر نمانده است. برای هر دو طرف این پیچ هم خطرناک و هم سرنوشتساز است. هر چیزی که به تقویت یک گفتمان کمک کند، دقت بسیاری را میطلبد. گفتمان انقلاب اسلامی در صورتی میتواند جهانگیر و جهانشمول باشد که پشتوانهی علمی و تکنولوژیک داشته باشد -حتی اثرات مادی و اقتصاد قوی داشته باشد- کارآمد باشد. این یک معارضهی گفتمانی بر سر یک پیچ تاریخی است. هرکدام از این دو گفتمان، برنده باشند، تاریخ را به نفع خود رقم زدهاند.
تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد که هیچگاه ساختار قدرت به ویژه ساختار و نظام تکقطبی ثابت باقی نمانده و قدرتهایی جایگزین قدرتهای دیگر میشوند. الان هم در محافل آمریکایی بحث میشود که چه کشوری و چه قدرتی جای آمریکا را خواهد گرفت؟
آیا نشانههای افول آمریکا آنقدر واضح است که بگوییم علاوه بر پیچ تاریخی و ایدئولوژیک، یک چرخش قدرت نیز در نظام بینالملل صورت میگیرد؟
همیشه گفتهاند در نظام بینالملل اگر یک ایدئولوژی یا یک گفتمان، به اندازهی کافی قدرت نداشته باشد، با شدت با آن برخورد نمیشود، اما اینکه آیا آمریکا رو به افول است یا نه؟ به هر حال موقعیتی که آمریکا در حال حاضر دارد، دائمی نخواهد بود. تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد که هیچگاه ساختار قدرت به ویژه ساختار و نظام تکقطبی ثابت باقی نمانده و قدرتهایی جایگزین قدرتهای دیگر میشوند. الان هم در محافل آمریکایی بحث میشود که چه کشوری و چه قدرتی جای آمریکا را خواهد گرفت؟ اولین نامزد چین است که با توجه به حجم و رشد اقتصادی و جمعیت و توانایی که دارد، میتواند جایگزین آمریکا شود. این یک واقعیت بینالمللی است که هیچ هژمونی دائمی نخواهد بود و هژمونی آمریکا نیز دیر یا زود افول خواهد کرد. میتوانیم بگوییم چالش هژمونی آمریکا در دو حوزهی سختافزاری و نرمافزاری است. هرکدام از قدرتهای نوظهور بهطور انفرادی یا بهصورت ائتلافی میتوانند در مقابل آمریکا موازنهسازی کنند و باعث تغییر در ساختار نظام بینالملل شوند.
این نوع آیندهنگری بر مبنای الگوی جنگ تمدنهای هانتینگتون -یعنی تقابل اسلام و کنفسیوس با غرب- است؟
نه لزوماً. از دید غربیها کشورها بر اساس توانایی اقتصادی میتوانند رقیب و جایگزین آمریکا باشند. پس نگاهشان لزوماً تمدنی نیست. اگرچه هر دو به تغییر در نظام بینالملل میانجامد، اما هرکدام از منظر خود نگاه میکنند. یکی از عوامل تحولزا میتواند تمدن باشد، اما برخی دیگر بیشتر تأکیدشان روی قدرت اقتصادی و نظامی است. ممکن است قدرتهایی مانند چین، هند، برزیل و ایران در نظام بینالملل ظهور کنند و تغییر ایجاد کنند. البته به این معنی نیست که جایگزین آمریکا شوند، اما نظام هژمونیک دائمی و ابدی نخواهد بود. علاوه بر این، قدرت آمریکا به صورت نسبی در برابر رقیبانش در حال کاهش است. در حوزهی نرمافزاری هم میدانیم که اوج تصور قدرتی که آمریکا داشت، ۱۱ سپتامبر بود. نومحافظهکاران اعتقادشان این بود که آمریکا میتواند نظام بینالملل را به صورت یک جانبه مدیریت کند. اما نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه بوش و نومحافظهکاران باعث افول هژمونی آمریکا شدند و اعتبار و پرستیژ آن در نظام بینالملل مخدوش شد. از این رو، هدف دموکراتهایی که جای بوش آمدند بازسازی،تقویت و تثبیت هژمونی آمریکا بوده است.
