• ب
  • ب
  • ب
مرورگر شما توانایی چاپ متن با فونت درخواستی را ندارد!
1391/09/18
پرونده «تغییر محاسبه» / گفتاری از دکتر رجبی دوانی

دوست و دشمن به دنبال تغییر محاسبه امام حسین(ع)

قرار ما این بود که واقعه‌ی عاشورا را از زاویه‌ی «تلاش دوست و دشمن برای تغییر محاسبه‌ی امام حسین علیه‌السلام» بررسی کنیم، اما دکتر محمدحسین رجبی دوانی صحبت‌های خود را از زمان امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام آغاز کرد. آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی اهمیت مقوله‌ی «تغییر محاسبه» می‌گویند: «برای او [دشمن] تنها راه، منحصر در این است که ملت ایران و مسئولین ایران در نهایت به یک محاسبه‌ای برسند که احساس کنند ادامه‌ی این راه به صرفشان نیست. دشمن می‌خواهد این محاسبه را بر ذهن شما تحمیل کند.» گفتار زیر حاصل گفت‌وگوی ما با این استاد تاریخ اسلام است.

یا تو را می‌کُشیم و یا تحویل معاویه می‌دهیم
امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام خطر اصلی در برابر حکومت بحق خود را در شام می‌دیدند. معاویه -حاکم یاغی و معزول شام- که فتنه‌ بپا کرد و حاضر به کناره‌گیری نشد، در جنگ صفین با حیله و مکر و با خیانت اشراف کوفه به سر‌کردگی اشعث بن ‌قیس، همه‌ی محاسبات را در هم ریخت. حتی به رغم این‌که حضرت در صفین در آستانه‌ی پیروزی فرمودند قرآن به ‌نیزه‌ کردن شامی‌ها حیله‌ی آنها است برای نجاتشان، اما اشعث و هم‌فکرانش اعلام کردند که اگر همین الان جنگ را متوقف نکنی، با تو همان کاری را می‌کنیم که با عثمان کردیم؛ یا این‌که تو را دستگیر می‌کنیم و تحویل معاویه می‌دهیم.

معاویه می‌خواست صف‌بندی را به هم بزند و موفق هم شد. یعنی نتیجه آن شد که علی علیه‌السلام که تا آن موقع به عنوان حاکم بحق و مشروع در برابر یک فرمانروای منطقه‌ای معزول و سرکش ایستاده بود و می‌خواست او را از این صحنه خارج کند، اما از آن پس عراقی‌های تحت امر حضرت علیه‌السلام به این توافق رسیدند که بیاییم بررسی کنیم آیا معاویه امیرالمؤمنین باشد یا علی علیه‌السلام یا شخصی دیگر.
صبرکردن در برابر تردیدافکنی‌های خودی‌ها برای حضرت چه‌بسا از صبر بر شهادت عزیزانشان هم سنگین‌تر بوده باشد، اما چرا امام حسین علیه‌السلام تصمیم و محاسبه‌ی خود را تغییر ندادند؟ زیرا اگر امام می‌خواست برگردد، تکلیفش را انجام نداده بود و زیر سؤال می‌رفت که شما عامل ادامه‌ی حکومت یزید هستید.

