1391/07/18
بجنورد یک روز قبل از سفر رهبر انقلاب
مهدی قزلی
هواپیما که چرخهایش را روی باند فرودگاه بجنورد زمین گذاشت تجربه سومین همراهیام در سفرهای استانی رهبر انقلاب شروع شد. وقتی از پلکان هواپیما تا ساختمان فرودگاه را پیاده رفتم و اتوبوسی برای بردنمان نیامد پی به کوچکی فرودگاه و خلوتیاش بردم و از همین جا پی به کوچکی بجنورد. چند ساعت بعد فهمیدم بجنورد کمی بیش از دویست هزار نفر جمعیت دارد و همین هم به لطف مرکز استان شدن از ۷ سال پیش.
از فرودگاه بیرون آمدیم و رفتیم سمت محل اسکانمان که در جاده شیروان بود و از وسط شهر گذشتیم که آذین شده بود و پارچههای خوش آمدگویی و ابراز علاقه مردم و البته سازمانها و نهادها چهره خیابان اصلی شهر را تغییر داده بود. هر چند رهبر انقلاب در سفر کرمانشاه از بنرها و تبلیغات انبوه گله کرده بودند ولی باید به یاد داشت این کار دو وجه دارد؛ یک وجهش رهبری است و یک وجهش خود مردم. گریزی نیست از اینکه مردم از آمدن رهبرشان سر ذوق میآیند و دوست دارند برایش کاری کنند. مثل میزبانی که برای مهمانش تدارک میبیند ولو اینکه مهمان به زحمت میزبان راضی نباشد. در این میان حد وسطی البته هست و آن اینکه سازمانها و نهادها که دستشان در جیب بیتالمال است حرف شخص اول مملکت را دستوری لازمالاجرا تلقی کنند و اگر قرار است تبلیغاتی در شهر دیده شود، همه مردمی باشد و از جانب میزبان تا دیگر زمینه گله ایشان هم پیش نیاید.
در فکر همین تبلیغات بودم که وانتی از کنار ماشینمان گذشت. روی وانت، بلندگو گذاشته بودند و هرجایش را که میشد، عکس رهبر انقلاب چسبانده بودند. از بلندگوها صدای سرودهای حماسی میآمد و گزیده حرفهای آقا. خوب به پلاک و کنار در وانت نگاه کردم که مطمئن شوم مال کجاست، مال هیچ سازمانی نبود. وانت که گذشت ۵۰ متر عقبترش یک دسته جوان سوار بر موتور و دوچرخه رد شدند. روی موتور و دو چرخههایشان پرچمهای کوچکی وصل کرده بودند و لبهایشان به خنده باز بود. حال خوشحالیشان زلال بود مثل جوی آبی که سنگهای ته بسترش دیده میشود!
از این دست جوانها باز هم دیدیم. همان شب حدود ساعت یازده در میدان دفاع مقدس شهر. جایی که جوانها منقلی کنار خیابان گذاشته بودند و اسفند دود میکردند. به ماشینهای عبوری که دوست داشتند و اجازه میدادند، عکس رهبر را میدادند یا با چسب روی کاپوت میچسباندند، شکلات و چای به راننده و سرنشینها تعارف میکردند، با کلیشههایی که از قبل درست کرده بودند جمله «ما تا آخر ایستادهایم» را روی بدنه ماشینها حک میکردند و در یک جمله سرشار از شور بودند.
از کسی که بزرگتر این بچهها حساب میشد پرسیدم: این بچهها همه بسیجی هستند یا اهل محل هم هستند. لبخند زد و رندانه جواب داد اولا بسیجیها هم مردم هستند، اهل همین محل هم هستند ثانیا برای اینکه بدونی منظورت را فهمیدم، بین این بچهها هم بسیجی هست هم غیربسیجی. همین موقع جوان موتورسواری آرام از کنارمان گذشت. دختری که پشت نشسته بود به شانه راننده زد و موتور ایستاد. دختر روسریاش را کمی جلو کشید و به این بنده خدا گفت: ببخشید میشه یه عکس آقا هم به ما بدید!
قبل از آمدن به میدان دفاع مقدس هم در مسیر اسفراین به بجنورد یک عده از اهالی اسفراین را دیدیم که پیاده راه افتاده بودند خودشان را برسانند بجنورد برای برنامه استقبال. آنها هم حال خوشی داشتند. سالی یک بار میرفتند پیاده تا مشهد که پیادهرویشان امسال دوبار شد!
هرچند ترک و ترکمن و تات هم در این استان زندگی میکنند ولی بیشترین دسته مردم کردهای کرمانج هستند که به خاطر سلحشوریشان در زمان صفویه به این دیار کوچانده شدند تا از مرزهای شرقی و شمال شرقی محافظت کنند.
این روحیه سلحشوری کرمانجها در دوران معاصر در جهاد ۸ ساله تجلی داشت و اوج آن گردان محمد رسولالله لشگر ۵ نصر بود، گردان خط شکنی که فرمانده شهیدش رجبعلی محمدزاده بود و همه اعضایش کرمانجی بودند.
علیرغم مرزی بودن، تنوع قومیت و مذهب، خراسان شمالی از شاخصهای امنیتی خوبی برخوردار است هرچند شاخصهای پیشرفت در آن رشد چندانی نیافته و این استان از این لحاظ در رتبه پایینی قرار دارد.
تشابه قومیتهای مختلف خراسان شمالی مهماننوازیشان است و گشادهرویی که اجازه نمیدهد از مشکلاتشان بگویند حتی به اصرار ما. اما وقتی سفره دلشان باز بشود جمع شدنی نیست!