البته بعضی از صاحبنظران معتقدند که نظام بینالملل در عمل تکقطبی نیست، بلکه چندقطبی است. پس گسترش گفتمان انقلاب اسلامی یا گفتمان ضد سلطه، موج اسلامگرایی، بیداری اسلامی و معنویتخواهی در روابط بینالملل، در حقیقت ناکارآمدی ایدئولوژی لیبرالیسم و ناتوانی آمریکا در جلب رضایت و مشروعیت را نشان میدهد. این عوامل نرمافزاری، چالشهایی عمده بر سر راه هژمونی آمریکا است.
آیا بیداری اسلامی میتواند تبعات سختافزاری هم داشته باشد؟
اگر این موج به دیگر متحدان آمریکا در منطقه سرایت کند، بیداری اسلامی باعث تغییر موازنه در نظام منطقهای میشود. بیداری اسلامی ماهیت نرمافزاری دارد و امری گفتمانی است، اما دامنهی تغییراتی که میتواند ایجاد کند، شاید فراتر از منطقه برود. گسترهی این گفتمان ممکن است در ابتدا محدود باشد، ولی شعاع آن میتواند بهتدریج افزایش یابد و تغییرات مهمی را به بار آورد.
به لحاظ تئوریک بسیاری معتقدند که نظام بینالملل فعلی، تکقطبی یا هژمونیک است، اما این نظم تغییر خواهد کرد، زیرا قدرتهای دیگر در صدد موازنهسازی در برابر آمریکا برمیآیند. یک نظریهپرداز معروف انگلیسی به نام «هدلی بول» میگوید: جهان سوم یا جهان غیر غرب سه موج شورش علیه غرب داشته است. موج اول در جریان استعمارزدایی که کشورهای آفریقایی و آسیایی مستعمرهی اروپا برای کسب استقلال سیاسی-حقوقی قیام میکنند و پایان استعمار سنتی و مستقیم است. شورش دوم را کشورهای آسیایی و آفریقایی -که بخشی از آنها در جنبش عدم تعهد عضو هستند- به منظور کسب برابری اقتصادی و تجدید نظر در نظم اقتصادی بینالملل به پا میکنند تا منافع کشورهای در حال توسعه تأمین شود. موج سوم، قیام کشورهای غیر غربی علیه غرب برای کسب استقلال فرهنگی بود. از این منظر جهان اکنون در اواخر موج سوم و در آغاز موج چهارم به سر می برد. موجی که بنیانهای تفکر مادی غرب را به چالش میکشد.
برخی اعتقاد دارند که اگر چین به منزلت هژمونیک برسد، تغییر گفتمان به وجود میآید، ولی ما اعتقاد داریم که این تغییر گفتمانی با انقلاب اسلامی رخ داده است. چین الان عملاً یک کشور سرمایهداری است و از ایدئولوژی تهی شده است، اما انقلاب اسلامی و گفتمان آن موج چهارم شورش علیه ارزشها و گفتمان غرب است. اگر به اندیشهی پایان تاریخ برگردیم، درمییابیم که اگر هژمونی گفتمان لیبرالیسم شکسته شود، مهمترین مُعارض و جایگزین آن گفتمان انقلاب اسلامی تعین یافته در چهارچوب جمهوری اسلامی ایران و بیداری اسلامی است.
تقویت گفتمان «مقاومت» در یک کشور پس از جنگ تحمیلی و تکثیر آن بعد از موج جدید بیداری اسلامی نیز نشانگر آن است که نظام بینالملل در حال تغییر و تحول عمدهای است. این پیچ یک معارضهی جدی بین گفتمان مقاومت (انقلاب اسلامی) به زعامت ایران با گفتمان سلطه (لیبرال-دموکراسی) به رهبری امریکا است.
در طول جنگ سرد وقتی گفتمان یا ایدئولوژی لیبرالیسم در مقابل مارکسیسم قرار داشت، آمریکاییها میگفتند نوک پیکان مارکسیسم شوروی است که باید با آن برخورد کرد. اکنون نیز که گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان مُعارض گفتمانی مطرح است، تقابل آنها با ایران به عنوان نوک پیکان این گفتمان است. تحولات منطقه نیز بیانگر این است که معارضهای بر سر پیچ تاریخی رخ میدهد. به نظر من حتی مسألهی سوریه نیز در اینچهارچوب است که معنی مییابد. یعنی جنگ در سوریه بر سر نظام موجود نیست؛ برای این است که تاریخ در عرصهی عمل چگونه رقم بخورد؟ تحولات اخیر در فلسطین نیز بیانگر این است که تغییر فقط در سطح تئوریک مطرح نیست، بلکه در سطح عملی نیز به صورت تمام عیار وجود دارد.