خوارج مولود فتنه شام است اما...
پس از ماجرای حَکَمیت در صفین و وقتی مشخص شد که در حُکم‌ها خیانت شده و خلاف قرآن و سیره‌ی پیامبر صلّی‌الله‌‌‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم حکم داده شده است، امیرالمؤمنین علیه‌السلام مردم را جمع کردند و فرمودند که دیدید آن‌چه را که من می‌گفتم و شما توجه نمی‌کردید؟ این‌ها خیانت کردند ولذا نتیجه‌ی حکمیت هیج ارزشی ندارد. حضرت به مردم گفتند که آماده شوید برویم معاویه را محاصره کنیم. بنای محاسبه‌ی حضرت این بود که دوباره سپاهی فراهم کند و به سوی شام بروند و کار معاویه را یکسره کند.
در این اقدام، همان اشراف خائن کوفه هم که به دلیل روشن‌شدن ماجرای حکمیت دیگر نمی‌توانستند مانع شوند، آماده‌ی حرکت شدند، اما دنبال فرصتی بودند تا کارشکنی کنند. این فرصت با جنایت خوارج مبنی بر کشتن عبدالله بن خباب و همسر باردار او به دست آمد. اشعث گفت: شما می‌خواهید ما را تا شام ببرید، در حالی که شهر ما و خانه و زندگی ما در معرض حمله‌ی خوارج است؟ جالب است که حضرت فرمود: خوارج به کوفه حمله نخواهند کرد؛ خوارج مولود فتنه‌ی شام است و اگر ما شام را سرکوب کنیم، این‌ها خود‌به‌خود سرکوب می‌شوند. اما اشعث جوّی ایجاد کرد که شما از کجا تضمین می‌دهید؟

اشعث برای این‌که نشان بدهد که نمی‌خواهد با حضرت کاملاً مخالفت کند، گفت: اول باید ما را به جنگ خوارج ببری و این‌ها را که سرکوب کردی، بعد برویم به شام. متأسفانه عموم سپاه هم نظر اشعث را تأیید کردند. جالب است که اشعث همان‌ موقع متهم بود که با خوارج سر و سرّی دارد، چون اول او بود که گفت قرآن‌ها به سر نیزه زده شده و نمی‌شود جنگید، اما وقتی جنگ با خوارج را تحمیل کرد، از آن اتهام هم تبرئه شد.

جنگ نهروان که تمام شد، حضرت به فکر رفتن به سوی شام بود که اشعث گفت: خسته شده‌ایم؛ تیرهای‌ ما تمام شده و سلاح‌های‌ ما کُند شده است. پس به کوفه برگردیم و دوباره تجدید قوا کنیم. حضرت گفتند: جنگی نکرده‌ایم؛ 60 هزار سپاه با ۴ هزار نفر جنگیدند، زیرا حدود ۸ هزار نفر از خوارج را علی علیه‌السلام برگرداند و جنگ یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید. امیرالمؤمنین مجبور شد به کوفه برگردد و جالب است که حضرت هر جا توقف می‌کردند، می‌فرمودند: از شام دور می‌شویم و از همین‌جا به سمت شام برگردیم، اما آنها محل نمی‌گذاشتند. وقتی به کوفه رسیدند، حضرت فرمود من را کشیدید به این‌جا، حالا کمتر سراغ زن و بچه‌تان بروید و این امکانات را که گفتید، فراهم کنید و آماده شوید که برویم، اما آنها سپاه را از هم متلاشی کردند و دیگر نیامدند.

حسن بن علی علیه‌السلام را زنده تحویلت دهیم یا مرده؟!
امام مجتبی علیه‌السلام در موقعیتی به امامت رسید که معاویه عملیات روانی سنگینی را علیه امیرالمؤمنین راه‌انداخته بود، اما وصله‌های این جنگ روانی به امام مجتبی نمی‌چسبید. ایشان که مثلاً با اصحاب جمل -که معاویه نهایت سوءاستفاده را از این جنگ علیه علی علیه‌السلام کرده بود- نجنگیده بود تا بتوانند بگویند که او با اصحاب پیغمبر و همسر پیغمبر جنگیده است.

لذا معاویه فرصت نداد که امام مجتبی مستقر شود. معاویه دو توطئه علیه حضرت شکل داد؛ یکی ترور امام بود که نافرجام ماند. دیگری هم افرادی را به کوفه و بصره -دو مرکز حکومت امام- فرستاد تا با ایجاد فتنه، این شهرها را به هم بریزند. امام مجتبی این توطئه را هم کشف و خنثی کرد. معاویه وقتی دریافت که به این روش‌ها نمی‌تواند موفق شود، لشکرکشی کرد و در حالی که امام مجتبی هنوز به او کاری نداشت، به عراق لشکر کشید تا آن‌جا را اشغال کند. لذا امام مجبور شدند که آماده‌ی نبرد باشند. امام می‌خواستند برای این‌که جامعه را در جهت الهی آماده کنند، اول کوفه را سر و سامان دهند و مردم را از آن بدبختی و بی‌بصیرتی رها سازند و سپس به سراغ معاویه بروند که این‌چنین نشد.