در مجموع تفاوت ماهوی بین فضایی که قبلا در کردستان، چالوس و قم دیده بودم با آنچه در اینجا دیدم وجود نداشت. در همه این جاها مردم هر طور میتوانستند آماده شده بودند. بجنوردیها هم داشتند آماده میشدند و به تجربه میدانم استقبال بینظیری رقم خواهد خورد.
از فرودگاه بیرون آمدیم و رفتیم سمت محل اسکانمان که در جاده شیروان بود و از وسط شهر گذشتیم که آذین شده بود و پارچههای خوش آمدگویی و ابراز علاقه مردم و البته سازمانها و نهادها چهره خیابان اصلی شهر را تغییر داده بود. هر چند رهبر انقلاب در سفر کرمانشاه از بنرها و تبلیغات انبوه گله کرده بودند ولی باید به یاد داشت این کار دو وجه دارد؛ یک وجهش رهبری است و یک وجهش خود مردم. گریزی نیست از اینکه مردم از آمدن رهبرشان سر ذوق میآیند و دوست دارند برایش کاری کنند. مثل میزبانی که برای مهمانش تدارک میبیند ولو اینکه مهمان به زحمت میزبان راضی نباشد. در این میان حد وسطی البته هست و آن اینکه سازمانها و نهادها که دستشان در جیب بیتالمال است حرف شخص اول مملکت را دستوری لازمالاجرا تلقی کنند و اگر قرار است تبلیغاتی در شهر دیده شود، همه مردمی باشد و از جانب میزبان تا دیگر زمینه گله ایشان هم پیش نیاید.
در فکر همین تبلیغات بودم که وانتی از کنار ماشینمان گذشت. روی وانت، بلندگو گذاشته بودند و هرجایش را که میشد، عکس رهبر انقلاب چسبانده بودند. از بلندگوها صدای سرودهای حماسی میآمد و گزیده حرفهای آقا. خوب به پلاک و کنار در وانت نگاه کردم که مطمئن شوم مال کجاست، مال هیچ سازمانی نبود. وانت که گذشت ۵۰ متر عقبترش یک دسته جوان سوار بر موتور و دوچرخه رد شدند. روی موتور و دو چرخههایشان پرچمهای کوچکی وصل کرده بودند و لبهایشان به خنده باز بود. حال خوشحالیشان زلال بود مثل جوی آبی که سنگهای ته بسترش دیده میشود!
از این دست جوانها باز هم دیدیم. همان شب حدود ساعت یازده در میدان دفاع مقدس شهر. جایی که جوانها منقلی کنار خیابان گذاشته بودند و اسفند دود میکردند. به ماشینهای عبوری که دوست داشتند و اجازه میدادند، عکس رهبر را میدادند یا با چسب روی کاپوت میچسباندند، شکلات و چای به راننده و سرنشینها تعارف میکردند، با کلیشههایی که از قبل درست کرده بودند جمله «ما تا آخر ایستادهایم» را روی بدنه ماشینها حک میکردند و در یک جمله سرشار از شور بودند.
از کسی که بزرگتر این بچهها حساب میشد پرسیدم: این بچهها همه بسیجی هستند یا اهل محل هم هستند. لبخند زد و رندانه جواب داد اولا بسیجیها هم مردم هستند، اهل همین محل هم هستند ثانیا برای اینکه بدونی منظورت را فهمیدم، بین این بچهها هم بسیجی هست هم غیربسیجی. همین موقع جوان موتورسواری آرام از کنارمان گذشت. دختری که پشت نشسته بود به شانه راننده زد و موتور ایستاد. دختر روسریاش را کمی جلو کشید و به این بنده خدا گفت: ببخشید میشه یه عکس آقا هم به ما بدید!
قبل از آمدن به میدان دفاع مقدس هم در مسیر اسفراین به بجنورد یک عده از اهالی اسفراین را دیدیم که پیاده راه افتاده بودند خودشان را برسانند بجنورد برای برنامه استقبال. آنها هم حال خوشی داشتند. سالی یک بار میرفتند پیاده تا مشهد که پیادهرویشان امسال دوبار شد!
هرچند ترک و ترکمن و تات هم در این استان زندگی میکنند ولی بیشترین دسته مردم کردهای کرمانج هستند که به خاطر سلحشوریشان در زمان صفویه به این دیار کوچانده شدند تا از مرزهای شرقی و شمال شرقی محافظت کنند.
این روحیه سلحشوری کرمانجها در دوران معاصر در جهاد ۸ ساله تجلی داشت و اوج آن گردان محمد رسولالله لشگر ۵ نصر بود، گردان خط شکنی که فرمانده شهیدش رجبعلی محمدزاده بود و همه اعضایش کرمانجی بودند.
علیرغم مرزی بودن، تنوع قومیت و مذهب، خراسان شمالی از شاخصهای امنیتی خوبی برخوردار است هرچند شاخصهای پیشرفت در آن رشد چندانی نیافته و این استان از این لحاظ در رتبه پایینی قرار دارد.
تشابه قومیتهای مختلف خراسان شمالی مهماننوازیشان است و گشادهرویی که اجازه نمیدهد از مشکلاتشان بگویند حتی به اصرار ما. اما وقتی سفره دلشان باز بشود جمع شدنی نیست!
در مجموع تفاوت ماهوی بین فضایی که قبلا در کردستان، چالوس و قم دیده بودم با آنچه در اینجا دیدم وجود نداشت. در همه این جاها مردم هر طور میتوانستند آماده شده بودند. بجنوردیها هم داشتند آماده میشدند و به تجربه میدانم استقبال بینظیری رقم خواهد خورد.