نظام بینالملل آینده ممکن است چگونه باشد؟
یکی از احتمالات این است که نظام بینالملل «تکقطبی» باقی بماند، اما به نظر من این نظام زودگذر و مربوط به دوران گذر است و به هر حال تغییر خواهد کرد. احتمال دیگر این است که یک نظام «یک-چندقطبی» باشد؛ مثل مدل شورای امنیت سازمان ملل متحد که آمریکا به عنوان قدرت بالاتر و دیگر اعضای دائم آن در سطحی پایینتر قرار دارند. به عبارت دیگر نظام بینالملل یک هیأتمدیره دارد به ریاست آمریکا و چهار عضو دیگر به عنوان اعضای هیأتمدیرهی آن هستند. پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق نظام بینالملل یک-چندقطبی است.
احتمال دیگر نظام «یک-چندمرکزی» است. یعنی در آینده یک مرکز قدرت خواهیم داشت؛ مثل آمریکا و اروپا یا قدرتهای بزرگ فعلی یا در چهارچوب اتحادیههای مختلف مثل اتحادیهی جهان اسلام، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، آس آن و ... که چند مرکز اقطاب قدرت را تشکیل میدهند و سطح یکی بالاتر از دیگران است.
«چندمرکزی» یا «اتحادیهای» یک احتمال دیگر است. یک مرکز فرادست در کار نیست؛ به معنی شکلگیری واحدهای جغرافیایی-سیاسی بزرگ به صورت یک واحد یا به صورت کشورهای قدرتمندی در مناطق مختلف است. اگر اتحادیهی اروپا یک مرکز قدرت و جهان اسلام مرکز قدرت دیگری باشد، نظام بینالمللی «چندمرکزی» است.
این احتمال نیز هست که نظام «دوقطبی» مثلاً با مشارکت آمریکا و چین شکل بگیرد. نظام «چندقطبی» نیز محتمل است. یعنی چند قدرت ملی مثل آمریکا، چین، روسیه، ایران، برزیل و هند به عنوان قطبهای قدرت باشند؛ به گونهای که ساختار قدرتی متشکل از چند کشور به شکل گیری نظام چند قطبی بیانجامد.
در این میان به نظر من «چندقطبی» و «دوقطبی» احتمال و امکان بیشتری برای تحقق دارد. اگر نظام «یک-چندقطبی» از بین برود، به احتمال زیاد به «چندقطبی» تبدیل میشود، اما اگر چین قدرت خود را افزایش دهد و به سطح آمریکا برسد، نظام «دوقطبی» میشود. این نظام وجوه مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دارد که ممکن است هر یک از کشورها بعضی از این وجوه را داشته باشند. بنابراین ممکن است در آینده قدرتی نباشد که جامع تمام عناصر قدرت در بالاترین سطح باشد.
جهان اسلام به عنوان مرکز قدرت یا جمهوری اسلامی به عنوان یک قطب قدرت در آینده ظرفیت دارد، اما معارضات و موانعی هم وجود دارد. در بعضی از حوزهها توانستهایم به مؤلفههای قدرت دست پیدا کنیم؛ بهخصوص از لحاظ معرفتی، علمی و گفتمانسازی. بسیاری از اندیشمندان غربی اعتقاد دارند که جمهوری اسلامی هماکنون یک قدرت منطقهای است. حتی بعضی در کنار هند، برزیل و قدرتهای نوظهور از ایران هم یاد میکنند. حتی کسانی که به ما دلبستگی ندارند، این را به لحاظ مؤلفههای قدرتی که جمهوری اسلامی دارد، بیان میکنند: ایران پتانسیل این را دارد که قدرت بزرگی بشود. همین الان قدرت منطقهای است و میتواند قدرت متوسط و بزرگ جهانی نیز باشد. اگر چنین قابلیت و ظرفیتی در ایران وجود نداشت، اینقدر فشار روی آن نبود.