بعد از شهادت مظلومانه‌ی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، بسیاری از مردم کوفه منقلب شدند و در اثر این احساس پشیمانی، امام مجتبی را با میل و رغبت به رهبری برگزیدند و با ایشان بیعت کردند، اما وقتی دیدند که امام برای جنگ اعلام آماده‌باش کرده است، اطاعت نکردند. لذا علیّ بن حاتم طائی و دیگران آنها را سرزنش کردند که چه شده که شما در اطاعت از خلیفه کوتاهی می‌کنید؟ بالاخره گروهی بسیج شدند، ولی با انگیزه‌های گوناگون و بی‌میلی. حتی گروهی از خوارج هم آمدند که حساب امام حسن را از امیرالمؤمنین جدا کرده بودند. می‌گفتند ایشان فرق می‌کند با علی که -نعوذبالله- کافر شده بود، اما حسن این‌گونه نیست و نوه‌ی پیامبر هم هست. ضمناً آنها جنگ با معاویه را تحت هر پرچمی و زیر فرمان هر کسی قبول داشتند.

امام مجتبی می‌دانستند  مردمی که در صفین با معاویه جنگیدند، یکپارچه‌تر و منسجم‌تر بودند، اما الان که مردم این‌گونه ناهمگون هستند، قطعاً خیلی زود به هم می‌ریزند. لذا در نظر داشتند که تصفیه‌ای کنند و البته می‌دانستند که در کوفه هم نمی‌توانند این کا را بکنند. پس وقتی که به مدائن رسیدند، سخنانی ایراد کردند و اعلام کردند: آنهایی که انگیزه‌های‌ غیر الهی دارند، کنار بکشند. سپاه حضرت به‌هم ریخت؛ اول خوارج گفتند که او نیز مانند پدرش حرف‌هایی می‌زند که بوی کفر می‌دهد و کنار کشیدند. یک عده‌ای هم که برای غنیمت یا به خاطر رؤسایشان آمده بودند، کنار کشیدند. لشکر از هم پاشید. یعنی با کاری که معاویه کرد، آن برنامه‌ریزی امام حسن به‌هم خورد.

در این مقطع هم که امام می‌خواست یک پالایشی انجام دهد و افراد صالح را برای ریشه‌کن کردن فتنه برگزیند، باز هم با خیانت آن افراد میّسر نشد. حتی به خود امام حمله کردند و ایشان را مجروح ساختند. فضا به‌گونه‌ای شد که برخی فرماندهان سپاه امام حسن علیه‌السلام نامه به معاویه نوشتند که تو تعیین کن حسن را زنده تحویلت دهیم یا مرده. معاویه همین نامه‌ها را فرستاد برای امام و گفت با این‌ها می‌خواهی با من بجنگی؟! هنوز جنگ‌نکرده می‌خواهند تحویلت دهند!
فرزدق در راه امام را دید و به ایشان گفت که آقا نروید؛ این‌ها دل‌هایشان با شما است و شمشیرهایشان علیه شما است. حتی عبدالله بن عباس -پسرعموی امیرالمؤمنین- جسارت را از روی دلسوزی به جایی رسانید که به حضرت گفت: اگر می‌توانستم، موهای جلوی سرت را می‌گرفتم و می‌کشاندم تا به این سفر نروی.

