1391/07/25
چند قاب چند کلمه - ۴
روایت تصویری از دید و بازدید رهبر انقلاب از خانه شهدای بجنوردی
مهدی قزلی
اینجا خانه شهیدان دوراندیش است. رهبر انقلاب در خانهی شهدا اگر چای تعارف کنند میخورد. بقیه مبهوت ایشان میشوند ولی آقا با صمیمیت تمام چایشان را میخورند. در خانه شهدای دوراندیش هم فقط آقا چایشان را خوردند و پدر شهدا که میخواست رهبر و مهمانش احساس راحتی داشته باشد.
آقا به برادرزاده شهیدان دوراندیش گفت چون کلاس سوم هستی از روی روسری سرت را می بوسم. یکی از همراهان که کنارم بود گفت: این حرف آقا هیچ وقت از یاد این دختر نمیرود. فردایش مرآتی از دخترک راجع به دیدار رهبری پرسیده بود و دخترک فقط به همین ماجرا اشاره کرده بود.
مردم بو برده بودند آقا بالاخره میروند خانه شهید محمدزاده. یکیشان میگفت: خانواده شهید کوچه را آب و جارو کردند و ما فهمیدیم. یکی دیگر میگفت: شهید محمدزاده آدم کوچکی نبود حتما آقا میآمد خانهشان. یکی دیگر هم گفت: ما رفت و آمد شماها را زیر نظر داشتیم. به هرحال همسایهها بعضی با لباس رسمی و بعضی با چادر رنگی و دمپایی و حتی زیر شلوار یکی دو ساعتی توی کوچه منتظر ماندند و به هدفشان هم رسیدند.
فکر نمیکردیم آقا از خانه شهید محمدزاده بیرون بیایند به خاطر مردمی که ازدحام کرده بودند. یکدفعه غافلگیر شدیم همهمان. حتی عکاس یادش رفت باید تنظیم نور جدید کند. فقط رسید تند تند عکس بگیرد.
توجه رهبر به بچههای کوچک در خانه شهدا عجیب است. این یکی که مادرزاد نابینا بود 2-3 دقیقه کنار آقا ماند و ایشان برایش دعا خواند.
مادر شهیدان زیبایی میگفت سر ناهار بودیم که ساک فرزند شهیدمان را آوردند. آنها هم همه وسایلش را از آن موقع دست نخورده نگه داشتهاند. از پلاک و تسبیح گرفته تا دستمال کاغذی و حبه قند بسته بندی شده. وسایل سه شهید این خانه، یک موزه ساده و دلنواز را تشکیل داده.
محمدرضا و عبدالرضا زیبایی همنام دو عموی شهیدشان بودند که مرتب توی اتاق میچرخیدند. آقا طبق معمول به کودکان خیلی محبت کردند و البته به پدر هر دو گفتند چرا فقط همین یکی؟
آقا به برادرزاده شهیدان دوراندیش گفت چون کلاس سوم هستی از روی روسری سرت را می بوسم. یکی از همراهان که کنارم بود گفت: این حرف آقا هیچ وقت از یاد این دختر نمیرود. فردایش مرآتی از دخترک راجع به دیدار رهبری پرسیده بود و دخترک فقط به همین ماجرا اشاره کرده بود.
مردم بو برده بودند آقا بالاخره میروند خانه شهید محمدزاده. یکیشان میگفت: خانواده شهید کوچه را آب و جارو کردند و ما فهمیدیم. یکی دیگر میگفت: شهید محمدزاده آدم کوچکی نبود حتما آقا میآمد خانهشان. یکی دیگر هم گفت: ما رفت و آمد شماها را زیر نظر داشتیم. به هرحال همسایهها بعضی با لباس رسمی و بعضی با چادر رنگی و دمپایی و حتی زیر شلوار یکی دو ساعتی توی کوچه منتظر ماندند و به هدفشان هم رسیدند.
فکر نمیکردیم آقا از خانه شهید محمدزاده بیرون بیایند به خاطر مردمی که ازدحام کرده بودند. یکدفعه غافلگیر شدیم همهمان. حتی عکاس یادش رفت باید تنظیم نور جدید کند. فقط رسید تند تند عکس بگیرد.
توجه رهبر به بچههای کوچک در خانه شهدا عجیب است. این یکی که مادرزاد نابینا بود 2-3 دقیقه کنار آقا ماند و ایشان برایش دعا خواند.
مادر شهیدان زیبایی میگفت سر ناهار بودیم که ساک فرزند شهیدمان را آوردند. آنها هم همه وسایلش را از آن موقع دست نخورده نگه داشتهاند. از پلاک و تسبیح گرفته تا دستمال کاغذی و حبه قند بسته بندی شده. وسایل سه شهید این خانه، یک موزه ساده و دلنواز را تشکیل داده.
محمدرضا و عبدالرضا زیبایی همنام دو عموی شهیدشان بودند که مرتب توی اتاق میچرخیدند. آقا طبق معمول به کودکان خیلی محبت کردند و البته به پدر هر دو گفتند چرا فقط همین یکی؟