اگر به اندیشهی پایان تاریخ برگردیم، درمییابیم که اگر هژمونی گفتمان لیبرالیسم شکسته شود، مهمترین مُعارض و جایگزین آن گفتمان انقلاب اسلامی تعین یافته در چهارچوب جمهوری اسلامی ایران و بیداری اسلامی است. این پیچ یک معارضهی جدی بین گفتمان مقاومت (انقلاب اسلامی) به زعامت ایران با گفتمان سلطه (لیبرال-دموکراسی) به رهبری امریکا است.
البته ایران فراتر از منطقه هم تأثیرگذار است. منطقهی خلیج فارس و خاورمیانه یک اهمیت استراتژیک در نظام بینالمللی دارد. چهبسا اگر انقلاب اسلامی در کشور دیگری رخ میداد، چنین دامنهی تأثیرگذاری نداشت، چون محیط جغرافیایی ایران و موقعیت آن در خاورمیانه و خلیج فارس مثل دایرههای متداخل است و هر تحولی که در اینجا ایجاد شود، در سطح نظام بینالملل نیز بازتاب مییابد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی ایران به لحاظ جمعیت، منابع طبیعی، نیروی انسانی توسعه یافته و ... به عنوان مؤلفههای قدرت ملی، قابلیتها و ظرفیتهای خوبی دارد. وجود این عناصر قدرت مادی و غیر مادی به جمهوری اسلامی ایران -هم بالقوه و هم بالفعل- امکان داده که فراتر از منطقه نقشآفرینی کند.
از طرف دیگر، طبیعی است که رقیبان و دشمنان «موازنهسازی»، «مهار» و «بازدارندگی» را به کار برند تا جمهوری اسلامی ایران نتواند به عنوان یک قدرت بزرگ مطرح شود. در منطق روابط بینالملل، در نظام بینالملل گرایش به حفظ وضع موجود هست و قدرتهای بزرگ حاضر نیستند با طیب خاطر بپذیرند تا یک قدرت منطقهای، نظم موجود را بر هم بزند. در تئوری متعارف روابط بینالملل، به ویژه واقعگرایی، نیز قدرتهای بزرگ نباید اجازه بدهند قدرتی منطقهای به سطح هژمونی برسد و ادعای قدرت جهانی کند.
البته ما نمیخواهیم بگوییم که با قدرتهای بزرگ و نظام بینالملل نباید تعامل داشت، اما باید بر اساس اولویتها، منافع و ملاحظات خود تعامل فعال داشته باشیم تا بتوانیم به جایگاه و منزلت جهانی دست یابیم. در سیرهی حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله هم میبینیم که ایشان حتی با قوم یهود برای یک هدف مهمتر به نوعی آتش بس کردند، اما نه به این معنی که آنان دوست مسلمانان بودند، بلکه بنابر مصالح مهمتر اسلام و مسلمین این تصمیم اتخاذ شد؛ چون گاهی در سطح تصمیمگیری استراتژیک مصالح ملت و نظام ایجاب میکند که ما بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم؛ اگرچه باید متوجه باشیم که این گزینه بد است و نه گزینهی خوب و مطلوب و حتیالمقدور باید از بروز این وضعیت جلوگیری کرد.
با این حال، قدرتهای بزرگ راغب نیستند که قدرتهای نوظهوری پیدا شوند و نظم موجود را بر هم بزنند. در طول تاریخ همیشه همینطور بوده که کشورها بهخصوص اگر بخواهند از سطحی به سطح بالاتر ارتقا پیدا کنند، دچار چالش میشوند. گاهی نیز تغییر سطح قدرت با جنگ همراه بوده است. یعنی وقتی یک قدرت نوظهور میخواسته جهش قدرت پیدا کند، دیگر قدرتهای جهانی سعی کردند با جنگ جلوی آن را بگیرند.