قطعاً امام حسن علیه‌السلام راضی به صلح نبود و این را در محاسبات خودش ندیده بود، چرا؟ چون امام علیه‌السلام با مردم اتمام حجت کرد. گفت شما از پیامبرتان شنیده‌اید که خلافت بنی‌امیّة حرام است. پس اگر رضای خدا و سعادت آخرت را می‌خواهید، این پیشنهاد صلح را من پاره می‌کنم، من جلو و شما پشت سرم جنگ کنید. اما اگر دنیا را با لذّات آن می‌خوهید، صلح را بپذیرید. آنان فریاد زدند که: دنیا دنیا.

دوست و دشمن به دنبال تغییر محاسبه امام حسین علیه‌السلام
امام حسن را که شهید کردند، معاویه بر خلاف مفاد صلح‌نامه شروع کرد به بیعت‌گرفتن برای یزید. با ترفندهایی که او داشت، توانست از عالَم اسلام -به غیر از چهار نفر- بیعت بگیرد. اگر خلفای قبلی خود را خلیفه‌ی رسول‌الله می‌دانستند، معاویه تعبیر «خلیفةالله» را برای خود و پسرش به کار برد. حتی در تاریخ آمده که معاویه گروهی به نام «مُرجعه» را راه‌انداخت و حمایت کرد که می‌گفتند ما چه‌کار داریم که حاکم اسلامی گناهی کرده یا نه؟ روز قیامت خود خدا به حسابش می‌رسد و ما او را اطاعت می‌کنیم تا امور بگذرد.

به همین دلیل بود که وقتی یحیی بن سعید، برادرِ حاکم مکه نتوانست جلوی امام حسین علیه‌السلام را بگیرد، به امام گفت: آیا از خدا نمی‌ترسی که از جماعت بیرون می‌شوی و میان مردم تفرقه می‌افکنی؟ تو داری خلاف می‌کنی تو داری وحدت مردم را که بر یک امامی به نام یزید گرد آمده‌اند، به‌هم‌ می‌زنی. یا وقتی مُسلم را دستگیر کردند، به او گفتند: ای تفرقه‌افکن نافرمان! بر امام خود خروج کرده‌ای و اتحاد مسلمانان را بر هم زده‌ای! البته مسلم هم خیلی زیبا جواب ‌داد که: به‌خدا قسم معاویه بدون اجماع نظر مسلمین و با زور و تزویر آمد و حق امیرالمؤمنین، وصیّ پیامبر را غصب کرد و خود را بر جامعه تحمیل کرد. آنها بودند که بذر فتنه و تفرقه را بین مردم پاشیدند.

با این وجود، ابتدا تنها حضرت امام حسین علیه‌السلام، عبدالله بن عمر بن خطاب، عبدالرحمن بن أبی‌بکر و عبدالله بن زبیر بیعت نکردند. نهایتاً هم تنها کسی که با یزید بیعت نکرد، اباعبدالله الحسین علیه‌السلام بود.

۱۵ رجب سال ۶۰ هجری که معاویه مُرد و تنها ۱۱ روز بعد -با احتساب فاصله‌ی بین شام و مدینه- امام حسین را بین بیعت یا قتل مخیّر ‌کرد. یزید به ولید بن عُتبه -حاکم مدینه- نامه نوشت که اصلاً به حسین بن علی مهلت نده. اگر بیعت کرد که هیچ، وگرنه سر او را جدا کن و برای من بفرست.

امام ناچار شدند به مکه بروند. چهار ماه و پنج روز امام در مکه بودند تا این‌که مردم کوفه برای ایشان نامه فرستادند. البته امام به نامه‌ها بسنده نکردند و این در حالی بود که حتی امضای شیعیان برجسته‌ای مانند سلیمان بن صرد یا حبیب بن مظاهر پای نامه‌ها بود. حتی در یک روز بیش از ۶۰۰ نامه به امام رسید، اما امام اکتفا نکردند و مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند تا به امام گزارش کند که اگر کوفیان همان‌گونه هستند که در نامه‌هایشان نوشته‌اند، امام حسین راهی کوفه شود. مسلم بن عقیل که به کوفه رفت، گروه‌های چند هزار نفری با ایشان بیعت کردند.

جاسوسان یزید به او نامه نوشتند که مسلم بن عقیل به کوفه آمده و اگر می‌خواهی کوفه را از دست ندهی، یک فرد مقتدر را به کوفه بفرست. از آن طرف امام به کوفیان پاسخ دادند که من به سوی شما حرکت خواهم کرد. محاسبات امام این بود که به کوفه بیایند و از آن‌جا به همراه مردم در برابر حکومت فاسق یزید و بنی‌امیة بایستند، اما با فرستادن عبیدالله به کوفه ورق برگشت. یزید کاری را که حاکم مدینه نتوانست به انجام برساند به عبیدالله محول کرد؛ یعنی یا از حسین بیعت بگیرد یا او را بکشد. این در حالی بود که مسلم با دیدن شور و اشتیاق کوفیان، به امام نامه نوشت و از ایشان خواست که به کوفه بیایند.
در ماجرای حکَمیت، معاویه می‌خواست صف‌بندی را به هم بزند و موفق هم شد. یعنی نتیجه آن شد که از آن پس عراقی‌های تحت امر حضرت علیه‌السلام به این توافق رسیدند که بیاییم بررسی کنیم آیا معاویه امیرالمؤمنین باشد یا علی علیه‌السلام یا شخصی دیگر.

وقتی امام از مکه به سمت کوفه حرکت کرد، برخی حتی از روی دلسوزی خواستند امام را منصرف کنند یا در تصمیم امام ایجاد شبهه کنند. برخی می‌گفتند: مگر ندیدی با پدر و برادرت چه کردند؟ پس به آن‌جا نرو. محمد بن حنفیه گفت: برو به طرف مرزهای یمن. یا به امام پیشنهاد می‌دادند که از شهرها دوری کن و راه بیابان را در پیش بگیر و سپس افرادی را به شهرها بفرست تا برای شما بیعت بگیرند و اگر قبول کردند که چه بهتر، اگر هم نپذیرفتند و با دیگری بیعت کردند، دین و خرد شما آسیب نخواهد دید. عبدالله بن عمر بن خطّاب به امام گفت که من از پیغمبر شنیدم که حسین در این سفر کشته خواهد شد. امام به او فرمود: تو که این را می‌گویی، باید مرا یاری کنی. او قبول نکرد و با چشمانی اشکبار با امام خداحافظی کرد. عبدالله بن جعفر از روی دلسوزی رفت از حاکم مکه برای امام امان‌نامه ‌گرفت و هنگامی که امام در راه کوفه بود، باشتاب خودش را به امام ‌رساند که برگردید و با شما کاری ندارند. یا فرزدق در راه امام را دید و به ایشان گفت که آقا نروید؛ این‌ها دل‌هایشان با شما است و شمشیرهایشان علیه شما است. حتی عبدالله بن عباس -پسرعموی امیرالمؤمنین- جسارت را از روی دلسوزی به جایی رسانید که به حضرت گفت: اگر می‌توانستم، موهای جلوی سرت را می‌گرفتم و می‌کشاندم تا به این سفر نروی.

این تردیدافکنی‌های خودی‌ها در برابر تصمیم راسخ امام، بسیار سنگین بود برای امام. صبرکردن در برابر چنین مسئله‌ای برای حضرت چه‌بسا از صبر بر شهادت عزیزانشان هم سنگین‌تر بوده باشد، اما چرا امام حسین علیه‌السلام تصمیم و محاسبه‌ی خود را تغییر ندادند؟ زیرا اگر امام می‌خواست برگردد، تکلیفش را انجام نداده بود و زیر سؤال می‌رفت که شما عامل ادامه‌ی حکومت یزید هستید. می‌گفتند شما علیرغم دعوت عمومی نیامدی و به حرف چند نفر که گفتند اوضاع عمومی کوفه به هم ریخته، منصرف شدید، در حالی که ما نامه‌ها نوشته بودیم. حال آن‌که با حرکت امام علیه‌السلام آنها در تاریخ رسوا شدند و ننگ و عار برایشان ماند.