از نگاه شما آیا موفقیت نرمافزاری انقلاب احتمال جنگ را از آن دور کرده است؟
یکی از اولین حربههایی که علیه انقلاب مردم ایران بهکار گرفته شد، جنگ بود. البته دیدند که نمیتوانند با جنگ نظامی جلوی این انقلاب و گفتمان آن را بگیرند. الان نیز شاید یکی از دلایلی که بیشتر روی جنگ نرم کار میکنند، قدرت نرمافزاری است که نقطهی قوت گفتمان انقلاب اسلامی است. ما میتوانیم از نظر نظامی و اقتصادی پیشرفت کنیم، اما مزیت نسبی انقلاب اسلامی ایران در بُعد قدرت نرم آن است؛ یعنی در گفتمان، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی که باید آن را تقویت نمود. چهبسا ما در رویارویی با نظام سلطه به سمت «موازنهسازی نامتقارن» برویم. اگر آنها فشار نظامی بیشتر بیاورند، ما با موازنهسازی در سطح گفتمانی و فرهنگی میتوانیم قدرت نرم خود را افزایش دهیم. به نظر من حتی هدف به کارگیری قدرت سخت هم تضعیف پایههای قدرت نرم جمهوری اسلامی است.
جمعبندی شما از وضعیت موجود نظام بینالمللی و آیندهی آن چیست؟
نظام بینالملل در حال تغییر و تحول است و میتوان از آن به عنوان پیچ فرهنگی و تاریخی یاد کرد. وقتی در غرب کسی میگوید: انقلاب اسلامی یک نقطهی عطف در روابط بینالملل است، اشاره به پیچ تاریخی دارد. ۵۰ سال پیش نمیشد چنین ادعا کرد، چون اتفاقی رخ نداده بود و شاخصی در دست نبود. انقلاب اسلامی از منظر غرب، یک ورودی آشوبساز در نظام بینالملل است. ما این را میپذبریم که انقلاب تغییر ایجاد میکند و برهمزنندهی نظم و وضع موجود است. اگر بدبینانه و غیر منصفانه هم قضاوت کنیم، انقلاب اسلامی یک ورودی (Input) مُخلّ نظم جهانی بوده است و غربیها میخواهند آب رفته را به جوی بازگردانند. آن کسانی که از پایان تاریخ به معنای هژمونی بلامنازع گفتمان لیبرالیسم سخن میگفتند، فکر نمیکردند چنین معارض گفتمانی قدرتمندی ظهور کند و مانع بر سر راه آن ایجاد کند؛ لذا اکنون میکوشند این مانع را بردارند و میگویند اگر از این مانع گفتمانی رد شویم، بقیهی راه سر راست و آسان است. ما هم فکر میکنیم نباید بگذاریم از این مانع گفتمانی بگذرند و نباید در این میدان و معارضهی گفتمانی شکست بخوریم.
انقلاب اسلامی موج گفتمانی عظیمی ایجاد کرده است. تمام تلاش نظام سلطه این است که راه بازتاب و گسترش این موج را مسدود کند. به لحاظ عینی نیز شواهد آن را میبینیم. بعضی از کشورهای محافظهکار عرب میگویند: یک کشور عجم با حوزهی عربی و مسائل آن چه کار دارد که در آن دخالت میکند؟ اگر ما در منطقه تأثیرگذار نباشیم که لزومی ندارد چنین حرفی را بزنند. ما کی میتوانستیم در لبنان تأثیر بگذاریم؟ کی میتوانستیم در فلسطین تأثیرگذار باشیم؟ کی میتوانستیم در عراق و سوریه تعیینکننده باشیم؟ بله، طبیعی است که دشمنان ایران و اسلام نباید از قدرت و نفوذ ما خشنود باشند که با این وجود بعضی از مواقع اعتراف نیز میکنند، ولی باید انصاف علمی داشته باشیم. باید حقیقتها را بگوییم، چون مسئول هستیم. گاهی من غصه میخورم که چرا دانشجویان ایرانی، انقلاب اسلامی را کمتر از دانشجویان خارجی میشناسند. گویا دانشجویان و متفکرین خارج از ایران انقلاب اسلامی و قدرت و اهمیت آن را بیشتر از خود ما درک کردهاند. تردید نکنید که چهبسا بهترین شیعهشناسان اکنون در خدمت اسرائیل هستند، چون آنها به خوبی درک کردهاند که شیعه و انقلاب اسلامی ایران و پیامدهای منطقهای آن، تحول بسیار مهم با قدرت تأثیرگذاری زیادی است که برای مقابله با آن باید نخست آن را شناخت.